گنجور

 
۲۱

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۹

 

... با هر ستاره ای سر و کار است هر شبم

از حسرت فروغ رخ همچو ماه تو

یاران همنشین همه از هم جدا شدند ...

حافظ
 
۲۲

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۱

 

... ولی ز ترک کله چتر بر سحاب زده

شعاع جام و قدح نور ماه پوشیده

عذار مغبچگان راه آفتاب زده ...

... گرفته ساغر عشرت فرشته رحمت

ز جرعه بر رخ حور و پری گلاب زده

ز شور و عربده شاهدان شیرین کار ...

حافظ
 
۲۳

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۱

 

... لبش می بوسد و خون می خورد جام

رخش می بیند و گل می کند خوی

بده جام می و از جم مکن یاد

که می داند که جم کی بود و کی کی

بزن در پرده چنگ ای ماه مطرب

رگش بخراش تا بخروشم از وی ...

حافظ
 
۲۴

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۲

 

... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

وصف رخ چو ماهش در پرده راست ناید

مطرب بزن نوایی ساقی بده شرابی ...

حافظ
 
۲۵

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۳

 

ای که بر ماه از خط مشکین نقاب انداختی

لطف کردی سایه ای بر آفتاب انداختی ...

... جام کیخسرو طلب کافراسیاب انداختی

هر کسی با شمع رخسارت به وجهی عشق باخت

زان میان پروانه را در اضطراب انداختی ...

... تهمتی بر شب روان خیل خواب انداختی

پرده از رخ برفکندی یک نظر در جلوه گاه

و از حیا حور و پری را در حجاب انداختی

باده نوش از جام عالم بین که بر اورنگ جم

شاهد مقصود را از رخ نقاب انداختی

از فریب نرگس مخمور و لعل می پرست ...

حافظ
 
۲۶

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۹

 

ای در رخ تو پیدا انوار پادشاهی

در فکرت تو پنهان صد حکمت الهی ...

... در حکمت سلیمان هر کس که شک نماید

بر عقل و دانش او خندند مرغ و ماهی

باز ار چه گاه گاهی بر سر نهد کلاهی ...

... گر پرتوی ز تیغت بر کان و معدن افتد

یاقوت سرخ رو را بخشند رنگ کاهی

دانم دلت ببخشد بر عجز شب نشینان ...

... حافظ چو پادشاهت گهگاه می برد نام

رنجش ز بخت منما بازآ به عذرخواهی

حافظ
 
۲۷

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۱

 

به چشم کرده ام ابروی ماه سیمایی

خیال سبزخطی نقش بسته ام جایی ...

... عجب مدار سری اوفتاده در پایی

مرا که از رخ او ماه در شبستان است

کجا بود به فروغ ستاره پروایی ...

... که حیف باشد از او غیر او تمنایی

درر ز شوق برآرند ماهیان به نثار

اگر سفینه حافظ رسد به دریایی

حافظ
 
۲۸

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۱۸

 

... چین شکن زلفت چون نافه چین خوش بو

ماه است رخت یا روز مشک است خطت یا شب

سیم است برت یا عاج سنگ است دلت یا رو ...

حافظ
 
۲۹

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۲۰

 

... کردم دو انگشتان دراز آهستهک آهستهک

برداشتم برقع به ناز از ماه تابان سنگنک

یک نیمه نرگس باز کرد از خواب جنبانید سر

شد بر رخ همچون مهش زلف پریشان سنگنک

گفتا به من ای باهنر گفتم منم مسکین تو ...

... باری به کام خویشتن آوردمش در بر دمی

بانگ نوا زد آن زمان مرغ سحرخوان سنگنک

گفتا که حافظ خیز و رو صبح است بر ایوان شاه ...

حافظ
 
۳۰

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۳۲

 

... یک شب به لطف همره باد سحر شود

دی در میان زلف بدیدم رخ نگار

بر هییتی که عقده محیط قمر شود

گفتم که ابتدا کنم از بوسه گفت نه

بگذار تا که ماه ز عقرب به در شود

گفتم که چند گونه به پیشت بیان کنم ...

حافظ
 
۳۱

حافظ » مقدّمهٔ جمع آورندهٔ دیوان حافظ

 

حمد بی حد و ثنای بی عد و سپاس بی قیاس خداوندی را که جمع دیوان حافظان ارزاق به پروانه سلطان ارادت و مشیت اوست بی مانندی که رفع بنیان سبع طباق نشانه عرفان حکمت بی علت اوست حکیمی که طوطی شکرخای ناطقه انسانی را در محاذات آیینه تأمل عرایس معانی به ادای دلگشای ان من البیٰان لسحرا گویا کرد علیمی که بلبل دستان سرای خوش نوای زبان را در قفس تنگ دهان بقوت اذهان در ترنم و تنغم ان من الشعر لحکمة آورد

آن بنده پروری که زبان در دهان نهاد ...

... نطقش مکان صدق و دلش معدن صفا

و درود بی کران و تحیات بی پایان بر ارواح طیبه و اشباح طاهره جماهیر آل و اصحاب و مشاهیر رجال و احباب او باد که سمند خوشخرام عبارت و رخش تیزگام مجاز و استعارت را زین تزیین بر نهاده و در میدان بیان جولان نموده و بچوگان فصاحت و بلاغت گوی هنروری و سخندانی از مصاقع خطبا و ادباء اقاصی و ادانی در ربودند تا صدای صیت رسالت و ندای صوت جلالت محمد رسول اللٰه و الذین معه اشداء علی الکفار بگوش هوش فصحاء اطراف عالم و بلغاء اکناف امم رسانیدند سنان لسان و تیغ بیان و الشعراء یتبعهم الغاوون از هیبت جلال نبوت در غمد کلال و نبوت بماند و مشاهیر صف قتال

یرمون بالخطب الطوال و تارة ...

... تا روز را فروغ بود شمع را شعاع

بر نقادان رسته بلاغت و جوهریان روز بازار فضل و براعت نامداران خطه سخن و شهسواران عرصه ذکا و فطن سالکان مسالک نظم و نثر و مالکان ممالک دقایق شعر پوشیده نیست که گوهر سخن در اصل خویش سخت قیمتی و با صفا و کلام منظوم در نفس خود عظیم نفیس و گرانبهاست در دکان امکان هیچ متاعی ازو گرانمایه تر نتوان خرید و در بازار ادوار هیچ بضاعت ازو با رفعت تر نتوان دید صیرفی خرد را نقدی از آن عزیرتر بدست دل نیاید و نقشبند فکرت را صورتی از آن زیباتر در پرده خیال رخ ننماید وزن و مقدار این در شاهوار ندانند الا خردمندان کامل و قدر و اعتبار این نقد تمام عیار نشناسند الا جوهریان عاقل

گر بدی گوهری ورای سخن

آن فرود آمدی بجای سخن

و هو میدان لایقطع الا بسوابق الأذهان و میزان لایرفع الا بایدی بصایر البیان اما تفنن اسالیب کلام و تنوع تراکیب نثر و نظام بسیار و بی شمارست و تفاوت حالات سخنوران و تباین درجات هنرپروران بحسب مناسبت نفوس و طباع و رعایت موافقت رسوم و اوضاع بود و قد قیل لیست البلاغة ان یطال عنان القلم و اسننانه او یبسط رهان القول و میدانه بل هی ان یبلغ امد المراد بالفاظ اعیان و معان افراد هر شاعر ماهر که بکنه این نکته رسد و بر جلیه این قضیه واقف شود رخساره عبارت او نضارت گیرد و جمال مقالت او طراوت پذیرد تا بجایی رسد که یک بیت او نایب مناب قصیده شود و یک غزل او واقع موقع دیوانی گردد و از قطعه مملکتی اقطاع یابد و برباعیی از ربع مسکون خراج ستاند

قافیه سنجان چو قلم برکشند ...

... و امن الفؤاد و طیب الرقاد

مذاق عوام را بلفظ متین شیرین کرده و دهان خواص را بمعنی مبین نمکین داشته هم اصحاب ظاهر را بدو ابواب آشنایی گشوده و هم ارباب باطن را ازو مواد روشنایی افزوده در هر واقعه سخنی مناسب حال گفته و برای هر معنی لطیف غریبه انگیخته و معانی بسیار بلفظ اندک خرج کرده و انواع ابداع در درج انشا درج کرده گاه سرخوشان کوی محبت را بر جاده معاشقت و نظربازی داشته و شیشه صبر ایشان بر سنگ بی ثباتی زده

بشوی اوراق اگر هم درس مایی ...

... از سر پیمان برفت با سر پیمانه شد

و چون از شایبه شبهت و غایله شهوت مصون و محروس بودند و دست تصرف بیگانه بدامن عصمتشان نرسیده و گوشه طره عفتشان بسر انگشت خیانت کسی فرو نکشیده و رخساره احوالشان از خجلت عار و ضجرت طعن در صون عصمت و حرز امانت محفوظ مانده چنانکه گفته اند

گر من آلوده دامنم چه عجب ...

... لاجرم رواحل غزلهای جهانگیرش در ادنی مدتی باقصای ترکستان و هندوستان رسیده و قوافل سخنهای دلپذیرش در اقل زمانی باطراف و اکناف عراقین و آذربایجان کشیده قد هب هبوب الریح و دب دبیب المسیح بل سار مسیر الأمثال و سری سری الخیال سماع صوفیان بی غزل شور انگیز او گرم نشدی و مجلس می پرستان بی نقل سخن ذوق آمیز او رونق نیافتی

غزل سرایی حافظ بدان رسید که چرخ

نوای زهره به رامشگری بهشت از یاد ...

... هزار رحمت حق بر روان حافظ باد

اما بواسطه محافظت درس قرآن و ملازمت بر تقوی و احسان و بحث کشاف و مفتاح و مطالعه مطالع و مصباح و تحصیل قوانین ادب و تجسس دواوین عرب بجمع اشتات غزلیات نپرداخت و بتدوین و اثبات ابیات مشغول نشد و مسود این ورق عفا الله عنه ما سبق اقل انام محمد گلندام یا گل اندام در درس گاه دین پناه مولانا و سیدنا استاد البشر قوام الملة و الدین عبدالله اعلی الله درجاته فی اعلی علیین بکرات و مرات که بماذکره رفتی در اثناء محاوره گفتی که این فراید فواید را همه در یک عقد می باید کشید و این غرر درر را در یک سلک می باید پیوست تا قلاده جید وجود اهل زمان و تمیمه وشاح عروسان دوران گردد و آن جناب حوالت رفع ترفیع این بنا بر ناراستی روزگار کردی و بغدر اهل عصر عذر آوردی تا در تاریخ سنه اثنی و تسعین و سبعمایة ودیعت حیات بموکلان قضا و قدر سپرد و رخت وجود از دهلیز تنگ اجل بیرون برد و روح پاکش با ساکنان عالم علوی قرین شد و همخوابه پاکیزه رویان حورالعین گشت

به سال باء و صاد و ذال ابجد ...

حافظ
 
 
۱
۲
sunny dark_mode