آن نکوروی که روی از نظرم پنهان داشت
از وی این عشق که پیداست نهان نتوان داشت
رفت و از چشم، مرا راوق خون افشان کرد
آنکه بر برگ سمن سنبل مشک افشان داشت
جان بدادیم به پیش در آن یار که او
از پس پرده رخی همچو نگارستان داشت
نوبهار آمد و بر طرف چمن پیدا شد
گل که از شرم رخش روی ز ما پنهان داشت
روی او دید دگر حسن فروشی نکند
گل سوری که به بازار چمن دکان داشت
تو چه یاری که دمی یاد نیاری زآن کو
جز به یاد تو نمیزد نفسی تا جان داشت
خون همیخورد و غم عشق تو را میپرورد
دل که بر خوان تکلف جگری بریان داشت
روزگاریست که تا سوز فراقت چون شمع
هر شبی شوق تو تا روز مرا گریان داشت
عشق آمد که تو را میبکشم تیغ به دست
نشدم مانع حکمش که ز تو فرمان داشت
وصل تو آب حیاتست و رهی بی تو نمرد
زآنک بر سفره روزی دو سه روزی نان داشت
درد ما را به جز از دیدن تو درمان نیست
جان دهم از پی دردی که چنین درمان داشت
چه عجب باشد اگر فخر کند بر ملکوت
معدن ملک که چون تو گهری درکان داشت
سیف فرغانی اگر سکه زند میرسدش
زآنکه نقد سخنش مهر چو تو سلطان داشت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دوش لعل تو مرا تا به سحر مهمان داشت
مرده هجر ز بوی تو همه شب جان داشت
روی تو دیدم و شد درد فراموش مرا
سینه کز ناوک هجرت به جگر پیکان داشت
دل من، گر چه به بیداد شد از زلف تو تنگ
[...]
شبکه طاووس مرا شوق تو بالافشان داشت
یک جهان چشم به هم برزدن مژگان داشت
هرچه جوشید ز موج و کف این قلزم وهم
نفسی بود که در پرده دل توفان داشت
رمز بیرنگی ما فاش شد از شوخی رنگ
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.