گنجور

 
هجویری

و منهم: سفینهٔ تحقیق و کرامت و مَحیای شرف اندر ولایت، ابوالفیض ذو النّون بن ابراهیم المصری، -رَضِيَ اللّهُ عنه-

نوبی بچه‌ای بود نام او ثوبان و از اخیار قوم و بزرگان و عیّاران این طریقت بود. راه بلا سپردی و طریق ملامت رفتی و اهل مصر بجمله اندر شأن وی متحیّر و به روزگارش منکر بودند و تا وقت مرگ از اهل مصر کس جمال حال وی را نشناخت. و آن شب که از دنیا بیرون شد، هفتاد کس پیغمبر را -علیه السّلام- به خواب دیدند که: «دوست خدای، ذی النّون، بخواست آمد. من به استقبال وی آمدم.» و چون وفات کرد، بر پیشانی وی نبشته پدید آمد: «هذا حَبیبُ اللّهِ فی حُبِّ اللّهِ قتیلُ اللّهِ.»

چون جنازهٔ وی برداشتند، مرغان هوا جمع شدند و بر جنازهٔ وی سایه برافکندند. اهل مصر بجمله تشویر خوردند و توبه کردند از جفا که با وی کرده بودند.

و وی را طُرَف بسیار است و کلمات خوش اندر حقایق علوم؛ چنان‌که گوید: «العارفُ کلَّ یومٍ أخشعُ؛ لِأنّه فی کلِّ ساعةٍ أقرَبُ.»

هر روز عارف ترسان‌تر و خاشع‌تر باشد؛ زیرا که هر ساعت نزدیک‌تر بود، و لامحاله حیرت وی بیشتر بود و خشوعش زیادت‌تر؛ از آن که از هیبت و سلطان حق آگه گشته بوَد و جلال حق بر دلش مستولی شده. خود را از وی دور نبیند و به وصل روی نه. خشوعش بر خشوع زیادت شود؛ چنان‌که موسی اندر حال مکالمت گفت: «یا ربِّ، أینَ أطلُبُکَ؟» قال: «عند المنکسرةِ قلوبِهم.» :«بار خدایا، تو را کجا طلبم؟» گفت: «آن‌جا که دل شکسته است و از خلاص نومیدگشته.» گفت: «بار خدایا، هیچ دلی از دل من نومیدتر و شکسته‌تر نیست.» گفت: «من آنجایم که تویی.»

پس مدّعی معرفت بی ترس و خشوع، جاهل بود، نه عارف. و حقیقت معرفت را علامت، صدق ارادت بود و ارادت صادق بُرندهٔ اسباب و قاطع بنده باشد از دون خدای -عزَّ و جلَّ-؛ چنان‌که ذی النّون گوید -رَضِيَ اللّهُ عنه-: «الصّدقُ سیفُ اللّهِ في أرضِه ما وُضِعَ عَلی شَیءٍ إلّا قَطَعَهُ. راستی شمشیر خدای است -عزَّ و جلَّ- اندر زمین و بر هیچ چیز نیاید الّا که آن را ببُرد.» و صدق رؤیت مُسبِّب باشد، نه اثبات سبب. چون سبب ثابت شد، حکم صدق برخاست و ساقط شد.

و یافتم اندر حکایات وی که: روزی با اصحاب در کشتی نشسته بودند در رود نیل به تفرّج؛ چنان‌که عادت اهل مصر بود. کشتی دیگر می‌آمد و گروهی از اهل طرب در آنجا فساد همی‌کردند. شاگردان را آن، بزرگ نمود، گفتند: «ایّها الشّیخ، دعا کن تا آن جمله را خدای -عزَّ و جلَّ- غرق کند تا شومی ایشان از خلق منقطع شود.» ذو النّون -رحمة اللّه علیه- بر پای خاست و دست‌ها برداشت و گفت: «بار خدایا، چنان‌که این گروه را اندر این جهان عیش خوش داده ای، اندر آن جهان نیز عیش خوششان ده.» مریدان متعجّب شدند از گفتار وی. چون کشتی پیشتر آمد و چشمشان بر ذو النّون افتاد، فراگریستن آمدند و رودها بشکستند و توبه کردند و به خدای بازگشتند. وی -رحمة اللّه علیه- شاگردان را گفت: «عیش خوش آن جهانی، توبهٔ این جهانی بود. ندیدید که مراد جمله حاصل شد، بی از آن که رنجی به کسی رسیدی؟»

و این از غایت شفقت آن پیر بود بر مسلمانان و اندر این، اقتدا به پیغمبر -علیه السّلام- کرد که هر چند از کافران بر او جفا بیش بودی، وی متغیر نشدی و می‌گفتی: «اللّهمّ اهْدِ قومي فإنّهم لایَعْلَمون.»

و از وی می‌آید که گفت: از بیت المقدس می‌آمدم به قصد مصر. اندر راه شخصی دیدم از دور باهیبت که می‌آمد. اندر دل خود تقاضایی یافتم که از این کس سؤالی بکنم. چون نزدیک من آمد، پیرزنی دیدم با عُکّازه‌ای اندر دست و جبّه‌ای پشمین پوشیده.

گفتم: «مِنْ أین؟» قالَتْ: «مِنَ اللّه». قُلتُ: «إلی أینَ؟» قالَتْ: «إلی اللّه.» :«از کجا می‌آیی؟» گفت: «از نزد خدای» گفتم: «کجا خواهی رفت؟» گفت: «به سوی خدای.» با من دینارگانه‌ای بود، برآوردم که بدو دهم. دست اندر روی من بجنبانید و گفت: «ای ذو النّون، این صورت که تو را بر من بسته است از رکیکیِ عقل توست. من کار از برای خدای کنم و از دون وی چیزی نستانم؛ چنان‌که نپرستم جز وی را، چیزی نستانم جز از وی.» این بگفت و از من جدا شد.

و اندر این حکایت رمزی لطیف است که آن عجوز گفت: «من کار از برای وی می‌کنم.» و این دلیل صدق محبّت بود؛ که خلق اندر معاملت بر دو گونه‌ اند: یکی آن که کاری می‌کند پندارد که از برای وی می‌کند و بتحقیق از برای خود می‌کند. و هرچند که هوای وی از آن منقطع باشد دنیایی، آخر بَیوس ثواب آن جهانی باشدش، و دیگر آن که ارادت ثواب و عقاب آن جهان و ریا و سَمْعَتِ این جهان از معاملت وی منقطع باشد و آن‌چه کند مر تعظیم فرمان حق -جلَّ جلالُه- را کند و محبّت حق -تعالی- متقاضی وی باشد به ترک نصیب اندر فرمان وی. و آن گروه را صورت بسته باشد که هر کار که آخرت را کنند هم ورا باشد و ندانند که در طاعت مر مطیع را نصیب بیش از آن باشد که اندر معصیت؛ از آن‌چه اندر معصیت، راحت عاصی یک ساعته باشد و راحت طاعت همیشه و خداوند را -تعالی و تَقَدَّسَ- از مجاهدت خلق چه سود و از ترک آن چه زیان؟ اگر همه خلق به صدق ابوبکر گردند فایده مر ایشان را، و اگر به کذب فرعون شوند زیان مر ایشان را؛ لقوله -تعالی-: «إنْ أَحْسَنْتُم أَحْسَنْتُم لأنْفُسِکُم (۷/الإسراء)»، و قوله -تعالی-: «و مَنْ جاهَدَ فإنّما یُجاهِدُ لنَفسه (۶/العنکبوت).»

خلق ملک ابدی مر خود را می‌طلبند و می‌گویند: «از برای خدای می‌کنیم -جلَّ جلالُه-.» امّا سپردن طریق دوستی، خود چیزی دیگر است. ایشان از گزاردن فرمان، حصول امر دوست نگاه دارند، چشمشان بر هیچ چیزی دیگر نباشد.

و اندر این کتاب مانند این سخن بیاید -إن شاء اللّه- اندر باب اخلاص.

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode