قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۶ - در ستایش نظامالدوله حسین خان فرماید
... بردن پی بسیج سپاه ملک به ری
اسب و ستور و بختی و اسباب کارزار
این گفت و برنشست و به ری رقت و سر نهاد ...
... چون نقد جان به پای غلامان شه نثار
با صد دونده اسب و دو صد استر سترک
با چارصد هیون زمین کوب راهوار ...
... خصم تو همچو خاک نخواهد شدن بلند
الا دمی که در سم اسبت شود غبار
یا همچو آب میل صعود آن زمان کند ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۴ - در ستایش نظام الدوله حسین خان حکمران فارس فرماید
... گفتا بمان که جوشکند رخش راهوار
من ایستاده حاضرم اینک به جای اسب
باری شگفت نیست که بر من شوی سوار
مانا که مست بودی و غافل که اسب تو
یک باره خرج می شد و یاران می گسار
هیچت به یاد هست که صد بار گفتمت
مفروش اسب خویش و عنان هوس بدار
هی گفتیم زمانه عقیمست دم مزن ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۶ - در ستایش پادشاه جمجاه محمد شاه غازی طاب ثراه گوید
... شدم سوار بر آن برق سیر گردون تاز
به نعل اسب نبشتم بسی تلال و وهاد
به کام رخش سپردم بسی نشیب و فراز ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰۵ - در ستایش پادشاه اسلام پناه ناصرالدین شاه خلدالله ملکه گوید
... تو سوده می نشوی گر شوی دوصد فرسنگ
بحار را سم اسب تو سوده موج به موج
جبال را پی رخش تو کفته سنگ به سنگ ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰۶ - مطلع ثانی
... مصوری که زند صورت ترا بیرنگ
ز نعل اسبان هامون وکوه آهن پوش
ز گرد گردان خورشید و ماه آهن رنگ ...
... شها ز سهم وزیر تو پیل رخ تابد
بتازی اسب نگیرد سبق پیاده لنگ
بر اسب چوبین گوبی سوار مومین است
اگر عدوی تو اکوان بود اگر ارچنگ ...
... دل زمانه مشبک کنی ز نیش پرنگ
زنقش نعل سم اسب پیل پیکر تو
زمین رزم شود خانه خانه چون شترنگ ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱۱ - در ستایش شاهزادهٔ رضوان و ساده فریدون میرزا طاب ثراه گوید
... زانبوه گرد رخش محدب شود وهاد
زاسیب نعل اسب مقعر شود تلال
چنگال شیر شرزه نداند کس از سیوف
دندان مارگرزه نداند کس از نبال
از نعل اسبها متحرک شود زمین
بر چوب نیزها متوقد شود نصال ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲۱ - در ستایش ولیعهد رضوانمهد، عباس شاه غازی طاب الله ثراه و وزیر بوزرجمهر تدبیر قایممقام
... یک کوه به کشمیر و دگرکوه به دیلم
برکنگره حصن هزار اسب و هری زد
هر خشت که برکند از آن باره معظم ...
... فرداست که بر مه رود از خاک سراندیب
سور و شغب از دخمه گرشاسب و نیرم
فرداست که غوغای تفضل لبنینی ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲۷ - در ستایش از اهل پارس و ستایش بعضی از آنها
ای رخش ره نورد من ای اسب تیزگام
تا چند بند آخوری آخر برون خرام
کاه خسان چه می خوری ای رخش ره نورد
بار خران چه می بری ای اسب تیزگام
هرگز نبوده آب تو از منهل خسان ...
... حالی فروچکد عرق شرمت از مسام
تازی نژاد اسب من آخر حمیتی
یک ره چو تازیان به حمیت برآر نام ...
... از سم بسای مردمک دیده خصام
اسبا حقوق من به عقوق ار بدل کنی
ترسم که روزگار کشد از تو انتقام
اسبا زمان یاری و هنگام یاوریست
لختی برون خرام و مکن رنج من حرام ...
... از سم به جسم گاو زمین برشکن عظام
اسباگرم ز پارس رسانی به ملک ری
زرین کنم رکابت و سیمین کنم ستام ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴۵ - در مدح امیرالامراء العظام شاهرخ خان قاجار میفرماید
... شاهرخ خان کش رود گردون پیاده در رکاب
با فر فرزین نشیند چون بر اسب پیلتن
صدر و قدر او جلیل و طول و نول او جزیل ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴۷ - در مدح فریدون میرزا
... شاه فرخ رخ که یابد فر فرزینی ازو
هر پیاده کش دود در پای اسب پیلتن
خسروگیتی فریدونشه که باشد بر جهان ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷۷ - و له فی المدیحة
... رستم مهر از گزینه بیلک پران
رایت گشتاسب سحر چو عیان شد
مجمره زردهشت گشت فروزان ...
... بیدق نصرت ز هر کرانه به جولان
پیل تنان بر فراز اسب چو فرزین
از همه جانب همی دوند هراسان ...
... بود فرانک اگر نبود فرانک
هر طرف از بیم بیوراسب گریزان
صد چو صفورا ورا مجاور درگه ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۸۴ - در مدح هژبر سالب علیبن ابیطالب صلوات الله و سلامه علیه گوید
... کوش قاآنی که رخش هستی آری زیر ران
چندخواهی چون امیران اسب و استر داشتن
تن رها کن تا چو عیسی بر فلک گردی سوار ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۹۲ - در مدحت عمدهٔ الخوانین العظام شمس الدین خان افغان میفرماید
... چون ز شیراز آمدم به عراق
مرمرا بود هشت اسب گزین
هر یکی گاه حمله چون صرصر ...
... هر شب جمعه سوره یاسین
بنده را حال اسبکی باید
نرم دم گرد سم گوزن سرین ...
... هر دو را می توان سوار نمود
به یکی اسب ای فرشته قر ین
آسیاوار تا نماید سیر ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۰۲ - در مدح محمد شاه غازی انارالله برهانه گوید
... بگرفتمش رکاب و به زین برنشست و گفت
ایدون ردیف من شو و بر اسب برنشین
بی منت رکاب ز پی برنشستمش ...
... کاید زری به فارس شهنشاه راستین
این گفت و اسب راند و من از وجد این خبر
گاه از یسار او متمایل گه از یمین ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۰۸ - در مدح شاهنشاه اسلامپناه ناصرالدین شاه خلد لله ملکه و اقباله گوید
... تو چو اسفندیار رویین تن
گرد کرده عنان اسب سیاه
دشمن دیو خو چو ارجاسب
حالش از هیبت تو گشته تباه ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۰۹ - در ستایش پادشاه رضوان جایگاه مغفور محمدشاه مبرور طاب ثراه فرماید
... نشسته از بریکران باد پای چو برق
دو اسبه تاخته ناگه دمان رسد از راه
بشارت آرد کآمد بشیر و بره زدند ...
... دوان دوان زهری صف به صف سپید و سیاه
وزیر شه بدل اسب داد پیل دمان
به هر بیاده که آورد رخ به درگه شاه ...
... سوارگشته سرانگشت من به پشت قلم
بدان مثابه که رویینه تن بر اسب سیاه
اگر نه خامه من بود نظم عنین بود ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۱۰ - در مدح شهنشاه ماضی محمدشاه غازی طاب ثراه گوید
... یا در آن وقت که پوشم زره و بنشینم
از برباره چو رویین تن بر اسب سیاه
بر کفلگاه تکاور فکنم چرم پلنگ ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۱۳ - در ستایش جناب اشرف امجد صدراعظم دامظله و جناب جلالت مآب نظام الملک دام شوکته گوید
... عذر من بشنو که تا دانی نکردستم گناه
اسب رنجانید دی پای مراگفتم بدو
چون شوم در بزم صدر از لنگی پا عذرخواه ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۳۰ - و له فی المدیحه
... یعنی از درگاه دارا زی سرخس
اسب راندم سوی سالو از خری
از برای دیدن خفاش چند ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۳۹ - در مدح امیرالامراء العظام حسینخان نظامالدوله فرماید
... کامی نبود تا که بدانم نرسانی
هم اسب نخواهم ز تو خواهم که پیاده
همچون فلکم در جلو خود بدوانی
نی چون فلکم بخش یکی اسب سبکرو
کز طعنه بدگو ز جهانم به جهانی ...