گنجور

 
۱۰۴۰۱

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۹۱

 

... چون چشم بتان عام است بیدادی و بیماری

بار نفس بیدل بر دوش دل افتاده ست

دل این همه سنگین نیست وقتست که برداری

بیدل دهلوی
 
۱۰۴۰۲

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۹۲

 

... زبان خار ندانم چه گفت درگوشش

که چشم از آبله ام برد سیل خونباری

چه ممکنست دل ازگریه ام بجا ماند ...

... تو نیز جز به سرانگشت گام نشماری

گهر ز سنگدلی بار خاطر دریاست

به روی آب نشین چون کف از سبکباری

نظر به خاک ره انتظار دوخته ام ...

... رمد ز شعله جواله سعی پرگاری

غبار هستی ام اجزای وحشت عنقاست

چها به باد دهی تا مرا بهم آری ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۴۰۳

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۹۴

 

... اگر چو غنچه دل شبنمی به دست آری

غبار دامن این دشت ناله اندود است

قدم دلیر منه تا دلی نیفشاری ...

... کدام شعله که خاکش بکرد همواری

چنان ز دهر سبکبار بایدت رفتن

که بار نقش قدم هم به خاک نگذاری

گواه عاقبت کار ظلم پیشه بس است ...

... شکست می دروی آبگینه می کاری

به دوش عمر کشی بار این و آن تا چند

خوش آن زمان که ز اسباب دست برداری ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۴۰۴

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۰۵

 

... دلت به کینه مینباز تا فساد نزاید

چه مردی است که بار زنان حامله گیری

نشسته هر نفس آماده هزار شکایت ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۴۰۵

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۲۱

 

که ام من از نصیب عالم اظهار مأیوسی

غبار دامن رنگی صدای دست افسوسی

حباب این محیطم مفت دیدنهاست اسرارم ...

... ز دیرستان حیرت تشنه دیدار می آیم

به بار هر نم اشکی فغان گم کرده ناقوسی

کباب لذت خاموشی ام از گفتگو بس کن ...

... که از خاکستر ما هم پر افشان بود طاووسی

ز خودگر نگذری باری ز اسباب جهان بگذر

چراغی تا کنی روشن در آتش گیر فانوسی ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۴۰۶

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۲۵

 

... رحم است به زخمی که تو مرهم شده باشی

تا بار خری چند نبندند به دوشت

آدم نشو ی گر همه آدم شده باشی ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۴۰۷

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۲۸

 

... چشمی به گردش آری و جام هوا کشی

بار دلت به ناله رسانی سبک شود

کز پای کوه رشته به زور صدا کشی ...

... آسان مدان که دامنش از دست ما کشی

بار وفا دمی که شود طاقت آزما

غیر از عرق دگر چه به دوش حیا کشی ...

... دوش غنا ستمکش ناز هوس مباد

بار جهان خوشست که بر پشت پا کشی

گر آگهی ز خفت اوضاع احتیاج ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۴۰۸

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۲۹

 

... به قبول صورت بی اثر مکش انفعال فسردگی

چه قدر مصور عبرتی که چو سنگ بار صنم کشی

رمقی ست فرصت مغتنم به هوس فسون امل مدم ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۴۰۹

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۳۳

 

... شنیدن داشت این افسانه گر می داشتم گوشی

ز بار حسرت دنیا دوتا گشتیم و زین غافل

که عقبا هم نمی ارزد به خم گرداندن دوشی ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۴۱۰

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴۳

 

... خجلت عشق و وفا یأس و امید مدعا

عالمی شد بار دل زین بار گردن زندگی

بی نفس گردیدن از آفات ایمن می کند ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۴۱۱

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵۰

 

... زیان و سود رفت و مانده برجا ننگ دلالی

جهان بی اعتبار افتاد از لاف دنی طبعان

نیستان پشم می بافد ز شیر و گربه قالی ...

... هجوم ذره گر قنطار چیند نیست مثقالی

به این تسلیم بار نیک و بد تا کی کشم بیدل

سیه گردید همچون شانه دوش من ز حمالی

بیدل دهلوی
 
۱۰۴۱۲

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵۲

 

... مو هم سفید کردی در انتظار طفلی

ای واقف بزرگی آوارگی مبارک

منزل نماند هر جا بستند بار طفلی

ما را ز جام قسمت خون خوردنی ست اما ...

... تا حلقه گشت قامت کردم شکار طفلی

تا خاک یأس بیزم بر فرق اعتبارات

یکبار کاش سازند بازم دچار طفلی

بر رغم فرع گاهی بر اصل هم نگاهی ...

... از مهد غنچه خواندیم اسرار این معما

کاسودگی محال است بی اعتبار طفلی

آخر ز جیب پیری قد خمیده گل کرد ...

... امروزکام عشرت از زندگی چه جویم

رفت آن غبار بیدل با نی سوار طفلی

بیدل دهلوی
 
۱۰۴۱۳

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵۴

 

... یارب این آیینه را زان گل حضور شبنمی

آنکه در یکتاییش وهم دویی را بار نیست

چون کنم یادش مقابل می شوم با عالمی ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۴۱۴

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵۶

 

خطابم می کند امشب چمن در بار پیغامی

بهار اندوده لطفی بوی گل پرورده دشنامی ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۴۱۵

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵۹

 

... گل نو بهار تنزهی ثمر نهال تجردی

به کجاست بار تعلقی که کشی به دوش فکندنی

خجل از لباس غرور شو به تجرد از همه عور شو ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۴۱۶

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۷۳

 

... فریاد کز توهم بر باد خود سری داد

مشت غبار ما را سودای آسمانی

آنجاکه بیدماغی زور آزمای عجز است ...

... پیوسته ناتوانان مقبول خاص و عامند

از بار سایه نبود بر هیچکس گرانی

همت به فکر هستی خود را گره نسازد ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۴۱۷

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۹۲

 

... آخر درین چمن رگ سنبل نمی شوی

دوش حباب و بار نفس یک نفس بس است

زین بیشتر حریف تحمل نمی شوی

تا از کفت عنان نبرد ترک اختیار

موصول بارگاه توکل نمی شوی

بر طاق نه تردد مینای قسمتت

صد بار اگر گداز خوری مل نمی شوی

تا نیستی به صیقل اجزا نمی رسد ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۴۱۸

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۱۲

 

... علف خواری نباید سر کشد از حکم گردونت

که دوش از بار اگر دزدی به زیر چوب می آیی

ز ننگ اعتبار پوچ هستی بر نمی آید

عدم کرد از ترحم پیکر ما را هیولایی ...

... هوای دامن او گر نباشد شهپر همت

که بر می دارد از مشت غبارم ناتوانایی

چه سان از سستی طالع ز پا افتاده ام بیدل ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۴۱۹

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۲۰

 

... دل بر چه داغ مالیم سر بر چه سنگ ساییم

ما را نمی دهد بار آیینه پیش رویی

بیدل گذشت خلقی مایوس تشنه کامی ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۴۲۰

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۲۳

 

... سحر آهی که جوشد با هوای سیر گلزاری

گهر اشکی که غلتد در غبار حسرت کویی

ز پای مور تا بال مگس صد بار سنجیدم

نشد بی اعتباریهای من سنگ ترازویی

چو گل امشب به آن رنگ آبرو بر خویش می بالم ...

بیدل دهلوی
 
 
۱
۵۱۹
۵۲۰
۵۲۱
۵۲۲
۵۲۳
۶۵۵