گنجور

 
۹۵۰۱

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۵ - در مدح آقامحمد حسن پیشخدمت خاصه ی خاقان خلد آشیان

 

... که پری وار کند ساده رخان را احضار

شعر من گر به سر زلف نکویان بندی

با تو آنگونه شود رام که با افسون مار ...

... صاحبا خواستم از شاه تیولی در فارس

پیش از آنی که به شیراز ز ری بندم بار

شاه فرمود تیول تو بود ملک سخن ...

... به مهین منشی عبدالله توقیع نگار

که ز قاآنی فرمان مبارک بستان

بهمان نوع که خواهد دلش امضا میدار

او قلم قط زد و زانو زد و فرفر بنوشت

نامه یی چون پر طاووس پر از نقش و نگار ...

... بدو قسط اول سال آن را از میش کشان

بستان وجه بکن سعی و محصل بگمار

هم بدینسان بدهش نقد به هر سال دگر ...

... که نه امسال رسیدست و نه پیرار و نه پار

میر فرمود تو بنویسی و خود بنویسد

نامه یی چند به دربار شه شیرشکار ...

... شاهدی غضبان گیرم که زند سیلی و مشت

نه که هرلحظه گشاید ز میان بند ازار

گلرخ و سرو قد و لاله لب و نسرین بر ...

قاآنی
 
۹۵۰۲

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۷ - در جواب قصیدهٔ حکیم سوزنی

 

... چون مه که دهد رنگ بر اثمار و زهر بر

چون ماه خرامنده ز در آمد و بنشست

رویش چو یکی مهر درخشان به نظر بر ...

... چون توبره پشمین بر چانهء خر بر

القصه به صد وسوسه شخ آمد و بنشست

دزدیده همی کرد آن شوخ نظر بر ...

... عیش من و عیش تو شد امشب به هدر بر

بستان سر خر یافت هلا بار به خر نه

ماهی تو و آن به که رود مه به سفر بر ...

... آنگونه که زد رستم سگزی به پسر بر

گفتم صنما این همه تهمت نتوان بست

بر شیخکی آزاده بدین جاه و خطر بر ...

... ماهیست درافتاده به دریای خزر بر

در زاویه قایمه بنشست عمودش

زانسان که یکی سهم نشیند به وتر بر ...

... نفرین خدا باد به فضل و به هنر بر

گر سوزنی این شعر شنیدی بنگفتی

دی در ره زرقان به یکی تازه پسر بر

قاآنی
 
۹۵۰۳

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۶ - در ستایش پادشاه جمجاه محمد شاه غازی طاب ثراه گوید

 

... دو طره دارم هر یک چو چنگل شهباز

هلا چه شکوه دهم شرح حال خود بنویس

که تا کجایی و چونی و با که ای دمساز

قلم گرفتم و بنوشتمش جواب که من

نه آن کسم که دل داده از تو گیرم باز ...

... تبم گرفت و تنم زار شد چو تار طراز

چو خسرو آمد تب رفت و گرد غم بنشست

زمین سپردم و بردم به تخت شاه نیاز

قصیده خواندم و کرد آفرین و داد صله

به خانه آمدم و در گشوده بستم باز

دلم ز وجد تو گفتی که می زند ناقوس ...

... گهی به ساقی گفتم که خیز و می بگسار

گهی به مطرب گفتم تو نیز نی بنواز

دو چشمم از طرفی محو مانده در ساقی ...

... ابوالفضایل قاآنی ار شنیدستید

منم که هستم مداح شاه بنده نواز

چو این بگفتم ساقی گرفت زلف به چنگ ...

... فکنده مشورتی در میانه وگفتند

که عدل شاه در رزق ما ببست فراز

نه صید بیند یوز و نه میش یابد گرک ...

... چنانکه سرو ببالد به باغ ملک ببال

چنانکه ماه بنازد به چرخ مجد بناز

قاآنی
 
۹۵۰۴

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۸ - در ستایش پادشاه جمجاه ناصرالدین شاه غازی خلدالله ملکه گوید

 

... سجده بر خاک ره حوا و آدم کرد باز

راست گویی خیمه دولت به مویی بسته بود

ایزدش با رشته تقدیر محکم کرد باز ...

... اهرمن خویی به حیلت قصد خاتم کرد باز

صدراعظم خلق را چون آصف بن برخیا

آگه از کردار دیو و حالت جم کرد باز ...

... قالب بی روح دولت را ملک بخشید روح

آشکارا معجز عیسی بن مریم کرد باز

آنکه از عجب پلنگی قصد چندین شیر کرد ...

... چرخش اسباب پریشانی فراهم کرد باز

شاخ عمرش راکه می بالید در بستان ملک

آخر از باد نهیب پادشه خم کرد باز ...

... وز در بیغاره گردون خنده دندان نما

از بن دندان به خصم آب دندان کرد باز

باد هر روزش ز نو فتحی که گویند نه سپهر ...

قاآنی
 
۹۵۰۵

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۰ - د‌ر منقبت مظهرالعجائب اسدالله الغالب علی‌بن ابیطالب گوید

 

... چمن معاینه ماند به کوی یار امروز

ز بوی سنبل و طیب بنفشه خطه خاک

شدست بوم ختا ساحت تتار امروز ...

... مسلمست به خوبی در این دیار امروز

بتان اگر به مثل گلبن شکفته رخند

بود به حسن و جمال او چو نوبهار امروز ...

... ز دست او بکشی در شاهوار امروز

بنوش باده و بگذار تا بگوید شیخ

که نیست همچون روشن سیاهکار امروز ...

... به طبع عالم شد عیش سازگار امروز

ز شهربند بقا مژده حیات رساند

صبا به قاطبه اهل روزگار امروز ...

... مهندس ازلی آهنین حصار امروز

زکار بندی معمار کارخانه غیب

بنای دین خدا گشت استوار امروز

سپهر نقطه تثلیث نقش کفر سترد ...

... مرا مخواه ازین تیغ زخمدار امروز

قضا به مویه دهد پاسخت که خواهی بست

ز خون نایژه من به کف نگار امروز ...

... شبها منم که زکید زمانه غذار

شدم به دیده ابنای دهر خوار امروز

هزار دیبه الوان ز طبع بافم و نیست ...

قاآنی
 
۹۵۰۶

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۴ - در ستایش شاهزاد‌هٔ رضوان و ساده حسنعلی میرزا طاب ا‌لله ثراه گوید

 

... فدن روس و عارض گل خط سعزه اس و لب غن چه

بود خود گلشن خوبی چه حاجت سیر بستانش

شود شیرین کلامیها ز لعل دلکشش ظاهر ...

... شود چون شام روزم از فراق مهر تابانش

توگوی خویش را پابست مهر خویشتن خواهد

که زنجیری به پا بنهاده زلف عنبرافشانش

بود آشفته چون حال عدوی پادشه مویش ...

... به دستش خاتم دولت چه نقصی از سلیمانش

بنای فتنه ویران گشت از آبادی عدلش

نیاز سایلان کم شد ز انعام فراوانش

به گاه کینه قارن چهره ننماید بناوردش

به روز رزم بیژن روی برتابد ز میدانش ...

... گریزاند دو نوبت هفتواد از ملک کرمانش

تو آن شیری که گر با هفتواد چرخ بستیزی

بیندازی چو لاش مرده اندر پیش کرمانش ...

... سجل و مهر مهر اوراق گردون فرد ملوانش

دبیر بخت بنگارد چنان توقیع عمرت را

که باشد از عبارات بقا انشای دیوانش

قاآنی
 
۹۵۰۷

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۵ - در ستایش وزیر بی‌نظیر جناب حاج میرزاآقاسی رحمه‌لله فرماید

 

... که تن یک توده نسرینست و لب یک حقه مرجانش

ز جا جستم دویدم درگشودم باز بستم در

گرفتم دست و آوردم نشاندم صدر ایوانش

یکی مینای می بنهادمش در پیش ریحانی

میی زان سان که رنگ لاله بود و بوی ریحانش ...

... کله پرتاب کرد از سر قبا بیرون نمود از بر

بناگه صبح صادق سر زد از چاک گریبانش

ز شور باده درغم فرو رفت آنچنان در غم ...

... بگفتمش از چه مویی گفت ازین گردون گردنده

که گویی جز بخشت کینه ننهادند بنیانش

جفاگاهی بر احرارش ستم گاهی بر ابرارش ...

... که ممکن نست ادراکش که یارا نیست تبیانش

مگوکز خاک ویرانست و نتوان دل درو بستن

نه آخرگنج نبودگنج جز درکنج ویرانش ...

قاآنی
 
۹۵۰۸

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰۲ - در ستایش شاهزادهٔ رضوان و ساده شجاع السلطنه حسنعلی میرزا طاب ا‌لله ثراه‌ گوید

 

... صحن او خورده با ارم سوگند

سقف او بسته با فلک میثاق

از یکی سو نهاده تا سر سقف ...

... احمدی کینه جو به پشت براق

خون ببندد ز بأس او به عروق

جان درآید ز لطف او به عراق ...

... باکفش چون عروس بخشش را

عقد بست آسمان به صدق صداق

بحر و کان را صداق کرد و کنون ...

... ارکضوا بالعشی و الاشراق

چرخ مانند بندگان بستست

کمر از بهر خدمتش ز نطاق ...

... حارس این وثاق عرش رواق

ماه تابنده است یا خورشید

چرخ گردنده است یا آفاق ...

قاآنی
 
۹۵۰۹

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰۳ - د‌ر ستایش امیرکبیر میرز‌ا تقی‌خان رحمه‌الله فرماید

 

... نه چو او در همه ترکستان کس دیده و شاق

الغرض آمد و بنشست و ز مخموری شب

کرد خمیازه و هی اشک فشاند از آماق ...

... هجر سهلست بدین هیات و ترکیپ چسان

رفت خواهی به سفر بی بنه و خیل و رفاق

خاصه این فصل که چون باده گساران لاله ...

... مکن آهنگ عراق ایدر و در سایه سرو

راست بنشین و بخور باده به آهنگ عراق

گفتم ای مه گله ها دارم از چرخ و زمین ...

... بکرهای سخنم را به خطا خاطب دهر

عقد نابسته دهد زود بیکره سه طلاق

به کنیزی دهم آن پردگیان را به امیر ...

... ای که مانند غلامان به ارادت شب و روز

خدمتت را فلک ازکاهکشان بسته نطاق

هر درختی که به دوران تو شاخ آرد و برگ ...

... همچو مستسقی کاو را ورم افتد به صفاق

مر دومرکب همه صف بسته چو کوه از دوطرف

خون روانشان ز تن آن سان که ز که سیل دفاق ...

قاآنی
 
۹۵۱۰

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰۵ - در ستایش پادشاه اسلام پناه ناصرالدین شاه خلدالله ملکه گوید

 

... دو ذوذؤابه اش از طرف گرد ماه آونگ

به سرو کاشمری بسته عاریت گویی

نگارخانه چین و بهارخانه گنگ ...

... هزار خرمن دین را عیار یک جوسنگ

کله شکسته کمر بسته موی پر آشوب

شراب خورده عرق کرده روی پر آژنگ ...

... از آن ز حنجر بلبل صدای زنگ آید

که گل دمید زگلبن به شکل طاسک زنگ

سفر کنی به چنین فصل کز ختا و ختن ...

... بر آن سرم که به عزم رکاب بوسی شاه

زکهکشان به شکم رخش را ببندم تنگ

چو این شنید طرب کرد و رقص کرد و نشاط ...

... بگفتمش هنری بایدت که بپذیرد

ترا به بندگی خویش شاه بافرهنگ

بگفت گیسو چوگان کنم زنخدان گوی ...

قاآنی
 
۹۵۱۱

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰۹ - در ستایش پادشاه اسلام‌پناه ناصرالدین شاه غازی

 

... هرگه که گل از باد درافتد به تمایل

لختی به چمن بگذر و بنگر که چگونه

صلصل به سر سرو درانداخته غلغل ...

... با طرفه غزالان ز پی عیش و تغازل

مطرب چه ستادستی بنشین و بزن چنگ

ساقی چه نشستستی برخیز و بده مل ...

... بگشای و بزن بر خم آن طره وکاکل

برخیز و بده باده بنه ناز و تفرعن

بنشین و بده بوسه بهل ناز و تدلل

نقل می تلخم چه به از بوسه شیرین ...

... چون شیر دهد طعمه ام از مغز پلنگان

تا بسته مرا عشق به زنجیر توکل

قاآنی مهراس ازین چرخ ستمکار

کز لاشه عصفور بنهراسد طغرل

بر دامن اجلال ولیعهد بزن دست ...

... تا طی جدل کرده یی از راه کفایت

تا راه طلب بسته یی از دست تطاول

در نحو نخواند دگر باب تنازع ...

... چون عورت عمرو است تو گویی که به صفین

بنمود که رست از سخط فارس دلدل

حزم تو اگر مانع عزم تو نبودی ...

... در حافظه نسیان نبرد ره به تمحل

برکوه اگر نقش عفافش بنگارند

آن کوه ز صد زلزله ناید به تزلزل ...

قاآنی
 
۹۵۱۲

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱۲ - در ستایش امیرالامراء العظام حسین خان نظام الدوله گوید

 

... می دو ساله به پیمانه ریخت مالامال

بنوش باده و نوشان به یاد رحمت حق

که فضل بار خدا شاملست در همه حال ...

... بر او به لحن عرب بانگ برزدم که تعال

دوید و آمد و بنشست و دست من بوسید

عنان صبر من از دست برد شوق وصال ...

... به رهروان جهان تنگ کرده است مجال

چو بندگانش دوان دولت از یسار و یمین

چو خادمانش روان شوکت از یمین و شمال ...

... پیش ز نقش حوافر سمش ز نقش نعال

به زرق تا نتوان بست باد در چنبر

به مکر تا نتوان داشت آب در غربال ...

قاآنی
 
۹۵۱۳

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱۳ - در ستایش پادشاه ماضی محمد شاه غازی طاب الله ثراه

 

... کش همه چیز هست غیر زوال

بحر در جنب جود تو شبنم

کوه در نزد حلم تو مثقال ...

... ورنه یکتا خدای داند و بس

که نیم پای بست طره و خال

به خدایی که صبح و شام کنند ...

... آن مبرا ز مثل و این ز مثال

شعر او بر بنای شرع کمند

شعر من بر به پای عقل عقال ...

... که دگرگون شود ورا احوال

تنگ بر خدمتم میان بسته

چون به قصر تو قیصر و چیپال ...

قاآنی
 
۹۵۱۴

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱۵ - د‌ر ستایش ‌مرحوم میرزا تقی خان فرماید

 

... کشیده پیکر تو کوه قاف را تمثال

مجره را عوض تنگ بسته یی به شکم

ستاره را به دل میخ سوده زیر نعال ...

... ز میل خامه به کحل مداد بزداید

بنان او رمد جهل را ز چشم کمال

به چشم سر نگرد هرچه در دلست امید ...

... زمانه باکرمت کم ز ریزه نانیست

که گاهش از بن دندان برون کنی به خلال

شد آن زمان که ز ناایمنی شقایق سرخ

چو چشم شیر مهیب آمدی به چشم غزال

کنون به عهد توگر نقش شیر بنگارند

درو ز بیم نه دندان کشند و نه چنگال ...

... ستیزه با تو نمودند ساز و غافل ازین

که شیر شرزه بنهراسد از هزار شکال

هزار بیشه نی را بس است یک شعله ...

... به زیر ظل شهنشه که ظل بار خداست

همی ببال و بداندیش را بگوکه بنال

بقای عمر تو بادا به دهر و پاداشن ...

... که کس نماند باقی جز ایزد متعال

بخور بنوش بنوشان بده بپاش ببخش

بچم بپوش بپوشان بزن بتار بنال

قاآنی
 
۹۵۱۵

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱۸ - د‌ر مدح امیرالمومنین علی بن بیطالب صلواة لله علیه

 

... شریعتی کنی از نزد خویشتن ابداع

همی ببافه ببندیش بر پیمبر و آل

چه مایه زال رسن ریس را که پنچ پشیز ...

... که از صیام سه ده روزه برهی ای محتال

به خویش بندی به دروغ رنجهای فره

سوی پزشک شوی موی موی و نالانال ...

... به شیر خر شد بهمان پزشک چاره سگال

سپس پزشک بنا آزموده بسراید

که منت نیز بدین چاره نیک سازم حال ...

... به بطن مامک و صلب پدر خدای نهاد

به چهر جد من از مهر ابن عمش خال

علی عالی کاندر نبردکنده بکند ...

... هنوز نامده آدم پدید از صلصال

جهان و هرچه در او صیدهای بسته ی اوست

نزیبد الحق چونین خدای را زیبال ...

قاآنی
 
۹۵۱۶

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲۵ - در ستایش پادشاه رضوان ارامگاه محمد شاه غازی طاب‌الله ثراه گوید

 

... در حلقه زلفین تو تا چثبم کندکار

بندست و شکنج و گره و دایره و خم

جز چشم تو کز وی دل من هست هراسان ...

... با یاد سر زلف تو شب تا به سحرگاه

در بستر و بالین چمدم افعی و ارقم

ای پسته خندان تو زان رسته دندان ...

... مهتاب بود مهر تو و حادثه کتان

خورشید بود چهر تو و نایبه شبنم

روی قمر از طعنه رمح تو بود ریش ...

قاآنی
 
۹۵۱۷

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲۷ - در ستایش از اهل پارس و ستایش بعضی از آنها

 

ای رخش ره نورد من ای اسب تیزگام

تا چند بند آخوری آخر برون خرام

کاه خسان چه می خوری ای رخش ره نورد ...

... ای بس که آب دادم و تیمارکردمت

نه زبن زدم به پیشت و نه بر بستمت لجام

آبت گهی ز چاه کشیدم گهی ز جوی

کاهت گهی به نقد گرفتم گهی به وام

هرگز به تازیانه بنشخودمت سرین

وز چنبر چدار نیفکدمت به دام ...

... زینت ز زر پخته ستامت ز سیم خام

هم پای بند بافمت از ریش ابلهان

هم پاردم نمایمت از سبلت عوام ...

... هم چهره ستاره برندم به نوک تیر

هم گردن زمانه ببندم به خم خام

گه چون عجم به دست همی چین کنم کمند ...

قاآنی
 
۹۵۱۸

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳۲ - مطلع ثانی

 

... به زیر پرده سبعین الف حضرت قدس

هزار پرده ز هر پرده بسته بر افهام

چو نور شمع ز مشکوه در زجاجه ا صاف ...

... میان واجب و ممکن گزیده است مقام

نه واجبست و نه ممکن وزین دو نیست برون

گزیده واهمه سبابه را ازین ابهام ...

... رموز علم و عمل کردکردگار اعلام

دگر امام ششم جعفر آنکه بست و گشود

به صدق و زهد درکفر و باره اسلام ...

... دگر نقی که ز بس واسعست رحمت او

طمع به هستی جاوید بسته اند اعدام

دگر شهنشه دین عسکری که عسکر او

فرشتگان همه بودند در قعود و قیام

دگر ذخیره هستی محمد بن حسن

که هرچه هست بدو قایمست تا به قیام ...

قاآنی
 
۹۵۱۹

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳۷ - د‌ر ستایش نواب ملک آرا حاکم مازندران گوید

 

... گر همه شیر از سرش بیرون رود عشق کنام

بلبل شیراز در بستان زد این دستان که عشق

شد فرامش خلق را در قحط سال ملک شام ...

... از فراق آن یگانه شاهد زیباخرام

دور از آن چهری که رشک هشت بستان بهشت

هفت دوزخ را زدم آتش ز قلب مستهام ...

... مستم از آن نامه متقن که چون حبل المتین

نقشبندان معانی را بدانست اعتصام

مست از آن مرقومه نغزم که مغز قدسیان ...

... همچو موسیقار از منقار او خیزد نغم

نامه فتحش اگر بندند بر بال حمام

پیک پیکانش پیام مرگ دارد بر زبان ...

... زخم کوپال تو خواهد هم پذیرفت التیام

ای که گفتی باد در چنبر نبندد هیچکس

یاد پایش را ندیدستی مگر بر سر لجام ...

قاآنی
 
۹۵۲۰

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴۴ - د‌ر مدحت جغتای خان بن ارغون میرزا می‌فرماید

 

... در چین گیسویش که شکن از پی شکن

یک شهر دل به بند کمند از پی کمند

یک ملک جان اسیر رسن از پی رسن

یک خنده از لبانش و تا بنگری عقیق

یک جلوه از رخانش و تا بگذری چمن ...

... گو چهره اش نگه کن از حلقهای زلف

یزدان اگر ندیدی در بند اهرمن

بنگر کلاله اش ز بر چهره لاله رنگ

گر ضیمران ندیدی بر برگ یاسمن

بنگر فراز نارونش لعل نارگون

گر ناردان ندیدی بر شاخ نارون ...

... خوشدل چنان شدم که ز دیدار بت شمن

بنشستم و نشاندمش از مهر در کنار

بر هیاتی که شمع فروزنده در لگن ...

... وصفم نه اینکه چاه نگونم بود ذقن

بستایدم به اینکه هواخواه حضرتیست

کامد به عهد مهد صف آرای و صف شکن

تابان در محیط جلالت جهان مجد

جغتای خان بن ارغون خان بن حسن

شیرانش طعمه اند نبسته دهن ز شیر

پیرانش سخره اند نشسته لب از لبن

خردست و خرده گیر به میران خرده دان ...

... از شیرزنش طعمه ولی مرد شیرزن

از خوی او شمیمی تا بنگری ختا

از موی او نسیمی تا بگذری ختن ...

... کابل خدا چنانکه ز لاحول اهرمن

کابل خدا نه دهری آبستن از فساد

کابل خدا نه چرخی آموده از فتن ...

... خسرو شنید و رفت و درید و برید وکف

بست و شکست و خست از آن لشکر کشن

از رمح و تیغ و خنجر و فتراک و گرز و تیر ...

... از بسکه کشته پشته گرانبار شد زمین

از بسکه خسته بسته به زنهار شد زمن

هرکس که بود یارش شد خصم با ملال ...

... اینها تمام طیبت محضست اگرچه نیست

طیبت ز بندگان به ملوک ای ملک حسن

منت خدای راکه مرا از عطای تو ...

... منت خدای راکه ز بس جود بیحساب

در زیر در و گوهر بنهفتیم بشن

قاآنیا توگرم بیانی و قافیه

تکرار جست و دورست ابن معنی از فطن

صاحب که با جوازش هذیان بود فصیح ...

قاآنی
 
 
۱
۴۷۴
۴۷۵
۴۷۶
۴۷۷
۴۷۸
۵۵۱