گنجور

 
بیدل دهلوی

شده فهم مقصد عالمی زتلاش هرزه قدم غلط

ته پاست‌کعبه و دیر اگر نکنیم راه عدم غلط

به غبار مرحلهٔ هوس اثر نفس نشکافت‌کس

به‌کجا رسد پی لشکری ‌که‌ کند نشان علم غلط

نرسید محضر زندگی به ثبوت محکمهٔ یقین

که‌ گواه دعوی باطل تو دروغ بود و قسم غلط

ز صفای شیشه طلب پری ‌که ره یقین به‌ گمان بری

تو بر آب می‌فکنی تری من و تست هر دو بهم غلط

به نمود شخص معینت در عکس زد دم امتحان

چه خطی ‌که شد ز تامل تو کتاب آینه هم غلط

ز تمیز جاده و منزلت الم تردد نیک و بد

خط پا به دایره می‌رسد سر اگر شود به قدم غلط

من و مای مکتب آب وگل ستم است اگر کندت خجل

به ندامت ابدی مکش سبقی‌ که ‌گشته دو دم غلط

خط سرنوشت من آب شد ز تراوش عرق حیا

چو نقوش معنی روشنی ‌که شود به ‌کاغذ نم غلط

اگر آبم آب رخ‌ گهر و گر آتش آتش سنگ زر

به تو آشنا نی‌ام آنقدر که دویی ‌کند به خودم غلط

من بیدل اینقدر از جنون به خیال هرزه تنیده‌ام

رقم جریدهٔ مدعا غلط است اگر نکنم غلط