گنجور

 
۹۴۲۱

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین » بخش ۴۸ - محوی استرآبادی

 

و هو کهف الحاج الحرمین الشریفین حاج ملا محمد باقر آن جناب از اهل استرآباد فرخ بنیاد بود و مدتها در تحصیل علوم عقلی ونقلی کوشیده و کسوت زهد و صلاح پوشیده آخرالامر طالب صحبت اهل ذوق شد عمری به خدمت این طایفه رسید و مصاحبت ایشان گزید مسافرت بسیار کرد و روزگاری به ریاضت به سر آورد تا به کمالات صوری و معنوی آراسته و از صفات نفسانی پیراسته آمد سالکی با ریاضات و عارفی با کرامات صدمات سلوک کشیده و نشأه جذب چشیده در تجرید و تفرید وحید و در علوم توحید فرید مؤمنی محقق و عارفی مدقق بود گویند اخلاص و ارادت به خدمت حضرت هادی الموحدین و فخرالمجردین حاجی محمد حسن نایینی قدس سره داشته و حاجی محمد حسن را نسبت ارادت به حضرت قطب الموحدین حاج عبدالوهاب نایینی بوده و گویند که نسبت ارادت او به جناب میرمحمد تقی شاهی پیوسته و میر به شیخ محمد مؤمن استرآبادی سبزواری که از اکابر مشایخ بوده نسبت ارادت درست کرده غرض از معاصرین بود و در آخر عمر در شیراز سکونت نمود هم در آنجا وفات یافت گاهی اشعار ساده می گفته این چند بیت از آن جناب است

غزلیات ...

... وندر درون سینه عشاق کوه نار

سی سال دم ز سبحه زدی بسته تر شدی

یک جرعه نوش کن که ز بندت رها کنم

جایی که مشعل فلکی پی به او نبرد ...

رضاقلی خان هدایت
 
۹۴۲۲

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین » بخش ۵۰ - مظفر کرمانی قُدِّسَ سِرُّه

 

و هو قدوة المحققین و زبدة العارفین میرزا محمدتقی بن میرزا محمد کاظم آن جناب در علوم عقلیه وحید و در فنون نقلیه فرید و آبا و اجداد مولانا همواره در آن ولایت به طبابت مشغول و در نهایت عزت و احترام می زیسته اند و خود نیز درحکمت الهی و حکمت طبیعی به غایت جامعیت داشته و جمعی در خدمتش تلمذ گزیده بودند و اکتساب فضایل می نمودند غرض چون از علم ظاهر باطنی ندید طالب علوم باطنی گردید دست تقدیر گریبان اختیار خاطرش را به چنگ مشتاق علی شاه انداخت و مولانا را به آن فضل و کمال مقید و اسیر آن امی ساخت لاجرم عوام و خواص به طعن و ملامت مولانا پرداختند و او را هدف تیر آزار ساختند و زجر بی شمار و جفای بسیار از ابنای زمان دید و از آن راه پرخطر برنگردید بالجمله حالات مولانا مفصل است مختصری اینکه ارادت به مشتاق علی شاه داشت و اجازه از میرزا رونق کرمانی و بعد از شهادت مشتاق علی شاه در سنه یک هزار و دویست و شش در شهر کرمان جناب مولانا دیوانی به نام وی تمام کرده چون حالات وی و حالات مولوی رومی مناسب اتفاق افتاده او را مولوی ثانی و برخی مولوی کرمانی خوانند چنانکه مولوی رومی فاضل بوده شمس الدین تبریزی امی می نمود و شمس الدین را کشتند و مولوی دیوانی به نام وی پرداخت مولوی مذکور نیز دیوانی به اسم مشتاق موسوم به مشتاقیه ساخت مجملا وی از اعاظم فضلا و عرفای متأخرین بوده و در سنه هزار و دویست و پانزده در کرمانشاهان وفات نمود آن جناب را مثنوی است موسوم به بحرالاسرار مشتمل بر حقایق و دقایق و رساله در شرح آن مسمی به مجمع البحار و دیوان مشتاقیه مشتمل بر قصاید و غزلیات و رساله ای موسم به کبریت احمر در طریقه ذکر و فکر و او را در سلوک باطن به طریق رمز نوشته و هم رساله ای است موسوم به خلاصة العلوم چون اشعارش فصیح و بلیغ و مضامین خوب دارد و کمتر شنیده شده است فقیر در این کتاب بعضی از بحرالاسرار و برخی از قصاید و غزلیات وی ثبت می نماید و از آن جمله است

منمثنوی الموسوم به بحرالاسرار ...

... وجه چبود مجمع حسن بتان

باغ دل بستان عشق عاشقان

گونه گونه میوه شیرین درو ...

... خواه خرقه گوی و می خواهی کمر

چون کمربندد احدخوش بر میان

از احد احمد شود جلوه کنان ...

... سرکش از کونین چون آتش شوی

بند گردی چون به قید معرفت

می توان گفتن ترا صوفی صفت ...

... بت پرستانیم اندر کوی او

بسته زناری ز تار موی او

هان چه می گویی دلا هوشیار شو ...

... قوس عارج نام او یوم القیام

کاندر او خورشید بنماید تمام

تعرج الأملاک و الأرواح فیه ...

... راست ناید جز ز عشق بی گزاف

بندگی ما ترا باشد مخسب

بهر جنت بندگی شغل است کسب

طامع و خایف که ایاک آورند ...

... بر عدم همواره ارسال وجود

رحمت ذاتی می مبنای ذات

جرعه نوش از وی تمام کاینات ...

... لا یعطلهمبلهوات الفضول

لا یحجبهمبنسیان وسهو

لا یدی جهمببطلان و لهو ...

... آن تجلی چیست مصباح ظهور

استمعمنربنا الله نور

فهم کن مصباح را مشکوة را ...

... حسن در ظاهر شه فرخنده ای

عشق اندر خدمتش چون بنده ای

چون به باطن بنگری عشق است شاه

کرده در بر کسوت خاص سپاه ...

... باش حاضر تا شود معلوم تو

لیس بین ربنا و بیننا

حاجبا یحجبه الا عیننا ...

... سیل از کهسار آمد پر شتاب

بند و بست پشته و پل شد خراب

چون کمیل این نکته از شه گوش کرد ...

... زانکه مجذوب است مغلوب جذوب

شاه جذابست غالب بر قلوب

قللنا التوحید ما هو ای پناه ...

... باغبان حضرت خلاق علی الشان است

کیست انسان به حقیقت بنگر صاحب دل

که تن خاکی او با دل و دل با جان است ...

... خیمه چو زد در جهان حضرت سلطان عشق

کون و مکان آمدند بنده فرمان عشق

عشق چو دامن کشان بر سر عالم گذشت ...

... زنجیر زلف اوست وگر نه بدان صفت

دیوانه گشته ام که نبندد سلاسلم

بالله مرا به قبله زهاد کار نیست ...

... که از نور علی پیغمبران را التماس استی

شه جم بنده کاندر مجلس رندان خاص او

فلک چون ساقی وشمس وقمرچون جام وکاس استی ...

... ذات علی آن نور علی نور که نامش

فتاح مغالیق قلوبست چو مفتاح

آمد دل عشاق چو تن نور علی روح ...

... ریحان زگلستان بدمد خوش عذاریار

ریحان تر ز خط بناگوشی آورد

زین عقل هوشیار ملول آمدم بسی ...

... یا که خود آتش موسی است نمایان از طور

در خراب دل ما گنج ازل بنهادند

زان سبب نام دل ما شده بیت معمور ...

... چشم دل پوش بجز چهره فکر از همه وجه

گوش جان بند بجز نغمه ذکر از همه ساز

عیسی دیرنشین دلبر و دل همچون دیر ...

... کیست ز اوتاد دانی ای عارف

آنکه بنیاد عشق راست اساس

آن امامان دو مظهر آمده اند ...

... رست از آفت افراط وز نقص تنقیص

بر بند گوش جان و دل از هر حدیث و نص

بشنو حدیث عشق که هست احسن القصص ...

... زاهدا جنس عوامی و تو کالانعامی

لب فروبند ز اسرار کرامات و خصوص

نص واشتاق الی قربک فی المشتاقین ...

... الا نبی و عترت ما را نبود زورق

ماییم که بنشستیم در کشتی اهل البیت

منوافقنا استخلص منخالفنا استغرق ...

... ابلیس زآدم دیدگل دل دید از آدم ملک

اندر حجاب آب و گل بنگر جمال جان و دل

ابلیس رویی تا به کی پستی بیاموز ازملک ...

... آن رب مقتدر که بود عشق نام وی

عبد است حسن را بنگر اقتدار حسن

حسن جلی محمد و عشق خفی علی ...

... گه دید ایاغ باده گه باده ایاغ

حقش در خلق و خلق در حق بنمود

خوش یافت ز تشبیه و زتعطیل فراغ ...

رضاقلی خان هدایت
 
۹۴۲۳

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین » بخش ۵۵ - مجمر اصفهانی رَحْمَةُ اللّهِ عَلَیه

 

... رزاق آفرینش و خلاق ماسوا

بندگی چون نکنی ظلم مخوان فرمان را

گوی شو تا که ببینی اثر چوگان را ...

... راز عشق آن نبود کش به اشارت گویی

سر این نکته سربسته بیانی دارد

شدم انگشت نما در همه شهر مگر ...

... گویند آنچه از لب جانان شنیده اند

بنگر بدین که با غم عشقند یار و دوست

بر این مبین که خاک ره و خار دیده اند ...

... که می گفتند جان بخشد زلالش

خرد بندی است محکم لیک گاهی

توان با ناتوانی ها شکستش ...

... غمش به ملک جهان خواجه می خرد زمن اما

غمی که بنده آنم بگو چگونه فروشم

نفس را دام هوا داده پی صید جهان ...

... روی به هر سو بود آن سوی تو

بر هر که بنگرم ز تو کامیش حاصل است

آن را که زنده کرده و آن را که کشته ای ...

... گر پهلوی مات دل نشین است

بنشین که خویت آتشین است

من آتشم و تو آتشین خوی ...

... عجز تو به هر سری که نازی است

صد پرده اگر به روی بستی

پیداتر از آن شدی که هستی ...

... از خاک درت مران خدا را

من خاک و تو مهر تابناکی

گو باش به سایه تو خاکی ...

... هریأس که از تو آن مرادی است

هربند که از تو آن گشادی است

هر نقص که از تو آن کمالی است ...

... اندر تتق ظهور خویش است

هستیش به روی پرده بسته

در پرده هستی اش نشسته ...

رضاقلی خان هدایت
 
۹۴۲۴

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین » بخش ۵۹ - نشاط اصفهانی

 

نام شریف آن جناب میرزا عبدالوهاب موسوی انتساب و از فضایل صوری و معنوی و خصایل حسبی و سیادت نسبی کامیاب در فنون ادبیه و علوم عربیه قادر و ماهر در حکمت عقلی و ریاضی و طبیعی تبحرش پیدا و ظاهر در ترقیم خطوط به تخصیص نسخ تعلیق و شکسته دست استادان را به پشت بسته حضرتش أبا عن جد در اصفهان ملاذ و ملجأ بی پناهان محفلش مجمع شعرا و ظرفا و مجلسش مرجع فقرا و عرفا بوده بالاخره از علوم ظاهریه خاطر شریفش خسته و دل معارف منزل به تحصیل کمالات معنویه بسته روزگاری طالب صحبت اهل معارف و حقایق بوده وجود محمود را به معاشرت و مصاحبت جمعی از اکابر این طایفه مزین فرمود گویند با آنکه از ممر موروث و مکسب ضیاع و عقار وافر و از جهت شغل و منصب مال و مکنت متکاثر داشت از فرط کرم و بذل درم از آنها در اندک وقتی چیزی و پشیزی باقی نگذاشت چنانکه قوت صبح و شام از رهگذر رهن و وام نیز دست نمی داد و مع هذا به قدر مقدور و حد میسور بر سینه سایلان دست رد نمی نهاد و لسان کرم آن سید یگانه مترنم بود بدین ترانه که

به زمین برد فرو خجلت محتاجانم ...

... صد گنج فزون بود مرا در دل و یاران

نادیده گذشتند که این خانه خرابست

اگرچه فقیر را هنوز شرف خدمت آن جناب دست نداده ولیکن مطالعه دیوان موسوم به گنجینه اش ابواب کنوز دقایق و رموز حقایق بر روی دل گشاده و آن دیوان معارف بنیان مشتمل است بر مطالب و منشآت مرغوب و مکاتیب و خطب فصاحت اسلوب عربیا و فارسیا و ترکیا نظما و نثرا ید بیضا ظاهر نموده و دم عیسوی گشوده الحق سالهاست که نظیر آن جناب از کتم عدم به عرصه وجود قدم ننهاده و این جامعیت بسیاری از فرق خلف و سلف را دست نداده تیمنا و تبرکا بعضی از قصاید و غزلیات و رباعیات و مثنویات آن جناب در این کتاب ثبت شد

منقصایده فی الحقیقة

هوابادوهوس باران طمع خاک و خطر خضرا

در این گلشن زهی نادان که بند دل گشایدپا

پی جایی که بسپاری چه داری باک از مردن ...

... چو ره برسیل بگشادی چه ویرانی چه آبادی

چو دل بر مرگ بنهادی چه بر خارا چه بر دیبا

سراسراهرمن وادی نهان از رهروان هادی ...

... دلی را کز هوس چندی به هر جانب پراکندی

روا باشد اگر بندی به آن دلدار جان بخشا

که بندد نقش تن ازگل پس ازتن برنگارد دل

ز دل جان آورد حاصل زجان جانان کندپیدا ...

... به دل سلطان جانت بس مده دل بر رخ هر کس

مگر بر عارض لابنگری از دیده الا

ز کثرت توشه برداری ره توحید بسپاری ...

... تا نیفتاده پرده شرم بدار

تا توانی گسست عهد ببند

تا توانی شکست توبه بیار ...

... رویشان پس درظهور خویش مضمر داشتند

خامه اظهارچون برلوح امکان نقش بست

از نخستین صورت نوری مصور داشتند ...

... گاه دست موسی از نورش منور داشتند

برجمالش پرده بستند از جمال یوسفی

پرده عصمت زلیخا را ز رخ برداشتند ...

... نیست هستی بجز از هستی و هستی همه اوست

خواجه بنهاده به خود بیهده این بهتان را

صوفیان مستند و زاهد بی خبر ...

... آزمودیم در این پرده کسی محرم نیست

چشم بربند و به ظلمتکده فقر درآی

تا ببینی که فروغ فلک از روزن ماست ...

... من دل خوش ازینم که جز اینم هنری نیست

بر آستان بنشین گر به خانه راهی نیست

کجا روی که جز این آستان پناهی نیست ...

... غوغای عارفان همه ذوق لقای تست

تن خسته دل شکسته نظربسته لب خموش

ای عشق کار ما همه بر مدعای تست ...

... وجه می گر نرسد خرقه و دستاری هست

این چند روزه مهلت گلبن غنیمت است

فردات در چمن اثری از گیاه نیست ...

... صد گنج نهان بود مرا در دل و یاران

نادیده گذشتند که این خانه خرابست

آسوده بیدلی که به کویت کند مقام ...

... نعمت خواجه عمیم است و خداوند کریم

بنده را لیک به خدمت هنری می باید

سالک اندیشه نه از کفر و نه ازدین دارد ...

... مرا خواجه بی دست و پا می پسندد

بده دل با کسی پس دیده دربند

چو یار آمد درون در بسته خوشتر

به دیگری ندهم دل که خوار کرده تست

که هرکه خوار تو شد دارد اعتبار دگر

نیست چون یک شاهد اندر بزم و هر سو بنگری

طره پرتاب و گیسوی پریشانست و بس ...

... یک نفسم به یاد او هردو جهان غرامتش

جای رحم است بر آن بنده مسکین فقیر

که برانند و ندانند چه باشد گنهش ...

... بی شک که از محیط ندارد خبر محاط

ای منکران عشق اگر نیک بنگرید

جز وهم خویش هیچ ندارید در بساط ...

... خموشی چون نشان آگهی آمد از آن نالم

که گر خاموش بنشینم ز رازم پرده بردارم

سلطان ملک فقرم و عشق است لشگرم ...

... هرچه جویند ز ما در طلب آن باشیم

ما نه نیکیم و نه بد بنده فرمان باشیم

سر سامان منت هست ولی چه توان کرد ...

... بخر ای خواجه ببین تا چه هنرها داریم

بار بگذار و گرانی بنه ای دل که به راه

گر سبک بار نباشیم خطرها داریم ...

... به کجا می رود این اشتر بگسسته زمام

آخر این تیشه به بن آید و این شیشه به سنگ

آخر این می ز سبو ریزد و این شهد ز جام ...

... جهان یک سر به کام خویش دیدم

چو بنهادم برون از خویش گامی

ز ما تا کوی او راهی است پنهان ...

... از بهر شنیدن همه تن گوش شدند

بستند لب از حدیث و خاموش شدند

امروز میان شهر دیوانه منم ...

... باز زنجیر جنون برداشتند

بند بر پای خرد بگذاشتند

عقل ها را وقت آشفتن رسید ...

... چون جمالش از حجاب غیب رست

از شهود خویش برخود پرده بست

چشم ما یک ره نبیند سوی دوست ...

... خواست تا آسان کند دیدار خویش

پرده ها بربست بر رخسار خویش

گر سخن بی پرده خواهی پرده نیست ...

... بی حجاب و بی سحاب و بی نقاب

آفتابست آفتابست آفتاب

ای گرفتار جهان پیچ پیچ ...

... عشقبازان توبه از هستی کنند

تشنگی را مبدأ از آبست و بس

تشنگان را آب جذابست و بس

پاک کن آیینه دل از هوس ...

... کس نمی راند سخن از لی و لک

یک زمان بنشین و با ما راز کن

عقده ای در رشته دارم باز کن ...

... در زمینند و زمین شان آسمان

بندگی سرمایه آزادگیست

لیک شرط بندگی افتادگیست

تا بدانی راه و رسم بندگان

از نبی یمشوا بها را باز خوان

بندگان در بندگی مستغرقند

ظاهر اندر خلق و باطن با حقند ...

... از سرود من جهان اندر خروش

سر بنه تا پا نهی در کوی من

چشم در بند و ببین در روی من

باز این دیوانه بگسسته بند

فاش می گوید به آواز بلند ...

... خاطر غمدیده ای را شاد کن

مرغ دامی را سوی بستان فرست

تشنه کامی را بر عمان فرست ...

رضاقلی خان هدایت
 
۹۴۲۵

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین » بخش ۶۰ - نادری کازرونی

 

... فرتوت چرخ کش نبود کار جز جفا

فرزانه خوان کسی که فروبست زان نظر

دیوانه دان کسی که فروجست زان وفا

شو غرقه محیط هویت گرت هواست

گردی ز بند و قید هوا و هوس رها

خواهی که ماسوی همه زانت شوند شو ...

... هان تا ندای ارجعیت باد رهنما

نه دیده در ره طلب و چشم دل ببند

زین دامگه که دانه او نیست جز بلا ...

... بکش ز قید علایق چو رادمردان دست

بنه به راه هدا از پی هدایت پا

که تا به منزل اقصی رسی بری ز خطر ...

... ای از تو همه پر و توخالی ز همه

بنموده جمال تو مثالی زهمه

تو عین خیال و از خیال این همه را ...

... ای خدا ای رازدان ای کارساز

بنده را یار از خود و دمساز ساز

و له ایضا ...

... قطره ای دور از حباب دوست نیست

در نظرها سیر کن تا بنگری

اختلافی از ثریا تا ثری ...

... کفر دان کان چت درآید در خیال

بنگری در وی جلال ذوالجلال

من مثنوی مشرق الاشراق ...

... عشق بشد عرش و به کرسی نشست

عشق به هم بست و ز هم برشکست

عشق مجرد به بساطت رسید ...

... بی همه و از همه نبود جدا

بنده او این همه و او خدا

با همه و بی همه و این همه ...

... نفس شناس آی که آگه شوی

وارهی از بندگی و شه شوی

دیو دنی آدم نامحرم است ...

... بی کم و کیف و بی چه و چونی

آسمان و زمین بنا کردی

زین میان عالمی به پا کردی ...

... آینه روی خویش آرایی

روی خود را ز روش بنمایی

آدم آری زهی خجسته سرشت ...

... سازیش مظهر جلال و جمال

بنمایی جلال برباییش

نا فزایی کمال بزداییش ...

... پویا شده سوی راه وحدت

بنهاده کدورت از نهادش

هادی شده مرشد رشادش ...

... بجز حق مطلق همه اعتبار

ز ذرات تابنده خورشید یار

رضاقلی خان هدایت
 
۹۴۲۶

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین » بخش ۶۴ - نور علی شاه اصفهانی

 

خلف الصدق فیض علی شاه طبسی رحمة الله بوده و اصل ایشان از رقه طبس است و سلسله ایشان از نجباء ارباب کمال و علمای آن ولایت بوده اند و میرزا عبدالحسین والد ایشان که به فضل علیشاه مشهور است با فرزند خود به اصفهان و شیراز آمدند و طالب سلوک شدند بالاخره پدر و پسر هر دو مرید سید معصوم علی شاه هندی بودند و سید مذکور به اذن جناب شاه علی رضای دکنی به ایران آمده بود و طالبان را ارشاد می نمودو طریقت نعمة اللهی داشت گویند سیدی پاکیزه خصال و کاملی صاحب حال بود غرض در بدو دولت زندیه در شیراز توقف کرد جمعی از در اقرار درآمدند و جمعی منکر شدند آخرالامر کریم خان زند حکم به اخراج ایشان از شیراز داد لهذا سید با مریدان قدم از شهر بیرون نهاد در بلاد ایران پای سیاحت گشاد

آخرالامر علماء سوء درعراق عجم او را مقتول کردند و در رود مشهور به قراسو افکندند نورعلی شاه مدتی در عتبات عالیات عرش درجات سقایت می کرد بدان نیز راضی نشدند و نگذاشتند لاجرم به بغداد رفت احمد پاشا حاکم بغداد او را اکرام و احترام نمود مثنوی جنات الوصال در آنجا منظوم فرمود از بغداد به موصل رفته در سنه ۱۲۱۲ در موصل وفات یافت و در جوار مرقد حضرت یونس نبی مدفون شد به هر صورت وی از متأخرین عرفاست و جمعی کثیر از علماء و حکما دست ارادت به وی داده اند و مریدان چندان در جلالت قدر وی سخن راندند که حد ندارد العلم عندالله مولانا عبدالصمد همدانی از علماء و فقها و کهف الحاج حاجی محمد حسین اصفهانی و میرزا محمد رونق کرمانی و سید ابراهیم تونی و جمعی دیگر از علماء و حکماء و فقها مرید وی بوده اند اکنون نیز بسیاری از معاصرین از اهل اخلاص و ارادت آن جنابند بالجمله او را نظما و نثرا رسالات است از جمله رساله جامع الاسرار و رساله اصول و فروع است و تفسیر سوره بقره و کبرای منظوم و تفسیر خطبة البیان منظوم کرده مثنوی جنات الوصال و دیوان غزلیات وی دیده شد این اشعار از اوست

مناشعار مثنوی جنات الوصال ...

... حمد تو شایسته تحمید تست

مجد تو وابسته تمجید تست

ذکر تحمیدت فزون است از مقال ...

... بازت آید در طریقت رهنما

در طریقت چونکه بنهادی تو گام

منزل دویم ترا گردد مقام ...

... هر نفس نوری از آن لامع شود

از حقیقت منزلی بنمایدت

نقش غیر از لوح دل بزدایدت ...

... رو چو مردان پیشه کن عجز و نیاز

تا قبول حق شوی در بندگی

بندگی بخشد ترا پایندگی

بندگی چه بود به حق پیوستنت

چیست آزادی ز خود وارستنت

بندگی برهاندت از ماو من

بندگی بستاندت از خویشتن

بندگی با حق شناسایت کند

در مقام قرب مأوایت کند

طالبا گر بایدت پایندگی

بندگی کن بندگی کن بندگی

ای برونت قطره ماء منی ...

... گر نمازی این چنین حاصل کنی

خویشتن را بنده مقبل کنی

رو نمازی این چنین آغاز کن ...

... در صفت اهل ذکر وتمجید عارفین

هر که حق را بنده فرمانبر است

دل به ذکر حق مدامش انور است ...

... گر بقا جویی می باقی طلب

می بنوش و طلعت ساقی طلب

ساقی ام باقی و باقی می دهد ...

رضاقلی خان هدایت
 
۹۴۲۷

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین » بخش ۶۸ - وصال شیرازی

 

... توزینسان سغبه صورت زنسل آدمی حاشا

تراهم صورت خودپای بند راه معنی بس

به صورت ها منه دل بند محکم ترمکن برپا

به این جانی که هرجا نور ز زورآب ونان دارد ...

... خرد کاف کفایت دید چون برسراز آن پیرم

مراچون دال جا فرمود در صدر دبستانش

به یمن رایض لطفش براقی شد جهان پیما

سمندی را که از نی داشتم در زیر دامانش

شکسته از زبانم نسخ گردد بست برکلکم

به آیینی که چون یاقوت لالا گشت ریحانش ...

... به مصری کو عیان گردد کند باقحط کنعانش

اسیرش بسته بندی که خوانی زلف طرارش

شکارش خسته تیری که گویی چشم فتانش ...

... چرا چون تیرگانش هر نفس از روشنان جویی

بنه این خویشتن بینی واندر خویشتن بینش

نظربگشا وخودراجو که تا بینی همان جویی ...

رضاقلی خان هدایت
 
۹۴۲۸

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین » بخش ۷۲ - خلد - در خاتمهٔ کتاب و ذکر حالات و مقالات مؤلّف

 

بی خبر از احوال نهایت و بدایت ابن محمد هادی رضاقلی المتخلص به هدایت چون نسبت سایر اهل این فن خواست که در خاتمه این کتاب مستطاب به شرح رشحی از حالات خود پردازد و در معنی از خیالات خام خود هر طرف این ریاض فیاض را خاربستی سازد لهذا خود به طریق مغایبه و ذکر گذشگان از حالات و خیالات خود چنین اظهار می کند که ولادت هدایت در شب پانزدهم شهر محرم الحرام تخمینا ساعتی قبل از طلوع فجر در سنه هزار و دویست و پانزده در دارالخلافه طهران واقع گردید والدش از اعیان قریه چارده من مضافات دامغان و از مبادی شباب ملازمت پیشه نموده و در حضرت قهرمان ایران محمد شاه قاجار انارالله برهانه به منصب خزینه داری محسود اقران بوده پس از انتقال آن دولت به حضرت سلطان صاحبقران و خدیو زمان شاهنشاه ایران فتحعلی شاه متخلص به خاقان در آن دربار معدلت آثار به منصب مذکور مفتخر و حسب الامر مأمور به خدمتگذاری فرمانفرمای مملکت فارس شده به شیراز آمده تا در سنه ۱۲۱۸ وفات یافت و به عالم عقبی شتافت و نعشش را به عتبات عالیات نقل کردند و خان ذی شأن محمد مهدی خان بنابر نسبت در تربیت بازماندگان کوشید و جد وجهد بلیغ مرعی داشت و همت به مراقبت حال این حقیر گماشت پس از چندگاهی والده حقیر نیز به حکم استطاعت محرم حرم مکه معظمه مکرمه شد و بالاخره در مدینه طیبه وفات یافت و در مقبره بقیع مدفون شد

فقیر از صغر سن طبعم به معلومات و منظومات راغب و استحضار از اطوار واشعار اهل کمال را طالب و به حسب ذوق فطری در بستان سخن موزون زبان گشاده و اندک اندک پا به دایره نظم نهاده روزگاری چند نیز به حکم وراثت ملازمت نمود عاقبت با خود ستیزان و از خدمت گریزان در کنج عزلت پا به دامن کشید همگان را کارش شگفت آمده و هر یک در این کار رایی زده در باره وی سخنان مختلفه راندند بعضی دیوانه و برخی فرزانه خواندند فقیران گفتند که جذبه اش رسیده و امیران گفتند فقیری گزیده یکی همتش را عالی و یکی طبعش را لاابالی شمرد و انصاف آن است که به مضمون این لطیفه که هرکس خویش را بهتر شناسد فرزانه گفتنش قولی و دیوانه خواندنش اولی است وی جوانی است تیره روزگار و غفلت کردار از صحبت اهل ظاهر رمیده و به حالت اهل باطن نرسیده

خود پندارد که از اهل سلوک و فارغ از اندیشه میر و ملوک است و هر دو طایفه را از صحبتش عار و بر مصاحبتش انکار در عین جوانی دعویش پیری با همه در میان ولافش گوشه گیری خود پندارد که همتش بلند است و نداند که چون خودپسند است گاهش شوق صحبت پیران و گاهی میل الفت جوانان مجازش قنطره حقیقت گشته اما از قنطره نگذشته طبعش چون طمعش خام و گفتارش چون کردارش ناتمام تخلصش هدایت ورسمش به خلاف اسمش غوایت از طریق هدی به نامی قانع و غرور اسمش از مسمی مانع اکنون که سنه ۱۲۶۰ سنین عمرش به چهل و پنج است و حاصل آن درد و رنج آری ...

... متحد بودیم با هم بی شکی

روز و شب بی روز و شب پابست عشق

سال و مه بی سال و مه سرمست عشق ...

... انبیا واولیا آیینه اند

نی چو ما پابست مهر و کینه اند

هرکه مهر آرد بدیشان متقی است ...

... آینه از نقش ها وارسته است

نیک و بد خود نقش ناظر بسته است

اندرین آتش که در من زد غمش ...

... فعل مرآتش چو نبود آهن است

وجه حق را بندگان آیینه اند

گنج حق را عارفان گنجینه اند ...

... وان چنین بینش به معنی کوری است

هر که او ینظر بنور الله نشد

جان او از غیر حس آگه نشد ...

... نخل گر انی أنا الله گو بود

بنده یزدان نه کمتر زو بود

در تجلی بود کوه طور را ...

... در آن می کوش اگر همت بلندی

که از غیر وی اینجا دیده بندی

بلی حق بنده و بنده خدا نیست

ولیکن خلق و حق از هم جدا نیست ...

... این سحر نگر چه دلپسند است

چشم همه باز و چشم بند است

خود در پس پرده نیست پیدا ...

... عقل در بحر جان شناها کرد

کاین در تابناک پیدا کرد

نام او تا کند به لوح رقم ...

... ای روان آفرین پاینده

تو خداوند ما و ما بنده

از درون و برون فراز و فرود ...

... هم تو دانی که چیست مطلب من

بنده هر چند پر گنه باشد

وز گنه نامه اش سیه باشد ...

... جذبه ای جوی تات رسته کند

از تو این بندها گسسته کند

سالکی کش تجلی صوری است ...

... مغلوب گشته این ز هوس و آن یک از هوا

عقل از پی چه از پی تقبیل بندگی

عشق از در چه از در تحمیل ابتلا ...

... مگو تلخ ومجوشیرین گرت حنظل ورت حلوا

به راه بندگی می پو چه در دیر و چه درمسجد

نشان بی نشان می جو چه از پیروچه از برنا ...

... مخورازبهرجز او غم چه درعیش وچه درماتم

ببندازیادجز او دم چه دردنیا چه درعقبا

یکی باشد بر صادق اگر زهر وگر شکر ...

... در نکوهش دنیاو پژوهش عقبا

نبندد هیچ مقبل دل براین دنیا واقبالش

که در لوزینه پنهان سیر ودر می زهر قتالش ...

... شیافی باید اول چاره را پس کحل کحالش

دودست نفس رابربند پس بگشا درتقوی

که تا ناقص نسازی قوتش صعب است اکمالش

چونفست ممتلی از لقمه حرص است امعاسد

بود راه نفس بستن گشادن عرق قیفالش

ز نام تهمتن کم گو ز دستان داستان کم جو ...

... جهان پر انگبین طاسی و مشتاقش مگس آمد

که خوش بربست چون بنشست خوردن راسروبالش

سگی ماده است دنیا و سگ نر طالب دنیا ...

... که صدمشکل اگرافتد دمی عشق است حلالش

همه درها به رویت بندد ارگیتی زلیخاوش

چوبگریزی ازو ایزدگشاید برتو اقفالش ...

... چون علم عاشقی در سینه مختفی است

آن به که بستریم این دفتر و کتاب

همم با دیر و هم با کعبه کار است ...

... ورنه چون زاهد بیچاره به گفتار بماند

امتحان را بت دیرین چو به رخ برقع بست

آشنا آمد و بیگانه به انکار بماند ...

... سالک آن است که در پرده پندار بماند

بربند چشم حس بگشادیده شهود

تا بنگری که لیس سوی الله فی الوجود

ای برهمن که در بر بت سجده می کنی ...

... راست خواهی اعتباری نیست اندر اعتباری

الترجیع بند

کیست آن شاهد پری رخسار ...

... گفته زاهد به نام او تسبیح

بسته ترسا به یاد او زنار

آگه از ذات او نبینم کس ...

... منزلی بود از منازل دل

هرچه از نظم و نثر بنوشتند

نکتهای بود از مسایل دل ...

... خوانده حجاب الله اکبر همه

ای تو زکل رسته و بسته به حق

یافته از مشرب بینش سبق ...

... عبد چو از کنه خود آگاه گشت

رسته شد از بندگی و شاه گشت

از بندگی و خسروی رسته ای

ملک سخن را تو خدیو نوی ...

... نادری آن بی سپر راه عشق

بنده تو باخبر از شاه عشق

کرد به مدحت رقم این چند فرد ...

... الحمد لله اولا و آخرا و باطنا و ظاهرا وهذا خاتمة الخاتمة و الحاق القآیمة الدایمة واحفظنا منلوم الأعداء الأیمة بحق آل النبی وقایمه صلوات الله علیهماجمعین

علی ید العبد الراجی إلی رحمة الملک الوهاب ابن مرحوم حاجی میرزا حبیب الله المتخلص بخاقانی محلاتی حاجی محمد رضا المتخلص بالصفا و الملقب بسلطان الکتاب سنة ۱۳۰۵

رضاقلی خان هدایت
 
۹۴۲۹

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴ - در مدح نواب شاهزاده فریدون میرزا فرمانفرما

 

... تا رخت برد انده در سایه آهو

تا بال زند محنت در بنگه عنقا

از بهر یک آهوکه در آری به کمندش ...

... کز مشک زره سازد و از نافه چلیپا

از آهوی سیمن بستان آهوی زرین

تا خانه چو مینوکنی از شاهد و مینا ...

... وی موی تو باریکتر از فکرت دانا

شهدیست مصفا لبت اما بنیابد

بی جهد موفا به کف آن شهد مصفا ...

... هرجا صفت از خلق تو جنت بود آنجا

ابنای جهان را به گه عرض ضمیرت

زین روی بدن سر سویداست هویدا ...

قاآنی
 
۹۴۳۰

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷ - در مدح حاجی اسدالله خان شیرازی

 

... گفتا نگارگفتم بخ بخ درا درا

برجستم و دویدم و در راگشود و بست

کردم سلام و تنگ کشیدمش دربرا ...

... وین حرف شد یقین که به نی هست شکرا

بنشاندمش به مجلس و از زلفکان او

از بهر خویش کردم بالین و بسترا

بی شمع و بی چراغ ز روی منورش ...

... توفید و ریخت کف ز دهانش بر اغبرا

گو بنگرش نشیب سپهر ار ندیده کس

در قلزمی معلق دیوی شناورا ...

... جان راگرفته اند به تدبیر جوهرا

زان می که گر برابر آبستنی نهند

بینند روی بچه ز زهدان مادرا ...

... گفتا ز مال و حال چه داری بسیج راه

گفتم هلا بنقد دو اسب تکاورا

یک اسب بنده نیز به لار است و دزد پار

بر دست وکس درین ستمم نیست یاورا ...

... بس تجربت که رفته درین باب مرمرا

اکنو منت رهی بنمایم به حکم عقل

لیکن به شرط آنکه شود بخت یاورا ...

قاآنی
 
۹۴۳۱

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹ - در شکایت از ممدوح گوید

 

... روی زمین فراخ چه پرواکه دست تنگ

پای سفر نبسته کسی در حضر مرا

راه عراق امن و طریق حجاز باز ...

... نه همچو او قبیله و دخت و پسر مرا

گر بندبند پیکرم از هم جداکنند

اندوه او نمی رود از دل به در مرا ...

... خونی که بیشتر شود از نیشتر مرا

مهر دوکس به پارس مرا پای بست کرد

وز آن دو سرنوشت هزاران خطر مرا ...

... کز پاس مهر او ندرد شیر نر مرا

زان بیش چشم لطف وعطابم ازآندو نبست

چون نیست قابلیت از آن بیشتر مرا ...

قاآنی
 
۹۴۳۲

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰ - در مدح نواب شاهزاده علیقلی میرزا اعتضادالسلطنه گوید

 

آراست عروس گل گلستان را

آماده شو ای بهار بستان را

وقتست که در سرود و وجد آرد ...

... پروانه صفت دلم در آن شبها

با شمع رخ تو بست پیمان را

وز آرزوی لبت در آن ظلمات ...

... بریان کنم ای پسر دل و جان را

لیکن مزه شراب شورابست

وین نکته مسلم است مستان را ...

... یک بیت تو صد هزار دیوان را

هرگه که به قصد بزم بنشینی

بینند پر از نشاط ایوان را

وانگه که به عزم رزم برخیزی

یابند پر از نهنگ میدان را

با فسحت عرصه جلال تو ...

قاآنی
 
۹۴۳۳

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲ - در مدح ابوالمظفر محمدشاه غازی طاب‌الله ثراه

 

... کمان و تیرت اگر نفس آرزو دارد

کمان ابرو بنمای و تیر مژگان را

ورت به خود و زره دل کشد یکی بگذار ...

... چه مایلی هله این قدرگوی و چوگان را

همی ز بند حوادث گشایش ار طلبی

درآ به حجره و بگشای بند خفتان را

ورت هواست که در فارس فتنه بنشیند

یکی ز خلق بپوش آن دو چشم فتان را ...

... کند نظاره به ظلمات آب حیوان را

بده بگیر بنوشان بنوش تا ز طرب

تو عشوه سازکنی من مدیح سلطان را ...

... ز هرکرانه محیط است ملک امکان را

ندانما به چه بستایمش که شوکت او

گشاده ز آن سوی بازار وهم دکان را ...

... به دست راد تو بیچاره ابرکی ماند

چه جرم کرده که مستوجبست بهتان را

کدام ابر شنیدی که فیض یک دمه اش ...

... برنده تیغ تو ویحک چگونه الماسیست

که روز معرکه آبستن است مرجان را

بسان آتش سوزنده صارم قهرت ...

... زیاد برده عطایای معن و قاآن را

دوسال و پنج مه ایدون رودکه بنده به فارس

شنوده در عوض مدح قدح نادان را ...

... یکی بگو چکنم این متاع ارزان را

کسش ز من نخرد ور خرد بنشناسد

ز پشک مشک وز خرمهره در غلطان را ...

... چه باشد این دو سه مه تا تو نظم کار دهی

ببنده بار دهی خاکبوس خاقان را

مرا مگو چو ترا نیست سازو برگ سفر ...

قاآنی
 
۹۴۳۴

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳ - در مدح مقرب‌الخاقان معتمدالدوله منوچهرخان گوید

 

... جایی که پشک ومشک به یک نرخست

عطارگو ببندد دکان را

مزد سخن تراش شود رسوا ...

... گو شو پذیره آفت طوفان را

من عیسی زمان و بنهراسم

از فیض روح غدر یهودان را ...

... زین صد هزار فرق بود آن را

چوبند هر دو عود وحطب لیکن

لختی حکم کن آتشت سوزان را ...

... اشعار جاهلیه بسوزانی

چون بنگری فصاحت قرآن را

گردانه انار به ره بینی

دل در طمع میفکن مرجان را

ور بنگری غرور سراب از دور

کم گوی تهنیت لب عطشان را ...

... برق و سحاب آذر و نیسان را

بر برق چون ببندم تهمت را

بر ابرکی پسندم بهتان را ...

... گو پارس بوستان نه مگر بلبل

نه مه وداع گوید بستان را

یزدان بودگواه که نگزیند ...

... نتوان کشید منت رضوان را

هر روز بنده از پی دیدارت

راحت شمرده زحمت دربان را ...

قاآنی
 
۹۴۳۵

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴ - در مدح ابوالمظفر محمدشاه غازی انارالله برهانه گوید

 

... پوشیده در دو سنبل یک دسته سرخ گل را

بنفته در دو مرجان یک کوزه انگبین را

برگرد ماه کشته یک خوشه ضیمران را ...

... کافیست چین زلفت بگشا ز چهره چین را

چند ایستاده حیران بنشین و رخ مپوشان

ها ازکه وام کردی این خوی شرمگین را ...

... رندان شهر دانی همواره درکمینند

باید ز چشم رندان بستن ره کمین را

ویژه که از بزرگان مشتی قلندرانند ...

... با جاه او مبر نام فرزند زادشم را

با عدل او مگو وصف دلبند آتبین را

کلکش ز جود فطری چون حرف سین نگارد ...

... جز پوست جامه یی نیست این هیکل متین را

در دولت تو باید من بنده راکه هرشب

از می نشاط بخشم این خاطر حزین را

گه گویمی به مطرب بنواز ارغنون را

گه گویمی به ساقی پر ساز ساتکین را ...

قاآنی
 
۹۴۳۶

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵ - در ستایش ملکزادۀ بی‌نظیر شهزاده اردشیر فرماید

 

... چون صبح صادقی ز پس صبح کاذبی

پیدا زگیسوانش بناگوش وگردنا

در فوج دلبران به صباحت مسلما ...

... زلف خمیده پشتش کفه فلاخن است

وان گیسوان بافته بند فلاخنا

چشم مرا به چهره خوددوخت زانکه داشت ...

... دردانه خوشه دیده ودر خوشه خرمنا

ماناکه عهد بسته و سوگند خورده اند

شمشیر جانستان تو با جان دشمنا ...

قاآنی
 
۹۴۳۷

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶ - در مدح امیرکبیر میرزاتقی‌خان رحمه‌الله گوید

 

... چه کشت ها بهشت ها نه ده نه صد هزارها

به چنگ بسته چنگ ها بنای هشته رنگ ها

چکاوها کلنگ ها تذروها هزارها ...

... فکنده اند همهمه کشیده اند زمزمه

به شاخ سروبن همه چه کبک ها چه سارها

نسیم روضه ارم جهد به مغز دم به دم

ز بس دمیده پیش هم به طرف جویبارها

بهارها بنفشه ها شقیق ها شکوفه ها

شمامه ها خجسته ها اراک ها عرارها ...

... به طره کرده تعبیه هزار طبله غالیه

به مژه بسته عاریه برنده ذوالفقارها

مهی دو هفت سال او سواد دیده خال او ...

... به کف بطی ز سرخ می که گر ازو چکد به نی

همی ز بند بند وی برون جهد شرارها

دونده در دماغ و سر جهنده در دل و جگر ...

... هم از کمال بخردی به فر و فضل ایزدی

ز دست جمله بستدی عنان اختیارها

چنان ز اقتدار تو گرفت پایه کار تو ...

... برای هردو ساختی چه تخت ها چه دارها

در ستم شکسته ای ره نفاق بسته ای

به آب عدل شسته ای ز چهر دین غبارها ...

... مرا بپرور آنچنان که ماند از تو جاودان

ز شعر بنده در جهان خجسته یادگارها

به جای آب شعر من اگر برند در چمن ...

قاآنی
 
۹۴۳۸

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲ - د‌ر مدح حسین‌خان نظام‌الدوله فرماید

 

... تا به چند از حرقت فرقت بسوزم چون جحیم

تا بکی ازکلفت الفت بنالم چون رباب

چند جوشم چندکوشم چند نوشم خون دل ...

... خوانیم تا رانیم از در به صد ناز و عتاب

با رقیبستی حبیب و با حبیبستی رقیب

اینت ننگی بس عجیب و اینت رنگی بس عجاب ...

... پرنیان سوزد زآتش وین چه سحر است اینکه تو

بر عذار آتشین از پرنیان بستی نقاب

چون ببینی چشم گریانم بپوشی رخ بلی ...

... تیغ اوگاو زمین را تن بکافد از ضراب

ملک گیرد بی سپاه و خصم بندد بی کمند

درع درد بی طعان و خود برد بی ضراب ...

... در دهان اژدها نوش روان گردد لعاب

دست او بازنده ابر و تیغ او تابنده برق

کوس او نالنده رعد و تیر او سوزان شهاب ...

... هرکه گردد تشنه آبش چاره باشد ای شگفت

تیغ او آبست و چبود چاره چون شد تشنه آب

با سپاه او روان نصرت عنان اندر عنان ...

... هست دولت بی شمار و هست مکنت بی حساب

هریکی را بندگان با صولت اسفندیار

هریکی را بردگان با دولت افراسیاب ...

... هم مرا بودی چو دیگر چاکران قدر و جاه

هم مرا بودی چو دیگر بندگانت فر و آب

نه چو من یک تن ثناخوانت ازینسان در حضور ...

... شکر یزدان راکه هستی مدح گوی بوتراب

آنکه با مهرش ثوابست آنچه در عالم گناه

آنکه باکینش گناه است آنچه درگیتی ثواب ...

... مهر او داغ جباه و حکم او طوق رقاب

مؤمن صدیق از قهرش بنالد از عمل

کافر زندیق با مهرش ننالد از عتاب ...

... تا ببالد از وصال دوست طالب چون نهال

تا بنالد از فراق یار عاشق چون رباب

هرکه یار او ببالد چون نهال از انبساط

هرکه خصم او بنالد چون رباب از اکتیاب

قاآنی
 
۹۴۳۹

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷ - د‌ر مدح مهد کبری و ستر عظمی و تخلص در مدح شاهنشاه غازی ناصرالدین شاه خلدلله ملکه

 

... دروغ نزد حکیمان بتا ندارد آب

از آنکه چشم تو بیمار هست و در خوابست

به جای او همه زلف تراست پیچش و تاب ...

... بدان رسید که از خویش هم شود پنهان

ز بس که عصمت او بسته بر رخش جلباب

بهشت وکوثر و طوبی به مهر اوگروند ...

... به غیر همت او کان برون بود ز حساب

به مدح او نرسی لب به بند قاآنی

که تیر با همه تندی نمی رسد به شهاب ...

قاآنی
 
۹۴۴۰

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۸ - د‌ر مدح شاهزاد‌هٔ ‌کیوان و ساده شجاع ‌السلطنه حسنعلی میرزا طاب ثراه فرماید

 

... دو روز پیش که پهلوی استراحت من

نسوده است ز دلخستگی به بستر خواب

ز گرد راه چنانم که تل خاک شود

گرم به سخره کسی افکند به دجله آب

مرا ز بستن نظم این زمان همان عجز ست

که صعوه را و شکار تدزو و صید عقاب ...

... که عجز طبع فکندست مر تو را به عذاب

بگیر خامه مشکین ختامه را به بنان

مر این چکامه فرخنده را ببر به کتاب ...

... که در شمار بهیمند زی اولواالالباب

به شرط آنکه چو ما بندگان پاک ضمیر

که بهر دفع شیاطین دولتیم شهاب ...

قاآنی
 
 
۱
۴۷۰
۴۷۱
۴۷۲
۴۷۳
۴۷۴
۵۵۱