گنجور

 
۱۷۵۲۱

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۲۸ - به میرزا حسن مطرب پسر ملا عبدالغنی کاشی نگاشته

 

قربان دیده پاک و دامن پاکیزه ات شوم خطاب رحمت نصاب همایون زیارت شد شاخ امیدم گل کامکاری شکفت و باغ مرادم سبزه امیدواری دمید آنچه فرموده اند بجا و سزاست و شایسته روا از جهت ما نقصان و از طرف دوست همه کمال است از آن جانب همه هدایت و از این سو همه زوال زهی بی دولتی که دوست نزدیک و ما دوریم و یار در خانه و ما مهجور یعقوب از چهل منزل راه بوی پیراهن شنید اگر این خاکسار تبه روزگار از ده قدم فاصله از نکهت جان پرور و مبارک حضورت آگاه نشوم هر آیینه جمادی زکام زده خواهم بود

مثل سید حسین نام ذاکر دختری زینب نام را دوست می داشت زینب هم به اقتضای کشش های محبت به سید التفاتی داشتند مجلس روضه که برپا می شد زینب روبروی منبر می نشست که مقابل سید باشد زینب برادری خیلی ناقلا و گردن قوی داشت در پهلوی منبر منزل می کرد و چشم از این دو مادر مرده بر نمی داشت سید بیچاره روضه می خواند اشارت به زینب می کرد و می گفت زینب جان می دانم می خواهی دست به گردن حسینت در آوری اما از این شمر حرام لقمه می ترسی ...

... در آتش من که یک گل دارم و صد باغبان دارد

در حسرت اینکه یکبار به خدمت سرکار مرشد خود عرض سلامی کنم و خاک راهش بوسم جانم مجاور لب است و روزم نمونه شب من از رضای خود می گذرم که خدای نکرده غبار ملالی بر دامن پاکت ننشیند فرد

من و دل گر فدا شویم چه باک

غرض اندر میان سلامت تست

فکری پخته تر از این ها باید کرد دنباله دنیا دراز است و زبان بدخواه به هرزگی باز دلم می خواهد تا زنده ام خاک راه تو باشم و با مژگان غبار قدمت بروبم و زبان احدی بر تو باز نباشد در سمنان دو کلمه حرف زدی و دیدی پدر سوخته ها چه فساد کردند تو بمیری یکماه چهل روز در دست و پا بودم تا نفس ها بریده شد تو خبر نداری من ترا می خواهم نه خودم را اگر اندک دقت کنی می یابی که ترا دوست دارم نه خود را از محرم ها بیشتر بترس تا نامحرم ها فساد همه از محرم است قربان وجودت به عرض من برس وبدان که بنده واقعی تو منم سگ توام نگویی مردکه ترسو چه جفنگ ها می گوید عاشق را به نصیحت چکار کار باید محکم باشد یا به دستور العمل مرید رفتار کن یا دستورالعمل بفرما که مرید مطیع رای تو باشد خیلی بی ادبی کردم یارب از هر چه خطا رفت هزار استغفار

یغمای جندقی
 
۱۷۵۲۲

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۲۹ - به حاجی محمد ابراهیم استرآبادی نگاشته

 

فدایت شوم مدتی است خطابی از سرکار فروغ افزای چشم و سرور بخشای دل نگشته همواره دیده در راه بود و روز خاطر به دل نگرانی سیاه که آیا در این قضیه عام که عموم بلاد را پای فرسود گزند کرد و جان پست و بلند و خوار و ارجمند را سر در کمند نیستی و هلاک بست بر سر کار و بستگان چه دست داد بر هر بوم و بر پوینده بودم و از هر بام و در جوینده تا دو روز پیش از این سواری دراز ریش کوتاه چانه فراخ دوش پهن شانه زود جنگ عربده جوی چشم تنگ آبله روی دیر پای دور علالا چرند درای بلند بالا پر عبوس هیچ خنده دماغ گنده مغز کنده از در صورت همی گفتی زال سیستان است یا پوردستان وارد سمنان شد و آرامگه در سرای میدان جست

دوستداران به حدس و قیاس و نه علم و شناس گفتند سواری بدین سیاق و شمایل با یراق و حمایل نه از مرز خراسان و عراق است همانا از پهنه خوارزم و قبچاق است لرزلرزان و ترس ترسان با صد اعوذ و ان یکاد پیش رفتم و به تشویش هر چه تمام تر گفتم خیر باد از کجایی و از چه جا آیی گفت از روستای گرگان گفتم از دوستان چه خبر گفت از خردان یا بزرگان گفتم مقصود سلامت و صحت حاجی است گفت سالم و ناجی است گفتم بستگانش گفت رستگانند گفتم پیوستگان گفت از بلاجستگان گفتم ایشان را خود به چشم دیدی به خشم گفت دیدم گفتم به زبان خود حال جستی گفت دراز مکش از دگران پرسیدمگفتم بر صدق مقالت چه نشان است گفت کوتاه کن وثاقش در سرای محمد تقی خان است گفتم تمنای بیش از این بیان است گفت خاموش زی پسر عمش در دامغان است گفتم گفته زیاده کن و شنفته اعاده باد به حنجر افکند و دست به خنجر برد عقد کلام گسیختم و دو پای دیگر وام کرده چارگامه گریختم و گفتم هیهات هیات شیطان داری و کلام رحمن آثار عزراییل و اخبار جبرییل ...

یغمای جندقی
 
۱۷۵۲۳

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۳۲ - به نواب فتح الله میرزا نگاشته

 

فدای خجسته وجودت شوم مکرر قرب اندیش همایون شهود والا شده ام و به حسرت بازگشته امروز هم به دستور ایام گذشته تقرب جستم همقطاری میرزا ابراهیم گفت آن پاک وجود که بدو زنده ام و از دیربازش بر درگاه خداوندی بنده متکسر المزاج است و بسیج اندیش درمان و علاج هنگام دعای صحت است نه ادعای صحبت زاید الاوصافم از این قصه پر غصه تیمار رست و پراکندگی زاد اینک در خواست شفا و سلامت شخص والا را صروف انگیز مسجد وقوف آرای محرابم جز دعاگویی از این پیر خسته و اسیر شکسته چه خیزد کاش خاری که در راه والاست مرا در چشم خلد تا گروهی سراری و خدم و انبوهی حواشی و حشم به فر سلامت ذات فرخ آسوده مانند فرد

من ودل گرفدا شویم چه باک ...

یغمای جندقی
 
۱۷۵۲۴

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۳۶ - از قول علی اکبر خان دامغانی به نامزد نگاشته

 

قربان حضورت شوم نگارش شیرین گزارش دیده جان را سرمه سایی کرد و نشاط بیگانه مشرب را با دل غم پرور آشنایی داد

گشت کلاهم ز راه فخر فلک سای

گشت جبینم برای سجده زمین سود ...

... در آتش من که یک گل دارم وصد باغبان دارد

در راه وصول دستخط مبارک تا پایان شب دیده در راه و گوش بر گذرگاه بود فرد

همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت ...

یغمای جندقی
 
۱۷۵۲۵

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۴۰ - به علی نقی خان سردار بختیاری و سایر زندانیان توپخانه نگاشته

 

... سر سودمی نیارم در پای توپخانه

بنده و خداوند و پژمان تا خرسند همه دانند به دیدار آرزومندم و یکان یکان را به زنجیر بندگی دربند چکنم از ناشناخت و آزار بی نواخت سر تا پای هراسم و این آبروی پنداری را فراخورد توان پای تا سر پاس هر روز نگهبان تازه گردد و پاشنه پولاد گوهر آن رویین در که تخته و میخش نیزه و خنجر است و کلید و بندش غداره و ششپر بر دیگر اندازه من روستایی و کم دل و کاهیده تن و بی جان چون دست ستیز بسته ماند پای گریز گشاده خوشتر اگر با همه مهر و پیوند و پیمان و سوگند بر آن در دیرتر راه افتد و کمتر از خواست خویش و خواهش یاران نشست فرگاه خیزد اندیشه سست مهری نسگالند و به چشم سخت رویی و بیگانه خویی ننگرند بی گناهم بی گناه و با همه بی گناهی پوزش اندیش و روسیاه هر هنگام رهی را آگهی خاست که آشنایی پاسدار است و روشناسی تیاق گزار اگر در چهر سایی به کوتاهی گرایم با صد تباهی به خاک درآیم و با یک جهان روسیاهی از خاک برآیم مصرع یاد زندان که در آنجا چمن آرایی هست

همه را برخی تن و جانم و ستایش اندیش گوهر و روان هر یک را در آن دل شب ها با پاک یزدان ساز نیازی روید و زبان در خواه گشایش و بخشایش و کاهش تیمار و فزود آسایش را رازی شمارد مرا نیز در میان آرید و به خواست او از پراکندگی بر کران خواهید از همه راهی خوار و سرافکنده ام و بر همه دستی زار و فرومانده فرد

آسمان گشته پی کارش من پشت زمین ...

یغمای جندقی
 
۱۷۵۲۶

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۴۱ - از قول نواب سیف الله میرزا به نواب اسدالله میرزا نگاشته

 

سواره رفتی و سودم جبین به راه تو چندان

که شد نشان سم اسب و ماند نقش جبینم

ندانم مزایای مهر و مزایای مهر و فواضل ارادت را به کدام منطق شرحی سرایم و طرحی فزایم اگر راستی دل ها را به دل ها راهی است و جان ها از سر جان ها آگاه پاک ضمیر حضرت که جامی جهان نماست مکنونات ضمایر و مخزونات سرایر مهجوران را حکایت خواهد کرد مصرع که هر چه هست در آیینه روی بنماید پاک یزدانت بر این ایالت جاوید حوالت پاینده خواهد وذکر جمیلت چون روزگار عزیز فزاینده آقا محمد چندان فضل توجه وبذل انصاف حضرت والا را نگارش کرد و گزارش پرداخت که صد ره از خجلت و شعف مردم و زنده شدم و به اندیشه سپاس و فقدان پاداش بارها مجموع و پراکنده فرد

گفتم که این نخست خداوندی تو نیست ...

... ور به تازانه قهرش بزنی شیطان است

همه روزه صدور دستخط و ظهور مکارم را که سر خط آزادی است و قوت آبادی دیده در راهم و پویه اندیش گذرگاه رجوع خدمت لطفی دگرگون است و جودی از حد ستایش فزون

یغمای جندقی
 
۱۷۵۲۷

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۴۲ - از قول سیف الله میرزا به میرزا مهدی وزیر اسدالله میرزا نگاشته

 

... تو مهدی آخر الزمانی

دریغ آمدم با چنین مهر که مراست و چنان گوهر که ترا راه نگارش بسته ماند و پای چاپار شکسته خاصه این هنگام که هر روز از آقا محمد نامه سپاسداری در راه است و قاصد شکرگزاری بردرگاه نمیدانم با او چه سلوک آورده ای و چه تقویت او را در شهر و بلوک کرده ای که بدین شدت حماسه احسان می سراید و تاسه امتنان می سگالد کمال رضامندی و خرسندی از تو دارم زیرا که افسانه مهرت به محمد چون داستان محبت من مهدی را قصه کوی و برزن است و دستان هر مرد و زن بلی محمد از من است و کار از من پیداست حمایت وی در امور و عنایت سرکار والا وقت ضرورت در حق وی جودی از آن حضرت و سودی بر ما خواهد بود این تکلیف را که بی تکلیف پاس محمد است و حفظ مزارع از تو خواهم و از تو دانم البته همان یاری به پایان بر و شهود کردار خوش را بر من گمان در حق خود برهان کن نگارش احوال و گزارش آمال را مترصدم

یغمای جندقی
 
۱۷۵۲۸

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۴۴ - ایضا از قول علی اکبر خان دامغانی نگاشته

 

... اگر خلاف کنم سعدیا به سوی تو باشم

خاصه این سفر که قصدم دعای وجود فرخ فال بود و در خواست وصال سعادت اتصال آن دولت از کجا که مرا در کنار نشانی و به آستین عنایتم از چهره غبار فشانی مرا غبار راه تو پیرایه جمال است و کاهش طریق طلب سرمایه کمال فرد

دست از طلب ندارم تا کام من بر آید ...

یغمای جندقی
 
۱۷۵۲۹

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۵۳ - از قول آقازین العابدین تاجر اردکانی به شخصی نگاشته

 

دو سال است از خدمت تمام سعادت دورم و با آن مایه آمیزش و مودت بهر راه و روش از وصول دو سطر نگارش به کلی مهجور مرا که از هر بابت به ترقیم و نگاشت چند کلمه نای ارادت توان بست و پاس خلوصیت را به اظهار برخی عنایات دل توان جست چرا از روی لطف یادم نکنی بنی نوع جنس را از هر مایه مخالطت و معاشرت مادام هستی با هم جز نمود محبت و نواخت و فزود تفقد و شناخت چنانچه نیک پیداست و بینم چه ثمر حاصل است و کدام اندیشه در دل

با وجود این مراحل چرا خامه از راز نگارش خاموش است و مولی را به یاد آوری دوستان پیشین پیمان گفت و گزارش فراموش این نه شرط صفا و پیوند است مخلص را با همه فرط عبادت به دو حرف که مظهر عنایت آید چنبر اتحاد در گردن و پای عقیدت در کمند است اگر این نباشد مراودت را چه ثمر خواهد رست و معاشرت را چه حاصل خواهد خاست

یغمای جندقی
 
۱۷۵۳۰

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۵۴ - به حاجی محمد ابراهیم تاجر استرآبادی نگاشته

 

... کز عهده شکرش بدر آید

هم مگر بذل یزدانی و فضل آسمانی این مکارم را پاداش و این مراحم را تلافی آرد باری امروز که بیست و سیم صفر است شنیدم مردی راه اندیش مرز استر آباد خواهد بود اعتراف عبودیت اقتضای شطری شرح عقیدت کرد دیری است به درد زانو گرفتارم و به دستور اطبا دوا اندیش و معالجت گذار هنوز سودی ندیده ام و به بهبودی نرسیده همچنان لنگ و لوش در خان حاجی کمال افتاده اسمعیل و میرزا و جعفر و علی کوچک پرستارند واهالی حجره از نشر بستر و بالش و بسط فریاد و نالش در آزار تا کی صحت بازوی رنج تابد و آرامش عزل اندیش شکنج شودبنده زاده نیز در سپاس اشفاق و ستایش اخلاق حضرت با من هم سبق است و مادام که از هستی رمق باشد اوقات در مطالعت این ورق خواهد بود مصرع هر که نه گویا به تو خاموش به

رفتار مرا این مدت با آقا محمدحسین یزدی استحضار دارند که همه حسن اعتقاد و تفویض بود گفتار او را بالمشافهه با بنده زاده اصغاء رفت که چه مایه طفره و تعدی و لاطایل بافت در دنیا و آخرت از حضرت میانه خود و او تمنای یاوری و استدعای داوری دارم هر اوقات احقاق حقوق من از وی مقدور باشد اعم از قرب و بعد و حیات و ممات من خود را معذور و او را مغفور نگذارند همین ذریعه حجت وکالت کل و امانت مطلق بس فرد ...

یغمای جندقی
 
۱۷۵۳۱

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۵۵ - به محمد قلی بیک لواسانی نایب جندق نگاشته

 

می گویند اظهار خصوصیت پیش از آشنایی ستوده عقل و مقبول عقلا نیست ولی چون در این جزو زمان خصومت قبل از دشمنی معارف است اگر در خدمت با فقدان آشنایی و شناخت دعوی اختصاص کنم ایرادی تعلق نخواهد گرفت این اوقات که مژده ورود شما به درگاه چرخ فرگاه اشرف والا مسموع افتاد اظهار تهنیت و ذکر شوق و صفایی لازم شد اگر هنگام تشریف جندق راه نامه نگاری مسدود داشتم از آن بود که مردم را درست بشناسند راست و دروغ و مهر و کین و احوال و اوضاع هر کس را خوب برخورید و به صداقت طبع و میل خاطر و صلاح دولت خداوند نعمت رفتار فرمایید بعد از شناسایی همه آن وقت مخلص به میدان دوستی و عرصه گاه صداقت آیم چنان پندارم خیلی مجهولات شما معلوم شده باشد حال نوبت اظهار یک رنگی و اخلاص ماست ما خود را با شما هم قطار و نوکر درب یک خانه می دانیم می خواهم در جمیع موارد خاصه خدمات نواب اشرف دستیار هم باشیم و شما سال ها در آن ولایت کارگزار باشید و دفع افساد و مفسد به استظهار انصاف نواب والا و کفایت شما شده باشد

مخلص زاده اسمعیل در سمنان است نوکر نواب اشرف و برادر بلکه مخلص شما است هر چه او گوید من گفته ام و آنچه او کند من کرده با هم بگویید و بشنوید و خوش برآیید و سعی کنید خدمات شما در نظر حضرت والا جلوه کند و درست و طیار و مبارک و میمون ثابت قایم بوده به نیابت مراجعه فرمایید من و کسان من خاصه اسمعیل از زشت و زیبا و عزت و ذلت و سود و زیان با شما همراهی خواهیم کرد فرد

به چشم دیگران در صید من منگر نظر بگشا

پرم بر بند و بند از بال مرغان دگر بگشا

منتها خواهش من از سرکار شما همین خواهد بود که زشت و زیبا و مصلح و مفسد را از هم امتیاز دهید و مظلوم را مهما امکن مغلوب ظالم نخواهید دیگر تمنا و خواهشی نیست در همه کاری رعایت انصاف و درایت شرط است آن پسرها و کسان مرا دیدی این را می بینی مرا هم دیده انگار همین نوشته ترجمان سرایرضمیر من است ما با شما خیلی درست راه خواهیم رفت آن خواهش های پر و پوچ که از مردم دیدی و شنیدی درما نیست بنده دوستانیم خاصه مثل شما دوست حرف همین بود که معروض افتاد هر طور با اسمعیل برآیید من در بیعت آن خواهم زیست طوری باشدکه برآن مردم بیچاره که دیدی در اختیار شما بد نگذرد خدا و خداوند را هر دو باید داشت خدمات را زود مرقوم فرمایید

یغمای جندقی
 
۱۷۵۳۲

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۶۰ - به میرزا ابوجعفر اردکانی در اردکان نگاشته

 

... احمد اگر در نگارش عرض ارادت فرض عبادت مهمل ماند حضرت به نشر عنایت و بسط مکارم خجلش سازند سال گذشته جوانی که بهره خط و حظ سواد و شوق تتبع ضمیمت خلق یوسفی و حلق داودی داشت بی کلفت زمانه سازی بر الفت خاکسار عزیمت بست خالی از پیشه کار و کسب و اندیشه سلخ و قصب پیوندش غنیمت یافتم دل ها از دوسونرم و بازار مغازلت گرم افتاد هر هنگام امکان مخاطبت نبود راز و نیاز قنبرک بافی بر مکاتبت می رفت تقریبا هفتاد طغرا یا بیشترک به فرهنگ پارسی نامه نگار آمد و به تدریج از مسوده نقل بیاض شدامسال از علت فردی دو مخالفین جندق که ریش سفیدان هفتاد و دو ملت اند و ذلت غربت و زلات پیری دست و دلی که تلفیق شطری و تعلیق دو سطری توانم نیست دوست را چون درخود من همچنان ظن چهر و یقین مهری است به دستور قاضی در خواه و فرمایش آن شیوه نگارش ها و گزارش هاستمقدرت به نیل مرادش وفا نکند و معذرت در گوش میلش بر نیاید سخت فرومانده ام و تاکنون کشتی بر خشک رانده اگر سرکار به انفاذ مسودات آن چند نامه که عهد ملاقات باطله شد ذمت خاکسار را منتی ثابت افتد مصرع بنده آزاد می سازی غلامی می خری

من بنده نیز در ازای این زحمت و خورای این رحمت بیست طغرا مزخرفات تازه ترصیف را نیاز بزم شریف خواهم داشت اگر راه عطلت سپرند و ساز غفلت آرند تربیت های گذشته هدر و هبا و تقویت های بی منت جزو هوا خواهد شد امیدگاهان طبقه علیه علما و دیگر مخادیم و دوستان را بنده ام و به خداوندی پرستندعذر جداگانه ذرایع موقوف به طلاقت زبان و رشاقت بیان سرکار است

یغمای جندقی
 
۱۷۵۳۳

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۶۱ - به پیشخدمت نواب سیف الله میرزا نگاشته

 

... تو گرو بردی اگر جفت و اگر طاق آید

امیدوارم ببری و زود ببری آقاجانی بیک چهار پنج تومان بدهی دیوان دارد من هم امروز از نواب اشرف رقم معافی برای او خواهم گرفت این هم خدمت من به عروس به شرط آنکه زود ببازد و به عهد خود وفا کند باز دراز نفسی کردم به امام حسین اگر میدانم چه می نویسم باید عفو کنی اگر قرشی برحبشی نبخشاید و مرشد به مرید راه ننماید بار به منزل و سفینه به ساحل نخواهد رسید خود را به خدا و به خداوند سپردم

یغمای جندقی
 
۱۷۵۳۴

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۶۳

 

خداوندگار بنده درگاه یغمای از نظر افتاده عرضه می دارد فرد

سواره رفتی و سودم جبین به راه تو چندان

که شد نشان سم اسب و ماند نقش جبینم

منت خدای را که ما کمر ارادت سرکار را بر میان بسته و جناغ عقیدت گستری شکسته ام سرمویی مصدر خلاف نشده ام اما با اینکه مکافات خدمت را بایست دقیقه به دقیقه عارج معارج ترقیات باشم به علت بی التفاتی جز به اسفل درکات تنزل نرسیده ام نه رخصت همراهی دادند و نه پایه امور زندگانیم را بر جایی نهادند که خودی به این خوش کنم که منع همراهی متضمن حکمت بود والا خداوند تو نه آنست که ملزومات رحمت از تو دریغ دارند بالجمله هر چه کنند مختارند اما قانون بنده نوازی طریق دیگر است هرگز گمان نمی کردم که با من چنین رفتار خواهند فرمود قلیل تنخواهی که از باب نمک طعام و فقرا را تدارک یک شام بود زمان حرکت حواله آقا صادق گردید نداد من بیچاره غریب درین شب نوروز معطل از یک طرف بی اندامی طلب کار از طرفی شرمساری عیال باری اگر می دانید این قسم سلوک موافق مروت و مردانگی است هیچ عیب ندارد جان من و عیال من تصدق سر سرکار باد فرد

ناکامی ما هست چو کام دل تو ...

یغمای جندقی
 
۱۷۵۳۵

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۶۴ - گزارش و بای کاشان

 

... دختری داشت فلان دو ماهه اما مثل ماه در چاه غروب کرد دختر بزرگش زنده باد که پدر آفتاب است رعیت بیچاره آنقدر مردند که مقابر اطراف کاشان مرده بر سر مرده و گور بر سر گور است آنچه به قلم معنی مردی و مردمی فلان رسید ده هزار نفر از شهری و رستا شهید عارضه و با و مجاور عالم بقا گردیدند تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست

مرحوم مطلب خان برادر سرکار ذوالفقار خان رخت و سلاح از گریوه فانی و فلاح کشید قبرش مهبط نور و جایش دارالسرور باد کعب الاخبار دور و نزدیک آقا ابوالقاسم می گفت میرزا ابوالقاسم و ذوالفقارخان از رخش حیات پیاده شده آندو جلوس و ساده دارالامان بقارا آماده انشاء الله دروغ باشد از ملتزمین رکاب اقدس شاهی تخمین بیست نفر از معارف و ارکان ذخیره جان را فدای راه مقدس شاهنشاهی کرده اند زی ذبح عظیم امسال اغلب مردم که اطفال صبیح دارند رفع غایله و با را نذر کرده و همیشه شهر محرم طفلان را سیاه پوش و چنگ بدوش سقای ارباب عزا کنند تخمین دویست بچه مقبول درین ده روزه هربزم تعزیتی را ساقی شده چیزها می خواندند و زلال یخ پالود به حلق تشنه عاقل و دیوانه می فشاندند میرزا محمود را خوش افتاد گریبان والده را گرفت که تو هم مرا سقاکن آخر من از که کمترم جواب گفت که هرکرا صورت زیباست سقایی نشاید همچون تویی سقا نیاید از آن اصرار و از والده انکار عاقبت میرزای مشارالیه گفته بود راستش مردم کاشان بسیار تنگ نظر و شور چشمند من هم از بیم چشم بد از سقایی گذشتمقطعه بی صاحبی گفته ام نوشتم ظاهر آن است که اگر میرزا امین بشنود یک کلچه خز به عنوان جایزه جهت مخلص ارسال دارد اطلاق مطلق منصرف به فرد کامل است

یغمای جندقی
 
۱۷۵۳۶

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۷۲ - حکایت سگ بخشعلی نام جندقی

 

... احدی به طرفی نمی رفت که سگ مسکین به طلب خداوند منزل وادیی از پی او نپوید و بیگانه ای رو نمی نمود که وی را آشنای خویش نگوید بالجمله چندان نشیب و فراز رفت که صاحب مهربانش بازآمد و بخت مسعودش دمساز گویا زبان حال او برین مقاله ترانه ساز بود فرد

ندانی که چون راه بردم به دوست

هرآنکس که پیش آمدم گفتم اوست ...

یغمای جندقی
 
۱۷۵۳۷

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۷۵

 

دلنواز برادر با جان برابر کامکار من رشحی از رشحات قلم محبت در تراوش آمده بود حدیقه خاطر محزون را قرین طراوت نمود دیده در راه انتظار سفید را از مدادی سوادی بخشود فرد

نامه نی عقد گهر ریخته بر صفحه سیم ...

یغمای جندقی
 
۱۷۵۳۸

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۷۷ - به میرزا عبدالوهاب کاشانی نگاشته

 

مولای مولای انت المولا و انا العبد و هل یرحم العبد الا المولا این نامه ابوالحسن است به سوی خداوندگار موتمن مفخر الارکان و الاطیاب میرزا عبدالوهاب شب گذشته در واقعه دیدم که ساحت کاشان گلشن است و تمامت آن سرو و چنارو بید و نارون اهالی آنجا زشت و زیبا اعلی وادنی هریک چون نیک بختان در سایه درختان نشسته صحبت و لاغ در پیوسته یکی سوسن آسا با ده زبان در تکلم است و دیگری غنچه وار با صد دهان در تبسم ناگهم از طرفی دیده بر احمد و مادرش افتاد که بیکس و حیران آرمیده بنفشه مثال سر به گریبان تیره روزی کشیده اند ازآنجا که زاده اگر توده خاکستر است نور دو چشم پدر و مادر است از نایره غیرت افروختم و بر بی برگی آن بیچارگان سوختم قدمی پیش نهاده لب به پرسش گشادم که آیا موجب چیست که جمهور بومی و گذری رعیت و لشکری بیگانه و خویش غنی و درویش به فراغت در کنار انهارد و سایه اشجار جز شما که در گوشه حسرت هدم سهام آفتابید و از نایره حرارت در التهاب مگر شما را سعادت بختی و راه در سایه درختی نیست فرد

نشان مرغ دل جستم ز گلزار ...

یغمای جندقی
 
۱۷۵۳۹

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۸۵ - به نواب والا نگاشته

 

قربان مبارک حضورت شوم دو طغرا دستخط همایون که ثانی بارنامه آسمانی بود زیارت شد نشره بازوی مفاخرت و کلاه گوشه مباهات ساختم سپاس سلامت و سعادت ذات والا را چهر نیازم زمین سود افتاد دعای دولت گفتم و فزایش جاه و مکانت و فیروزی و نصرت اشرف را از خدا طلبیدم در کار مخدومی میرزا ابوالقاسم فرمایشی رفته بودحکایت خالی از طرح گزاف و شرح خلاف این است روزی دو پس از توجه والا بدان ساحت او را هم بسیج اندیش اقتفا و التزام رکاب دیدم و هم از تاب تب و آتش دل کوب آزمای پیچ و تاب اندک اندک انباز بستر و بالش افتاد و دمساز فریاد و نالش

معلوم شد به رنج شکنج آویز آن درد مشهور که از جان نزدیکان دور باد گرفتار است با فرط کناره جویی و گریز و از همه کس پروا و پرهیز رخت از کاخ و کوی شهر با شاخ و جوی شمران برد کمابیش ماهی دو به دستوری دردشناسان به چینی و مانند آن درمان ساخت درد را انجام کاستن شد و مرد را آغاز خاستن دربای جنبش و ساز سفر بر کرد و آماده خاکبوس فرگاه فلک درگاه گردید همانا در معالجت نقصانی رفته بود آثار زخم سخت تر از بار نخستین پدید افتاد در کام و دهان نیز سرایت نمود رسم مداوا تازه ساخت و از نو دو ماه یا بیشترک بستری زیست با فقدان مکنت و ناسور تاب اوبار سودای استیفای حضور همی پخت من بنده را بارها نیز که از کهن چاکران آن سرکار و پیوسته وسیلت ساز و حیلت باز سجده آستانم و باوی نیز دیرینه یار به پرستاری خویش وسیلت ساز و حیلت باز سجده آستانم و باوی نیز دیرینه یار به پرستاری خویش و انبازی راه از دگر یاران اختیار آورد چون تدبیرات ما بر تقدیرات بار خدا سابق بود غلبات رنج و نهی اطبا و شوربختی من همچنان حایل گشت و چهره های عبادت از زمین بوس آستان ارادت محروم آمد باری رنج دویم نیز رخت برداشت و به جدی شایع کاراندیش تقرب شد مزایای آلودگی مقاسات طلبکار مخارج مقرر فقدان تنخواه دفع الوقت عالیجاه میرزا گرگین خان و هر روزه نوید اسب و استردادن و مژده سیم و زر فرستادن و دیگر روز همه را در پای بردن و یکی را وفا نکردن پخته های هوس را خامی رست و کوشش های طلب را ناتمامی و بی سرانجامی زاد

تا اکنون که نیمه جمادی الثانای است ازین تاخیرات اضطراری و تقصیرات بی اختیاری به جان رسیده بی اعانت خان مزبور و نصرت دیگر یاران و فرط آلودگی و نقصان دربای سفر و شرط بی پولی و مرکوب کرایه و عیال بی ساز و سامان ودرد بقیت رنجوری و ذهول جان و تن به شمول عنایت و استیعاب عوارف خدام اجل اسعد اردشیری روحنافداه که پشتی حیات است و کشتی نجات توسل جسته چاراسبه و ده مرده قرب ساز فرگاه همایون و بارجوی درگاه والاگشت به صفای تصوف اولیا و سلامت اسلام انبیا سوگند که نکته و حرفی املاق زبان بازی و اغراق زمانه سازی را در این نگارش و گزارش بار معاملت و راه مداخلت نیست

هر که دانسته پشت بر آن حضرت که روی دولت باری است راه پوید و جز بر آن آستان که قبله راستین است و کعبه راستان بار جوید علی العموم خاصه میرزا ابوالقاسم و رهی آلوده صد هزار علت خواهیم بود و به استحقاق ریش سفید هفتاد و دو ملت روشن روان اشرف والا صدق این معنی را گواه است و اگر خدای نخواسته ذلتی از ما در وجود آید همان صفح خطا پوش و عفو گنه بخش حضرت عذرخواه فرد

گرم بخشی نه کم آید کمالت ...

یغمای جندقی
 
۱۷۵۴۰

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۸۶ - داستانی از دوران کودکی

 

هنگام خردی با کودکی قربان نام که مرا همروز و سال بود واز در اندام و بالا همشاخ و یال از دبستان ساز گسیختن کردیم و تاز گریختن فرا پشت خانه ایشان لانه ای بود ویرانه که دیوان به زنجیر بدو راه ندادی فرزانه به شمشیر در او پا ننهادی بدان در تاختیم و لاغی کودکانه بر ساختیممن با چنگ و ناخن خاک همی سفتم و او با دست و دامن پاک همی رفت خواهرش خدیجه نام از دریچه بام بدید چست و چالاک به سر گشت و با تیزتکی راه زینه دو پله یکی در نوشت مردانه به ویرانه در تاخت و نبردی دلیرانه بر ساخت گناه گریز را ستیز انگیخت و با درشتی و دشنام اندام و آویز برادر کرد سبک از جای بر کند و گران بر زمین کوفت پای بر نام هشت و کوبی شاخ شکن در نهاد به دندان و چنگال و سوزن و سنجاق جامه و جانش دوختن و دریدن گرفت وزیست و مرگش را در بازار آزار به کمتر ارز و افزون تر بها فروختن و خریدن بیچاره قربان دست ستیز بسته دید و پای گریز شکسته اندیشه جنگ در پای برد و دست از دهان برداشت که آوخ این چه فر و فرزانگی است و کدام مردی و مردانگی که خدیجه دمار از یار کوی و دبستانت برانگیخت و تگرگ مرگ بر بارو برگ انباز باغ و بستانت فرو ریخت تو تن لخت کرده از یاری بر کرانی و روی سخت ساخته تماشاکنان نگران

تنی را که از رنج کس درد نیست ...

... برآراست روبه روش ریوورنگ

روی خاکساری در پای برادر سود و لابه لغزش و گستاخی را لب چرب زبانی و زبان تیتال برگشود که باد افراه این شوخ چشمی را سزای بست و فروختم و کیفر این سخت رویی را خورای کشت و سوخت تو برادری و من خواهر زاده یک پدر ومادر خواندن و راندن گرفت و بخشایش هر چه اندیشی دارای فروفرمانی و خداوند آرزو وآرمان

چوب تو بر تارک من چندن است ...

یغمای جندقی
 
 
۱
۸۷۵
۸۷۶
۸۷۷
۸۷۸
۸۷۹
۱۰۲۲