ماه دو هفت سال من آن یار نازنین
هر هفت کرده آمد یک هفته پیش ازین
پی خسته دم گسسته کمر بسته بیقرار
می خورده ره سپرده عرق کرده خشمگین
برجستم و دویدم و پرسیدمش خبر
بنشتم و نشاندم و بوسیدمش جبین
کاخر چگونهیی چهشدت سرگذشت چیست
چونی چه روی داده چرایی دژم چنین
گفت این زمان مجال سخن نیست رو بهل
مینای می به جبب و بکش رخش زیر زین
رفتم به جیب شیشه نهفتم وز آن سپس
زین برزدم بهکوههٔ آن رخش بیقرین
بگرفتمش رکاب و به زین برنشست و گفت
ایدون ردیف من شو و بر اسب برنشین
بیمنت رکاب ز پی برنشستمش
چون از پس فریشته پتیارهٔ لعین
بیرون شدیم هردو ز دروازه سوی دشت
دشتی درو کشیده سراپرده فرودین
بلبل فکنده غلغله ز آواز دلنواز
قمری گشوده زمزمه ز آوای دلنشین
در مغز عقل لخلخه از بوی ضیمران
بردست روح آینه از برگ یاسمین
گفتی به سحر تعبیه کردست نوبهار
در چنگ مرغ زمزمهٔ چنگ رامتین
صحرا سپهر و لاله درو قرص آفتاب
بستان بهشت و برکه درو جوی انگبین
خیری به مرغزار پراکنده زر ناب
سنبل به جویبار پریشیده مشک چین
رفتیم تا کنارهٔ کشتی که سنبلش
دیباچه مینوشت زگیسوی حور عین
گفتم بتا هوای که داری کجا روی
بنگر براین چمنکه بهشی بود برین
خندید و وجد کرد و طرب کرد و رقص کرد
زد دست وز دو زلف مسلسل گشود چین
هی خنده زد چوکبک خرامان به کوهسار
هی نعره زد چو شیر دژ آگاه در عرین
خواندم وان یکاد و دمیدم بهگرد او
بیم آمدم که دیو زدش راه عقل و دین
گفتم چه حالتست الا یا پری رخا
مانا ترا نهفته پری بود در کمین
با رقص و وجد و قهقهه بازم جواب داد
کایدون کجاست باده بده یک دو ساتکین
ناخورده میی به جان تو گر پاسخ آورم
می دهکه هرچه بختگمانکرد شد یقین
مینا و جام را بهدر آوردم از بغل
هیهی چه باده داروی یک خانمان حزین
خوردیم از آن میی که جز او نیست یادگار
ما را ز روزگار نیاگان آتبین
زان می که گر برابر آبستنی نهند
پاکوبد از نشاط به زهدان او جنین
ناگاه سر به عشوه فراگوش من نهاد
کاید زری به فارس شهنشاه راستین
این گفت و اسب راند و من از وجد این خبر
گاه از یسار او متمایل گه از یمین
گه بر هوا فکندم از شوق طیلسان
گه در بدن دریدم از وجد پوستین
گاه از در ملاعبه بوسیدمش ذقن
گاه از در مداعبه بربودمش ز زین
گاهاز سماعو رقصچو طفلانبههای و هوی
گاه از نشاط و وجد چو مستان به هان و هین
گاهی خمیروار به مالیدمش بغل
گاهی فطیروار بیفشردمش سرین
دیوانهوارگه زدمش لطمه بر قفا
شوریدهوار گه زدمش بوسه بر جبین
بوسیدمش گهی ز قفا روی سیمگون
بوییدمشگهی ز وفا موی عنبرین
در برکشیده پیکر آن ترک سیمتن
درکف گرفته غبغب آن شوخ ساتگین
گاهش زنخ گرفتم و بوییدمش غبب
و او نعره زد که دور شو ای دزد خوشهچین
گه دادمی به حقهٔ سیمین او فشار
کای سیمتن خموش که خازن بود امین
او گه به عشوه گفت که ای شاعرک بس است
تاکی ملاعبه با یار نازنین
شوخی مکن که شوخی دل را کند نژند
طیبت مکنکه طیبت جان راکند غمین
عقلت مگر شمید که مجنون شدی چنان
هوش مگر رمید که بیخود شدی چنین
ما هر دو در ملاعبه وان رخش رهنورد
گفتی مگر به جنبش بادی بود به زین
چالاکتر ز برق و مشمّرتر از خیال
آماده تر زوهم و مهیاتر از یقین
از بس دونده باد به یال اندرش نهان
از بس جننده برق به نعل اندرش مکین
کف از لبش چکیده چو آویزهای در
کوه از سمش کفیده چو دندانهای سین
گاهش ز خوی بدن شده پرلولو عدن
گاهش زکف دهن شده پرگوهر ثمن
گه شد به بیشهایکه زمین پیش او فلک
گه شد به پشتهیی که فلک پبش او زمبن
بس رودها نبشت به پهنای روزگار
لیکن بسی شگرفتر از وهم دوربین
وز تیغهاگذشت به باریکی صراط
لیکن بسی درازتر از روز واپسین
ناگه برآمد ابری و بارید آنچنانک
گفتی ذخیره دارد دریا در آستین
این طرفه تر که شب شد و ظلمات نیستی
گفتی به گرد هستی حصنی کشد حصین
گفتم بتا بیا که بمانیم و صبحگاه
رانیم تا که باز برآید شب از کمین
گفتا تبارکالله از این رای و این خرد
وین کار و این کفایت و این یار و این آب معین
بالله که تیر بارد اگر بر سرم ز چرخ
بالله که تیغ روید اگر در رهم ز طین
نه نان خورم نه آب نه راحت کنم نه خواب
رانم به کوه و جوی و جرو رود و پارگین
روزی دو بسپرم ره و آنگاه بسترم
رنج سفر ز درگه دارای جم نگین
شاهنشه زمانه محمّد شه آنکه هست
آثار فرخش همه درخورد آفرین
عفوش نپرسد ار ز کسی بنگرد خلاف
شاهین نترسد ار مگسی برکشد طنین
در چشم می نیاید خصمش ز بس نزار
در هم مینگنجد بختش ز بس سمین
پروانهایست قدرتش از قدرت خدای
دیباچهایست هستیش از هستی آفرین
رایش به چرخ بینش مهری بود منیر
شخصش در آفرینش رکنی بود رکین
آثار او مهذب و اخلاق او نکو
رایات او مظفر و آیات او مبین
بر تار عنکبوت کند حزمش ار نظر
از یمن او چه سد سکندر شود متین
بر آب شور بحر کند جودش ار گذر
از فیض او چو چشمهٔ کوثر شود معین
از سیر صبح و شام بود عزم او بدل
از نور مهر و ماه بود رای او عجین
ای چاکری ز فوج نظامت فراسیاب
وی کهتری ز خیل سپاهت سبکتکین
طوقیست نعل رخش تو برگردن ینال
تاجیست خاک راه تو بر تارک تکین
موهوب تست هرچه به جانها بود هنر
منهوب تست هرچه بهکانها بود دفین
رای تو حل و عقد زمین را بود ضمان
حکم تو نشر و طیّ زمان را بود ضمین
آبستنند مهر ترا در رحم بنات
آمادهاند حکم ترا در شکم بنین
رمح ترا برزم لقب کاشف القلوب
تیغ ترا به جنگ صف قاطعالوتین
خندد امل چو کلک تو گرید به گاه مهر
گرید اجل چو تیغ تو خندد به روز کین
آنی ز روز بخت تو در بایهٔ شهور
روزی ز ماه عمر تو سرمایهٔ سنین
هرجا که آفتیست به خصم تو میرسد
چون در عبارت عربی برحروف لین
هون عدو شمیده ز شمشیرت آنچنانک
در گوش او علامت شین است حرف شین
شباها سه ساله دوریم از آستان تو
سودی نداشت جز دو جهان ناله و انین
حنانهوار شد تنم از ناله همچو نال
وز دوری دو تن من و حنانه در حنین
آن از محمد عرب آن ماه راستان
من از محمد عجم آن شاه راستین
حنانه را نواخت به الطاف خود رسول
تا در بهشت تازه نهالی شود رزین
من نیز سبزکردهٔ شاه ار شوم رواست
در آستان شه که بهشتیست دلنشین
قاآنیا سخن به درازا کشید سخت
ترسمکزین ملول شود خسرو گزین
تا از زمان اثر بود و از مکان خبر
شاه زمین به تخت خلافت بود مکین
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر داستان شاعر و یار محبوبش را روایت میکند که در یک روز بهاری در دشت و بستانی زیبا در حال گردش و شادی هستند. شاعر از شوق و هیجان به دل و جان یار خود مینگرد و از عواطف و احساساتش نسبت به او سخن میگوید. آنها در حین سفر با هم به گفتوگو پرداخته و از باده و شادی، عشق و زیباییهای طبیعت لذت میبرند.
شاعر به وصف زیباییهای بهار و طبیعت، از گلها و پرندگان میپردازد و در عین حال به احوالات عاشقانهاش با یار نازنین اشاره میکند. در این بین احساساتی چون عشق و شوق، شادی و سرخوشی و دلشوره به تصویر کشیده میشود.
در پایان، شاعر به رابطهاش با یک پادشاه بزرگ اشاره میکند و از مقام و عظمت او صحبت میکند، و روزگار خود را با او مقایسه میکند. داستان عشق و طبیعت در این شعر به زیبایی با هم تنیده شده و نشاندهندهی احساس عمیق شاعر نسبت به یار و دنیای اطرافش است.
هوش مصنوعی: ماه من که یار عزیز من است، هر هفت سال یک بار، یک هفته زودتر از موعد مقرر، پیش من میآید.
هوش مصنوعی: پی خسته و کمر بسته، فردی بیقرار و عصبانی است که عرق کرده و در حال حرکت به سوی مقصد خود میباشد.
هوش مصنوعی: من از جا برخاستم و به سرعت دویدم، از او خبر پرسیدم. سپس نشستم، او را نشاندن و جبینش را بوسیدم.
هوش مصنوعی: آخر چه اتفاقی افتاده است؟ داستان چه بود و چه بر سر تو آمده که اینگونه اظهاراتت تیره و تار شده است؟
هوش مصنوعی: در این لحظه فرصتی برای صحبت کردن وجود ندارد. از میجام بزن و اسب را زیر زین بیاور.
هوش مصنوعی: به دلخواه به جیب شیشهای رفتم و آن را پنهان کردم و سپس از آنجا به کوه رخش بیهمتا رفتم.
هوش مصنوعی: او را به دقت گرفتم و روی زین نشاندیم. سپس گفت: «حالا کنار من بنشین و سوار اسب شو.»
هوش مصنوعی: بدون انتظار پاداش، سوار بر مرکب او شدم، همانطور که بعد از یک فرشته، شیطان خبیثی را دنبال میکنم.
هوش مصنوعی: ما هر دو از دروازه خارج شدیم و به سمت دشت رفتیم، دشت وسیعی که در آن چادر فرودین (چادر نشستن) برپا شده بود.
هوش مصنوعی: بلبل به خاطر صدای دلنشین قمری، شور و هیجانی به راه انداخته و با نغمههای زیبای خود به گلاویز سخن آمده است.
هوش مصنوعی: در ذهن و اندیشه، حس و حالی از عطر و بوی یاسمن وجود دارد که روح را به یاد زیباییها و لطافتها میاندازد. این احساس سرزندگی و شادابی، ناشی از زیباییهای دنیای پیرامون است.
هوش مصنوعی: تو گفتی در سپیدهدم بهار به زیبایی در دست مرغی آواز را تنظیم کرده است.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف زیباییهای طبیعت میپردازد. آسمان و صحرا به شکلی دلانگیز توصیف شدهاند و لالهها مانند خوشههای نور به نظر میرسند. همچنین، باغی پر از میوه و آبی زلال که شبیه به عسل است، به تصویر کشیده میشود. این تصویرها، حسی از سرسبزی و طراوت را منتقل میکنند که بهشتی به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: در این متن، به زیبایی طبیعت اشاره شده است. تصویر ذهنی از زمینهای سبز و گلهای زرد و خوشبو ایجاد میشود که در کنار جویبارهایی با آب زلال و خوشبو قرار دارند. این عناصر نشاندهنده شادی و زیبایی در یک فضای طبیعی هستند.
هوش مصنوعی: ما به کنارهٔ کشتی رفتیم، جایی که سنبل (گل زیبای معطر) در حال نوشتن شعری زیبا و دلچسب بود، شعرهایی که از زیبایی و دلربایی حوریها الهام گرفته شده بود.
هوش مصنوعی: به معشوق گفتم: ای زیبا، به کجا میخواهی بروی؟ چرا به این چمن نمینگری، که با شکوه و زیبایی پر از نعمت است؟
هوش مصنوعی: او خندید، شاد شد و به خوشحالی و رقص پرداخت و سپس دستش را به همراه زلفهایش که به هم بافته شده بودند، به حرکت درآورد و چین آنها را باز کرد.
هوش مصنوعی: در اینجا، صدای خندهی پرندهای خوشحال در دل کوهها به گوش میرسد و همزمان صدای نعرهای از شیر، که در نقطهای از دژ خود به آرامش و قدرت میبالد، شنیده میشود. این تصویر به نوعی نشاندهندهی دوگانگی و تضاد در طبیعت است؛ شادابی و زندگی پرنده در کنار قدرت و شکوه شیر.
هوش مصنوعی: ایجاد خطری برای او به خاطر خواندن آیات خاصی بود که به او پناه میبرد. احساس کردم که فکر و وجدانش تحت تأثیر نیروی شیطانی قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: گفتم حال تو چطور است، ای زیباروی ماهرو؟ تو را پنهان از چشم ها، پری در کمین نشسته است.
هوش مصنوعی: او با شادی و خنده و رقص پاسخ داد که کوتا کجاست؟ باده و نوشیدنی بیاورید، یکی دو جرعه!
هوش مصنوعی: اگر به تو میگویم که ناامید نباش، این پاسخ من به توست که هرچه مقدر شده به حقیقت پیوسته است.
هوش مصنوعی: من مینا و جام را از کنار خود برداشتم و با ناله میگویم چه شرابی وجود دارد که میتواند غم یک خانواده را تسکین دهد.
هوش مصنوعی: ما از میای نوشیدیم که هیچ چیز دیگری در آن نیست، این می یادگاری از اجداد ماست که از روزگاران گذشته به ما رسیده است.
هوش مصنوعی: از آن آب که اگر در دوران بارداری ریخته شود، جنین از شادی به حرکت درمیآید و رشد میکند.
هوش مصنوعی: ناگهان آن شخص با ناز و کرشمه در کنار گوش من تمنا میکرد، مانند زری که در فارس به دست شاه حقیقی است.
هوش مصنوعی: او این را گفت و سوار بر اسب شد، و من به خاطر شادی و شوقی که داشتم، گاهی به سمت چپ او متمایل میشدم و گاهی به سمت راست.
هوش مصنوعی: گاهی از شادی و شوق، به آسمان نگاه میکنم و به پرواز در میآیم، و گاهی از شدت هیجان و وجد، لباس خود را میدرم.
هوش مصنوعی: گاهی برای شوخی و بازی، او را بوسیدم زیر چانه، و گاهی به خاطر محبت، او را از زین اسبش برداشتم.
هوش مصنوعی: گاهی مانند کودکان از شادی و آواز و رقص لذت میبرم و گاهی دیگر چون دلدادگان از نشاط و وجد به سر و صدا و هیاهو میپردازم.
هوش مصنوعی: گاهی او را به آرامی در آغوش میگرفتم و گاهی به شدت و با احساس عمیق او را در خود میفشردم.
هوش مصنوعی: با هیجان و دیوانگی، گاهی به او ضربه زدم و گاهی هم با شور و شوق، بوسهای بر پیشانیاش زدم.
هوش مصنوعی: گاهی او را از پشت بوسیدم و بوی شیرین موهایش را استشمام کردم و گاهی نیز با عشق و وفاداری، عطر دلانگیز مویش را بتمسک گرفتم.
هوش مصنوعی: دختر زیبای ترک با قامت بلند و دلربا، در دستانش غبغب آن معشوقهای خوشخلیقه را میفشارد.
هوش مصنوعی: گاهی بر زین رفتم و بوی عطر او را استشمام کردم، اما او با صدای بلند فریاد زد که ای دزد خوشهچین، از من دور شو.
هوش مصنوعی: هر از گاهی از سکهٔ نقرهاش به حق خود میگرفتم و میگفتم: ای مینوش، ساکت باش که خزانهدار باوفا و امانتدار است.
هوش مصنوعی: او با زبانی شیرین به من گفت که عاشقانه به بازی کردن با یار زیبا کافی است.
هوش مصنوعی: جدی باش و شوخی نکن، زیرا شوخی ممکن است دل را ناراحت کند. همچنین، با محبت و خوشباشی رفتار کن، چرا که این رفتار میتواند روح را شاد کند.
هوش مصنوعی: اگر عقلت را به کار میگرفتی، مثل مجنون نمیشدی و اگر هوش و درک خود را از دست نمیدادی، به این حال و روز نمیافتادی.
هوش مصنوعی: ما هر دو در بازی و لذت با هم بودیم و تو گویی که در حرکت و نرمی اسب، باد به زین میوزید.
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف حالتی میپردازد که شخصی از نظر سرعت و آمادهسازی بسیار سریع و هوشیار است. او به گونهای است که حتی از برق و خیال نیز چالاکتر و آمادهتر به نظر میرسد و در واقع به شدت به مسائلی که در پیش دارد، پاسخگو و آماده است.
هوش مصنوعی: به دلیل سرعت بالای باد، آنچنان که در یال اسب پنهان شده، و به خاطر تند بودن برق، آنقدر که به نعل اسب چسبیده است، نشان از قدرت و شتاب این پدیدههاست.
هوش مصنوعی: فشاری که بر لب او وجود دارد، به مانند قطرات آب از آن ریخته میشود و این به اندازه آویزهای بلند در کوهها معلق است. همچنین، در نتیجهٔ این فشار، دندانهای او هم به مانند دندانهای یک سین (حیوان) در معرض نمایان شدن قرار میگیرد.
هوش مصنوعی: گاهی بدن او مانند مرواریدهای بهشتی میدرخشد و زمانی دیگر دهانش پر از گوهرهای گرانبها میشود.
هوش مصنوعی: گاهی به جنگلی میرسد که زمین در برابر او همچون آسمان میباشد و گاهی به تپهای میرود که آسمان در مقابل او همچون زمین است.
هوش مصنوعی: بسیاری از رودها به طول روزگار جاری هستند، اما چیزهایی وجود دارند که فراتر از تصور ما هستند و به مراتب عمیقتر و شگفتانگیزتر از آنچه میتوانیم ببینیم.
هوش مصنوعی: از تیغها گذشت به باریکی راه، اما این راه بسیار طولانیتر از روز قیامت است.
هوش مصنوعی: ناگهان ابرهایی پیدا شدند و بارانی به شدت بارید، انگار دریا در آستین خود ذخیرهای از آب دارد.
هوش مصنوعی: این جالبتر است که وقتی شب فرا میرسد و تاریکی نیستی بر دل مینشیند، تو به دور هستی دیواری محکم عرضه میکنی.
هوش مصنوعی: به دوست گفتم بیا تا با هم بمانیم و صبح را خوش بگذرانیم، تا زمانی که شب دوباره از پنهانگاهش بیرون بیاید.
هوش مصنوعی: او میگوید که خداوند را سپاس میگوید برای این فکر و اندیشه، این کار و این توانایی، این یار و این آب روان.
هوش مصنوعی: باور کن که اگر تیر آسمان بر سرم بیفتد، باز هم به خدا قسم که اگر در راهم تیغی باشد، آن را تحمل میکنم.
هوش مصنوعی: من نه چیزی میخورم، نه آب مینوشم، نه به خودم آرامش میبخشم و نه خواب راحتی دارم. به کوهها و جویها میروم و در میان رودها و مکانهای طبیعی پرسه میزنم.
هوش مصنوعی: روزی به یکی از بزرگان یا پروردگاران، مشکلی را میسپارم و سپس از سختیهای سفر و دردهای آن به آرامشی میرسم که مانند نگین جواهرات ارزشمند است.
هوش مصنوعی: شاهنشاه زمانه، محمد است؛ او که نشانههای شکوه و عظمتش در همه جا دیده میشود و شایسته تحسین است.
هوش مصنوعی: اگر کسی به عفوت نگاه نکند، نگران نخواهی شد؛ و اگر مگسی مزاحمت ایجاد کند، همانند یک شاهین نترس خواهی بود.
هوش مصنوعی: در نگاه و نمای او نمیتوان آثاری از دشمنی پیدا کرد، بهطوریکه حتی شانس و بختش به خاطر نازکدلی و آسیبپذیریاش در هم گنجانده نمیشود.
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف موجودی به نام پروانه میپردازد که قدرت آن به اندازه قدرت خداوند است و وجودش از وجود آفریننده سرچشمه میگیرد. به نوعی، این بیان نشاندهنده عظمت و زیبایی پروانه و ارتباطش با خلق و آفرینش است.
هوش مصنوعی: نگاه و ویژگیهای او چون نوری در فضا میدرخشید و شخصیتش به عنوان پایهای محکم در خلق و آفرینش شناخته میشد.
هوش مصنوعی: آثار او به گونهای زیبا و دقیق به نمایش گذاشته شده، اخلاق او نیکوست، نشانههای او پیروز و موفق است و آیات او روشن و واضح میباشند.
هوش مصنوعی: اگر عزم و ارادهاش را بر تار عنکبوت بگذارد، از نیکبینی و بینش او، همانند دژی محکم میشود که سد سکندر را به یاد میآورد.
هوش مصنوعی: اگر چه دریا آبش شور است، اما generosity او میتواند حتی بر آن بگذرد و فیض او میتواند همچون چشمه کوثر به جریان بیفتد.
هوش مصنوعی: عزم او تحت تاثیر تغییرات روز و شب بود و تصمیماتش به گونهای شکل میگرفت که مانند نور خورشید و ماه با هم درآمیخته بودند.
هوش مصنوعی: ای سرباز که در دسته نظامی تو کار میکنی، چه افتخاری داری همانند اسب شیههزنی که در صف ارتش تو حضور دارد.
هوش مصنوعی: در این بیت، به تصویر زیبایی از نشانههای افتخار و ارادت اشاره شده است. زینت و زیباییهای ظاهری به گردن و سر، نماد احترامی عمیق به وجود تو و مسیر توست. نعل رخش به عنوان نماد پایداری و قدرت، و خاک راه تو به عنوان نشانهای از تقدس و ارزشمندی، به خوبی تصویرگری از عظمت و مرتبه تو در زندگی است.
هوش مصنوعی: تو به هر چیزی که جانها دارند، استعداد و توانایی هدیه دادهای و هر چیزی که در دلها پنهان است، از آن توست، چون هنر و زیبایی متعلق به توست.
هوش مصنوعی: خرد و فکر تو موجب اداره و نظم زمین است و فرمان تو بر زمان و هر آنچه در آن میگذرد، اعتبار و ضمانت دارد.
هوش مصنوعی: عشق و محبت تو در دل دختران جا دارد و آنها در انتظار به دنیا آمدن آثار و نتایج تو هستند. همچنین برادران و پسران نیز در دل خود منتظر فرمان تو هستند.
هوش مصنوعی: چهرهات به زیبایی دلها را میگشاید و شمشیر تو در میادین جنگ به شدت میزند.
هوش مصنوعی: امید و آرزو با شادی میخندد، اما وقتی که وقت جدایی و مرگ فرا برسد، آنچنان سرشکسته و غمگین میشود که مانند تیغی برنده است که در موقع سختی نمیخندد.
هوش مصنوعی: در یک لحظه از سرنوشت تو، روزی در دل ماه جریان یافت و در مدت عمرت، ذخیرهای برای سالهای آینده برایت به وجود آورد.
هوش مصنوعی: هر جا که آسیبی وجود داشته باشد، دشمن تو به آن جا خواهد رسید، مانند کلام عربی که بر روی حروف نرم بیان میشود.
هوش مصنوعی: دشمن که به وسیله شمشیر تو دچار زخم و شکست شده، به گونهای افتاده است که در گوشش علامت شینی وجود دارد.
هوش مصنوعی: ما سه سال است که از درگاه تو دور هستیم و این فاصله هیچ فایدهای نداشت جز اینکه در این دو جهان فقط ناله و اندوه ناشی از دوریات را تجربه کردیم.
هوش مصنوعی: تنم به خاطر نالهها و دردها به حالت ناله و زاری درآمده است، مانند نالهای که از دل میآید. این احساس ناشی از جدایی دو نفر، من و حنانهام، است که دلتنگی را عمیقتر میکند.
هوش مصنوعی: من از محمد عرب، آن ماه راستین هستم و من از محمد عجم، آن شاه حقیقی.
هوش مصنوعی: حضرت رسول با محبت و لطف خود حنانه را نوازش کرد تا در بهشت به مانند یک نهال تازه و خوبی رشد کند.
هوش مصنوعی: اگر من هم به عنوان سبزهای که در حضور شاه قرار دارد بشوم، این کار نیکو و درست است، چون در پیشگاه او بهشتی زیبا و دلپذیر وجود دارد.
هوش مصنوعی: امیدوارم که این گفتگو طولانی نشود، زیرا میترسم که پادشاه از شنیدن آن خسته شود.
هوش مصنوعی: تا زمانی که زمان وجود داشت و مکان خبری از آن بود، شاه زمین بر تخت خلافت تکیه زده بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
با عاشقان نشین و همه عاشقی گزین
با هر که نیست عاشق کم گوی و کم نشین
باشد که در وصال تو بینند روی دوست
تو نیز در میانهٔ ایشان نه ای، ببین
با عاشقان نشین و همه عاشقی گزین
با هر که نیست عاشق کم گوی و کم نشین
باشد که در وصال تو بینند روی دوست
تو نیز در میانهٔ ایشان نهای ببین
ای خانه مبارک و باغ بآفرین
فرخنده باد و فرخ بر خسرو زمین
شاهنشه زمانه ملک زاده بو سعید
مسعود با سعادت و سلطان راستین
تابود بود و از پس این تابود بود
[...]
ای چرخ ملک و دولت و سلطان داد و دین
مسعود شهریار زمان خسرو زمین
در بزم و رزم نوری و ناری نه ای نه ای
سوزان تری از آن و فروزنده تری ازین
بادی به وقت حمله و کوهی به گاه حلم
[...]
آن بت که هست چهرهٔ خور پیش او رهین
صد حلقه دارد از سه طرف هر طرف یمین
پیوسته در میانهٔ هر حلقهای دلی
چون خاتمی شده که کبودش بود نگین
گاهی ز تاب زلف به گل بر نهد کمند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.