گنجور

 
۸۱

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱۵

 

... در گرم سیر برف به زر داده به

کار سفر بساز اگرچه تو را

همسایه هست از تو بسی سال مه ...

ناصرخسرو
 
۸۲

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲۶

 

... این باد همی هیچ شب و روز نهالد

شاید که تو ز اندوه سفر هیچ نهالی

اندر خرد امروز بوال ای پسر ایراک ...

ناصرخسرو
 
۸۳

ناصرخسرو » سفرنامه » بخش ۳ - توبه و عزم سفر حج

 

روز پنجشنبه ششم جمادی الآخر سنه سبع و ثلثین و اربعمایه ۴٣٧ نیمه دی ماه پارسیان سال بر چهارصد و چهارده یزدجردی سر و تن بشستم و به مسجد جامع شدم و نماز کردم و یاری خواستم از باری تبارک و تعالی به گزاردن آنچه بر من واجب است و دست باز داشتن از منهیات و ناشایست چنان که حق سبحانه و تعالی فرموده است

پس از آنجا به شبورغان رفتم شب به دیه باریاب بودم و از آنجا به راه سمنگان و طالقان به مروالرود شدم پس به مرو رفتم و از آن شغل که به عهده من بود معاف خواستم و گفتم که مرا عزم سفر قبله است

پس حسابی که بود جواب گفتم و از دنیاوی آنچه بود ترک کردم مگر اندک ضروری

ناصرخسرو
 
۸۴

ناصرخسرو » سفرنامه » بخش ۱۰ - شمیران در ولایت دیلم

 

اکنون با سر حکایت و کار خود شوم از خندان تا شمیران سه فرسنگ بیابانکیست همه سنگلاخ و آن قصبه ولایت طارم است و به کنار شهر قلعه ای بلند بنیادش بر سنگ خاره نهاده است سه دیوار بر گرد او کشیده و کاریزی به میان قلعه فرو برده تا کنار رودخانه که از آن جا آب بر آورند و به قلعه برند و هزار مرد از مهترزادگان ولایت در آن قلعه هستند تا کسی بیراهی و سرکشی نتواند کرد و گفتند آن امیر را قلعه های بسیار در ولایت دیلم باشد و عدل و ایمنی تمام باشد چنان که در ولایت او کسی نتواند که از کسی چیزی ستاند و مردمان که در ولایت وی به مسجد آدینه روند همه کفش ها را بیرون مسجد بگذارند و هیچ کس آن کسان را نبرد و این امیر نام خود را بر کاغذ چنین نویسد که مرزبان الدیلم خیل جیلان ابوصالح مولی امیرالمومنین و نامش جستان ابراهیم است

در شمیران مردی نیک دیدم از دربند بود نامش ابوالفضل خلیفه بن علی الفیلسوف مردی اهل بود و با ما کرامت ها کرد و کرم ها نمود و با هم بحث ها کردیم و دوستی افتاد میان ما مرا گفت چه عزم داری گفتم سفر قبله را نیت کرده ام گفت حاجت من آنست که به هنگام مراجعت گذر بر اینجا کنی تا تو را باز ببینم

ناصرخسرو
 
۸۵

ناصرخسرو » سفرنامه » بخش ۳۲ - بیت المقدس

 

خامس رمضان سنه ثمان و ثلثین و اربعمایه پنجم رمضان سال ۴۳۸ در بیت المقدس شدیم یک سال شمسی بود که از خانه بیرون آمده بودم و مادام در سفر بوده که به هیچ جای مقامی و آسایشی تمام نیافته بودیم بیت المقدس را اهل شام و آن طرف ها قدس گویند و از اهل آن ولایات کسی که به حج نتواند رفتن در همان موسم به قدس حاضر شود و به موقف بایستد و قربان عید کند چنانکه عادت است و سال باشد که زیادت از بیست هزار خلق در اوایل ماه ذی الحجه آنجا حاضر شوند و فرزندان برند و سنت کنند و از دیار روم و دیگر بقاع همه ترسایان و جهودان بسیار آنجا روند به زیارت کلیسا و کنشت که آنجاست و کلیسای بزرگ آنجا صفت کرده شود به جای خود

سواد و رستاق بیت المقدس همه کوهستان است همه کشاورزی و درخت زیتون و انجیر و غیره تمامت بی آبست و نعمت های فراوان و ارزان باشد و کدخدایان باشند که هریک پنجاه هزار من روغن زیتون در چاه ها و حوض ها پر کنند و از آنجا به اطراف عالم برند و گویند به زمین شام قحط نبوده است و از ثقات شنیدم که پیغمبر را علیه السلام و الصلوة به خواب دید یکی از بزرگان که گفتی یا پیغمبر خدا ما را در معیشت یاری کن پیغمبر علیه السلام در جواب گفتی نان و زیت شام بر من ...

ناصرخسرو
 
۸۶

ناصرخسرو » سفرنامه » بخش ۳۵ - سفر به حجاز

 

پس من از آن جا به بیت المقدس آمدم و از بیت المقدس پیاده با جمعی که عزم سفر حجاز داشتند برفتم دلیل مردی جلد و پیاده رو نیکو بود او را ابوبکر همدانی می گفتند به نیمه ذی القعده سنه ثمان و ثلثین و اربعمایه از بیت المقدس برفتم سه روز را به جای رسیدیم که آن را ارعز می گفتند و آن جا نیز آب روان و اشجار بود به منزلی دیگر رسیدیم که آن را وادی القری می گفتند به منزل دیگر رسیدیم که از آن جا به ده روز به مکه رسیدم و آن سال قافله از هیچ طرف نیامد و طعام نمی یافت پس که به سکة العطارین فرود آمدم برابر باب النبی علیه السلام روز دوشنبه به عرفات بودیم مردم پرخطر بودند از عرب چون از عرفات بازگشتم دو روز به مکه بایستادم و به راه شام بازگشتم سوی بیت المقدس

ناصرخسرو
 
۸۷

ناصرخسرو » سفرنامه » بخش ۴۹ - سیر سلطان مصر

 

سیر سلطان مصر امن و فراغت اهل مصر بدان حد بود که دکانهای بزازان و صرافان و جوهریان را در نبستندی الا دامی بر وی کشیدندی و کس نیارستی به چیزی دست بردن مردی یهودی بود جوهری که سلطان را نزدیک بود او را مال بسیار بود و همه اعتماد جوهر خریدن بر او داشتند روزی لشکریان دست بر این یهودی برداشتند و او را بکشتند چون این کار بکردند از قهر سلطان بترسیدند و بیست هزار سوار برنشستند و آن لشکر تا نیمه روز در میدان ایستاده بودند خادمی از سرای بیرون آمد و بر در سرای ایستاد و گفت سلطان می فرماید که به طاعت هستید یا نه ایشان به یکبار آواز دادند که بندگانیم و طاعت دار اما گناه کرده ایم خادم گفت سلطان می فرماید که بازگردید در حال بازگشتند و آن جهود مقتول را ابوسعید گفتندی پسری داشت و برادری

گفتند مال او را خدای تعالی داند که چند است و گفتند بر بام سرای سیصد تغار نقره گین بنهاده است و در هر یک درختی کشته چنان است که باغی و همه درخت های مثمر و حامل برادر او کاغذی نوشته به خدمت سلطان فرستاد که دویست هزار دینار مغربی خزانه را خدمت کنم در سر این وقت از آن که می ترسید سلطان آن کاغذ بیرون فرستاد تا بر سر جمع بدریدند و گفت که شما ایمن باشید و به خانه خود باز روید که نه کس را با شما کار است و نه ما به مال کسی محتاج و ایشان را استمالت کرد از شام تا قیروان که من رسیدم در تمامی شهر و روستاها هر مسجد که بود همه را اخراجات بر وکیل سلطان بود از روغن چراغ و حصیر و بوریا و زیلو و مشاهرات و موجبات قیمان و فراشان و موذنان و غیرهم و یک سال والی شام نوشته بود که زیت اندک است اگر فرمان باشد مسجد را زیت حار بدهیم و آن روغن ترب و شلغم باشد در جواب گفتند تو فرمانبری نه وزیری چیزی که به خانه خدا تعلق داشته باشد در آن جا تغییر و تبدیل جایز نیست و قاضی القضاة را هر ماه دو هزار دینار مغربی مشاهره بود و هر قاضی به نسبت وی تا مال کس طمع نکنند و بر مردم حیف نرود و عادت آن جا چنان بود که در اواسط رجب مثال سلطان در مساجد بخواندندی که یا معشر المسلمین موسم حج می رسد و سبیل سلطان به قرار معهود با لشکرطان و اسبان و شتر و زاد معد است و در رمضان همین منادی بکردندی و از اول ذی القعده آغاز خروج کردندی و به موضعی معین فرو آمدندی نیمه ماه ذی القعده روانه شدندی و هر روز خرج و علوفه این لشکر یک هزار دینار مغربی بودی به غیر از بیست دینار که هر مردی را مواجب بودی که به بیست و پنج روز به مکه شدندی و ده روز آن جا مقام بودی به بیست و پنج روز تا به مقام رسیدندی دو ماه شصت هزار دینار مغربی علوفه ایشان بودی غیر از تعهدات و صلات و مشاهرات و شتر که سقط شدی پس در سنه تسع و ثلثین و اربعمایه سجل سلطان بر مردم خواندند که امیرالمومنین می فرماید که حجاج را امسال مصلحت نیست که سفر حجاز کند که امسال آن جا قحط و تنگی است و خلق بسیار مرده است این معنی به شفقت مسلمانی می گویم و حجاج در توقف ماندند و سلطان جامه کعبه می فرستاد به قرار معهود که هر سال دو نوبت جامه کعبه بفرستادی و این سال چون جامه به راه قلزم گسیل کردند من با ایشان برفتم

ناصرخسرو
 
۸۸

ناصرخسرو » سفرنامه » بخش ۱۰۰ - پایان سفر

 

... هر چه یکی رفت بر اثر دگر آید

ما سفر برگذشتنی گذرانیم

تا سفر ناگذشتنی به در آید

و مسافت راه که از بلخ به مصر شدیم و از آن جا به مکه و به راه بصره به پارس رسیدیم و به بلخ آمدیم غیر آن که به اطراف به زیارت ها و غیره رفته بودیم دوهزار ودویست و بیست فرسنگ بود و این سرگذشت آنچه دیده بودم به راستی شرح دادم و بعضی که به روایت ها شنیدم اگر در آن جا خلافی باشد خوانندگان از این ضعیف ندانند و مواخذت و نکوهش نکنند واگر ایزد سبحانه و تعالی توفیق دهد چون سفر طرف مشرق کرده شود آنچه مشاهده افتد به این ضم کرده شود ان شاءالله تعالی وحده العزیز و الحمدلله رب العالمین و الصلوة علی محمد و آله و اصحابه اجمعین

تمام

ناصرخسرو
 
۸۹

ناصرخسرو » وجه دین » گفتار نوزدهم

 

... فصل- اندر جمع کردن نماز

هر که حاضر باشد هر نماز را بوقت خویش کند و نماز پیشین را مسافر با نماز دیگر جمع کند و نماز شام را با نماز خفتن جمع کند و حاضر مثل است با خداوند دعوت که او بیان کند مومنانرا مرتبهای حدود و بشناسد مومن مرتبت هر یک را چون نگاه داشتن وقتها و نماز مسافر مثل است بر ظاهر که از مذهب بمذهب همی گردد چون مسافر که از منزل بمنزل همیشود او را منزلت ناطق و منزلت اساس بیکبار گویند و چون دو نماز را جمع کنند بانگ نماز یکی کنند و قامت دو کنند یکی دعوت ناطق است که بانگ نماز برین دلیل است و دو قامت دلیل است بر دعوت اساس و خداوند قیامت و دعوت اساس پیش ازو درست آید و بدانکه بنیاد نماز برین دو چیز است یکی بانگ نماز است که دلیل دعوت ناطق است یعنی که اساس هم دعوت بناطق دارد و دیگر بنیاد قامت که دلیل دعوت اساس است و چون آخر وقت نماز پیشین بگذرد اول وقت نماز دیگر اندر آید هر دو نماز را جمع کنند معنیش آنست که هر که اندر شریعت ناطق بیامده باشد تا آنوقت او را بباطن کسر کنند تا واجب شود برو که نخست شریعت ناطق بپذیرد آنگه دعوت اساس را پس از آن بپذیرد و این مثل است بر جمع کردن نماز پیشین با نماز دیگر و نماز دیگر از بهر آن گفتند که پس ازو نماز دیگر یعنی نافله نشاید کردن که پس از دعوت اساس دعوت دیگر نیست و چون اول وقت نماز شام اندر آید نماز شام با نماز خفتن جمع کنند معنیش آنست که نماز شام مثل است بر ثانی و نماز خفتن مثل است بر امام و اگر کسی را دعوت اساس که بتایید ثانی کرده معلوم نباشد و دعوت امام زمانرا اجابت کند برو واجب شود اقرار کردن که امام موید است از ثانی بمیانجی اساس و آن مثل جمع کردن نماز شام باشد با نماز خفتن و هر که دو نماز را جمع کند هفتاد تسبیح بمیان این دو نماز بکند معنیش آنست که هر که حد ناطق را و حد اساس را و حد امام را و حد حجت را بشناسد دعوت ظاهر و باطن را جمع کرده باشد پس بمیان ظاهر و باطن دعوتها بهفتاد تسبیح فرق کند یعنی که این دو دعوترا از یکدیگر به بیان هفت امام حق بشناسد و هرکرا یک نماز بشود و نماز دیگر پیش آید نخست آن نماز پیش آمده را بگزارد آنوقت نماز شده را بگزارد معنیش آنست که هر که حدیرا نشناخته باشد از حدود دین تاحدود دیگر کز پس او باشد بشناسد برو واجب شود اقرار دادن بدان حدگذشته و اطاعت داشتن مر آن حد را که اندر روزگار اوست و جمع کند بروز آدینه نماز پیشین را با نماز دیگر اندر حضر و سفر و تاویل سفر بر ظاهر است و حضر بر باطن و روز آدینه دلیل بر حد هفتم است و نماز پیشین دلیل بر ناطق است و نماز دیگر دلیل بر اساس است معنیش آنست که منزلت اساس بوقت پدید آمدن حد هفتم ظاهر شود یعنی قایم بسوی ظاهر و باطن چنانکه حد ناطق ظاهر شده است پیش از حد هفتم به اهل ظاهر و باطن بجملگی و خبر است از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام که گفت وقت صلوه العصر من یوم الجمعه وقت صلوه الظهر گفت وقت نماز دیگر روز آدینه بوقت نماز پیشین است یعنی مرتبه اساس بهنگام پدید آمدن قایم ظاهر شود

فصل ...

... و نیز گوییم اندر بیان تقصیر مرین سه نماز را نماز پیشین و نماز دیگر و نماز خفتن و کوتاه نا کردن نماز با مداد و نماز شام که نماز بامداد دلیل است بر اول یعنی عقل کل و نماز شام دلیل است بر ثانی یعنی نفس کل و مرین دو حد روحانی را تقصیر اندر نیاید و برتر از آنند که ایشانرا محنتی افتد که قوه ایشان از خلق بریده شود و ناطق و اساس و امام اندر سرای محنت آیند و اندر کار ایشان تقصیر افتد که دعوت ایشان باز دارند از خلق و این سه نماز دلیل است بر این سه حد جسمانی و تقصیر اندر آن دلیل فرو ماندگی دعوت ایشانست با وقت

و نیز گوییم که نماز بامداد و شام پنج رکعت است و در آندو تقصیر نیست معنیش آنست که آن دو حدی که این دو نماز دلیل بر ایشانست و آن اولست و ثانی تقصیر نکنند و فرو نمانند از تایید فرستادن مر پنج حد را چون ناطق و اساس و امام و باب و حجت و بر ایشان حال این پنج حد پوشیده نیست و آن سه نماز که دوازده رکعت است اندرو تقصیر است اندر سفر و سفر دلیل است بر بریده شدن تایید ازین سه حد که این سه نماز دلیل بر ایشانست ایشانرا تقصیر افتد بدانوقت اندر ماده دادن مر دوازده حجت را که این رکعتها دلیل بر ایشان است و در نماز حضر تقصیر نیست معنیش آنست که این سه حد جسمانی چون ناطق و اساس و متم چون تایید بدیشان پیوسته باشد و آن مثل است بر حضر که تقصیر نکنند اندر ماده فرستادن مر دوازده حجت دوازده گانه را

فصل- اندر نماز نشسته گزاردن ...

ناصرخسرو
 
۹۰

ناصرخسرو » وجه دین » گفتار بیست و یکم

 

... پس کروهی از امت بر آن سی و دو رکعت که بمکه فرود آمد باستادند و معنیش ندانستند و نجستند و بر موزه مسح کشیدند و میکشند و بر جنازه چهار تکبیر میکنند و گورها را خر پشت میکنند و دست پیش همی گیرند اندر نماز و قامت یکبار همی کنند و مر آنرا معنی ندانند و نجویند و دیگر گروه آنچه پس از آن آمد بپذیرفتند و بجستند و بیافتند و هر گروهی بطریق خود راه همی روند تا فردا هر کسی بجزای خویش برسند

پس گوییم که ازین جمله نماز های فریضه ده رکعت آمد به پنج وقت و گواه برین آنست که اندر سفر و بیماری از پنج وقت نماز ده رکعت آن فریضه بود که گزاریده میشود و شش مقرونه که افگنده میشود دو در نماز پیشین و دو در نماز دیگر و دو در نماز خفتن و ده رکعت دیگر فریضه است که گزارده میشود و شش مقرونه گفتیم بباید افگندن و یکی را رخصت نیست افگندن و آن مقرونه نماز شام است که آن دو رکعت فریضه بدان رکعت مقرونه تمام میشود اندر سفر و بیماری و تاویل آن پیش ازین گفته شد اندرین کتاب و دلیل بر آنکه این هفت مقرونه از فریضه نیست آنست که آن ده رکعت که فریضه است همه با الحمد و سوره است و آن هفت که مقرونه است با الحمد تنهاست و این یازده رکعت فریضه در سوره یوسف آمده است قوله تعالیاذ قال یوسف لابیه یا ابت انی رایت احد عشر کوکبا و الشمس و القمر رایتهم لی ساجدین یعنی چون یوسف گفت مر پدر خود را ای پدر هر آینه من بخواب دیدم یازده ستاره و آفتاب و ماه را که مرا سجده کردند یعنی ناطق و اساس با این یازده رکعت سجده همی کنند یعنی مقرونه بر آن یازده ستاره که مر یوسف را سجده کرد و بآفتاب و ماه

ناصرخسرو
 
۹۱

ناصرخسرو » وجه دین » گفتار سی و سوم

 

گوییم که روزه را بتازی صوم گویند و صوم باز ایستادن باشد از چیزی که مردم اندر آن بوده باشند و روزه واجب است بر هر مسلمانی که بالغ باشد و حاضر باشد از سال یکماه کان شناخته شده است بماه رمضان و آن یکماه سی روز تمام باید بی نقصان و هر روزی روزه را از شب باید نیت کردن بروزه داشتن آن روز و از آنچه روزه را تباه کند خویشتن را نگاه باید داشتن و آن طعام خوردنست و شراب خوردن و جماع کردن و غیبت کردن و کارهای ناشایسته کردن و تاویل روزه آنست که نخست بدانی که حال نفس اندر دین برابرست با حال جسد و اندر حال تندرستی صلاح جسد وابسته است به طعام خوردن و شراب خوردن و اندر حال بیماری علاج جسد وابسته است بطعام ناخوردن و بازداشت شراب ازو و طعام نفس تنزیل و ظاهر شریعت است و شراب نفس تاویل گشادنست و بیان شریعت پس همچنین صلاح نفس وقتی اندر کار بستن شریعت است و ظاهر و دانستن و تاویل او و آن بهنگامی باشد که حدود دین بر پای باشد و عالم دین بیخلل بر مثال تندرستی جسد و باز وقتی صلاح نفس اندر پوشیده داشتن باطن شریعت است چون مومنان بترسند بر هلاک شدن خویش از مخالفان دین پس روزه داشتن مردم بظاهر طاعت خدایست و خویشتن را بمانند کردنیست بفرشتگان که از طعام و شراب بی نیاز اند و دور کردنست خویشتن را از خوی ستوری که هر چه یابند بهر وقتی که باشد میخورند این عادت سخت نا ستوده است و کم خوردن عادتیست ستوده و کم خوار را نیز همه کس دوست داشته اند و باطن روزه بایستادن حدود دین است از شرح و بیان باطن کتاب و شریعت و دلیل بر درستی این قول سخن خدایست که اندر سوره مریم علیها سلام آمده است قوله تعالیفا ما ترین من البشر احدا فقوا لی انی نذرت للرحمن صوما فلن اکلم الیوم انسیاهمیگوید مریم را پس اگر بینی از مردم کسی را پس گوی که من نیت روزه کرده ام خدایرا پس سخن نگویم من امروز با هیچ مردمی و اندر خبر آمده است که ماه رمضان نامی است از نامهای خدای و آن ماهیست فاضلتر از همه ماهها و اندر خبرست که اندرو مر فرشتگانرا بینند و درهای آسمانرا اندرو و به نیکی ها بگشایند و اندرو جوانمردی فرمود کردن با ضعیفان بر اندازه توانایی خویش و سالی دوازده ماهست و ماه رمضان از آن یازده ماه دیگر شریف تر است و بیان تاویل آن این است که هر پیغمبری را وصی و هر امامی را دوازده حجت باشد یکی از دوازده حجت پیغمبری وصی او باشد و یکی از دوازده حجت وصی امام باشد که از پس وصی بجای او ایستد و یوسف علیه السلام حجت بود از پس امام که یعقوب بود و امام همی خواسته بودند مرورا بخیال بنمودن که آن یازده حجت دیگر و امام روزگار و باب او همی او را اطاعت خواهند داشت چنانکه خدایتعالی فرمود که قوله تعالی انی رایت احد عشر کوکبا و الشمس و القمر رایتهم لی ساجدین گفت من دیدم یازده ستاره را و ماه و آفتاب مرا سجده کردند و بیازده ستاره یازده حجت را خواست که او دوازدهم ایشان بود و بآفتاب مر امام را خواست و بماه مر بابرا خواست و بسجده کردن ایشان مر خویشتن را آن خواست که ایشان مرا اطاعت دارند و ماه مثل است بر وزیر و وصی وزیر ناطق باشد بر اشارت ایزد تعالی و بروزه داشتن ماه رمضان آنست که هر که او بدعوت تاویل پیوسته شود باید که حقیقت شریعت از پوشیدگی جوید نه از ظاهر و روز دلیل است بر ظاهر و تنزیل و شب دلیل است بر باطن و تاویل پس ما را بفرمودند اندر ماه رمضان بروز آن جمع کردن تا شب مر آنرا بخوریم و همچنین است آنکس که بدعوت تاویل اندر آید بشنود مر ظاهرها را و حقیقت را از عین آن ظاهر نجوید بلکه حقیقت را از راه تاویل بجوید تا بیابد و مثل آن چنانست که اگر کسی خواهد که از ظاهر حال بداند که گوشت خوک را چرا ایزد تعالی حرام کرد و گوشت گوسفند حلال باز نتواند یافت مرین معنی را اندر ظاهر و این دو گوشت نه بعقل ناپرورده تواند دانست که چرا گوشت خوک را که او زیانکار است نباید خوردن و آزردن و گوشت گوسفند را که بی زیان است بباید خوردن و آزردن و اگر بظاهر حال بنگریم بعقل خویش چنان لازم آید که زیانکار را بباید خوردن و آزردن و بی زیان را نباید خوردن و آزردن چون علم حقیقت بیاموزد آنگه معنی ناخوردنی گوشت خوک بداند و زیان از خوردن او بشناسد و اندر گوشت گوسفند نیز نه اندر جسد بلکه اندر نفس و متابع رمضانرا که مومن است آن دانستن از راه تاویل است نه از عین ظاهر آنچیزی که مانده باشد بخوردن آنکه بروز جمع کرده باشد و روز برو گذشته باشد تا خوردنی جسدانی را که بروز زمانی جمع کرده باشد اندر شب زمانی بخورد چون روزه ظاهر دارد اندر ماه رمضان یعنی ظاهر خوردنی جسمانی که بشریعت یافته باشد که آن روز دین است اندر شب دین که آن تاویل حقیقت است خوردنی باشد و چون روزه نفسانی دارد بشناسد آنکس که او ماه خدایست و شهر از شهرگی گرفته اند و بدانچه همیگوید شهر رمضان بدان مر آنکس را همیخواهد که سوی او خدای مشهور است و آنکس آنست که قرآن اندرو فرستاده خدایست و قرآن اندر آنکس فرو فرستاده است که خلاف و شبهت از مثلهای قرآن او تواند بیرون بردن و آنکس وصی ناطق است علیه السلام نبینی که خدایتعالی همیگوید قوله تعالیشهر رمضان الذی انزل فیه القرآن هدی للناس و بینات من الهدی و الفرقان گفت ماه رمضان آنست که فرو فرستادند اندرو قرآنرا تا راه راست بنماید مردمانرا و بیانهارا از راه راست او جداکند یعنی مشهور خدای آنست که قر آن اندر ذات او فرود آمده تا راه راست بنماید مردمانرا و پوشیده هارا پیدا کند و جدا کند حق را از باطل پس گفت قوله تعالفمن شهد منکم الشهر فلیصمهپس هر که بیابد از شما مرین ماه را پس روزه دارد یعنی هر کس که اساس را بشناسد مرتبت او را پنهان دارد از دشمنان دین چنانکه گفت قوله تعالیو من کان مریضا او علی سفر فعده من ایام اخرگفت هر که بیمار باشد یا بر سفر گو روزه را مداردمگر روزهای دیگر شمردکه باز بگیرد معنیش آنست که هرکس که نفس او بیمار باشد بنا یافتن تاویل او از حال بحال گردنده باشد و ضعیف باشد چون بیماران یا بسفر باشد یعنی طلب کننده مر حقیقت را روا نباشد که خاموش باشد بلکه باید که همی جوید وهمی پرسد تا حق را بیابد وآنگاه تندرست شود و بخانه باز شود پس از آن مر تبت اساس را پنهان دارد از مخالفان دین ومعنی آنکه بیمار ومسافر روزهای دیگر شمرند وروزه بگیرند آنست که هر که تاویل اساس را نتواند پذیرفت روا باشد کز حجت وداعی وماذون تاویل پذیرد که ایشان روز های دیگرند مر اساس را و هر یکی از ایشان روز نداندر عالم دین پس گوییم که تاویل یکماه از دوازده ماه روزه داشتن آنست که اندر حدود از جمله دوازده حجت اساس یک حجت بود که مرتبت اورا مستور باید داشتن و او بدین مرتبت مخصوص باشد از یازده یار خویش همچنانکه ماه رمضان شریف شده است بسوی خلق که آن یازده ماه دیگر که یاران ویند آن شرف ندارند و تاویل آنکه ماه رمضان نهم ماهست از جمله ماهها آنست که مرتبت حدود دین دوازده است از مستجیب تا بعقل چون مستجیب و ماذون محدود و ماذون مطلق و داعی محدود و داعی مطلق و حجت و باب و امام و وصی و ناطق و ثانی و اول و وصی نهم مرتبت است همچنانکه ماه رمضاه نهم ماه هست از سال و پس از ماه رمضان از سال سه ماهست چون شوال و ذوالقعده و ذوالحجه همچنین پس از وصی سه مرتبت است اندر دین چون ناطق و نفس و عقل و اندر عدد این حال هم موجود است از بهر آنکه عدد بدوازده مرتبت است نه ازو آحاد است دهم عشر اتست و یازدهم مآتست و دوازدهم هم الوفست و ازپس هزار همه تکرار است هم برین صورت احاد مرتبت جسمانیان و متعلمان است ووصی برتر درجه است که او بنهم منزلت است و ناطق را مرتبت عشراتست از حساب که او نهایت آدمیانست و کمال صورت انسانیت نبینی خدای مرده را که آن مرتبت ناطق است همی کامل خواند قوله تعالیتلک عشره کامله و مرتبت مایه مر نفس راست و مرتبت الوف مر عقل راست اما تاویل آنکه مر هر روزیرا که روزه دارد از شب آن روز نیت باید کردن آنست که مر ظاهر کتاب و شریعت تاویلپذیر آمده است و سبب آن تاویل بود که پس از ظاهر بود بر مثال سخنی که بآواز و کلمات و حروف بگویند پس سبب آن آواز و کلمات و حروف آن معنی بوده باشد که نفس شنونده نخست شنود و سخن از گوینده بر آن معنی پذیر آید پس روزه ظاهر را از شب ظاهر نیت باید کردن تا درست باشد و همچنین نخست معنی روزه بباید دانستن آنگه روزه داری تا آن نیت که آن شناخت روزه است سبب باشد مر روزه داشتن را که آن روزه داشتن پوشیده داشتن مرتبت اساس است از دشمنان دین و اما تاویل آنکه روزه سی روز تمام بباید داشتن آنست که این سی مرتبت را نخست بباید شناختن تا از آن بتاویل رسیم و آن سی مرتبت آنست که آفاق و انفس بر درستی آن گواهست و از آن سی مرتبت شش مرتبت آفرینش لاندر جسدهاست چنانکه خدایتعالی مر آنرا یاد کرده است از نطفه و سلاله و علقه و مضغه و لحم و عظام تا بدان هفتم مردم تمام شود و برابر آن اندر آفرینش نفسها شش مرتبت است از طهارت و نماز و روزه و زکوه و حج و جهاد تا بولایت تمام شود و برابر آن اندر پیغمبری شش مرتبت است چون آدم و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و محمد مصطفی علیهم السلام تا نطفه نبوت تمام شود و برابر آن از پس پیغمبر شش امامست که تمام آن اندر پدید آمدن قایم حق است علیه السلام و مر هر شش را ازین ششها که یاد کرده شد هفتمین است که تمامی آن شش از هر منزلتی اندر هفتم اوست چنانکه مر شش مرتبت انجامی جسد را هفتم روح است که تمامی آن شش مرتبت اندروست و نیز برابر این هفت مرتبت جسمانی اندر جسد هفت اعضای رییسه است چون مغز و دل و جگر و شش و سپر زوزهره و گرده که زندگی جسم اندروست و برابر هفت رکن شریعت معنیها آنست که از دانش آن پیوستن است بر ولایت و برابر طهارت پاکیزه کردن نفس است و برابر نماز اطاعت و برابر روزه خویشتن نگاه داشتن از ناشایسته و برابر زکوه علم گفتن و برابر حج خویشتن را رسانیدن بامام و برابر جهاد قهر کردن مر دشمنان دین را بعلم و برابر هفت امام مر هر امامی را اندر عصر او تایید است که آن جان و نفس شریف اوست که بر خلق بدان سالاری کند و برابر مرتبت ناطق مرتبت قایم قیامت است که مقصود از آمدن و خبر دادن ایشان مر خلق را اوست

از جمله سی مرتبت که روزه را بنیاد بر آنست شش مرتبت ناطقانراست و هفت مرتبت امامانرا ست و بر آن از موضوع شریعت گواهان گذرانیدیم ...

... پس جمله این حدود سی است چون شش ناطق و شش امام و قایم و دوازده حجت جزایر و پنج حد روحانی چون اول و ثانی و جد و فتح و خیال و روزه داشتن این سی روز بر شناختن این سی حد دلیل است از بهر آنک روا نیست کهاز سی روز کم روزه داشته باشد و یا بیش از آن و معنی آنکه هر که او بالغ باشد یکماه باید روزه داشتن آنست هر که خرد یابد برو واجب شود مرین سی حد را شناختن و فواید از ایشان پذیرفتن و بفرود از خویشتن دادن

و معنی آنکه طعام خوردن و شراب خوردن و جماع کردن مر روزه ظاهر را تباه کند آنست که چون بر مستجیب عهد گیرند او را باز دارند از تنزیل و تاویل گفتن و از جماع نفسانی کردن که حاصل کردن نطفه نفسانی است که چون معهود تنزیل و تاویل گوید همچنان باشد که روزه دار ظاهر طعام و شراب خورد و معنی جماع نزدیکست بطعام و شراب خوردن از بهر آنکه از جماع صورت انسان بحاصل آید و از طعام بقای آن صورت باشد و از شراب قوی شدن او باشد و این هر سه حال باطن بروزه دار باطن حرامست همچنانکه آن سه حال ظاهر بروزه دار ظاهر حرامست و روزه گشادن مثل است بر بیان کردن مر حد اساس را و هر که او روزه بگشاید بعمدا یکروز را دو ماه پیوسته روزه باید داشتن تاویلش آنست که هر که او آشکارا کند مر حد را اازین سه حدود کفارت او آنست که باز گردد سوی فرعین بتوبه کردن که ایشان مثل اند بر دو ماه و خبر است از پیغمبر علیه السلام که گفتاذا اقبل اللیل من ها هنا و ادبر النهار من ها هنا فقد افطر الصایم گفت چون بیاید شب از سوی مشرق روزه دارد و بر و در وز از سوی مغرب روزه دار روزه بگشاید و تاویل این خبر آنست که شب دلیل است بر باطن و تاویل و روز دلیل است بر ظاهر و تنزیل و بدانچه همیگوید چون شب بگذرد از سوی مشرق روزه دار دارید آن همیخواهد که تایید از عقل کل که او مشرق نور توحید است بیابید و بدانچه همیگوید چون روز بگذرد و رو بسوی مغرب کنید یعنی که چون ظاهر شریعت ناپدید شود رو سوی ثانی کنید یعنی که چون ظاهر شزیعت نا پدید شود رو سوی ثانی کنید که او مغرب است نور توحید را و بظاهر از اجسام پدید آرنده همی بایست و آن ثانی بود و روزه روزه دار گشاده شود یعنی که حق آشکارا شود و از دشمنان دین هیچ ترسی نباشد مومنان را و هر کسی را که حق برو بود و دیگر خبر است از رسول علیه السلام که گفتلیس من البر الصوم فی السفر همیگوید نیست از طاعت روزه داشتن اندر سفر و تاویل این خبر آنست که چون مومن جوینده باشد روانیست کز جستن و پرسیدن باز ایستد بلکه باید بجوید حقیقت را تا خدایتعالی را بظاهر و باطن طاعت داشته باشد و دیگر خبر است از رسول علیه السلام که گفت صوموا تصحواگفت روزه دارید تا تندرست باشید یعنی که پیدا مکنید مرتبت اساس را سوی ظاهریان تا از آفت ایشان سلامت باشید و نیز رسول علیه السلام گفتسافروا تغنموا گفت سفر گنید تا غنیمت ها بیابید یعنی که اندر دعوت روید و حقیقت را که غنیمت است بیابید و پیغمبر علیه السلام گفت شب قدر اندر ماه رمضان باشد و اندر آن شب همه خلایق و جانوران و درختان و گوهر ها مر خدایرا سجده کنند و او را خضوع نمایند و تاویلش آنست که از فرزندان اساس کسی هست که او آشکارا شود اندر دین و این سی حد که یاد کردیم مرورا طاعت دارند و خداوندان ملت های پراکنده و دین های مختلف همه بجزا رسند چنانکه گفتلیله القدر خیر من الف شهر گفت شب قدر بهتر است از هزار ماه یعنی لاحق قایم بر تر است از هر امام اگر چه مراتب ایشان را جمله بیک مرتبت گویند و پیغمبر علیه السلام گفت بجویید مرین شب را اندر دهه باز پسین اندر طاقها و دهه باز پسین مثل است بر حد امامان و دهه میانگی مثل است بر حد اساسان و نخستین دهه مثل است بر حد سه حد بپای کرده اند تا ده باشد و طاق ها از دهه باز پسین مثل است بر حد امامان و جفت ها مثل است بر حد حجتان پس همیگوید نتوان شناخت مر قایم را مگر از جهت پنج حد چون اساس و امام و باب و حجت و داعی باز نموده شد از بیان روزه بر قدر کفایت مومن مستحق را والسلام

ناصرخسرو
 
۹۲

ناصرخسرو » زاد المسافرین » بخش ۱ - فصل

 

گوییم که چو موالید از نبات و حیوان اندر عالم پدید آینده است به صورت هایی که آن صورت ها بر امهات – که آن طبایع است – نیست و موالید را حیات است و امهات موات است و اندر مدتی زمانی هر چیزی را از آن به کمال خویش رسیدن است – چه از مردم و چه از جز مردم – و پس از آن هم بدان تدریج که پیدا آمدنش بر آن بود ناپدید شونده است چنانکه خدای تعالی همی گوید اندر ایجاد و اعدام مردم قوله الله الذی خلقکم من ضعف ثم جعل من بعد ضعف قوه ثم جعل من بعد قوه ضعفا و شیبه یخلق ما یشا و هو العلیم القدیر بر خردمندان واجب است که حال خویش باز جویند تا از کجا همی آیند و کجا همی شوند و اندیشه کنند تا ببینند به چشم بصیرت مر خویشتن را اندر سفری رونده که مر آن رفتن را هیچ درنگی و ایستادنی نیست از بهر آنکه تا مردم اندر این عالم است از دو حرکت افزایش و کاهش خالی نیست و حرکت نباشد مگر اندر زمان و زمان چیز محرک به دو قسمت است یکی از او گذشته است و دیگر نا آمده است و میان این دو قسم زمان که مر چیز متحرک راست برزخی است که آن قسمت پذیر نیست بر مثال خطی که میان آفتاب و سایه باشد که نه از آفتاب باشد و نه از سایه و مر آن برزخ را که میان این دو قسم زمان است به تازی الان گویند و به پارسی اکنون گویندش و مر او را هیچ بعدی و کشیدگی نیست و او نه از زمان گذشته است و نه از زمان آینده بل که این نام مر آن برزخ را که او اکنون نام است به گشتن احوال جسم متحرک واجب آمده است و دو زمان بدین برزخ مر چیز متحرک را از یکدیگر جدا شده است و بر این معنی اندر این کتاب به جای خویش سخن گفته شود و چو مردم مر خویشتن را به همه عمر خویش بر برزخ اکنون همی یابد و زمان گذشته بر او همی فزاید- بدانچه عدد حرکاتش همی فزاید هر ساعتی و زمان چیز متحرک عدد حرکات اوست- و زمان آینده اش نقصان همی پذیرد همی داند- اگر خردمند است- که او بر مثال مسافری است کاندر همه زمان خویش مر او را بر یک جای چشم زخمی درنگ ممکن نیست کردن تا از این خط که زمان اوست در نگذرد و به نقطه نقطه اکنون ها مر این خط را نپیماید پس بر این مسافر خردمند واجب است که باز جوید تا از کجا آمده است و چو دانست که از کجا آمده است معلوم او شود که کجا همی شود و چو دانست که کجا همی شود معلوم او شود آنجا که همی شود مر او را به چه چیز حاجت خواهد بودن و زاد مسافران برگیرد که مسافر بی زاد از هلاک بر خطر باشد و خدای تعالی همی گوید قوله و تزودوا فان خیر الزادالتقوی و اندر این قول که همی گوید زاد برگیرید پوشیده گفته شده است که شما بر سفرید و چو حال این است و ما مر بیشتر مردم را اندر نگریستن اندر این باب غافل یافتیم و نادانان امت مر حق را خوار گرفته بودند و بر امثال و ظواهر کتاب خدای ایستاده و ممثولات و بواطن را از آن دست بازداشته و بر محسوسات و کثایف فتنه گشته و از معقولات و لطایف دور مانده و مر هوس ها را که به هوای مختلف خویش ریاست جویان اندر دین استخراج کرده اند فقه نام نهاده و مر دانایان را به علم حقایق و مر بینندگان را به چشم بصایر و مر جویندگان علم حق را و جدا کنندگان جوهر باقی ثابت را از جوهر فانی مستحیل ملحد و بد دین و قرمطی نام نهاده واجب دیدیم مر این کتاب را اندر این معنی تألیف کردن و نام نهادیم مر این کتاب را به زاد المسافر و یاری بر تمام کردن این کتاب از خدای خواهیم به میانجی خداوند زمان خویش معد ابی تمیم الامام المستنصر بالله امیر المومنین- صلوات الله علیه و علی آبایه الطاهرین و ابنایه الاکرمین- و خردمندان را بنماییم به برهان های عقلی و به حجت های خلقی که آمدن مردم از کجاست و بازگشتن به چیست و ظاهر کنیم به آیت ها از کتاب خدای تعالی که قرآن است و رسول مصطفی ص بدان فرستاده شد سوی خلق تا مر ایشان را از این خواب که بیشتر مردمان اندر آن غرقه اند بیدار کند و نادانان امت که بر هوای خویش متابع رای و قیاس شدند از رسیدن به علم الهی بدان بازماندند که مدعیان را اندر امامت که آن نتیجه نبوت بود متابعت کردند و بدان از معانی رمزهای کتاب خدای دور ماندند چنانکه خدای تعالی حکایت کند از رسول خویش که بدو – سبحانه – بنالید از قومی که معانی قرآن را دست بازداشتند و بر امثال بیایستادند بدینآیت قوله و قال الرسول یرب ان قومی اتخذوا هذا القرءان مهجور و وصیت ما مر خردمندان را آن است که مر این کتاب را به آهستگی تامل کنند تا زاد خویش را اندر این سفر از او بیابند و برگیرند و چو بیابند بدانند که مثل ما اندر بیرون آوردن این علم لطیف و دشوار و بایسته مثل کسی است که چاه های ژرف بکند و کاریزهای عظیم ببرد تا مر آب خوش را از چاه و قعر خاک بر هامون براند تا تشنگان مسافران بدان برسند و هلاک نشوند مر این چشمه آب خوش را از دیوانگان امت صیانت کنند تا مر این را به جهل و سفه پلید و تیره نکنند بل به خاک و ریگ بینبارندش و توفیق از خدای است بر گفتار صواب اندر ارشاد خلق انه خیر موفق و معین

قول نخستین اندر قول که آن در علم حاضران است ...

ناصرخسرو
 
۹۳

ناصرخسرو » زاد المسافرین » بخش ۲۲ - قول بیست و یکم- اندر چگونگی پیوستن نفس به جسم

 

... و معنی این قول آن است که نفس به کمال خویش – که آن مردم را کمال دوم است – از علم و حکمت به کوشش خویش رسد و به پاکیزگی مزاج و اعتدال طبیعت که آن میانجیان اند مر رسانیدن او را به کمال اولی او – که آن آراستگی اوست مر پذیرفتن علم را به وقت بلاغت جسد او - و چو او تقصیر کند اندر طلب علم یا به میانجیان که یاد کرده شد ناشایسته باشد به کمال خویش نرسد و میل سوی فساد کند و دلیل بر درستی این قول آن است که اندر علم و حکمت شرف و بهاست مر نفس را و رسیدن او رسیدن او به نعمت جاویدی بدان است و به بهتری رسانیدن مر صنع پذیر را از اغراض صانع حکیم است و رسیدن مصنوع به تباهی و زشتی به بازماندن او باشد از رسیدن به غرض صانع حکیم و درست کند مر این معنی را قول خدای تعالی که همی گوید قوله یرید الله بکم السیر و لایرید بکم العسر و چنانکه مر جوهر جسم را پیش از آغاز حرکت- که طبیعت بدان موجود شده است- اندر عقل صورتی ثابت نیست و نبوده است مر جوهر نفس را نیز پیش از آنکه فضل یابد یا از فضل بازمانده تا نام پرمایگی و جهل بدو نشیند اندر عقل صورتی ثابت نیست و نبوده است و محالی نام عالمی و حکیمی یا نام جهل و غفلت بر اطفال که منزلت قبول علم نرسیده باشند بر درستی این معنی ما را گواست سوی عقلا

آن گاه گوییم که مر نفس مردم را نیز خیراتی دیگر هست که آن از جانب کالبد بدو پیوسته شود چو قوت ترکیب و اعتدال مزاج و درستی و جز آن و برابر این خیرات شرهاست مر او را چو ضعیفی ترکیب و شورگی مزاج و کری و نابینایی و جز آن و مر این خیرها و شرها را سوی نفس از آن نسبت کردیم پس از آنکه از علایق جسدی بود که مردم بدین خیرها بر تهذیب نفس پادشا شود و بدین شرها از تهذیب او بازماند نبینی که هر که مزاجش معتدل باشد متواضع و نیکوسیرت باشد اندر کمال اول خویش و آن کس مر علم و حکمت و محاسن اخلاق را زود تواند پذیرفتن و چو تیره مزاج و ضعیف آلت باشد بدخو باشد و بی مقدار و ناممیز و بدین اسباب از الفنج علم و حکمت بازماند پس این خیرات کز علایق جسد است بر مثال مرکب و آلت است مر نفس را از بهر رسیدن او به کمال دوم خویش و هر چند مر او را بر راست کردن این آلات از عقل مظاهرت است اگر مرکب و آلتش راست و مهیا باشد مر رفتن را سوی کمال و یافتن مر آن شرف را رسیدن او بدان هم زودتر باشد و هم بی رنج تر و چو حال این است گوییم که نفس مردم از منزلت جهل یا از شهر غفلت همی بر مرکب جسم به دلیلی حواس سوی شارستان علم یا بوستان حکمت شود و او اندر این راه بر مثال مسافری است که جز بر این مرکب و با این دلیلان مر او را سفر کردن نیست و چو مر او را پیش از نشستن بر این مرکب و یافتن این دلیلان نام علم یا جهل دادن محال است روا نیست که گوییم پیوستن او بدین دلیلان و رهنمایان و نشستن او بر این مرکب به خواست خویش است و چو نشستن او بر این مرکب و رفتن او سپس این رهبران به ذات خویش نیست و به خواست دیکری است و رفتن چیری یا کسی بر مراد دیگری جز به تکلیف نباشد پس پیدا شد که نفس بر مرکب طبیعت به تکلیف صانع حکیم همی نشیند

و چو مرکب نفس که ظاهر است و او بدان همی به علم و حکمت رسد این هیکل مردم است که به مدتی اندک همی ویران شود و ویرانی او را علت جدا شدن این سوار او باشد از او و این هیکل تا این جوهر بر اوست آبادان و کارکن است واجب آید از حکم عقل که این جوهر اندر این کالبدهای جزوی همی از کالبدی کلی آید که آن کالبد همیشه آبادان و کارکن باشد و جز به سپری شدن این جوهر آن کالبد کلی ویران و بی کار نشود و چو همی بینیم که این کالبد که ما راست بر مرکز عالم است وز خاک است که او منفعل به حق است بی هیچ فعلی- چنانکه اندر باب فاعل و منفعل پیش از این اندر این کتاب به شرح سخن گفتیم- همی دانیم که آن جوهر که او فاعل حق است و جسم به مجاورت او همی فاعل شود از نخست همی به جسمی پیوسته شود کز او فاعل تر جسمی نیست و آن جسم جوهر فلک است و کواکب که فعل از صانع حکیم پذیرفته است بی میانجی و صنع صانع حکیم مر جوهر او را اندر صورت فعل غرقه کرده است و چو اشخاص حیوان بر جوانب این مرکز پدیدآینده است این حال دلیل است بر آنکه این افاضت بر مرکز از حواشی عالم است و چو اشخاص حیوان که آن اجزای طبایع است به پیوسته شدن جوهر نفس بدو همی زینت و رونق پذیرد پس از آنکه بی زینت و رونق باشد و همی فاعل شود سپس از آنکه منفعل بود باز چو این جوهر از این اشخاص جدا شود این زینت و رونق و فعل همی از او بشود و اجرام علوی از افلاک و کواکب بر حال مانده اند و نه صورت از ایشان همی زایل شود و نه فعل این حال دلیل است بر آنکه کل این جوهر که اجزای آن به مرکز آینده است و آن اجرام که احوال ایشان ثابت است مفاض است پیوسته و این جوهر از نخست بدان جسم عالی پیوسته است تا این جسم عالی به مجاورت این جوهر – که فاعل حقیقت است – بر دوام فاعل گشته است و بدانچه صنع را از صانع بی میانجی پذیرفته است مانند صانع خویش همیشگی فاعل شده است ...

ناصرخسرو
 
۹۴

ناصرخسرو » زاد المسافرین » بخش ۲۳ - قول بیست و دوم- اندر چرایی پیوستن نفس به جسم

 

از آنچه مر علمای دین حق و حکمای پیشین را اقوال مختلف است اندر این معنی خواستیم که اندر این کتاب باز گوییم اختلاف اقوال ایشان را و پیدا کنیم به دلایل عقلی مر چرایی پیوستن نفس را به جسم پیش از آنکه به قولی رسیم که مقصود ما از تالیف این کتاب آن است و آن مقصود بیان است از آنکه نفس چرا بر مثال مسافری است اندر این عالم و از کجا همی آید و کجا همی شود و اندر این سفر زاد او چیست پس گوییم که جملگی حکما و علما کز چرایی کارها بررسیده اند به دو گروهند یک گروه رسولان خدای و اتباع ایشانند که به کتاب های خدای مقرند و دیگر گروه منکران نبوت و تنزیل و اتباع ایشانند و گویند که حکما دیگرند و دین داران دیگرند یعنی اندر دین حکمت نیست

و آن گروه که به رسولان و کتاب های خدای مقرند به دو گروهند یک گروه آنند که جز جسم چیزی را نشناسند و روح را نیز جسم گویند و لیکن گویند که روح جسمی لطیف است و مر فریشتگان را اجسام لطیف گویند و هر چند که گویند فریشتگان ارواح اند اعتقادشان آن است که روح جسمی تنک باشد چو نوری از بهر آنکه گویند جبرییل نزدیک رسول ص آمدی و با او به آواز و حروف سخن گفتی و از آسمان پیش او پریدی و باز از پیش او به آسمان پریدی و خواستی خویش بزرگ کردی و خواستی خرد کردی و خردمند داند که آنچه بیابد و بشنود و بپرد و به آواز سخن گوید و خردتر و بزرگ تر شود جسم باشد و این گروه حشویات امتند و گویند مر نفس مردم را بی جسم ثبات نیست و مردم را رنج و راحت از راه جسم باشد اندر هر دو عالم و لذت او به هر دو سرای اندر خوردن و پوشیدن و مباشرت است و تنزیل و کتاب را گرفته اند و دست از تاویل آن بازداشته اند و گویند که خدای همی گوید مر بهشتیان را که بر تخت های آراسته تکیه زده باشند روباروی بدین آیت قوله علی سرر موضونه متکیین علیها متقبلین یطوف علیهم ولدن مخلدون باکواب و اباریق و کاس من معین لا یصدعون عنهاو لا ینزفون و فکهه مما یتخیرون و لحم طیر مما یشتهون و حور عین کامثل اللو لو المکنون جزاء بما کانوا یعملون و دیگر جای همی گوید شما را اندر بهشت میوه های بسیار است کز آن همی خورید بدین آیت قوله لکم فیها کثیره منها تاکلون و این گروه چو کار با خصم آید اندر علم تقلید کنند و حجت نشنوند و مر هر که را جز بر اعتقاد ایشان است کافر گویند و این گروه مردم مر این زنده جسمانی سخن گوی را دانند و گویند ایزد تعالی ما را از بهر آن آفرید تا نعمت های او را بخوریم و اگر مردم نبودی نعمت های خدای ناخورده بماندی و ضایع شدی ...

ناصرخسرو
 
۹۵

ناصرخسرو » زاد المسافرین » بخش ۲۸ - قول بیست و هفتم- اندر اثبات ثواب و عقاب

 

... اما تاویل این قول که همی گوید که چو همه را به دوزخ آورده باشیم آن گاه مر پرهیزگاران را برهانیم و ستمکاران را اندر دوزخ دست باز داریم آن است که گوییم این عالم به کلیت خویش با جملگی خلق اندر میان آتش است – اعنی آتش اثیر – و افلاک همه طعام ها و شراب های عالم با آتش آمیخته است نبینی که اگر قوت آتش از آب بیرون شود آب همی سنگ گردد به یخ بستن پس پیداست که خلق همی آتش خورند اندر طعام ها و شراب هاو حال دوزخیان هم این است با آنکه دوزخ حقیقی – نه تاویلی – ثابت است بدان عالم آن گاه گوییم همه مردم اندر این عالم اند و همه به آغاز کار خویش مر عالم علوی را هم چنین فراخ و دراز و بر چیزها تصور کنند – از درختان و میوه ها و جز آن – و گویند آنجا خوردنی ها و مباشرت ها و جز آن است پس مر آن عالم را همی تصور کنند که نیز اندر میان آتش است و آنجا طعام ها و شراب هاست با آتش آمیخته و هر که چنین تصور کند به حقیقت نرسیده باشد وز دوزخ نرسته باشد و هر که آن عالم را به حق تصور کند و بداند که آن نفس مجرد است که بازگشت نفوس بدان است از این عالم و تصور کردن مر دیگر عالمی را هم چنین رسته باشد و آن پرهیزگاران باشند و ستمکاران که از فرمان علما روی بگردانیدند اندر تصور کردن مر آن عالم را هم چنین در این عالم بمانند و به تصور عالم علوی نرسند و چنان باشد که اندر این عالم مانده باشند و چو گمان برند که آن عالم هم چنین اندر میان آتش است اندر میان میان دوزخ باشند و دوزخ را گزیده باشند و آن را همی جویند و این تاویلی روشن است مر این آیت را

و چو درست کردیم که مردم است آنکه همی بر عالم سفلی و علوی پادشاه شود و این آن مرتبت است که به عقل از خدای تعالی مخصوص است – از بهر آنکه هر چه معلوم است زیر عقل است و هر چه زیر عقل است عاقل که ثابت عقل است بدو برسد - پیدا شد که نیز ثوابی هست از این برتر و ثواب پذیری هست جز این جوهر که او از عقل مستفید است و آن نفس ناطقه است که مر او را قوت عاقله است و پادشاهی یافتن این جوهر که مر او را قوت های علم و عمل است بر عالم سفلی گواست بر آنکه اگر او مر این هر دو قوت خویش را اندر طاعت صانع خویش کاربندد بر عالم علوی نیز پادشاهی یابد و بازماندن مردم از رسیدن بدین ثواب عظیم پس از آنکه رسیدن او بدان ممکن است مر او را عقاب است از بهر آنکه حسرت عقوبتی عظیم است و مردم را حسرت بر چیزی باشد کز او به تقصیری کز او آید بگذرد از خیرات و او بدان نرسد به غفلت خویش و آن حسرت مردم را پس از بیدار شدن حاصل آید و از چیزی که به هنگامی پیش از آن غافل بوده باشد از آن چیز و چو بیدار شود هنگام آن گذشته باشد چنین که امروز مردم را ممکن است که بکوشد به طاعت خدای و طلب علم تا بدان بر عالم لطیف پادشا شود و ن عمل باشد که بکند به علم بدانچه مر او را بر آن آلت حاصل است از حواس ظاهر و باطن و بیشتر از خلق از این مهم غافل اند تا چو فردا مر ایشان را از چیزها که امروز همی شنوند معاینه شود حسرت خورند بدانچه آن گاه دانند که آلت تحصیل عمل به علم از دست ایشان شده باشد و دلیل بر درستی این قول آن است که خدای تعالی مر روز عقوبت را روز حسرت گفت بدین آیت قوله و انذرهم یوم الحسره اذ قضی الامر و هم فی غفله و هم لا یومنون و شکی نیست اندر آنکه این روز قیامت باشد و لیکن روز حسرت باشد مر دوزخیان را نه مر بهشتیان را پس پیدا آمد به حکم این آیت که معنی حسرت عقوبت است و دیگر جای گفت قوله کذلک یریهم الله اعملهم حسرت علیهم و ما هم بخرجین من النار و مر روز ثواب بهشتیان را روز حسرت نگفت هر چند هر دو گروه اندر یک روز باشند از بهر آنکه آنچه بر ایشان واجب بود از طاعت خدای از ایشان اندر نگذشته باشد پس هر که اندر طاعت خدای بدین دو قوت عالمه و عامله خویش بکوشد او مانند نفس کلی شود به طاعت خویش – از بهر آنکه هم چو نفس کلی کار به دانش کرده باشد – و هر که مانند کل خویش شود به عقل کلی پیوندد و بر دو عالم پادشا شود از بهر آنکه هر دو عالم زیر عقل است چنانکه گفتیم و اگر خواستیمی بر وجوب ثواب و عقاب دلیل عقل بیشتر بنمودیمی و لیکن شرط ما به آغاز این کتاب آن بود که آنچه گوییم به قولی کوتاه گوییم و پیدا کنیم که مردم از کجا همی آید و کجا همی شود و چو معلوم است – بدانچه زاینده و میرنده است – که بر مثال مسافری است زاد او اندر این سفر چیست

و ما بیان کردیم که مردم جوهری است لطیف و پذیرای علم است و مر عین او را پیش از این که اندر عالم جسم آید حالی نیست از احوال البته و مر او را مکان نیست البته بل که ظهور او از نفس کلی است که از مکان بی نیاز است و لیکن نشاید گفتن مر تقریب علم را به نفس پذیرندگان که مردم پیش از آنکه اندر این عالم آید اندر ذات نفس کلی است بی هیچ صورتی و حالی چنانکه فرزندان اندر نفس پدر و مادر خویش اند بی هیچ حال و صورتی و مردم از راه این عالم همی به عالم نفسانی شود و اندر این عالم مر او را از بهر پذیرفتن صورتی علمی آرند تا بدان صورت مر نعمت های عالم نفسانی را بیابد و بدان روی که آنچه مر او را صورتی و حالی نباشد او معدوم باشد اگر گوییم نفس مردم به جود و قدرت موجد حق همی از عدم سوی وجود شود نیز روا باشد

و گوییم که این عالم نه موجود است و نه معدوم است بدانچه وجود او به زمان خاص که آن اکنون است متعلق است و همی نشاید گفتن که پیش از این این عالم هست بل که شاید گفتن که بود – و بود هست نباشد بل که هستی آن که بود باشد گذشته باشد - و نیز نشاید گفتن که این عالم پس از این هست بل که شاید گفتن که باشد و بودنی اندر حد امکان باشد نه اندر حد وجوب و چو حال عالم این است حال موجودات عالم هم این است

پس پیدا شد که مردم اندر این عالم نه موجود است و نه معدوم و بر سفر است – بدانچه از عدم سوی وجود شود – و زاد او اندر این سفر علم است و مر او را اندر این راه الفغدنی است و خوردنی تا بدان قوی شود و به حضرت صانع عالم برسد و ثواب مردم مر او را وجود حقیقی اوست و وجود حقیقی او حصول اوست اندر نعمت بی هیچ شدت که آن مر او را سوی وجود بازکشد تا هست شود به حق و ابدی باشد و عقاب مر مردم را وجود است نه حقیقت و وجود نه حقیقت مردم حصول اوست نه اندر نعمت بل که به جوهر باقی است و بدانچه به نعمت نرسد حال بی نعمتی مر او را سوی عدم بازکشد تا ابدالدهر اندر میان وجود و عدم بماند و آن مر او را عقوبت باشد چنانکه خدای تعالی همی گوید انه من یات ربه مجرما فان له جهنم لا یموت فیها و لا یحیی و همین است حال هر معدنی نبینی که هر که بیمار باشد موجود باشد و لیکن درد و رنج مر او را همی سوی عدم بازکشد تا بدان سبب عذاب همی بیند پس ظاهر کردیم که عذاب چیزی نیست مگر کشنده مر موجود را از وجود سوی عدم و معدوم چیزی نیست که اشارت پذیرد از بهر آنکه مر او را حالی نیست بدانچه مر او را ذاتی نیست و تا ذات نباشد حال نباشد و این از بهر آن گفتیم تا کسی را ظن نیفتد که معدوم اندر مقابلت موجود است و لازم است که حال معدوم به ضد حال موجود باشد که این ظن محال باشد از بهر آنکه نیکو حال و بد حال هر دو موجودند و حال مر عینی را موجود باشد و معدوم عینی نیست تا مر او را حالی باشد و عذاب موجود راست از رنج – آن رنج که معنی این قول که گوییم رنج یا درد عقوبت است جز آن است – که آن باز برنده باشد مر آن موجود را سوی نه وجود تا بدان سبب بدو عذاب رسد و اندر میان عدم و وجود معذب باشد چنانکه خدای تعالی همی گوید اندر صفت دوزخی بدین آیت قوله و یتجنبها الاشقی الذی یصلی النار الکبری ثم لا یموت فیها و لا یحیی

گفتیم اندر این کتاب آنچه به آغاز او ضمان کردیم حسب طاقت خویش آنچه از این گفته ها حق و صدق است به جود خداوند زمان ماست و آنچه معلول و با تقصیر است به حکم ضعیفی و بندگی ماست و غرض ما از آنچه گفتیم بیدار کردن است نخست مر نفس خویش را آن گاه مر نفوس راستان و مومنان را بر شناخت خدای به دلالت آفریده های او و راه نمودن است سوی طاعت خدای و رسول او به علم و عمل که بدین دو است مردم را رسیدن به نعمت ابدی و پرهیزیدن از عذاب سرمدی ...

ناصرخسرو
 
۹۶

خواجه عبدالله انصاری » طبقات الصوفیه - امالی پیر هرات » بخش ۳ - و من طبقه الاولی من آخر ذوالنون المصری

 

... شیخ الاسلام گفت عظم الله کرامته کی اسمعیل دباس جیرفتی فرامن گفت کی شیخ ابا عبدالرحمن سلمی گفت کی شیخ بوعلی سیروانی٭ گفت حافظ امام اهل السنه بی منازع چون احمد حنبل بود در روزگار خود کی شیخ بوطالب غالب مصری حافظ اخمیمی گفت کی بود جانه مصری گفت که ذوالنون مصری گفت شیخ الاسلام گفت کی این اسناد دراز است لیکن نیکوست امامان بر امامان گویی اسناد از حکایت نیکوتر است

ذوالنون گفت سه سفر کردم و سه علم آوردم کی خاص و عام بپذیرفت بار دوم سفر کردم و علم آوردم کی خاص قبول کرد و عام قبول نکرد و سفر سه دیگر کردم علم آوردم کی نه خاص پذیرفت و نه عام فبقیت شریدا طریدا وحیدا

انشدنا الامام لابی الحسین النور٭ ...

... چون جنازه وی بردند گله مرغان یعنی جوک بر سر جنازه وی آمدند و پردرهم بافتند چنانک همه خلق و زین بسایه خود بپوشیدند کی کس از آن مرغان ندیده بود پیش از آن مگر از وی بر سر جنازه مزنی شاگرد شافعی رحمهم الله

پس ازان ذوالنون را قبول پدید آمد بغایت دیگر روز بر گوروی نبشته یافتند چنانک بخط آدمیان نمانست کی ذوالنون حبیب الله من الشوق قتیل الله هرک آن نبشته بتراشیدندی باز آنرا همچنان نوشته یافتندی و آن سفر پسینه وی نه بپای بوده بود کی با او نه بقدم روند کی بهم روند انشدنا الامام للقایل

سألتک بل اوصیک ان مت فاکتبی ...

خواجه عبدالله انصاری
 
۹۷

خواجه عبدالله انصاری » طبقات الصوفیه - امالی پیر هرات » بخش ۱۱ - الفصل

 

... شیخ الاسلام گفت کی پرسیدنداز عبدالله مبارک ٭ بی زاد در بادیه رفتن روا بود گفت از زاهد و متوکل چون عبدالله ابن بکیر مروزی روا بود

ابراهیم رباطی المعروف بابراهیم مورجه الهروی کنیه ابواسحق شیخ الاسلام گفت کی ابراهیم رباطی شاگرد ابراهیم ستنبه بود و طریقت توکل از وی گرفته و بدر رباط زنگی زاده بر گورست بهراة وقتی در سفر بود بابراهیم ستنبه در راه می رفتند ابراهیم ستنبه گفت رباطی را که با تو هیچ معلوم هست کی وی مردی متوکل بود و هیچ بر خویشتن زاد بر نگرفتی

ابراهیم رباطی گفت هیچ چیز نیست با من پاره برفت باز گفتابراهیم با تو هیچ معلوم هست گفتم نه پاره دیگر برفتند باز ایستاد و بنشست گفت راست بگو کی هیچ است یا نه معلوم کی پای من گران شد نمی توانم رفت رباطی گفتبا من تاء چند از شراک نعلین هست که چون نعلین بگسلد دران می کشم گفت اکنون بگسسته هست گفتم نه گفت پس بینداز کی آن معلوم است کی بنمی توانم رفت کی بیشی بنهاده وی آنرا بینداخت در کراهت عظیم و برفتند و همه راه ابراهیم رباطی در خشم و در شتاب که تا دوال یگسلد تا ویرا بگویم و بیغار کنم قضا را یکی بگسست دست فرا کرد که بیرون کشد دیگر دید افتاده همه همچنین آخر مرا گفت کذا من عامل الله بالصدق ...

... ابراهیم اطروش از متأخر انست شیخ الاسلام گفت کی بوعبدالله با کو ٭ مرا گفت کی عبدالواحد بن بکر ٭ گفت که ابراهیم اطروش گفتکه رکوه صوفی کف صوفی باید و بالش او دست او و خزینه او باید یعنی حق

شیخ الاسلام گفت کی هر که برین بیفزاید کار فرادست خود دهد کی دران درماند گفت اربهانه نیستی کس را با نیافت این کار زندگانی نیستیگفت وقتی صوفی با دنیا گشت او را گفتند کی سبب چه بود گفت سبب سوزنی بود گفت چگونه گفت بسفر می رفتم گفتم کی سوزن باید چون بدست آمد گفتم چیزی باید کی دران آویزم کنف فرادست آوردم گفتم که کنف در دست نتوانم گرفت رکوه بدست آوردم گفتم حمالی نتوانم کرد رفیق بدست آورم فراهم پیوست تا اینجا این همه از آن بایست سوزن بود

انشدنا الامام الابراهیم الخواص ٭ ...

خواجه عبدالله انصاری
 
۹۸

خواجه عبدالله انصاری » طبقات الصوفیه - امالی پیر هرات » بخش ۱۶ - و من المتقدمین بوحاتم عطار

 

از استادان ابوتراب نخشبی بوده است و استاد بو سعید خراز و جنید است و از مهینان مشایخ بوده عراقیان و شامیان او را بزرگ داشته اند گویند که از اقران بوتراب بوده است و باوی سفر کرده است و گویند او اول کسی است کی سخن گفت از علوم اشارت چون صوفی دیدی بامرقع فوطه گفتی یا سادتی قد نشرتم اعلامکم و ضربتم طبولکم فیالیت شعری فی اللقاء ای رجال تکونون

شیخ الاسلام گفت کی مردی فرا در سرای بوحاتم عطار شد در یزد گویند کی محمد وهب بود ابویعقوب الزیات در بزد وی گفت کیست گفت درویش است کی می گوید کی الله بو حاتم در باز کرد و بیرون افتاد و روی نهاد در خاک و پیوسته فرا پای وی افتاد گفت و کس مانده کی می گوید الله ...

خواجه عبدالله انصاری
 
۹۹

خواجه عبدالله انصاری » طبقات الصوفیه - امالی پیر هرات » بخش ۳۳ - و من الطبقة الثانیه ابوحمزة الخراسانی

 

گفتند کی اصل وی از نشاپور بود از محله ملقاباد گفتند اصل وی از گوزگان بود و با مشایخ عراق صحبت کرده و از اقران جنید ٭بوده و پیش از وی از دنیا برفته و بابوتراب نخشبی ٭ صحبت کرده و سفر و با بوسغید خراز رفیق بوده و وی از جوانمردان این مشایخست در سنة تسعین و ماتین برفت از دنیا پیش از جنید و نوری پس خراز و بوحمزه بغدادی٭

شیخ الاسلام گفت که شیخ بوحمزه خراسانی سید بوده مشرق را وقتی در مسجد شهر ری پای تاوه خواست کسی دبیقی فراوی انداخت بقیمت فراوان وی آنرا فرو درید و برپای پیچید ویرا گفتند این چه بود که کردی باین چند پای تاوه توانستی خرید که آن یمانی بود جواب داد گفت لااخون المذهب گفت من در مذهب خیانت نکنم ...

خواجه عبدالله انصاری
 
۱۰۰

خواجه عبدالله انصاری » طبقات الصوفیه - امالی پیر هرات » بخش ۳۴ - و من طبقه الثانیه ایضا من المتقدمین شیخ ابوحمزه

 

البغدادی الیزاز و هو من اقران سری السقطی ٭ نام وی محمد بن ابراهیم است شیخ الاسلام گفت کی وی ببغداد بود و همه بزرگان اندکی از وی روایت کنند علما حدیث چون محمد بن سلام الجمحی و خیر نساج و بوبکر کتانی ٭ ایشان

وی صحبت کرده بود باسری سقطی ٭ و از قرینان اوست و نسبت باحسن مسوحی ٭ کند و از رفیقان بوتراب نخشبی ٭ بوده در سفر و گویند که از فرزندان عیسی بن ابان بوده و با بشر حافی ٭ صحبت کرده و پیش از جنید و بوحمزه خراسانی ٭ برفته در سنه تسع و ثمانین و مایتین پس بوسعید خراز ٭ از استادان جنید بوده و عالم بقرأت و طریقت او نزدیک بوده از طریقت بشر حافی

شیخ الاسلام گفت روزی از احمد بن حنبل چیزی پرسیدند و سخن رفتی در مجلس احمد بوی اضافت کردی روزی چیزی پرسیدند احمد گفت شیخ بوحمزه را اجب یا صوفی بگوی یا صوفی شیخ الاسلام گفت کی شیخ بوعبدالله با کوی ٭ گفت که محمد بن احمد آملی گفت کی بوبکر کتانی گفت که شیخ بوحمزه بغدادی گفت لولا الغفلة لمات الصدیقون من روح ذکر الله و قربه شیخ الاسلام گفت که از یافت تو بر اندیشم از علم خود گریزم بر زهره خود بترسم در غفلت آویزم و گفت وقت بود که کسی مراد هزل و غفلت یکساعت مشغول دارد طمع دارم که از همه جرمها آزادی یابد از بارکی برمن بود تا طرفی بر آسایم ...

خواجه عبدالله انصاری
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۱۸۰