عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت شیخ نوقانی
شیخ نوقانی بنیشابور شد
رنج راه آمد برو رنجور شد
هفته ای باژنده در گوشه ...
... چون برآمد هفته ای گفت ای اله
گرده نان مرا کن سر به راه
هاتفی گفتش برو این لحظه پاک ...
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت دیوانهای برهنه که جبهای ژنده به او بخشیدند
... کار آسان نیست با درگاه او
خاک می باید شدن در راه او
بس کسا کامد بدین درگه ز دور ...
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » به کعبه رفتن رابعه
رابعه در راه کعبه هفت سال
گشت بر پهلو زهی تاج الرجال ...
... شد همی عذر زنانش آشکار
بازگشت از راه و گفت ای ذوالجلال
راه پیمودم به پهلو هفت سال
چون بدیدم روز بازاری چنین ...
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت مرد توبه شکن
کرده بود آن مرد بسیاری گناه
توبه کرد از شرم بازآمد به راه
بار دیگر نفس چون قوت گرفت
توبه بشکست و پی شهوت گرفت
مدتی دیگر ز راه افتاده بود
در همه نوعی گناه افتاده بود ...
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت مرد بت پرستی که بت را خطاب میکرد و خدا خطابش را لبیک گفت
... هم ندید آن بنده را گفت ای خدای
سوی او آخر مرا راهی نمای
حق تعالی گفت عزم روم کن ...
... حق تعالی گفت هست او دل سیاه
می نداند زان غلط کردست راه
گر ز غفلت ره غلط کرد آن سقط
من چو می دانم نکردم ره غلط
هم کنون راهش دهم تا پیشگاه
لطف ما خواهد شد او را عذر خواه
این بگفت و راه جانش برگشاد
در خدا گفتن زفانش برگشاد ...
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت صوفی و انگبین فروش
صوفیی می رفت در بغداد زود
در میان راه آوازی شنود
کان یکی گفت انگبین دارم بسی ...
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت زاهدی خودپسند که از مردهای احتراز جست
چون بمرد آن مرد مفسد در گناه
گفت می بردند تابوتش به راه
چون بدید آن زاهدی کرد احتراز ...
... نیست جان از کل جدا عضوی ازوست
چون عدد نبود درین راه واحد
جزو و کل گفتی نابشد تاابد ...
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » گفتهٔ عباسه دربارهٔ روز رستخیز
... از ملایک بانگ خیزد کای آله
از چه بر ما می زنند این خلق راه
حق تعالی گوید ای روحانیان ...
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » گمشدن شبلی از بغداد
گم شد از بغداد شبلی چندگاه
کس بسوی او کجا می برد راه
باز جستندش به هر موضع بسی ...
... در ره دنیا نه مرد و نه زنی
من چو ایشانم ولی در راه دین
نه زنی در دین نه مردی چند ازین ...
... هرک جان خویش را آگاه کرد
ریش خود دستارخوان راه کرد
همچو مردان دل خرد کرد اختیار ...
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » خصومت دو مرقع پوش
... کی توانی کرد حل اسرار عشق
گر به سر راه عشقی مبتلا
برفکن برگستوانی از بلا ...
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت مفلسی که عاشق شاه مصر شد
... چون خبر آمد ز عشقش شاه را
خواند حالی عاشق گم راه را
گفت چون عاشق شدی بر شهریار ...
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » گفتار عباسه دربارهٔ نفس
... کشتن او کی بود آسان چنین
چون مدد می گیرد این نفس از دو راه
بس عجب باشد اگر گردد تباه ...
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » گفتگوی سالک ژندهپوش با پادشاه
ژنده ای پوشید می شد پیر راه
ناگهان او رابدید آن پادشاه ...
... پیر گفت ای بی خبر تن زن خموش
گرچه ما را خود ستودن راه نیست
کانک او خود را ستود آگاه نیست ...
... چون درآمد از همه سویی سپاه
هم تو بازافتی و هم نفست ز راه
خوش خوشی با نفس سگ در ساختی ...
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت دو روباه که شکار خسرو شدند
... دیگری گفتش که ابلیس از غرور
راه بر من می زند وقت حضور
من چو با او برنمی آیم به زور ...
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت غافلی که از ابلیس گله داشت
... کرد از ابلیس بسیاری گله
گفت ابلیسم زد از تلبیس راه
کرد دین بر من به طراری تباه ...
... مرد من نیست آنک دنیا دشمنست
تو بگو او را که عزم راه کن
دست از دنیای من کوتاه کن ...
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت نومریدی که زر از شیخ خود پنهان میداشت
... همچنان می داشت او زر در نهفت
آن مرید راه و پیر راهبر
هر دو می رفتند با هم در سفر
وادییشان پیش آمد بس سیاه
واشکارا شد در آن وادی دو راه
مرد می پرسید زانکش بود زر
مرد را رسوا کند بس زود زر
شیخ راگفتا چو شد پیدا دو راه
در کدامین ره رویم این جایگاه
گفت معلومت بیفکن کان خطاست
پس به هر راهی که خواهی شد رواست
گر کسی را جفت گیرد سیم او ...
... چون بدین داری رسد حیران بود
هرک را زر راه زد گم ره بماند
پای بسته در درون چه بماند ...
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت عنکبوت و خانهٔ او
... گر به شاهی سرفرازی می کنی
طفل راه پرده بازی می کنی
ملک مطلب گر نخوردی مغز خر ...
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت غافلی که عود میسوخت
... چون دلم در پس بود در خون خویش
راه چون گیرم من سرگشته پیش
وادیی در پیش می باید گرفت ...
... من زمانی بی رخ آن ماه روی
چون توانم بود هرگز راه جوی
دردم از دارو و درمان درگذشت ...
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت جنید که سر پسرش را بریدند
... سرنهادی تشنه دل در آستانش
داشت بس برنا جنید راه بر
هم چو خورشید او یکی زیبا پسر ...
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » گفتگوی سقراط با شاگردش در دم مرگ
... مانده ام زین جمله غم در خویش من
بر سری چون راه گیرم پیش من
گر نبودی نقد چندینی غمم ...