... هرکس به ره تحقیق دعوی قدم دارد

دوری ز در مقصد بسیار قرین هستش

آن چشم که انسان را سرمایه بینایی ست ...

من و پرفشانی حسرتی که گم است مقصد بسملش

ز صدای خون برسی مگر به زبان خنجر قاتلش ...

... آنجاکه عافیت طلبی عزم جست و جوست

گامی به مقصد است قریب احتراز حرص

تا مرگ چون نفس ز تک و تاز چاره نیست ...

شده فهم مقصد عالمی زتلاش هرزه قدم غلط

ته پاست کعبه و دیر اگر نکنیم راه عدم غلط ...

... به گرد قاصد همت رسیدن آسان نیست

ز مقصد آنطرفش برده گامهای وسیع

بدون خاک حضور یقین نشد روشن ...

... افشانده گیر دست ثمر زین چنار باغ

با دوستان گرت نبود مقصد انفعال

الفت بس است شرم کن از بستن جناغ ...

یارب از سرمنزل مقصد چه سان یابم سراغ

دیده حیرانست و من بیدست و پا دل بی دماغ ...

... ز جیب خوبش فرورفته ام به کام نهنگ

به نیم چشم زدن وصل مقصد است اینجا

شرارما نکشد زحمت ره و فرسنگ ...

... که درد آید اگر گویم بیا دل

جمالت مقصد چشم است کو چشم

غمت باب دل است اما کجا دل ...

... زین گلستان به غبار ندمیدن رفتم

تا به مقصد بلدم گشت زمینگیری عجز

همه جا پیشتر از سعی رسیدن رفتم ...

... تن زدم خواب فراغت کردم

شوق بی مقصد و دل بی پروا

خاک بر فرق ندامت کردم ...

... ز عقبا مزد نیکی خواستم غافل که بد کردم

ره مقصد نمی گردید طی بی سعی برگشتن

ز گرد همت رو بر قفا تازی بلد کردم ...

... موج این بحر به ذوق گهرت می گردم

نیست معراج دگر مقصد تسلیم وفا

خاک این مرحله ام پی سپرت می گردم ...

... من به این یک آبله پا بر هزار افسر زدم

رهمنای منزل مقصد ندامت بوده است

دامنی دریافتم دستی اگر بر سر زدم ...

سر تمنای پایبوسی به هر در و دشت می کشیدم

چو شمع انجام مقصد سعی پای خود بود چون رسیدم

به گوشم از صدهزار منزل رسید بی پرده ناله دل ...

... ز سایه پیشتر افتاده است دیوارم

تلاش مقصد دیدار حیرتست اینجا

به مهر آینه باید رساند طومارم ...

... کسی کلاغ نگیرد به دانه ای که ندارم

به عزم بی جهتی گم نکرده ام ره مقصد

خطا ندوخته ام بر نشانه ای که ندارم ...

... بی عرق گل می کند از جبهه تصویر شرم

در هوای ختم مقصد سرنگون تاز است مو

تا طلوع صبح پیری نیست بی شبگیر شرم ...

... خیال خام من تا پختگی گیرد نفس سوزم

هوس پردازی ام از سیر مقصد باز می دارد

چراغم در ره عنقاست گر بال مگس سوزم ...

... هر چه می یابم ز هستی تا عدم گم می کنم

بر رفیقان بیدل از مقصد چه سان آرم خبر

من که خود را نیز تا آنجا رسم گم می کنم