گنجور

 
۱۲۰۱

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۶۲ - پاسخ نامه فرطور توش به فرامرز رستم

 

... به سر بر یکی افسری ساختش

ز افسر ببارید در ثمین

همه در او سر به سر آفرین ...

... ز هرگونه دینار و زر و گهر

گسی کردشان بار آن شادمان

برفتند پر آفرین ها زبان ...

سرایندهٔ فرامرزنامه
 
۱۲۰۲

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۶۵ - خوان دوم کشته شدن گرگان به دست فرامرز

 

... به کردار اخگر ز دریای قار

ببارید گفتی مگر سندروس

نشاندند بر تخته آبنوس ...

... بگسترد برگنبد لاجورد

سپر بر نهادند و بستند بار

همی رفت پیش اندرون نامدار ...

سرایندهٔ فرامرزنامه
 
۱۲۰۳

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۶۷ - خوان چهارم و پنجم و ششم در رفتن فرامرز از سرما و گرما و کشتن کرگدن و رسیدن به خوان هفتم

 

بیاورد صد کاروان شتر

ز آب و علف کرده یکباره پر

به پیش اندر افکند و پویان برفت ...

... همه یاد کردی ز قوم و مقام

تن بارگی گشته از خوی پرآب

بر آن دشت بی آب دل پرشتاب

به یزدان بنالید هرکس به درد

از آن راه تاریک پربار و گرد

بدین گونه ببرید سه روزه راه ...

... خود و نامداران پس اندر گروه

سراپرده زد بر لب جویبار

پس و پشت او لشکر نامدار ...

... جهان گشت پردام اهریمنان

ببارید برفی به کردار او

کز آن شد دل نامداران ستوه ...

... چو از برف و سرما به بیچارگی

رسیدند لشکر به یکبارگی

سپهبد چنین گفت با بخردان ...

... بزرگان برفتند یکسر ز جای

سبک بار کردند چیزی که بود

وز آنجا برفتند مانند دود ...

... سیه دیو همراه او با ردان

دگر باره آن پهلوان بزرگ

بپرسید از نره دیو سترگ ...

... بغرید مانند شیر شکار

ببارید بر وی ز تیر خدنگ

ز پیکان بر وی جهان کرد تنگ ...

... سر نامداران روشن روان

دگر باره با آن سیه دیو گفت

که در کار دانش مکن در نهفت

چه بینم دگر باره از دیو و دد

در این ره چه پیش آیدم نیک و بد ...

سرایندهٔ فرامرزنامه
 
۱۲۰۴

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۶۸ - خوان هفتم کشتن فرامرز،اژدها را

 

... بیامد بر دادگر کردگار

دو رخ برنهاد از بر خاک بار

همی گفت کای داور آسمان ...

سرایندهٔ فرامرزنامه
 
۱۲۰۵

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۷۱ - دامادی فرامرز رستم با دختر شاه پریان

 

... شود زنده زو نام سام سوار

درخت بزرگیش آید به بار

بود شاه بر کشور نیم روز ...

... عقیق و زبرجد فزون از شمار

سراسر بفرمود کردند بار

از آن صد شتروار کردند بار

همان فرش گستردنی صدهزار ...

... یکی باده وش و یکی خوش سخن

یکی عنبرافشان یکی مشکبار

یکی باده نوش و یکی در خمار ...

سرایندهٔ فرامرزنامه
 
۱۲۰۶

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۷۲ - دستوری طلبیدن فرامرز از فرطورتوش به جهت رفتن

 

... زاسب و ز اشتر فزون از شمار

بفرمود تا جمله کردند بار

زهرگونه آلت که بد در خورش ...

سرایندهٔ فرامرزنامه
 
۱۲۰۷

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۸۳ - داستان سه فرزانه

 

... نشسته زگردون گردان دژم

یکی گفت کز راه باریک من

بتر نیست از دردنزدیک من ...

... زخونزعفرانژاله بربیخته

چو شاخی که بی بار باشد خزان

چو باغی کزو بگسلد ارغوان ...

سرایندهٔ فرامرزنامه
 
۱۲۰۸

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳ - هم در ثنای او

 

... به بزم و رزم تو شاید که زاید و خیزد

ز خشم عفو تو سیل و غبار از آتش و آب

به جان ز خشم تو بدخواه زینهار نیافت ...

... به مرغزار قضا از درخت بأس و عمل

دو شاخ طرفه دمد برگ و بار از آتش و آب

مبارزان را بیم و امید ننگ و نبرد

دو جامه پوشد ناچار و چار از آتش و آب ...

... به یک غزات که کردی و هم کنی صد سال

گرفت بقعه کفر اعتبار از آتش و آب

چو بانگ موکب تو بر بساط غزو بخاست

نداد گنج همه گنگبار از آتش و آب

همی گذشتند اندر مصاف هایل تو ...

... به پیل و مال تو امسال ازو مشو راضی

هلاک بر تن و جانش ببار از آتش و آب

فدای جان و تنش کرد پیل و مال چو دید ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۲۰۹

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵ - در مدح امیر ابونصر فارسی

 

... سپهر گردان از پود و تار آتش و آب

شده هوا و زمین را ز آب و آتش بار

مسام تنگ شده رهگذار آتش و آب ...

... مهیب صورتی اندر شعار آتش و آب

یلان رعد شغب همچو ابر خون بارند

به برق خنجر در مرغزار آتش و آب ...

... بود قضا و قدر پیشکار اختر و چرخ

بود هوا و زمین زیر بار آتش و آب

بقات باد که عدل تو حسبت لله

به قمع جور ببرد اقتدار آتش و آب

جهان به کام تو و کار و بار دولت تو

زبانه گیرتر از کارزار آتش و آب ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۲۱۰

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۳ - هم در مدح او

 

... ور هنرور میان جمهور است

همه اخبار در بزرگی او

ببر عقل نص و مأثور است ...

... زیر پای ثناش منثور است

بار جودش نشست بر دینار

زان رخش زرد و پشت مکسور است ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۲۱۱

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۴ - در ثنای سلطان مسعود

 

... گردون از بیم تو به جنبش تیزست

ماهی از حلم تو به بار گران است

دهر ز عدل تو با نشاط و سرورست ...

... گشت که در یابد ای عجب نتوانست

باره شبدیز تو به رفتن و جستن

نایب ابر بهار و باد خزان است ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۲۱۲

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۵ - در مدح سلطان مسعود بن ابراهیم

 

... براقی برق جه کز کام زخمش

گنه کاران دین را اعتبار است

سرین و سینه او سخت فربی ...

... هژبری زشت رویی وقت پیکار

همای خوب فالی روز بار است

به پای دولت آوردت سپرده ...

... زمین از منزلت زرین بساط است

هوا از لشکرت مشگین غبار است

به خارستانت اندر گلستانست

به ریگستانت اندر جویبار است

ره انجام و دل اندر خرمی دار ...

... بزن بیخی که آن را کفر شاخست

ببر شاخی که آن را شرک بار است

قیاس لشکرت نتوان گرفتن ...

... درخش برق این در سومنات است

خروش رعد آن در گنگبار است

بدین آوازه هر جایی که شاهیست ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۲۱۳

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۲ - در مدح ثقه الملک طاهربن علی

 

... وان پیر ضمیرست که با بخت جوانست

هر باره که زین کرده شود همت او را

اندر میدان زیر دو کف زیر دو رانست ...

... مانند دل لاله دلش در خفقانست

نه بار جهان بر تن تو هیچ نشسته است

نه راز سپهر از دل تو هیچ نهانست ...

... عزمت نه سبکسارست ار چه سبکست او

حزمت نه گرانبارست ار چند گرانست

بادیست شتاب تو کش از کوه رکابست ...

... ور احمقی کردم اصل از همدانست

امروز مرا صورت ادبار عیان شد

نزد همگان صورت این حال عیانست ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۲۱۴

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۵ - در مدح عمید حسن

 

... از تاب درد سوزش دل هست

وز بار ضعف قوت تن نیست

این هست و آرزوی دل من ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۲۱۵

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۲ - اندرز

 

... بر یک درخت هست دو شاخ بزرگ و این

می بشکند ز بار و بر آن هیچ بار نیست

چون کاین کثیف جرم زمین هست برقرار ...

... شاید که از سپهر و جهان رنجکی کشد

آن کس کش از سپهر و جهان اعتبار نیست

ای مبتدی تو تجربه از اوستاد گیر ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۲۱۶

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۴ - در ستایش یمین الدوله بهرامشاه

 

... منت خدای را که زمانه به کام ماست

و امروز روز دولت ما را غبار نیست

در عدل می چمیم که عدل اختیار کرد ...

... کاندر جهان رضای تو را جان سپار نیست

تو رستمی و باره تند تو هست رخش

تو حیدری و تیغ تو جز ذوالفقار نیست ...

... تابنده آفتاب کند روی در حجاب

روزی که بندگان تو گویند بار نیست

ملک افتخار کردی و امروز ملک را ...

... کس را چنان که امروز این بنده توراست

جاه و محل و مرتبت و کار و بار نیست

هر مجلسی ز رای تو او را کرامتی است ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۲۱۷

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۵ - در مدح ثقة الملک طاهربن علی

 

... از شرف ذات تو بیخیست کزو شاخ علوست

در کرم طبع تو شاخیست کزو بار سخاست

مثل بخت و نکوخواه تو آبست و درخت ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۲۱۸

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۶ - مدیح بهرامشاه

 

... هر که روزی در بساط خرمش بنهاد پا

دست او از بخت شاخ سبز بارآور گرفت

هر که از مهرش نهالی کاشت اندر باغ عمر ...

... گه بداندیشان او را مرگ بر بستر گرفت

رمح عمر او بار او فردا بگیرد باختر

همچنان کامروز تیغ تیز او خاور گرفت ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۲۱۹

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۸ - در صفت ابر و مدح یکی از بزرگان

 

... بر این بلندی جز مر تو را اجازت نیست

که باری آید نزدیک این غداة و رواح

هنر سوار بزرگی است که دست جاهش کرد ...

... نه غور حزمش بنمود نهمت مساح

بزرگ بار خدایا تو ملک و دولت را

چو عقل مایه عونی چو بخت اصل نجاح ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۲۲۰

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۱ - باز در ستایش او

 

... سرمه چشم دیده دولت

روز پیکار تو غبار تو باد

نور و نار تو مهر و کینه تست ...

... شیر گردون کنون شکار تو باد

روز بار تو سور کرد جهان

تا جهانست روز بار تو باد

آتشین سطوتی و دیده کفر ...

... همه در امن و زینهار تو باد

بردباری و رحمت ایزد

بر دل و طبع بردبار تو باد

چرخ گنج تو را همی گوید ...

مسعود سعد سلمان
 
 
۱
۵۹
۶۰
۶۱
۶۲
۶۳
۶۵۵