گنجور

 
۶۰۱

هجویری » کشف المحجوب » بابٌ فی ذکر أئمَّتِهِم من اهل البیت » بخش ۴ - ۳ ابوالحسن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب، رضی اللّه عنهم

 

و منهم وارث نبوت و چراغ امت سید مظلوم و امام مرحوم زین العباد و شمع الاوتاد ابوالحسن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب رضی الله عنهم

اکرم و اعبد اهل زمانه خود بود و وی مشهور است به کشف حقایق و نشر دقایق از وی پرسیدند که سعیدترین دنیا و آخرت کیست ...

... و این از اوصاف کمال مستقیمان است زانچه رضا دادن به باطل باطل بود و دست بداشتن حق اندر حال خشم باطل و مؤمن مبطل نباشد

ونیز می آید که چون حسین علی را با فرزندان وی رضوان الله علیهم اندر کربلا بکشتند جز وی کسی نماند که بر عورات قیم بودی و او بیمار بود و امیرالمؤمنین حسین رضی عنهم وی را علی اصغر خواندی چون ایشان را بر اشتران برهنه به دمشق اندر آورند پیش یزید بن معاویه اخزاه الله یکی ورا گفت کیف أصبحتم یا علی و یا أهل بیت الرحمة قال أصبحنا من قومنا بمنزلة قوم موسی من آل فرعون یذبحون أبناءنا و یستحیون نساءنا فلا ندری صباحنا من مساءنا و هذا من حقیقة بلاءنا بامدادتان چون بود یا علی و یا اهل بیت رحمت گفت بامداد ما از جفای قوم خود چون بامداد قوم موسی از بلای قوم فرعون بود که فرزندان ایشان را می کشتند و عوراتشان را برده می گرفتند تا نه بامداد و نه شبانگاه می شناسیم و این از حقیقت بلای ماست و ما مر خداوند را جل جلاله شکر گوییم بر نعمتهای وی و صبر کنیم بر بلیات وی

و اندر حکایات است که هشام بن عبدالملک بن مروان سالی به حج آمد خانه را طواف می کرد خواست تا حجر ببوسد از زحمت خلق راه نیافت آنگاه بر منبر شد و خطبه کرد آنگاه زین العابدین علی بن الحسین رضی الله عنه به مسجد اندر آمد با رویی مقمر و خدی منور و جامه ای معطر و ابتدای طواف کرد چون به نزدیک حجر فراز رسید مردمان مر تعظیم ورا حجر خالی کردند که تا وی مر آن را ببوسید

مردی از اهل شام چون آن هیبت بدید با هشام گفت یا امیرالمؤمنین تو را به حجره راه ندادند که امیری آن جوان خوبروی که بود که بیامد مردمان جمله از حجر در رمیدند و جای خالی کردند ...

... والبیت یعرفه و الحل والحرم

هذا بن خیر عباد الله کلهم

هذا التقی النقی الطاهر العلم

هذا ابن فاطمة الزهراء ویحکم

وابن الوصی علی خیرکم قدم

إذا رأته قریش قال قایلها ...

... اوقیل من خیر أهل الأرض قیل هم

و مانند این در مدح وی بیتی چند بگفت و وی را و اهل بیت پیغمبر را علیهم السلام بستود هشام با وی خشم گرفت و بفرمود تا وی را به عسفان حبس کردند و آن جایی است میان مکه و مدینه این خبر همچنان که بود بعینه بدو نقل کردند بفرمود تا دوازده هزار درم بدو بردند گفت ورا بگویید یا بافراس ما را معذور دار که ما ممتحنانیم و بیش از این چیزی معلوم نداشتیم که به تو فرستادیمی فرزدق آن سیم باز فرستاد و گفت یا پسر پیغامبر خدای من از برای سیم اشعار بسیار گفته بودم و اندر آن مدایح دروغ آورده این ابیات مر کفارت بعضی از آن را گفتم از برای خدای و دوستی رسول و فرزندان وی را چون پیغام به زین العابدین بردند گفت بازگردید و این سیم بازبرید و بگویید یا بافراس اگر ما را دوست داری مپسند که ما بازگردیم بدان چیزی که بداده باشیم و از ملک خود بیرون کرده آنگاه فرزدق آن سیم بستد و بپذیرفت

و مناقب آن سید بیش از آن است که آن را جمع توان کرد و الله اعلم

هجویری
 
۶۰۲

هجویری » کشف المحجوب » بابٌ فی ذکر أئمَّتِهِم من اهل البیت » بخش ۵ - ۴ ابوجعفر محمدبن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب، کرّم اللّه وجهه و رضی عنهم

 

و منهم حجت بر اهل معاملت و برهان ارباب مشاهدت امام اولاد نبی و گزیده نسل علی ابوجعفر محمدبن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب کرم الله وجهه و رضی عنهم

و نیز گویند کنیت وی ابوعبدالله بود و به لقب وی را باقر خواندندی مخصوص بود وی به دقایق علوم و به لطایف اشارات اندر کتاب خدای عز و جل وی را کرامات مشهور بود و آیات ازهر و براهین انور ...

... و از خواص وی یکی روایت کند که چون از شب لختی برفتی و وی از اوراد فارغ گشتی آواز بلند برگرفتی به مناجات و گفتی

الهی و سیدی شب اندر آمد و ولایت تصرف مملوکان به سر آمد و ستارگان بر آسمان هویدا شدند و خلق بجمله بخفتند و ناپیدا شدند صوت مردمان بیارامید و چشمشان بخفت و از بنو امیه رمیدند و بایست های خود نهفت و بنو امیه درهای خود اندر بستند و پاسبانان برگماشتند و آنان که بدیشان حاجتی داشتند حاجت خود فروگذاشتند بار خدایا تو زنده ای و پاینده و داننده ای و بیننده غنودن و خواب بر تو روا نیست و آن که تو را بدین صفت نشناسد هیچ نعمت را سزا نیست ای آن که چیزی تو را از چیز دیگر باز ندارد و شب و روز اندر بقای تو خلل نیارد درهای رحمتت گشاده است و مواید نعمتت نهاده است اجابتت سزای آن که دعا کند و نعمتت برای آن که ثنا گوید تو آن خداوندی که رد سایل بر تو روا نباشد آن که دعا کند از مؤمنان و بر درگاهت سایل را بازدارنده ای نباشد از خلق زمین و آسمان بار خدایا چون مرگ و گور و حساب را یاد کنم چگونه دل را به دنیا شاد کنم و چون نامه را یاد کنم چگونه با چیزی از دنیا قرار کنم و چون ملک الموت را یاد کنم چگونه از دنیا بهره پذیرم پس از تو خواهم از آن چه تو را دانم و از تو جویم از آن چه تو را می خوانم راحتی اندر حال مرگ بی عذاب و عیشی اندر حال حساب بی عقاب

این جمله می گفتی و می گریستی تا شبی وی را گفتم ای سیدی و سید آبایی چند گریی و تا چند خروشی گفت ای دوست یعقوب را یکی پسر گم شد چندان بگریست تا چشمهاش سفید گشت و من هژده کس را با پدر خود یعنی حسین و قتیلان کربلا گم کرده ام کم از آن باری که بر فراق ایشان چشم ها سفید کنم ...

هجویری
 
۶۰۳

هجویری » کشف المحجوب » بابٌ فی ذکر ائمّتهم من التّابعین، رضوان اللّه علیهم » بخش ۱ - ۱ اویس قرنی، رضی اللّه عنه

 

و منهم آفتاب امت و شمع دین و ملت اویس قرنی رضی الله عنه

از کبار مشایخ اهل تصوف بود و اندر عهد رسول -علیه السلام- بود اما ممنوع گشت از دیدار پیغمبر علیه السلام به دو چیز یکی به غلبه حال و دیگر به حق والده و پیغمبر -علیه السلام- مر صحابه را گفت مردی است از قرن اویس نام که او را به قیامت همچون ربیعه و مضر شفاعت بباشد اندر امت من و روی به عمر و علی -رضي الله عنهما- کرد و گفت شما مر او را ببینید و وی مردی است بسته و میانه بالا و شعرانی و بر پهلوی وی چون یک درم سفید است و بر کف دستش سفیدی است جز برص و وی را به عدد ربیعه و مضر شفاعت باشد اندر امت من چون ببینیدش سلام من بدو برسانید و بگویید تا امت مرا دعا گوید

و چون عمر -رضي الله عنه- از بعد وفات پیغمبر -علیه السلام- به مکه آمد و امیرالمؤمنین علی با وی بود اندر میان خطبه گفت یا أهل نجد قوموا اهل نجد برخاستند گفت از قرن کسی هست میان شما گفتند بلی قومی را بدو فرستادند امیرالمؤمنین عمر -رضي الله عنه- خبر اویس از ایشان بپرسید گفتند دیوانه ای هست اویس نام که اندر آبادانی ها نیاید و با کس صحبت نکند و آن چه مردمان خورند نخورد و غم و شادی نداند چون مردمان بخندند وی بگرید و چون بگریند وی بخندد گفت وی را می خواهم گفتند به صحراست به نزدیک اشتران ما امیرین -رضي الله عنهما- برخاستند و به نزدیک وی شدند وی را یافتند در نماز استاده بنشستند تا فارغ شد و بر ایشان سلام گفت و نشان پهلو و کف دست بدیشان نمود تا ایشان را معلوم شد از وی دعا خواستند و سلام پیغمبر -علیه السلام- بدو برسانیدند و به دعای امت وصیت کردند و زمانی پیش وی ببودند تا گفت رنجه گشتید اکنون بازگردید که قیامت نزدیک است آنگاه ما را دیدار بود که مر آن را بازگشتن نبود که من اکنون به ساختن برگ راه قیامت مشغولم

و چون اهل قرن بازگشتند وی را حرمتی و جاهی پدیدار آمد اندر میانه ایشان وی از آن جا برفت و به کوفه آمد و هرم بن حیان رضی الله عنه روزی وی را بدید و از پس آن هیچ کسش دیگر ندید تا به وقت فتن حروب امیرالمؤمنین علی کرم الله وجهه بیامد و بر موافقت علی با اعدای وی حرب همی کرد تا روز حرب صفین شهادت یافت عاش حمیدا و مات شهیدا

از وی روایت آرند که گفت السلامة فی الوحده ...

هجویری
 
۶۰۴

هجویری » کشف المحجوب » بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین » بخش ۲ - ۲ مالک بن دینار، رضی اللّه عنه

 

و منهم بقیه اهل انس و زین جمله جن و انس مالک بن دینار رضی الله عنه

صاحب حسن بصری بود و از بزرگان این طریقت وی را کرامات بسیار مشهور است و اندر ریاضت خصال مذکور و دینار بنده بوده است و مولود وی اندر حال عبودیت پدر بود

و ابتدای حالت وی آن بود که شبی که صبح دولت الهی شعله ای از انوار خود بر جان مالک دینار نثار خواست کرد وی آن شب در میان گروهی حریفان به طرب مشغول بود چون جمله بخفتند حق جل جلاله بختش بیدار گردانید تا از میان رودی که می زدی این چنین آوازی برآمد که یا مالک مالک أن لاتتوب یا مالک تو را چه بوده است که توبه می نکنی دست از آن جمله بداشت و به نزدیک حسن آمد و اندر توبه قدمی درست کرد و منزلتش به جایی رسید که وقتی در کشتی نشسته بود جوهری اندر کشتی غایب شد وی مجهول تر همه قوم می نمود وی را به بردن آن تهمت کردند سر سوی آسمان کرد اندر ساعت هر چه اندر دریا ماهی بود همه بر سر آب آمدند و هر یک جوهری اندر دهان گرفته از آن جمله یکی بستد و بدان مرد داد و خود قدم بر سر آب نهاد و بر روی آب خوشی برفت تا به ساحل بیرون شد

و از وی می آید که گفت أحب الأعمال إلی الإخلاص فی الاعمال دوست ترین کردارها بر من اخلاص است اندر کردارها از آن چه عمل به اخلاص عمل گردد و اخلاص مر عمل را به درجه روح بود مر جسد را چنان که جسد بی روح جمادی بود عمل بی اخلاص هبایی بود اما اخلاص از جمله اعمال باطن است و طاعات از اعمال ظاهر و اعمال ظاهر با اعمال باطن تمام شود و اعمال باطن به اعمال ظاهر قیمت گیرد چنان که اگر کسی هزار سال به دل مخلص بود تا عمل به اخلاص نکند اخلاص نباشد و اگر کسی به ظاهر هزار سال عملی می آرد تا اخلاص به عمل وی نپیوندد آن عمل وی عمل نگردد

هجویری
 
۶۰۵

هجویری » کشف المحجوب » بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین » بخش ۶ - ۶ ابوحنیف نُعمان بن ثابت الخزّاز، رضی اللّه عنه

 

و منهم امام جهان و مقتدای خلقان شرف فقها و عز علما ابوحنیفه نعمان بن ثابت الخزاز -رضي الله عنه-

وی را اندر عبادت و مجاهدت قدمی درست بوده است و اندر اصول این طریقت شأنی عظیم داشت و اندر ابتدای احوال قصد عزلت کرد و از جمله خلق تبرا کرد و خواست که از میان خلق بیرون شود که دل از ریاست و جاه خلق پاکیزه کرده بود و مهذب مر حق را استاده تا شبی در خواب دید که استخوانهای پیغمبر علیه السلام از لحد او گرد کرد و بعضی را از بعضی اختیار می کند از نهیب آن از خواب درآمد از یکی از اصحاب محمدبن سیرین بپرسید او گفت تو اندر علم پیغمبر علیه السلام و حفظ سنت وی به درجتی بزرگ رسی چنان که اندر آن متصرف شوی و صحیح از سقیم جدا کنی و دیگر بار پیغمبر را علیه السلام به خواب دید که وی را گفت یا باحنیفه تو را سبب زنده گردانیدن سنت من کرده اند قصد عزلت مکن

و وی استاد بسیار کس بود از مشایخ چون ابراهیم ادهم فضیل بن عیاض و داود طایی و بشر حافی و به جز از ایشان -رضوان الله علیهم اجمعین-

و اندر میان علما -رحمهم الله- مسطور است که به وقت ابوجعفر المنصور تدبیر کردند که از چهار کس یکی را قاضی گردانند یکی امام اعظم ابوحنیفه و دیگر سفیان و سدیگر مسعر بن کدام و چهارم شریک -رحمة الله علیهم- و این هر چهار از فحول علمای دهر بودند کس فرستادند تا جمله را آنجا حاضر گردانند اندر راه که می رفتند ابوحنیفه -رضي الله عنه- گفت من اندر هر یک از ما فراستی بگویم اندر این رفتن ما گفتند صواب آید گفت من به حیلتی این قضا از خود دفع کنم و سفیان بگریزد و مسعر دیوانه سازد خود را و شریک قاضی شود

سفیان از راه بگریخت و به کشتی اندر شد و گفت مرا پنهان کنید که سرم بخواهند برید به تأویل این خبر که پیغمبر علیه السلام فرمود من جعل قاضیا فقد ذبح بغیر سکین ملاح وی را پنهان کرد ...

... و این نشان کمال حال وی است مر دو معنی را یکی صدق فراستش اندر هر یک و دیگر سپردن راه سلامت و صحت و ملامت و خلق را از خود دور کردن و به جاه ایشان مغرور ناگشتن و این حکایت دلیلی قوی است مر صحت ملامت را که آن چنان سه پیر بزرگوار به حیلت خود را از خلق دور کردند و امروز جمله علما مر این جنس معاملت را منکرند از آن که با هوی آرمیده اند و از طریق حق رمیده خانه امرا را قبله خود ساخته و سرای ظالمان را بیت المعمور خود گردانیده و بساط جایران را با قاب قوسین أو ادنی ۹/النجم برابر کرده و هر چه خلاف این معانی بود همه را منکر شوند

وقتی در حضرت غزنین -حرسها الله- یکی از مدعیان امامت و علم گفته بود که مرقعه پوشیدن بدعت است من گفتم جامه خشیشی و دیبا و دبیقی جمله از ابریشم که عین آن مردان را حرام است از ظالمان بستدن و به الحاح و لجاج از حرام گرد کردن حرامی مطلق آن را بپوشند و نگویند که بدعت است چرا جامه ای حلال از جایی حلال به وجهی حلال خریده بدعت بود اگر نه رعونت طبع و ضلالت عقل بر شما سلطانستی سخن از این سنجیده تر گویدی اما مر زنان را ابریشمینه حلال باشد و دیوانگان را مباح اگر بدین هر دو مقر آمدید خود را معذور کردید و الا فنعوذ بالله من عدم الإنصاف

و امام اعظم ابوحنیفه -رضي الله عنه- گوید که چون نوفل بن حیان -رضي الله عنه- را وفات آمد من به خواب دیدم که قیامتستی و جمله خلق اندر حسابگاه اندی پیغمبر را دیدم -علیه السلام- متشمر استاده بر حوض خود و بر راست و چپ وی مشایخ دیدم ایستاده پیری را دیدم نیکوروی و بر سر موی سفید گذاشته و خد بر خد پیغمبر نهاده و اندر برابر وی نوفل را دیدم ایستاده چون مرا بدید به سوی من آمد و سلام گفت وی را گفتم مرا آب ده گفت تا از پیغمبر -علیه السلام- دستوری خواهم پیغمبر -علیه السلام- به انگشت اشارت کرد تا مرا آب داد من از آن آب بخوردم و مر اصحاب خود را بدادم که از آن جام هیچ کم نگشته بود گفتم یا نوفل بر راست پیغمبر آن پیر کیست گفت ابراهیم خلیل الرحمان و دیگر ابوبکر الصدیق همچنین می پرسیدم و بر انگشت می گرفت تا از هفده کس بپرسیدم -رضوان الله علیهم اجمعین- چون بیدار شدم هفده عدد بر انگشت گرفته داشتم

و یحیی بن معاذ الرازی -رضي الله عنه- گوید پیغمبر را -علیه السلام- به خواب دیدم گفتمش أین اطلبک قال عند علم أبي حنیفه مرا به نزد علم ابی حنیفه جوی -رضي الله عنه-

و وی را اندر ورع طرف بسیار است و مناقب مشهور بیش از آن که این کتاب حمل آن کند

و من که علی بن عثمان الجلابی ام -وفقني الله- به شام بودم بر سر خاک بلال مؤذن رسول -علیه السلام- خفته خود را به مکه دیدم اندر خواب که پیغمبر -صلی الله علیه و سلم- از باب بنی شیبه اندر آمدی و پیری را اندر کنار گرفته چنان که اطفال را گیرند بشفقت من پیش دویدم و بر دست و پایش بوسه دادم و اندر تعجب آن بودم تا آن کیست و آن حالت چیست وی به حکم اعجاز بر باطن و اندیشه من مشرف شد مرا گفت این امام تو و اهل دیار توست و مرا بدان خواب امیدی بزرگ است با اهل شهر خود

و درست گشت از این خواب که وی یکی از آنها بوده است که از اوصاف طبع فانی بودند و به احکام شرع باقی و بدان قایم چنان که برنده وی پیغمبر بود -علیه السلام- اگر او خود رفتی باقی الصفه بودی و باقی الصفه یا مخطی بود یا مصیب چون برنده وی پیغمبر بود -علیه السلام- فانی الصفه باشد به بقای صفت پیغمبر -علیه السلام- و چون بر پیغمبر -علیه السلام- خطا صورت نگیرد بر آن که بدو قایم بود نیز صورت نگیرد این رمزی لطیف است

و گویند چون داود طایی -رحمة الله علیه- علم حاصل کرد و مصدر و مقتدا شد به نزدیک ابوحنیفه -رضي الله عنه- آمد و گفت اکنون چه کنم گفت علیک بالعمل فإن العلم بلا عمل کالجسد بلاروح بر تو بادا به کار بستن علم به جهت آن که هر علمی که آن را کاربند نباشند چون تنی باشد که وی را جان نباشد اما فدیتک تا علم به عمل مقرون نگردد صافی نشود و روزگار مخلص نه و هر که به علم مجرد قناعت کند وی عالم نباشد که عالم را به مجرد علم قناعت نبود از آن چه عین علم متقاضی عمل باشد چنان که عین هدایت مجاهدت تقاضا کند و چنان که مشاهدت بی مجاهدت نباشد علم بی عمل نباشد از آن چه علم مواریث عمل باشد و تخریج و گشایش علم با منفعت به برکات عمل بود و به هیچ معنی عمل از علم جدا نتوان کرد چنان که نور آفتاب از عین آن و اندر ابتدای کتاب اندر علم بابی مختصر بیاورده ایم و بالله التوفیق

هجویری
 
۶۰۶

هجویری » کشف المحجوب » بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین » بخش ۸ - ۸ ابوعلی فُضَیل بن عیاض، رضی اللّه عنه

 

و منهم شاه اهل حضرت و پادشاه ولایت وصلت ابوعلی فضیل بن عیاض رضی الله عنه

از جمله صعالیک قوم بود و از کبار ایشان وی را اندر معاملت و حقایق حظی وافر است و نصیبی تمام و از مشهوران این طریقت یکی وی بوده است ستوده به همه زبان ها اندر میان ملل و احوالش معمور به صدق و اخلاص ...

... هرکه خدای را -جل جلاله- به حق معرفت بشناسد به کل طاقت بپرستدش زیرا که آن که بشناسد به انعام و احسان و رأفت و رحمت شناسد چون شناخت دوست گیرد چون دوست گرفت طاعت دارد تا طاقت دارد از آن که فرمان دوستان کردن دشوار نباشد پس هر که را دوستی زیادت حرص بر طاعت زیادت

و زیادت دوستی از حقیقت معرفت بود چنان که عایشه -رضي الله عنها- روایت کند که شبی پیغمبر -علیه السلام- از جامه برخاست و از بر من غایب شد مرا صورت بست که وی به حجره ای دیگر رفت برخاستم و بر اثر وی می رفتم تا وی را به مسجد یافتم اندر نماز استاده و همی گریست تا بلال بانگ نماز بامداد بگفت وی اندر نماز بود چون نماز بامداد بگزارد و به حجره اندر آمد دیدم هر دو پایش آماسیده و هر دو سر انگشت طراقیده و زرداب از آن همی رفت بگریستم و گفتم یا رسول الله تو را گناه اولین و آخرین عفوکرده است چندین رنج بر خود چرا می نهی این کسی کند که مأمون العاقبه نباشد وی گفت یا عایشه این جمله فضل و منت و لطف و نعمت خدای است -جل جلاله- أفلا أکون عبدا شکورا نباید که من بنده شکور باشم چون او کرم و خداوندی کرد نباید که من نیز از راه بندگی به مقدار طاقت از راه شکر به استقبال نعمت باز شوم

و نیز وی -صلی الله علیه- به شب معراج پنجاه نماز قبول کرد و آن را گران نداشت تا به سخن موسی -علیه السلام- بازگشت و نماز به پنج بازآورد زیرا که اندر طبع وی مر فرمان را هیچ چیز مخالف نبود لأن المحبة الموافقة ...

... دنیا بیمارستان است و مردمان در او دیوانگان اند و دیوانگان را در بیمارستان غل و قید باشد هوای نفس ما غل ماست و معصیت قید ما

فضل بن ربیع -رحمة الله علیه- روایت کرد که من با هارون الرشید به مکه شدم چون حج بکردیم هارون مرا گفت این جا مردی هست از مردان خدای -تعالی- تا او را زیارت کنیم گفتم بلی عبدالرزاق الصنعانی اینجاست گفت مرا نزدیک وی بر چون نزدیک وی رفتیم و زمانی سخن گفتم هارون مرا اشارت کرد که از وی بپرس تا هیچ وام دارد پرسیدمش گفت بلی بفرمود وامش بگزاردند وز آنجا بیرون آمد گفت یا فضل دلم هنوز تقاضای مردی می کند بزرگ تر از این گفتم سفیان بن عیینه اینجاست گفت برو تا به نزدیک وی شویم چون اندرآمدیم و زمانی سخن گفت و قصد بازگشت کردیم دیگرباره اشارت کرد تا از وام بپرسیدمش گفت بلی وام دارم بفرمود تا وامش بدادند وز آنجا بیرون آمدیم

گفت یا فضل هنوز مقصود من حاصل نشده است یاد آمدم که فضیل ابن عیاض -رحمة الله علیه و رضي عنه- آنجاست به نزدیک فضیل بردمش و وی در غرفه ای بود آیتی از قرآن می خواند در بزدیم گفت کیست گفتم امیر المؤمنین است گفت -رضي عنه- ما لي و لأمیر المؤمنین مرا با امیر المؤمنین چه کار است گفتم سبحان الله نه خبر پیغمبر است -علیه السلام- لیس للعبد أن یذل نفسه فی طاعة الله قال بلی اما الرضا عز دایم عند أهله نیست روا مر بنده را که اندر طاعت خدای -عز و جل- ذل طلبد گفتبلی اما رضا عزی دایم است تو ذل من می بینی و من عز خود به حکم خداوند -تعالی-

آنگاه فرودآمد و در بگشاد و چراغ بکشت و اندر زاویه ای پنهان شد تا هارون گرد خانه ورا می جست تا دستش بر وی آمد گفت آه از دستی که از آن نرم تر ندیدم اگر از عذاب خدای برهد هارون فراگریستن آمد و چندان بگریست که بیهوش گشت

چون به هوش بازآمد گفت یا فضیل مرا پندی بده گفت یا امیر المؤمنین پدرت عم مصطفی بود -صلوات الله علیه- از وی درخواست که مرا بر قومی امیر کن گفت یا عم بک نفسک تو را بر تن تو امیر کردم یعنی که یک نفس تو در طاعت خدای بهتر از هزار سال طاعت خلق تو را لأن الإمارة یوم القیامة الندامة از آن چه امیری روز قیامت به جز ندامت نباشد

هارون گفت اندر پند زیادت کن گفتچون عمر بن عبدالعزیز را به خلافت نصب کردند سالم بن عبدالله و رجاء بن حیوة و محمد بن کعب القرظی را -رحمهم الله- بخواند و گفت من مبتلا شدم بدین بلیات تدبیر من چیست که من این را بلا می شناسم هر چند مردمان نعمت انگارند یکی گفت اگر خواهی که فردای قیامت تو را نجات باشد پیران مسلمانان را چون پدر خود دان و جوانان را چون برادران و کودکان را چون فرزندان آنگاه با ایشان معاملت چنان کن که اندر خانه با پدر و برادر و فرزند کنند که همه دیار اسلام همخانه توند و اهل آن عیالان تو زر أباک و أکرم أخاک و أحسن إلی ولدک زیارت کن پدر را و کرامت کن برادر را و نیکویی کن با فرزند آنگاه فضیل گفت یا أمیر المؤمنین من از روی خوب تو بر آتش دوزخ می بترسم که گرفتار شود بترس از خدای -تعالی- و حق وی بهتر از این بگزار

پس هارون گفت تو را وام هست گفت بلی وام خداوند است بر من طاعت وی اگر بگیرد مرا بدان ویل بر من گفت یا فضیل وام خلق می گویم گفت حمد و سپاس و شکر مر خدای را -جل جلاله- که مرا از او نعمت بسیار است و هیچ گله ندارم از او تا با بندگان وی بکنم آنگاه هارون صره ای زر هزار دینار پیش وی نهاد و گفت این را در وجهی صرف کن فضیل گفت یا أمیر المؤمنین این پندهای من تو را هیچ سود نداشت و هم از اینجا جور اندرگرفتی و بیدادی آغاز نهادی گفتا چه بیداد کردم گفت من تو را به نجات می خوانم و تو مرا اندر هلاک می افکنی این بیدادی نبود هارون گریان شد و از پیش وی بیرون آمد و گفت یا فضل بن الربیع ملک به حقیقت فضیل است

و این جمله دلیل صولت وی است به دنیا و اهل آن و حقارت زینت آن به نزدیک دل وی و ترک تواضع مر اهل دنیا را از برای دنیا ...

هجویری
 
۶۰۷

هجویری » کشف المحجوب » بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین » بخش ۹ - ۹ ابوالفیض ذوالنون بن ابراهیم المصری، رضی اللّه عنه

 

و منهم سفینه تحقیق و کرامت و محیای شرف اندر ولایت ابوالفیض ذو النون بن ابراهیم المصری -رضي الله عنه-

نوبی بچه ای بود نام او ثوبان و از اخیار قوم و بزرگان و عیاران این طریقت بود راه بلا سپردی و طریق ملامت رفتی و اهل مصر بجمله اندر شأن وی متحیر و به روزگارش منکر بودند و تا وقت مرگ از اهل مصر کس جمال حال وی را نشناخت و آن شب که از دنیا بیرون شد هفتاد کس پیغمبر را -علیه السلام- به خواب دیدند که دوست خدای ذی النون بخواست آمد من به استقبال وی آمدم و چون وفات کرد بر پیشانی وی نبشته پدید آمد هذا حبیب الله فی حب الله قتیل الله ...

... هر روز عارف ترسان تر و خاشع تر باشد زیرا که هر ساعت نزدیک تر بود و لامحاله حیرت وی بیشتر بود و خشوعش زیادت تر از آن که از هیبت و سلطان حق آگه گشته بود و جلال حق بر دلش مستولی شده خود را از وی دور نبیند و به وصل روی نه خشوعش بر خشوع زیادت شود چنان که موسی اندر حال مکالمت گفت یا رب أین أطلبک قال عند المنکسرة قلوبهم بار خدایا تو را کجا طلبم گفت آن جا که دل شکسته است و از خلاص نومیدگشته گفت بار خدایا هیچ دلی از دل من نومیدتر و شکسته تر نیست گفت من آنجایم که تویی

پس مدعی معرفت بی ترس و خشوع جاهل بود نه عارف و حقیقت معرفت را علامت صدق ارادت بود و ارادت صادق برنده اسباب و قاطع بنده باشد از دون خدای -عز و جل- چنان که ذی النون گوید -رضي الله عنه- الصدق سیف الله في أرضه ما وضع علی شیء إلا قطعه راستی شمشیر خدای است -عز و جل- اندر زمین و بر هیچ چیز نیاید الا که آن را ببرد و صدق رؤیت مسبب باشد نه اثبات سبب چون سبب ثابت شد حکم صدق برخاست و ساقط شد

و یافتم اندر حکایات وی که روزی با اصحاب در کشتی نشسته بودند در رود نیل به تفرج چنان که عادت اهل مصر بود کشتی دیگر می آمد و گروهی از اهل طرب در آنجا فساد همی کردند شاگردان را آن بزرگ نمود گفتند ایها الشیخ دعا کن تا آن جمله را خدای -عز و جل- غرق کند تا شومی ایشان از خلق منقطع شود ذو النون -رحمة الله علیه- بر پای خاست و دست ها برداشت و گفت بار خدایا چنان که این گروه را اندر این جهان عیش خوش داده ای اندر آن جهان نیز عیش خوششان ده مریدان متعجب شدند از گفتار وی چون کشتی پیشتر آمد و چشمشان بر ذو النون افتاد فراگریستن آمدند و رودها بشکستند و توبه کردند و به خدای بازگشتند وی -رحمة الله علیه- شاگردان را گفت عیش خوش آن جهانی توبه این جهانی بود ندیدید که مراد جمله حاصل شد بی از آن که رنجی به کسی رسیدی ...

... و از وی می آید که گفت از بیت المقدس می آمدم به قصد مصر اندر راه شخصی دیدم از دور باهیبت که می آمد اندر دل خود تقاضایی یافتم که از این کس سؤالی بکنم چون نزدیک من آمد پیرزنی دیدم با عکازه ای اندر دست و جبه ای پشمین پوشیده

گفتم من أین قالت من الله قلت إلی أین قالت إلی الله از کجا می آیی گفت از نزد خدای گفتم کجا خواهی رفت گفت به سوی خدای با من دینارگانه ای بود برآوردم که بدو دهم دست اندر روی من بجنبانید و گفت ای ذو النون این صورت که تو را بر من بسته است از رکیکی عقل توست من کار از برای خدای کنم و از دون وی چیزی نستانم چنان که نپرستم جز وی را چیزی نستانم جز از وی این بگفت و از من جدا شد

و اندر این حکایت رمزی لطیف است که آن عجوز گفت من کار از برای وی می کنم و این دلیل صدق محبت بود که خلق اندر معاملت بر دو گونه اند یکی آن که کاری می کند پندارد که از برای وی می کند و بتحقیق از برای خود می کند و هرچند که هوای وی از آن منقطع باشد دنیایی آخر بیوس ثواب آن جهانی باشدش و دیگر آن که ارادت ثواب و عقاب آن جهان و ریا و سمعت این جهان از معاملت وی منقطع باشد و آن چه کند مر تعظیم فرمان حق -جل جلاله- را کند و محبت حق -تعالی- متقاضی وی باشد به ترک نصیب اندر فرمان وی و آن گروه را صورت بسته باشد که هر کار که آخرت را کنند هم ورا باشد و ندانند که در طاعت مر مطیع را نصیب بیش از آن باشد که اندر معصیت از آن چه اندر معصیت راحت عاصی یک ساعته باشد و راحت طاعت همیشه و خداوند را -تعالی و تقدس- از مجاهدت خلق چه سود و از ترک آن چه زیان اگر همه خلق به صدق ابوبکر گردند فایده مر ایشان را و اگر به کذب فرعون شوند زیان مر ایشان را لقوله -تعالی- إن أحسنتم أحسنتم لأنفسکم ۷/الإسراء و قوله -تعالی- و من جاهد فإنما یجاهد لنفسه ۶/العنکبوت

خلق ملک ابدی مر خود را می طلبند و می گویند از برای خدای می کنیم -جل جلاله- اما سپردن طریق دوستی خود چیزی دیگر است ایشان از گزاردن فرمان حصول امر دوست نگاه دارند چشمشان بر هیچ چیزی دیگر نباشد

و اندر این کتاب مانند این سخن بیاید -إن شاء الله- اندر باب اخلاص

هجویری
 
۶۰۸

هجویری » کشف المحجوب » بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین » بخش ۱۴ - ۱۴ ابوسلیمان داود بن نُصَیر الطّائی، رضی اللّه عنه

 

و منهم امام معرض از حلق و از طلب ریاست و بریده از خلق به عزلت و قناعت ابوسلیمان داود بن نصیر الطایی رضی الله عنه

از کبرای مشایخ و سادات اهل تصوف بود و اندر زمانه خود بی نظیر شاگرد امام اعظم ابوحنیفه بود رضی الله عنهما و از اقران فضیل و ابراهیم ادهم و غیر ایشان بود و اندر این طریقت مرید حبیب راعی رضی الله عنهم اندر جمله علوم حظی تمام داشت وبه درجه اعلی بود و اندر فقه فقیه الفقها بود عزلت اختیار کرد و از طریق ریاست و دنیا اعراض کرد و طریق زهد و تقوی بر دست گرفت و وی را مناقب بسیار است و فضایل مذکور که به معاملات عالم بود و اندر حقایق کامل

از وی می آید که گفت إن اردت السلامة سلم علی الدنیا وإن أردت الکرامة کبر علی الآخرة ای پسر اگر سلامت خواهی دنیا را وداع غیبت کن و اگر کرامت خواهی بر آخرت چهار تکبیر کن یعنی این هر دو محل حجاب اند و همه فراغت ها اندر این دو چیز بسته است هرکه خواهد که به تن فارغ شود گو از دنیا اعراض کن و هر که خواهد که به دل فارغ شود گو ارادت عقبی از دل بپرداز

و اندر حکایات مشهور است که پیوسته وی اختلاف با محمد بن الحسن داشتی و ابویوسف را به نزدیک خود نگذاشتی از وی بپرسیدند که این هر دو اندر علم بزرگ اند چرا یکی را عزیز داری و یکی را پیش خود نگذاری گفتاز آن چه محمدبن الحسن از سر دنیا و نعمت بسیار به علم آمده است و علم سبب عز دین و ذل دنیای وی است و ابویوسف از سر ذل و درویشی به علم آمده است و علم را سبب جاه و جمال و عز خود گردانیده پس محمد نه چون وی باشد

و از معروف کرخی رحمةالله علیه روایت کنند که هیچ کس ندیدم که دنیا را اندر چشم وی خطر کمتر از آن بود که داود طایی را که همه دنیا را و اهل او به نزدیک وی به پر پشه ای مقدار نبود و اندر فقرا به چشم کمال نگریستی اگر چه پر آفت بودندی ...

هجویری
 
۶۰۹

هجویری » کشف المحجوب » بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین » بخش ۲۱ - ۲۱ ابوعبداللّه احمدبن حنبل، رضی اللّه عنه

 

و منهم شیخ سنت و قاهر اهل بدعت ابوعبدالله احمدبن حنبل رضی الله عنه

مخصوص بود به ورع و تقوی و حافظ حدیث پیغمبر بود علیه السلام و این طبقه بجمله از فریقین وی را مبارک داشته اند و صحبت مشایخ بزرگ دریافته بود چون ذوالنون مصری و بشر حافی و سری سقطی و معروف کرخی و مانند ایشان رضی الله عنهم

و ظاهر الکرامات و صحیح الفراسات بود و اینچه امروز بعضی از مشبهه تعلق بدو کنند آن بر وی افتراست و موضوع و وی از آن جمله بری است

و وی را اعتقادی است اندر اصول دین پسندیده علما و چون به بغداد معتزله غلبه کردند گفتند وی راتکلیف باید کرد تا قرآن را مخلوق گوید پیرو ضعیف بود دستهاش بر عقابین کشیدند و هزار تازیانه بزدندش که قرآن را مخلوق گوی نگفت و اندر آن میانه بند ازارش بگشاد و دستهاش بسته بود دو دست دیگر پدیدار آمد و ازار ببست چون این برهان بدیدند بگذاشتندش و هم اندر آن جراحت فرمان یافت

و اندر آخر عهد وی قومی به نزدیک وی آمدند و گفتند چه گویی اندر این قوم که تو را بزدند گفت چه گویم از برای خدای زدند پنداشتند که من بر باطلم اگر ایشان بر حق اند به مجرد زخم من به قیامت با ایشان خصمی نکنم ...

... گفت ما المحبة محبت چیست گفت این از بشر حافی پرس که تا وی زنده است من جواب این نکنم

و احمد بن حنبل رحمة الله علیه اندر همه احوال ممتحن بود در حال حیات از طعن معتزله و در حال ممات ازتهمت های مشبهه تا حدی که اهل سنت و جماعت آنان که بر حال وی واقف نگشته اند وی را تهمت کنند و وی از آن بری است و الله اعلم

هجویری
 
۶۱۰

هجویری » کشف المحجوب » بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین » بخش ۲۳ - ۲۳ ابوحامد احمدبن خضرویه البلخی، رضی اللّه عنه

 

و منهم سرهنگ جوانمردان و آفتاب خراسان ابوحامد احمد بن خضرویه البلخی رضی الله عنه

به علو حال و شرف وقت مخصوص بود و اندر زمانه خود مقتدای قوم و پسندیده خاص و عام بود و طریقش ملامت بودی و جامه به رسم لشکریان پوشیدی ...

... احمد کس فرستاد و وی را از پدر بخواست پدرش به حکم تبرک وی را به احمد خضرویه داد و فاطمه به ترک مشغولی دنیا بگفت و به حکم عزلت با احمد بیارامید تا احمد را قصد زیارت خواجه بایزید افتاد فاطمه با وی برفت چون پیش بایزید آمد برقع از روی برداشت و با وی سخن گستاخ می گفت احمد از آن متعجب شد و غیرت بر دلش مستولی گشت گفت یا فاطمه آن چه گستاخی بودت با بایزید گفت از آن چه تو محرم طبیعت منی و وی محرم طریقت من از تو به هوی رسم و ازوی به خدا و دلیل بر این آن که وی از صحبت من بی نیاز است و توبه من محتاج

و پیوسته وی با بایزید گستاخ می بودی تا روزی بایزید را چشم بر دست فاطمه افتاد حنابسته دید گفت یا فاطمه دست از برای چه حنا بسته ای وی گفت یا بایزید تا این غایت که تو دست و حنای من ندیدی مرا با تو انبساط بود اکنون که چشمت بر دست من افتاد صحبت ما حرام شد

و از آن جا برگشتند و به نیسابور مقام کردند و اهل نیشابور و مشایخ آن را با احمد خوش بود و چون یحیی بن معاذ الرازی رحمة الله علیه از ری به نیسابور آمد و قصد بلخ کرد احمد خواست تا وی را دعوتی کند با فطامه مشورتی کرد که دعوت یحیی را چه باید گفتچندین سر گاو و گوسفند و حوایج و توابل و چندین شمع و عطر و با این همه نیز بیست سر خر بباید کشت احمد گفت کشتن خران چه معنی دارد گفت چون کریمی به خانه کریمی میهمان باشد نباید که سگان محلت را از آن خیر باشد

و ابویزید گفت رضی الله عنه من أراد أن ینظر إلی رجل من الرجال مخبو تحت لباس النسوان فلینظر إلی فاطمة هرکه خواهد تا مردی بیند پنهان اندر لباس زنان گو در فاطمه نگاه کن

ابوحفص حداد گوید رحمة الله علیه لولا احمد بن خضرویه ما ظهرت الفتوة اگر احمد خضرویه نبودی فتوت و مروت پیدا نگشتی

و وی را کلام عالی و انفاس مهذب است و تصانیف مشهور اندر هر فن معاملات و ادب و نکت لایح اندر حقایق ...

هجویری
 
۶۱۱

هجویری » کشف المحجوب » بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین » بخش ۲۵ - ۲۵ ابو زکرّیا یحیی بن مُعاذ الرّازی، رضی اللّه عنه

 

و منهم لسان محبت و وفا و زین طریقت و ولا ابوزکریا یحیی بن معاذ الرازی رضی الله عنه

عالی حال و نیکو سیرت بود و اندر حقیقت رجا به حق تعالی قدمی تمام داشت تا حصری رحمة الله علیه گوید که خداوند تعالی را دو یحیی بود یکی از انبیا و دیگر از اولیا یحیی بن زکریا علیه السلام طریق خوف چنان سپرد که همه مدعیان به خوف از فلاح خود نومید شدند و یحیی بن معاذ طریق رجا را چنان سپرد که دست همه مدعیان به رجا اندر خاک مالید گفتند حال یحیی ابن زکریا علیه السلام معلوم است حال این یحیی چگونه بود گفت به من رسیده است که هرگز وی را جاهلیت نبود و و بر وی کبیره ای نرفت و اندر معاملت و برزش آن جدی داشت که کس طاقت وی نداشتی از اصحاب

گفتند ایها الشیخ مقامت مقام رجاست و معاملت معاملت خایفان گفت بدان ای پسر که ترک عبودیت ضلالت بود و خوف و رجا دو قایمه ایمان اند محال باشد که کسی به برزش رکنی از ارکان ایمان به ضلالت افتد خایف عبادت کند ترس قطیعت را و راجی امید وصلت را تا عبادت موجود نباشد نه خوف درست آید نه رجا و چون عبادت حاصل بود این خوف و رجا بجمله عبارتی بود و آن جا که عبادت باید عبارت هیچ سود ندارد

وی را تصانیف بسیار است و نکت و اشارت بدیع و نخست کس از مشایخ این طایفه از پس خلفای راشدین که بر منبر شد وی بود و من کلام وی را سخت دوست دارم که اندر طبع رقیق است و اندر سمع لذیذ و اندر اصل دقیق و اندر عبارت مفید

از وی می آید که گفت الدنیا دار الأشغال و الآخرة دار الاهوال ولا یزال العبد بین الأشغال و الأهوال حتی یستقر به القرار اما إلی الجنة و اما إلی النار دنیا جایگاه اشغال است و عقبی محل اهوال و پیوسته بنده میان اشغال و بیم است تا بر چه قرار گیرد اما با نعیم آرامد و اما اندر جحیم نالد خنک آن دلی که از اشغال دنیا رسته باشد و از اهوال آخرت ایمن شده همت از این هر دو سرا بگسسته باشد و به حق پیوسته

و مذهب او آن بود که غنا را بر فقر فضل نهادی و چون وی را اندر ری وام بسیار برآمد قصد خراسان کرد چون به بلخ رسید مردمان وی را بازداشتند تا آن جا مدتی سخن گفت و پند و عشت داد هر یک را و صد هزار درم سیم مردمان وی را خدمت کردند چون بازگشت تا به ری باز رود دزدان بر وی خوردند و آن همه از وی بستدند وی مجرد به نشابور آمد وفاتش آن جا بود اندر جمله احوال عزیز بود و وجیه میان خلق

هجویری
 
۶۱۲

هجویری » کشف المحجوب » بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین » بخش ۲۶ - ۲۶ ابوحَفص عمر بن سالم النّیسابوریّ رضی اللّه عنهالحدّاد

 

و منهم شیخ المشایخ خراسان و نادره کل جهان ابوحفص عمر بن سالم النیسابوری رضی الله عنه الحداد

از بزرگان و سادات قوم بود و ممدوح جمله مشایخ صاحب ابوعبدالله الابیوردی بود و رفیق احمد خضرویه شاه شجاع ازکرمان به زیارت وی آمد

و وی به بغداد شد به زیارت مشایخ اندر تازی نصیبی نداشت چون به بغداد آمد مریدان با یک دیگر گفتند که شینی باشد که مر شیخ الشیوخ خراسان را ترجمانی باید تا سخن ایشان را بداند چون به مسجد شونیزیه آمد مشایخ جمله بیامدند و جنید با ایشان بود وی تازی فصیح می گفت با ایشان چنان که جمله از فصاحت وی عاجز شدند از وی سؤال کردند که ما الفتوة وی گفت شما ابتدا کنید و قولی بگویید جنید گفت الفتوة عندی ترک الرویة و إسقاط النسبة فتوت نزدیک من آن است که فتوت را نبینی و آن چه کرده باشی به خود نسبت نکنی که این من می کنم بوحفص گفت ما أحسن ما قال الشیخ و لکن الفتوة عندی أداء الإنصاف و ترک مطالبة الإنصاف نیکوست آن چه شیخ گفت ولیکن فتوت به نزدیک من دادن انصاف بود و ترک طلب کردن انصاف جنید گفت رحمهم اللهقوموا یا أصحابنا فقد زاد ابوحفص علی آدم و ذریته برخیزید یا اصحابنا که زیادت آورد ابوحفص بر آدم و ذریت وی اندر جوانمردی

و چنین گویند که ابتدای حال وی چنان بود که بر کنیزکی شیفته شد وی را گفتند که اندر شارستان نسا بهر جهودی است ساحر حیل این شغل تو به نزدیک وی است بوحفص به نزدیک وی آمد و حال بازگفت جهود گفت تو را چهل شبانروز نماز نباید کرد و ذکر حق و اعمال خیر و نیت نیکو نباید کرد تا من حیلت کنم و مراد تو برآید وی چنان کرد چون چهل روز تمام شد جهود طلسم بکرد و آن مراد برنیامد گفت لامحاله بر تو خیری گذشته باشد نیک نیک بیندیش بوحفص گفت من هیچ نمی دانم از اعمال خیر که بر ظاهر من گذشت و بر باطن الا آن که به راهگذر می آمدم سنگی از راه به پای بینداختم تا پای کسی در آن نیاید جهود گفت میازار آن خدای را که تو چهل روز فرمان وی ضایع کردی وی این مقدار رنج تو ضایع نکرد وی توبه کرد و جهود مسلمان شد

و همان آهنگری می کرد تا به باورد شد و ابوعبدالله باوردی را بدید و عهد ارادت وی گرفت و چون به نیسابور باز آمد روزی اندر بازار نابینایی قرآن می خواند وی بر دوکان خود نشسته بود سماع آن وی را غلبه کرد و از خود غایب شد دست اندر آتش کرد و آهن تافته بی انبر بیرون آورد چون شاگرد آن بدید هوش از ایشان بشد چون بوحفص به حال خود بازآمد دست از کسب بداشت و نیز بر دوکان نیامد

از وی می آید که گفت ترکت العمل ثم رجعت إلیه ثم ترکنی العمل فلم أرجع إلیه عمل دست بداشتم آنگاه بدان بازگشتم چون عمل دست از من بداشت نیز بدان بازنگشتم از آن که هر چیزی که ترک آن به تکلف و کسب بنده باشد ترک آن اولی تر باشد از فعل آن اندر صحت این اصل که جمله اکتساب محل آفات اند و قیمت آن معنی را باشد که بی تکلف از غیب اندر آید و اندر هر محل که اختیار شود و بنده بدان متصل شود لطیفه حقیقت از آن زایل شود پس ترک و اخذ هیچ چیز بر بنده درست نیاید از آن چه عطا و زوال از خداوند است تعالی و تقدس و به تقدیر وی چون عطا آمد از حق اخذ آمد و چون زوال آمد ترک آمد و چون چنین آمد قیمت مر آن را باشد که قیام اخذ و ترک بدان است نه آن که بنده به اجتهاد جالب ودافع آن باشد پس هزار سال اگر مرید به قبول حق گوید چنان نباشد که یک لمحه حق به قبول وی گوید که اقبال لایزال اندر قبول ازل بسته است و سرور سرمد اندر سعادت سابق وبنده را به اخلاص خود جز به خلوص عنایت حق راه نیست و بس عزیز بنده ای باشد که اسباب را مسبب از حال وی دفع کند والله اعلم

هجویری
 
۶۱۳

هجویری » کشف المحجوب » بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین » بخش ۲۷ - ۲۷ ابوصالح حمدون بن احمدبن عمارة القصّار، رضی اللّه عنه

 

و منهم قدوه اهل ملامت و داده به بلا سلامت ابوصالح حمدون ابن احمد بن عمارة القصار رضی الله عنه

از قدمای مشایخ بود و متورعان ایشان و اندر فقه و علم به درجه اعلی بود و مذهب ثوری داشت و اندر طریقت مرید ابوتراب نخشبی بود و از آن علی نصرآبادی و وی را رموز رقیق است اندر معاملات و کلام دقیق اندر مجاهدات

همی آید که چون شأن وی اندر علم بزرگ شد ایمه و بزرگان نشابور بیامدند وی را گفتند تو را بر منبر باید شد و خلق را پند داد تا سخن تو فایده دل ها باشد

گفت مرا سخن گفتن روا نیست گفتند چرا گفت از آن که دل من اندر دنیا و جاه آن بسته است سخن من فایده ندهد و اندر دل ها اثر نکند و سخن گفتنی که اندر دل ها مؤثر نباشد اسختفاف کردن بود بر علم و استهزا کردن بر شریعت و سخن گفتن آن کس را مسلم باشد که به خاموشی وی دین را خلل باشد چون بگوید خلل برخیزد

از وی پرسیدند که چرا سخن سلف نافع تر است مر دل ها را از سخن ما گفت لأنهم تکلموا لعز الإسلام و نجاة النفوس ورضا الرحمن و نحن نتکلم لعز النفس وطلب الدنیا و قبول الخلق ...

هجویری
 
۶۱۴

هجویری » کشف المحجوب » بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین » بخش ۴۲ - ۴۲ ابوعبداللّه محمد بن علی التّرمذی، رضی اللّه عنه

 

و منهم شیخ باخطر و فانی از اوصاف بشر ابوعبدالله محمدبن علی الترمذی رضی الله عنه

اندر فنون علم کامل و امام بود و از مشایخ محتشم بود وی را تصانیف بسیار است و نیکو و کرامات مشهور اندر بیان هر کتاب چون ختم الولایة و کتاب النهج و نوادرالاصول و جز این بسیار کتب دیگر ساخته است و سخت معظم است به نزدکی من زیرا که دلم شکار وی است ...

... و وی را مناقب بسیار است یکی از آن جمله آن که با خضر پیغمبر علیه السلام صحبت داشته بود و ابوبکر وراق ترمدی که مرید وی بود روایت کند که هر یک شنبه خضر به نزدیک وی آمدی و واقعه ها از یک دیگر بپرسیدندی

از وی می آید که گفت من جهل أوصاف العبودیة فهو بنعوت الربانیة أجهل هرکه به علم شریعت و اوصاف بندگی جاهل باشد او به اوصاف خداوند تعالی جاهل تر باشد و هرکه به معرفت نفس که مخلوق است راه نبرد به معرفت حق تعالی که خالق است هم راه نبرد و هرکه آفات صفت بشریت نبیند لطایف صفات ربوبیت کی داند که ظاهر به باطن تعلق دارد هرکه به ظاهر تعلق کند بی باطن محال و هر که به باطن تعلق کندبی ظاهر محال پس معرفت اوصاف ربوبیت اندر صحت ارکان عبودیت بسته است و بی آن درست نیاید و این کلمه سخت با اصل و مفید است به جایگاه خود تمام کرده شود ان شاءالله تعالی

هجویری
 
۶۱۵

هجویری » کشف المحجوب » بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین » بخش ۴۳ - ۴۳ ابوبکر محمد بن عمر الوراق، رضی اللّه عنه

 

و منهم شرف زهاد امت و مزکی اهل فقر و صفوت ابوبکر محمدبن عمر الوراق رضی الله عنه

از بزرگان مشایخ بود و از زهاد ایشان احمد خضرویه را دیده بود و با محمد بن علی صحبت داشته وی را کتب است اندر آداب و معاملات و مشایخ رحمهم الله وی را مؤدب الاولیاء خوانده اند

وی حکایت کندکه محمد بن علی رضی الله عنهما جز وی چند فرامن داد که اندر جیحون انداز مرا دل نداد اندر خانه بنهادم و بیامدم و گفتم انداختم گفت چه دیدی گفتم هیچ ندیدم گفت نینداخته ای بازگرد و اندر آب انداز بازگشتم و دلم را وسواس آن برهان بگرفت آن اجزا را اندر آب انداختم آب به دو پاره شد و صندوقی برآمد سرباز چون اجزا اندر او افتاد سر فراهم شد بازآمدم و حکایت کردم گفتا اکنون انداختی گفتم ایها الشیخ سر این حدیث چه بود با من بگوی گفت تصنیفی کرده بودم اندر اصول و تحقیق که فهم ادراک آن نمی توانست کرد برادر من خضر علیه السلام از من بخواست این آب را خداوند تعالی فرمان داده بود تا آن بدو رساند

از وی می آید که گفت الناس ثلاثة العلماء و الفقراء و الامراء فاذا فسد العلماء فسد الطاعة و إذا فسد الفقراء فسد الأخلاق و إذا فسد الأمراء فسد المعاش مردمان سه گروهند یکی عالمان ودیگر فقیران و سدیگر امیران چون امرا تباه شوند معاش خلایق و اکتساب ایشان تباه شود و چون علما تباه شوند طاعت و برزش شریعت بر خلق تباه و شوریده گردد و چون فقرا تباه شوند خوی ها بر خلق تباه شود پس تباهی امرا و سلاطین به جور باشد واز آن علما به طمع و از آن فقرا به ریا و تا ملوک از علما اعراض نکنند تباه نگردند و تا علما با ملوک صحبت نکنند تباه نگردند و تا فقرا ریاست یعنی مهتری نطلبند تباه نگردند از آنکه جور ملوک از بی علمی بود و طمع علما از بی دیانتی و ریای فقرا از بی توکلی پس ملک بی علم و عالم بی پرهیز و فقیر بی توکل قرنای شیاطین اند و فساد همه خلق عالم اندر فساد این سه گروه بسته است

هجویری
 
۶۱۶

هجویری » کشف المحجوب » بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین » بخش ۵۱ - ۵۱ ابومحمّد احمدبن الحسین الجُریری، رضی اللّه عنه

 

و منهم باسط علوم و واضع رسوم ابومحمد احمدبن الحسین الجریری رضی الله عنه

از صاحب سران جنید بود و صحبت سهل بن عبدالله دریافته بود و از همه اصناف علوم خبر داشت اندر فقه امام وقت بود واصول نیک دانست و اندر طریقت تصوف به درجتی بود که جنید گفت مریدان مرا ادب آموز و ریاضت فرمای و از پس جنید ولی عهد وی بود

از وی می آید که گفت دوام الایمان وقوام الأدیان و صلاح الأبدان فی خلال ثلاث الإکتفاء و الاتقاء و الاحتماء فمن اکتفی بالله صلحت سریرته و من اتقی ما نهی الله عنه استقامت سیرته ومن احتمی مالم یوافقه ارتاضت طبیعته فثمرة الإکتفاء صفو المعرفة و عاقبة الإتقاء حسن الخلیفة و غایة الإحتماء اعتدال الطبیعة دوام ایمان و پای داشت دین و صلاح تن اندر سه چیز بسته است یکی بسنده کردن ودیگر پرهیز کردن و سدیگر غذا نگاه داشتن هرکه به خدای تعالی بسنده کند سرش بصلاح شود و هرکه از مناهی وی بپرهیزد سیرتش نیکو گردد و هرکه غذای خود نگاه دارد نفسش ریاضت یابد پس پاداش اکتفا صفو معرفت باشد و عاقبت تقوی حسن خلیقت و غایت احتما اعتدال طبیعت یعنی هرکه به خداوند تعالی بسند کار باشد معرفتش مصفا شود و هر که چنگ در معاملت تقوی زند خلقش نیکو گردد اندر دنیا و آخرت کما قال النبی علیه السلام من کثر صلواته باللیل حسن وجهه بالنهار هر که را نماز شب بسیار بود رویش اندر روز نیکو باشد و اندر خبر دیگر است که در قیامت متقیان می آیند وجوههم نور علی منابر من نور با روی های منور بر تخت ها از نور و هرکه طریق احتما بر دست گیرد تنش از علت و نفسش از شهوت محفوظ باشد و این سخنان جامع است و نیکو والله اعلم

هجویری
 
۶۱۷

هجویری » کشف المحجوب » بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین » بخش ۵۲ - ۵۲ ابوالعبّاس احمدبن محمّد بن سهل الأَدَمی، رضی اللّه عنه

 

و منهم شیخ ظرفا و قدوه اهل صفا ابوالعباس احمدبن محمد بن سهل الأدمی رضی الله عنه

از بزرگان مشایخ بود و محتشمان ایشان و پیوسته محترم بود در میان اقران خود و عالم بود به علوم تفسیر و قرایت و زبانی داشت اندر فهم لطایف قرآن و بدان مخصوص بود و از کبار مریدان جنید بود و با ابراهیم مارستانی صحبت داشته بود ابوسعید خراز وی را حرمتی تمام داشتی و جز وی کسی را به تصوف مسلم نکردی

از وی می آید که گفت السکون إلی مألوفات الطبایع یقطع صاحبها عن بلوغ درجات الحقایق آرام گرفتن با چیزی که طبایع را با آن الف بود مرد را از درجات حقایق بیفکند یعنی هر که با مألوفات طبع بیارامد از حقیقت بازماند از آن چه طبایع ادوات و آلات نفس اند و نفس محل حجاب است و حقیقت محل کشف و هرگز مرید محجوب و ساکن مکاشف نباشد پس ادراک حقایق اندر اعراض مألوفات طبایع بسته است و الف طبع با دو چیز باشد یکی با دنیا و دیگر با عقبی با دنیا الف گیرد به حکم جنسیت و با عقبی به حکم پندار و ناشناخت پس الفش با پنداشت عقبی است نه با عین آن که اگر به حقیقت بشناسدی از این سرای فانی بگسلدی و چون از این گسست ولایت طبع اسپری شد آنگاه کشف حقایق بود که آن سرای با طبع جز به فنای طبع خویشی ندارد لأن فیها ما لاخطر علی قلب بشر خطر عقبی بدان است که راهش پرخطر است و بس خطر ندارد آن چیز که اندر خواطر آید و چون اندر معرفت حقیقت عقبی و هم عاجز بود طبع را با عین آن چگونه الف باشد درست شد که الفت طبع با پنداشت عقبی است والله اعلم

هجویری
 
۶۱۸

هجویری » کشف المحجوب » بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین » بخش ۵۸ - ۵۸ ابومحمدجعفربن نُصَیر الخلدیّ، رضی اللّه عنه

 

و منهم حاکی احوال اولیا به الطف اقوال و ادا ابومحمد جعفر بن نصیر الخلدی رضی الله عنه

از کبار اصحاب جنید بود و قدمای ایشان اندر فنون علم متبحر بود و حافظ انفاس مشایخ و راعی حقوق ایشان بود وی را کلام عالی است اندر هر فن و مر ترک رعونت را هر مسأله ای اندر حکایتی باز بسته است و حواله آن به کسی دیگر کرده

از وی می آید که گفت التوکل إستواء القلب عند الوجود والعدم توکل آن بود که وجود و عدم رزق به نزدیک دلت یکسان شود به وجود رزق خرم نشوی و به عدم آن اندوهگین نگردی از آن چه تن ملک مالک است و به پرورش و هلاک وی حق تعالی اولی تر چنان که خواهد می دارد تو اندر میانه دخل مکن و ملک به مالک سپار و تصرف خود منقطع گردان

وی روایت کندکه به نزدیک جنید اندر آمدم وی را یافتم اندر تب گفتم ای استاد بگوی تا حق تعالی تو را شفا فرستد گفت دوش می گفتم به سرم ندا کردند که تن ملک ماست خواهیم درست داریم خواهیم بیمار تو کیستی که میان ما و ملک ما دخل کنی تصرف خود منقطع گردان تا بنده باشی والله اعلم بالصواب

هجویری
 
۶۱۹

هجویری » کشف المحجوب » بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین » بخش ۶۰ - ۶۰ ابوالعبّاس القاسم بن مهدی السّیّاری، رضی اللّه عنه

 

و منهم خزینه توحید و سمسار تفرید ابوالعباس القاسم بن مهدی السیاری رضی الله عنه

از ایمه وقت بود و عالم به علوم ظاهر و حقایق صحبت ابوبکر واسطی کرده بود و از مشایخ بسیار ادب گرفته اظرف قوم بود اندر صحبت و ازهد ایشان اندر آفت وی را کلام عالی است و تصانیف ستوده

از وی می آید که گفت التوحید ان لایخطر بقلبک مادونه توحید آن بود که دون حق را بر دلت خطر نبود و خاطر مخلوقات را بر سرت گذر نباشد و مر صفو معاملتت را کدر نباشد از آن چه اندیشه غیر از اثبات ایشان باشد و چون غیر ثابت شد حکم توحید ساقط گشت

و اندر ابتدا وی از خاندان علم و ریاست بود و از اهل مرو اندر جاه کس را بر اهل بیت وی تقدم نبود از پدر میراث بسیار یافت جمله بداد و دو تاره موی پیغمبر صلی الله علیه بستد خداوند تعالی به برکت آن وی را توبه داد و به صحبت ابوبکر واسطی رحمةالله علیه افتاد و به درجتی رسید که امام صنفی از متصوفه شد و چون از دنیا برون خواست شد وصیت کرد تا آن موی ها اندر دهان وی نهادند و امروز گور او به مرو ظاهر است و مردمان به حاجت خواستن آن جا روند و مهمات از آن جا طلبند و مجرب است والله اعلم

هجویری
 
۶۲۰

هجویری » کشف المحجوب » بابُ فی ذِکرِ أئمَّتِهم مِنَ المتأخّرین، رضوانُ اللّه علیهم اجمعین » بخش ۴ - ۳ ابوالحسن علی بن احمد الخرقانی، رضی اللّه عنه

 

و منهم امام یگانه و شرف اهل زمانه ابوالحسن علی بن احمد الخرقانی رضی الله عنه

از اجله مشایخ بود و قدمای ایشان و اندر وقت خود ممدوح همه اولیای خدای شیخ ابوسعید قصد زیارت وی کرد و با وی وی را محاورات لطیف بود از هر فن و چون می بازگشت گفت من تو را به ولایت عهد خود برگزیدم ...

... و از استاد ابوالقاسم قشیری رضی الله عنه شنیدم که چون من به ولایت خرقان آمدم فصاحتم برسید و عبارتم نماند از حشمت آن پیر تا پنداشتم که از ولایت خود معزول شدم

از وی می آید که گفت راه دو است یکی راه ضلالت و یکی راه هدایت یکی راه بنده است به خداوند تعالی و یکی راه خداوند است به بنده آن چه راه ضلالت است آن راه بنده است به خداوند و آن چه راه هداست است راه خداوند است به بنده

پس هرکه گوید بدو رسیدم نرسید و هر که گوید رسانیدند رسید از آن که رسانیدن اندر نارسیدن بسته است و نارسیدن اندر رسیدن و الله اعلم

هجویری
 
 
۱
۲۹
۳۰
۳۱
۳۲
۳۳
۵۵۱