گنجور

 
۱۵۸۱

محمد کوسج » برزونامه (بخش کهن) » بخش ۹ - لشکر کشیدن برزو به سوی ایران قسمت دوم

 

... مر آن هر دو تن را برون آورید

از آن پاسبانان کس او را ندید

ببردند مر هر دوان در زمان ...

... زمین پر زجوش و هوا پر خروش

همی کر شد از بانگ اسبان دو گوش

درفشیدن تیغ ازآن تیره گرد ...

... چو شد نزد او پور میلاد راد

ز اسب اندر آمد درودش بداد

چو پیران ورا دید آمد فرود ...

... به میدان چو از دشمن او کین کشد

چرا اسب من زین زرین کشد

پسندد ز ما ایزد دادگر ...

... بغرید بر سان شیر دلیر

فرود آمد از اسب مانند باد

رکاب شه نامور بوسه داد ...

... همه رای و رسم پلنگ آورد

یکی اسب زیرش چو کوهی روان

که از دیدنش خیره گردد روان ...

... یکی گرزه گاو پیکر به دست

سپر بر کتف نیزه بر پشت اسب

خروشنده مانند آذرگشسب ...

محمد کوسج
 
۱۵۸۲

محمد کوسج » برزونامه (بخش کهن) » بخش ۱۰ - لشکر کشیدن برزو به سوی ایران قسمت سوم

 

... سواران زابل همه بیش و کم

چو برزوی را دید بر پشت اسب

خروشید بر سان آذرگشسب ...

... همانا که پیکان و نیزه هزار

زدم بر سر و اسب آن نامدار

نیامد مر او را ز من هیچ باک ...

... به پیکان بدوزد همی روی مهر

به تک بگذرد اسبش از تند باد

همانا که از باد دارد نژاد ...

... ابا یکدگر چون برآویختیم

همی خون ز اسبان فرو ریختیم

سرانجام دست مرا خسته کرد ...

محمد کوسج
 
۱۵۸۳

محمد کوسج » برزونامه (بخش کهن) » بخش ۱۱ - لشکر کشیدن برزو به سوی ایران قسمت چهارم

 

... ز زربفت ده پنج برگستوان

یکی اسب اندر خور پهلوان

ببر نزد برزوی آزاده خوی ...

... بیامد پیامش به برزو بداد

بیاورد آن اسب و آن خواسته

یکی زین به گوهر بیاراسته ...

... به آورد با او کمین آورید

ز اسبش به روی زمین آورید

از ایرانیان کس نشد کینه خواه ...

... تو گفتی که شد پاره روی زمین

ز بس تاب او اسب را رفت هوش

فرو رفت دستش به سوراخ موش ...

... برم تا ببینند شاه و سپاه

بیفشارد ران و برانگیخت اسب

خروشید مانند آذرگشسب ...

... سر و پای برزوی کرده به بند

زواره به اسب اندر آورد پای

همی تاخت تا سوی پرده سرای ...

... مگر پهلوان را به چنگ آورید

بگفت این و از جای انگیخت اسب

بیامد به کردار آذرگشسب ...

... بیفتاد از پشت او کینه جوی

هم اندر زمان اسب بر پای جست

یکی دست مرد سپهبد بخست ...

محمد کوسج
 
۱۵۸۴

محمد کوسج » برزونامه (بخش کهن) » بخش ۱۲ - آمدن بیژن و آوردن برزوی رستم زال را قسمت اول

 

... به نزدیک هومان شود پیل مست

زواره چو بشنید برکرد اسب

همی تاخت بر سان آذر گشسب ...

... به میدان ز بس مرد تورانیان

به سختی برون آمد اسب از میان

بیامد هم اندر زمان پور گیو ...

... که بالاش افزون بد از ده کمند

به شب پاسبانانش هشتاد مرد

به روز از دلیرانش هفتاد مرد ...

محمد کوسج
 
۱۵۸۵

محمد کوسج » برزونامه (بخش کهن) » بخش ۱۳ - آمدن بیژن و آوردن برزوی رستم زال را قسمت دوم

 

... بسازیم تدبیر ما هر دوان

بگویم که تا اسب آرد چهار

چنان چون بود در خور نامدار ...

... یکی تیز سوهان همان آبدار

همی اسب از شهر بیرون بریم

همی ساز ره را به هامون بریم ...

... کمندی به فتراک از چرم شیر

به آهن بپوشیده اسب و سوار

چو آشفته شیری گه کارزار ...

محمد کوسج
 
۱۵۸۶

محمد کوسج » برزونامه (بخش کهن) » بخش ۱۴ - آمدن بیژن و آوردن برزوی رستم زال را قسمت سوم

 

... ز بس گرد کز رزمگه بردمید

همی اسب گند آوران کس ندید

دل نامداران طپیدن گرفت ...

... بجوشید هامون و دریا و دشت

بپالود از اسبان و از مرد خوی

نیارد نهادن برین خاک پی ...

... چو آمد به نزدیک رستم فراز

پیاده شد از اسب و بردش نماز

به کش کرده دست و سر افکنده پست ...

... پس سگ سواری چو شیر دلیر

کمندی به بازو بر اسبی بلند

گشاده ز فتراک خم کمند

همی تاخت بر سان آذرگشسب

چو باد جهنده همی راند اسب

سپاهی پس پشت او تازنان ...

... مر او را بدان جای بشناختش

فرود آمد از اسب و بنواختش

بدو گفت کای شیر برگشته روز ...

... چنین بود فرمان پیروز گر

کسی را که دیان بود پاسبان

ز رستم نیاید مر او را زیان ...

... ز رستم نداریم بس ترس و باک

بگفت این از اسب آمد فرود

همی داد نیکی دهش را درود ...

محمد کوسج
 
۱۵۸۷

محمد کوسج » برزونامه (بخش کهن) » بخش ۱۵ - آمدن بیژن و آوردن برزوی رستم زال را قسمت چهارم

 

... که ای نامور پهلوان دلیر

بفرمای تا اسب را زین کنند

سواران همه دل پر از کین کنند ...

... ستاره بر ایشان نظاره شده

فرو مانده بر جای اسبان ز تک

یکی را به تن در نجنبید رگ ...

... چو دریا به جنبش درآمد زمین

نهادند بر گردن اسب سر

به خم کمند اندرون یال و بر ...

... که را بخشد امروز جان و روان

بگفتند وز اسب هر دو سوار

به زیر آمدند همچو شیر شکار ...

... به هنگام رزم و گه کارزار

نکردندی اسبان خود را رها

ز بیم بداندیش نراژدها

چو اسبان ببستند اندر کمر

گرفتند مر بازوی یکدگر ...

... خروشید رخش جهان پهلوان

بر اسب سپهدار گرد جوان

ز رخش تهمتن بتابید روی

گریزان شد از پیش پرخاشجوی

بتابید از نامور مرد اسب

همی رفت بر سان آذر گشسب ...

محمد کوسج
 
۱۵۸۸

محمد کوسج » برزونامه (بخش کهن) » بخش ۱۶ - آشنایی دادن شهرو میان رستم و برزوی

 

... بگفت این و آن گاه اندر زمان

به اسب اندر آمد چو باد بزان

بیامد به ایران به دیدار تو ...

... به شادی گشادند یکسر میان

زواره به مژده بتازید اسب

به نزدیک دستان چو آذرگشسب ...

محمد کوسج
 
۱۵۸۹

محمد کوسج » برزونامه (بخش کهن) » بخش ۱۷ - آمدن سوسن جادو به ایران به گرفتن پهلوانان

 

... نباید که آیی برین روی دز

ببند اسب و باش اندرو در نهان

چنان چون بود مرد روشن روان

به برگستوان اسب خود را بپوش

به آواز من بر همی دار گوش ...

... هرآنگه که گویم که ای نامدار

تو بیرون فکن اسب را از حصار

محمد کوسج
 
۱۵۹۰

محمد کوسج » برزونامه (بخش کهن) » بخش ۱۸ - گرفتار شدن پهلوانان ایران به مکر سوسن مطرب

 

... ز کینه پر از آب کرده دو چشم

به اسب اندر آمد سرافراز مرد

ز گردنده گردون برآورد گرد ...

... چو بیرون شد از کاخ رستم به کین

به اسب اندر آمد ز روی زمین

همی راند باره به کردار باد ...

... ز هامون بر آمد به بالای زین

پی اسب گردان ایران گرفت

به دل مانده از کار ایشان شگفت ...

... تو گفتی مگر زنده شد باز سام

بپوشید اسبش به برگستوان

چنان چون بود ساز و رزم کیان ...

... که جوید ز دستان همی کارزار

چو زال سپهبد برانگیخت اسب

همی رفت بر سان آذر گشسب ...

محمد کوسج
 
۱۵۹۱

محمد کوسج » برزونامه (بخش کهن) » بخش ۱۹ - گفتار در گرفتار شدن طوس به دست سوسن رامشگر

 

... بدو گفت کای مهتر پر هنر

فرود آی ازین اسب و بنشین یکی

بر آسای و دم زن یکی اندکی ...

... بیامد به کردار شیر ژیان

پس طوس نوذر همی راند اسب

به راه اندرون همچو آذر گشسب ...

محمد کوسج
 
۱۵۹۲

محمد کوسج » برزونامه (بخش کهن) » بخش ۲۰ - گفتار در گرفتار شدن گودرز کشواد به دست سوسن رامشگر

 

... فروزنده چون خور میان مهان

فرودآی ازین اسب و دم زن یکی

بگویم ز هرگونه ای اندکی ...

... از آن دیو گفتار آزادگان

فرود آمد از اسب بر سان باد

به خیمه در آمد سپهدار شاد ...

محمد کوسج
 
۱۵۹۳

محمد کوسج » برزونامه (بخش کهن) » بخش ۲۱ - گفتار در گرفتار شدن گیو گودرز به دست سوسن به صحرای ایران

 

... چو گیو آن چنان دید شد خشمناک

فرود آمد از اسب بر روی خاک

عنان تکاور گرفته به دست ...

محمد کوسج
 
۱۵۹۴

محمد کوسج » برزونامه (بخش کهن) » بخش ۲۲ - گفتار در گرفتار شدن گستهم به دست سوسن رامشگر

 

... همه بزم او را به هم بر زدند

پی اسب ایشان گرفتم دوان

تو را دیدم ایدر بدین سان نوان ...

... بگفت این و آن جام می در کشید

بیفتاد اسبش ازو در رمید

پی اسب گستهم نوذر گرفت

بیاورد زان پس ورا بر گرفت ...

محمد کوسج
 
۱۵۹۵

محمد کوسج » برزونامه (بخش کهن) » بخش ۲۳ - رزم پیلسم با بیژن و گرفتار شدن بیژن به دست او

 

... بدان پیش خیمه همی بنگرید

نشان پی اسب گردان بدید

باستاد و از دور آواز کرد ...

... نه این راه دیده بان آمدم

فرود آی از اسب و بنشین دمی

بدان تا بگویم به تو هر غمی ...

... دگرگونه اندیشه افکند بن

از اسب اندرآمد به کردار شیر

به خیمه درون رفت گرد دلیر ...

... که گفتی که دریا همی بر دمید

خروشیدن اسب و آوای مرد

به گوش آمدش در شب لاجورد

ز خیمه برون جست بر سان شیر

به اسب اندر آمد ز هامون دلیر

سپهبد ز خیمه به یک سو کشید ...

... که بر تو بگریند ماهی در آب

بگفت این وز جای بر کرد اسب

بغرید بر سان آذر گشسب ...

... ز نیروی ترک و ز خم کمند

ز اسب اندر آمد به روی زمین

تهی کرد از آن نامور پشت زین ...

محمد کوسج
 
۱۵۹۶

محمد کوسج » برزونامه (بخش کهن) » بخش ۲۴ - گفتار در مناظره کردن فرامرز دستان سام با پیلسم

 

فرامرز کز پیش رستم برفت

پی اسب گردان ایران گرفت

به کردار دریای کین بر دمید ...

... که چشمش ز دیدار او خیره گشت

نشان پی اسب ایرانیان

بدان جایگه دید شیر ژیان ...

... ز کردار این گنبد لاجورد

همان اسب بیژن خروشید سخت

بدانست بیژن که برخاست بخت

هم آواز اسب فرامرز شیر

بدانست خود پهلوان دلیر ...

محمد کوسج
 
۱۵۹۷

محمد کوسج » برزونامه (بخش کهن) » بخش ۲۸ - گفتار در رزم برزو و دستان و رسیدن افراسیاب با لشکر در آن رزمگاه قسمت اول

 

... که برزو مگر گشت با خاک جفت

یکی اسب بینم بر آن پهن دشت

سوارش تو گویی مگر خاک گشت ...

... همی تاخت ازکین ز توران زمین

سیه کرده از سم اسبان زمین

درفش سیاه اژدها پیکرش ...

... سواران جنگی به زیرش هزار

به آهن درون غرقه اسب و سوار

ز تابیدن گونه گونه درفش ...

... جهان دید چون روی زنگی سیاه

زمین گشته از سم اسبان ستوه

تو گفتی روان بود در دشت کوه ...

... ز پیکار ایشان جهان شد ستوه

چو هومان چنان دید برگاشت اسب

همی رفت بر سان آذرگشسب ...

... که آن هر دو تن گشت با خاک جفت

به شادی بر انگیخت از جای اسب

بیامد به کردار آذرگشسب ...

... یکی نیزه زد برزوی نامور

بر اسب سپهدار پرخاشخر

به نیزه سپر برد از دست او ...

... سپاهی از آن سان بیامد به کین

سیه کرده از نعل اسبان زمین

همی پیشرو بود بهرام گرد ...

... نخیزد چو تو گرد از آن انجمن

فروماند اسب تکاور ز کار

ز نیروی پرخاش جنگی سوار ...

محمد کوسج
 
۱۵۹۸

محمد کوسج » برزونامه (بخش کهن) » بخش ۲۹ - گفتار در رزم برزو و دستان و رسیدن افراسیاب با لشکر در آن رزمگاه قسمت دوم

 

... به نزدیک آن نامور پهلوان

به دستان بگفت آنکه بروز ز اسب

درافتاد وز تیر شیده بخست ...

... دو لشکر بماندند از کارزار

یکی را نبد اسب و بازو به کار

تبیره برآمد زهر دو سپاه ...

... که دستان نام آور افگند بن

وزان پس برانگیخت برزوی اسب

همی رفت بر سان آذرگشسب ...

... وزین سوی دستان سپه برکشید

شد از سم اسبان زمین ناپدید

همه میمنه میسره راست کرد ...

محمد کوسج
 
۱۵۹۹

محمد کوسج » برزونامه (بخش کهن) » بخش ۳۰ - جنگ رستم زال زر با پیلسم سقلابی قسمت اول

 

وز آن پس به اسب اندر آمد چو باد

ز یزدان نیکی ده اش کرد یاد ...

محمد کوسج
 
۱۶۰۰

محمد کوسج » برزونامه (بخش کهن) » بخش ۳۱ - جنگ رستم زال زر با پیلسم سقلابی قسمت دوم

 

... جهاندار کیخسرو آمد به کین

سیه کرد از سم اسبان زمین

سپهبد ز کینه ببارید خون ...

... بگفت آن و آن گاه برگستوان

برافکند بر اسب شیر ژیان

یکی جوشن خسروانی ببست ...

محمد کوسج
 
 
۱
۷۸
۷۹
۸۰
۸۱
۸۲
۱۱۷