گنجور

 
سیف فرغانی

ماه پیش رخ تو تاب نداشت

تاب روی تو آفتاب نداشت

عقل با عشق تو ثبات نکرد

شمع آتش بدید وتاب نداشت

عاشق روی همچو خورشیدت

شب چو چشم ستاره خواب نداشت

آنچنان روی چون توان دیدن

که به جز نور خود نقاب نداشت

در جهان هیچ چیز جز عشقت

بهر مستی ما شراب نداشت

دل که در وی نباشد آتش عشق

چشمه زندگیش آب نداشت

بزبان کرم سگم خواندی

چون منی حد این خطاب نداشت

عاقل از عشق هیچ بهره نیافت

خارجی مهر بو تراب نداشت

عقل اگر چند عقدها حل کرد

مشکل عشق را جواب نداشت

علم بی عشق هیچ سود نکرد

عمل مبتدع ثواب نداشت

بر در دوست سیف فرغانی

بجز از خویشتن حجاب نداشت