شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت اول » بخش دوم - قسمت اول
... و تا توانستم از آتش بیرونش آورم آتش بر سینه و صورتش رسیده بود دخترک در حالی که این شعر همی خواند بازگشت
آن که را طاقت دیدار غبار کفش ما نیست چگونه طاقت دیدار زیبایی ماست
مصنف گوید این قصه به داستان موسی - بر پیامبر ما و او درود بادا - می ماند بکوه بنگر هر زمان در جای خود آرام گرفت بزودی مرا خواهی دید و زمانی که خداوند بر کوه تجلی کرد ریز ریزش ساخت و موسی بانگ بزد و بی هوش افتاد
شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت دوم » بخش اول - قسمت اول
... رخش از خوی شرم گلگونه شوی
ز تاب کفش رشته خیط شعاع
ز آواز چرخش فلک در سماع ...
شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت دوم » بخش اول - قسمت دوم
... در طینت آدمی خدا حرص نهاد
زآن است کفش بسته در آن وقت که زاد
وآنگاه که مرد پنجه اش یافت گشاد ...
شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت دوم » بخش سوم - قسمت دوم
... هیچ ناموزد ز هیچ آموزگار
فراء نحوی معلم دو فرزند مأمون بود و هر زمان که برمی خاست هر یک از آن دو به سرعت یک لنگ کفش وی را می نهاد مأمونشان چنین دستور داده بود
حسن بن علی ع جوانی را دید که همی خندید وی را گفت ای فلان آیا از صراط گذشته ای گفت نه فرمود به فردوس خواهی شد یا به جهنم گفت ندانم فرمود پس این خنده زچه رو است راوی گفت از آن پس آن جوان را خندان ندیدند ...
شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت دوم » بخش چهارم - قسمت اول
... وزان بازوی فکرتش رنجه شد
کفش بود از آن گونه گوهر تهی
بنا ساخت لیک از زر ده دهی ...
شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت دوم » بخش پنجم - قسمت اول
... بر سر خوان شه از شکر و شیر
پات بی کفش زفقر است و فنا
کفش گویی ز ده بر فقر غنا
از شکاف ار قدمت مضطرب است ...
رضیالدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰
کسی که در رهش از پا و سر خبردار است
نه عاشق است که در بند کفش و دستار است
غمی به گرد دلم جلو ه گر شده که از آن ...
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۴
... زشت باشد گر تو خواهی لاف مستوری زنی
بی کلاه و کفش می رقصند مستان در چمن
تو نمی خواهی که گل بر سر ز مغروری زنی ...
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۰
... شوق تو زنان را به سر کوی برآرد
بی معجر و بی کفش نه شرمی و نه ننگی
یوسف صفتان داد به زندان تو آرند ...
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - این قصیده در مدح ابوالمنصور جهانگیر پادشاه در حین ملازمت ایشان در تعریف شکار گفته شده است
... فرمان طلب آمده از شاه فلان را
بی کفش و عمامه به در از خانه دویدم
نی کرده قبا در بر و نی بسته میان را ...
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳ - ایضا در مدح صاحبی ابوالفتح بهادر عبدالرحیم خان خانان بن بیرام خان هنگامی که بیلغار از گجرات به دارالسلطنه اگره آمده بودند و اول مداحی و ملازمت این چاکر بوده گفته شده
... که عیب پوش تر از قدر و اعتبار آمد
کلیم مرتبه عبدالرحیم خان که کفش
مجسم از کرم آفریدگار آمد ...
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۴ - یک قصیده
... فلک نگردد اگر زین رهم بگردانی
هوای ابر کفش نیست در سرت که کنی
کلاه پادشهی را کلاه بارانی ...
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۴
... با مسکنت تو گر نمی سازد نفس
پیش قدمش کفش بنه تا برود
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۹
... دل را نداده اند و عنانش به دست اوست
ما از کفش عنان دل داده چون کشیم
ما را بود معامله با عالم قدیم ...
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۵ - در مدح حکیم ابوالفتح
... درد یاری کش بود نظم امور از عفو تو
معصیت را کفش دوزند از دوال اجتناب
نو عروسی دان دل اعدای جاهت کش بود ...
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۱۴ - ترجمه الشوق در ستایش مولای متقیان علی علیه السلام
... بگاه جوش زیارت در آستانه او
نا آسمان بته کفش گم کند دستار
فلک به پنجه خورشید از هوا گیرد ...
... بتنگنای گریبان بوسعت دامن
بخاکساری کفش و بنخوت دستار
بداع پهلوی بیمارممتنع حرکت ...
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۴۴ - در منقبت حضرت امیرالمؤمنین علی (ع)
... که کام طوطی هندوستان شود شیرین
ز کفشداری شیراز کش منم اکلیل
کمال را بنظر اصفهان شود شیرین ...
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۵۸ - در منقبت مولای متقیان
... بخصم شاه دهد مایه نگونساری
شه سریر سخاوت علی که ابر کفش
بذوق دیده عاشق کند گهر باری ...
عرفی » قطعات » شمارهٔ ۸ - فراز و نشیب
اندر این بزم از دوکس شرمنده ام دایم که باز
آنکه بیرونم کشدبعد از قدم کفش من است
اول از بالانشین خود که بعد از وی منم
بعد از آن زیردست خود که هم کفش من است
میرداماد » دیوان اشراق » مشرقالانوار » بخش ۷ - منقبت علی (ع)
... خاک درش تاج سر سروران
آب کفش کوثر دین پروران
راست به بازوش همی پشت دین ...