گنجور

 
۵۴۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۳- سورة الرعد- مکیة » ۱ - النوبة الثالثة

 

... من تشنه و پیش من روان آب زلال

عزیز دو گیتی چند نهان شوی و چند پیدا دلم حیران گشت و جان شیدا تا کی این استتار و تجلی آخر کی بود آن تجلی جاودانی اشارتست این که دوستان را از انوار آن اسرار و روایح آن آثار امروز جز بویی نیست و جز حوصله محمد عربی ص سزای آن عیان نیست اول اشارت فرا راه معرفت اهل خصوص کرد که نظر ایشان بذات و صفات است و آن را عالم امر گویند آنکه راه معرفت عامه خلق بخود پیدا کرد دانست که نظر ایشان از محدثات و مکونات و عالم خلق در نگذرد گفت الله الذی رفع السماوات بغیر عمد ترونها آسمان و زمین و بر و بحر و هوا و فضا عالم خلق است میدان نظر خلایق و آن را نهایت پدید و جایز الزوال است اما عالم امر روا نبود که آن را نهایتی بود که آن واجب الدوام آمد و مرد تا از عالم خلق درنگذرد بعالم امر راه نیابد جوانمردانی که نظر ایشان در عالم امر سفر کند ایشان اوتاد زمین اند چنانک این کوه های عالم از روی صورت زمین را بر جای دارد ایشان از روی معنی عالم را بپای دارند فبهم یمطرون و بهم یرزقون اینست که رب العالمین گفت و هو الذی مد الأرض و جعل فیها رواسی از روی اشارت برمز اهل حقیقت می گوید هو الذی بسط الارض و جعل فیها اوتادا من اولیایه و سادة من عباده الیهم الملجأ و بهم الغیاث

صد سال آفتاب از مشرق بر آید و بمغرب فرو شود تا یکی را کحل حقیقت بمیل عنایت در دیده کشند بو که آن جوانمردان را بتواند دید تا بیک دیدار ایشان سعید ابد گردد و آن ماه رویان فردوس و حور بهشت که از هزاران سال باز بر آن بازار کرم منتظر ایستاده اند تا کی بود که رکاب دولت این جوانمردان با علی علیین رسانند و ایشان بطفیل اینان قدم در آن موکب دولت نهند که عند ملیک مقتدر ...

میبدی
 
۵۴۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۶- سورة النحل- مکیه‏ » ۳ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و قیل للذین اتقوا الآیة هم مدحست و هم تهنیت و هم بشارت مدح نیکو و تهنیت بسزا و بشارت تمام مدح آنست که ایشان را بصفت تقوی بستود گفت و قیل للذین اتقوا تهنیت آنست که ایشان را در دنیا حسنه مهنا داد گفت للذین أحسنوا فی هذه الدنیا حسنة بشارت آنست که ایشان را سرای پیروزی و ملک جاودانی وعده داد که و لنعم دار المتقین جنات عدن گفت نیک سرای است و خوش جای جنات عدن متقیان را همانست که آنجا گفت تلک الجنة التی نورث من عبادنا من کان تقیا آن بهشت بدان نیکویی و سرای بدان پیروزی و نعیم بدان فراخی و آسانی کسی را ساخته ایم که در کوی تقوی منزل دارد و ایمان خویش بلباس تقوی آراسته دارد مصطفی ص گفت الایمان عریان و لباسه التقوی

هر مسافری را زادی باید در آن سفر که پیش دارد و مسافر راه حقیقت را زاد تقوی است و تزودوا فإن خیر الزاد التقوی اگر کسی را از تقوی نشان توان داد آن درویشان صحابه اند بزرگان دین و پیشوایان شریعت و حقیقت که در طلب جمال دین از اوطان خویش هجرت کردند غریب وار جان و دل خویش از اندوه دین و درد اسلام بگداخته و نهاد ایشان از تیمار مسلمانی بیمار و نحیف گشته و بر دوستی خدا و رسول ص تن سبیل و جان فدا کرده نیکو گفت آن جوانمرد که گفت

ازین مشتی ریاست جوی رعنا هیچ نگشاید ...

میبدی
 
۵۴۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۶- سورة النحل- مکیه‏ » ۸ - النوبة الثانیة

 

... و إذا بدلنا آیة مکان آیة ای اذا نسخنا آیة و انزلنا مکانها اخری سبب نزول این آیت آن بود که مشرکان قریش گفتند ان محمدا یسخر باصحابه یأمرهم الیوم بامر و ینهاهم عنه غدا و یأتیهم بما هو اهون علیهم و ما هو الا مفتر یتقوله من تلقاء نفسه گفتند محمد باصحاب خود افسوس میدارد امروز ایشان را کاری فرماید و فردا ایشان را از آن باز زند و کاری دیگر از آن آسان تر فرماید این تغییر و تبدیل وی از آنست که این سخن از بر خویش می نهد بر مراد خویش دروغیست که خود بر می سازد چون ایشان این گفتند رب العزه آیت فرستاد و إذا بدلنا آیة مکان آیة رفعناها و انزلنا غیرها لنوع من المصلحة و الله أعلم بمصالح العباد فیما ینزل من الناسخ و المنسوخ قالوا إنما أنت مفتر این جواب اذا است و الله أعلم بما ینزل در میان عارضست آن گه گفت بل أکثرهم لا یعلمون حقیقة القرآن و فایدة النسخ و التبدیل و وجه المصلحة فیه قراءت مکی و ابو عمرو و زید از یعقوب بما ینزل بتخفیف است باقی بتشدید خوانند

لقوله قل نزله روح القدس روح القدس جبرییل است و القدس مثقل و مخفف هر دو خوانده اند مخفف قراءت مکی است و مثقل قراءت باقی معنی آنست که ای محمد بگوی ایشان را که این قرآن از نزدیک خدا فرو آورد جبرییل آن جان پاک نه دروغ است و نه بر ساخته مخلوق که فرو فرستاده الله تعالی است براستی و صدق لیثبت الذین آمنوا تا الله باین قرآن دل مؤمنان و قدم ایشان بر جاده دین می دارد در روز فراخی فرمان گرانتر و روز تنگی فرمان سبک تر در تن درستی و حضر نماز تمام بهنگام بر پای و در سفر نماز نیمی و در بیماری نشسته و در ناتوانی خفته و در بیم بر ستور تا مؤمنان با فرمان می تاوند و بطوع بر آن می پایند و هدی من الضلالة و بشری للمسلمین بانهم من اهل الجنة

و لقد نعلم أنهم یقولون إنما یعلمه بشر آدمی و ما هو من عند الله کان غلام رومی یلازم رسول الله ص و یحدثه بما قرأ فی الانجیل فقیل انما یأخذ محمد ما یأتی به منه و اسم ذلک الغلام یسار و قیل جبر قال عکرمة هو غلام لبنی عامر بن لو یقال له یعیش و قیل هو عابس مملوک کان لحویطب بن عبد العزی و کان قد اسلم فحسن اسلامه و قال الضحاک هو سلمان الفارسی قال النحاس و هذه الاقوال لیست بمتناقضة لانه یجوز ان یکونوا اومأوا الی هؤلاء جمیعا و زعموا انهم یعلمونه قوله لسان الذی یلحدون إلیه قرأ حمزة و الکسایی یلحدون بفتح الیاء و الحاء و قرأ الباقون یلحدون بضم الیاء و کسر الحاء و المراد بهذا اللسان اللغة و العرب تسمی اللغة و الکلام لسانا و الالحاد المیل و المعنی لغة الذی یمیلون الیه و یزعمون انه یعلمک أعجمی غیر عربی و هذا القرآن منزل بلغة عربیة مبین ای یعرف معناه من لفظه بادنی تأمل ...

میبدی
 
۵۴۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة » ۱ - النوبة الثانیة

 

... پس از آن جبرییل مرا بآسمان ششم برد موسی را دیدم سلام کردم و جواب شنیدم چون بوی بر گذشتم موسی بگریست گفتند ای موسی ترا چه گریانید گفت ابکی لان غلاما بعث بعدی یدخل الجنة من امته اکثر ممن یدخلها من امتی

گفتا در آسمان ششم خانه ای دیدم که آن را بیت العزه می گفتند جای دبیران و نویسندگان ایشان که قرآن از جبرییل بتلقین می گرفتند و می نبشتند و رب العزه ایشان را می گوید بأیدی سفرة کرام بررة پس از آن مرا بآسمان هفتم برد و از بسیاری فریشته که در آسمان هفتم دیدم یک قدم جای ندیدم که نه فریشته ای بر وی ایستاده یا در رکوع و یا در سجود و ابراهیم خلیل را دیدم بر وی سلام کردم جواب داد و گفت مرحبا بالابن الصالح و النبی الصالح و قال لی مر امتک فلیکثروا من غراس الجنة فان تربتها طیبة و ارضها واسعة فقلت له و ما غراس الجنة قال لا حول و لا قوة الا بالله پس مصطفی ص این آیت بر خواند إن أولی الناس بإبراهیم للذین اتبعوه و هذا النبی و در آسمان هفتم بیت المعمور دیدم رفتم در آنجا و نماز کردم و در پیش وی دریایی بود فریشتگان جوق جوق در آن دریا می شدند و بیرون می آمدند و خویشتن را می افشاندند و از هر قطره ای رب العزه فریشته ای می آفرید که بیت المعمور را طواف می کرد

بروایتی دیگر جبرییل گفت هذا البیت المعمور یدخله کل یوم سبعون الف ملک اذا خرجوا منه لم یعودوا فیه ابدا و در آسمان هفتم فریشته ای را دیدم بر کرسی نشسته و مانند طشتی در پیش نهاده و در دست وی لوحی بود نبشته از نور در آن می نگرید و هیچ براست و چپ نمی نگرید همچون کسی اندیشناک اندوهگین گفتم این کیست ای جبرییل گفت ملک الموت یا محمد چنانک می بینی پیوسته در کارست که دایم در قبض ارواح است مصطفی ص گفت ای جبرییل هر که می میرد در وی نگرد گفت آری گفت پس از مرگ بزرگ کاریست و صعب داهیه ای جبرییل گفت ای محمد آنچ بعد از مرگ بود بزرگتر است و صعب تر پس جبرییل فرا پیش وی شد و گفت هذا محمد نبی الرحمة و رسول العرب پس بر وی سلام کردم و جواب شنیدم و از وی نواخت و کرامت دیدم گفت ای محمد ترا بشارت باد که همه خیر و نیکی در امت تو می بینم رسول ص گفتالحمد لله المنان بالنعم آن گه گفتم این چه لوح است که داری و در آن می نگری گفت آجال خلایق در آن نبشته و تفصیل داده که در آن می نگرم هر کرا اجل رسیده قبض روح وی میکنم رسول گفت سبحان الله چون توانی قبض ارواح خلایق زمین و ازین مقام خویش حرکت نمی کنی گفت آری این طشت که در پیش من می بینی بر مثال دنیا است و جمله خلایق زمین در پیش دیده من اند همه را می بینم و دست من بهمه می رسد چنانک خواستم قبض ارواح میکنم ...

... بعد از آن به بیت المقدس باز آمدند و براق هم چنان بر در مسجد ایستاده رسول خدا بر نشست و جبرییل با وی تا او را به مکه باز آورد و بر جامه خواب خود نشاند و هنوز از شب ساعتها مانده بود جبرییل گفت ای محمد قوم خود را خبر ده از آنچ دیدی از آیات کبری و عجایب قدرت حق جل جلاله گفت ای جبرییل ایشان مرا دروغ زن گیرند و استوار ندارند گفت ترا چه زیان از تکذیب ایشان ابو بکر صدیق ترا استوار دارد و تصدیق کند

ابن عباس و عایشه صدیقه روایت کنند از مصطفی ص که گفت من دانستم که ایشان مرا دروغ زن گیرند در آنچ گویم ازین جهت پاره ای دلتنگ بودم و غمگین نشسته بو جهل فراز آمد بر طریق استهزاء گفت یا محمد امروز از نو چه آورده ای و چه می گویی گفتم امشب مرا به بیت المقدس برده بودند بو جهل شگفت بماند گفت تو امشب به بیت المقدس رفته ای و بامداد بنزدیک ما باز آمده ای گفتم آری چنین است بو جهل گفت تو این سخن که با من گفتی با قوم خود بگویی گفتم گویم بو جهل بر گشت و جمعی را از صنادید قریش فراهم آورد و رسول خدای همان سخن با ایشان باز گفت ایشان همه بانگ بر آوردند که این دروغ زن نگر که چه میگوید در قدرت آدمی چون باشد که بیک شب از مکه به بیت المقدس رود و باز آید یکی از آن جمله برفت و ابو بکر صدیق را خبر داد که صاحب تو چنین می گوید ابو بکر گفت لین قال لقد صدق اگر گفت راست گفت ابو بکر را آن روز صدیق نام نهادند پس یکی از ایشان که ببیت المقدس سفر کرده بود و آن بقعت شناخته گفت توانی که مسجد بیت المقدس را صفت کنی اگر دیده ای رسول خدا ص و صف مسجد همی کرد و آنچ دیده بود همی گفت بعضی از آن بر وی بپوشید که ندیده بود رب العالمین جبرییل را فرمود تا آن ساعت مسجد اقصی را به مکه آورد و آنجا که سرای عقیل است بنهاد رسول ص در آن می نگرست و از هر چه می پرسیدند نشان میداد بعاقبت گفتند اما النعت فو الله لقد اصاب پس گفتند یا محمد از کاروان ما که از شام می آید چه خبر داری

قال یقدمها جمل اورق علیه کذا و فیها فلان و فلان و تقدم یوم کذا مع طلوع الشمس فخرجوا فی ذلک الیوم فقال قایل منهم هذه الشمس قد شرقت فقال آخر و هذه الإبل قد اقبلت یقدمها جمل اورق و فیها فلان و فلان کما قال محمد فلم یؤمنوا و لم یفلحوا و قالوا ما سمعنا بمثل هذا قطإن هذا إلا سحر مبین

میبدی
 
۵۴۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة » ۱ - النوبة الثالثة

 

... لطیفه ای دیگر گفته اند که رب العالمین مصطفی ص را فعلی اثبات کرد لایق عبودیت او و خود را فعلی گفت سزای ربوبیت خویش فعل مصطفی عروج است أسری بعبده لیلا من المسجد الحرام إلی المسجد الأقصی فعل الله تعالی نزول است ینزل کل لیلة الی السماء الدنیا عروج محمد سزای بشریت او و نزول الله سزای الهیت او لایق ذات و صفات او آن گه نزول خود را هنگام آن شب ساخت عروج محمد را هم بشب خواست از بهر آنک محمد را حبیب خواند و معنی محبت جز موافقت نیست من المسجد الحرام إلی المسجد الأقصی بردند او را از مسجد حرام بمسجد اقصی و از مسجد اقصی بسدره منتهی و منزل اعلی تا احوال و اهوال قیامت معاینه بیند و قواعد شفاعت ممهد گرداند فردا که رستاخیز بپای شود و سیاست و عظمت جباری در خلق پیچد از بیم و فزع قیامت و هو و سیاست در گاه عزت خلایق همه در خود افتاده متحیر بمانده رعب زده و فزع چشیده که آن بینند که هرگز ندیده باشند و از شغل و کار خود با کار کس نپردازند همه گویند نفسی نفسی و مصطفی ص که ملکوت دیده و آیات کبری و عجایب غیب بوی نموده نترسد و هیبت و سیاست آن روز در وی اثر نکند و دل خود با شفاعت امت دهد همی گوید امتی امتی و اگر این حال را مثالی خواهی در کار موسی ع تأمل کن چون تقدیر الله چنان بود که موسی و لشکر دشمن روزی بهم آیند و ساحران سحر عظیم آرند و عصای موسی مار گردد تا آن سحر فرو برد پیش از آن روز در حضرت مناجات رب العالمین با وی گفت ألق عصاک یا موسی عصا بیفکن موسی عصا بیفکند مار گشت موسی از آن بترسید رب العزه گفت خذها و لا تخف ای موسی برگیر و مترس لا جرم آن روز که برابر فرعون بود و عصا مار گشت همه بترسیدند که ندیده بودند و موسی به نترسید که یک بار دیده بود و یقال ارسله الحق سبحانه لیتعلم اهل الارض منه العبادة ثم رقاه الی السماء لتتعلم الملایکة منه آداب العبادة قال الله تعالی ما زاغ البصر و ما طغی ما التفت یمینا و لا شمالا ما طمع فی مقام و لا فی اکرام تحرر عن کل ارب و طرب

لطیفه ای عجب شنو آدم را گفتند فاهبط مصطفی ص را گفتند اصعد ای آدم بزمین فرو رو تا عالم خاک به هییت جلال سلطنت تو قرار گیرد ای محمد تو بآسمان بر آی تا ذروه افلاک بجمال مشاهده تو آراسته شود ای محمد سر ما در آن که پدرت را آدم گفتیم فاهبط این بود که ترا گوییم اصعد بر مرکب همت نشین و تارک افلاک را اخمص قدم مبارک خود گردان از جسمانی و روحانی سفر کن آن گه بما نظر کن هدیه پاک التحیات المبارکات الصلوات الطیبات لله بحضرت آر قدح مالامال السلام علیک ایها النبی و رحمة الله که بر دست ساقی عهد فرستاده شد بانامل قبول بگیر و بکش جرعه ای کریم وار بر ارض دلهای امت ریز که کریمان چنین گفته اند

شربنا و اهرقنا علی الارض قسطها ...

میبدی
 
۵۴۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة » ۸ - النوبة الثانیة

 

... قال الحجاج بن عمرو المازنی یحسب احدکم اذا قام من اللیل فصلی حتی یصبح ان قد تهجد انما التهجد الصلاة بعد رقدة ثم الصلاة بعد رقدة تلک کانت صلاة رسول الله ص و کان ص یعجبه التهجد من اللیل

روی حمید بن عبد الرحمن بن عوف عن رجل من الانصار انه کان مع رسول الله ص فی سفر فقال لانظرن کیف یصلی النبی ص قال فنام رسول الله ص ثم استیقظ فرفع رأسه الی السماء فتلا اربع آیات من آخر سورة آل عمران إن فی خلق السماوات و الأرض الآیة ثم اهوی بیده الی القربة و اخذ سواکا فاستن به ثم توضأ ثم صلی ثم نام ثم استیقظ فصنع کصنیعه اول مرة و یرون انه التهجد الذی امره الله عز و جل

قوله فتهجد به ای بالقرآن نافلة لک رسول خدا تنها باین آیت مخاطب است که نماز شب تنها بر وی فریضه کردند و نافلة لک معنی آنست که فریضة فرضها الله علیک فضلا عن الفرایض التی فرضها علیک و زیادة قتادة گفت نماز شب در ابتداء اسلام بر وی فرض بود پس منسوخ گشت و او را بترک آن رخصت دادند باین قول نافله بمعنی تطوع و فضیله است فان النافلة ما لیس بواجب میگوید بشب نماز کن و آن ترا تطوعیست و فضیلتی و غنیمتی نه واجب ...

میبدی
 
۵۴۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة » ۸ - النوبة الثالثة

 

... پیر طریقت گفت الهی بهر صفت که هستم برخواست تو موقوفم بهر نام که مرا خوانند به بندگی تو معروفم تا جان دارم رخت ازین کوی بر ندارم او که تو آن اویی بهشت او را بنده است او که تو در زندگانی اویی جاوید زنده است الهی گفت تو راحت دلست و دیدار تو زندگانی جان زبان بیاد تو نازد و دل بمهر و جان بعیان

و قل رب أدخلنی مدخل صدق قول ابن عباس در معنی این آیت آنست که مصطفی ص را اجل نزدیک آمد او را گفتند که ای مهتر عالم و ای سید ولد آدم بساط اسلام در عالم گسترده شد خورشید نبوت تمام تافته شد سرا پرده شریعت از قاف تا قاف برسید گوشه تاجت از عرش مجید بر گذشت طراز رایت حشمت تو بسدره منتهی رسید قدم همت تو بقاب قوسین پیوست فریضه و سنت آموختی یتیمان را پدری کردی مهجوران را شفیع بودی مریدان را دلیل بودی مهاجر و انصار را تربیت دادی جن و انس را خواندی اکنون وقت آنست که سفر مبارک پیش گیری وقتست که گوشوار مرگ در گوش بندگی کنی وقتست که سر ببالین فنا باز نهی ما در ازل حکم کرده ایم که إنک میت و إنهم میتون کل من علیها فان

و در خبرست که مصطفی ص در آن بیماری باز پسین امیر المؤمنین علی ع را بخواند گفت یا علی یاری ده تا یک بار دیگر بمسجد باز روم و بمنبر بر آیم و دیده بر چهره یاران و درویشان افکنم و ایشان را وداع کنم مصطفی ص بمسجد رفت و بمنبر بر آمد با دو چشم گریان و جگر سوزان روی سوی یاران کرد گفت چگونه یاری بودم شما را چگونه رسولی بودم شما را ...

میبدی
 
۵۴۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۸- سورة الکهف- مکیة » ۳ - النوبة الثالثة

 

... و اذکر ربک إذا نسیت قیل اذا نسیت نفسک فاذکر ربک و اذا نسیت الخلق فاذکر الخالق میگوید چون هواء نفس زیر پای آوردی و جاه خلق از دل بیرون کردی ما را یاد کن و باین یاد پاک جان خود را شاد کن هوای نفس بت است و جاه خلق زنار تا از بت بیزار نگردی موحد نشوی و تا زنار نگشایی مسلمان نباشی

عابدی بود نام وی ابو بکر اشتنجی جاهی عظیم داشت ترسید که آن جاه او را هلاک کند برخاست بسفری بیرون شد در ماه رمضان و روزه گشاد بحکم شریعت آن گه از سفر باز آمد مفطر و خلق را از عذر وی خبر نه و اندر شهر طعام همی خورد تا خلق بر وی گرد آمدند و او را قفا می زدند که بی دین است یکی از محققان راه گفت آن ساعت که او را قفا همی زدند نزدیک او شدم تا چه گوید با خویشتن همی گفت ای نفس خلق پرستی نه و بجاه خلق مغرور گردی نه چگونه آوردمت تا خدای پرستی نه خلق

و اذکر ربک إذا نسیت قال الجنید حقیقة الذکر الفناء بالمذکور عن الذکر لذلک قال الله تعالی و اذکر ربک إذا نسیت ای اذا نسیت الذکر یکون المذکور صفتک ذکر نه همه آنست که تو باختیار خویش از روی تکلف لب جنبانی آن خود تذکر است و تذکر تصنع است ذکر حقیقی آنست که زبان همه دل شود و دل همه سر گردد و سر عین مشاهدت شود اصول تفرقت منقطع گردد کمال جمعیت در عالم معیت ازین مقام پدید آمد اذا صح التجلی فاللسان و القلب و السر واحد ذکر در سر مذکور شود و جان در سر نور خبر عیان گردد و عیان از بیان دور ای حجت را یاد و انس را یادگار که حاضری این یاد مرا چه بکار لطیفا دستوری ده تا بیاد تو بر آرم یک دم دوست خوانندگان انبوه اند و الاولی هو الاقدم ای برون آرنده شیر خالص از میان فرث و دم بفضل خویش ما را دست گیر مگذار ما را وانشان حوا و آدم ...

میبدی
 
۵۴۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۸- سورة الکهف- مکیة » ۶ - النوبة الثانیة

 

... روی ابی بن کعب عن رسول الله ص قال انجاب الماء عن مسلک الحوت فصار کوة لم تلتیم فدخل موسی الکوة علی اثر الحوت فاذا هو بالخضر و قیل جمد الماء تحته و قیل صار صخرا و قال وهب ظهر فی الماء من اثر الحوت شق و اخدود شبه نهر من حیث دخلت الی حیث انتهت

پس ایشان از آن جایگاه که ماهی در آب شده بود بر گذشتند و رفتند چندانک الله تعالی خواست و آن رفتن افزونی بود موسی ع در آن رفتن افزونی گرسنه شد و بوی رنج رسید و لم یعی موسی فی سفر قط الا فی ذلک السفر یوشع را گفت آتنا غداءنا ما نأکله بالغداة لقد لقینا من سفرنا هذا نصبا عنآء و تعبا و ذلک انه القی علی موسی الجوع بعد ما جاوز الصخرة لیتذکر الحوت و یرجع الی موضع طلبه

فقال له فتاه و تذکر أ رأیت إذ أوینا إلی الصخرة و انما کان اوی الیها یوشع لحاجته یوشع گفت دیدی آن گه که من پناه بسنگ بردم حاجتی را که در پیش بود ماهی آنجا فراموش کردم آن گه از تیزی موسی ع بترسید گفت و ما أنسانیه إلا الشیطان أن أذکره و قیل اعتذر بانساء الشیطان لانه لو ذکر ذلک لموسی ع ما جاوز ذلک الموضع و ما ناله النصب و المعنی شغل الشیطان قلبی بوسوسته فنسیت ان اذکره و اتخذ سبیله فی البحر عجبا این سخن از یوشع است و فعل از حوت ای اتخذ الحوت سبیله فی البحر اتخاذا عجبا و روا باشد که سخن از یوشع بود و فعل از حوت و تعجب از موسی یعنی که موسی چون قصه حوت و در شدن وی بآب بر آن صفت از یوشع شنید شگفت بماند و تعجب کرد و روا باشد که فعل موسی نهند ای اتخذ موسی سبیل الحوت فی البحر عجبا ای تعجب من ذلک قال عبد الرحمن بن زید ای شی ء اعجب من حوت کان دهرا من الدهور یؤکل منه ثم صار حیا وثب فی البحر و کان شق حوت ...

میبدی
 
۵۵۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۸- سورة الکهف- مکیة » ۶ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و إذ قال موسی لفتاه الآیة موسی را ع چهار سفر بود یکی سفر هرب چنان که الله تعالی گفت حکایت از موسی ففررت منکم لما خفتکم دوم سفر طلب لیلة النار و ذلک قوله فلما أتاها نودی من شاطی الواد الأیمن سوم سفر طرب و لما جاء موسی لمیقاتنا چهارم سفر تعب

لقد لقینا من سفرنا هذا نصبا

اما سفر هرب او را در بدو کار بود از دشمن بگریخته و روی به مدین نهاده و آن مرد قبطی کشته چنانک رب العزه گفت فوکزه موسی فقضی علیه آنجا که عنایت بود فلاح و پیروزی را چه نهایت بود چون الله تعالی را در کار موسی عنایت بود او را در آن قتل عذر بنهاد گفت موسی دست بوی زد قضاء من درو رسید آن گه گفت موسی را در آن گناه نبود گناه دیو را بود و آن فعل از دیو بود قال هذا من عمل الشیطان همچنین بنده مؤمن را بفضل خود عذر بنهاد و عفو خود در وی رسانید گفت استزلهم الشیطان ببعض ما کسبوا و لقد عفا الله عنهم الله تعالی گناه از ایشان در گذاشت آن وسوسه شیطان بود و عمل دیو

دیگر سفر طلب بود لیلة النار که موسی بطلب آتش می شد آن چه آتش بود که همه عالم بر آتش نشاند هر جا که حدیث آتش موسی رود از شور او همه عالم بوی عشق گیرد موسی بطلب نار شد نور یافت این جوانمرد بطلب نور شد نار یافت اگر موسی را بی واسطه حلاوت سماع کلام حق رسد چه عجب اگر دوستان او را از آن بویی رسد اگر آتش موسی آشکارا بود آتش این جوانمردان نهانست ور آتش موسی در درخت بود آتش این جوانمردان در جانست او که دارد داند که چنانست همه آتشها تن سوزد و آتش دوستی جان با آتش جانسوز شکیبایی نتوان

و اما سفر الطرب فقد سبق ذکره فی قوله و لما جاء موسی لمیقاتنا الآیة

سفر چهارم موسی سفر تعب بود اشارتست بسفر مریدان در بدایت ارادت سفر ریاضت و احتمال مشقت تهذیب سه چیز را نفس را و خوی را و دل را تهذیب نفس سه چیز است از گله وا آزادی آوردن و از غفلت وا بیداری و از گزاف وا هشیاری و تهذیب خوی سه چیز است از ضجر وا صبرآیی و از بخل وا بذل و از مکافات با عفو و تهذیب دل سه چیز است از هلاک امن با ترس آیی و از شومی نومیدی وا برکت امید آیی و از محنت پراکندگی دل با آزادی دل آیی و مادت این تهذیب سه چیزست اتباع علم و غذاء حلال و دوام ورد و ثمره آن سه چیزست سری باطلاع مولی آراسته و جانی بمهر سرمدیت افروخته و علم لدنی بی واسطه یافته

اینست که رب العالمین با خضر کرامت کرد و در حق وی گفت و علمناه من لدنا علما هر که صفات خود قربان شرع مقدس تواند کرد ما اسرار علوم حقیقت بر دل او نقش گردانیم که و علمناه من لدنا علما گوینده این علم محقق است که از یافت سخن گوید نور بر سخن وی پیدا و آشنایی بر روی وی پیدا و عبودیت در سیرت وی پیدا برقی از نور اعظم در دل وی تافته و چراغ معرفت وی افروخته و اسرار غیبی او را مکشوف شده چنانک خضر را بود در کار کشتی و غلام و دیوار نگر تا ظن نبری که موسی کلیم با آنکه او را بدبیرستان خضر فرستادند خضر را بر وی مزید بود کلا و لما که بر درگاه عزت بعد از مصطفی ص هیچ پیغامبر را آن مباسطت و قربت نبود که موسی را بود اما خضر را کوره ریاضت موسی گردانید چنانک کسی خواهد تا نقره با خلاص برد در کوره آتش نهد آن گه فضل نقره را بود بر کوره آتش نه کوره و آتش را بر نقره و آنچ خضر گفت إنک لن تستطیع معی صبرا بر معنی فهم اشارت میکند که یا موسی سر فطرت تو با شواهد الهیت چندان انبساط دارد که گویی أرنی أنظر إلیک و من که خضرم قدرت و قوت آن ندارم که این حدیث را بر دل خود گذر دهم یا اندیشه خود با آن پردازم سلطنت تو با غصه حرمان من در نسازد إنک لن تستطیع معی صبرا ...

میبدی
 
۵۵۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة » ۳ - النوبة الثانیة

 

... چگونه پیغامبری بودم شما را وحی حق چگونه گزاردم و پیغام و نامه ملک چون رسانیدم یاران گفتند جزاک الله من نبی خیرا فلقد کنت لنا کالاب الرحیم و کالاخ الناصح المشفق ادیت رسالات الله و بلغتنا وحیه و دعوت الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة ای سید چه گوییم بکدام زبان تو را ستاییم و ثناء تو بسزای تو کی توانیم تو ما را چون پدر مهربان بودی و چون برادر مشفق نصیحت کردی مهجوران را شفیع بودی مریدان را دلیل بودی درویشان را مونس بودی وحی پاک و رسالت حق بشرط و رمت گزاردی خلق را بدین اسلام و ملت درست خواندی آن گه رسول خدا سوگند نهاد بر یاران که به یگانگی خدا و بحق من بر شما که هر کرا بر من قصاصی است برخیزد و همین ساعت از من قصاص خواهد پیش از قصاص قیامت و این سخن سه بار گفت آخر پیری برخاست از میان قوم نام وی عکاشه پای بسر مردم در می نهاد تا نزدیک مصطفی رسید گفت یا رسول الله اگر نه آن بودی که سه بار سوگند دادی و درخواستی من برنخاستمی پدر و مادر من فداء تو باد این سخن که خواهم گفت نه گفتمی وقتی من با تو در غزایی بودم و الله ما را نصرت داد و فتح بر آمد چون باز گشتیم ناقه من پیش ناقه تو برآمد من از ناقه فرو آمدم تا پای مبارک ترا بوسه دهم قضیت خود را برآهیختی و بر پهلوی من زدی ندانم مرا بقصد زدی یا بقصد ناقه زدی و بر من آمد رسول خدا گفت یا عکاشة اعیذک بجلال الله ان یتعمدک رسول الله بالضرب

آن گه بلال را فرمود تا بسرای فاطمه رود و قضیب ممشوق بیارد بلال از مسجد بیرون شد دست بر سر نهاده و ندا میزند که اینک رسول خدای از نفس خویش قصاص میدهد آمد تا در حجره فاطمه و در بزد و گفت ای دختر رسول خدا قضیت ممشوق بمن ده فاطمه گفت ای بلال پدر من قضیب از بهر چه میخواهد و امروز نه روز حج است و نه روز عزا بلال گفت یا فاطمة ما اغفلک عما فیه ابوک ان رسول الله یودع الدین و یفارق الدنیا و یعطی القصاص من نفسه ای فاطمه سخت غافل نشسته و از حال و کار پدر بی خبر مانده ای که دنیا را وداع میکند و ساز سفر آخرت میسازد و از نفس خود قصاص میدهد فاطمه گفت ای بلال کرا دل دهد که از رسول خدا قصاص خواهد

ای بلال اگر ناچارست باری حسن و حسین را گوی تا حوالت آن قصاص با خود گیرند و آن حکم بر ایشان برانند نه بر رسول خدا بلال قضیب آورد و بدست رسول داد و رسول بدست عکاشه داد ابو بکر و عمر چون آن حال دیدند برخاستند گریان و سوزان گفتند یا عکاشة ها نحن بین یدیک فاقتص منا و لا تقتص من رسول الله رسول خدا چون ایشان را بر آن صفت دید گفت امض یا با بکر و انت یا عمر فقد عرف الله مکانکما و مقامکما علی بن ابی طالب ع برخاست گفت یا عکاشة انا فی الحیاة بین یدی رسول الله و لا تطیب نفسی ان تضرب رسول الله فهذا ظهری و بطنی اقتص منی بیدک و اجلدنی مایة و لا تقتص من رسول الله ...

... آن دوست من را جبرییل کجا گذاشتی گفت در آسمان دنیا و فریشتگان او را تعزیت می دهند تا درین سخن بودند جبرییل در آمد و بر بالین مصطفی بنشست رسول ص گفت یا جبرییل هذا الرحیل من الدنیا فبشرنی بمالی عند الله

ای جبرییل اینک طومار عمر ما در نوشتند و گوشوار مرگ در گوش بندگی ما کردند و سفر قیامت در پیش ما نهادند از لطف الهی و ذخایر غیبی ما را نشانی ده و در آن نشان ما را بشارتی ده تا بخوشدلی ما ودیعت غیبی بسپاریم قال ابشرک یا حبیب الله انی ترکت ابواب السماء قد فتحت و الملایکة قد قاموا صفوفا بالتحیة و الریحان یحیون روحک یا محمد گفت یا حبیب الله درهای آسمان جمله گشاده و مقربان صف صف ایستاده با نثار روح و ریحان و تحف رضوان و انتظار روح پاک تو می کشند ای محمد فقال لوجه ربی الحمد فبشرنی یا جبرییل

گفت حمد خداوند مرا که با من این همه کرامت کرد و عطا داد نه ازین می پرسم مرا بشارت ده گفت بشارت می دهم ترا بآن که درهای دوزخ استوار ببستند و درهای بهشت گشادند و فرادیس اعلی و جنات مأوی را بیاراستند و آذین بستند و جویهای آن مطرد گشت و درختان آن متدلی شد و حوران خویشتن را بیاراستند قدوم روح ترا ای محمد ...

میبدی
 
۵۵۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۴- سورة النّور- مدنیّة » ۲ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی إن الذین جاؤ بالإفک نقله اخبار و حمله آثار روایت کرده اند باسناد درست از مادر مؤمنان عایشة الصدیقة بنت الصدیق جیبة حبیب الله المبراة من فوق سبع سماوات گفتا رسول خدا ص هر گه که بر جناح سفر بودی میان زنان خویش قرعه زدی آن یکی که قرعه وی بر آمدی با خود بسفر بردی غزوی پیش آمد قرعه بزد قرعه من برآمد مرا با خود ببرد پس از آن که آیت حجاب آمده بود از آسمان و زنان آن گه در پرده بودندی مرا در هودجی نشاندند و مسافروار بوقت نزول و وقت رحیل فرو می آوردند و برمیداشتند تا رسول خدا از آن غزاة فارغ گشت فتح بر آمده و باز گشته و نزدیک مدینه رسیده شبی از شبها بمنزل فرو آمده بودیم من از هودج بیرون آمدم و از قافله در گذشتم حاجتی را که در پیش داشتم چون باز آمدم عقدی که در برداشتم از جزع ظفار گم کرده بودم هم در آن حال بطلب جزع بازگشتم و درنگ من در جست و جوی آن دراز گشت چون باز آمدم لشکر رفته بود و از نزول من بی خبر بودند همی پنداشتند که من در هودج نشسته ام و در سبکی هودج اندیشه نکردند که زنان آن گه سبک تن بودند بی گوشت انما یأکلن العلقة من الطعام و لم یغشهن اللحم چون عقد خویش بازیافتم و باز گشتم قوم رفته بودند و منزل خالی گشته لیس بها داع و لا مجیب تنها و غمگین بنشستم و از دلتنگی و اندوه چشمم در خواب شد صفوان بن المعطل السلمی المرادی با پس مانده لشکر بود بامداد رسید بآن منزل سواد شخصی دید آنجا تنها خفته چون فراز آمد مرا بشناخت که دیده بود پیش از نزول آیت حجاب همی استرجاع کرد بتعجب که انا لله این چه کارست و چه حال من باسترجاع وی از خواب درآمدم و بآستین پیراهن روی خویش بپوشیدم فو الله ما کلمنی بکلمة و لا سمعت منه کلمة غیر استرجاعه و الله که با من یک سخن نگفت و نه از وی هیچ سخن شنیدم مگر آن کلمه استرجاع آن گه راحله خویش بخوابانید و پای بر دست وی نهاد تا من برنشستم صفوان مهار بدست گرفت و میراند تا بلشکر در رسیدیم بجمعی منافقان بر گذشتیم دور از لشکر فرو آمده و عادت منافقان چنین بود که پیوسته گوشه ای گرفتندی و در میان مردم نیامدندی عبد الله ابی رییس منافقان که ایشان را دید گفت من هذه کیست این زن گفتند عایشه همان ساعت باعتقاد خبیث خویش طعن زد و حدیث افک در میان افکند قالت عایشة و هلک من هلک فی و کان الذی فولی کبره منهم عبد الله بن ابی بن سلول عایشه گفت چون بمدینه آمدیم بیمار شدم مدت یک ماه و اصحاب افک در گفت و گوی آمده و من از آن بی خبر و ناآگاه و رنج من از آن بیشتر بود که از رسول خدا آن لطف که هر بار دیدمی به بیماری این بار نمیدیدم و سبب نمی دانستم که گمان بد نمی بردم از رسول بیش از آن نمی دیدم که گاه گاه در آمدی و سلام کردی و گفتیکیف تیکم

آخر چون از آن بیماری به شدم و صحت یافتم شبی بیرون آمدم با ام مسطح بنت ابی رهم بن المطلب بن عبد مناف سوی صحرا می رفتیم قضاء حاجت را و دست و روی شستن را که آن گه عادت عرب نبود در خانه ها طهارت جای ساختن چون فارغ شدیم و روی بخانه نهادیم ام مسطح را پای در چادر افتاد بر وی در آمد نفرین کرد بر پسر خویش گفت تعس مسطح عایشه گفت بیس ما قلت أ تسبین رجلا قد شهد بدرا بد گفتی و ناسزا می دشنام دهی کسی را که به بدر حاضر بود ام مسطح گفت ای هنتاه خبر نداری و نشنیدی که وی چه گفت در حق تو و اصحاب افک چه میگویند عایشه گفت چه میگویند مرا خبر کن و آگاهی ده ام مسطح قصه در گرفت و سخن اصحاب افک با وی بگفت عایشه گفت چون آن سخن شنیدم جهان بر من تاریک گشت و بیماری یکی ده شد اندوهگین و متحیر بخانه باز آمدم با چشم گریان و دل بریان رسول خدا در آمد و هم بر آن قاعده گفت کیف تیکم ...

میبدی
 
۵۵۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۴- سورة النّور- مدنیّة » ۴ - النوبة الثالثة

 

... اسقف گفت صدقت سوم مسأله پرسید که رسول خدا خبر داد که روز قیامت لقمه ای و ذره ای و حبه ای صدقات در میزان چون کوهی عظیم باشد آن را در دنیا مثال چیست

گفتم بامداد که آفتاب بر آید یا شبانگاه که فرو می شود طللی که بذات خویش کوتاه بود چون پیش آفتاب بداری دراز بود و بسیار نماید اسقف گفت صدقت پس مسلمان از وی پرسید ما عدد ابواب الجنان فقال ثمانیة قال و ما عدد ابواب النیران فقال سبعة قال ما الذی هو مکتوب علی ابواب الجنة مسلمان گفت چون از وی این سؤال کردم که بر در بهشت چه نوشته است اسقف فرو ماند جواب نمیداد رومیان گفتند جواب ده تا این مرد غریب نگوید که اسقف نمیداند اسقف گفت اگر این جواب ناچارست با زنار و صلیب راست نمیآید زنار بگشاد و صلیب بیفکند و بآواز بلند گفت المکتوب علی باب الجنة لا اله الا الله محمد رسول الله رومیان این سخن شنیدند سنگ انداختند و دشنام دادند اسقف روی بآن غریب کرد گفت از قرآن هیچ چیز حفظ داری گفت دارم و این آیت بر خواند و الله یدعوا إلی دار السلام اسقف بگریست آن گه بآواز بلند گفت ای مردمان از دیده ما حجاب برداشتند آنک از آسمان میآیند هفتصد ملک با هفتصد هودج آراسته که در آن هودجها ارواح شهداء بآسمان برند و من یقین میدانم که از شما هفتصد کس با من موافقت کنند اکنون درین کرامت نگرید تا از هیچ خصم نترسید و باک ندارید آن گه جمعی بسیار ازیشان صلیب بشکستند و زنار بگسستند و مسلمان شدند و آن منکران و ناگرویدگان ایشان را می کشتند و اسقف را نیز بکشتند آن گه کشتگان را بشمردند هفتصد کس بودند یکی بیش نه و یکی کم نه مقصود از این حکایت آنست که نور آن مؤمن موحد در میان مشتی جاحد و کافر میتافت تا اسقف بدید و آن کار برفت ای جوانمرد اگر مددی از نور غیب بنام تو فرستد غازی از روم چنان اسیر نبرد که آن مدد نور ترا اسیر برد لکن بهیچ علت فرو نیاید و بهیچ سبب سفر نکند مثل نوره جماعتی مفسران گفتند این ها اشارت است بمصطفی صلوات الله علیه که خلقتش نور بود و خلعتش نور بود و نسبتش نور بود ولادتش نور بود و مشاهدتش نور بود و معاملتش نور بود و معجزتش نور بود و او خود در ذات خود نور علی نور بود مهتری که در روی او نور رحمت در چشم او نور عبرت در زبان او نور حکمت در میان کتف وی نور نبوت در کف او نور سخاوت در قدم او نور خدمت در موی او نور جمال در خوی او نور تواضع در صدر او نور رضا در سر او نور صفا در ذات او نور طاعت در طاعت او نور توحید در توحید او نور تحقیق در تحقیق او نور توفیق در سکوت او نور تعظیم در تعظیم او نور تسلیم شعر

ان الرسول لسیف یستضاء به ...

میبدی
 
۵۵۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۶- سورة الشعرا- مکیة » ۴ - النوبة الثانیة

 

... و ما أسیلکم علیه من أجر ای اطلب منکم علی امری ایاکم بتقوی الله جزاء و ثوابا فان جزایی و ثوابی علی رب العالمین لانه هو الذی ارسلنی فکان اجری علیه و قیل انما قال ذلک لان المستحق علی تبلیغ الرسالة ثواب دایم و لم یکن ذلک الیهم

أ تبنون بکل ریع آیة تعبثون الریع المرتفع من الارض و جمعه اریاع و الریع بالفتح فیه لغة و اصله فی اللغة الزیادة و قیل هو الطریق المرتفع عن الارض سلک ام لم یسلک و قیل هو الطریق الذی یکون بین الجبلین آیة یعنی بناء متمیزا عن سایر الأبنیة و قیل آیة ای علامة یجتمعون الیها للعبث بمن یمر فی الطریق و قیل هو برج الحمام تعبثون یعنی عابثین و هذا کقول القایل خرج فلان من البلد یقول کذا یعنی قایلا کذا خلافست میان علما که از بهر چه ایشان را عابث خواند بدان بناها که می کردند قومی گفتند اسراف میکردند در آن فوق الحاجة قصرهای عظیم و منظرهای بلند و هر چه اسراف باشد و فوق الحاجة همه عبث بود قومی گفتند غرض ایشان در آن تفاخر و تکاثر بود و تفاخر در ابنیه عبث باشد که آن را محصولی نبود قومی گفتند که قصد ایشان در آن بناها آن بود که تا از مکاره زمان و نوایب روزگار ایمن باشند و این عبث باشد قومی گفتند که کبوتر خانه بود که می کردند و کبوترداری و این خود بازی کودکان باشد و قیل کانوا یبنون بناء من یطمع الخلود و ذلک عبث مقاتل گفت ایشان سفر میکردند و بستارگان راه می بردند پس خواستند که راه بردن بر خود آسان کنند و بر راهها قصرهای عظیم و بناهای بلند بساختند تا علمی باشد ایشان را و نشانی در راه بردن و آن گه بآن تفاخر میکردند که هذا منزل فلان و هذا منزل بنی فلان اینست که رب العالمین گفت آیة تعبثون و تتخذون مصانع ای حصونا و کل بناء مصنعة و قیل المصنعة البناء علی الماء و لعلکم تخلدون ای کان هذه الأبنیة تخلدکم فی الدنیا و انتصب آیة علی انه مفعول له و مفعول أ تبنون غیر مذکور لدلالة الکلام علیه فدل تبنون علی البناء و دلت آیة علی عظم البناء

و إذا بطشتم بطشتم جبارین ای اذا انتقمتم انتقمتم انتقام الجبارین بلا رأفة و لا ابقاء و قیل معناه إذا بطشتم بمن دونکم بطشتم متکبرین قتلا بالسیف و ضربا بالسوط و الجبار الذی یقتل و یضرب علی الغضب و اصل الجبار ممتنع مشتق من جبار النخل هو الذی قد ارتفع عن ان تناله ید و قیل الجبار هو الغالی بالقدرة و هو مدح لله عز و جل لانه حقیقة فیه و ذم لغیره لانه کذب ...

میبدی
 
۵۵۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۷- سورة النمل- مکیة » ۲ - النوبة الثانیة

 

... و هو قوله و من یزغ منهم عن أمرنا نذقه من عذاب السعیر قال مقاتل کان سلیمان استعمل علی کل صنف منهم جنیا یرد اولهم علی آخرهم لیلا یتقدموا فی المسیر کما یصنع الملوک و کان سلیمان یسیر فیهم لیکون اهیب له روایت کنند از محمد بن کعب القرظی گفت لشکرگاه سلیمان صد فرسنگ بود بیست و پنج فرسنگ آدمیان داشتند بیست و پنج فرسنگ جنیان و بیست فرسنگ وحوش بیابان و بیست و پنج فرسنگ مرغان و او را هزار کوشک بود از آبگینه بر چوب ساخته و او را هزار زن بود در آن کوشکها نشانده سیصد از آن آزاد زن بودند و هفتصد کنیزکان سریت و باد عاصف و باد رخا بفرمان وی بود چون خواستی که بر خیزد باد عاصف را فرمودی تا آن لشکرگاه وی جمله برداشتی و بهوا بردی آن گه باد رخا را فرمودی تا نرم نرم آن را میراندی گفتا مسیر و میان آسمان و زمین بود حق جل جلاله وحی فرستاد که انی قد زدت فی ملکک انه لا یتکلم احد من الخلایق بشی ء الا جاءت الریح فاخبرتک به تا اینجا روایت محمد کعب القرظی است

مقاتل گفت شیاطین از بهر سلیمان بساطی ساخته بودند از زر و ابریشم کرده زر در ابریشم ساخته و ابریشم در زر بافته طول آن بساط یک فرسنگ و عرض آن یک فرسنگ و در میان بساط منبری زرین نهاده سلیمان بر ان منبر نشستی و گرد بر گرد وی سه هزار کرسی نهاده زرین و سیمین انبیا بر آن کرسیهای زرین نشستند و علما بر کرسیهای سیمین و گرد بر گرد ایشان عامه مردم و از پس مردم جن و شیاطین و بالای ایشان مرغان در هوا پر واپر داده تا آفتاب بر ایشان نتابد و حرارت آفتاب بایشان نرسد و باد صبا مسخر وی کرده تا آن بساط و آن حشم برداشتید و از بامداد تا شبانگاه مسافت یک ماهه باز بریدید تا اینجا روایت مقاتل است وهب منبه روایت کند از کعب احبار که سلیمان ع چون بر نشستید با خیل و حشم جن و انس و طیور و وحوش بعضها فوق بعض علی قدر درجاتهم زبر یکدیگر هر یکی بر قدر درجه خویش بودی و او را مطبخها بود ساخته در آن تنورهای آهنین بود و دیگهای بزرگ چنان که هر تایی دیگ ده تا شتر در آن می شد و پیش لشکرگاه میدانهای فراخ بود از بهر چهارپایان و ستوران در آن حال زین کرده و استران آراسته هم چنان در میان آسمان و زمین باد ایشان را همی بر دو سفر ایشان از اصطخر تا یمن و گفته اند بمدینه رسول ص برگذشت سلیمان گفت هذه دار هجرة نبی فی آخر الزمان طوبی لمن آمن به و طوبی لمن اتبعه و طوبی لمن اقتدی به و هم چنان بزمین مکه برگذشت خانه کعبه در الله زارید گفت یا رب هذا نبی من انبیایک و قوم من اولیایک مروا علی فلم یهبطوا فی و لم یصلوا عندی و لم یذکروک بحضرتی و الاصنام تعبد حولی من دونک فاوحی الله الیه ان لا تبک فانی سوف املأک وجوها سجدا و انزل فیک قرآنا جدیدا و ابعث منک نبیا فی آخر الزمان احب انبیایی الی و اجعل فیک عمارا من خلقی یعبدوننی و افرض علی عبادی فریضة یدفون الیک دفیف النسور الی اوکارها و یحنون الیک حنین الناقة الی ولدها و الحمامة الی بیضها و اطهرک من الاوثان و عبدة الشیاطین

پس سلیمان ع از آنجا برفت تا بوادی نمل رسید سلیمان باد را فرمود تا او را بزمین آورد و بر ستوران نشستند و همی رفتند تا بوادی نمل رسیدند اینست که رب العالمین گفت حتی إذا أتوا علی واد النمل جمهور مفسران بر آنند که این وادی نمل اندر زمین شام است و گفته اند وادی سدیر است وادیی است از وادیهای طایف و معنی وادی النمل ای یکثر فیه النمل کما یقال بلاد الثلج و قیل کان النمل به امثال الذیاب قال الشعبی کانت التی فهم سلیمان کلامها ذات جناحین فکانت من الطیر فلذلک علم منطقها و قال مقاتل سمع کلامها من ثلاثة امیال حملت الریح الیه و قال الضحاک اسم هذه النملة طاخیة و قیل حزمی ...

میبدی
 
۵۵۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۱- سورة لقمان - مکّیّة » ۱ - النوبة الثانیة

 

... أولیک علی هدی من ربهم علی هدی بیان عبودیت است من ربهم بیان ربوبیت است بعد از گزارد معاملت و تحصیل عبادت ایشان را بستود هم باعتقاد سنت هم بگزارد عبودیت هم باقرار ربوبیت و فی الایة دلیل ان العبد لا یهتدی بنفسه الا بهدایة الله تعالی الا تری انه قال عز و جل علی هدی من ربهم رد علی المعتزلة فانهم یقولون العبد یهتدی بنفسه

و من الناس من یشتری لهو الحدیث یعنی یختار لهو الحدیث و قیل یشتری بماله کتبا فیها لهو الحدیث مقاتل گفت در شأن النضر بن الحارث فرو آمد مردی کافر دل کافر کیش بود سخت خصومت با رسول خدا قتله رسول الله صبرا حین فرغ من وقعة بدر مردی بازرگان بود سفر کردی بدیار عجم و در زمین عجم اخبار پیشینیان قصه رستم و اسفندیار و امثال ایشان بخرید و قریش را گفت محمد آنچه میگوید از قصه پیشینیان چون عاد و ثمود هم چنان است که من بشما آوردم از اخبار رستم و اسفندیار و اکاسره قریش استماع قرآن در باقی کردند و همه روی بوی آوردند و آن قصه های عجم می شنیدند اینست که رب العالمین گفت لیضل عن سبیل الله یعنی یضل بتلک الکتب عن تدبر آیات الله و قیل ان قراءة کتب العجم یشککهم فیما جعله للنبی حجة من ذکر اخبار الامم الماضیة

ثم قال بغیر علم ای لا یستحق ان یسمی عالما من فعل هذا الفعل من اضلال نفسه و اضلال غیره و قیل لم یعلم ما فی عاقبة ذلک من الوزر ابن عباس و مجاهد گفتند لهو الحدیث غنا و سرود فاسقان است در مجلس فسق و آیت در ذم کسی فرو آمد که کنیزکان مغنیات خرد تا فاسقان را مطربی کنند فیکون المعنی یشتری ذات لهو الحدیث ...

میبدی
 
۵۵۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۱- سورة لقمان - مکّیّة » ۱ - النوبة الثالثة

 

... و قال الحسین بن منصور الحکمة سهام و قلوب المؤمنین اهدافها و الرامی الله و الخطاء معدوم و قیل الحکمة العلم اللدنی و قیل هو النور المفرق بین الالهام و الوسواس و قیل لبعضهم من این یتولد هذا النور فی القلب فقال من الفکرة و العبرة و هما من میراث الحزن و الجوع

و إذ قال لقمان لابنه و هو یعظه الایة لقمان پسر خویش را پند داد و وصیت کرد که ای پسر بسورها مرو که ترا رغبت در دنیا پدید آید و آخرت بر دل تو فراموش گردد ای پسر اگر سعادت آخرت میخواهی و زهد در دنیا بتشییع جنازه ها بیرون شو و مرگ پیش چشم خویش دار و در دنیا چنان مباش که عیال و وبال مردم شوی از دنیا قوت ضرورتی بردار و فضول بگذار ای پسر روزه که داری چنان دار که شهوت ببرد نه قوت ببرد و ضعیف کند تا از نماز با زمانی که بنزدیک الله نماز دوست تر از روزه ای پسر از نیک زنان تا توانی بر حذر باش و از زنان بد فریاد خواه با الله که ایشان دام شیطان اند و سبب فتنه ای پسر چون قدرت یابی بر ظلم بندگان قدرت خدای بر عقوبت خود یاد کن و از انتقام وی بیندیش که او جل جلاله منتقم است دادستان از گردن کشان و کین خواه از ستمکاران و بحقیقت دان که ظلم تو از آن مظلوم فرا گذارد و عقوبت الله اندر ان ظلم بر تو بماند و پاینده بود ای پسر و مبادا که ترا کاری پیش آید از محبوب و مکروه که نه در ضمیر خود چنان دانی که خیر و صلاح تو در آنست پسر گفت ای پدر من این عهد نتوانم داد تا آن گه که بدانم که آنچه تو گفتی چنانست که تو گفتی پدر گفت الله تعالی پیغامبری فرستادست و علم و بیان آنچه من گفتم با وی است تا هر دو بنزدیک وی شویم و از وی پرسیم هر دو بیرون آمدند و بر مرکوب نشستند و آنچه در بایست بود از توشه و زاد سفر برداشتند بیابانی در پیش بود مرکوب همی راندند تا روز بنماز پیشین رسید و گرما عظیم بود آب و توشه سپری گشت و هیچ نماند هر دو از مرکوب فرو آمدند و پیاده بشتاب همی رفتند ناگاه لقمان در پیش نگرست سیاهی دید و دود با دل خود گفت آن سیاهی درخت است و آن دود نشان آبادانی و مردمان که آنجا وطن گرفته اند هم چنان همی رفتند بشتاب ناگاه پسر لقمان پای بر استخوانی نهاد

آن استخوان بزیر قدم وی برآمد و به پشت پای بیرون آمد پسر بیهوش گشت و بر جای بیفتاد لقمان در وی آویخت و آن استخوان بدندان از پای وی بیرون کرد و عمامه وی پاره کرد و بر پای وی بست لقمان آن ساعت بگریست و یک قطره آب چشم وی بر روی پسر افتاد پسر روی فرا پدر کرد گفت ای بابای من می بگریی بچیزی که می گویی بهی من و صلاح من در آنست ای پدر چه بهتری است ما را اندرین حال آب و توشه سپری شد و ما هر دو درین بیابان متحیر بماندیم اگر تو بروی و مرا برین حال بجای مانی با غم و اندیشه روی و اگر با من اینجا مقام کنی برین حال هر دو بمیریم درین چه بهتری است و چه خیرت پدر گفت اما گریستن من از آنست که من دوست داشتمی که بهر حظی که مرا از دنیاست من فدای تو کردمی که من پدرم و مهربانی پدران بر فرزندان معلوم است و اما آنچه می گویی که درین چه خیرت است تو چه دانی مگر آن بلا که از تو صرف کرده اند خود بزرگتر از این بلاست که بتو رسانیده اند و باشد که این بلا که بتو رسانیده اند آسانتر از آنست که از تو صرف کرده اند ایشان درین سخن بودند که لقمان فرا پیش نگرست و هیچ چیز ندید از آن سواد و دخان ...

میبدی
 
۵۵۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۱- سورة لقمان - مکّیّة » ۲ - النوبة الثانیة

 

... قوله تعالی و تقدس علم الساعة ای علم قیام الساعة و ینزل الغیث ای و یعلم متی ینزل الغیث

سمی المطر غیثا لانه غیاث الخلق به رزقهم و علیه بقاؤهم و ما تدری نفس بأی أرض تموت فی حضر او سفر بر او بحر و قیل بأی أرض تموت من قدم لان کل قدم یقع علی ارض غیر الاولی فی المشی و قیل معناه بای قدم من الشقاوة و السعادة حکاه النقاش إن الله علیم بهذه الاشیاء خبیر بها فمن ادعی علم شی ء من هذه الخمسة فهو کافر بالله سبحانه و تعالی

میبدی
 
۵۵۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۲- سورة المضاجع و یقال سورة السجدة- مکیة » ۲ - النوبة الثانیة

 

... اذا استقلت بالمشرکین مضاجع

در سبب نزول این آیت سه قول گفته اند قول حسن و مجاهد آنست که در شأن متهجدان فرو آمد ایشان که در میانه شب از خوابگاه برخیزند و نماز شب کنند و دلیل برین قول خبر مصطفی است ص روی معاذ بن جبل قال کنت مع رسول الله ص فی سفر فاصبحت یوما قریبا منه و هو یسیر فقلت یا رسول الله اخبرنی بعمل یدخلنی الجنة و یباعدنی من النار قال قد سألت عن عظیم و انه لیسیر علی من یسره الله علیه تعبد الله و لا تشرک به شییا و تقیم الصلاة و تؤتی الزکاة و تصوم رمضان و تحج البیت ثم قال الا ادلک علی ابواب الخیر الصوم جنة و الصدقة تطفی الخطییة کما یطفی الماء النار و صلاة الرجل فی جوف اللیل ثم قرأ تتجافی جنوبهم عن المضاجع حتی بلغ جزاء بما کانوا یعملون ثم قال الا اخبرک برأس الامر و عموده و ذروة سنامه قلت بلی یا رسول الله قال رأس الامر الاسلام و عموده الصلاة و ذروة سنامه الجهاد ثم قال الا اخبرک بملاک ذلک کله قلت بلی یا نبی الله قال فاخذ بلسانه و قال اکفف علیک هذا فقلت یا رسول الله و انا لمؤاخذون بما نتکلم به فقال ثکلتک امک یا معاذ و هل یکب الناس فی النار علی وجوههم او قال علی مناخرهم الا حصاید السنتهم

و عن ابی امامة الباهلی عن رسول الله ص قال علیکم بقیام اللیل فانه دأب الصالحین قبلکم و قربة لکم الی ربکم و مکفرة للسییات و منهاة عن الاثم ...

میبدی
 
۵۶۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۴- سورة سبا- مکیة » ۲ - النوبة الثانیة

 

... غدوها شهر غدوها الی انتصاف النهار مسیرة شهر ای سیرها من لدن طلوع الشمس الی زوالها مسیر دواب الناس فی شهر و رواحها من انتصاف النهار الی اللیل مسیرة شهر فی یوم واحد مسیرة شهرین قال وهب ذکر لی ان منزلا بناحیة دجلة مکتوب فیه کتبه بعض اصحاب سلیمان نحن نزلناه و ما بنیناه و مبنیا وجدناه غدونا من اصطخر فقلناه و نحن رایحون منه ان شاء الله فبایتون بالشام و قال الحسن کان یغدوا من دمشق فیقیل باصطخر و بینهما مسیرة شهر ثم یروح من اصطخر فیبیت بکابل و بینهما مسیرة شهر للراکب المسرع

گفته اند سیر سلیمان بر مرکب باد اندر بسیط زمین چنان بود که هر روز بامداد تا بنماز پیشین وقت قیلوله مسافت یک ماهه راه بریده بود و گفته اند سفر وی از زمین عراق بود تا به مرو و از انجا تا به بلخ و از انجا در بلاد ترک شدی و بلاد ترک باز بریدی تا بزمین صین آن گه سوی راست از جانب مطلع آفتاب برگشتی بر ساحل دریا تا بزمین قندهار و ز انجا تا به مکران و کرمان و زانجا تا به اصطخر پارس و اصطخر پارس نزول گاه وی بود یک چند آنجا مقام کردی و زانجا بامداد برفتی و شبانگاه به شام بودی بمدینه تدمر و مستقر و مسکن وی تدمر بود کان سلیمان امر الشیاطین قبل شخوصه من الشام الی العراق فبنوها له بالصفاح و العمد و الرخام الأبیض و الاصفر و قد وجد هذه الأبیات منقورة فی صخرة بارض الشام انشأها بعض اصحاب سلیمان علیه السلام

و نحن و لا حول سوی حول ربنا ...

... و قدرنا فیها السیر ای جعلنا السیر بین قراهم و القری التی بارکنا فیها سیرا مقدرا من منزل الی منزل و قریة الی قریة لا ینزلون الا فی قریة و ماء و شجر و لا یغدون الا من قریة و ماء و شجر و قلنا لهم سیروا فیها لیالی و أیاما ای وقت شیتم آمنین لا تخافون عدوا و لا جوعا لا عطشا فبطروا و طغوا و لم یصبروا علی العافیة

فقالوا ربنا باعد بین أسفارنا قرأ ابن کثیر و ابو عمرو بعد بین اسفارنا ای اجعل بیننا و بین الشام فلوات و مفاوز لنرکب فیها الرواحل و نتزود الازواد فعجل الله لهم الاجابة روایت هشام از قراء شام و یعقوب ربنا برفع خوانند و باعد بر خبر و معنی آنست که راهی چنان آبادان داشتند و منزلها چنان نزدیک و نیکو بطر گرفت ایشان را در ان نعمت و ناسپاسی کردند و آن راه چنان نزدیک و آبادان بدور داشتند گفتند خداوند ما دورادور دور کرد سفرهای ما و ظلموا أنفسهم بالکفر و الطغیان و العصیان فجعلناهم أحادیث عظة و عبرة یتمثل بهم و مزقناهم کل ممزق کانوا قبایل ولدهم سبا فتفرقوا فی البلاد وقع بارض الیمن منهم اشعر و کنده و انمار و هم بجیلة و مذحج و حمیر و وقع ازد بعمان و وقع خزاعة بمکة و اوس و خزرج بیثرب و وقع لخم و جذام و غسان و کلب بالشام و کذلک عاملة وقعت بالشام

إن فی ذلک لآیات لکل صبار شکور قال المطرف هو المؤمن الذی اذا اعطی شکر و اذا ابتلی صبر ...

میبدی
 
 
۱
۲۶
۲۷
۲۸
۲۹
۳۰
۱۸۰