گنجور

 
۶۸۲۱

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۹۴ - در ستایش میرزا تقی‌خان امیرنظام‌ گوید

 

... دستش هزار دنیا پوشیده در یسار

جودش هزار دریا پاشیده در یمین

ای بر تو آفرین و بر آن کافریده است ...

... بر غرقه ای که نام ترا بر زبان برد

هر قطره ز آب دریا حصنی شود حصین

اشخاص رفته باز پس آیند چون به حشر ...

قاآنی
 
۶۸۲۲

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۹۶ - فی المدیحه

 

حبذا تشریف شاهشاه دریا آستین

مرحبا اندام جان افروز صدر راستین ...

قاآنی
 
۶۸۲۳

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۰۱ - وله فی المدیحه

 

... جون خمصمش را زحل نعم البد ل بیس المعین

بینی نهنگ صف شکن در موج دریا غوطه زن

در رزم چون پوشد به تن خفتان و درع آهنین ...

قاآنی
 
۶۸۲۴

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۰۲ - د‌ر مدح محمد شاه غازی انارالله برهانه‌ گوید

 

... ناگه برآمد ابری و بارید آنچنانک

گفتی ذخیره دارد دریا در آستین

این طرفه تر که شب شد و ظلمات نیستی ...

قاآنی
 
۶۸۲۵

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۰۴ - د‌ر مدح هلاکو خان بن شجاع السلطنه مرحوم فرماید

 

... با رای فلاطون بود و حزم ارسطو

در پاش تر اندرگه ایثار ز دریا

خونخوارتر اندر صف پیکار ز برزو ...

قاآنی
 
۶۸۲۶

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۰۶ - در مدح نجفقلی میرزای وا‌لی پسر حسینعلی میرزای فرمانفرما فرماید

 

... با حمله او خصم که و پای ثباتش

روزن چه و پهناش چو دریا کند آشو

با صدمه قهرش چه بود بروی دشمن ...

قاآنی
 
۶۸۲۷

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۱۰ - د‌ر مدح شهنشاه ماضی محمدشاه غازی طاب ثراه گوید

 

... موی زردش به تن آنقدرکه درکهدان کاه

چین به رخسارش از آن بیش که در دریا موج

مایل شهوت از آن بیش که شیطان به گناه ...

... خود از آن گونه که می بردمد از دام جوی

راست در دریا هرگز نشود شاخ گیاه

لاجرم بر در آن لجه بس ژرف و عمیق ...

قاآنی
 
۶۸۲۸

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۱۷ - در مدح شاهزاده ی مبرور شجاع السلطنه مغفور حسنعلی میرزا فرماید

 

... آب از سر اب انگیخه آتش ز آب انگیخته

زآتش حباب انگیخته وز جرعه دریا ریخته

می موج زن در مشربه زان موج فوج غم تبه ...

... لیکن به کام دوستان زان زهر حلوا ریخته

در قعر دریا شد صدف بر خجلت خود معترف

باشد لآلی ز ابر کف شرقا و غربا ریخته ...

... در قالب موتی ز دم روح معلا ریخته

زان هندی دریانشین تیر فلک عزلت گزین

سر برده اندر آستین گوهر ز شهلا ریخته ...

... کز بدکنش بگرفته جان خونش مفاجا ریخته

با همتت ای دادگر دریای اعظم در نظر

آبیست اندر رهگذر از مشک سقا ریخته ...

قاآنی
 
۶۸۲۹

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۲۴ - در نسبت ممکن و واجب و هژبر سالب علی بن ابی‌طالب علیه السلام گوید

 

... ذات ممکن با صفاتش سوی واجب مستند

از قبیل شی ء و فی نی رشحه و دریاستی

کثرت اندر وحدتست و وحدت اندر کثرتست ...

... مجتمع چون گشت باران سیل گو یندش عجب

چون که پیوندد به دریا باز از دریاستی

علم حق نبود به اشیا عین ذاتش زانکه این ...

... حیرتی دارد خرد درکنه ذاتش کی رسد

خس کجا واقف ز قعر و عمق این دریاستی

باز ماند نه فلک از سیر و اختر از اثر ...

قاآنی
 
۶۸۳۰

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۳۰ - و له فی المدیحه

 

... زهر را خاصت سیسنبری

تف تیغش گر به دریا بگذرد

آب را بخشد خواص آذری ...

قاآنی
 
۶۸۳۱

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۴۴ - د‌ر مدح خاتم انبیا محمد مصطفی و امام عصر عجل الله فرجه و ستایش محمدشاه غا‌زی و جناب حاجی میرزا آقاسی گوید

 

... تو آخر ذره یی با چشمه بیضا چه می تابی

تو آخر قطره یی با لجه ی دریا چه می مانی

بهل تا دفتر دانش به خون دل فروشویم ...

... فضای عالم هستی کند آن را گریبانی

به غواصی چه حاجت نام جود او به دریا بر

که تا هر قطره آبش شود لولوی عمانی ...

... وزین سوتر یکی دره است هول انگیز کاندر وی

ز بس ژرفی توانی هفت دریا را بگنجانی

چنان ژرفست کز قعرش ببینی گاو و ماهی را ...

... ز جا برکند و در آن دره بنهاد از هنردانی

چه شش مه رفت جاری گشت دریایی خروشنده

که از طغیان هر موجش شدی نه چرخ طوفانی ...

... بیفزود آبروی شهری آب نهر سلطانی

به سد باغ شه چون دست خسرو ساخت دریایی

که گر بینی سراب فیض و بحر رحمتش خوانی

تو گوبی طبع خسرو بانی است آن ژرف دریا را

وگرنه کیست جز یزدان که دریا را شود بانی

دمادم از حباب آن آب برکف کاسه یی دارد ...

... چو از دیر سکوپا شعله قندیل رهبانی

نهان از شب آن دریا چه نهری چند و از هرس

سوی شهر و قرا جاری چنان کاحکام دیوانی

خیابانی بنا فرمود گرداگرد دریاچه

که می رقصد درختانش ز سیرابی و ریانی ...

... ندیدم نهرکانونی نماید آب نیرانی

شها با دست چون دریا سوی این نهر گامی زن

که تا آبش بیفزاید چو سیل از ابر نیسانی ...

... شهنشاها گر از سر چشمه جودت مدد یابم

به دریای ضمیر من کند هر قطره قطرانی

ور این مدحت قبول پادشه افتد عجب نبود ...

قاآنی
 
۶۸۳۲

قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶

 

... مجو در گریه قاآنی صبوری

که نتوان کرد در دریا عمارت

قاآنی
 
۶۸۳۳

قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱

 

... زان عبادت خدای بیزارست

من ز دریا روم تو از خشکی

به سوی کعبه راه بسیارست ...

قاآنی
 
۶۸۳۴

قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱

 

... که شهر عشق گدایان معتبر دارد

مراست خانه بیابان و دل ز خون دریا

تو عشق بین که مرا میر بحر و بر دارد ...

قاآنی
 
۶۸۳۵

قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱

 

... کان مدعیست کش سخن از مدعا رود

گر خاک پارس شد همه دریا عجب مدار

زین آبهای شور که از چشم ما رود

قاآنی
 
۶۸۳۶

قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳

 

... او به صحرا می رود وز رشک خاک راه او

در دو چشم ما ز اشک شور دریا می رود

هم لب جانبخش دارد هم جمال دلفریب ...

قاآنی
 
۶۸۳۷

قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲

 

... ز چشمم هرچه خون بارد رقیب افسانه پندارد

نهیب موج دریا را چه داند مرد صحرایی

نشان عشق بیهوشی ست بیهوش ای که هشیاری ...

قاآنی
 
۶۸۳۸

قاآنی » ترکیب‌بندها » شمارهٔ ۱ - در ستایش شاهزادهٔ رضوان و ساده نواب فریدون میرزا گوید

 

... ایوان مجد طلاق علا شمسه علو

دریای فضل گنج عطا لجه نعم

شخص کمال روح سخا پیکر سخن ...

... ملک ترا مداین دنیا خرابه ای

جود ترا معادن دریا خزانه ای

سیر سپهر عزم تو را روزنامه ای ...

قاآنی
 
۶۸۳۹

قاآنی » ترکیب‌بندها » شمارهٔ ۵ - در ستایش شاهزادهٔ کیوان سریر اردشیر میرزا دام اقباله‌العالی گوید

 

... مینا به کار ناید کشتی کنید پر

کشتی کفاف ندهد دریا بیاورید

خوبان شهر را همه یک جا کنید جمع ...

قاآنی
 
۶۸۴۰

قاآنی » ترکیب‌بندها » شمارهٔ ۷ - در ستایش پادشاه اسلام‌ پناه ناصرالدین شاه غازی خلدالله ملکه گوید

 

... دانی سبق درس تو امروزکدامست

مدح شه دریا دل جمشید غلامست

ای زلف همانا ز نژاد حبشی تو ...

... چون جوش زند جیش تو بر گرد تو گویی

دریای محیطی تو و افواج تو امواج

زانسان که طپد نقره به کان از تف تیغت ...

قاآنی
 
 
۱
۳۴۰
۳۴۱
۳۴۲
۳۴۳
۳۴۴
۳۷۳