گنجور

 
۱۰۲۴۱

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۵۲

 

... ای بی نیاز کارگه اتفاق صنع

بار خیال بر دل بی مدعا مبند

پرکوته است سعی امل با رسایی ات ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۲۴۲

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۵۵

 

... گرد ما را چون نفس در راه دلها ریختند

واپسی زین کاروان چندین ندامت بار داشت

هرکه رفت ازپیش خاکش برسرما ریختند ...

... آبرو در دامن خود همچو دریا ریختند

ماتم مطلب غبارانگیز چندین جستجوست

آرزو تا خانه ویران گشت دنیا ریختند ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۲۴۳

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۶۶

 

... شعله تا بال کشد دود برون تاخته است

بار ما پیشتر از بستن محمل بستند

جوهر گل همه در شوخی اجزا صرف است ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۲۴۴

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۳

 

... رنگ همه رفته ست کجا باخته باشند

مقصد طلبان جوش غبارند در این دشت

بگذار دمی چند که می تاخته باشند ...

... عمریست نفس می کشم و می روم از خویش

این بار دل از دوش که انداخته باشند

هر اشک سراغی ز دل خون شده ای داشت ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۲۴۵

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۷

 

... روزگاری شد که از ما نام ما وامی کشند

معنی ما بی عبارت لفظ ما بی امتیاز

بوی گل نقشی ز ما پنهان و پیدا می کشند ...

... رحم بر قارون سرشتان کن که از افسون حرص

این خران زیر زمین هم بار دنیا می کشند

چون تعلق رفت دیگر ذوق آزادی کجاست ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۲۴۶

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۶

 

... عکس را غم نیست گر آیینه استغنا کند

رفته ایم از خود به دوش آرمیدن چون غبار

آه از آن روزی که بیتابی طواف ما کند ...

... شعله خاموش اگر یاد تپیدنها کند

بار تسلیمی اگر چون سایه یابد پیکرم

تا در او خاک عالم را جبین فرسا کند ...

... شوق غماز است می ترسم مرا پیدا کند

بی طواف خویش در بزم وصالش بار نیست

در دل دریا مگر گرداب راهی واکند ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۲۴۷

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱۱

 

... یک تامل گر شود صرف خیال نیستی

ای بسا گردن که از بار گریبان بشکند

عجز بنیادی بر اسباب تجمل ناز چند ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۲۴۸

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۷۳

 

به روی من ز کجا رنگ اعتبار نشیند

سحر شوم همه گر بر سرم غبار نشیند

نفس به دل شکند بال اگر رمد ز تپیدن ...

... نشست و خاست نمی گردد از سپند مکرر

حه ممکن است که نقش کسی دوبار نشیند

خرد چه سحرکند تا رهد ز فکر حوادث ...

... ز سایه زنگ نشوید هوای روم و خراسان

ستاره سوخته هرجا به زنگبار نشیند

دنی به مسند عزت همان دنی است نه عالی ...

... دو روز شبهه هستی ست انفعال تماشا

وگرنه چشم که داردگر این غبار نشیند

بهوش باش که پا در رکاب عرصه فرصت ...

... طلب مسلم طبعی که در هوای محبت

غبار خیزد ازبن دشت و انتظار نشیند

ز طاقت است که ما می کشیم محمل زحمت

به منزلیم اگر ناقه زبر بار نشیند

صدا بلند کند گر شکست خاطر بیدل ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۲۴۹

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۸۷

 

... ما غافلان تظلم حرمان کجا بریم

حسن آشکار و آینه در زنگبار بود

تکلیف هستی ام همه خواب بهار داشت ...

... تنها نه من ز درد دل افتاده ام به خاک

بر دوش کوه نیز همین شیشه بار بود

عجزم به ناله شور قیامت بلندکرد ...

... جز کلفت نظر نشد از دهر آشکار

افشاندم این ورق همه خطها غبار بود

جیبم به چاک داد جنون شکفتگی

دلتنگیم چو غنچه عجب جامه وار بود

پر دور گردماند ز غیرت غبار من

دست بریده که به دامان یار بود ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۲۵۰

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۸۸

 

... زندگی جز نقد وحشت درگره چیزی نداشت

کاروان رنگ و بو را رفتنی در بار بود

غنچه ای پیدا نشد بوی گلی صورت نبست ...

... خواب پایی داشتم چشمم اگر بیدار بود

عافیت در مشرب من بارگنجایش نداشت

بس که جامم چون شرر از سوختن سرشار بود ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۲۵۱

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹۵

 

... ساز ما را خیر باد عیش پیشاهنگ بود

هر قدر اسباب دنیا بیش بار وهم بیش

مزرع هر کس درینجا سبز دیدم بنگ بود ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۲۵۲

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹۹

 

... پناه ما دم تیغ است اگر سپر نبود

غبار هر دو جهان در سراغ ما خون کرد

ز رنگ باخته در هیچ جا اثر نبود

ز سعی جسم مکش منت سبک روحی

خوش است بار مسیحا به دوش خر نبود

سراغ منزل مقصد ز خاکساران پرس ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۲۵۳

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰۰

 

تا نفس ما ومن غبارنبود

همه بودیم و غیر یار نبود ...

... عثثبق از هرچه خواست شور انگیخت

خاک ما قابل غبار نبود

انتظار گل دگر داریم ...

... حلقه گشتیم لیک بر در یاس

خلوتی داشتیم و بار نبود

محرمی چشم ما ز ما پوشید ...

... غم تیمار جسم باید خورد

رنج ما ناقه بود بار نبود

عجز جز زیر پاکجا تازد ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۲۵۴

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰۷

 

... خاک تلاش کرد به سر خلق بی تمیز

ورنه غبار وادی مطلب نشسته بود

این اجتماع وهم بهار دگر نداشت ...

... سرها فکنده دم تیغ دو دسته بود

دیدیم عرض قافله اعتبارها

جمعیتی که داشت همین بار بسته بود

بیدل نه رنگ بود و نه بویی در چمن ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۲۵۵

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱۷

 

... چو رنگ هستی ما گرد پرفشانی بود

پس از غبار شدن گشت اینقدر معلوم

که بار ما همه بر دوش ناتوانی بود

به خاک راه تو یکسان شدیم و منفعلیم ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۲۵۶

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵۴

 

... گر به این کلفت فغانم ربشه برگردون زند

سدره تا طوبی ز بار دل صنوبر می شود

سنگ را هم می توان برداشت بر دوش شرار ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۲۵۷

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶۲

 

... پنبه بعد از سوختن ها نیز مرهم می شود

بار شرم جرأت دیدار سنگین بوده است

چشم برمی دارم و دوش مژه خم می شود ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۲۵۸

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶۴

 

... در بساط جلوه ناموس تپشهای دلم

حیرت آیینه بار خاطر من می شود

گوهر ازگرد یتیمی در حصار آبروست ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۲۵۹

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶۵

 

... تاکسی چشمی کند بیدار خفتن می شود

گر چنین افسردن دل عقده ها آرد به بار

دانه ما ریشه گل ناکرده خرمن می شود ...

... آهن قاتل چو لاغرگشت سوزن می شود

از فروغ جوهر بی اعتباریها مپرس

شمع ما در خانه خورشید روشن می شود ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۲۶۰

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۸۳

 

... به مردن هم نگردد خواجه از حسرت کشی فارغ

گر از انصاف می پرسی خر و بار اینچنین باید

ز حال زاهد آگه نیستم لیک اینقدر دانم ...

... که رنگ گل چنان یا شوخی خار اینچنین باید

غبار خود به توفان دادم و عرض وفا کردم

نیام عشق را تمهید ا ظهار اینچنین باید ...

بیدل دهلوی
 
 
۱
۵۱۱
۵۱۲
۵۱۳
۵۱۴
۵۱۵
۶۵۵