گنجور

 
۱۳۶۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۴- سورة سبا- مکیة » ۱ - النوبة الثانیة

 

... و الطیر منصوب علی النداء تأویله و نادینا الطیر و یقال الواو فی و الطیر بمعنی مع علی تأویل یا جبال اوبی مع الطیر معه و قیل هو منصوب بالتسخیر ای و سخرنا له الطیر

گفته اند داود ع پیش از آن که در فتنه افتاد هر گه که آواز بتسبیح بگشادی یا زبور خواندی هر کس که آواز وی شنیدی از لذت آن نعمت بی خود گشتی و از آن سماع و آن وجد بودی که در یک مجلس وی چهارصد جنازه برگرفتندی پس از آن که در فتنه افتاد با کوه شد و نوحه کرد رب العالمین کوه ها را فرمود و مرغان را که با وی در نهایت مساعدت کنید وهب بن منبه گفت این صدای کوه که امروز مردم می شنوند از آن است و گفته اند داود ع شبی از شبها با خود گفت لاعبدن الله عبادة لم یعبده احد بمثلها امشب خدای را جل جلاله عبادتی کنم و خدمتی آرم که مثل آن در زمین هیچ کس نکرده و چنان عبادت و خدمت نیاورده این بگفت و بر کوه شد تا عبادت کند و تسبیح گوید در میانه شب وحشتی بوی درآمد اندوهی و تنگی بدل وی پیوست رب العالمین آن ساعت کوه را فرمود تا انس دل داود را با وی بتسبیح و تهلیل مساعدت کند چندان آواز تهلیل و نغمات تسبیح از کوه پدید آمد که آواز داود در جنب آن ناچیز گشت داود آن ساعت با خود میگوید کیف یسمع صوتی مع هذه الاصوات از کجا شنوند و چون شنوند آواز و تسبیح داود در میان این آوازهای عظیم که از کوه روان گشته و بقدرت الله سنگ بی جان بی زبان فرا سخن آمده تا درین سخن بود و اندیشه فریشته ای آمد از آسمان و بازوی داود بگرفت و او را برد بدریا فریشته پای بر دریا زد و دریا از هم شکافته شد تا بزمین رسید که در زیر دریاست فریشته پای بر ان زمین زد تا شکافته گشت و بحوت رسید که زیر زمین است و فریشته پای بر وی زد تا صخره پیدا گشت که زیر حوت است فریشته پای بر ان صخره زد شکافته شد کرمکی خرد از میان صخره بیرون آمد و کانت تنشز فقال له الملک یا داود ان ربک یسمع نشیز هذه الدودة فی هذا الموضع ای داود خداوند شنو ای دانا از وراء هفت طبقه آسمان نشیز این کرمک که درین موضع است می شنود آواز تو در میان آواز سنگ و کوه چون نشنود تا ترا می باید گفت کیف یسمع صوتی مع هذه الاصوات قوله و ألنا له الحدید یقال کان الحدید فی یده کالطین المبلول و کالعجین و الشمع و کان یسرد الدروع بیده من غیر نار و لا ضرب بحدید مفسران گفتند

داود ص چون بر بنی اسراییل ولایت و ملک یافت عادت وی چنان بود که هر شب متنکروار بیرون آمدی و هر کس را دیدی گفتی این والی شما داود چه مردی است و او را چون شناسید در عدل و انصاف و شفقت بر رعیت ازو عدل می بینید یا جور انصاف میدهد یا ظلم میکند و ایشان او را بخیر جواب میدادند و بر وی ثنا میکردند تا شبی که رب العالمین ملکی فرستاد بصورت آدمیان در راه وی داود بر عادت خویش همان سؤال کرد فریشته جواب داد که نعم الرجل هو لولا خصلة فیه نیکو مردی است لکن در وی خصلتی است که اگر نبودی آن خصلت او را به بودی داود گفت آن چه خصلت است یا عبد الله گفت انه یأکل و یطعم عیاله من بیت المال از بیت المال میخورد و اگر او را کسبی بودی که از ان خوردی او را به بودی داود از آنجا بازگشت بمحراب عبادت باز شد و دعا کرد تا حق جل جلاله او را زره گری در آموخت و آهن بدست وی نرم کرد همچون شمع یا چون خمیر و اول کسی که زره کرد او بود و کان یبیع کل درع باربعة آلاف درهم فیأکل و یطعم عیاله منها و یتصدق منها علی الفقراء و المساکین و قیل انه کان یعمل کل یوم درعا یبیعها بستة آلاف درهم فینفق الفین منها علی نفسه و عیاله و یتصدق باربعة آلاف علی فقراء بنی اسراییل ...

میبدی
 
۱۳۶۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۴- سورة سبا- مکیة » ۲ - النوبة الثانیة

 

... غدوها شهر غدوها الی انتصاف النهار مسیرة شهر ای سیرها من لدن طلوع الشمس الی زوالها مسیر دواب الناس فی شهر و رواحها من انتصاف النهار الی اللیل مسیرة شهر فی یوم واحد مسیرة شهرین قال وهب ذکر لی ان منزلا بناحیة دجلة مکتوب فیه کتبه بعض اصحاب سلیمان نحن نزلناه و ما بنیناه و مبنیا وجدناه غدونا من اصطخر فقلناه و نحن رایحون منه ان شاء الله فبایتون بالشام و قال الحسن کان یغدوا من دمشق فیقیل باصطخر و بینهما مسیرة شهر ثم یروح من اصطخر فیبیت بکابل و بینهما مسیرة شهر للراکب المسرع

گفته اند سیر سلیمان بر مرکب باد اندر بسیط زمین چنان بود که هر روز بامداد تا بنماز پیشین وقت قیلوله مسافت یک ماهه راه بریده بود و گفته اند سفر وی از زمین عراق بود تا به مرو و از انجا تا به بلخ و از انجا در بلاد ترک شدی و بلاد ترک باز بریدی تا بزمین صین آن گه سوی راست از جانب مطلع آفتاب برگشتی بر ساحل دریا تا بزمین قندهار و ز انجا تا به مکران و کرمان و زانجا تا به اصطخر پارس و اصطخر پارس نزول گاه وی بود یک چند آنجا مقام کردی و زانجا بامداد برفتی و شبانگاه به شام بودی بمدینه تدمر و مستقر و مسکن وی تدمر بود کان سلیمان امر الشیاطین قبل شخوصه من الشام الی العراق فبنوها له بالصفاح و العمد و الرخام الأبیض و الاصفر و قد وجد هذه الأبیات منقورة فی صخرة بارض الشام انشأها بعض اصحاب سلیمان علیه السلام

و نحن و لا حول سوی حول ربنا ...

... قوله یعملون له ما یشاء من محاریب ای مساجد و مساکن و قیل المحاریب ابنیة دون القصور و تماثیل هی صور الانبیاء و الملایکة کانت الجن تعملها فی مساجدهم تنشطهم علی الرغبة فی العبادة و قیل کانوا یعملون تماثیل الملایکة و النبیین و الصالحین علی صورة القایمین و الراکعین و الساجدین من نحاس و صفر و شبه و زجاج و رخام فی المساجد لکی اذا رآهم الناس مصورین عبدوا عبادتهم و لم یکن یومیذ محرما محظورا کان اتخاذ الصور مباحا فی شریعتهم کما ان عیسی کان یتخذ صورا من الطین فینفخ فیها فتکون طیرا

پریان از بهر سلیمان مسجدها میکردند و بناهای عالی میساختند چنان که سلیمان می فرمود و از آن یکی شارستان بیت المقدس است و مسجد اقصی و قصه بنا نهادن آن بر قول اصحاب سیر آنست که رب العالمین در نژاد ابراهیم علیه السلام برکت کرد تا از نسل وی چندان بهم آمدند که کس طاقت شمردن ایشان نداشت خصوصا در روزگار داود علیه السلام داود خواست که عدد بنی اسراییل بداند ایشان که در زمین فلسطین مسکن داشتند روزگاری دراز می شمردند و بسر نرسیدند و از دریافت و دانست عدد ایشان نومید گشتند پس وحی آمد به داود از درگاه عزت جل جلاله که این کثرت ایشان از آنست که ابراهیم ع چون بوفای عهد ما باز آمد و آن خواب که او را نمودیم بذبح فرزند تصدیق کرد و ذلک قوله قد صدقت الرؤیا من او را وعده دادم که در نسل و نژاد وی برکت کنم اکنون که ترا کثرت ایشان عجب آمد و ایشان فراوانی از خویشتن دیدند و خود بین گشتند من که خداوندم بجلال و عزت خود سوگند یاد کردم که عدد ایشان با کم کنم در بلایی و نکبتی که بر ایشان گمارم اکنون ایشان مخیرند ای داود میان سه بلیت ازین سه آن یکی که اختیار کنند بر ایشان گمارم یا قحط و نیاز و گرسنگی بر ایشان گمارم سه سال یا دشمن بر ایشان مسلط کنم سه ماه یا طاعون و وبا بر ایشان فروگشایم سه روز داود بنی اسراییل را جمع کرد و ایشان را درین سه خصلت مخیر کرد از هر سه بلیت طاعون اختیار کردند گفتند این یکی آسان تر است و از فضیحت دورتر پس همه جهاز مرگ بساختند غسل کردند و حنوط بر خود ریختند و کفن در پوشیدند و بصحرا بیرون شدند با اهل و عیال خرد و بزرگ در ان صعید بیت المقدس پیش از بنا نهادن آن و داود بر صخره بسجود در افتاده و دعا و تضرع میکند رب العالمین طاعون بر ایشان فرو گشاد یک شبانروز چندان هلاک شدند که بعد از آن بدو ماه ایشان را دفن نتوانستند کرد چون یک شبانروز از طاعون بگذشت رب العالمین تضرع ایشان بپسندید و دعای داود اجابت کرد و آن طاعون ازیشان برداشت پس بشکر آن رب العزة در آن مقام بر ایشان رحمت کرد داود بفرمود تا آنجا مسجدی سازند که پیوسته آنجا ذکر الله رود و دعا و تضرع پس ایشان در کار ایستادند و نخست مدینه بیت المقدس بنا نهادند داود بر دوش خود سنگ می کشید و خیار بنی اسراییل هم چنان سنگ می کشیدند تا یک قامت بنا بر آوردند پس وحی آمد به داود که این شارستان را بیت المقدس نام نهادیم جایی پاک است و خانه ای پاک قدمگاه پیغمبران و هجرت گاه و نزول گاه پاکان و نیکان و تو مردی خونریز بدست تو این بنا تمام برنیاید لکن ترا پسری آید نام او سلیمان املکه بعدک و اسلمه من سفک الدماء و اقضی اتمامه علی یده یکون صیته و ذکره لک باقیا فصلوا فیه زمانا گفته اند داود را آن روز صد سال و بیست و هفت سال بود چون سال وی بصد و چهل رسید از دنیا بیرون شد و سلیمان بجای وی بنشست و جن و شیاطین را فرمود تا آن بنای شارستان تمام کردند و آن را دوازده ربض ساختند هر ربضی سبطی را از اسباط بنی اسراییل و کانوا اثنی عشر سبطا چون از نهاد شارستان فارغ گشتند آن گه مسجد اقصی را بنا نهادند و بالواح زر و سیم و جواهر پرداختند و شرح این قصه بتمامی در سوره بنی اسراییل یاد کردیم

قال سعید بن المسیب لما فرغ سلیمان من بناء بیت المقدس تغلقت ابوابه فعالجها سلیمان فلم تتفتح حتی قال فی دعایهم بصلوات ای داود الا فتحت الأبواب فتفتحت ففرغ له سلیمان علیه السلام عشرة آلاف من قراء بنی اسراییل خمسة آلاف باللیل و خمسة آلاف بالنهار فلا تأتی ساعة من لیل و لا نهار الا و الله یعبد فیها و یقال من التماثیل التی عملوها انهم عملوا لسلیمان اسدین اسفل کرسیه و نسرین فوق کرسیه و کان کرسیه عظیما فاذا اراد ان یصعد الکرسی بسط الاسد ذراعه و کان یصعد علیه و اذا قعد علیه اظله النسران باجنحتها فلما مات سلیمان جاء افریدون و قیل بخت نصر لیصعد الکرسی و لم یدر کیف یصعد فلما دنا منه ضرب الاسد علی ساقه فکسر ساقه فلم یجسر احد بعده ان یدنوا من ذلک الکرسی ...

میبدی
 
۱۳۶۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۵- سورة الملائکة- مکیة » ۲ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی و ما یستوی البحران دو دریا بهم نه یکسان هذا عذب فرات این یکی خوش سخت خوش سایغ شرابه گوارنده آب او و هذا ملح أجاج و این دیگر شور تلخ زبان گز و من کل تأکلون و از هر یکی میخورید لحما طریا گوشتی تازه و تستخرجون حلیة و بیرون می آرید از هر شوری مروارید تلبسونها تا می پوشید آن را و تری الفلک فیه و می بینید کشتیها در ان مواخر روان و آب بران لتبتغوا من فضله تا میجویید از فضل و نیکوکاری او و لعلکم تشکرون ۱۲ و تا مگر آزادی کنید

یولج اللیل فی النهار در می آرد شب تاریک در روز روشن و یولج النهار فی اللیل و در می آرد روز روشن در شب تاریک و سخر الشمس و القمر و نرم کرد و روان و بفرمان خورشید و ماه را کل یجری لأجل مسمی شب و روز خورشید و ماه میرود سرانجامی نام برده را ذلکم الله ربکم آن خداوند شماست له الملک و پادشاهی او راست و الذین تدعون من دونه و ایشان را که می پرستید بخدایی فرود از الله ما یملکون من قطمیر ۱۳ بدست ایشان پوست خست خرما نیست ...

میبدی
 
۱۳۶۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۶- سورة یس - مکیة » ۳ - النوبة الثانیة

 

... و آیة لهم أنا حملنا ذریتهم قرأ نافع و ابن عامر و یعقوب ذریاتهم علی الجمع و قرأ الآخرون ذریتهم علی التوحید و المراد بالذریة ها هنا الآباء و الاجداد و اسم الذریة یقع علی الآباء الذین ذری منهم الاولاد و الذریة فی قوله من حملنا مع نوح هم الاولاد الذین ذرؤا من الاماء و الذرء الخلق و الفلک المشحون هو سفینة نوح علیه السلام الآباء فی سفینة و الأبناء فی اصلابهم

و خلقنا لهم من مثله ما یرکبون یعی الزوارق و صغار السفن و قال ابن عباس هو الإبل تحمل فی البر کما تحمل السفن فی البحر میگوید در بر آفریدیم مانند کشتی در بحر تا خلق بر ان می نشینند و از آن منفعت همی گیرند جای دیگر فرمود و حملناهم فی البر و البحر ما فرزندان آدم را برداشتیم در دشت و در دریا در دشت و صحرا باشتران و در دریا بکشتی و گفته اند سه چیز آنست که الله راند بکمال قدرت خویش شتران در صحرا و میغ در هوا و کشتی در دریا

قوله و إن نشأ نغرقهم نعمتهای خویش بر شمرد و عطاها بر داد آن گه آیت قهر و هیبت بر پی آن داشت تا ایشان را تنبیه کند و خبر دهد که نعمت بشکر مقابل کنید و عطا بطاعت او بکار دارید اگر نکنید نعمت بر شما و بال کنم و آن کشتی و آن دریا سبب هلاک کنم فذلک قوله و إن نشأ نغرقهم فلا صریخ لهم ای لا مغیث لهم و لا هم ینقذون ینجون من الغرق

إلا رحمة منا و متاعا إلی حین ای الا ان نرحمهم و نمتعهم الی انقضاء آجالهم فهما منصوبان علی المفعول له و الرحمة هاهنا المهلة ...

میبدی
 
۱۳۶۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۶- سورة یس - مکیة » ۴ - اگر کسى خواهد که او را بسطى باشد در سخن از روى وعظ و تذکیر درین سورة یس مفرد جمعى کرده‏ام آن را تحصیل کند که تفسیر بیش ازین احتمال نکند و نسق تفسیر بگذاشتن شرط نیست، النوبة الثالثة

 

... قال النبی ص لبعض النساء علیکن بالتسبیح و التهلیل و اعقدن بالانافل فانهن مسیولات مستنطقات

آن یکتا موی مژگان چشم بنده را گواهی دهد یقول الله تعالی تکلمی یا شعرة جفن عین عبدی فاحتجی عن عبدی ای موی مژگان چشم بنده مؤمن من بیار حجت از بهر بنده من گوید بار خدایا گواهی دهم که از بیم عقوبت تو و در آرزوی دیدار تو بسیار گریست الله گوید راست می گویی و من می دیدم آن گه گوید این بنده را بگواهی یک تا موی آمرزیدم و منادی ندا کند هذا عتیق الله بشعرة این سخن گفتن اندامهای بنده ازان غیبهاست که بر خرد آدمی پوشیده است و بر خواست الله حوالت است و در توان وی آن را جای است نادر یافته پذیرفته و آن را گردن نهاده و هم ازین باب است که فردا زمین بر بنده گواهی بر کردار وی دهد و ذلک فی قوله یومیذ تحدث أخبارها ای تشهد علی کل عبد و امة بما عمل علی ظهرها و هم ازین باب است که الله در قرآن دوزخ را خشم گفت تکاد تمیز من الغیظ و آسمان و زمین که الله را پاسخ داد قالتا أتینا طایعین همچنین تسبیح جمادات و چیزها که جان ندارد چون صحرا و کوه و دریا و درختان و باد و باران و امثال آن این همه آنست که عقل می نپذیرد و دل از ان می شورد و دین آن را می پذیرد و الله آن را گواهی میدهد مؤمنان بجان و دل قبول میکنند و نادر یافته می پذیرند کما قال تعالی امرنا لنسلم لرب العالمین

قوله و من نعمره ننکسه فی الخلق این آیت بندگان را تنبیهی است عظیم و بیدار کردن ایشان از خواب غفلت یعنی که خود را دریا بید و روزگار جوانی و قوت بغنیمت دارید و عمل کنید پیش از ان که نتوانید

قال النبی ص اغتنم خمسا قبل خمس شبابک قبل هرمک و صحتک قبل سقمک و غناک قبل فقرک و حیاتک قبل موتک و فراغک قبل شغلک ...

میبدی
 
۱۳۶۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۷- سورة الصافات - مکیة » ۳ - النوبة الثالثة

 

... پیران طریقت مریدان را در ابتدای ارادت از دیده فرو گیرند تا در هیچ چیز ننگرند برای آنکه هر چه بیرون نگرند آن چیز و بال ایشان گردد و مایه محنت یعقوب روزی بدیده استحسان در جمال یوسف نگرست ببین که چه محنت کشید و چون مبتلا گشت بفراق یوسف مصطفی ص روزی فرمود من عایشه را دوست دارم کشید آنچه کشید و دید آنچه دید از گفتار و افک منافقان خلیل را همین حال افتاد گوشه دل بمهر اسماعیل داد هم خود ببلا افتاد و هم اسماعیل را بمحنت افکند چون قصه خواب با وی بگفت که إنی أری فی المنام أنی أذبحک اسماعیل خود رشید بود کریم طبع و نیکو خلق جواب داد که یا أبت افعل ما تؤمر ستجدنی إن شاء الله من الصابرین ای پدر آنچه فرموده اند بجای آر راه خلت تو پاک باید و پسندیده ما را گو خواه سر باش و خواه مباش سخن گفته اند تا ازیشان هر دو کدام سخی تر بود او که فرزند می فدا کرد یا او که جان و تن فدا کرد ابراهیم گفت کار من عجب تر که فرزند عزیز می فدا کنم اسماعیل گفت سخاوت من عظیم تر که جان عزیز و تن نفیس می فدا کنم ابراهیم گفت ترا درد یک ساعته بیش نبود و مرا در هر نفسی دردی بود و در هر لحظه ای اندوهی که بدست خویش فرزند خویش کشته باشم چنانستی که رب العزة گفتی من از شما هر دو جوادترم و کریم تر که ناکشته بکشته برداشتم و ناخواسته فدا فرستادم و فدیناه بذبح عظیم چرا بزرگوار و عظیم نباشد ذبیحی که الله فرستد جبرییل آرد ابراهیم پذیرد فدای اسماعیل شود

قوله و إن إلیاس لمن المرسلین محمد بن احمد العابد گوید در مسجد اقصی نشسته بودم روز آدینه بعد از نماز دیگر که دو مرد را دیدم یکی بر صفت و هییت ما و آن دیگر شخصی عظیم بود قدی بلند و پیشانی فراخ پهن قدر ذراعی این شخص عظیم از من دور نشست و آنکه بر صفت و قد ما بود فرا پیش من آمد و سلام کرد جواب سلام دادم و گفتم من انت رحمک الله تو کیستی و آن که از ما دور نشسته کیست گفت من خضرم و او برادر من است الیاس گفتا رعبی از ایشان در دل من آمد و بلرزیدم خضر گفت لا بأس علیک نحن نحبک ما تو را دوست داریم چه اندیشه بری آن گه گفت هر که روز آدینه نماز دیگر بگزارد و روی سوی قبله کند و تا بوقت فرو شدن آفتاب همی گوید یا الله یا رحمن رب العزة دعای وی مستجاب گرداند و حاجت وی روا کند گفتم آنستنی آنسک الله بذکره گفتم طعام تو چه باشد گفت کرفس و کماه گفتم طعام الیاس چه باشد گفت دور غیف حواری هر شب وقت افطار گفتم مقام او کجا باشد گفت در جزایر دریا گفتم شما کی با هم آیید گفت چون یکی از اولیا از دنیا بیرون شود هر دو برو نماز کنیم و در موسم عرفات بهم آییم و بعد از فراغ مناسک او موی من باز کند و من موی او باز کنم گفتم اولیاء الله را همه شناسی

گفت قومی معدود را شناسم آن گه گفت چون رسول خدا ص از دنیا بیرون شد زمین بالله نالید که بقیت لا یمشی علی نبی الی یوم القیمة رب العالمین فرمود من ازین امت مردانی را پدید آرم که دلهای ایشان بر دلهای انبیا باشد آن گه خضر برخاست تا رود من نیز برخاستم تا با وی باشم گفت تو با من نتوانی بودن من هر روز نماز بامداد به مکه گزارم در مسجد حرام و هم چنان نشینم نزدیک رکن شامی در حجر تا آفتاب بر آید آن گه طواف کنم و دو رکعت خلف المقام بگزارم و نماز پیشین به مدینه مصطفی گزارم و نماز شام به طور سینا و نماز خفتن بر سد ذو القرنین و همه شب آنجا پاس دارم چون وقت صبح باشد نماز بامداد با مکه برم در مسجد حرام

میبدی
 
۱۳۶۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۷- سورة الصافات - مکیة » ۴ - النوبة الثالثة

 

... این آن رحمت است که سؤال در وی گم گشت این آن لطف است که اندیشه در وی نیست گشت این آن کرم است که و هم در و متحیر گشت این آن فضل است که حد آن از اندازه غایت در گذشت بنده اگر طاعت کنی قبول بر من ور سؤال کنی عطا بر من ور گناه کنی عفو بر من آب در جوی من راحت در کوی من طرب در طلب من انس با جمال من سرور ببقای من شادی بلقای من

و ما منا إلا له مقام معلوم این آیت بر لسان طریقت اشارت است بمنازلات و مکاشفات ارباب حقیقت یکی در شکر وجد یکی در برق کشف یکی در حیرت شهود یکی در نور قرب یکی در ولایت وجود یکی در بهاء جمع یکی در حقیقت افراد این هفت دریاست بر سر کوی توحید نهاده رونده درین راه تا برین هفت دریا گذر نکند روا نباشد که بسر کوی توحید رسد و استسقای این هفت بحر از هفت درگاه قرآنست که مصطفی علیه الصلاة و السلام خبر داد که انزل القرآن علی سبعة احرف کلها کاف شاف لکل آیة منها ظهر و بطن و لکل حرف حد و مطلع

و چنانک صدیقان و سالکان راه فرمودند که برین هفت بحر گذر کنید تا بتوحید رسید این هفت بحر را فرمودند که بر سده رسالت آن مهتر عالم ص گذر کنید و هر موجی از شرع او توقیعی بستانید و هر قطره ای از عهد او مدد خواهید تا پس آن گه منازل دوستان ما را بشایید اینست رمز آن پیر طریقت که گفت هر حقیقتی که از سینه عارف سر برزند تا دو گواه شریعت بر درستی وی گواهی ندهد آن مقبول حق نشود ...

... کن لی کما لم تکن فاکون لک کما لم ازل

پیر طریقت گفت از کجا بازیابم آن روز که تو مرا بودی و من نبودم تا باز آن روز نرسم میان آتش و دودم ور بدو گیتی آن روز را بازیابم بر سودم و ربود تو دریابم بنبود خود خشنودم

میبدی
 
۱۳۶۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۸- سورة ص- مکیة » ۲ - النوبة الثالثة

 

... پیر طریقت گفت الهی در سرگریستنی دارم دراز ندانم که از حسرت کریم یا از ناز گریستن از حسرت بهره یتیم است و گریستن شمع بهره ناز از ناز گریستن چون بود این قصه ایست دراز

و هل أتاک نبأ الخصم إذ تسوروا المحراب چون آن فریشتگان بر صورت خصمان با داود سخن گفتند و آن گه بر آسمان شدند داود بدانست که ایشان فرستاده حق بودند تا گناه داود فرا پیش وی برند داود در کار خود بدید و بتضرع و زاری در آمد چهل روز سر بر زمین نهاد بسان ساجدان بر نعت تضرع و کان لا یرفع رأسه الا لحاجة و لوقت صلاة مکتوبة و لا یأکل و لا یشرب و هو یبکی حتی نبت العشب حول رأسه و هو ینادی ربه عز و جل و یسیله التوبة و کان من دعایه فی سجوده سبحان الملک الاعظم الذی یبتلی الخلق بما یشاء سبحان خالق النور الهی انت خلقتنی و کان فی سابق علمک ما انا الیه صایر سبحان خالق النور الهی الویل لداود اذا کشف عنه الغطاء فیقال هذا داود الخاطی ء سبحان خالق النور الهی بای عین انظر الیک یوم القیمة و بای قدم اقوم امامک یوم تزل اقدام الخاطیین سبحان خالق النور الهی من این یطلب العبد المغفرة الا من عند سیده سبحان خالق النور الهی انا الذی لا اطیق حر شمسک فکیف اطیق حر نارک سبحان خالق النور الهی انا الذی لا اطیق صوت رعدک فکیف اطیق صوت جهنم سبحان خالق النور الهی الویل لداود من الذنب العظیم الذی اصاب سبحان خالق النور الهی قد تعلم سری و علانیتی فاقبل معذرتی سبحان خالق النور الهی برحمتک اغفر لی ذنبا و لا تباعدنی من رحمتک لهوایی سبحان خالق النور الهی فررت الیک بذنوبی و اعترفت بخطییتی لا تجعلنی من القانطین و لا تخزنی یوم الدین سبحان خالق النور بعد از چهل روز وحی آمد از حق جل جلاله که یا داود ترا آمرزیدم اما بسر خاک اوریا شو واو را بر خوان تا من آواز تو او را بشنوانم و از وی حلالی بخواه داود پلاسی در پوشید با چشمی پر آب و دلی پردرد و جانی پر حسرت آمد بسر خاک اوریا شد و او را بخواند بلبیک جواب داد و گفت من هذا الذی قطع علی لذتی و ایقظنی کیست اینکه لذت خواب خوش از من وابرید گفت منم داود گفت بچه آمدی یا نبی الله گفت آمده ام تا مرا در حل کنی بهر چه از من بتو رسید گفت ترا بحل کردم و در گذاشتم داود چون آن سخن شنید ارامی و سکونی در وی آمد و بازگشت دیگر با روحی آمد که یا داود نمیدانی که من داوری بعدل و انصاف کنم نه بتعنت بازگرد و با وی بگوی من زن تو بخواستم و بوی رسیدم از من راضی شو و مرا بحل کن داود بازگشت و این سخن بگفت اوریا چون این سخن شنید خاموش گشت و نیز جواب داود نداد داود هم بر سر قبر وی خاک بر سر نهاد و بزاری و خواری نوحه در گرفت که الویل لداود ثم الویل الطویل لداود اذا نصبت الموازین بالقسط یوم القیمة فیؤخذ داود و یدفع الی المظلوم سبحان خالق النور الویل لداود ثم الویل الطویل لداود حین یسحب علی وجهه مع الخاطیین الی النار سبحان خالق النور چون تضرع و زاری داود بغایت رسید از آسمان عزت ندای وحی آمد از بارگاه قدم آواز کرم آمد که ای داود دعای تو نیوشیدیم گناهت بعفو خود بپوشیدیم توبه تو پذیرفتیم و بر تو رحمت کردیم داود گفت الهی کیف و صاحبی لم یعف عنی چون آرام گیرم و خصم از من ناخشنود و دلم از بیم خصمی وی پر آتش و پر دود ندا آمد که یا داود انی استوهبک منه فیهبک لی و اعطیه من الثواب ما لم تر عیناه و لم تسمع اذناه فیقول یا رب من این لی هذا و لم یبلغ عملی فاقول هذا عوض من عبدی داود فقال داود یا رب الآن عرفت انک قد غفرت لی فذلک قوله فغفر له إنه وهب منبه گفت داود پس از آنکه توبه او قبول کردند سی سال میگریست که از گریستن نیاسود نه بشب نه بروز گهی در میان بیابان نوحه کردی بزاری و بنالیدی از خواری مرغان هوا و وحوش صحرا در گریستن او را مساعدت کردندی گهی در میان کوهان سنگ و کلوخ و درختان او را مساعدت کردندی گهی در ساحل دریاها ماهیان و جانوران دریا در گریه او را مساعدت کردندی چون بخانه باز آمدی سوگوار پلاس در پوشیدی و بر خاک نشستی و راهبان بسیار قریب چهار هزار گرد وی

در آمدندی و در مساعدت وی همه بزاری بگریستندی تا از اشک چشم ایشان سیل روان گشتی مصطفی علیه الصلاة و السلام فرمود ان مثل عینی داود کالقربتین تنطفان ماء و لقد خدت الدموع فی وجهه کخدید الماء فی الارض ...

میبدی
 
۱۳۶۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۸- سورة ص- مکیة » ۳ - النوبة الثانیة

 

... و روی عن علی ع قال قال سلیمان بامر الله عز و جل للملیکة الموکلین بالشمس ردوها علی یعنی الشمس فردوها علیه حتی صلی العصر فی وقتها و ذلک انه کان یعرض علیه الخیل لجهاد عدو حتی توارت بالحجاب

قوله و لقد فتنا سلیمان و ألقینا علی کرسیه جسدا اختلاف عظیم است علما را درین آیت بآن که فتنه سلیمان را چه سبب بود و آن جسد که بود و ما آنچه بصحت نزدیکتر است بگوییم محمد بن اسحاق روایت کند از وهب منبه گفت سلیمان مردی بود غازی پیوسته در غزاة بودی و باعلاء کلمه حق و اظهار دین اسلام کوشیدی وقتی شنید که در جزیره دریا شهرستانی است که آن را صیدون گویند و آن را پادشاهی است عظیم که آنجا ملک میراند و بت میپرستد و هیچ پادشاه را و هیچ لشکر را بر وی راه نیست از انک در پیش وی دریاست اما سلیمان بر مرکب باد با خیل و حشم آنجا رسید و بر وی غلبه کرد و او را بکشت و هر چه داشت بغنیمت برداشت و در میان غنیمت دختر آن پادشاه بود ببردگی آورده نام وی جراده و کانت اکثر ما فی العالم حسنا و جمالا فاصطفاها سلیمان لنفسه و دعاها الی الاسلام فاسلمت دختر باسلام درآمد و سلیمان او را خاصه خویش کرد و او را بر زنان دیگر افزونی نهاد هم بدوستی و هم بمراعات دختر پیوسته بر یاد پدر خویش و ملک میگریست و زاری میکرد لا یرقاء دمعها و لا یذهب حزنها و لا تنظر الی سلیمان الا شزرا و لا تکلمه الا نزرا و سلیمان از انک او را دوست میداشت هر چه خواست مراد وی میداد سلیمان را گفت اگر میخواهی که اندوه من کم شود و سکون دل من پدید آید تا با مهر و محبت تو پردازم شیاطین را فرمای تا تمثالی سازند بر صورت پدر من تا وی را می بینم و تسلی خود بدان حاصل میکنم سلیمان بفرمود تا تمثال پدر وی بساختند و فرا پیش وی نهادند و آن را جامه پوشانیدند شیاطین در غیبت سلیمان با وی گفتند عظمی اباک و اسجدی له پدر خود را گرامی دار و او را سجود کن دختر او را سجود میکرد کنیزکان و خدمتکاران که او را چنان دیدند همه سجود کردند و گفتند هذا دین الملک و دین امرأة الملک و هی اعلم بما تصنع چهل روز در خانه سلیمان آن بت را می پرستیدند و سلیمان از ان ناآگاه پس بنی اسراییل گفتند بوزیر سلیمان و هو آصف بن برخیا و کان صدیقا ایها الصدیق ان الملک یعبد فی داره صنم من دون الله خبر داری که در خانه ملک بت می پرستند آصف آن قصه با سلیمان گفت سلیمان بغایت اندوهگن و غمگین گشت گفت إنا لله و إنا إلیه راجعون بخانه باز رفت و آن بت را بشکست و بسوخت و بباد برداد و آن زن را و آن قوم را همه عقوبت کرد و خود غسلی برآورد و لبس ثیاب الطهرة ثیابا لا یغزلها الا الأبکار و لا ینسجها الا الأبکار و لا یغسلها الا الأبکار و لم تمسها امرأة قد رأت الدم آن گه بفرمود تا خاکستر خانه باز کردند و در میان خاکستر نشست و بزاری و خواری بگریست و بسیار تضرع کرد و گفت الهی غافر ذنب داود انا سلیمان بن داود و الخطاء بن الخطاء الهی ما کان هذا جزاءک من آل داود ان نعبد الاصنام فی دورنا من دونک و انما بعثتنا ان ننکس الاصنام علی وجوهها الهی لا تمح اسمی من أسماء النبیین بخطییتی الهی غافر ذنب داود اغفر لی ذنبی و عزتک ما کفرت منذ آمنت و ما خرجت مما ادخلتنی فیه من دینک و گفته اند ملک سلیمان در خاتم وی بود و نگین آن خاتم کبریت احمر بود هر گاه که بوضوگاه رفتی آن خاتم بزنی دادی از زنان وی نام آن زن امینه آن شب که این واقعه افتاده بود بر عادت خویش بوقت طهارت خاتم به امینه داد شیطانی بود نام وی صخر و کان صاحب البحر رب العالمین صورت سلیمان بر وی افکند تا بیامد و آن خاتم از امینه بخواست امینه او را بصورت سلیمان دید و خاتم بوی داد صخر خاتم در انگشت کرد و بر سریر سلیمان نشست و جن و انس او را منقاد شدند و رب العزة او را بر مملکت سلیمان مسلط کرد مگر بر زنان وی که او را بر ایشان دست نبود فذلک قوله تعالی و ألقینا علی کرسیه جسدا این جسد شیطان است یعنی صخر که چهل روز بر کرسی سلیمان نشست هر روزی بر مقابل روزی که در خانه وی بت پرستیدند سلیمان چون از وضوگاه باز آمد امینه را گفت هاتی خاتمی خاتم من بیار امینه گفت دادم سلیمان باز نگرست شیطان را دید بر کرسی وی نشسته بدانست که آن ابتلاء حق است و عقوبت ذنب وی و وقت را ملک از وی بستدند روی نهاد بصحرا و روز و شب همی زارید در الله و توبه همی کرد و عذر گناهان میخواست و در ان مدت که صخر ملک همی راند بنی اسراییل سیرت وی مستنکر داشتند و حکمی که میکرد نه بر وجه خویش میدیدند همی گفتند چه رسید ملک را که امسال حکم بر خلاف آن میکند که پارسال کرد چون استنکار ایشان بغایت رسید و سیرت زشت وی ظاهر گشت مردی بود در بنی اسراییل مانند عمر خطاب درین امت کمین کرد بر ان شیطان تا بر وی هجوم کند شیطان بدانست که بنی اسراییل بقصد وی برخاستند و او را خواهند گرفت از میان ایشان بگریخت و سوی دریا شد انگشتری در دریا افکند و خود در آب شد و سلیمان را مدت محنت و بلا بسر آمد چهل روز گذشته برخاست بساحل دریا شد قومی صیادان را دید که صید ماهی میکردند سلیمان از ایشان طعام خواست ماهیی که از ان ردی تر و کمتر نبود بوی انداختند سلیمان آن را برداشت و شکم وی بشکافت تا بشوید انگشتری از شکم وی بیرون آمد سلیمان انگشتری را در انگشت کرد و خدای را سجود شکر کرد با سریر و ملک خویش گشت اینست که رب العالمین فرمود ثم أناب ای رجع الی ملکه ثم انه بعث فی طلب صخر فاتی به و جعله فی صندوق من حدید او حجر و ختم علیه بخاتمه ثم القاه فی البحر و قال هذا سجنک الی یوم القیمة گفته اند که گناه سلیمان اندرین فتنه و محنت که بوی رسید آن بود که او را نهی کرده بودند که زنی خواهد بیرون از زنان بنی اسراییل و او بر خلاف این نهی دختر ملک صیدون بخواست و کان من قوم یعبدون الاصنام تا دید آنچه دید و رسید بوی آنچه رسید و قیل ان سلیمان قال لاطوفن اللیلة علی تسعین امرأة تأتی کل واحدة بفارس یجاهد فی سبیل الله و لم یقل ان شاء الله فلم تحمل منهن الا امرأة واحدة جاءت بشق ولد

قال النبی ص فو الذی نفس محمد بیده لو قال ان شاء الله لجاهدوا فی سبیل الله فرسانا اجمعین ...

میبدی
 
۱۳۷۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۲- سورة الشورى - مکیه » ۲ - النوبة الاولى

 

... و ما أنتم بمعجزین فی الأرض و شما نه آنید که در زمین او را عاجز آرید و ما لکم من دون الله من ولی و لا نصیر ۳۱ و شما را فرود از الله نه یاری ده است و نه فریادرس

و من آیاته الجوار فی البحر کالأعلام ۳۲ و از نشانهای اوست در دریا چون کوه

إن یشأ یسکن الریح اگر الله خواهد باد کشتی ران را بیاراماند فیظللن رواکد علی ظهره تا فرو ایستاده إن فی ذلک لآیات لکل صبار شکور ۳۳ در آن نشانهایی است آشکارا هر شکیبایی را سپاس دار ...

میبدی
 
۱۳۷۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۴- سورة الدخان‏ » ۱ - النوبة الاولى

 

... فأسر بعبادی لیلا بندگان مرا بشب بر إنکم متبعون ۲۳ که دشمن پس شما بیرون خواهد آمد بر پی شما

و اترک البحر رهوا و دریا را هم چنان آرمیده گذار إنهم جند مغرقون ۲۴ که ایشان قومی اند بآب کشتنی

کم ترکوا چند فرو گذاشتند من جنات و عیون ۲۵ از رزان و چشمه ها ...

میبدی
 
۱۳۷۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۴- سورة الدخان‏ » ۲ - النوبة الثالثة

 

... و آتیناهم من الآیات ما فیه بلؤا مبین ابتلا هم بالرخاء و البلاء فطالبهم بالشکر عند الرخاء و الصبر عند البلاء آدمی گهی خسته تیر بلاست گهی غرقه لطف و عطا حق جل جلاله از وی تقاضای شکر میکند بوقت راحت و نعمت و تقاضای صبر میکند در حال بلا و شدت مصطفی ص قومی را دید از انصار گفت شما مؤمنانید گفتند آری مؤمنانیم گفت نشان ایمان شما چیست گفتند بر نعمت شکر کنیم و در غضب صبر کنیم و بقضاء الله راضی شویم گفت مؤمنون و رب الکعبة

أ هم خیر أم قوم تبع و الذین من قبلهم أهلکناهم إنهم کانوا مجرمین ای صنادید قریش وای رؤساء کفر که پیغامبر ما را دروغ زن میگیرید و بعداوت وی برخاسته اید و دین اسلام بازی میشمرید و از بطش و قهر ما ایمن نشسته اید خبر ندارید که ما با کفار پیشین و اعداء دین که سروران کفر و ضلالت بودند و پیشروان شرک و غوایت بودند چه کردیم و بسطوت و نقمت خویش چون دمار از ایشان برآوردیم آنک آن نمرود لعین آن مردود شقی که عالم از کفر و استکبار خود پر کرد پشه ضعیف را فرستادیم تا سزاء وی در کنار او نهاد و آن دیگر فرعون طاغی یاغی که دعوی خدایی کرد و نعره أنا ربکم الأعلی زد پاره ای چوب از حضرت خود فرستادیم تا قدر وی بوی نمود و دریا را فرمان دادیم تا او را در چنگ قهر خود گرفت و آن دیگر اصحاب فیل که قصد خانه ما کردند و بر ساز و عدت و آلت خود اعتماد ساختند مرغکی چند ضعیف فرستادیم تا دمار از ایشان برآورد

و علی هذا قوم تبع و قوم نوح و قوم لوط و عاد و ثمود و امثال ایشان که از شما قویتر بودند و از شما باسازتر و جهاندارتر بودند چون بر ما عصیان و کفران آوردند و تحیر و تمرد نمودند نگر که ایشان را ببطش خویش چون کم آوردیم و از جهان برانداختیم و نام و نشان ایشان محو کردیم شما نیز اگر همان کنید که ایشان کردند همان بینید که ایشان دیدند امروز عذاب و هلاک و استیصال و فردا حمیم و زقوم فذلک قوله تعالی إن شجرة الزقوم طعام الأثیم کالمهل یغلی فی البطون کغلی الحمیم

میبدی
 
۱۳۷۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۵- سورة الجاثیة » ۱ - النوبة الاولى

 

... و فی خلقکم و ما یبث من دابة و در آفرینش شما و در آنچه آفریدگار میپراکند در جهان از جنبنده آیات لقوم یوقنون ۴ نشانهاست ایشان را که بی گمان اند

و اختلاف اللیل و النهار و در آمد شد شب و روز پس یکدیگر و ما أنزل الله من السماء و در آنچه فرو فرستاد الله از آسمان من رزق از بارانی که روزی خلق بآنست فأحیا به الأرض بعد موتها تا زنده کرد بآن زمین را پس مرگی آن و تصریف الریاح و گردانیدن بادها از روی بروی جهان آیات نشانهاست لقوم یعقلون ۵ گروهی را که خرد دارند و دریابند

تلک آیات الله این آیات و سخنان الله است نتلوها علیک بالحق که میخوانیم بر تو براستی فبأی حدیث بعد الله و آیاته یؤمنون ۶ پس بکدام سخن پس الله و سخنان او بخواهید گروید ...

... هذا هدی اندرین سخن و این نامه و پیغام آگاه کردنی است و پند دادنی و پیغام رسانیدن و ترسانیدن و الذین کفروا بآیات ربهم و ایشان که کافر شدند بسخنان خداوند خویش لهم عذاب من رجز ألیم ۱۱ ایشانراست عذابی دردنمای از عذابی سخت

الله الذی سخر لکم البحر الله آن خدایی است که نرم کرد شما را دریا و ساخته لتجری الفلک فیه بأمره تا میرود در آن کشتیها بفرمان او و لتبتغوا من فضله و تا از فضل او و روزی او بجویید و لعلکم تشکرون ۱۲ و تا مگر آزادی کنید

و سخر لکم ما فی السماوات و ما فی الأرض و شما را نرم کرد و ساخته و زیردست آنچه در آسمانهاست و در زمین جمیعا منه همه از اوست از بخشیدن او و ساختن او و ارزانی داشتن او إن فی ذلک لآیات لقوم یتفکرون ۱۳ در آنچه کرد نشانهای روشن است ایشان را که در اندیشند ...

میبدی
 
۱۳۷۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵۰ - سورة ق‏ » ۱ - النوبة الثانیة

 

... بل کذبوا بالحق ای بمحمد و القرآن لما جاءهم فهم فی أمر مریج مختلط ملتبس و معنی اختلاط امرهم انهم یقولون للنبی ص مرة ساحر و مرة کاهن مجنون و یقولون للقرآن مرة سحر و مرة رجز و مرة مفتری و یقولون فی امر البعث مرة إن هی إلا حیاتنا الدنیا و مرة لین رجعت إلی ربی و مرة ما ندری ما الساعة إن نظن إلا ظنا و قیل فی أمر مریج ای متناقض بانکارهم القدرة علی الاعادة مع اقرارهم بالقدرة علی الابتداء فکان امرهم مختلطا ملتبسا و کل کلام او امر لیس بثابت مقید فهو مریج فعیل من مرج اذا اضطرب یقال مرج الامر و مرج الدین و مرج الخاتم فی اصبعی اذا قلق من الهزال و فی الحدیث مرجت عهودهم و اماناتهم و قیل مریج فعیل بمعنی مفعول من قوله مرج البحرین معناه خلاهما

معنی آنست که دو دریا فرا یکدیگر گذاشت المرج المرعی لان السرح فیه مخلاة لیس علیها لجم مرغزار را مرج گویند یعنی که چرندگان بی لگام سر فرا داده و آنجا فرا گذاشته ثم دلهم علی قدرته فقال أ فلم ینظروا إلی السماء فوقهم کیف بنیناها بغیر عمد و زیناها بالکواکب و الشمس و القمر و ما لها من فروج شقوق و صدوع و عیوب ای لیس فیها تفاوت و لا اختلاف و قیل ما لها من فروج یمکن السلوک فیه و اما الملایکة فینزلون من الباب و یعرجون الی الباب ثم یطبق الباب واحدها فرج و هو الشق و لهذا سمی القباء المشقوق فروجا لبس رسول الله ص فروجا من حریر ثم نزع قوله و الأرض مددناها ای بسطناها علی وجه الماء الی ما لا یعلمون من غایتها و هذا دلیل علی ان الارض مبسوطة و لیست علی شکل الکرة و ألقینا فیها رواسی جبالا ثوابت و أنبتنا فیها من کل زوج بهیج ای من کل صنف حسن کریم یبهج به من الاشجار و النبات و قال فی موضع آخر ذات بهجة و قیل الضمیر یعود الی الرواسی و الزوج البهیج الذهب و الفضة و سایر الفلزات

تبصرة ای جعلنا ذلک تبصرة و ذکری ای تبصیرا و تذکیرا و تنبیها لکل عبد منیب لان من قدر علی خلق السماوات و الارض و النبات قدر علی بعثهم گفته اند تبصرة و ذکری دو نام اند شریعت و حقیقت را تبصرة حقیقت است و ذکری شریعت است شریعت بواسطه است و حقیقت بمکاشفت شریعت خدمت است بر شریطة و حقیقت غربة است بر مشاهده شریعت بی بدی است و حقیقت بیخودی اهل شریعت فریضه گزاران اند و معصیت گذاران اهل حقیقت از خویش گریزان و بیکی نازان قبله اهل شریعت کعبه است قبله اهل حقیقت فوق العرش ...

میبدی
 
۱۳۷۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵۰ - سورة ق‏ » ۱ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحیم بدان که عناصر عالم چهار است باد و آتش و آب و خاک و این چهار عنصر وجود که یافتند در بدو آفرینش ازین چهار کلمت یافتند بسم الله الرحمن الرحیم نسیمی و شمیمی بود از عالم جلال و جمال این کلمات که بوزید تا این چهار عنصر در عالم پیدا آمد آن گه در دور اول تا عهد آخر این چهار عنصر قوت طبیعت داشتند و عالم از ترکیب اجزاء ایشان منتظم همی بود بر وفق تقدیر الهی و در هر عهدی این چهار عنصر قوتی زیادت نمودندی در عهد نوح قوت آب بود و طغیان آن لقوله تعالی إنا لما طغی الماء و در عهد هود قوت باد صرصر بود لقوله بریح صرصر عاتیة و در عهد موسی زمینی خاکی قوتی زیادتی نمود تا انتقام خویش بالتقام قارون ظاهر کرد که فخسفنا به و بداره الأرض و در عهد یونس شرارت آتش در هواء قدرت فروغ گرفت همچنین در هر عهدی هر باد که بوزیدی و هر موجی که از دریا بخاستی یا کشتی غرق کردی یا شهری خراب کردی و هر برقی که بجستی ولایتی بسوختی و همیشه زمین را زلزله همی بودی و خسف و مسخ ظاهر همی گشتی تا عهد این مهتر عالم سید ولد آدم ص که عهد فترت نبوت بسر آمد و صبح روز فطرت دین اسلام برآمد زمین نور گرفت و آسمان سرور یافت و رخسار ستارگان بیفروخت و جبرییل اندر هواء عالم آواز داد که بسم الله الرحمن الرحیم آواز وی اندر اجزاء عالم سرایت کرد تا هر ذره ای از ذرایر عالم در عشق سماع این کلمات زبانی یافت و از وی طنینی و ضجیجی شنیدند قالت عایشه لما نزلت بسم الله الرحمن الرحیم ضجت الجبال حتی سمع اهل مکة دویها فقالوا سحر محمد الجبال و قال ابن عباس لما نزلت بسم الله الرحمن الرحیم سکنت الریاح و ماجت البحور و اصغت البهایم بآذانها و رمیت الشیاطین من السماء و حلف رب العزة لا یسمی اسمه علی شی ء الا بارک علیه و آن گه هر کلمتی از این کلمات تسمیة یکی را از آن عناصر جمالی و کمالی داد از کلمه بسم بندی بر باد نهادند و از هیبت نام الله داغی بر زبان آتش نهادند و از رحمت رحمن شمتی بر آب زدند و از رأفت رحیم نسیمی بخاک رسانیدند باد شرت بگذاشت آتش شرر فرو نشاند آب از طغیان توبت کرد خاک زلزله بگذاشت و باستقامت درآمد این همه بآنست که عهد عدل گذشت و عهد فضل آمد عهد خسف و مسخ گذشت و عهد رأفت و رحمت آمد و ما أرسلناک إلا رحمة للعالمین نسبت این امت که قدم بر بساط شرع احمد مرسل دارند چون اضافت کنی بامت پیشینیان اضافت آدمی بود بحیوان از آنکه در عهد اول صورت ایشان مسخ پذیر بود و سورت ایشان نسخ پذیر بود و عقد ایشان فسخ پذیر بود از آنکه بنهایت کمال نرسیده بودند باز چون عهد مهتر عالم آمد فیض تنزیل الهی روایح خویش باسماع ذریت آدم رسانیدند ندا درآمد که ای سید همه شرعها را نسخ و شرع ترا نسخ نه همه عقدها را فسخ و عقد ترا فسخ نه همه امتان را مسخ و امت ترا مسخ نه

قوله تعالی ق قال ابن عطاء اقسم الله عز و جل بقوة قلب حبیبه محمد ص حیث حمل الخطاب و لم یؤثر ذلک فیه لعلو حاله ...

میبدی
 
۱۳۷۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵۱- سورة الذاریات‏ » ۱ - النوبة الاولى

 

... فتولی برکنه او با سپاه خویش برگشت و قال ساحر أو مجنون ۳۹ و گفت جادویی است و دیوانه ای

فاخذناه و جنوده فرا گرفتیم او را و سپاه او رانبذناهم فی الیم و او کندیم او را در دریا هو ملیم ۴۰

و او بجای ملامت بود و از در نکوهیدن ...

میبدی
 
۱۳۷۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵۱- سورة الذاریات‏ » ۲ - النوبة الثالثة

 

... مانندگی از انبازیست و الله جل جلاله بی شریک و بی انباز است بی نظیر و بی نیاز است در منعش ببند و در جود و از است گناه آمرز و معیوب نواز است پیدا کننده مهر خود ببنده نوازی دوست دار بنده با بی نیازی و مهر او کننده میان خود و بنده بی شرکت و بی انبازی پس سزاء بنده آنست که در هر حال که بود اگر خسته تیر بلا بود یا غرقه لطف و عطا دست در کرم وی زند و پناه بوی دارد و از خلق با وی گریزد چنانک خود میفرماید جل جلاله ففروا إلی الله فرار مقامی است از مقامات روندگان و منزلی از منازل دوستی کسی که این مقام او را درست شود نشانش آنست که همه نفس خود غرامت بیند همه سخن خود شکایت بیند همه کرد خود جنایت بیند امید از کردار خود ببرد و بر اخلاص خود تهمت نهد اگر دولتی آید در راه وی از فضل حق بیند و از حکم ازل نه از جهد و از کردار خود

بو الحسین عبادانی مردی بود از جوانمردان طریقت درویشی با وی محبت داشت هر دو رفتند از رمله تا بکران دریا رسیدند ملاح ایشان را در مرکب نشاند و دو روز در آن مرکب بودند درویشی را دیدند در آن مرکب در کنجی سر فرو برده وقت نماز برخاستید و فریضه بگذاردید باز سر بمرقع فرو بردید و هیچ سخن نگفتید

بو الحسین گفت من فرا پیش وی شدم گفتم ما یاران توایم اگر ترا چیزی بکار باید با ما بگوی گفت فردا نماز پیشین از دنیا بخواهم رفت چون بکران دریا رسید آنجا درختستانی بینید در زیر آن درختان ساز و برگ من نهاده جهاز من بسازید و مرا آنجا دفن کنید و این مرقع من ضایغ مکنید در راه شهر جبله شما را جوانی ظریف نظیف پیش آید این مرقع از شما بخواهد بدو دهید

دیگر روز نماز پیشین بگذارد و سر فرو برد چون فراز شدیم رفته بود از دنیا چنانک خود گفته بود رفتیم در آن درختستان چنانک نشان داده بود دیدیم گوری کنده و کفن و حنوط و هر چه بکار بایست ساخته و آنجا نهاده او را دفن کردیم و مرقع وی برداشتیم و روی بجبله نهادیم آن جوان که نشان داده بود در راه آمد گفت آن ودیعت بیارید گفتم برای خدای با ما بگوی که این چه قصه است و چه حال و آن مرد که بود و تو کیستی گفت درویشی بود میراثی داشت و ارث طلب کرد مرا بوی نمودند شما میراث بمن سپارید و روید آن مرقع بوی سپردیم ...

میبدی
 
۱۳۷۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵۲- سورة الطور » النوبة الاولى

 

... إن عذاب ربک لواقع ۷ که عذاب خداوند تو بودنی است

و البحر المسجور ۶ و بآن دریا از آب پر کرده

ما له من دافع ۸ آن را باز دارنده نیست ...

میبدی
 
۱۳۷۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵۳- سورة النجم‏ » النوبة الثالثة

 

... بآن ستاره روشن بآن ماه دو هفته بآن چراغ افروخته آن گه که از حضرت عیان بازگشت شخص او مقام قربت دیده دل او روح مشاهدت یافته سر او بدولت مواصلت رسیده در خلوت او ادنی بر بساط انبساط راز شنیده

و بدانک رفتن آن سید بآن منزل غریب نبود اما آرام وی درین منزل عجیب بود زیرا که خلق عالم در ظلمت بعد بودند و آن مهتر در نور زلفت و قربت بود چون آن مهتر عالم جبرییل را در مقام معلوم خود بگذاشت و برگذشت اسرار انوار ظاهر و باطن او را بجذب حضرت سپرد تا اندر دریا نور و بحر عظمت غوص کرد و رفرف شرف را بپای همت بسپرد و چنانک مغناطیس آهن را بخود جذب کند شرفات عرش مجید آن مهتر را بخود جذب کرد و از عرش مجید قصد حضرت قاب قوسین کرد و در مقام قاب قوسین در مسند جمال بوصف کمال در مشاهده جلال تکیه گاه ساخت تنزیل عزیز این اسرار در رموز این کلمات بیان کرد که ثم دنا فتدلی فکان قاب قوسین أو أدنی

از جمله خلایق در عالم حقایق کسی بزرگوارتر از محمد مصطفی نبود ...

... چنانک آن پیر طریقت گفته الهی بر امید وصل چندان اشک باریدم که بر آب چشم خویش تخم درد بکاریدم

ور سعادت ازلی دریابم

این درد پسندیدم ...

میبدی
 
۱۳۸۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵۵- سورة الرحمن‏ » ۱ - النوبة الاولى

 

... فبأی آلاء ربکما تکذبان ۱۸ بکدام از نعمتها خداوند خویش خداوند خویش را می نااستوار گیرید

مرج البحرین فراهم گذاشت دو دریا یلتقیان ۱۹ هر دو بر هم میرسند

بینهما برزخ میان آن دو دریا حاجزی است از قدرت لا یبغیان ۲۰ تا بر یک دیگر زور نتوانند کرد

فبأی آلاء ربکما تکذبان ۲۱

یخرج منهما اللؤلؤ و المرجان ۲۲ می بیرون آید از آن دو دریا مروارید بزرگ و مروارید خرد و بسد

فبأی آلاء ربکما تکذبان ۲۳

و له او راست الجوار المنشآت کشتیها ساخته در رفتن فی البحر کالأعلام ۲۴ در دریا چون کوه کوه

فبأی آلاء ربکما تکذبان ۲۵ ...

میبدی
 
 
۱
۶۷
۶۸
۶۹
۷۰
۷۱
۳۷۳