... به آرمیدگی شمع رفته ایم از خویش

دلیل مقصد از سرگذشتگان پا نیست

به هرزه بال میفشان در این چمن بیدل ...

... درگسستن عالمی دارم که در مضراب نیست

تا به ذوق گوهر مقصد توان زد چشمکی

در محیط آرزو یک حلقه گرداب نیست ...

... گوشهای حاضران جز در پس دیوار نیست

محوگشتن منتهای مقصد شوق رساست

چون نگه غیر از تحیر مهر این طومار نیست ...

حایل عزم نفس گرد ره و فرسنگ نیست

مقصد دل نیست پیدا ورنه قاصد لنگ نیست

نغمه ها بی خواست می جوشد ز ساز ما و من ...

... چون حلقه به جزخانه بیرون درم نیست

بی مرگ به مقصد چه خیال است رسیدن

من عزم دلی دارم و دل دیر و حرم نیست ...

... ز جست وخیز برآ این قدر نماز تو نیست

تردد دو جهان آرزوی مقصد خلق

به عرصه ای ست که یک گام هرزه تاز تو نیست ...

... شبنم ما را به غیر ز خودگدازی پیشه نیست

دل ز مقصد غافل و آنگاه لاف جستجو

شرم دار از معنی لفظی که در اندیشه نیست ...

... چون آبله بالیدنم از تنگ قبایی ست

در قافله بی جرس مقصد تسلیم

بی طاقتی نبض طلب هرزه درایی ست ...

... کوه یک ناله ما بر همه اعضا برداشت

وصل مقصد چه قدر شکر طلب می خواهد

شمع اینجا نتوانست سر از پا برداشت ...

... سبحه را دیدیم طوف حلقه زنار داشت

عجز هم کافی ست هرجا مقصد از خود رفتن است

سایه هستی تا عدم یک لغزشی هموار داشت ...

... حیف عمر ما که همچون سایه زیر پا گذشت

خون شو ای حسرت که ا ز مقصد رهت د ور است دور

آخرت درپیش دارد هر که از دنیا گذشت ...

... فغفور در اعاده ساز سفال رفت

بیدل دلیل مقصد عزت تواضع است

زبن جاده ماه نو به جهان کمال رفت

... باید مژه افشاند کنون بال زدن رفت

واماندگی از مقصد گمگشته سراغی ست

لب نقش قدم بود به هر ره که سخن رفت ...

... رهروان را پیش پای خویش باید دید و رفت

عزم چون افتاد صادق راه مقصد بسته نیست

اشک در بی دست و پایی ها به سر غلتید و رفت ...

... که می هم ناله دارد تا ز چشم شیشه می افتد

ندانم کیست خضر مقصد آوارگیهایم

که هر جا می روم راهم همان در بیشه می افتد ...

... یاس مجنون چقدرگرد سویدا دارد

مقصد ناله دل از من مدهوش مپرس

شوق مست است ندانم چه تقاضا دارد ...

درین ره تا کسی از وصل مقصد کام بردارد

ز رفتن دست می باید به جای گام بردارد ...

... الماس معدن ما شر م از بلور دارد

عاشق به عزم مقصد محتاج راهبر نیست

پروانه در ته بال مکتوب نور دارد ...

... نشکستن این شیشه قیامت به حلب برد

فرصت نرسانید به مقصد نفسم را

این شمع پیام سحری داشت که شب برد ...

... با همه بی دست و پایی در تلاش خاک باش

عزم این مقصد گهر را نیز غلتان می برد

بر تغافل ختم می گردد تک و تاز نگاه ...