... بگفتا که – پورا – جوانا – مها

پدر شهریار و برادر شها

سرور دلم نور بینایی ام ...

... ایا نوگل باغ خیرالبشر

ایا ناز دیده برادر پسر

تو بودی پس از مرگ خویش وتبار ...

... بماند اندر آن پهنه فرخنده شاه

نه پور و برادر نه یار و سپاه

به جا پور بیمار بودش یکی ...

... که ای با من انباز و همتا ویار

برادر زمام و پدر یادگار

بگو تا که آیم به سوی تو من ...

... به گرد اندرم لشگری کینه خواه

برادر ابولفضل عباس راد

مه هاشمی میر حیدرنژاد ...

... بود یار آل رسول انام

شنید از برادر چو بانو سخن

سوی خرگهش برد با خویشتن ...

... دگر خواهری جز من اندر جهان

زبهر برادر کشید اسب پیش

که تاوی بتازد سوی مرگ خویش ...

... پیمبر نژادم علی ع گوهرم

برادر حسن ع فاطمه س مادرم

مبندید بر من ره رود آب ...

... سر بانوان جانشین بتول س

به پیش برادر بنالید سخت

پراکند و بدرید گیسوی و رخت

بگفت ای برادر چه حال است این

چرا دل نهادی به مرگ اینچین ...

... بزد چنگ خواهر به دامان او

بگفت ای برادر زمانی بپای

که بوسم تو را بهر بدرودپای ...

... یک ویله از بانوان گشت راست

برادر پسر بود شه را یکی

گرانمایه فرخنده فرکودکی ...

... به نزدیک عم سرافراز شد

برادر پدر را چو زان گونه دید

بزد دست و از غم گریبان درید ...

... گر این بانوی پاک دختر نبود

به رتبت کم از دو برادر نبود

زبس عصمت آید شگفتم از آن ...

... تویی این زخواهر چنین گشته دور

منم اینچنین بی برادر صبور

تویی این که خون بر تنت پرده پوش ...

... به گردش سپاه غم انبوه گشت

بگفت ای برادر به جان نیا

که بد بهتر و مهتر انبیا ...

... سراسیمه بانو ز شه دورگشت

برادرش از دیده مستور گشت

یکی گام آهسته برداشتی ...

... همی گفت ای وای از شاه من

برادرم آن پیشوای زمن

بیفتادی ای کاش هفت آسمان ...

... ایا خاک برخود مخواهم گذر

چه سان بی برادر کنم زنده گی

سرآید مرا کاش پاینده گی ...

... چو بانو به رویش نکوتر بدید

فروزنده روی برادر بدید

دوید و بیفتاد او را به پای ...

... که از یثرب آمد به کوفه روان

برادر نهش در چپ و راست بود

زآل علی ع هر که می خواست بود ...

... پس آنگاه آن پرده گی آفتاب

به جسم برادر نمود این خطاب

که بادا فدای تو ای بی کفن ...

... که تا وقت رفتن بدی تشنه کام

برادر نه زینگونه کردی سفر

که در راه تو چشم دارم به در ...

... رسد غم که آسان کند مشکلم

برادر یکی حال خواهر ببین

دمی سوی غمدیده دختر ببین ...

... خبر ده ز من دلنواز مرا

بگو با برادر تو راز مرا

بدان خون که روی تو را کرد آل ...

... که دیدی خدا با شما خود چه کرد

برادرت و یاران او را به سر

چه آمد زپاداش از دادگر ...

... کز این کشتن او را رسد فرهی

برادرم دانسته بهر بلا

بیامد بزد خیمه درکربلا ...

... تو دانی که این را چه آمد به سر

ز مرگ برادر ز داغ پسر

بپذیرفت ازو گمره پر ستیز ...

... امید مرا کردی اینگونه طی

برادر یکی داشت ابن زیاد

که عثمان بدش نام آن پرفساد ...

... در آن جایگه بود فرمانگزار

برادر یکی بودش آن نابکار

که با وی در آن قلعه انباز بود ...

... کشیدند بر روی هم تیغ کین

به تیغ برادر به پایان کار

سلیمان بشد کشته درکارزار ...

... پدر حیدر ع و هاشمی گوهرم

برادر حسن ع فاطمه س مادرم

به هر دو جهانم خدا کرده شاه ...