گنجور

 
۱۰۲۰۱

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۵

 

... سحر از چاکهای دل به گردون نردبان دارد

به دوش الرحیلی بار حسرت می کشد عالم

جرس عمری ست چون گل محمل این کاروان دارد ...

... همان ناموس یکتایی مرا از من نهان دارد

غبارم پر نمی زد گر نمی سر می زد از اشکم

عنان وحشت من عجز این وا ماندگان دارد

نشاط حسن می بالد ز درد عاشقان بیدل

گلستان خنده دربار است تا بلبل فغان دارد

بیدل دهلوی
 
۱۰۲۰۲

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱۰

 

... سر ما نگون شد اما ته پا نظر ندارد

خط ما غبار هم نیست که به کس رسد پیامش

قلم شکسته رنگ غم نامه بر ندارد

دو سه روز صید وهمم که غبار دشت تسلیم

قفس دگر ندارد به جز اینکه پر ندارد ...

... صدف محیط فرصت گهر دگر ندارد

غم انتظار سایل به مزاج فصل بار است

لب احتیاج مگشاکه کریم در ندارد ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۲۰۳

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱۱

 

دل با غبار هستی ربط آنقدر ندارد

بار نفس دو دم بیش آیینه برندارد

فرصت به دوش عبرت بسته است محمل رنگ ...

... آبی که نیست موجش رنگی که پر ندارد

گر وحشت غبارت غفلت کمین نباشد

دامان بی نیازی چین دگر ندارد ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۲۰۴

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱۲

 

رنگ حنا در کفم بهار ندارد

آینه ام عکس اعتبار ندارد

حاصل هر چار فصل سر و بهار است ...

... بی گل رو یت ز رنگ گلشن هستی

خاک به چشمی که او غبار ندارد

گرد من آنجا که در هوای تو بالد

جلوه طاووس اعتبار ندارد

طاقت دل نیست محو جلوه نمودن ...

... صید توهم شکار دام خیالیم

ناقه به گل خفته است و بار ندارد

عالم امکان چه جای چشم تمناست ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۲۰۵

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱۳

 

... آیینه ز تمثال خس و خار مبراست

دل بار جهان می کشد و عار ندارد

چون نقش قدم برسرما منت کس نیست ...

... چون لاله دو روزی به همین داغ بسازید

گل در چمن رنگ وفا بار ندارد

شب رفت و سحر شد به چه افسانه توان ساخت ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۲۰۶

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱۴

 

نشیه یأسم غم خمار ندارد

دامن افشانده ام غبار ندارد

نیست حوادث شکست پایه عجزم ...

... پیش که نالم ز دور باش تحیر

جلوه در آغوش و دیده بار ندارد

عبرت و سیر سواد نسخه هستی ...

... حیرت ما داغ نور و نار ندارد

کیست برون تازد از غبار توهم

عرصه شطرنج ما سوار ندارد ...

... خواه به بادم دهند خواه به آتش

خاک من از هیچکس غبار ندارد

چند کنم فکر آب دیده بیدل ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۲۰۷

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱۵

 

... رنگ حناست آنجا کس دسترس ندارد

درگلشنی که ما را دادند بار تحقیق

صبح بهار هستی بوی نفس ندارد ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۲۰۸

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۳

 

غبار ما به جز این پر شکستنی که ندارد

کجا رود به امید نشستنی که ندارد

هزار قافله پا درگل است و می رود از خود

به فرصت و نفس بار بستنی که ندارد

چه زخمهاکه نچیده ست دل به فرقت یاران ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۲۰۹

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳۷

 

... از وحشت دل طره جانان گله دارد

بر وحشت اشکم تب وتاب مژه بار است

این موج ز پیچ و خم دامان گله دارد ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۲۱۰

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴۲

 

... بی نیازی ما هم یک تغافلی دارد

بار شکوه پیمایی بر دل پر افتاده ست

تا تهی نمی گردد شیشه قلقلی دارد ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۲۱۱

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴۵

 

... سفیه انگار منعم راکه سایل بر در جودش

ندارد بار تا گرد مذلت برنمی دارد

ز ساز سرکشیها عجز پیما ناله ای دارم ...

... نمی ارزد به تصدیع نگه جنس تماشایی

دو عالم یک مژه بار است همت بر نمی دارد

بیا و از شرارم یک نگه فرصت غنیمت دان ...

... به رنگ رسم پردازان تکلف می کنم بیدل

و گرنه معنی الفت عبارت برنمی دارد

بیدل دهلوی
 
۱۰۲۱۲

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵۰

 

... عجز تو چه خارا از قدم لنگ برآرد

زین بار که من می کشم از کلفت هستی

سنگینی نامم ز نگین سنگ برآرد ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۲۱۳

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵۶

 

... وز آن زلف دو تا روح الامین شهپر برون آرد

به گلشن گر ز پا افتد غبار راه جولانت

بهار از غنچه و گل بالش و بستر برون آرد ...

... که پروازم چو بوی گل ز بال و پر برون آرد

اگر صد بار آید موج تیغش بر سرم بیدل

حباب من ز جیب دل سر دیگر برون آرد

بیدل دهلوی
 
۱۰۲۱۴

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵۷

 

... همه کس گرسنه حرص به ذوق سیری ست

رنج باری که کشد پشت شکم می آرد

ترک سیم و درم از خلق چه امکان دارد ...

... ای بنایت هوس ایجاد کن دوش حباب

نفست گر همه بار است که خم می آرد

تو دلی جمع کن این تفرقه ها اینهمه نیست ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۲۱۵

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸۰

 

... بیدل از قافله کن فیکون نتوان یافت

بار جنسی که توان زحمت پشت پا کرد

بیدل دهلوی
 
۱۰۲۱۶

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸۹

 

... رنج دنیافکر عقبا داغ حرمان درد دل

یک نفس هستی به دوشم عالمی را بار کرد

نیست غم بر شمع ما گر یک دو لب خندید صبح ...

... آبیار مزرع اخلاق اگر باشد وفاق

جای گندم آدمیت می توان انبارکرد

سرکشید امروز بیدل از بنای اعتبار

آنقدر پستی که نتوان از دنایت عار کرد

بیدل دهلوی
 
۱۰۲۱۷

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۹۱

 

... آیینه خیال تو افشای رازکرد

بر زندگی ست بار گرانجانی ام هنوز

قد دو تا مرا خم ابروی ناز کرد ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۲۱۸

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۹۳

 

... صبح ما هم خنده ای بر فرصت اقبال کرد

بی خمیدن نیست از بار نفس دوش حباب

بیدلان را نیز هستی اینقدرحمال کرد ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۲۱۹

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱۹

 

... کسی ز قدرت چه وانگارد که دست خود را قلم نگیرد

درین قلمرو کف غبارم به هیچکس همسری ندارم

کمال میزان اعتبارم بس است اگر ذره کم نگیرد

ز عرصه اعتبار گوی سر سلامت توان ربودن

گر آمد و رفتن نفسها به باد تیغ تو دم نگیرد ...

... اگر بنازم به زور همت نی ام خجالت کش غرامت

کشیده ام بار هر دو عالم به پشت پایی که خم نگیرد

ندارد این مکتب تعین کدورت انشاتری چو بیدل

به صفحه گرنام او نویسم به جز غبار از رقم نگیرد

بیدل دهلوی
 
۱۰۲۲۰

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲۲

 

غنا مفت هوس گر نام آسودن نمی گیرد

غبار دامن افشان سحر دامن نمی گیرد

فسردن خوشترست از منت شوراندن آتش ...

... عنان آب دام سعی پرویزن نمی گیرد

ره فهم تجرد فطرت باریک می خواهد

کسی جز رشته آب از چشمه سوزن نمی گیرد ...

... تواضع کیش همت را چه امکان است رعنایی

خم دوش فلک بار سر و گردن نمی گیرد

دم پیری ز فیض گریه خلقی می رود غافل ...

بیدل دهلوی
 
 
۱
۵۰۹
۵۱۰
۵۱۱
۵۱۲
۵۱۳
۶۵۵