بر آید به زاری روان از تنت
نه آگه ازین راز پیراهنت
نداند کسی در جهان راز تو
بر آورده گردد نهان نام تو
چو برزو ز رویین گرد این شنید
به ژرفی پس و پشت او بنگرید
به دل گفت آری روا باشد این
ندانم چه آید به ما بر ازین
کرا نایدش زندگانی به سر
نمیرد، گر از تن بر آری جگر
چو آمد زمانه به تنگی فراز
به چاره نگردد ز تو مرگ باز
چنین بود تا بود گشت زمان
نباید که باشی شکسته روان
به تن بر ندردت شمشیر پوست
کجا تیغ بران به فرمان اوست
به رویین چنین گفت پس نامجوی
چه سازیم تدبیر این بازگوی
بیازید رویین پیران دو چنگ
بر آن خوردنی ها به سان پلنگ
یکی مرغ بریان از آن خوان پاک
به پیش سگ انداخت بر روی خاک
سگان چون بخوردند اندر زمان
به سیری رسیدند از آن پس ز جان
فتادند بر خاک و پیچان شدند
از آن کار هر دو غریوان شدند
به رویین چنین گفت پس پهلوان
ز تو دور بادا بد بدگمان
به ما بر ببخشود دیان پاک
نیامد سر نامداران به خاک
همه نام رستم ازین گشت پست
بشستند از خوان او هر دو دست
بفرمود کز پیش برداشتند
به گردون همی نعره برداشتند
به مادر چنین گفت کای مهربان
نبینی تو کردار ایرانیان
بر آتش بر افکن تو آن نره گور
که گشته ست دشمن ز نیرنگ کور
برافروخت آتش هم اندر زمان
بر آتش برافکند گور ژیان
بیاورد نزد سر افراز شیر
نمک بر پراکند گرد دلیر
چو هر دو ز خوردن بپرداختند
دگرگونه آرایشی ساختند
وزین روی گردان ایران به هوش
به آواز شیون نهاده دو گوش
چو رویین بدیدند کآمد برش
بدان راه بی راه با لشکرش
چنین گفت رستم به ایرانیان
همانا سر آمد به ما بر زمان
ندانم سر انجام این کار چیست
که خواهان برین دشت بر ما گریست
چو رویین به نزدیک برزو رسید
خود ونامداران بر او کشید
بدانند نیرنگ و دستان ما
رهاند ازین چاره برزوی را
سرافراز رویین مر او را کنون
ز نیرنگ گرگین بود رهنمون
به گرگین چنین گفت رستم به خشم
به تیزی برو برگشاده دو چشم
همه نام من گشت ازین کار ننگ
تو را خود همین است آیین جنگ
چنین گفت گرگین از آن پس بدوی
که ای نامور شیر پرخاشجوی
نباشد به توران زمین رای و هوش
به آورد بینی از ایشان خروش
ز ترکان نباید که باشی دژم
ز پیکار زن، مرد گردد به غم؟
چو خم داد بر چرخ خورشید پشت
شدش خوابگه زیر پهلو درشت
به رویین چنین گفت برزوی شیر
که ای نامور پهلوان دلیر
بفرمای تا اسب را زین کنند
سواران همه دل پر از کین کنند
بپوشند خفتان و جوشن به جنگ
بجویند پیکار جنگی پلنگ
بیاورد خود و سپر مادرش
ببارید خون جگر بر برش
بزد دست برزو چو شیر ژیان
بپوشید جوشن هم اندر زمان
به کین سپهبد ببسته کمر
به گردن درافکنده زرین سپر
یکی ترگ چینی گفت برزوی پس
به گیتی نمانده ست جاوید کس
هر آن کو بزاید ببایدش مرد
کسی شخص زنده به مینو نبرد
من آن روز تن را نهادم به مرگ
کجا بسته گشتم به دربند ارگ
کنون آن به آید بدین جایگاه
شوم کشته بر دشت آوردگاه
وگر زنده برگردم از جنگ باز
به ایران و توران شوم سرفراز
برین گردش چرخ خرسند باش
جهان را درخت برومند برومند باش
بگفت این و آمد به میدان جنگ
گشاده به پیکار رستم دو چنگ
به میدان چو رستم مر او را بدید
یکی باد سرد از جگر برکشید
به ایرانیان گفت شیر دژم
کزین شیر شد جان من پر ز غم
به صد چاره از دست این اژدها
به میدان کین یافتم زو رها
فرامرز را گفت ز آن پس پدر
که ای پهلوان زاده پر هنر
دل اندر وفای زمانه مبند
که یکسان نگردد سپهر بلند
به نیک و بد چرخ خرسند باش
جهان را چو شاخ برومند باش
مرا چرخ بسیار بازی نمود
چه گویم ز هر گونه بود آنچه بود
بسی دیو شد کشته در چنگ من
بسی رزم کوته شد از جنگ من
به خشکی پلنگ و به دریا نهنگ
همی بود ترسان ز من روز جنگ
اگر زخم گُرزم رسیدی به کوه
ز کوپال من کوه گشتی ستوه
سپهر روان از برم گشت چند
زمانی نبودم به دل مستمند
به پیکار این سیر گشتم ز جان
همی رفت خواهم بر او نوان
اگر دست یابم برو روز کین
به خاکش در اندازم از پشت زین
وگر جز برین گونه گردد زمان
تو باره برانگیز و ایدر ممان
برو تازنان نزد دستان سام
بگویش که ای پهلو نیک نام
ندیدم کسی را سپهر روان
به گیتی بماندش همی جاودان
به مردی من در زمانه نبود
به بالای من در فسانه نبود
به گیتی همی نامداری نماند
که منشور تیغ مرا بر نخواند
به جز برزوی نامور پهلوان
کز آورد او بر سر آمد زمان
چو گشت این جهان جوی برکین سوار
به بازی شمارد همه کارزار
همه جنگ و پیکار نام آوران
به رزمش به بازی شمردیم آن
کنون چون رسیدم زمانه فراز
به من دست بیداد بر شد دراز
نباید که داری فغان و خروش
همیشه همی باش با رای و هوش
وزان پس بیامد به میدان جنگ
چو آشفته شیر و چو غران پلنگ
بپوشید تن را به ببر بیان
به پیکار برزو ببسته میان
یکی گُرزه گاو پیکر به دست
همی تاخت ماننده پیل مست
کمندی به فتراک بر شصت خم
که پیل ژیان را کشیدی به دم
یکی نیزه در دست پیچان چو مار
بر آن تا برآرد ز دشمن دمار
یکی ترگ چینی نهاده به سر
به گوهر بیاراسته سر به سر
بپوشیده بر رخش برگستوان
به آهن سر و پای او بد نهان
بیامد سپهبد به میدان کین
به ابرو در افکنده از خشم چین
خروشی چو شیر ژیان بر کشید
چو رخش تکاور به میدان رسید
به آواز گفت ای دلاور سوار
بر آسودی از گردش روزگار
هماوردت آمد بر آرای جنگ
چو آشفته شیران و جنگی پلنگ
چو برزوی شیراوزن او را بدید
فغانش به گردون گردان رسید
به رستم چنین گفت کای پر خرد
از آزادگان این که کرده ست خود
ز نام آوران کس نکرده ست این
چه گویند تو را مردم تیز بین
تو را چون سواران دل و شرم نیست
جهان را به نزدیکت آرزم نیست
نترسیدی از ننگ و از نام بد
و یا سوی ایزد سرانجام بد
چه کردم به فرزند و به خویشان تو
به جز آنکه جستم ز زندان تو
تو را شرم ناید ز ریش سفید
ز دیان همانا بریدی امید
ندانی اگر چند مانی دراز
به دیان همی گشت بایدت باز
چو با من بسنده نبودی به جنگ
سوی چاره گشتی و نیرنگ و رنگ
کجا رفت آن زور بازوی تو
همان جنگ و پرخاش و نیروی تو
دریغ آن به پروین شده نام تو
به خاک اندر آمد سرانجام تو
نگفتی که من شیر رویین تنم
سر اژدها را ز تن بر کنم
نگفتی به نیرو فزونم ز پیل
به مردی در آیم ز دریای نیل
نهنگ از نهیبم گریزان شود
به دریا ز تیغم غریوان شود
چو دیدم بدین گونه کردار تو
ندانم همی راست گفتار تو
مرا داشت دارای گیتی نگاه
ز بند و ز نیرنگ ایران سپاه
مرا دیده بودی به روز نخست
دلت کینه من ز بهر چه جست
چرا چون به ره بر بدیدی مرا
نکردی همی دیده نادیده را
به دیان که چون دیدمی از تو این
نبودی مرا با تو پرخاش و کین
چو من رفتمی سوی توران زمین
ندیدی ز من جز همه آفرین
ندیدی مرا نیز هرگز به جنگ
هم از شرم دستان وز نام و ننگ
کنون چون بدیدم کردار تو
بگویم به توران همه کار تو
چو تیره شود مرد را روزگار
همه آن کند کش نیاید به کار
ز ببر بیانت بسازم کفن
به خنجر سرت را ببرم ز تن
ببندم دو دستت به خم کمند
به پیل سیاهت ببندم به بند
به توران فرستم به افراسیاب
به راه خراسان بر آن روی آب
سر نامدارت ببرم زتن
به کام بزرگان آن انجمن
نماید به خاقان و شاهان تو را
بگرداندت گرد توران تو را
چنان چون تو کردی به تورانیان
نمایم هم اکنون به ایرانیان
ولیکن نیارم به فرزند تو
به دستان سام و به پیوند تو
نمانم که بادی بر ایشان جهد
همان نیز باژی بر ایشان نهد
که با من به شادی بد او روز و شب
به لابه گشادی سپهبد دو لب
بگفت این و زان پس به کردار باد
دو زاغ کمان را به زه بر نهاد
سر ترکش تیر را بر گشاد
یکی تیر برداشت بر سان باد
برآن نامور تیر باران گرفت
همه دل پر از کین ایران گرفت
بپوشید روی هوا را به تیر
بپوشید پیکان او ماه و تیر
سپر گشت از تیر او بهره ور
دل نامور گشت زیر و زبر
همه خود و خفتان دریدن گرفت
دل نامداران طپیدن گرفت
فروریخت برگستوانها ز هم
یکی را نیامد همی پشت خم
بفرسود بازوی هر دو سوار
که یک تن نشد سیر از کارزار
چو ترکش تهی شد ز پیکار اوی
بدان گونه نیرنگ و پیکار اوی(؟)
به گُرز گران بر بیازید چنگ
به میدان درآمد به سان پلنگ
زکینه دو بازو بر افراختند
دل از جان به یک ره بپرداختند
برآمد یکی آتش کارزار
ز کوپال گردان و تاب سوار
ستاره به چرخ اندرون شد نهان
ز بیم سنان و ز گُرز گران
چو سندان سر و ترگ و گُرز گران
همی کوفت چون پتک آهنگران
ز گرد ستوران آوردگاه
سیه شد همی روی خورشید و ماه
به ماهی رسیده نهیب سوار
فرو مانده گردنده گردون ز کار
سر پهلوانان به گرد اندرون
ز هر سو همی رفت بر دشت خون
ز بازوی هر دو برافراشت ترگ
همی گُرز بارید همچون تگرگ
همی سست شد بازوی هر دوان
همی سالخورده همان نوجوان
همان ترگ از گُرز پاره شده
ستاره بر ایشان نظاره شده
فرو مانده بر جای اسبان ز تک
یکی را به تن در نجنبید رگ
ببارید از دیده هر دو خون
نیامد یکی ز آن دو از زین برون
به سیری رسیدند هر دو از آن
چو آشفته شیران مازندران،
فکندند مر یکدگر را کمند
که آید یکی نامور زان به بند
به خورشید نعره بر افراشتند
ز یکدیگران روی بر گاشتند
ز تاب سواران و شیران کین
چو دریا به جنبش درآمد زمین
نهادند بر گردن اسب سر
به خم کمند اندرون یال و بر
همی زور کرد این بر آن، آن بر این
نجنبید یک مرد بر پشت زین
بماندند بر جای هر دو سوار
به نیروی گردان نبد پایدار(؟)
گسسته شد از تاب گردان کمند
یکی را نیامد از آن دو گزند
جهان جوی را مادر از بیم جان
همی راند از دیده خون روان
همی گفت کای کردگار جهان
خداوند و دارنده آسمان
ز دست سپهدار پیروزگر
نسوزی دلم را زمرگ پسر
ازین رزم او را رهایی دهی
ز تاریکی ش روشنایی دهی
ستاده بر آن دشت برگرد و خاک
نیایش کنان پیش دیان پاک
همی گفت و می راند خون جگر
ز دیده بر آن روی از غم چو زر
چو بگسست از زور هر دو کمند
چنین گفت برزوی کای هوشمند
بگیریم هر دو دوال کمر
برین دشت کینه یکی نامور(؟)
ببینیم تا بر که گردد سپهر
به پیوند جان که یارد به مهر
مگر بخت خفته درآید زخواب
شود شاد و خرم دل افراسیاب
بدو گفت رستم که ای نامدار
به دارنده دادار پروردگار
که هر چت بگویم بگویی تو راست
ندارم خود از تو دگر هیچ خواست
به توران تو را خویش و پیوند کیست؟
ز تخم که ای و نژاد تو چیست؟
همانا که تو خود ز توران نه ای
که (جز) بافرین بزرگان نه ای
بدو گفت برزو که ای پهلوان
سخن گوی و دانا و چیره زبان
چه پرسی ازین بر شده نام من
ز تخم و نژاد و از آن انجمن
به کینه تو را با نژادم چه کار
چه باید تو را خود ازین کارزار
اگر جنگ جویی منم جنگ جوی
به میدان کینه در آورده روی
که گفته ست در رزم نام و نشان
نبوده ست آیین گردن کشان
بگفت این سر افراز پیروز بخت
گرفتش به کینه کمرگاه سخت
هم آن پهلوان بند او را گرفت
زمانه از ایشان بمانده شگفت
گرفته به دو دست بند کمر
چو شیران آشفته بر یکدیگر
ز بس کاین بر آن، آن برین زور کرد
دو گرد دلاور دو شیر نبرد
بپالود از ناخن هر دو خون
که یک تن نگشتند از ایشان نگون
نجنبید بر زین یکی نامور
ز دیده بپالود خون جگر
دل هر دو در بر طپیدن گرفت
همان خون ز ناخن دویدن گرفت
دل نامداران ز کینه به درد
رخ پهلوانان از اندوه زرد
تو گفتی که پیل اند آهن جگر
بپیچیده خرطوم بر یکدگر
به هامون پلنگ و به دریا نهنگ
نبودی به میدان ایشان درنگ
گرفته کمر بند پرخاشخر
نبودش ز نیروی رستم خبر
ز بس تاب و نیروی شیر شکار
همی پاره شد بند هر دو سوار
نجنبید یک مرد بر پشت زین
نیامد به مردی یکی بر زمین
ز یکدیگران دست برداشتند
به گردون همی نعره بفراشتند
بدو گفت برزوی کای پهلوان
دل کارزار و خرد را روان
چه گوییم اکنون به آوردگاه
که گردد ازو تیره خورشید و ماه
چنین گفت رستم که ای نامدار
ندیدم به میدان چو تو یک سوار
به ایران و توران و مازندران
به بربرستان و به هاماوران
ندانم به جز کشتی اکنون دگر
مگر یار باشند بدین ماه و خور
به کشتی بکوشیم بر دست کین
همانا که افتد یکی بر زمین
ببینیم تا این سپهر دوان
که را بخشد امروز جان و روان
بگفتند وز اسب هر دو سوار
به زیر آمدند همچو شیر شکار
ببستند هر دو کمرگاه سخت
بدان تا که را یاری آید ز بخت
دل هر دو از غم شده سیل بار
از اندیشه و گردش روزگار
تهمتن چنین گفت با خویشتن
که گر من شوم کشته زین اهرمن
به مردی شده نام من در جهان
میان کهان و میان مهان
چه گویند اکنون پس از مرگ من
چو بینند در خون سر و ترگ من
که رستم جهان را به مردی گرفت
زمانه ز مردی او در شگفت
ز خم کمندش دل سروران
شده خون چو دیوان مازندران
به دشتی که در جنگ شد کشته شیر
از آن پس نخواند مرا کس دلیر
شگفت آیدم از نهاد جهان
که چون آشکارا ندارد نهان
برآرد یکی را به رخشنده ماه
ز گردونش آرد از آن پس به چاه
نه بر شادیش شاد باید بدن
نه در رنج او دل به غم آزدن
به بازیگری ماند این چرخ مست
که بازی بر آرد به هفتاد دست
نگه کن که چون مهره بازی کند
به ما بر چو گنجشک بازی کند
فرو برد دامن به بند کمر
ز گردن برآورد زرین سپر
ستادند هر دو بر آن روی خاک
دل هر دوان گشته از بیم چاک
هم از بهر نام و هم از بهر ننگ
ببستند اندر میان پالهنگ
چنین بود آیین آن روزگار
به هنگام رزم و گه کارزار
نکردندی اسبان خود را رها
ز بیم بداندیش نراژدها
چو اسبان ببستند اندر کمر
گرفتند مر بازوی یکدگر
تو گفتی دو شیرند پرخاشخر
برآویختند هر دو با یکدگر
و گر نه ز کینه دو پیل ژیان
ببستند بر جنگ جستن میان
بگشتند یک دم به آوردگاه
همی خواستند یاری هور و ماه
سر و یال هر دو ز بس خشم و کین
تو گفتی همی راست شد بر زمین
که را بخت برگشت مردی چه سود
زمانه نه کاهد نه خواهد فزود
کسی را که دیان کند نیک بخت
برو سهل گردد همه کار سخت
بپالود خون از تن هر دو مرد
ز بس تاب گشته رخ هر دو زرد
خروشید رخش جهان پهلوان
بر اسب سپهدار گرد جوان
ز رخش تهمتن بتابید روی
گریزان شد از پیش پرخاشجوی
بتابید از نامور مرد اسب
همی رفت بر سان آذر گشسب
ز نیروی باره سرافراز مرد
به خاک اندر آمد به دشت نبرد
برو چیره شد رستم شیرزاد
برآورد بازو به کردار باد
مر او را به بر در بیفشرد سخت
بیفکند او را چو شاخ درخت
برآورد و زد بر زمینش ز کین
تو گفتی بلرزید روی زمین
چو شیری نشست از بر نامور
بدان تا ز کینه ببردش سر
برآورد خنجر به کین از میان
خروشید بر سان شیر ژیان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن بخشی از داستانهای حماسی فردوسی است که در آن نبردی حماسی میان برزو و رویین، پهلوان تورانی، توصیف شده است. برزو که دلاوری از ایران است، با رویین به مبارزه میپردازد و هر دو در هنگام نبرد به شدت به یکدیگر حمله میکنند. این نبرد نماد شجاعت و قدرت هر دو قهرمان است و در نهایت حماسهای به تصویر میکشد که نه تنها به جنگ و نبرد بلکه به ارزشهای انسانی مانند وفاداری و شرف نیز اشاره دارد. در این میان، بحثهایی دربارهی زوال یک قهرمان و یادآوری از گذشتههای پرافتخار نیز وجود دارد. در نهایت، با وجود تمام تلاشها و قدرت والای هر دو شخصیت، سرنوشت و تقدیر نقش مهمی در وقوع حوادث دارند.
هوش مصنوعی: از بدنت صدایی به همراه نالهای بلند میشود، اما تو از این راز که پیراهنت چه میگوید بیخبری.
هوش مصنوعی: هیچکس در این دنیا نمیداند که راز تو چگونه فاش خواهد شد، و نام تو به چه شکل در دلها جای میگیرد.
هوش مصنوعی: وقتی برزو این خبر را از رویین گرد شنید، به دقت به عقب او نگاه کرد.
هوش مصنوعی: بهمن گفت: «دل من، این درست است که نمیدانم چه پیش خواهد آمد، اما ممکن است این وضعیت برای ما مناسب باشد.»
هوش مصنوعی: هر کسی که زندگی را درک نکند، هرگز نمیمیرد، حتی اگر جگرش را از بدنش جدا کند.
هوش مصنوعی: زمانی که زندگی به سختی میافتد و مشکلات پیش میآید، نباید از ترس مرگ، به دنبال راهچاره باشی.
هوش مصنوعی: زندگی همیشه در حال تغییر است و نباید اجازه دهی که با مشکلات و سختیها روحیهات خرد شود.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی به کسی آزار برسانی، باید بدانی که قدرت واقعی در فرماندهی و حکمت است، نه در زور و سلاح. این یعنی برای پیروزی، عقل و تدبیر از قدرت جسمانی مهمترند.
هوش مصنوعی: پس از آن، مرد نامجو به او گفت: چه کاری باید انجام دهیم و برای این مسئله چه تدبیری باید بیندیشیم؟
هوش مصنوعی: به دنبال غذاهایی هستید که مانند پلنگ به آنها حمله کنید و از آنها بهرهمند شوید.
هوش مصنوعی: یک مرغ بریان از آن سفره نیکو به سمت سگ روی زمین پرتاب شد.
هوش مصنوعی: سگها وقتی که سیر شدند و غذا خوردند، دیگر نیازی به زندگی و جان خود نداشتند.
هوش مصنوعی: بر زمین افتادند و به خاطر آنچه انجام داده بودند، به شدت دچار گمراهی و سردرگمی شدند.
هوش مصنوعی: پهلوان به او گفت: از تو دور باد، ای بدگمان و بداندیش.
هوش مصنوعی: به ما اجازه دادند و ما را مورد عفو قرار دادند، در حالی که نام آوران و بزرگواران به سرزمین خاکی نیامدند.
هوش مصنوعی: همه نام رستم اکنون کمتر شده و از جایگاه او به کلی دست برداشتهاند.
هوش مصنوعی: او فرمان داد که از پیش رو بردارند و به آسمان نعره و فریاد بلند کردند.
هوش مصنوعی: او به مادرش گفت: ای مهربان، آیا تو رفتار ایرانیان را نمیبینی؟
هوش مصنوعی: بر آتش بیفکن آن گورکن قوی را که به خاطر نیرنگهای نامرئی به دشنه تبدیل شده است.
هوش مصنوعی: آتش در زمانهای افروخته میشود و بر آتش گور زندگی میافزاید.
هوش مصنوعی: بیایید نزد مرد بزرگ و قدرتمند بیاییم و نمک را بر سر شجاعان بپاشیم.
هوش مصنوعی: وقتی هر دو از خوردن فارغ شدند، تغییراتی در ظاهر و حالت خود ایجاد کردند.
هوش مصنوعی: از این رو، ایران به هوش و گوشهایش را به صدای شیون متوجه کرده است.
هوش مصنوعی: وقتی که آن مرد آهنین را دیدند، به سمت او آمدند، هرچند راه او مشخص نبود و همراه با لشکر خود بود.
هوش مصنوعی: رستم به ایرانیان گفت: "زمان ما به پایان رسیده است."
هوش مصنوعی: نمیدانم پایان این کار چه خواهد شد، که در این دشت زیبا بر ما غمگین است.
هوش مصنوعی: وقتی رویین به نزد برزو رسید، خودش و شخصیتهای نامدار دیگر بر او حمله کردند.
هوش مصنوعی: آنها بدانند که نیرنگ و حیله ما برزوی را از این درد و مشکل نجات میدهد.
هوش مصنوعی: حال که او بر افراز و سربلند است، بهتر است که از راهنماییهای زیرکانه و فریبنده گرگ بپرهیزد.
هوش مصنوعی: رستم با خشم و عصبانیت به گرگین گفت که با احتیاط و دقت باید رفتار کند و چشمانش را به خوبی باز کند.
هوش مصنوعی: همه بدنامی از کار تو به من رسیده و این خود نشانهای است از روش جنگی تو.
هوش مصنوعی: گرگین گفت: از آن به بعد، ای شیر پرخاشجوی مشهور، آماده باش!
هوش مصنوعی: در سرزمین توران، هیچ فکری و تدبیری وجود ندارد، اما از آنجا میتوانی صدای آنان را بشنوی که فریاد میزنند.
هوش مصنوعی: اگر از ترکها ناراحت باشی و در میدان نبرد به جای جنگیدن، غمگین باشی، مرد بودن چه فایدهای دارد؟
هوش مصنوعی: با خم شدن خورشید بر چرخش آسمان، خوابگاهش در زیر دامنش قرار گرفت.
هوش مصنوعی: برزوی شیر، پهلوان نامآور و شجاع، به رویین گفت که...
هوش مصنوعی: بفرمای تا اسب را زین کنند، در اینجا سواران همگی دلهایشان را پر از کینه میکنند.
هوش مصنوعی: در جنگ، میپوشند زره و تجهیزات جنگی و به دنبال نبردی همچون نبرد یک پلنگ میروند.
هوش مصنوعی: او به همراه خود، سپر مادرش را آورد و خون دلش را بر روی او ریخت.
هوش مصنوعی: برزو مانند یک شیر قوی، دستش را به کار زد و در همان لحظه زرهای به تن کرد.
هوش مصنوعی: سربازان به خاطر انتقام، کمر خود را محکم بسته و سپر طلایی را بر دوش انداختهاند.
هوش مصنوعی: یک تاجر چینی به برزوی گفت که در دنیا کسی جاودانه نمانده است.
هوش مصنوعی: هرکسی که به دنیا بیاید، باید روزی بمیرد. هیچ انسانی نمیتواند با جاودانگی در این دنیا بماند.
هوش مصنوعی: در آن روز که تنم را تسلیم مرگ کردم، در کجا گرفتار و محبوس در قفس قلعه شدم.
هوش مصنوعی: اکنون آن زمان فرا رسیده که به این مکان میآیم و در میدان نبرد کشته میشوم.
هوش مصنوعی: اگر زنده برگردم از جنگ، به ایران و توران افتخار میآورم.
هوش مصنوعی: در این دنیا که همیشه در حال تغییر و تحول است، با خوشحالی زندگی کن و مانند درختی تنومند و استوار باش.
هوش مصنوعی: او این را گفت و به میدان جنگ رفت، با دستانی باز آمادهی نبرد با رستم.
هوش مصنوعی: وقتی رستم او را در میدان دید، باد سردی از دلش برخواست.
هوش مصنوعی: شیر غمانگیز به ایرانیان گفت که از او جان من پر از اندوه شده است.
هوش مصنوعی: با تلاش بسیار و تدبیرهای متعدد، از چنگال این اژدها که نماد دشمنی است، در میدان نبرد نجات یافتم.
هوش مصنوعی: پدر فرامرز به او گفت: ای جوان شجاع و بااستعداد، تو از زادههای برتر هستی.
هوش مصنوعی: به دل خود سختی وفاداری زمانه را تحمیل نکن، زیرا اوج آسمان هرگز ثابت نخواهد ماند و تغییر میکند.
هوش مصنوعی: به خوبی و بدی زندگی راضی باش، همانطور که درختی بزرگ و تنومند به رشد خود ادامه میدهد.
هوش مصنوعی: چرخ روزگار با من خیلی بازی کرده است، چه بگویم که هر آنچه که گذشته، به چه شکل بوده است.
هوش مصنوعی: بسیاری از دشمنان در برابر من شکست خوردند و بسیاری از نبردها به خاطر قدرت من به پایان رسیدند.
هوش مصنوعی: پلنگ در خشکی و نهنگ در دریا هر دو از من در روز جنگ بیمناک هستند.
هوش مصنوعی: اگر زخم دلی را تحمل کنی، به اندازه کوه محکم و استوار میشوی.
هوش مصنوعی: مدتی در غم و اندوه بودهام و بیخبر از حال دنیا و رویدادها.
هوش مصنوعی: برای مبارزه با این ماجرا، تمام وجودم را به کار گرفتم و اکنون میخواهم دوباره بر آن غلبه کنم.
هوش مصنوعی: اگر به روز انتقام دست پیدا کنم، او را به خاک میزنم از پشت اسب.
هوش مصنوعی: اگر زمان به غیر از این شیوه باشد، تو را به شکست میکشاند و از اینجا دور میسازد.
تازنان یعنی بهتاخت و سریع
هوش مصنوعی: هیچکس را ندیدم که در این دنیا عمرش پایدار بماند و جاودانه شود.
هوش مصنوعی: در زمانهای که من زندگی میکنم، هیچ مردی به مانند من وجود ندارد و در داستانها نیز کسی نظیر من وجود ندارد.
هوش مصنوعی: در دنیا هیچ شخص برجستهای باقی نمانده است که از ویژگیهای نیرومند من آگاه نباشد.
هوش مصنوعی: به غیر از برزوی مشهور و دلاور که او به خاطر کارهایش بر سر آمدن زمان مشغول شده است.
هوش مصنوعی: زمانی که این جهان مانند جوی برکین میشود، شخصی که بر آن سوار است، همه کارها و نبردها را به عنوان بازی میبیند.
هوش مصنوعی: ما همه جنگها و نبردهای دلاوران را تنها به عنوان یک بازی و سرگرمی در نظر گرفتیم.
هوش مصنوعی: حالا که زمان به اوج خود رسید، ظلم و ستم بر من به شدت زیاد شده است.
هوش مصنوعی: نباید همیشه در حال ناله و فریاد باشی، بلکه باید با تدبیر و عقل عمل کنی.
هوش مصنوعی: سپس به میدان جنگ آمد، همانند شیری آشفته و پلنگی غران.
هوش مصنوعی: بدن خود را به کلام زیبا و نیرومند پوشانده و آمادهی نبرد با برزو هستید که در میانهی جنگ قرار دارد.
هوش مصنوعی: مردی همچون گاوی بزرگ و نیرومند به تندی در حال حرکت بود، شبیه به فیل دیوانه.
هوش مصنوعی: با کمند و ترفند خود، به راحتی و با قدرت، به کنترل و مهار در آوردن سختترین و بزرگترین مخلوقات جهان، همچون فیل، دست پیدا کردهای.
هوش مصنوعی: کسی مانند ماری که در حال پیچیدن است، نیزهای در دست دارد و با آن به دشمن حمله میکند تا او را نابود کند.
هوش مصنوعی: یک دختر زیبا و دلربا با زیورآلات شگفتانگیزی بر سر دارد که به او جلوه و جذابیت خاصی بخشیده است.
هوش مصنوعی: او به گونهای زیبا و دلربا خود را پوشانده که به نظر میرسد بر روی چهرهاش تاجی از برگها نشسته است، و جسمش به طرز دلنشینی از آهن ساخته شده و انکار ناپذیر است.
هوش مصنوعی: سردار جنگی به میدان نبرد آمد و چهرهاش از خشم به شدت در هم رفته بود.
هوش مصنوعی: با صدایی پرقدرت و رسا مانند شیر، برآمد و همچون رخش تندرو، به میدان جنگ قدم گذاشت.
هوش مصنوعی: ای دلیر سوار، با صدای واضح بگو که آیا از چرخش و تغییرات روزگار رنجی نمیبری؟
هوش مصنوعی: رقیب تو مانند شیران در میادین جنگ به شدت آشفته و درهم ریخته است، همچون یک پلنگ در حال نبرد.
هوش مصنوعی: وقتی برزوی شیراوزن او را دید، فریادش به آسمان رسید.
هوش مصنوعی: رستم، تو که از خردمندان و آزادگان هستی، به این مسئله خوب توجه کن که این کار را خود شخصی انجام داده است.
هوش مصنوعی: هیچکس از نامآوران چنین نگفته است که تو را مردم تیزبین چگونه مینامند.
هوش مصنوعی: من به تو مینگرم و میبینم که مانند سوارانی با دل پر از شوق و شرم، به تو نزدیک نمیشوم، چون جهان را برای تو نمیخواهم.
هوش مصنوعی: تو از شرم و بدنامی نمیترسی و یا از اینکه در نهایت به سرنوشت بدی نزد خدا دچار شوی.
هوش مصنوعی: من چه کار کردهام با فرزند و نزدیکان تو جز این که از اسارت تو رهایی یافتم؟
هوش مصنوعی: تو از ریش سفیدان و دور اندیشان شرم نمیکنی، حال آنکه امید خود را قطع کردهای.
هوش مصنوعی: نمیدانی که چقدر باید دراز بمانی، چون در دیان (دنیا) مدام در حال گردش هستی و لازم است که به زودی برگردی.
هوش مصنوعی: وقتی که به من بسنده نکردی، به سوی راه حلها و فریبها روی آوردی.
هوش مصنوعی: کجا رفت آن قدرت و نیرویی که در گذشته داشتی، همانی که با آن میجنگیدی و در هنگام درگیریها از آن استفاده میکردی؟
هوش مصنوعی: متاسفانه نام تو مانند پروین که به زمین افتاده، به فراموشی سپرده شده و سرانجام به خاک رسیده است.
هوش مصنوعی: تو به من نگفتی که من چقدر قوی و دلیر هستم که میتوانم سر اژدها را از بدنش جدا کنم.
هوش مصنوعی: من از لحاظ نیرو و قدرت از فیل هم بیشتر هستم و به واسطهی جوانمردی و شجاعت، خود را از عمق دریای نیل نیز به در میآورم.
هوش مصنوعی: نهنگ از صدای من میترسد و به دریا میرود، چنانکه تیغ من آن را میترساند و گریان میشود.
هوش مصنوعی: وقتی رفتار تو را به این شکل میبینم، نمیدانم آیا حرفهایت راست است یا نه.
هوش مصنوعی: من در دنیای خود به سپاه ایران، پر از فریب و بند، مینگرم و بر این اساس دارایی خود را میشناسم.
هوش مصنوعی: تو در روز اول من را دیده بودی، پس چرا اکنون دل تو نسبت به من کینه دارد؟
هوش مصنوعی: چرا وقتی مرا در راه دیدی، به من توجه نکردی و چشمان نادیدهات را به من ندیدی؟
هوش مصنوعی: وقتی دیوانه را دیدم، متوجه شدم که این رفتار از تو نبود، زیرا من با تو دشمنی و کینهای نداشتم.
هوش مصنوعی: زمانی که من به سرزمین توران رفتم، جز خوبیها و ستایشهای من را ندیدی.
هوش مصنوعی: هرگز مرا در جنگ نخواهی دید، چون به خاطر شرم از دستهایم و همچنین از نام و ننگ، از این کار دوری میکنم.
هوش مصنوعی: حال که اعمال تو را دیدم، تصمیم دارم تا همه کارهای تو را برای مردم توران بگویم.
هوش مصنوعی: وقتی که روزگار به سختی بیفتد و آسمان زندگی بر انسان تیره و تار شود، تمام تلاشها و کوششهای او بیفایده خواهد بود.
هوش مصنوعی: من با لبه زبان تو چنان کفتری میسازم که با خنجر، سرت را از بدنت جدا کنم.
هوش مصنوعی: دستهایت را به وسیلهی کمند ببندم و تو را به وسیلهای همچون پلنگ سیاه به بند بکشم.
هوش مصنوعی: من یکی از سوغاتها را به افراسیاب در توران میفرستم که از راه خراسان بر سطح آب خواهد آمد.
هوش مصنوعی: من سر و زندگیام را برای خوشنودی بزرگان آن جمع فدای تو میکنم.
هوش مصنوعی: در زندگی، ممکن است موقعیتهای مختلفی پیش بیاید که شما را به سمت قدرت و مقامهای بالای اجتماعی سوق دهد. اما در عین حال، مسیر زندگی میتواند شما را به جاهای دوردست و ناشناخته نیز بکشاند.
هوش مصنوعی: من نیز هماکنون همانند تو که به تورانیان نشان دادی، به ایرانیان نشان خواهم داد.
هوش مصنوعی: اما نمیتوانم به فرزند تو و پیوند تو چیزی بیاورم.
هوش مصنوعی: من نمیخواهم که باد در مقابل آنها بوزد، همانطور که نمیخواهم کسی نیز در برابر آنها بیاحترامی کند.
هوش مصنوعی: هر روز و شب، در تلاش و ناله، خوشیهای خود را به من میگوید و در کنارم است.
هوش مصنوعی: او این را گفت و از آن پس، مانند باد، دو زاغ تیر و کمان را بر زمین گذاشتند.
هوش مصنوعی: تیر را به آرامی از کمان آزاد کرد و آن را به سمت هدف پرتاب کرد، همانطور که باد به آرامی در حرکت است.
هوش مصنوعی: او بر آن مشهور و معروف تیرانداز هدف گرفته و همه دلها را از کینه نسبت به ایران پر کرده است.
هوش مصنوعی: آسمان را با تیرها بپوشانید؛ تیر و پیکان او مانند ماه در آسمان است.
هوش مصنوعی: از تیر او، دل مشهور مانند سپری در برابر آسیبها قرار گرفت و دچار تغییرات شد.
هوش مصنوعی: نامداران با دلهای خود در تلاش هستند که از محدودیتها و دغدغهها رهایی یابند و احساسات عمیقتری را تجربه کنند.
هوش مصنوعی: برجستگیها و عظمتها در هم فروریختند و هیچ کدام نتوانستند از زیر بار سنگینی که بر دوش دارند، به طور مستقل و مستقیم سر برآورند.
هوش مصنوعی: در نبرد، هر دو سرباز خسته و فرسوده شدند، زیرا هیچیک از آنها نتوانستند از میدان جنگ به اندازه کافی سیر شوند و به پایان برسانند.
هوش مصنوعی: هنگامی که تیرکمان او از نبرد خالی شد، به همان شیوهای که او در نیرنگ و جنگ کرد، وضعيتش تغییر کرد.
هوش مصنوعی: با قدرت و شدت به میدان وارد شوید، مانند پلنگی که آماده شکار است.
هوش مصنوعی: دو بازو را به نشانه قدرت بلند کردند و دل را از عمق جان به یک سمت هدایت کردند.
هوش مصنوعی: آتش نبردی بر پا شد که ناشی از قدرت و چابکی سواران است.
هوش مصنوعی: ستاره در آسمان پنهان شد از ترس تیر و نیزه و جنگ افزار سنگین.
هوش مصنوعی: او همانند پتک آهنگران بر سرش کوبیده میشود و فشار و سنگینی را احساس میکند.
هوش مصنوعی: از گرد و غبار جنگ، زمین تیره و تار شد و چهره خورشید و ماه هم به خاطر این غبار دیده نمیشود.
هوش مصنوعی: سوار بر گردونهی زندگی، تحت تأثیر فشارها و چالشها قرار گرفته و از حرکت و پیشرفت بازمانده است. این وضعیت مانند حالتی است که به ماهی، که برای زنده ماندن میکوشد، فشاری وارد میشود.
هوش مصنوعی: سر پهلوانان در آستانهی جنگ و نبرد، به دور خود جمع شده و از همه سو به دشت پر از خون مینگرند.
هوش مصنوعی: از قدرت بازوانش، همچون تگرگ، ضربههای پی در پی به زمین میزند.
هوش مصنوعی: هر دوی جوان به تدریج ضعیف میشوند، اما آن پیرمرد همچنان مانند یک جوان باقی مانده است.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که همان تابش و درخششی که از پارههای ستاره به دست میآید، به آنها نگریسته شده است.
هوش مصنوعی: اگر اسبها از شدت خستگی بر زمین ماندهاند، یکی از آنها در تن مانده و رگ آن به حرکت در نمیآید.
هوش مصنوعی: دلتنگی و غم عمیق در چشمانم موج میزند، اما هیچ قطرهای از آن به بیرون نمیریزد. تنها یک شخص از این درد و احساسات رنج میبرد.
هوش مصنوعی: دو نفر به مرحلهای رسیدند که هر کدام مانند شیران آشفته مازندران در حال تلاطم و آشفتگی بودند.
هوش مصنوعی: آنها یکدیگر را به دام انداختند تا شاید یکی از آنها مشهور و شناخته شده باشد.
هوش مصنوعی: به خورشید صدا زدند و به خاطر یکدیگر از او روی برگرداندند.
هوش مصنوعی: از شدت فعالیت سوارکاران و شجاعت شیران، زمین همچون دریا به تلاطم درآمد.
هوش مصنوعی: بر گردن اسب، کمند یا ریسمانی قرار دادهاند که به شکل خمیدهای است و یال اسب از داخل آن عبور کرده است.
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن یک موقعیت است که در آن دو طرف در حال تلاش و زورآزمایی هستند، اما یکی از آنها حرکتی نمیکند و همچنان در موقعیت خود ثابت میماند. به نوعی، این تصویرگر تلاش و ایستادگی است که نشان میدهد اگرچه ممکن است فشار و تنش وجود داشته باشد، اما گاهی اوقات مقاومت و عدم تغییر موقعیت نیز معنا و اهمیتی دارد.
هوش مصنوعی: هر دو سوار در جای خود ایستادهاند و به خاطر نیروی چرخشی، ناتوان از حرکت هستند.
هوش مصنوعی: شخصی که در دام تنش گرفتار شده بود، از آن دور شد و دیگر آسیبی از دو طرف به او نرسید.
هوش مصنوعی: مادر، به خاطر نگرانی از جان پسرش، او را از خود دور میکند و اشکهایش همچون خون از چشمانش سرازیر میشود.
هوش مصنوعی: او میگفت: ای پروردگار جهانیان، ای صاحب و مالک آسمانها.
هوش مصنوعی: از دست فرمانده پیروزمند نخواهم سوخت و دلم نمیسوزد به خاطر مرگ پسر.
هوش مصنوعی: از این نبرد او را نجات ده و از تاریکی به روشنایی برسان.
هوش مصنوعی: در آن دشت ایستاده و خاک را بخاکسار کن و در برابر داوران پاک دعا و نیایش کن.
هوش مصنوعی: او در حال گفتن بود و اشکهایش همچون خون جگر از چشمانش به خاطر آن چهره زیبا که غم در آن نهفته بود، میریخت.
هوش مصنوعی: وقتی هر دو کمند به زور پاره شدند، برزوی با هوش گفت:
هوش مصنوعی: بیا با هم در این دشت پر از کینه و دشمنی، جافتی و به همدیگر کمک کنیم تا نامی از خود به یادگار بگذاریم.
هوش مصنوعی: ببینیم چه کسی را تقدیر و سرنوشت به وصالی برساند که تنها آن عشق و محبت اوست که میتواند جان را به هم پیوند دهد.
هوش مصنوعی: باید منتظر بمانیم تا شانس و بخت ما از خواب بیدار شود و ما را خوشحال و شاد کند، مانند دل افراسیاب که به خوشی و شادی میرسد.
هوش مصنوعی: رستم به او گفت که ای فرد مشهور و معروف، که خدای بزرگ و آفریننده تو را پرورش داده است.
هوش مصنوعی: هر چه من بگویم، تو هم بایستی بگویی که درست است، زیرا من دیگر از تو چیزی نمیخواهم.
هوش مصنوعی: در سرزمین توران، چه کسی به تو نسبت خویشاوندی و پیوند دارد؟ تو از کدام نسل و تبار به وجود آمدهای؟
هوش مصنوعی: تو از سرزمین توران نیستی، زیرا جز به یاری بزرگان نمیتوانی پیشرفت کنی.
هوش مصنوعی: برزو به پهلوان گفت: ای فرزند سخنسنج و خردمند، که در بیان و کلام مهارت داری.
هوش مصنوعی: چرا از من نام و اصل و نسبم را میپرسی، در حالی که من از جمعی دیگر هستم؟
هوش مصنوعی: من نسبت به کینهات و نژادم چهکار کنم؟ چه باید بکنم وقتی که خودت در این جدال قرار داری؟
هوش مصنوعی: اگر من یک جنگجوی واقعی هستم، پس باید در میدانی که پر از کینه است، برای مبارزه آماده شوم و به میدان بیایم.
هوش مصنوعی: در جنگ و نبرد، نام و نشان اهمیتی ندارد و این تنها روش کسانی است که گردنکشی میکنند.
هوش مصنوعی: این سر افراز پیروز و خوشبخت با حسادت و کینه، خود را به شدتی آراسته و محکم ساخته است.
هوش مصنوعی: زمانه این پهلوان را درگیر خودش کرده و او از دیگران دور شده است، در نتیجه وضعیت عجیبی به وجود آمده.
هوش مصنوعی: در این تصویر، فردی با قدرت و شجاعت مانند شیران، کمر خود را با دقت و محکم گرفته است و با حالتی آشفته به سمت دیگری مینگرد. این نشاندهندهی اراده و استقامت او در مواجهه با چالشهاست.
هوش مصنوعی: دو شیر دلاور به خاطر شدت مبارزه و تلاشهای بیوقفهشان، به حدی به هم فشار آوردند که هر یک سعی در برتری جستن بر دیگری دارد.
هوش مصنوعی: هر دو خون از ناخن پاک میشوند، ولی هیچکس از این دو به یک سرنوشت ناگوار دچار نخواهد شد.
هوش مصنوعی: محافظهکاری نکنید و از ترس نام و شهرت خود دوری کنید، زیرا دل شکستگان و عواطف عمیق انسانها همیشه در پس پرده قرار دارند و نیاز به ابراز احساسات دارند.
هوش مصنوعی: هر دو دلشان به تپش افتاد و همین که خون به خاطر تلاش و زحمتشان به جوش آمد.
هوش مصنوعی: دلهای بزرگ و پرشور از کینه و دشمنی رنج میبرند و چهرهی قهرمانان از غم و اندوه زرد و پژمرده شده است.
هوش مصنوعی: تو گفتی که فیل، اندامش از آهن است و خرطومش را به دور یکدیگر پیچیده است.
هوش مصنوعی: اگر در هامون پلنگ و در دریا نهنگ نباشی، در برابر آنها هرگز توقف نکن.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف فردی میپردازد که با قدرت و اطمینان خود، مقابل چالشها قرار میگیرد. او با عزمی راسخ به مبارزه با مشکلات میپردازد، اما در عین حال نشانهای از نیروی فوقالعاده و قهرمانی چون رستم ندارد. در واقع، او به شدت مصمم است، اما قدرت و تواناییاش در مقایسه با قهرمانان بزرگ محدود است.
هوش مصنوعی: به خاطر قدرت و نیروی زیاد شیر، بند هر دو سوار که به او نزدیک شده بودند، پاره شد.
هوش مصنوعی: مردی از روی اسب پایین نیامد و به نشانهای از مردانگی، بر زمین نرفت.
هوش مصنوعی: افرادی از دیگران جدا شدند و در آسمان فریاد و هیاهو سر دادند.
هوش مصنوعی: برزو به او گفت: ای پهلوان، دل تو برای جنگ و عقل تو برای انجام کارها آماده است.
هوش مصنوعی: اکنون چه باید بگوییم درباره میدان نبردی که باعث میشود خورشید و ماه از آن تیره و تار شوند؟
هوش مصنوعی: رستم گفت: ای مشهور و بزرگ، من هیچ سواری را در میدان نبرد مانند تو ندیدهام.
هوش مصنوعی: به ایران و سرزمین توران و مازندران، به سرزمین بربرها و به سرزمین هاماوران.
هوش مصنوعی: نمیدانم اکنون جز این کشتی چیزی دیگر وجود دارد یا اینکه همراهان دیگری با این ماه و خورشید هستند.
هوش مصنوعی: بیایید با تلاش و کوشش خود، با دشمنان مبارزه کنیم؛ زیرا در این نبرد حتماً یکی از ما بر زمین خواهد افتاد.
هوش مصنوعی: ببینیم که امروز این آسمان که به سرعت در حال حرکت است، به چه کسی حیات و انرژی میدهد.
هوش مصنوعی: گفتند و از اسبها پیاده شدند، مانند شیران که در حال شکار هستند.
هوش مصنوعی: هر دو به شدت خود را برای نبرد آماده کردند و منتظر بودند ببینند که چه کسی از شانس و fortuna به کمکشان میآید.
هوش مصنوعی: دل هر دو نفر از غم و اندوه پر شده و مانند سیل روان است، که ناشی از فکر و تأثیرات روزگار بر زندگی آنهاست.
هوش مصنوعی: تهمتن با خود فکر کرد که اگر من در برابر این موجود شیطانی کشته شوم...
هوش مصنوعی: در دنیا به من نامی بزرگ دادهاند، در میان انسانهای بزرگ و در زمانهای قدیم.
هوش مصنوعی: آیا میدانید بعد از مرگ من چه خواهند گفت وقتی که سر و موهای خونین من را ببینند؟
هوش مصنوعی: رستم با دلاوری خود دنیا را تحت کنترل داشت و زمانه از شجاعت او شگفتزده بود.
هوش مصنوعی: با خم کمند او، دل سروران به شدت غمگین و دچار رنج شده، همانند دیوان مازندران که در حالتی پریشانی به سر میبرند.
هوش مصنوعی: در دشت جنگ، شجاعت و دلیری را که شیر نشان داده بود، پس از کشته شدنش دیگر کسی به یاد نمیآورد و بر او نامی نمیبرد.
هوش مصنوعی: به تعجب میافتم از سرشت این دنیا که چرا آنچه پیدا است، چیزی پنهان ندارد.
هوش مصنوعی: یکی از مردم که چهرهاش مانند ماه میدرخشد، از آسمان به زمین میآید و سپس به دچار مشکلات و سختیها میشود.
هوش مصنوعی: در شادی دیگری نباید شاد شد و در رنج او هم نباید دل را به ناراحتی سپرد.
هوش مصنوعی: این دنیا مانند یک نمایش است که مانند یک بازیگر مست به دور خود میچرخد و با هنرنمایی خود کنترل کنندهی وقایع و سرنوشتهاست، به طوری که این بازی میتواند در دستهای بسیاری، یعنی در زندگیها و سرنوشتهای مختلف، به شکلهای گوناگون اجرا شود.
هوش مصنوعی: نگاه کن که چطور زندگی ما مثل بازی مهرههاست، به گونهای که مانند یک گنجشک در حال بازی و پرواز است.
هوش مصنوعی: او دامن خود را به کمرش نگه داشت و سپر زرینی را از گردن خود برداشت.
هوش مصنوعی: هر دو در مقابل هم ایستادهاند و بر روی زمین، دلهایشان به خاطر ترس از شکست شکافته شده است.
هوش مصنوعی: به خاطر نام نیک و همچنین به خاطر ننگ، در وسط تلاش و کوشش چیزی را قرار دادند.
هوش مصنوعی: در آن زمان، شیوه جنگیدن و روش نبرد اینگونه بود.
هوش مصنوعی: اسبان خود را از ترس افکار منفی رها نکردند.
هوش مصنوعی: وقتی اسبان را مهار کردند و به کمر بستند، هر کدام دست دیگر را گرفتند.
هوش مصنوعی: تو گفتی دو شیر هستند که هرکدام به شدت در حال جنگ با هم هستند و درگیری شدیدی دارند.
هوش مصنوعی: اگر نه این است که برای کینهتوزی دو فیل بزرگ به جنگ آمدهاند، پس نباید در این نبرد درنگ کرد.
هوش مصنوعی: لحظهای به میدان نبرد برگشتند و در آنجا در جستجوی یاری از خورشید و ماه بودند.
هوش مصنوعی: به خاطر خشم و کینه فراوان، سر و یال او بر روی زمین به حالت راست و مستقیم در آمده است.
هوش مصنوعی: اگر شخصی که طالعش تغییر کرده، چه فایدهای دارد؟ زیرا زمان نه از او کم میکند و نه به او اضافه میکند.
هوش مصنوعی: کسی که با دیانت و نیکوکاری زندگی کند، در زندگیاش همه کارها آسانتر خواهد شد، حتی اگر به نظر سخت بیاید.
هوش مصنوعی: خون هر دو مرد به دلیل شدت درد و رنجی که کشیدهاند، از بدنشان بیرون میجوشد و چهره هر کدام به شدت زرد شده است.
هوش مصنوعی: جهان پهلوان بر اسب خود به حرکت درآمد و صدای بلندی از او شنیده شد، در حالی که جوانانی که در اطراف بودند، به تماشا مشغول شدند.
هوش مصنوعی: از چهره تهمتن نور تابید و کسی که همیشه در پی مبارزه بود، از مقابل او فرار کرد.
هوش مصنوعی: نور افشانی کنید از نامور مردی که سوار بر اسب همچون آذر گشسب میرود.
هوش مصنوعی: به خاطر قدرت و توانمندی یک مرد سرافراز، او به میدان نبرد آمده و بر زمین افتاده است.
هوش مصنوعی: رستم، قهرمان شیرزاد، به طور سریع و با قدرتی بینظیر حرکت کرد و بر چالشها غلبه یافت، همانند باد که به راحتی میوزد.
هوش مصنوعی: او را به شدت در آغوش فشار داد و مانند شاخهای از درخت او را به زمین انداخت.
هوش مصنوعی: از روی کینه، او به زمین ضربه زد و این باعث شد که زمین به لرزه بیفتد.
هوش مصنوعی: چون شیر قوی و دلیر بر فراز نامی بالاتر از خود نشسته، از این برای دشمنی که دارد، انتقام خواهد گرفت.
هوش مصنوعی: خنجر را برای انتقام بیرون کشید و مانند شیر نعرهکشان به میدان آمد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.