گنجور

 
میبدی

این سوره لقمان سی و چهار آیت است و پانصد و چهل و دو کلمت و دو هزار و صد و ده حرف. جمله بمکه فرو آمد مگر سه آیت که بمدینه فرو آمد: وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ تا آخر سه آیت. حسن گفت: جمله سورة مکی است مگر یک آیت: الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ از بهر آنکه فرض نماز و فرض زکاة بمدینه فرو آمد، و درین سورة منسوخ نیست مگر این کلمات: وَ مَنْ کَفَرَ فَلا یَحْزُنْکَ کُفْرُهُ این قدر از آیت منسوخ است بآیت سیف و باقی آیت محکم.

روی ابی بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة لقمان کان له لقمان رفیقا یوم القیامة و اعطی من الحسنات عشرا بعدد من عمل بالمعروف و عمل بالمنکر».

قوله الم، تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ یعنی تلک الحروف الثمانیة و العشرون آیاتُ الْکِتابِ الْحَکِیمِ. و قیل معناه هذه الآیات تلک الآیات الّتی وعدتم فی التوریة و یجوز ان یکون تلک اشارة الی الآیات فی هذه السّورة، ای هذه آیات الکتاب الحکیم، ای المحکم و هو الممنوع من الفساد و البطلان، و قیل الحکیم هاهنا هو المتضمّن للحکمة.

هُدیً وَ رَحْمَةً قراءة العامّة بالنصب علی الحال و القطع و قرأ حمزة وَ رَحْمَةً بالرفع، یعنی هذا الکتاب هُدیً وَ رَحْمَةً لِلْمُحْسِنِینَ سمّاه هدی لما فیه من الدّواعی الی الفلاح و الالطاف المؤدّیة الی الخیرات و المحسن لا یقع مطلقا الّا مدحا صفة للمؤمنین و فی تخصیص کتابه بالهدی و الرحمة للمحسنین دلیل علی انه لیس بهدی لغیرهم و قد قال تعالی: وَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ فِی آذانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَیْهِمْ عَمًی، و قال تعالی: وَ إِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَی الْکافِرِینَ هدی در قرآن برهشده وجه است و جمله این وجوه بدو معنی بازمیگردد: یکی دعوت، و دیگر شرح و توفیق.

امّا آنچه بمعنی دعوت است بانبیاء و ائمّة و شیاطین اضافت کرد، انبیاء را گفت: وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ ای داع، و ائمه را گفت: وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا ای یدعون بامرنا، و شیطان را گفت: کُتِبَ عَلَیْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلَّاهُ فَأَنَّهُ یُضِلُّهُ وَ یَهْدِیهِ إِلی‌ عَذابِ السَّعِیرِ ای یدعوه.

و آنچه به معنی شرح و توفیق است حق تعالی بخود اضافت کرد که جز وی جلّ جلاله کس را روا نیست و مخلوق را سزا نیست، بندگان را خود توفیق ایمان دهد و دلها بمعرفت خود روشن گرداند، و مر بنده را توحید خود کرامت کند و راه بخود خود نماید: وَ إِنَّ اللَّهَ لَهادِ الَّذِینَ آمَنُوا وَ ما أَنْتَ بِهادِی الْعُمْیِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ و از روی لغت معنی هدی امالت است، یقال: فلان یتهادی فی مشیته ای یتمایل، فعلی هذا التأویل هدی اللَّه یعنی امالة قلب الانسان من الکفر الی الایمان و من الضّلالة الی السنّة.

آن گه محسنان را تفسیر کرد گفت: الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ یدیمونها بحقوقها و حدودها و شرائطها. شرائط نماز دو قسم است: قسمی شرائط جواز گویند یعنی فرائض و حدود و اوقات آن، و قسمی شرائط قبول گویند یعنی تقوی و خشوع و اخلاص و تعظیم و حرمت آن. قال اللَّه تعالی: إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ و تا این هر دو قسم بجای نیارد معنی اقامت درست نشود. ازینجا است که ربّ العزة در قرآن هر جای که بنده را نماز فرماید أَقِیمُوا الصَّلاةَ گوید و صلّوا نگوید و یُؤْتُونَ الزَّکاةَ ای یعطونها بشروطها الی مستحقّیها وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ ای بالدّار الآخره و الجزاء علی الاعمال هُمْ یُوقِنُونَ فلا یشکّون فی البعث و الحساب. و انما اعاد لفظة «هم» للتوکید فی الیقین بالبعث و الحساب.

أُولئِکَ عَلی‌ هُدیً مِنْ رَبِّهِمْ، علی هدی بیان عبودیت است، من ربّهم بیان ربوبیّت است، بعد از گزارد معاملت و تحصیل عبادت ایشان را بستود، هم باعتقاد سنّت هم بگزارد عبودیت، هم باقرار ربوبیّت. و فی الایة دلیل انّ العبد لا یهتدی بنفسه الّا بهدایة اللَّه تعالی. الا تری انه قال عزّ و جلّ: عَلی‌ هُدیً مِنْ رَبِّهِمْ ردّ علی المعتزلة فانهم یقولون: العبد یهتدی بنفسه.

وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ یعنی یختار لهو الحدیث. و قیل یشتری بماله کتبا فیها لهو الحدیث. مقاتل گفت: در شأن النضر بن الحارث فرو آمد، مردی کافر دل کافر کیش بود، سخت خصومت با رسول خدا، قتله رسول اللَّه صبرا حین فرغ من وقعة بدر. مردی بازرگان بود سفر کردی بدیار عجم و در زمین عجم اخبار پیشینیان: قصه رستم و اسفندیار و امثال ایشان بخرید و قریش را گفت محمد آنچه میگوید از قصّه پیشینیان چون عاد و ثمود هم چنان است که من بشما آوردم از اخبار رستم و اسفندیار و اکاسره. قریش استماع قرآن در باقی کردند و همه روی بوی آوردند و آن قصه‌های عجم می‌شنیدند اینست که ربّ العالمین گفت: لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ یعنی یضلّ بتلک الکتب عن تدبّر آیات اللَّه. و قیل: ان قراءة کتب العجم یشکّکهم فیما جعله للنبی حجّة من ذکر اخبار الامم الماضیة.

ثمّ قال بِغَیْرِ عِلْمٍ ای لا یستحقّ ان یسمی عالما من فعل هذا الفعل من اضلال نفسه و اضلال غیره. و قیل لم یعلم ما فی عاقبة ذلک من الوزر. ابن عباس و مجاهد گفتند: لَهْوَ الْحَدِیثِ غنا و سرود فاسقان است در مجلس فسق. و آیت در ذم کسی فرو آمد که کنیزکان مغنّیات خرد تا فاسقان را مطربی کنند، فیکون المعنی یشتری ذات لهو الحدیث.

روی ابو امامة قال: قال رسول اللَّه (ص): «لا یحلّ تعلیم المغنّیات و لا بیعهن و اثمانهن حرام».

و فی مثل هذا نزلت الایة وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ. و ما من رجل یرفع صوته بالغنا الّا بعث اللَّه علیه شیطانین احدهما علی هذا المنکب و الآخر علی هذا المنکب فلا یزالان یضربانه بارجلهما حتی یکون هو الذی یسکت. و عن ابی هریرة انّ النبی (ص) نهی عن ثمن الکلب و کسب الزمارة.

و قال مکحول: من اشتری جاریة ضرّابة لیمسکها لغنائها و ضربها مقیما علیه حتی یموت لم اصل علیه، ان اللَّه یقول: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ الایة...

قال سعید بن جبیر: لَهْوَ الْحَدِیثِ معناه یستبدل و یختار الغناء و المزامیر و المعازف علی القرآن. و قال سبیل اللَّه القرآن. لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ یعنی لیضلّ غیره بذلک عن استماع القرآن. و قرأ ابن کثیر و ابو عمرو لِیُضِلَّ بفتح الیاء، ای لیضلّ هو بهذا الفعل عن سبیل اللَّه. و عن ابی امامة قال: قال رسول اللَّه (ص): انّ اللَّه بعثنی هدی و رحمة للعالمین و امرنی بمحو المعازف و المزامیر و الاوثان و الصلب و امر الجاهلیة و حلف ربّی بعزته لا یشرب عبد من عبیدی جرعة من خمر متعمدا الّا سقیته من الصدید مثلها یوم القیامة مغفورا له او معذبا و لا یسقیها صبیّا صغیرا ضعیفا مسلما الّا سقیته مثلها من الصدید یوم القیامة مغفورا له او معذبا و لا یترکها من مخافتی الّا سقیته مثلها من حیاض القدس یوم القیامة، لا یحلّ بیعهنّ و لا شراهن و لا تعلیمهنّ و لا التجارة بهن، و ثمنهن حرام یعنی الضّوارب.

و عن محمد بن المنکدر قال: بلغنی انّ اللَّه عزّ و جلّ یقول یوم القیامة این الذین کانوا ینزهون انفسهم و اسماعهم عن اللهو و مزامیر الشیطان ادخلوهم ریاض المسک، ثم یقول للملائکة اسمعوا عبادی حمدی و ثنائی و تمجیدی. و اخبروهم ان: فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ. وَ یَتَّخِذَها هُزُواً قرأ حمزة و الکسائی و یعقوب بنصب الذال عطفا علی قوله لیضلّ و قرأ الآخرون بضم الذال عطفا علی قوله یشتری، و المعنی و هو یتّخذها هزوا ای یتّخذ آیات اللَّه هزوا، یعنی یعیبها و یحقرها و یتسفّه علی من یقرأها أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ مخز مذلّ.

وَ إِذا تُتْلی‌ عَلَیْهِ آیاتُنا وَلَّی مُسْتَکْبِراً هذا دلیل علی انّ الایة السابقة نزلت فی النضر بن الحارث، یعنی و اذا قری علیه آیات کتابنا اعرض عن تدبّرها متکبرا رافعا نفسه عن طاعة رسولنا و الاصغاء الی ما یتلوه علیه من آیاتنا کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْها یعنی لم یتدبّرها و لم یفکّر حتی هو بمنزلة من لا یسمع لوقر و صمم فِی أُذُنَیْهِ یقال وقرت اذنه و وقرها اللَّه اللّهم قرّ اذنه فَبَشِّرْهُ بِعَذابٍ أَلِیمٍ.

إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ الایمان التصدیق بالقلب و تحقیقه بالاعمال‌ الصالحة و لذلک قرن اللَّه بینهما و جعل الجنّة مستحقة بهما. قال اللَّه تعالی: إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ. و قیل استحقاق الجنّة بالایمان و استحقاق الدرجات بالاعمال لَهُمْ جَنَّاتُ النَّعِیمِ اضاف الجنّات الی النعیم لتحقیق النعیم بتلک الجنّات. و قیل جنّات النعیم احدی الجنان السّبع علی ما روی وهب بن منبه عن ابن عباس: قال: خلق اللَّه الجنان یوم خلقها فصلّی بعضها علی بعض فهی سبع جنان: دار الجلال، و دار السلام، و جنة عدن و هی قصبة الجنة مشرفة علی الجنان کلّها، و جنّة المأوی، و جنة الخلد، و جنّة الفردوس، و جنات النعیم. قال: و الجنان کلّها مائة درجة ما بین الدرجتین مسیرة خمس مائة عام، حیطانها لبنة من ذهب و لبنة من یاقوت و لبنة من زبرجد، ملاطها المسک و قصورها الیاقوت و غرفها اللؤلؤ و مصاریعها الذهب و ارضها الفضّة و حصباؤها المرجان و ترابها المسک، اعدّ اللَّه لاولیائه یقول تعالی: اولیائی جوزوا الصراط بعفوی و ادخلوا الجنّة برحمتی.

خالِدِینَ فِیها وَعْدَ اللَّهِ نصب علی المصدر و حَقًّا حال للوعد، ای وعد اللَّه وعدا حقا ای من صفة وعد اللَّه انّه حق و حاله انّه ینجز لا محالة وَ هُوَ الْعَزِیزُ المنیع لا یغلب و لا یقهر الْحَکِیمُ لا یسهو فی فعله و لا یغلط.

خَلَقَ السَّماواتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها الهاء راجعة الی السماوات لا غیر یعنی خلق السماوات السبع و امسکها بقدرته علی غیر عمد و انتم ترونها کذلک و العمد جمع عمود وَ أَلْقی‌ فِی الْأَرْضِ رَواسِیَ أَنْ تَمِیدَ بِکُمْ یعنی لان تمید بکم لقوله: یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ أَنْ تَضِلُّوا یعنی لئلا تضلّوا، وَ بَثَّ فِیها مِنْ کُلِّ دابَّةٍ مع کثرتها و اختلاف اجناسها. وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ای من السحاب مطرا فی اوقات الحاجات الیها فَأَنْبَتْنا فِیها ای فی الارض مِنْ کُلِّ زَوْجٍ کَرِیمٍ ای من کلّ صنف جنس من النّبات حسن المنظر کثیر المنافع، و قیل: سمّاه کریما لانه یکرم علی العباد ما ینتفعون به.

هذا خَلْقُ اللَّهِ ای هذا الذی عدّدته علیکم، خلق اللَّه ای مخلوقه فاقام الخلق مقام المخلوق توسّعا کقولک: هذا درهم ضرب الامیر ای مضروبه، فَأَرُونِی ما ذا خَلَقَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ عن آلهتکم التی تعبدونها، یعنی ارونی ما ذا خلقه الاصنام ای لیس یقدرون علی ذلک لانّها عاجزة عن الخلق و هی فی ذواتها مخلوقة، بَلِ الظَّالِمُونَ ای الکافرون، فِی ضَلالٍ مُبِینٍ فی ذهاب عن الخلق بیّن واضح بان و ابان بمعنی واحد.

وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَةَ لقمان مردی حکیم بود از نیکمردان بنی اسرائیل خلق را پند دادی و سخن حکمت گفتی و در عهد وی هیچ بشر را آن سخن حکمت نبود که او را بود. و علماء تفسیر متفق‌اند که از اولیاء بود نه از انبیاء مگر عکرمة که وی تنها میگوید پیغامبر بود و این خلاف قول مفسّران است. و گفته‌اند پیغامبر نبود امّا هزار پیغامبر را شاگردی کرده بود و هزار پیغامبر او را شاگرد بودند در سخن حکمت. و خلاف است که حرفت وی چه بوده، قومی گفتند نجّار بود، قومی گفتند خیّاط بود، قومی گفتند شبان بود. روزی مردی بوی بگذشت و بنی اسرائیل او را جمع شده بودند و ایشان را پند میداد آن مرد گفت: تو نه آن شبانی که با من بفلان جایگه گوسپند بچرا داشتی؟ لقمان گفت: آری من آن شبانم که تو دیدی.

آن مرد گفت: بچه خصلت باین پایگاه رسیدی؟ گفت: بصدق الحدیث و اداء الامانة و ترک ما لا یعنینی بسخن راست گفتن و امانت برمّت گزاردن و آنچه در دین بکار نیاید و از آن بسر شود بگذاشتن. و نسب وی بقول محمد بن اسحاق هو لقمان بن ناعور بن ناخور بن تارخ و هو آزر. وهب گفت: ابن اخت ایوب بود. مقاتل گفت: ابن خاله ایوب بود و بیشترین مفسّران میگویند غلامی سیاه بود نوبی ستبر لب، بزرگ بینی، زفت ساق، ستبر گردن، بلند بالا، ادبی تمام داشت و عبادت فراوان، و سینه آبادان، و دلی بنور حکمت روشن. بر مردمان مشفق و در میان خلق مصلح و همواره ناصح. خود را پوشیده داشتی، و بر مرگ فرزندان و هلاک مال غم نخوردی و از تعلّم هیچ نیاسودی. حکیم بود حلیم و رحیم و کریم. و در عصر داود بود، سی سال با داود همی‌بود بیکجای. و از پس داود زنده بود تا بعهد یونس بن متی و سبب عتق وی آن بود که مولی نعمت وی او را آزمونی کرد تا بداند که عقل وی چند است و حکمت و دانش وی کجا رسیده. گوسپندی بوی داد گفت این را قربانی کن و آنچه از جانور خوشتر و نیکوتر است بمن آر لقمان از آن گوسپند دل و زبان بیاورد. گوسپندی دیگر بوی داد که این را قربان کن و آنچه از جانور بتر است و خبیث‌تر بمن آر. لقمان همان دل و زبان بوی آورد، خواجه گفت این چه حکمت است که از هر دو یکی آوردی گفت: انّهما اطیب شی‌ء اذا طابا و اخبث شی‌ء اذا خبثا. خواجه آن حکمت از وی بپسندید و او را آزاد کرد.

و عن نافع عن ابن عمر قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول حقا اقول لم یکن لقمان نبیّا و لکن کان عبدا کثیر التفکر حسن الیقین احبّ اللَّه فاحبّه فمنّ علیه بالحکمة.

و روی انه کان نائما نصف النهار فنودی یا لقمان هل لک ان یجعلک اللَّه خلیفة فی الارض فتحکم بین الناس بالحقّ؟ فاجاب الصّوت فقال: ان خیّرنی ربّی قبلت العافیة و لم اقبل البلاء و ان عزم علیّ فسمعا و طاعة فانّی اعلم ان فعل بی ذلک اعاننی و عصمنی. فقالت الملائکة بصوت لا یراهم: لم یا لقمان؟ قال لانّ الحاکم باشدّ المنازل و اکدرها یغشاه الظلم من کلّ مکان ان یعن فبالحری ان ینجو و ان اخطأ اخطأ طریق الجنّة و من یکن فی الدّنیا ذلیلا خیر من ان یکون شریفا و من یختر الدّنیا علی الآخرة تفته الدّنیا و لا یصیب الآخرة فعجبت الملائکة من حسن منطقه فنام نومة فاعطی الحکمة فانتبه و هو یتکلّم بها. ثمّ نودی داود بعده فقبلها فلم یشترط ما اشترط لقمان فهوی فی الخطیئة غیر مرّة کل ذلک یعفو اللَّه عنه و کان لقمان یوازره بحکمته فقال له داود طوبی لک یا لقمان اعطیت الحکمة و صرفت عنک‌ البلوی و اعطی داود الخلافة و ابتلی بالبلیّة و الفتنة.

وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَةَ رأس الحکمة الشکر للَّه ثم المخافة منه ثم القیام بطاعته. و قیل الحکمة هی الاصابة فی القول و العمل و الفقه فی الدین. أَنِ اشْکُرْ لِلَّهِ قال الزّجاج معناه آتینا لقمن الحکمة لان یشکر للَّه. و قیل هو بدل من الحکمة. و قیل: هو تفسیر للحکمة، وَ مَنْ یَشْکُرْ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ لانّ الشاکر یستحق المزید، من قوله: لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ ای یعود منفعة شکره الیه. وَ مَنْ کَفَرَ لن یضرّ اللَّه فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عن العباد و شکرهم. حَمِیدٌ محمود فی صنعه.

وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لِابْنِهِ ای اذکر اذ قال لقمن لابنه و اسم ابنه ثاران، و قیل مشکم، و قیل انعم، وَ هُوَ یَعِظُهُ یا بُنَیَّ لا تُشْرِکْ، یا بنیّ انّها ان تک، یا بنیّ اقم. قرأ حفص بفتح الیاء فی ثلاثتهنّ و قرأ ابن کثیر باسکان الیاء فی الاولی و الثالثة و کسر الیاء فی الثانیة، و قرأ الباقون بکسر الیاء فی ثلاثتهنّ یا بُنَیَّ لا تُشْرِکْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ هذا هو الظلم الذی حذر منه ابرهیم فی سورة الانعام: الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمانَهُمْ بِظُلْمٍ و قال الشاعر:

الحمد للَّه لا شریک له

من اباها فنفسه ظلما

و وقف بعض المفسّرین علی قوله: لا تُشْرِکْ ثم ابتداء بالقسم فقال: بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ اظلم الظلم.

وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ ای وصّیناه بالاحسان الی والدیه ثمّ رجح الامّ و بیّن عظم حق الوالدة فقال: حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلی‌ وَهْنٍ ای ضعفا علی ضعف و شدّة بعد شدّة. فالوهن الاوّل ما ینؤها من ثقل الحمل و الوهن الثانی ما یعتریها من الطلق، و عبوء التربیة و الرضاع. وَ فِصالُهُ فِی عامَیْنِ المراد بهذا الفصال الرضاع لانّ عاقبة الرضاع الفصال کقوله: أَعْصِرُ خَمْراً و المعنی انّها بعد الوضع ترضعه عامین. و ذلک مما یزیدها ضعفا. فلهذا وجب علی الولد مراعاتها و القیام بشکرها. و فی الحدیث سئل رسول اللَّه (ص): من احق الناس بحسن الصحبة؟ فقال امّک. فقال: ثمّ من؟ قال: امّک. قال: ثم من؟ قال: امّک. قال: ثمّ من؟ قال ابوک.

قال: ثمّ من؟ قال: الاقرب فالاقرب. و قیل: رعایة حق الوالد من حیث الاحترام و رعایة حق الامّ من حیث الشفقة و الاکرام.

و قری فی الشواذ و فصله فی عامین أی حد منتهی رضاعه فی انقضاء عامین، قال هاهنا فی عامین. و قال فی سورة البقرة: حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ لانّ لا یزاد علیهما. أَنِ اشْکُرْ لِی یعنی و وصّیناه ان اشکر لی وَ لِوالِدَیْکَ إِلَیَّ الْمَصِیرُ ای مصیرک الیّ و حسابک علیّ فلا تخالف طاعتی. و فی کلام لقمان لابنه انّ اللَّه رضینی لک فلم یوصّنی بک و لم یرضک لی فوصّاک بی. و قال سفیان بن عیینة فی قوله تعالی: أَنِ اشْکُرْ لِی وَ لِوالِدَیْکَ قال من صلّی الصلوات الخمس فقد شکر اللَّه و من دعا للوالدین فی ادبار الصلوات الخمس فقد شکر الوالدین.

وَ إِنْ جاهَداکَ عَلی‌ أَنْ تُشْرِکَ بِی یعنی و مع ما اوصیک به من برّ الوالدین ان حملاک علی ان تشرک بی فَلا تُطِعْهُما فانّ حقهما و ان عظم فلیس باعظم من حقی. وَ صاحِبْهُما فِی الدُّنْیا مَعْرُوفاً یعنی بالإنفاق علیهما وَ اتَّبِعْ سَبِیلَ مَنْ أَنابَ إِلَیَّ یعنی اتّبع سبیل محمّد (ص) فیما یدعوک الیه من طاعتی، ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ هذه الایة و نظیرها فی سورة العنکبوت نزلتا فی قوم اسلموا و لهم آباء و امّهات مشرکون یبطّئونهم عن الاسلام و یرغبونهم عنه. و قیل نزّلت فی ابی بکر الصدیق و ذلک انّه حین اسلم اتاه عثمان و طلحة و الزبیر و سعد بن ابی وقاص و عبد الرحمن بن عوف قالوا له قد صدّقت هذا الرجل و آمنت به؟ قال نعم هو صادق فأمنوا به ثمّ حملهم الی النّبی (ص) حتی اسلموا فهؤلاء لهم سابقة الاسلام اسلموا بارشاد ابی بکر، قال اللَّه تعالی: وَ اتَّبِعْ سَبِیلَ مَنْ أَنابَ إِلَیَّ یعنی أبا بکر و قد تضمنت الایة النهی عن صحبة الکفار و الفسّاق و الترغیب فی صحبة الصالحین. ثم عاد الی عظة لقمان ابنه. فقال: یا بُنَیَّ إِنَّها إِنْ تَکُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ، انّها انّث لمکان الحبّة کقوله: فَإِنَّها لا تَعْمَی الْأَبْصارُ فانّث لمکان الأبصار و یجوز ان یکون المراد بالتأنیث الحسنة یعنی انّ الحسنة ان تک مثقال حبّة. قال مقاتل: انّ ابن لقمان قال لابیه یا ابت: ان عملت بالخطیئة لا یرانی احد کیف یعلمها اللَّه فقال یا بنیّ ان الخطیئة ان تک مثقال حبّة. یقال مثقال الشی‌ء ما یساویه فی الوزن و کثر فی الکلام فصار عبارة عن مقدار الدینار. قرأ نافع مثقال حبّة بالرفع علی اسم کان و مجازه ان یقع مثقال حبّة و حینئذ لا خبر له فَتَکُنْ فِی صَخْرَةٍ قال اکثر المفسّرین هی الصخرة الّتی علیها الارض و هی التی تسمّی السّجّین و لیست من الارض و هی التی یکتب فیها اعمال الفجّار و خضرة السّماء منها و هی علی الریح لیست فی السّماء و لا فی الارض، ثم قال: أَوْ فِی السَّماواتِ أَوْ فِی الْأَرْضِ یعنی فی ایّ موضع حصل من الامکنة التی هی السماوات و الارض لم یخف علیه مکانها فیأتی اللَّه بها یوم القیامة و یجازی علیها، إِنَّ اللَّهَ لَطِیفٌ باستخراجها خَبِیرٌ بمکانها. و فی بعض الکتب انّ هذه الکلمة آخر کلمة تکلم بها لقمن. فانشقت مرارته من هیبتها فمات. و قال الحسن معنی الایة هو الاحاطة بالاشیاء صغیرها و کبیرها. و قیل المراد بها الرزق، یعنی ان کان للانسان رزق مثقال حبّة خردل فی هذه المواضع جاء بها اللَّه حتی یخرجها و یسوقها الی من هی رزقه. و فی الخبر: انّ الرزق مقسوم لن یعد و امرأ ما کتب له، انّ الرزق لیطلب الرجل کما یطلبه اجله.

یا بُنَیَّ أَقِمِ الصَّلاةَ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ اصْبِرْ عَلی‌ ما أَصابَکَ فی ذات اللَّه من المضرة فی الامر بالمعروف و النهی عن المنکر. و قیل: وَ اصْبِرْ عَلی‌ ما أَصابَکَ من شدائد الدّنیا من الامراض و الفقر و الهمّ و الغم. إِنَّ ذلِکَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ ای انّ الذی اوصیتک به ممّا عزم اللَّه علی عباده، ای امرهم به امرا حتما عَزْمِ الْأُمُورِ ما لا یشوبه شبهة و لا یدافعه ریبة. و فی الخبر من صلّی قبل العصر اربعا غفر اللَّه له مغفرة عزما ای هذا الوعد صادق عزیم وثیق. و فی دعائه (ص) «اسئلک عزائم مغفرتک» ای اسئلک ان توفقنی للاعمال التی تغفر لصاحبها لا محالة.

وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّکَ لِلنَّاسِ قرأ ابن کثیر و ابن عامر و عاصم و یعقوب لا تصعّر بتشدید العین و قرأ الآخرون لا تصاعر و معناهما واحد، یقال صعّر وجهه و صاعر اذا مال و اعرض تکبّرا مثل ضعف و ضاعف. قال عکرمة: هو الّذی اذا سلّم علیه لوی عنقه تکبرا و الصعر التواء و میل فی العنق من خلقة او داء او کبر فی الانسان و فی الإبل. تقول: رجل اصعر و اصید و الصید کالصعر، وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً ای لا تمش بالخیلاء و الکبر. مرحا مصدر وقع موقع الحال. و المرح اشدّ الفرح.

إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ فی مشیته، فَخُورٍ الفخور الذی یعدّد مناقبه تطاولا بها و احتقارا لمن عدم مثلها. و قیل الفخور کثیر الفخر، عن ابن عمر قال: قال رسول اللَّه (ص): خرج رجل یتبختر فی الجاهلیة علیه حلّة فامر اللَّه عزّ و جلّ الارض فاخذته فهو یتجلجل فیها الی یوم القیامة.

وَ اقْصِدْ فِی مَشْیِکَ القصد و الاقتصاد التوسط فی الامر، قال بعضهم: انّ للشّیطان من ابن آدم نزعتان بایتهما ظفر قنع: الافراط و التفریط. و قیل کلا طرفی القصد مذموم. و منه قوله عزّ و جلّ: وَ عَلَی اللَّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ و تأویل الایة اقْصِدْ فِی مَشْیِکَ لا مرحا و اختیالا و لا خرقا و استعجالا. و قال ابن مسعود کانوا ینهون عن خبب الیهود و دبیب النصاری و لکن مشیا بین ذلک. و عن النبی (ص): سرعة المشی یذهب بهاء المؤمن.

وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِکَ یقال: غضّ صوته و غضّ بصره اذا خفض صوته و غمض بصره. و فی الحکمة حسبک من صوتک ما اسمعت اهل مجلسک، إِنَّ أَنْکَرَ الْأَصْواتِ ای اقبح الاصوات لَصَوْتُ الْحَمِیرِ اوّله زفیر و آخره شهیق و هما صوت اهل النار. و قال سفیان الثوری: صیاح کل شی‌ء تسبیحه الّا الحمار فانّه یصیح لرؤیة الشیطان. و روی عن النبی (ص) قال: «انّ اللَّه یبغض ثلث اصوات: نهقة الحمیر و نباح الکلب و الداعیة بالحرب» یعنی النائحة، و قیل لَصَوْتُ الْحَمِیرِ العطسة المنکرة حکاه اقضی القضاة الماوردی و وجه هذا القول انّه جعل الحمیر فعیلا من قولهم طعنة حمراء ای شدیدة و من قولهم حمّارة القیظ شدّته و الحمار سمّی حمارا لشدّته، ثمّ لا تخصیص له بالعطسة دون غیرها من الاصوات.