گنجور

 
۶۰۱

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۲۸

 

... پیکرش را پرنیان خودی و خفتانی کند

تیغ تو ابری ست خون افشان که موج سیل او

هر زمان در کشور خصم تو طوفانی کند ...

ظهیر فاریابی
 
۶۰۲

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۳۴

 

... چه حالت است که مرغان همی زنند نوا

چه موجب است که گلها همی کنند نثار

هنوز سرو سهی در نیامده ست به رقص ...

... هنوز در غم آن مانده ام که چون افتد

ز موج حادثه کشتی عمر من به کنار

اگر زخوف ورجا در تحیرم زان است ...

ظهیر فاریابی
 
۶۰۳

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۳۸

 

... حکم حزم تو احتمال اگر

عالمی از عطات بر سر موج

کشتی من چنین گران لنگر ...

ظهیر فاریابی
 
۶۰۴

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۴۲

 

... کسی نیفکند از دست رایگان گوهر

اگر چه موج برآورد سالها دریا

به هیچ وقت نیفکند بر کران گوهر ...

ظهیر فاریابی
 
۶۰۵

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۵۶

 

... از گرم و سرد چرخ بدوکی رسد الم

گردون به موج خون در صد بار غوطه خورد

هرگز زمین ملک تو در خود نچیدنم ...

ظهیر فاریابی
 
۶۰۶

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۷۷

 

... چنین که قلزم دعوی درآمده ست به جوش

ز موج او نه خطایی رهد نه ابخازی

چنان بساخت جهان را نوای دولت شاه ...

ظهیر فاریابی
 
۶۰۷

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۶۶

 

... از بهر شرف هوا در آغوش

در موج سپاه ذره فوجت

خورشید سزد به جای چاووش ...

ظهیر فاریابی
 
۶۰۸

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۸ - داستان شاه کشمیر با پیلبان

 

... نیکی زپس بدی و شادی پس غم

روی و موی در خاک مذلت مالید و گفتپادشاه اگر حقوق خدمت و قدم عبودیت بنده را وزنی نمی نهد و بر دل اطفال و عورات او که یتیم و بیوه شوند نمی بخشاید امروز ملوک عالم به عدل و انصاف او مثل می زنند و دستور انصاف و معدلت از دیوان جلال او می برند و منشور اقطاع ممالک عدل از کاتب کرم او می خواهند لایق عدل او نبود کی چنین سیاستی بی موجبی بر بنده جایز شمرد و موی او را که در امتداد مدت خدمت بیاض یافته است به خون خنجر خضاب کند شاه گفت جرمی ازین عظیم تر کدام است که مثال دادم تا این پیل را مودب و مهذب گردانیدر مدت سه سال همچنان توسن و وحشی است پیلبان گفت معلوم رای اشرف اعلی بادکه بنده در ابواب تادیب و تعلیم تقصیر نکرده است و جمله آداب حرکات و سکون در وی آموخته است و اگر مثال دهد تا دست و پای بنده بگشایند برهان این دعوی به مشاهده نظر پادشاه روشن گرداند و دلایل امتثال او امر و نواهی پادشاهی به معاینه عرض دهد شاه چون این مقدمات استماع کرد فورت خشمش تسکین یافت مثال داد تا قیود و سلاسل از دست و پای او برگرفتند پیلبان بر پشت پیل رفت و گفت دسته ای گیاه و پاره ای آهن آتش گون بیارند چون هر دو حاضر آوردند پیل از غایت گرسنگی و احتیاج به علف خرطوم به علف دراز کرد پیلبان گفت علف برمگیر آتش برگیر خواست که آتش برگیردگفت برمگیر دست بر وی نه خواست که دست بر نهد گفت دست بر منه شاه را خدمت کن پیل شاه را خدمت کرد پیلبان زمین ببوسید و گفت شاه را در کمال بسطت و دوام قدرتجاوید بقا باد من این پیل را آن توانستم آموخت که به سر و گردن و دست و پای و خرطوم تواند کرد اما آنچه به دل و طبع او تعلق داشت نتوانستم آموخت چه آن از من پوشیده است و مرا بر آن وقوف نیست و مگر تقدیر آسمانی بود که در تحت عنان تصرف شاه تمرد نمود و بر خفیات اسرار قضا و خبیات تاثیر قدر عقول بشر اطلاع نیابد و هر حادثه که از عالم علوی به عالم سفلی نازل گردد دفع آن در امکان خلق نگنجدو اذا اراد الله بقوم سوء افلا مرد له شاه چون حجت پیلبان بشنید گناه او ببخشید

و من بنده که پرورده نعمت و دعاگوی دولت شاهم و تا این غایت در ظل عواطف و لواطف او تحصیل اسباب سعادت دینی و دنیاوی کرده ام و در کنف رافت و جوار رحمت به استنباط مبهمات و استخراج معضلات پرداخته و چون رای انور پادشاه بنده را شرف تعلیم فرزند ارزانی فرمود هر جد و جهد که ممکن گشت تقدیم نمودم اما سری از مستودعات قضا و مکنونات قدر دست رد بر پیشانی او نهاد و نقش کعبتین او باز مالید و هیچ آفریده با قضای آسمانی در جولان نتواند آمد و گوی مقاومت نتوان برد و اکنون سعود افلاک به طالع شاهزاده ناظر می شود و تا این غایت مترصد این فرصت و منتظر این ساعت بوده ام و به تخریج و تعلیم تقویم طلوع این سعود و ادراک این مقصود را ترقب و ترصد نموده و اکنون به اقتضای قضا و نظر سعود کوکبان و اثر لطف آفریدگار در عهده ام که در مدت شش ماه جمله آداب ملوک و شرایط و رسوم پادشاهی از معالی اخلاق و محامد اوصاف و دقایق علوم و نفایس شیم و اسرار علم تنجیم و معرفت درج و دقایق تقویم و طرف علم طب و نتف خواص ادویه و غیر آن تعلیم کنم و اگر تفاوت و تاخیر به لوازم آن داخل شود مستوجب سیاست و عقوبت شاه باشم وزرا و ندما ازین سخن تعجب نمودند و گفتند ای حکیم دعوی عظیم کردی و عقلا چنین گفته اند که هر قولی که به فعل نینجامد غمامی بود جهام و حسامی بود کهام و شجره ای بود بی ثمره چون در مدت دوازده سال کمال نیافت در شش ماه چگونه تمام شود ...

... و ایراقه ما لقبوه خلافا

سندباد خدمت کرد و گفت چون نظر عواطف و اکرام و لواطف و انعام پادشاهی متواتر بود و متوالی و متعاقب باشد هیچ مقصود مفقود نماند و هیچ مامول نامحصول نگردد و علما چنین گفته اند که در شهری که پنج چیز موجود نبود موضع قرار عاقل نباشد اول پادشاه عادل و والی قادر دوم آبهای روان و مزارع برومند سوم عالم عامل بی طمع با ورع چهارم طبیب حاذق مشفق پنجم منعم کریم رحیم المنه لله که هر پنج سعادت در این اقلیم به فر دولت پادشاه عادل حاصل است و موجود و مثال پادشاه مانند آتش است هر که بدو نزدیکتر خطر سوختن او بیشتر و هر که دورتر از موافق و منافع او محرومتر

پس بیرون آمد و بفرمود تا خانه ای مکعب مسطح بنا کردند و سطوح آن را به گچ و مهره مصقل گردانیدند بر یک سطح صور بروج و کواکب ثوابت و سیارات به تصویر و تشکیل نقش کرد و علامات درج و دقایق و ثوانی و ثوالث و روابع و خوامس و هبوط و وبال و اوج و شرف و ارتفاع و حضیض و اجتماع و استقبال و مقارنه و مطارحه و تثلیث و تربیع و تسدیس بنوشت و صورت و هیات هر یکی بنگاشت و بر دیگر سطح صور علل و اسامی ادویه و خواص و منافع ایشان و انواع امراض و صنوف مزاجات و مرکبات و غیر آن ثبت گردانید و بر دیگر سطح گونه های معاملات دنیاوی و معاشرات و آداب و ریاضات و طاعات و عبادات بنگاشت و بر سطح دیگر انواع نغمات و اصناف اصوات و ایقاع نقرات و ازمنه متفاوته و متناسبه و حرکات متقاربه و متباعده و مراتب اوتار و مدارج و تراکیب اوزان و الحان نشان کرد و بر دیگر سطح اشکال هندسی چون مثلثات و مربعات و کثیر الاضلاع و مدور و مقوس و منحنی و مستقیم برکشید و بر سطح دیگر تدبیر ریاست و ترتیب سیاست و قوانین عدل و قواعد انصاف و انتصاف بنوشت پس شاهزاده را مدت شش ماه بر سبیل مواظبت مطالعت فرمود و شاهزاده در مقاسات آن رنج ها کشید و مداومت ها نمود و مشقت ها تحمل کرد به قوت بصر اشکال و صور می دید و به حاسه سمع دقایق علوم و لطایف حکم می شنید تا در این مدت جمله فواید و عواید و عجایب و غرایب و بدایع و لطایف و غرر و درر محفوظ و مضبوط او گشت و چون مدت منقضی شد و مهلت به اتمام و انجام رسید سندباد گفت فردا تو را پیش خدمت پدر می برد تا محصلات خویش عرض دهی و محفوظات خویش نمایی و استحقاق خود بر مناصب دولت و مراتب مملکت روشن گردانی و مقرر کنی که ...

... تا مشکل روزگار را بگشاید

پس شاهزاده را گفت حالی عجیب و حادثه ای غریب روی می نماید اگر در این هفت روز با هیچ آفریده ای سخن گویی سبب خطر و موجب هلاک تو شود اگر تو را به حضرت برم در خطر افتی و اگر نبرم من در معرض سیاست پادشاه باشم علاج این مزاج بغایت مشکل است و تدبیر این تقدیر متعذر و حکما گفته اند

مثل ایاکم و الملوک فانهم یستعظمون رد الجواب ویستحقرون ضرب الرقاب ...

... فی النایبات ولکن بعد ما افتضحا

و عرض خویش را که در زی عفاف و کسوت صلاح نگاهداشته بودم در معرض فضیحت جلوه کردم و هدف تیر عقاب و ناوک عذاب گردانیدم و باطن را به لوث خبث و آلودگی خیانت شهوت ملوث و ملطخ کردم و اگر این معنی به سمع اعلی شاه رسد توقیر من به تحقیر و تعظیم به توهین بدل گردد و تعویل و اعتماد که بر حسن عهد و کمال محبت و فرط تقوی و رفور دیانت و اخلاص و اختصاص من داشتست در هواخواهی و مودت باطل گردد خاصه که تعرض سخط پادشاه کرده باشم و حکما چنین گفته اند ثلاثه لا امان لها البحر و النار و السلطان با سه چیز امان نبود با دریا که به موج در آید و آتش که ارتفاع گیرد و پادشاه که غضب بروی مستولی شود از دریا و آتش تحرز و تجنب ممکن است و از خشم پادشاه ناممکن و متعذر معاویه گفتنحن الزمان من رفعناه ارتفع و من وضعناه اتضع ما پادشاهان اثر روزگار و تاثیر قدرت کردگاریم هر که را برداریم بلند شود و هر که را فرو داریم پست گردد و همه عاقلان از امثال این ارتکاب صیانت ذات لازم شمرده اند و چون حادثه ای نازل شده است و داهیه ای حادث گشته که در امکان قدرت و وطاء وسع و طاقت نگنجیده است به رای صایب و تدبیر ثاقب گرد آن غرض برآمده اند و به لطایف حیل و بدایع تمویه خود را در پناه صون و جوار سلامت آورده و با قاصدان جان و حاسدان سود و زیان خود گفته اند

قدم بر جان همی باید نهادن ...

... والملک منهدم القواعد والذری

ای خسرو جهاندار و ای پادشاه بختیار طاووس عدل از تو در باغ فضل جلوه می کند و عنقای ظلم در زوایای عدم می آساید روا بود که در عهد عدل و ایام انصاف تو چنین اسرافی رودشاه پرسید موجب این ظلم چیست و متعرض این حیف کیست کنیزک گفت چون شاهزاده را به وثاق خویش بردم و به وجه لطف و راه شفقت گفتم ای میوه شجره پادشاهی و ای در صدف شاهنشاهی موجب این خاموشی چیست چرا طوطی نطقت در ترنم بیان نمی آید و از بهر چه بلبل زبانت بر گلبن سخن نمی سراید خود چنان آمد که گفته اندسکت الفا و نطق خلفا گفت موجب خاموشی من درد بی درمان و هجر بی پایان تست که دست عشق قفل سکوت و مهر صموت بر دهان من نهاده است

والحب ما منع الکلام الالسنا ...

... چون این حرکات نامضبوط و هذیانات نامربوط از وی ظاهر شد گمان بردم که جنون بر دل وی مستولی شده است و سودا بر مزاج او غالب گشته چه هیچ صاحب مروت و فتوت از خرد و حریت بر این اقوال و افعال ذمیمه از عقل و فضل اجازت نبیند و در شریعت کرم وانسانیت جایز نشمرد و قدم جفا بر جمال چهره دیانت و وفا ننهد و در حریم حرم پادشاه این فاحشه روا ندارد و از بهر استیلای شهوت و استعلای نهمت چنین تهمت بر ذیل نام خود نبندد و صورت تبدیل دولت و آیت تحویل مملکت و زوال سلطنت و هلاک پادشاهی که ظل رحمت الهی است و پیرایه اقبال و سرمایه جلال و مواد تخفیف طوایف عالم و اصل عمارت ربع مسکون گیتی فضل کامل و عدل شامل او از مصحف وهم و خیال برنخواند و بر صحیفه دل ننگارد پس زلیخاوار گفتما جزاء من اراد باهلک سوء الا ان یسجن او عذاب الیم

شاه چون این مقدمات استماع کرد و این مقامات بشنید متاثر و متفکر شد و اثر غضب در ناصیه مبارک او ظاهر گشت کنیزک خواست که آتش فتنه را بالا دهد و سیلاب آفت را در تموج آرد و شمشیر خشم شاه را فسان زند گفت اگر نه جزع و فزع و تشنیع و تقریع بنده بودی و هیبت سلطنت و مهابت سیاست پادشاه و الا قصد آن کرده بود که ذیل عفاف و جیب صلاح و نفس تقی وعرض نقی این بنده را که به ردای صون و صلاح متردی است به لوث خبث و فجور خود ملطخ گرداند و من بنده را که مخدره عهد و مریم ایام و رابعه روزگارم از خدر عفت و ستر طهارت برهنه و معری گرداند و فضیحت و رسوایی کند امید دارم از عدل و عاطفت پادشاه عادل که انصاف من از آن بی حفاظ بی عاقبت بفرماید و تادیب این تعدی و بی حرمتی و تعریک این خیانت و بی خویشتنی که کرد به حد اعتبار رساند چنانکه دیگر متعدیان نا حفاظ را عبرت و عظت باشد

من لم یودبه والداه ...

ظهیری سمرقندی
 
۶۰۹

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷ - مدح سلطان مظفرالدین قزل ارسلان سلجوقی

 

... خورشید دوش درکشد از مخمل خضاب

بر موج خون به رقص درآرد حسام شاه

آنسان که بر فلک گذرد نیزه شهاب ...

اثیر اخسیکتی
 
۶۱۰

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶ - مدح مظفرالدوله قزل ارسلان

 

به بست شرع سلامت گذار بر سوی نوب

برست بحر شریعت ز موج هر آشوب

گشاد بهره ی وصل دو شاه یوسف چهر ...

... عتاب دوست چو نسبت درست کرد به عشق

یکی شمار در او امر موجب و مسلوب

بساط خلد نگیرد غبار و گر گیرد ...

اثیر اخسیکتی
 
۶۱۱

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۶ - مدح اقضی القضات خواجه رکن الدین حافظ همدانی

 

... ای ز طوفان جلالت وضع گردون یک حباب

وی ز دریای ضمیرت موج اخضر یک قلات

خاک زنکان از پی آن شد محیط رحل من ...

اثیر اخسیکتی
 
۶۱۲

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰ - مدح خواجه امام شیخ الاسلام ظهیرالدین بلخی

 

... شهاب آسمان پر کرده در چرخ کمان زیبد

ز بیم موج خیز شام غم بر ساحل مشرق

برای زورق خورشید رایش بادبان زیبد ...

اثیر اخسیکتی
 
۶۱۳

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۵ - وصف شکار و شکارگاه و مدح ارسلان بن طغرل

 

... رمندگان همه جان کرده پیش او ایثار

نشسته بر کتف موج خون آهو سیل

بجیب کوه برآمد همی زد امن غار ...

اثیر اخسیکتی
 
۶۱۴

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۲ - مدح فخرالدین علاءالدوله عربشاه خداوند قهستان

 

... از گوهر تاج آل پیغمبر

دریای سپهر موج فخرالدین

دارای عجم عرب شه صفدر ...

... شد غرقه فلک چو از تف تیغش

یک موج بزد محیط براخضر

در موج خلاف او چه کشتی هاست

همخوابه ی بادبان شده لنگر ...

اثیر اخسیکتی
 
۶۱۵

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۶ - مدح سلطان مظفرالدین قزل ارسلان

 

... گزنده نیزه او چیست مار مهره شمار

گهر ز قبه او فوج فوج موج انگیز

چو خیل حور نسیمش گرفته بر سرمار ...

... بسا که قلزم قهرت خزان خونین را

بدست موج شتر خیز باز داده مهار

بسان آینه زنگ خورده دوران ...

اثیر اخسیکتی
 
۶۱۶

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۵ - مدح سلطان مظفرالدین قزل ارسلان سلجوقی

 

... همان خاصیت یافت کز آب آهک

فلک بر سیه موج خیز سنانش

حبابی است در معرض عمر اندک ...

اثیر اخسیکتی
 
۶۱۷

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۷ - مدح سلطان الب ارسلان بن طغرل

 

... ترسم که همچو دریا غوطه دهد جهان را

زان ابر گوهر افشان یکموج خیز هایل

روزی که مرگ آجل چشم ستیزه بسته ...

... چون پیر شصت ساله از رنج علت سل

از موج خون گشته راند اجل بگشتی

تا جان ز دست خنجر بیرون برد به ساحل ...

اثیر اخسیکتی
 
۶۱۸

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۴ - مدح سید عمادالدین مردانشاه بن عربشاه

 

... زورق زر ز ساحل مغرب

ماند در موج بحر جان انجام

عهد کرد آسمان و دزد صفت ...

اثیر اخسیکتی
 
۶۱۹

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۱ - مدح اتابک ایلد گز (شمس الدین)

 

... خورشید حرارت دهش اندر مه آبان

موج کف او کف گهر افکند بساحل

ابر کف او قطره زر افشاند به نیسان ...

اثیر اخسیکتی
 
۶۲۰

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۲ - مدح فخرالدین عربشاه پادشاه کهستان

 

... کرده است چو آفتاب مهمان

خفته است ز موج خیر فامت

زان بر سر گژروی است سرطان ...

اثیر اخسیکتی
 
 
۱
۲۹
۳۰
۳۱
۳۲
۳۳
۲۶۳