گنجور

 
۶۷۸۱

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۴ - در ستایش وزیر بی‌نظیر حاج میرزا آقاسی

 

... روان و ساکن چون قوم عاد از صرصر

چو نقش دریا در سینه جامد و جاری

چو عکس کوه در آیینه فربه و لاغر ...

... به روز باد گر از حزم سخن رانند

درون دریا کشتی بیفکند لنگر

ز سیر عزمش اگر آفریده گشتی مرغ ...

... چنان که دوده آدم به ذات پیغمبر

ز تف هیبت تو شعله خیزد از دریا

ز یمن همت تو رشحه ریزد از آذر ...

قاآنی
 
۶۷۸۲

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۵ - در ستایش امیر الامرا النظام میرزا نبی خان رحمه الله فرماید

 

... شمشیر تو است ار ظفری هست منور

تفتیده شود چون شرر از تیغ تو دریا

کفتیده شود چون زره از تیر تو مغفر ...

قاآنی
 
۶۷۸۳

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۸ - در ستایش شاهزاده فریدون میرزا

 

... جمیل و زشت چو روی عفیف در زیور

چون نقش دریا در سینه جامد و خامد

چو عکس کوه در آیینه فربه و لاغر ...

... ز بازکبک به دستوری که کرد حذر

به دعوت که به دریا صدف گشود دهان

که تاش قطره نیسان شود به ناف گهر ...

... زهی سخن که رود بر هزارگونه سیر

زهی سخن که چو دریاگهی که موج زند

بر اوج افکند از قعر صد هزار درر ...

قاآنی
 
۶۷۸۴

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۹ - در ستایش وزیر بی نظیر صدر اعظم میرزا آقاخان گوید

 

... روز مهر او ز صحرا عنبرین خیزد نسیم

گاه خشم او ز دریا آتشین جوشد بخار

چون قضای آسمانی حکم اوبی بازگشت ...

... نوک آن پیکان کند از صخره صماگذار

بر فراز موج دریا نقش حزمت گرکشند

موج دریا جاودان چون کوه ماند استوار

افتخار عالمی گرچه درون عالمی ...

قاآنی
 
۶۷۸۵

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۲ - د‌ر ستایش شیراز صانه‌لله عن الاعواز و اعیان آن و تخلص به مدح معتمدالدوله منوچهرخان طاب ثراه گوید

 

... که داردم ز حقارت وقار آن چو حقار

دو دست اوست دو دریا و من ز حسرت آن

همی ز دیده دو دریا روان کنم به کنار

زهی وکیل که چون نفخ صور موتی را ...

قاآنی
 
۶۷۸۶

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۷ - در ستایش ‌کهف‌الادانی والاقاصی جناب حاجی آقاسی‌ گوید

 

... روز مهر او ز صحرا عنبرین خیزد نسیم

وقت خشم او ز دریا آتشین جوشد بخار

دی بر آن بودم که از حزمش کنم حرفی رقم ...

... من مکرر آزمودستم ندارد انحصار

طبع او دریای مواجست و موج او کرم

موج دریا را که تاند کرد در گیتی شمار

وصف خلق او نوشتم خامه ام شد عنبرین

نقش جود او کشیدم نامه ام شد زرنگار

ای که دریا را نباشد پیش جودت آبروی

ویکه دنیا را نباشد بی وجودت اعتبار ...

... یا چو ببژن رفت در چه یا چو اژدرها به غار

آن یکی در آب دریا رفت همچون لا ک پشت

وین دگر در ریگ صحرا خفت همچون سوسمار ...

قاآنی
 
۶۷۸۷

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۹ - مطلع ثانی

 

... حزم او از باد پل بندد بر آب جویبار

گر نسیم لطف او بر هفت دریا بگذرد

هم بحر طبع من شیرین شود آب بحار ...

... گوهر رخشان ز مشک سوده سازی آشکار

شکر مصری به چین آرد گه از دریای هند

گوهر عمان به روم آرد گهی از زنگبار ...

... نیز اگر عنبر فشاند بس عجب نبود که هست

دست تو دریا و عنبر خیزد از دریاکنار

راستی خواهد مگر آب حیات آرد به دست ...

قاآنی
 
۶۷۸۸

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۸ - ممدوح این قصیدهٔ معلوم نیست‌،‌گویند قائم مقام است

 

... مهر او از صخره صما برویاند سمن

قهر او از ساحت دریا برانگیزد غبار

ملک ترکی را ظهیری دین تازی را نصیر ...

... نیستم معدن چرا دارد مرا اینگونه پست

نیستم دریا چرا خواهد مرا اینگونه خوار

کاخ او گیهان و بر من شش جهت از غصه تنگ ...

قاآنی
 
۶۷۸۹

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۱ - در ستایش شاهزا‌دهٔ‌ رضوان و ساده فریدون میرزا طاب ثراه‌ گوید

 

... خلعتی رخشنده چون گردون ز نور آفتاب

خلعتی آکنده چون دریا ز در شاهوار

یارب ای ن خلعت همایون باد براین تاجور ...

قاآنی
 
۶۷۹۰

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۲ - د‌ر مدح شجاع‌السطنه حسنعلی میرزا

 

... برقیست لجه آور و ابریست شعله بار

سرویست نیزه رشته ز دریای دست تو

سرو ار چه می نروید الا ز جویبار ...

... برقی ز خنجرت کند ار جلوه در بحار

دریا در آستین تو یا دست درفشان

ثهلان به زیر زین تو یا خنگ راهوار ...

... آنجا که ابر دست تو عرض سخا دهد

دریای بیکران شود از قطره شرمسار

تابی ز برق تیغ تو و کوه کوه خصم ...

... از تو یکی پیاده و گیهان پر از سوار

تیغ تو گر به جانب دریا گذر کند

از سهم او نهنگ گریزد به کوهسار ...

قاآنی
 
۶۷۹۱

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۴ - در ستایش‌امیرالامر‌اء‌العظام‌نظام‌لدوله حسین‌خان حکمران فارس فرماید

 

... جان فشاند همچو میرملک جم بر شهریار

میر دریا دل حسین خان آسمان مکرمت

صدر دین بدر هدی بحر کرم کوه وقار ...

... وقتی آمد بر زبانم از سخای او سخن

ماهی از دریا ستایش کرد و مرغ از مرغزار

نام قهر او تو پنداری که باد صرصرست ...

قاآنی
 
۶۷۹۲

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۵ - در مدح آقامحمد حسن پیشخدمت خاصه ی خاقان خلد آشیان

 

... زان نگیرد نفسی در بر او سیم قرار

پنج ماهیست به دریای کفش پنج انگشت

گرچه ماهی نشنیدم که بود گوهربار ...

... عنبر آرد اگر از بحر کفش نیست عجب

عنبر آرند بلی مردم از دریا بار

ای که گر آیت حزم تو بر اعدا بدمند ...

قاآنی
 
۶۷۹۳

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۹ - د‌ر مدح شجاع‌لسلطنه حسنعلی میرزا

 

... چون منی خفته روز و شب رنجور

چشمم از اشک آبگون دریا

دلم از آه آتشین تنور ...

قاآنی
 
۶۷۹۴

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۲ - در ستایش شاهزادهٔ کیوان سریر اردشیر میرزا گوید

 

... دنیا بر ملکش کم از طسوج

دریا بر جودش کم از نفیر

در چنبر حکمش نه آسمان ...

قاآنی
 
۶۷۹۵

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۴ - د‌ر تهنیت عید غدیر و ستایش وزریر بی‌نظیر صدراعظم میرزا آقاخان دا‌م اقباله

 

... عجب مدار که گوهرفشان شوم امروز

که صد هزارم دریا ست در درون ضمیر

دمیده صبح جنونم چنانکه بروی دم ...

قاآنی
 
۶۷۹۶

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۵ - در ستایش وزیر بی‌نظیر جناب حاج میرزاآقاسی رحمه‌لله فرماید

 

... یکی بیدا بود آدم که پیدا نیست اطرافش

یکی دریا بود انسان که ظاهر نیست پایانش

ملک کبود که با آدم شمارد وهم همسنگش ...

... کرا دانی که درکف حل و عقد هر دوگیهانش

بگفتم صدر والاقدر روشن رای دریادل

که در یک شبرنی پنهان کنوز بحر عمانش ...

قاآنی
 
۶۷۹۷

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۶ - درستایش شاهزاده رضوان و ساده فریدون میرزا طاب ثراه گوید

 

... همال ببر بود چون مکان بیکرانش

توگویی آنکه جحیمست در دل دریا

درون چنگ چو بینی حسام بر رانش ...

قاآنی
 
۶۷۹۸

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱۰ - در ستایش نواب فریدون میرزا طاب ثراه گوید

 

... از خشک لبی و خاکساری

دریا به وجود تست ساحل

دستت به سخا حیات جاوید ...

قاآنی
 
۶۷۹۹

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱۴ - ‌در ستایش ستر کبری و مخدرهٔ عظمی مهد علیا ‌دامت شوکتها

 

... گر شود ابر کفش رشحه فشان بر گیتی

هفت دریا شود از یک نم او مالامال

بس شبیست به ارزاق مقرر کرمش ...

قاآنی
 
۶۸۰۰

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱۹ - در ستایش جناب حاجی آقاسی رحمه ا‌لله

 

... زیور تاج تکین بد زینت فرق ینال

و اینک از خواری گهر را گر به دریا افکنی

زانزجار قرب او پهلو فرو دزدد زبال ...

قاآنی
 
 
۱
۳۳۸
۳۳۹
۳۴۰
۳۴۱
۳۴۲
۳۷۳