گنجور

 
۱۱۶۶۱

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳۶ - د‌ر ستایش پادشاه رضوان جایگاه محمد شاه غازی طاب ثراه گوید

 

... قد موزونش یک بستان صنوبر

صنوبر بار اگر آورد بادام

دهانش غنچه را ماند ولیکن ...

... اثر چون در عروقش کرد باده

فرو بارید شکر از لب و کام

که بی می زیستن کفرست خاصه ...

قاآنی
 
۱۱۶۶۲

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳۷ - د‌ر ستایش نواب ملک آرا حاکم مازندران گوید

 

... کرته گردان قبا هرگه که در دستت حسام

گر به دریا بار بارد ابر دست همتت

فلس پشت ماهیان گردد سراسر سیم خام ...

قاآنی
 
۱۱۶۶۳

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴۱ - مطلع ثانی

 

... شراره یی بود از تف تیغ نیرانم

به گرد رزم چو در زنگبار خورشیدم

به پشت رخش چو بر بوقبیس عمانم

محیط قهرم و شمشیر وگرز امواجم

سحاب کینم وکوپال و تیغ بارانم

به تیغ شیر شکر ملک را پرستارم ...

... مراست عرضی شاها که گر قبول افتد

دهد بهار امل بار شاخ حرمانم

دو هفته رفت که ازفاقه در قلمرو فارس ...

قاآنی
 
۱۱۶۶۴

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵۲ - و له فی ا‌لمدیحه

 

... جان که نه قربان توست ننگ به پیکر

سر که نه در راه تست بار به گردن

شیر به چرم پلنگ یا تو به خفتان ...

قاآنی
 
۱۱۶۶۵

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵۵ - در مدح محمدشاه مبرور و لشکر کشیدن به سمت هرات گوید

 

... یکی ز شوکت شاه جهان سرای سخن

بخوانده ایم بسی بار نامهای قدیم

بدیده ایم بسی کار نامهای کهن ...

... یکی دوگوش فراده بدین چکامه نغز

که کارنامه شاهست و بارنامه من

به سال پنجه و اند از پس هزار و دویست ...

... دروب او همه چون پنجه قضا مبرم

بروج او همه چون باره بقا متقن

بزرگ بار خدا گفتیی به روی زمین

بیافریده یکی آسمان ز ریماهن ...

... درشت هیکل و عفریت خوی و کژمژگوی

سطبرساعد و باریک ساق و زفت بدن

زمخت سیرت و زنجیرخای و ناهنجار ...

... سران شاه به فرمان شاه پره زدند

چو لشکر اجل آن باره را به پیرامن

حصاریان پلنگینه خوی کوه جگر ...

... نمود چون کتف خار پشت و پر زغن

رمیده از فزع توپ اهل باره چنانک

گزندگان هوام از بخور قردامن

ز زخم توپ و آشوب شهریار جهان

ز بسکه شد در و دیوار باره پر روزن

نمودی از پس آن باره گرد موکب شاه

چو جرم چرخ مشبک ز پشت پرویزن ...

... حصار را ز پس پشت خود وقایه کنیم

ز پیش باره برانیم باره بر دشمن

به مویه گفت بدو کاینت رای مستغرب ...

... طراق مقرعه بگذشت از دوصد فرسنگ

غبار معرکه بررفت تا دوصد جوجن

در حصار به رخ بست مرزبان هری ...

... به هر طریق و به هر عادت و به هر دیدن

ز برج و باره و ایوان و خاکریز و فصیل

ز پشت و پیش و بر و شیب و ایسر و ایمن ...

... دمد ز خاک هری تا به روز حشر سمن

ازان سپس که ز میدان فرونشست غبار

ز آب دیده آن جاودان دود افکن ...

... چنان که آمد و نگذاشت در دیار هری

نشان ز بوم و بر و کاخ و کوخ و باره و بن

به هیچ باغ نه سوری بماند نه سنبل ...

... زمان حرب سر آمد زبان چرب مگر

دهد دوباره به قندیل بختمان روغن

بسی درود بر اوگفت و بس دو رودبرو ...

... دلش به سینه بجوشید همچو باده به دن

به باره برد سر اندر دوباره همچو کشف

به چاره تیر فکندن گرفت چون بیهن ...

... مثال داد که از هر کرانه پره زنند

به گرد باره هژبرافکنان شیرشکن

یلان ز هر سو سنگر برند و نقب زنند ...

... چهار برج زنند از چهار سوی حصار

هزار بار ز نه باره سپهر اتقن

درون هر یک گردان کمین کنند و زنند

شراره بر دم آن مارهای مهره فکن

مگرکه باره شد رخنه رخنه چون غربال

مگرکه قلعه شود ثقبه ثقبه چون اژکن ...

... برآورند عدو را دمار از میهن

شگرف کنده آن باره را بیندایند

به لای و لوش و نی و نال و خار و خاشه و شن ...

... پی تکاورشان سوده از شقاق و عرن

به مویشان همه بینی غبار جای عبیر

به جسمشان همه یابی هزال جای سمن

بویژه آنکه زمستان دوباره آمد و رفت

سمن ز راغ و گل از باغ و لاله از گلشن ...

... عنان رزم بتابیم از سکون سنن

و گر نبرد نماید بزرگ بارخدای

بر آنچه حکم کند عین رحمت ست و منن ...

قاآنی
 
۱۱۶۶۶

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵۹ - ‌در ستایش ولیعهد مغفور عباس شاه طاب‌الله ثراه می‌فرماید

 

... پیریش همانا همه زانست که چون من

هیچش نبود بار به درگاه جهانبان

دارای جوان بخت ولیعهدکه در مهد ...

... جمشید به احضار صبا کرد اشارت

باد آمد و شد پشه به یکبار گریزان

اکنون تو سلیمانی و من پشه فلک باد ...

قاآنی
 
۱۱۶۶۷

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۳ - د‌ر مدح شاهنشاه مبرور محمد شاه مغفور انارلله برهانه می‌فرماید

 

بارهاگفته ام ای ری به تو این راز نهان

ای ری و راز ز نستوده نباید پژمان ...

... خود گرفتم که تو گیهانی انصاف بده

که ابی بار خدا هیچ نپاید گهیان

ای ری هیچ مدان هیچ نیاری به خیال ...

... نبودت نامی از نام و نشانی ز نشان

بارها گفتم از دامن شه دست مدار

که گریبان ز تحسر ندری تا دامان ...

... مثل مغز و خرد چشم و ضیا جسم و روان

یونسست این شه و باره تو چو بطن ماهی

یوسفست این شه و قلعه تو چوکنج زندان ...

قاآنی
 
۱۱۶۶۸

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۴ - ‌در مدح شاهزادهٔ آز‌اده هلاکوخان‌بن شجاع السلطنه می‌فرماید

 

... زو ذکری و بس چون عهود جانان

چون مشت غباری بری دمانش

با خویش به دارالامان کرمان ...

... ترسم ندهد ره به باغ رضوان

القصه یکی نغز باره بینی

صد بار بر از هفت چرخ گردان

ستوار بروجش چو سد یأجوج ...

... مانا نرسد تا ابد به پایان

دروازه آن باره بسته بینی

جز بر رخ جویندگان احسان

باغیست در آن باره بارک الله

گیتی همه از نکهتش گلستان ...

... کاخیست در آن باغ لو حش الله

غمدانشده زو بارگاه غمدان

چون رای سکندر منیع بنیاد ...

... پیکان شده در چشم خصم مژان

تیرت ز زمین بر سپهر بارد

چونان به زمین از سپهر باران

نشناخته شمشیر آهنینت ...

... تا تنگ نگردد سرا به مهمان

نبود عجب ار خون شود دوباره

از سهم خدنگت جنین به زهدان ...

... زان بیهده کردم سه سال کفران

زان بار خدا از برای کیفر

بگماشت به جانم عذاب حرمان ...

... کز نعت نبی عاجزست حسان

در باره آن کش خدا ثناگر

تا چند وکی این ترهات هذیان

قاآنی
 
۱۱۶۶۹

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۹ - در مدح جناب حاجی و شاهنشاه مبرور محمد شاه غازی

 

... مگر ز رحمت خاص تو آگهی دارد

که بار جرم همه خلق می کشد شیطان

هرآنکه کین تو ورزد چه بالد از طاعت ...

... چنان که رسم عرب هست و عادت شجعان

برون نیامده هل من مبارز از لب او

ز دور نام تو بردم گریخت از میدان ...

قاآنی
 
۱۱۶۷۰

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۸۵ - در مدح حاج میرزا آقاسی طاب ا‌لله ثراه گوید

 

... چشم را بابد در او دزدیده حبران داشتن

صاحب دیوان تواند در میان بار عام

رازها با خواجه بی تذکار و تبیان داشتن ...

... کوش همچون خواجه بدهی هر چه را آری به دست

تا جهان باری به خویش و غیر آسان داشتن

خود بگو جز تلخکامی چست حاصل بحر را ...

... ابر با آن تیره رخساری که پوشد ر وی روز

مردم چشمت دهقان را ز باران داشتن

خواجه شو ز اول که یابی معنی وارستگی ...

... داروی تب نوش تاکی ننگ هذیان داشتن

جان سستت بر نتابد بار سختی های عشق

پتک پولادست نتوان شیشه سندان داشتن ...

... وز بهار فبفن در دل صدگلبشان داشتن

ابر رحمت چون ببارد بهر جذب فیض او

روح باید تشنه چون ربگ ببابان داشتن ...

قاآنی
 
۱۱۶۷۱

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۹۱ - در هزل و مطایبه گوید

 

... تات ز خاطر حزین انده غم برد برون

ساده سزد نزارکی کیرش چون خبارکی

نه چو یکی منارکی رفته به چرخ نیلگون ...

... چون شمنت اگر صنم باید زی بتی بچم

کت نکند ز بار غم سینه فکار و دل زبون

پند مرا به جان شنو دل بنه بر نهال نو ...

قاآنی
 
۱۱۶۷۲

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۹۸ - در ستایش محمدشاه غازی طاب الله ثراه فرماید

 

... روح القدس به دامت پتیاره لعین

باری زره نیامده بر در ستاد و گفت

بگشای چشم و آیینه چهر من ببین ...

... جاهش بر ازگمان و جلالش بر از یقین

شاهی که برگ و بار درختان به زیر خاک

گویند شکر جودش نارسته از زمین ...

قاآنی
 
۱۱۶۷۳

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۰۱ - وله فی المدیحه

 

... بر دامن خاک از نخست هر خس که کردی جای چست

قصاروش یکباره شست از آب باران فرودین

محبوس بهشی دلگشا می کوثری انده زدا ...

... رامشگر از آهنگ شد غوغافکن در چارحد

بر لب سرود باربد در چنگ چنگ رامتین

می زاهدی فرخنده خو روشن روانی سرخ رو ...

... طرح نشاط انداخته در بزم شاه راستین

صف بسته اندر گاه بار در بارگاه شهریار

گردان کردان از یسار میران اتراک از یمین ...

قاآنی
 
۱۱۶۷۴

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۱۰ - د‌ر مدح شهنشاه ماضی محمدشاه غازی طاب ثراه گوید

 

... نامه مدح به کف چشم ادب بر درگاه

خواستم بار یکی رفت و بشه گفت وز شه

رخصت آورد و برفتیم بهم تا بر شاه ...

... از دو صد خلوتیم داده فزون منصب و جاه

حامل و ناقل قلیان سلامم گه بار

که ملک آید و چون ماه نشیند برگاه ...

... یا در آن وقت که پوشم زره و بنشینم

از برباره چو رویین تن بر اسب سیاه

بر کفلگاه تکاور فکنم چرم پلنگ ...

قاآنی
 
۱۱۶۷۵

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۱۱ - در مدح صدراعظم

 

... کرد باید چو سگان پاس و ندید آش و طعام

برد باید چو خران بار و نخورد آب و گیاه

من به صد چرب زبانی و به شیرین سخنی ...

... زبده زمره دانش و سر ارباب کرم

آنکه بارکرمش پشت فلک کرده دوتاه

آنکه زان سیل که از ابر نوالش خیزد ...

قاآنی
 
۱۱۶۷۶

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۱۸ - و له فی المدیحه

 

عیدست و جام زرنشان از می گران بار آمده

هر زاهدی دامن کشان در دیر خمار آمده ...

... آن لجه سیماب بین آن آتشین گرداب بین

آتش میان آب بین هردم شرربار آمده

عید مبارک پی نگر رخشنده جام می نگر

نالان نوای نی نگرکز هجر دلدار آمده ...

... نایی که بستد هوش نی گفتا چه اندرگوش نی

کز سینه پرجوش نی آه شرربار آمده

بربد به کف بربط نگر خون بط اندر بط نگر ...

قاآنی
 
۱۱۶۷۷

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۳۶ - در ستایش شهنشاه ماضی محمدشاه غازی طاب‌الله ثراه گوید

 

... من رند نامه سیاه تو از چه روسیهی

من زیر بار غمم تو از چه پشت خمی

نی نی تو نیز عبث خم نیستی و سیاه ...

... تو آن ذنب که ز مهر پوسته می بدمی

پشتت خمیده ز بس بار تو عنبر و بان

زانرو به هر نفسی افتی به هر قدمی ...

قاآنی
 
۱۱۶۷۸

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۳۸ - و له فی المدیحه

 

... به گیسویت که از سویت به دیگرسو نتابم رخ

گرم صد بار چون گیسو به گرد سر بگردانی

مرا چشمیست اشک افشان بر او سا زلف مشک افشان ...

... هزاران در هزاران توپ دارد اژدها پیکر

که دوزخ از دهان بارند گاه آتش افشانی

سیه موران خورند و سرخ ماران افکنند از دم ...

قاآنی
 
۱۱۶۷۹

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۴۰ - د‌ر تزکیهٔ نفس ناسوتی و توجه به عالم لاهوتی و اشاره به مدح خامس آل ‌عبا سیدالشهدا علیه السلام

 

... ای نفس به پیری نبری را غم یار

کان بار توان برد به نیروی جوانی

قاآنی اگر مرد رهی بار بیفکن

تا از دو جهان توسن همت بجهانی ...

قاآنی
 
۱۱۶۸۰

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۴۱ - در ستایش امیر بی نظیر الله قلیخان ایلخانی قاجار فرماید

 

... زنهار کجا می بری به تنها

این بار سرین را بدین گرانی

از بسکه سرین تو گشته فربه

برخاستن از جا نمی توانی

آن بارگرن را فروهل از دوش

خود را به زمین چند می کشانی

من بار تو بر دوش خود گذارم

با این همه پیری و ناتوانی ...

... افکنده سپر در جهان ستانی

یکبارگی از چشم مردم افتاد

با خاک رهش کحل اصفهانی ...

... هر کاو نرود راست با تو چون تیر

پشتش کند از بار غم کمانی

مفعول مفاعیل فاعلاتن ...

قاآنی
 
 
۱
۵۸۲
۵۸۳
۵۸۴
۵۸۵
۵۸۶
۶۵۵