گنجور

 
۴۰۸۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۹- سورة مریم- مکیّة » ۲ - النوبة الاولى

 

... ما کان لله أن یتخذ من ولد نیست خدای را که هیچ فرزند گیرد سبحانه پاکی و بی عیبی او را إذا قضی أمرا چون کاری خواهد که کند فإنما یقول له کن فیکون ۳۵ جز زان نبود که گوید باش تا می بود

و إن الله ربی و ربکم الله تعالی خداوند منست و خداوند شما فاعبدوه هذا صراط مستقیم ۳۶ او را بپرستید که راه راست اینست

فاختلف الأحزاب من بینهم جوقهای ترسایان مختلف سخن شدند فویل للذین کفروا ویل ایشان را و نفرین و نفریغ ایشان را که کافر شدند من مشهد یوم عظیم ۳۷ از حاضر شدن در روزی بزرگوار

أسمع بهم و أبصر چون شنوا و بینا که ایشان باشند یوم یأتوننا آن روز که بما آیند لکن الظالمون الیوم فی ضلال مبین ۳۸ لکن آن ستمکاران امروز باری در گمراهی آشکارند

میبدی
 
۴۰۸۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۹- سورة مریم- مکیّة » ۲ - النوبة الثالثة

 

قوله و اذکر فی الکتاب مریم

الآیات الی آخر القصة این قصه مریم و داستان ولادت عیسی دل دادن شکستگانست و سبب آسایش غمگنان و اشارت بنواختن غریبان و مرهم نهادن بر دل سوختگان و امید دادن درماندگان هر چند که اول همه بلا نمودند و محنت بآخر همه ولا دیدند و آثار محبت اول که بآن خلوتگاه باز رفته بود و پرده بروی خود فرو گذاشته تا کس او را نبیند جبرییل آمد بصورت جوانی ظریف زیبا برابر بایستاد مریم بترسید که تنها بود مرد اجنبی دید و جای خالی و راه گریز نه تدبیر و حیلت همان دانست که به پناه الله تعالی باز شد و او را بحق ترسانید و گفت أعوذ بالرحمن منک إن کنت تقیا

ای مرد که قصد من ضعیفه داری آن خداوند که رحمن نام اوست و رحمت او بهمه عالم و بهمه کس رسیده دانم که مرا در زینهار خود بدارد و از قصد تو ایمن کند جبرییل گفت مترس من نه آنم که تو پنداشتی من رسول خدایم بکاری آمده ام مریم پنداشت که فریشته مرگ است است و بقبض روح وی آمده گفت عمرم بسر آمده و اجل در رسیده که بقبض روح آمده ای گفت نه که آمده ام تا ترا بشارت دهم بفرزندی نیکو پاک هنری مریم را این سخن عجب آمد گفت أنی یکون لی غلام و لم یمسسنی بشر از کجا مرا فرزندی بود و هرگز هیچ بشری بمن نرسیده و هیچ صحبت نرفته جبرییل گفت باری بدان که آفرینش فرزند نه بمدت و صحبت است که بقدرت و مشیت است مریم گفت هرگز که دید که نباتی بی تخم از زمین برآمد جبرییل گفت اول نباتی که بر آمد بی تخم بقدرت الله تعالی آمد پس جبرییل روح عیسی در وی دمید از آن بار گرفت چون وقت زادن آمد در آن بیابان تنها و غریب و بیکس و بی نوا و بی کام گرسنه و هیچ طعام نه تشنه و هیچ قطره آب نه و یک رفیق سازگار نه درد زه خاسته و زادن بعیسی نزدیک گشته رب العزة میگوید فأجاءها المخاض إلی جذع النخلة از بی طاقتی و رنجوری پشت بآن درخت خرما بن بازنهاد بر غریبی و تنهایی و بی کامی خود می نالید و می گریید که اکنون پیش مردم چه عذر آرم و چه گویم که این کودک از کجا آوردم و از کجا بار گرفتم و کودک را بچه شویم و او را چه پوشم ...

میبدی
 
۴۰۸۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۹- سورة مریم- مکیّة » ۳ - النوبة الاولى

 

... إنا نحن نرث الأرض ماییم که زمین را میراث بریم و من علیها و باز ماندگان را و إلینا یرجعون ۴۰ و همه را با ما آرند

و اذکر فی الکتاب إبراهیم و یاد کن در این نامه ابراهیم را إنه کان صدیقا نبیا ۴۱ که او راستی بود راست رو راست کار راستگوی پیغامبر

إذ قال لأبیه آن گه که پدر خویش را گفت یا أبت ای پدر لم تعبد ما لا یسمع و لا یبصر چرا می پرستی چیزی را که نشنود و نه بیند و لا یغنی عنک شییا۴۲ و ترا سود ندارد و بکار نیاید هیچیز یا أبت ای پدر ای إنی قد جاءنی من العلم ما لم یأتک بمن آمد از دانش آنچه بتو نیامد فاتبعنی بر پی من رو أهدک صراطا سویا ۴۳ تا راه نمایم ترا براه راست درست

یا أبت ای پدر ای لا تعبد الشیطان دیو را مپرست إن الشیطان کان للرحمن عصیا ۴۴ که دیو در رحمن عاصی است

یا أبت إنی أخاف ای پدر میترسم من أن یمسک عذاب من الرحمن که بتو رسد عذابی از رحمن فتکون للشیطان ولیا ۴۵ تا بکام دیو شوی و از کسان وی

قال گفت پدر أ راغب أنت عن آلهتی یا إبراهیم باز می خواهی ایستاد از خدایان من ای ابراهیم لین لم تنته اگر باز نایستی لأرجمنک دشنام دهم ترا و سنگسار کنم و اهجرنی ملیا ۴۶ فرا بر ازمن یک چندی

قال سلام علیک ابراهیم گفت بریدم اینک رفتم سأستغفر لک ربی آری هنگامی آمرزش خواهم ترا از خداوند خویش إنه کان بی حفیا ۴۷ او بمن مهربانست و مرا نیکخواه

و أعتزلکم جدایی جویم از شما و ما تدعون من دون الله و از آنچه می خدای خوانید فرو از الله تعالی و أدعوا ربی و خداوند خویش را خوانم عسی ألا أکون بدعاء ربی شقیا ۴۸ مگر که من با پرستیدن خداوند خویش و خواندن وی بدبخت نمانم ...

... و رفعناه مکانا علیا ۵۷ برداشتیم او را جایگاهی بلند

أولیک الذین أنعم الله علیهم ایشان آنند که الله تعالی با ایشان نیکویی کرد و بر ایشان نعمت نهاد من النبیین من ذریة آدم از پیغامبران از نژاد آدم و ممن حملنا مع نوح و از ایشان که برداشتیم ایشان را با نوح و من ذریة إبراهیم و إسراییل و از نژاد ابراهیم و اسراییل و ممن هدینا و اجتبینا و از ایشان که ما راه نمودیم و برگزیدیم إذا تتلی علیهم آیات الرحمن چون بر ایشان خواندندید سخنان رحمن و پیغامهای او خروا سجدا و بکیا ۵۸ بسجود افتادندی سجود بر آن و گریان

فخلف من بعدهم خلف و در رسید از پس ایشان پسینها ...

میبدی
 
۴۰۸۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۹- سورة مریم- مکیّة » ۳ - النوبة الثانیة

 

... معنی وراثت در لغت آنست که ملک مورث بوفات وی با وارث نشیند و وراثت حق تعالی نه باین معنی است که آسمان و زمین و هر چه در آن همه ملک و ملک الله تعالی است همه آفریده و نو کرده و ساخته او نه از کسی خریده و یافته یا از دیگری بوی رسیده پس معنی آیت آنست که جهانیان و جهانداران را برداریم و خلق را جمله بمیرانیم و ولایت داشت و امر و نهی ایشان بمرگ بریده گردانیم تا دنیا از خلق خالی شود و جر مالک حقیقی و خدای باقی نماند و إلینا یرجعون یردون فنجازیهم جزاء وفاقا و قرأ یعقوب یرجعون بفتح الیاء و کسر الجیم

و اذکر فی الکتاب ای اذکر یا محمد لقومک و امتک فی القران الذی انزل علیک قصة ابراهیم مع ابیه لیکون دلیلا علی صحة نبوتک إنه کان صدیقا کثیر الصدق نبیا رسولا ینبی عن الله بالوحی

إذ قال لأبیه ...

... الدعا و لا یبصر

العبادة و لا یدفع عنک مضرة و لا مکروها رب العالمین ابراهیم ع را بپسندید و او را بستود بانکار که نمود بر بت پرستی پدر معنی آنست که ای محمد ص قوم خود را خبر ده از قصه ابراهیم آن مرد پیغامبر راستگوی راست رو که پدر خود را گفت آزر بت پرست لم تعبد ما لا یسمع و لا یبصر

چرا پرستی بتی که سمع ندارد و بصر ندارد ...

... یا أبت إنی قد جاءنی من العلم یعنی من الوحی ما لم یأتک و قیل اتانی الله من علم التوحید و معرفة الله و من علم ما یکون بعد الموت و من استحقاق الکافر عذاب الله

ما لم یأتک ای پدر از وحی خدای تعالی بمن آن آمد که بتو نیامد و من آن دانم که تو ندانی از علم توحید و معرفت خدا و من دانم که فردا کافر را و بت پرست را عذاب کنند و تو می ندانی باری بر پی من رو و اتباع من کن تا دلایل توحید بر تو روشن کنم و راه دین پسندیده بتو نمایم أهدک صراطا سویا یعنی دینا عدلا و هو الاسلام معنی سوی در آیت عدلست هم چنان که در سورة الملک گفت أ فمن یمشی مکبا علی وجهه أهدی أمن یمشی سویا ای عدلا مهتدیا علی صراط مستقیم

اما آنچه در اول سورة گفت حکایت از جبرییل فتمثل لها بشرا سویا ...

... یا أبت بفتح در هر چهار حرف قراءت شامی است و شرح آن و وجه آن در سورة یوسف رفت إنی أخاف این خوف بمعنی علم است چنان که آنجا گفت فإن خفتم ألا یقیما حدود الله و المعنی انک اعلم ان مت علی ما أنت علیه أن یمسک عذاب من الرحمن و قیل معناه اخاف ان لا تقبل منی نصیحتی فیعذبک الله فتکون للشیطان ولیا قرینا فی النار تلیه و یلیک

ای پدر می ترسم نصیحت من نپذیری وانگه لله تعالی ترا عذاب کند و در دوزخ قرین شیطان باشی آن گه پدر او را جواب داد أ راغب أنت عن آلهتی یا إبراهیم این استفهام بمعنی انکار است یعنی أ ترغب عن عبادتها و تمیل عنها ای ابراهیم از عبادت بتان می برگردی و می ننگ داری و طعن کنی و مرا امر و نهی میکنی لین لم تنته عن مقالتک و امری و نهیی لأرجمنک و اگر ازین سخن برنگردی و این امر در باقی نکنی من ترا سنگسار کنم و هلاک و قیل لأرجمنک ای لأشتمنک یقال فلان یرمی فلانا و یرجم اذا شتمه و منه قوله سبحانه

و الذین یرمون المحصنات ...

... قال سلام علیک این سلام تودیع است کنایت از بیزاری و جدایی و هجرت چنان که تو از کسی فرا ببری و از وی برگردی گویی سلمت علی فلان و کبرت علیه و قیل سلام علیک ای سلمت منی لا لصیبک بمکروه و هذا جواب الجاهل کقوله و إذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما

سأستغفر لک ربی یعنی ان تبت و آمنت معنی آنست که آمرزش خواهم ترا از خداوند خویش اگر شرایط استغفار بجای آوری یعنی که از شرک توبه کنی و بوحدانیت الله تعالی ایمان آری و گفته اند ابراهیم ع که این سخن میگفت نمی دانست که استغفار از بهر مشرک محظور است و هنوز آیت نهی نیامده بود پدر را وعده استغفار داد بر امید اجابت پس تا پدر زنده بود امید داشت که الله تعالی وی را ایمان دهد بدان امید از بهر او آمرزش میخواست پس چون کافر مرد استغفار بگذاشت و نیز آمرزش نخواست

إنه کان بی حفیا ای بارا لطیفا محسنا و قیل الحفی العالم المستقصی عن الشی ء استخبارا یقال تحفی به اذا کرمه ای کان یجیبنی اذا دعوته

و أعتزلکم هذا تفسیر السلام و ما تدعون من دون الله الدعاء فی هذه الایة بمعنی العبادة یقول افارقکم و افارق ما تعبدون من اصنامکم و أدعوا ربی ای اتفرد بعبادة ربی عسی ألا أکون بدعاء ربی ای بعبادة ربی شقیا کما شقیتم انتم بعبادة الاصنام و یرید انه یتقبل عبادتی و یثیبنی علیها و الشقاء بالدعاء ترک اجابة الداعی

فلما اعتزلهم و ما یعبدون من دون الله وهبنا له إسحاق و یعقوب چون ابراهیم از قوم خویش و از بتان و بت پرستان هجرت کرد و روی بما نهاد او را فرزند بخشیدیم اسحاق و از پس اسحاق یعقوب و همه را پیغامبر کردیم ابراهیم و اسحاق و یعقوب

تا عالمیان بدانند که بر الله تعالی هیچکس زیان نکند و مزد هیچ نیکوکار ضایع نکند

رب العالمین در این آیت منت نهاد بر ابراهیم ع که او را فرزند بخشیدیم دلیلست که فرزند صالح نعمتی باشد از الله تعالی بر بنده و آنچه گفت أنما أموالکم و أولادکم فتنة

اگر چه مخرج آن عامست معنی آن خاصست که فرزند طالح خواهد نه صالح محال باشد که الله بر ابراهیم منت نهد به بخشیدن فرزند وانگه فرزند بر وی فتنه باشد و از اینجا گفت پیغامبر ص نعم الولد الصالح للرجل الصالح

فلما اعتزلهم این عزلت ابراهیم هجرت وی است از زمین عراق از کوثی بسوی شام و اول که بشام فرو آمد بشهر حران فرو آمد و آنجا ساره را بزنی کرد و ساره دختر ملک حران بود بقول سدی و بقول بعضی مفسران دختر هاران بود عم ابراهیم و ابراهیم مدتی در حران بماند پس قصد مصر کرد و با وی لوط پیغامبر بود و ساره و این هجرت آنست که الله تعالی گفت فآمن له لوط و قال إنی مهاجر إلی ربی پس از مصر بیرون آمد و لوط بمؤتفکات فرو آمد و ابراهیم بزمین فلسطین و کلا جعلنا نبیا ای جعلنا کل واحد منهم نبیا

و وهبنا لهم من رحمتنا المال و الولد و النبوة و جعلنا لهم لسان صدق علیا ای بقینا لهم الثناء الحسن و الذکر الرفیع فی کل الادیان این آنست که هر گروهی بر هر دین که باشند ابراهیم ع را ثنا گویند و او را دوست دارند و بنبوت وی اقرار دهند همانست که جایی دیگر گفت و اجعل لی لسان صدق فی الآخرین ای القول بالحکمة و الخیر و سمی القول لسانا لانه باللسان یکون

و اذکر فی الکتاب موسی إنه کان مخلصا مسلما موحدا مطیعا لله خالصا غیر مراء و قرأ الکوفیون مخلصا بفتح اللام ای نبیا مختارا اخلصه الله و کان رسولا نبیا مرسلا بالوحی رفیع الشأن ...

... و اذکر فی الکتاب إسماعیل إنه کان صادق الوعد یعنی یصدق اذا وعد و یفی اذا ضمن و قیل الصادق بمعنی المصدوق ای کان مصدوق الوعد مفسران گفتند پیغامبران همه راست وعده بودند اما تخصیص وی بذکر از آن بود که با کسی وعده نهاده و سه روز در آن مقام در انتظار بنشست و بقول کلبی یک سال و کان رسولا نبیابعثه الله الی جرهم

اسماعیل بن ابراهیم پیغامبری بود مرسل فرستاده الله تعالی به جرهم قبیله ای بود از قبایل عرب و قوم وی بودند و از ایشان زن خواست و زبان ایشان داشت قال عطاء بن ابی رباح لم یتکلم بالعربیة من الانبیاء الا خمسة هود و صالح و اسماعیل و شعیب و محمد صلی الله علیهم اجمعین و عن ابی جعفر قال ان الله عز و جل الهم اسماعیل العربیة و ترک اسحاق علی لسان ابیه

و کان یأمر أهله الاهل هاهنا هم القوم الذین آمنوا به من ذوی القربی و غیرهم کقوله مخبرا عن لوط رب نجنی و أهلی یعنی و من آمن بی و کذلک فی قوله قلنا احمل فیها من کل زوجین اثنین و أهلک و یقال لاهل مکة اهل الله لانهم سکان حرمه و بیته و یقال لحفظة القران اهل الله و اهل کل شی ء هو الذی یستحقه قال الله تعالی هو أهل التقوی و أهل المغفرة ...

... ادریس در درخت بهشت آویخت و گفت لا اخرج منها فقال انطلق فلیس هذا باوانها بیرون آی که هنوز وقت آن نیست که اینجا قرارگاه سازی رب العزة فریشته دیگر فرستاد تا میان ایشان حکم کند فریشته گفت ما لک لا تخرج چونست که بیرون نمی آیی بچه حجت اینجا قرار گرفته ای ادریس گفت حکم الهی و قضای ربانی چنانست که کل نفس ذایقة الموت هر تنی که آفرید ناچار مرگ بچشد و من چشیدم و گفته است و إن منکم إلا واردها هیچکس نیست از شما که نه بدوزخ رسد و به ببند و من رسیدم و دیدم و گفته است جل جلاله و ما هم منها بمخرجین کسی که در بهشت شد بیرون نیاید پس باین حجت من بیرون نیایم فاوحی الله تعالی الی ملک الموت باذنی دخل الجنة و بامری یخرج هو حی هناک فذلک قوله تعالی و رفعناه مکانا علیا

أولیک الذین ای الذین تقدم ذکرهم أنعم الله علیهم این کنایت است از بعثت و تنبیت میگوید ایشان آنانند که ما ایشان را پیغامبران کردیم و بکرامت و رسالت مخصوص کردیم تا خلق بایشان اقتدا کنند و راه ایشان روند آن گه گفت پیغامبران کیستند من ذریة آدم یعنی ادریس که ازین پیغامبران نامبرده هیچکس بآدم نزدیک تر از ادریس نبود و ممن حملنا یعنی و من ذریة من حملنا مع نوح یعنی ابراهیم که از فرزندان سام نوح است و سام با نوح در کشتی بود و من ذریة إبراهیم یعنی اسماعیل و اسحاق و یعقوب و إسراییل یعنی و من ذریة اسراییل و از فرزندان یعقوب موسی و هارون و زکریا و یحیی و عیسی

و ممن هدینا الی دیننا و اجتبینا من بین الناس یعنی المؤمنین إذا تتلی علیهم اینجا ضمیری است یعنی کانوا إذا تتلی علیهم آیات الرحمن ای کتب الله المنزلة ...

میبدی
 
۴۰۸۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۹- سورة مریم- مکیّة » ۴ - النوبة الثالثة

 

... قوله رب السماوات و الأرض و ما بینهما دارنده آسمان و زمین و عرش و فرش و بر و بحر اوست غالب بر همه امر او نافذ بر همه مشیت او جهان و جهانیان همه رهی و چاکر او هفت آسمان و هفت زمین و هر چه در آن همه ملک و ملک او پادشاهی که ملکش را عزل نیست عزش را ذل نیست جدش را هزل نیست حکمش را رد نیست و از وی بد نیست

بموسی ع وحی کرد یا موسی انا بدک اللازم فالزم بدک ای موسی من ناگزیر توام از همه گریزست و از من گریز نیست از همه چاره و از من چاره نیست بندگی کن که بنده را حیلتی به از بندگی نیست اینست که رب العالمین فرمود در این آیت فاعبده و اصطبر لعبادته بار بندگی باری گرانست و راه تکلیف راهی دشخوار چون میدانی که نهنده این بار کیست و تعبیه این بار در این راه چیست

شکیبایی کن و هیچ منال هر که جلال حق بشناخت و مقصد این راه بدانست دست تصرف وی از کونین کوتاه بود و پای عشق وی همیشه در راه بود قعر چاه بنزدیک وی چون صدر و جاه بود

پیر طریقت گفت الهی گاه گویم که در قبضه دیوم از بس پوشش که بینم باز ناگاه نوری تابد که جمله بشریت در جنب آن ناپدید بود الهی چون عین هنوز منتظر عیانست این بلای دل چیست چون این طریق همه بلاست چندین لذت چیست ...

... فتقول له الملایکة انکم قد وردتموها و هی خامدة و قیل یورد الله الخلق النار ثم یجعلهم فرقتین فرقة یستغیثون من النار و فرقة تستغیث النار منهم لیتبین ان النار مأمورة لا تحرق الا بامر

در بعضی اخبار آمده که روز قیامت قومی را از امت محمد سوی دوزخ رانند چون بدر دوزخ رسند مالک ایشان را گوید شما چه قومید چون افتادید باین راه که بر شما آثار شقاوت و داغ بیگانگی نمی بینم نشان بیگانگان آنست که رویهای سیاه دارند و چشمهای ازرق سلسله بر دست و پای و غل بر گردن شما را این حال نیست ایشان گویند نحن العصاة من امة محمد ص

مالک گوید اکنون خود در آتش شوید که مرا از محمد پیغامبر شرم آید که امت وی را بقهر و عنف بدوزخ اندازم ایشان گویند یا مالک دعنا نبک علی انفسنا ساعة بگذار یک ساعت که ما بر خود بگرییم و ماتم خود بداریم که ما هرگز ندانستیم و ظن نبردیم که ما را باین راه در آرند و بدین حال رسیم پس ایشان چندان بگریند که اگر کشتی بر اشک ایشان نهند روان گردد پس ندا آید از بطنان عرش مجید

یا مالک الی متی تعاتب العصاة ادخلهم النار ...

... در دوزخ شوید ایشان قدم بر دارند گویند بسم الله

آتش از زیر قدم ایشان چهل ساله راه بگریزد مالک گوید

یا نار خذیهم ...

... ممشاد دینوری در نزع بود درویشی پیش وی استاده و دعا میکرد بار خدایا بر وی رحمت کن و بهشت او را کرامت کن ممشاد در او نگرست بانگی بر وی زد ای غافل سی سال است تا بهشت را پرطرف غرف و حور و قصور جلوه می کنند فما اعرتها طرفی اکنون بسر مشرب حقیقت میرسم تو زحمت آورده و مرا بهشت و رحمت میخواهی ای جوانمرد این حدیث در حوصله هر کسی نگنجد این جوانمردانی را رسد که در سرادقات مطالعات و در مقامات کرامات عین طلبند زمانی در حله مجاهدت زمانی در قرطه مشاهدت گاهی در سکر شکر گاهی در صحو محو هم نیست و هم هست هم هشیار و هم مست دلهاشان حریق نار غیرت جانهاشان غریق بحر حیرت ساکنان پوینده خاموشان گوینده فردا که خلق را بحضرت ذی الجلال حشر کنند هر کسی را مرکبی باشد یکی را نجیب طاعت یکی را براق همت و ایشان را قبضه عزت احدیت در خبر آمده که ارواح الشهداء فی اجواف طیر خضر

جانهای شهیدان چون از این عالم حکم رحیل کنند در حوصله مرغان سبز نهند و در قنادیل نور نیز گفته اند در مرغزار بهشت اما این جوانمردان حوصله محبت ایشان از آن فراخ تر است که بحوصله مرغی در فرو آید ایشان را مقام چیست ارواح الاحباب فی قبضة العزة یکاشفهم بذاته و یلاطفهم بصفاته سیرت ایشان چیست آنکه خود را بکل بمحبوب مشغول دارند جان و دل و تن در راه او بذل کنند در سر و جهر و در علانیت و سریرت موافقت او طلب کنند نصیب او بر نصیب خود مقدم کنند و آن گه خود را افکنده عجز و شکسته تقصیر شناسند نواخت ایشان از حضرت ذی الجلال چیست

إن الذین آمنوا و عملوا الصالحات سیجعل لهم الرحمن ودا نحن أولیاؤکم فی الحیاة الدنیا و فی الآخرة و یحبهم و یحبونه ...

میبدی
 
۴۰۸۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۰- سورة طه- مکیّة » ۱ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحیم بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان

طه ۱ ای محمد ای مرد پاک راست راه

ما أنزلنا علیک القرآن لتشقی ۲ قرآن بر تو نه از برای آن فرو فرستادیم تا تو رنجور تن باشی بی خواب ...

... و هل أتاک حدیث موسی ۹ آمد بتو سخن از موسی و قصه او

إذ رأی نارا آنکه که آتش دید فقال لأهله امکثوا زن خویش را گفت درنگ کنید إنی آنست نارا که من از دور آتشی دیدم لعلی آتیکم منها بقبس تا مگر من شما را پاره ای آتش آورم أو أجد علی النار هدی ۱۰ یا بر روشنایی آن آتش راه یابم

فلما أتاها چون آمد بآن آتش نودی یا موسی ۱۱ آواز دادند او را که یا موسی ...

... لنریک من آیاتنا الکبری ۲۳ تا ترا نماییم و دهیم از نشان های بزرگ خویش

اذهب إلی فرعون إنه طغی ۲۴ بفرعون شوکه او بس شوخ و بی راه و ناپاکست

میبدی
 
۴۰۸۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۰- سورة طه- مکیّة » ۱ - النوبة الثانیة

 

... چرا این میکنی و الله تعالی گناهان تو آمرزیده است گذشته و آینده رسول ص جواب داد ا فلا اکون عبدا شکورا

من وی را بنده سپاس دار نباشم پس رب العالمین تخفیف وی را آیت فرستاد طه ای طیی الارض بقدمیک ای محمد هر دو پای بر زمین نه و این همه رنج بر خود منه که ما رنج بی طاقت از بنده نخواهیم طاعت معروفه خواهیم خدمتی بچم راهی میانه نه افراط و نه تفریط همانست که گفت و ابتغ بین ذلک سبیلا و علی الله قصد السبیل راه میانه را روی بالله تعالی است و کردار میانه بپسند الله تعالی است

ما أنزلنا علیک القرآن لتشقی ای لتتعب و لتتکلف ما لا طاقة لک به من العمل ...

... قوله و هل أتاک حدیث موسی سیاق این آیت تسلیت مصطفی است و تسکین دل وی بآن رنج و اذی که از قوم خود میدید و طعنها که از مشرکان می شنید رب العزة او را بدیدن و شنیدن آن مکاره صبر میفرماید و وعده درجات و کرامات میدهد و از قصه و سرگذشت موسی او را خبر میکند که از دشمنان چه رنج بوی رسید و بعاقبت از حق چه کرامت دید گفت جل جلاله و هل أتاک حدیث موسی ای قد اتیک حدیث موسی و قصته

إذ رأی نارا و این آن گه بود که موسی ع روزگار مزدوری شعیب تمامی ده سال بسر برده بود و از شعیب دستوری خواسته بود تا بنزدیک مادر باز شود و عیال را با خود ببرد و شعیب او را دستوری داد و از مدین بیرون آمد عیال و اسباب با وی و چند سر گوسپند که شعیب وی را داده بود روی نهادند بمصر و موسی ع را کلاهی نمدین بر سر و ازار کی پشمین بر تن و نعلینی از پوست خر ناپیراسته در پای و عصا در دست همی رفتند تا رسیدند بوادی طوی آنجا که طورست شب آدینه ای پیش آمد شبی تاریک سهمگین جهان همه تاریکی ظلمت فرو گرفته ابر و باد و باران و رعد و برق و صاعقه همه در هم پیوسته و موسی ع از جاده راه بیفتاده و سرگشته شده و گرگی در گله افتاده و گله پراکنده کرده در آن حال اهل موسی در ناله آمد و وقت زادن نزدیک گشته موسی را طاقت برسید و آرام از دل وی برمید از جان خویش بفریاد آمد مضطر ماند آتش زنه برداشت سنگ بر آن زد هیچ شرر آتش بیرون نداد درین میانه باز نگرست بسوی چپ از دور آتشی دید اینست که رب العالمین گفت إذ رأی نارا فقال لأهله ای لامرأته و ولدیه موسی ع با زن خویش و دو فرزند که با وی بودند و می گویند آن شب او را پسری آمد موسی ع چون آتش دید ایشان را گفت امکثوا ای اقیموا مکانکم إنی آنست نارا یقال للذی ابصر الشی ء من بعید مما یسکن الیه آنسه لعلی آتیکم منها بقبس شعلة من النار فی طرف عود أو أجد علی النار هدی ای هادیا یدلنی علی الطریق و الماء موسی راه گم کرده بود و راه بسراب نمیبرد و سرمای سخت بود و آتش زنه آتش نمیداد چون از دور آتش دید گفت روم و آتش بیارم یا کسی را بینم که راه داند و جای آب شناسد و ما را راهنمونی کند و از آنجا که موسی بود تا بآتش میگویند سیصد فرسنگ بود موسی بیک طرفة العین آنجا رسید اینست که الله تعالی گفت فلما أتاها چون رسید آنجا درختی دید میگویند درخت عناب بود و گفته اند درخت سدره بود درختی سبز و تازه سر تا پای آن بآتش افروخته و هیچ شاخ آن ناسوخته آتشی بود برنگ سپید و بی دود و هر شاخ که آتش در وی میافتاد سبز و تازه تر میشد موسی ع در آن حال تسبیح فریشتگان شنید و نوری عظیم دید موسی از شگفتی آن حال تنگ دل بیستاد پشت بدرخت باز نهاد و چشم پر آب کرد و آن ساعت ندا آمد که یا موسی إنی أنا ربک کرر الکنایة لتحقیق المعرفة و توکید الدلالة و ازالة الشبهة نظیره قوله للنبی ص و قل إنی أنا النذیر المبین

قراءت مکی و ابو عمرو انی بفتح الف است یعنی نودی بانی انا ربک ...

... فی الحدیث امرت ان اسجد علی سبعة آراب

و الا ریب لهو العاقل الذی یقوم لحوایجه و انما قال اخری لان المآرب جماعة و اصلها اخر فاجراها علی الوحدة کالحسنی لان آیات السورة علی الیاء گفته اند که موسی بقدر سؤال جواب داد چون خطاب آمد که و ما تلک بیمینک یا موسی موسی جواب داد که عصا دیگر بار خطاب آمد که لمن هی این عصا آن کیست موسی گفت عصای عصای من خطاب آمد و ما تصنع بها چکنی باین عصا موسی گفت أتوکؤا علیها و آن منافع بر شمرد و گفته اند خطاب هم آن بود که ما تلک بیمینک اما موسی در جواب بیفزود که میخواست تا منافع آن بر شمرد و شکر نعمت حق بگزارد روی عن ابن عباس قال کان موسی ع یحمل علی عصاه زاده و سقاه و تماشیه و تحدثه و کان یضرب بها الارض فیخرج ما یأکل یومه و یرکزها فیخرج الماء فاذا رفعها ذهب الماء و اذا ظهر له عدو حاربت و ناضلت عنه و اذا اراد الاستقاء من البیر ادلاها فکانت علی طول البیر و صارت شعبتاها کالدلو حتی یستقی و کان یظهر علی شعبتیها کالشمع باللیل یضی ء له و یهتدی به و اذا اشتهی ثمرة من الثمار رکرها فتغصنت غصن تلک الشجرة و اورقت ورقها و اثمرت ثمرها گفته اند این همه منافع که ابن عباس بر شمرده است پس از سؤال و ما تلک بیمینک در عصا پیدا شد زیرا که آن همه معجزه است و موسی را پیش از آن شب معجزه نبود

قال ألقها قال الرب الق العصا یا موسی فألقاها من یده فإذا هی حیة تسعی تمشی مسرعة علی بطنها چون موسی عصا از دست بیفکند ماری زرد گشت آن را عرف بود چون عرف اسب از اول که پیدا گشت جان بود باریک و کوچک پس همی افزود تا ثعبان گشت ماری بزرگ صعب چنان که بدرختی رسید آن درخت بخورد و خاییدن درخت و دندانها که بر هم میزد موسی پر خوان آن میشنید و گفته اند پاره پاره کوه میکند و فرو میبرد یقال الجان اول حالة الحیة و هی الصغیرة منها و الثعبان آخر حالها و هی اعظم ما تکون و الحیة للجنس یعم الکل و قیل کانت فی عظم الثعبان و سرعة الجان موسی چون مار دید که نهیب می برد بترسید و برمید جایی دیگر گفت ولی مدبرا و لم یعقب برگشت و پشت برگردانید گریزان باز نیامد و باز پس ننگریست تا خطاب آمد از حق جل جلاله که ای موسی بجای خود باز آی باز آمد وی را گفت خذها و لا تخف سنعیدها سیرتها الأولی تقدیره سنعیدها الی سیرتها فحذف الجار أی سنردها الی خلقتها و هییتها کما کانت عصا فمد موسی یده الی قرنیها فعادا شعبتین و صارت عصا و گفته اند که موسی پشمینه پوشیده بود چون خطاب آمد که خذها و لا تخف دست بآستین مدرعه فرا برد تا بر گیرد خطاب آمد که موسی اگر از این مار گزندی بتو خواهد رسید آستین بچه کار آید ترا و چه دفع کند موسی گفت خداوندا مرا باین مگیر که مرا ضعیف آفریده ای و آنچه میکنم از ضعف و عجز می کنم پس موسی دست برهنه در دهن وی فرو برد چون دست وی برسید عصا گشت و دست خود در میان دو شاخ عصا دید پس خطاب آمد که یا موسی ادن فلم یزل یدینه حتی شد ظهره بجذع الشجرة فاستقر و ذهبت عنه الرعدة و جمع یدیه فی العصا و خضع برأسه و عنقه ...

میبدی
 
۴۰۸۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۰- سورة طه- مکیّة » ۱ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحیم ذکر الله حبذا ذکراه جل الملک الحق تعالی الله ما اشرف ذکره و ما اعلاه و ما اطیب وصفه و ما احلاه فهو العزیز الصمد الا له الله است قدیم و آفریدگار رحمن است عظیم و پروردگار رحیم است و حلیم و آمرزگار کریمست و لطیف عیب پوش و عذر پوش و رهی دار دستگیر و کارساز عذر پذیر و سپاس دار نغز کردار و خوش گفتار و لطیف دیدار جمال نام امروز نصیب گفتار جمال نام فردا نصیب دیدار الهی در ازل تومان بر گرفتی و کس نگفت که بردار اکنون که بر گرفتی بمگذار و در سایه لطف خود میدار قوله طه اینست خطاب خطیر و نظام بی نظیر اینست سخن پر آفرین و بر دلها شیرین دل را انس و جان را پیغام از دوست یادگار و بر جان عاشقان سلام طه هم نامست و هم تعریف هم مدح و هم پیغام نام راست و تعریف درست مدح بسزا پیغام تمام قومی گفتند سوگندیست که رب العزة یاد می کند بصفات و افعال خویش می گوید بطول خداوند بر بندگان بپاکی حق از گفت ناسزایان بطهارت دل محمد خاتم پیغمبران بطهارت اهل بیت محمد شمعهای تابان بطهارت دل عارفان و سوز سر والهان بدرخت طوبی جای ناز بهشتیان بطرب اهل بهشت و یافت روح و ریحان باین جمله سوگند یاد میکند ما أنزلنا علیک القرآن لتشقی سعید جبیر گفت طا از طیب است و ها از هادی طا اشارتست بپاکی و پاکی الله را صفتست و ها اشارتست بهدایت و الله ولی هدایتست طا آنست که مصطفی ص گفت ان الله تعالی طیب لا یقبل الا الطیب

ها آنست که قرآن مجید از آن خبر داد و إن الله لهاد الذین آمنوا

الله بحقیقت راه نمای و دل گشای مؤمنانست سرارای و مهر فزای رهیگانست طیب از عیب پاک صمد از دریافت پاک برتر از دوری پاک نزدیک از آمیغ پاک قیوم از تغیر پاک احد از انباز و جفت و فرزند و کفو و همتا پاک یافته از دریافت پاک صبور از عجز پاک مانع از بخل پاک منتقم از حقد پاک جبار از جور پاک متکبر از بغی پاک غضبان از ضجر پاک شناختنی از اوهام پاک صانع از حاجت پاک

قوله ما أنزلنا علیک القرآن لتشقی تسکین روعة مصطفی ص است که او ترسنده تر خلق بود چنان که گفت انی ارجو ان اکون اخشاکم لله ...

... هر دل که در آن از خدای عز و جل ترس نیست آن دل خرابست و معدن فتنه و از نظر الله محروم و از تبصره شناخت حق محجوب دلیری و بی حرمتی و ناپاکی را بالله چه رویست و با وی چه سر و کار این چنانست که مصطفی ص گفت در قنوت و الشر لیس الیک

شر را بتو چه راه و اهل آن را با تو چه روی

قوله تنزیلا ممن خلق الأرض و السماوات العلی این قرآن فرو فرستاده خالق زمین و آسمانست انس دل دوستان و مرهم درد سوختگانست شفای درد و طبیب بیمار دلانست مصطفی ص گفت الا من اشتاق الی الله فلیسمع کلام الله فان مثل القرآن کمثل جراب مسک ای وقت فتحته فاح ریحه ...

... قوله فاخلع نعلیک ای فرغ قلبک عن حدیث الدارین و تجرد للحق بنعت الانفراد ای موسی یگانه را یگانه باش اول در تجرید قصد آن گاه در نسیم انس از دو گیتی بیزار شو تا نسیم انس از صحراء لم یزل دمیدن گیرد حجاب تقسیم از پیش برخاسته و نداء لطف بجان رسیده و ما تلک بیمینک یا موسی چون خطاب إنی أنا ربک بسمع موسی رسید

سلطان هیبت بر او تاختن آورد در حیرت و دهشت افتاد از صولت آن هیبت آرام را جای نماند نه تن صبر بر تافت نه دل با عقل پرداخت تا رب العالمین بنداء لطف تدارک دل وی کرد حدیث عصا در میان آورد گفت و ما تلک بیمینک یا موسی چیست اینکه در دست داری ای موسی گفت هی عصای عصای منست فرمان آمد که ألقها یا موسی بیفکن این عصا که می گویی عصای منست موسی بیفکند آن عصا مار گشت موسی چون آهنگ مار دید که قصد وی کرد بترسید و بهزیمت شد ندا آمد که خذها و لا تخف ای موسی بر گیر و مترس این همان عصاست که تو گفتی و دعوی کردی که عصای منست ای موسی ترا با دعوی چه کار بود مردان راه دعوی نکنند و هیچ چیز بخود اضافت نکنند آن صفت هستی و آثار دعوی موسی بود که در آن حضرت روی بوی آورد که از دعوت بشریت با فطرت او شوبی مانده بود آن شوب باین دعوی پدید آمد که عصای گفتند ای موسی هنوز ازین انیت چیزی با تو مانده است رحمتی بود از حق جل جلاله بموسی عمران که گفت و ما تلک بیمینک تا آن همه دعوی از نهاد موسی سر بر زد و موسی ع را بر آن اطلاع دادند تا از آن دعوی برخاست و دامن عصمت خویش از آن گرد بیفشاند

قوله و اضمم یدک إلی جناحک تخرج بیضاء من غیر سوء معجزه موسی یکی بیرون از نفس وی بود عصا دیگر در نفس وی بودید بیضا عصا نمود کاری است از آیات آفاق و ید بیضا نمود کاری است از آیات انفس و رب العالمین راه توحید خود بر شناخت این دو طرف نهاده میگوید جل جلاله سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی أنفسهم حتی یتبین لهم أنه الحق

قوله لنریک من آیاتنا الکبری ای الایة الکبری و هی ما کان یجده من الشهود و الوجود و ما لا یکون بتکلف العبد و تصرفه من فنون الاحوال التی یدرکها صاحبها ذوقا آیت کبری بحقیقت آنست که از دیده خلق پوشیده و از تکلف و تصرف بنده رسته شرابی از غیب روی نهاده ناخواسته بسر بنده رسیده و چاشنی آن آن بجان یافته عیشی روحانی با صد هزار طبل نهانی رستاخیز جاودانی نفسی بصحبت آمیخته جانی در آرزو آویخته دلی بنور یافت غرق گشته از غرق که هست طلب از یافت باز نمی داند و از شعاع وجود عبارت نمی تواند در آتش مهر می سوزد و از ناز باز نمی پردازد ...

میبدی
 
۴۰۸۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۰- سورة طه- مکیّة » ۲ - النوبة الثانیة

 

... إذ أوحینا إلی أمک ما یوحی وحی اینجا بمعنی الهامست چنان که گفت و أوحی ربک إلی النحل ای الهمناها ما یلهم من الصواب حتی فعلت ما فعلت و روا باشد که بمعنی رؤیا بود ای اریناها فی المنام أن اقذفیه فی التابوت جایی دیگر گفت فإذا خفت علیه فألقیه فی الیم نام مادر موسی بو خاید است و از فرزندان لاوی بن یعقوب بود ویم نامی است نیل را علی الخصوص اما قصه ولادت موسی بر شرط اختصار آنست که فرعون خوابی دید هایل معبران گفتند تعبیر این خواب آنست که در بنی اسراییل کودکی پدید آید که بدست وی قاعده ملک تو خراب شود و نظام کار تو گسسته گردد فرعون گفت تدبیر چیست گفتند تدبیر آن است که هر کودک نرینه که در وجود آید از بنی اسراییل آن را هلاک کنی روزگاری بگذشت که اطفال ایشان را میکشتند و پیران و جوانان که بودند از دنیا می رفتند پس سروران آل فرعون همه بهم آمدند گفتند مهینان بنی اسراییل نماندند و کهینان را میکشند نه بس روزگار کسی از ایشان نماند و ما را مزدور و کارگر نباشد و برنج آییم تدبیر آنست که یک سال کشیم و یک سال نه پس تقدیر الهی چنان بود که هارون برادر موسی آن سال که نمی کشتند از مادر در وجود آمد و دیگر سال که می کشتند بموسی بارور گشت چون زادن موسی نزدیک آمد زنی بود قابله و بر باروران زنان موکل بود از جهت فرعون تا هر کودکی را که زادندی بفرعون گفتی و او را هلاک کردی این قابله دوست مادر موسی بود در وقت زادن او را بخواند و گفت دوستی تو امروز بکار آید ما را همی بینی که در چه حالیم مرا یاری ده و ستر کن چون موسی از مادر بوجود آمد قابله در وی نگریست نوری دید میان ذو چشم وی شیفته آن نور و آن جمال وی گشت گفت ای فلانه تا این ساعت بر آن بودم که فرزندت در دست فرعون نهم تا او را بکشد اکنون از آن نیت بگشتم که این فرزند چشم و چراغ منست میوه دل و جان منست

پس قابله چون از آن کار فارغ گشت از خانه بیرون شد یکی از آن ذباحان او را دید که از آن سرای بیرون میآمد بدانست که آنجا فرزندی آمده است رفت و یاران خود را خبر کرد چون بدر سرای آمدند خواهر موسی ایشان را بدید نام آن خواهر مریم بود گفت یا اماه هذا الحرس بالباب اینک اعوان و کسان فرعون آمدند مادر موسی بیخود گشت از سر آشفتگی موسی را خرقه ای پیچید و از دست بیفکند تنوری تافته بود در آن تنور افتاد اعوان فرعون چون در شدند مادر موسی را برنگ و حال خود دیدند هیچ نشان ولادت در وی پیدانه و گونه روی وی متغیر نگشته گفتند قابله اینجا چه کار داشت اگر فرزندی نیامده است مادر موسی گفت او دوست منست گاه گاه بپرسش من آید چنان که در دوستان شوند ایشان باز گشتند و مادر میگوید یا مریم این الصبی کودک کجا است مریم گفت چه دانم من ازو بیخبر بودم همی در سخن وی بودند که آواز گریستن آمد از آن تنور تافته مادر فرا سر وی رفت و او را برداشت یک تای موی وی ناسوخته فجعل الله علیه النار بردا و سلاما پس خلافست میان علما که او را هم در آن حال در تابوت کردند و بدریا افکندند یا نه قومی گفتند که او را در بستانی پنهان کرد و چهار ماه او را شیر می داد بروز یک بار و شب یک بار آن گه او را بدریا افکند قومی گفتند هم روز ولادت از وی بترسید از قهر فرعون و رب العزة در دل وی افکند که او را در تابوت کند و بدریا افکند اینست که رب العالمین گفت أن اقذفیه فی التابوت فاقذفیه فی الیم ای اقذفی التابوت و هو فیه فی الیم ای فی البحر و مادر موسی کس فرستاد بنجار مردی مصری بود از کسان فرعون و از وی تابوت خواست تا بخرد نجار گفت تابوت را چه میکنی کراهیت داشت که دروغ گوید و نیز دانست که پسر وی را نزدیک خدای تعالی کرامت و منزلت است که او را در میان آتش دیده بود چنان براستی بیرون آمد گفت پسری آورده ام و از بیم فرعون و کید وی او را در تابوت پنهان میکنم نجار برفت تا ذباحان را خبر دهد از آن قصه چون خواست که سخن گوید زبانش بسته شد بدست اشارت می کرد ذباحان نمی دانستند که چه میگوید او را بدر کردند نجار بخانه باز شد زبان وی نیک گشت دیگر بار بازگشت تا ایشان را خبر دهد رب العالمین زبان وی لال کرد و چشم وی نابینا ایشان او را بزدند و بیرون کردند گنگ و نابینا بیرون آمد براه در چاهی بود در آن چاه افتاد نجار بدانست که خدای را عز و جل را در آن سریست نیت کرد که اگر بحال صحت و سلامت باز شود آن حال بپوشد و مادر موسی را یاری دهد در حفظ موسی رب العالمین صدق وی دانست در آن نیت که کرد او را چشم روشن و زبان گویا باز داد بیامد و ایمان آورد و از فرعون ایمان خویش پنهان کرد اوست که رب العزة در قرآن او را مؤمن آل فرعون خواند نام او حزبیل پس تابوتی ساخت بقد موسی خمسة اشبار فی خمسة و مادر موسی موسی را در آن تابوت کرد در میان پنبه زده و سر آن و شقوق آن بقیر بیندود و استوار کرد

و بفرمان الله تعالی بدریا افکند و فرعون را دختری بود که علت برص داشت و اطباء مصر از معالجه وی درمانده بودند ساحران و کاهنان گفتند که شفاء علت وی از روی دریا می نماید شخصی پدید آید خیوء آن شخص بر وی مالند شفا یابد پس روز دوشنبه چاشتگاه فرعون بر شط نیل بر آن نزهتگاه و تماشاگاه نشسته بود زن وی آسیه بنت مزاحم و آن دختر که علت برص داشت بر آن گوشه دیگر بر شط با کنیزکان نظاره میکرد ناگاه آن تابوت از میان دریا پدید آمد موج آب آن را بساحل افکند چنان که الله تعالی گفت فلیلقه الیم بالساحل ای فلیرده الماء الی الشط یعنی که دریا را فرمان آمد که تابوت را بساحل افکند یأخذه عدو لی و عدو له انما قال ذلک لان فرعون کان عدو الله و لانبیایه و الفراعنة ثلاثة فرعون ابراهیم و فرعون یوسف و هو جد فرعون موسی و فرعون موسی و هو الولید بن مصعب

پس غلامان و کنیزکان رفتند و تابوت بنزدیک فرعون و آسیه آوردند و هر چند کوشیدند در تابوت برگیرند یا بشکنند هیچکس طاقت آن نداشت و بدست هیچکس گشاده نشد مگر بدست آسیه چون سر تابوت بر گرفتند کودکی را دیدند در آن تابوت من اصبح الناس وجها با روی چون ماه و دو چشم نرگسین و میان دو ابروی وی نوری تابان و انگشت ابهام خویش در دهن گرفته و از آن شیر میخورد فرعون در وی نگریست محبت و مهر وی در دل او جای گرفت اینست که رب العزة گفت و ألقیت علیک محبة منی ای فعلت ذلک بک لیحبک فرعون فلا یقتلک قال ابن عباس احبه الله و حببه الی خلقه و قال قتاده ملاحة کانت فی عینی موسی لا یکاد یصبر عنه من رآه و قیل ألقیت علیک محبة منی ای لتحبک امرأة فرعون و تحسن تربیتک و هو معنی قوله و لتصنع علی عینی ای و لتربی علی ارادتی بمریی منی و قیل لتغذی علی محبتی یقال صنع الصبی اذا احسن غدایه چون موسی را از آن تابوت بیرون آوردند فرعون پاره ای خیوء وی بگرفت و بر آن علت دختر خویش مالید دختر از آن علت برص پاک گشت دختر او را در بر گرفت و می بوسید غاویان قوم فرعون گفتند ایها الملک انا نظن ان المولود الذی تحذر منه من بنی اسراییل هو هذا رمی به فرقا منک فاقتله ای ملک آن کودک اسراییلی که تو از وی می ترسی بر ملک خویش مگر اوست نکش او را تا ایمن شوی فرعون بقتل وی همت کرد آسیه گفت قرة عین لی و لک لا تقتله ما را هیچ فرزند نیست و این کودک روشنایی چشم من و تست او را مکش تا او را فرزند گیریم و نفع او بما رسد

قال النبی ص ان فرعون قال اما انا فلا حاجة لی فیه و لو قال یومیذ هو قرة عین لی کما هو لک لهداه الله کما هداها رسول خدا گفت اگر فرعون آن روز گفتی قرة عین لی راه یافتی چنان که آسیه گفت و راه یافت اما فرعون گفت مرا بدو حاجت نیست لا جرم از هدایت و ایمان محروم ماند و گفته اند چون فرعون قصد قتل وی کرد آسیه گفت این کودک نه از بنی اسراییل است بلکه از زمینی دیگر و قومی دیگر است از کشتن او چه آید بگذار تا او را فرزند خویش گیریم و فرعون را خود نیز دل نمی داد که او را بکشد که او را دوست می داشت و مهر وی در دل داشت پس آسیه او را موشا نام بر نهاد بزبان عبری موسی موشا است مو آب است و شا درخت یعنی که او را در میان آب و درخت یافتیم آن گه دایه ای را طلب کردند که او را شیر دهد هر چند که زنان آمدند و پستان بر وی عرض کردند شیر نگرفت و مادر موسی آن ساعت با مریم خواهر موسی میگوید قصیه بر خیز و بر پی برادر برو و دانشی بکن که خود زنده است یا مرده خواهر بیامد تا بداند

اینست که رب العالمین گفت إذ تمشی أختک فتقول هل أدلکم علی من یکفله ای علی من یضمن القیام بارضاعه و تربیته خواهر بیامد دید که دایه طلب می کنند گفت من شما را نشان دهم بکسی که او را دایگی کند و شیر دهد زنی است که او را فرزند کشته اند و اگر او را بدایگی خوانید بیاید آسیه گفت بیار او را تا دایکی این پسر من بکند اگر شیر وی بگیرد با وی نیکیها کنم مریم رفت و و مادر را بیاورد موسی چون بوی مادر شنید بجست و پستان وی در دهن گرفت و و بمزید اینست که الله تعالی گفت فرجعناک إلی أمک ای موسی ترا وا مادر دادیم چنان که با وی وعده کرده بودیم انا رادوه الیک قوله کی تقر عینها و لا تحزن این بآن کردیم تا چشم وی روشن باشد ببقاء و لقاء تو و اندوهگن نباشد بفراق تو و قتلت نفسا یعنی قبطیا کافرا موسی چون آن قبطی را کشت دوازده ساله بود و این قصه در سورة القصص بشرح گوییم قوله فنجیناک من الغم ای من خوف القتل یعنی سهلنا لک الخروج من مصر الی مدین سالما من فرعون و قیل نجیناک من غم التابوت و البحر و کربه قال وهب اوحی الله الی موسی ع لو ان النفس التی قتلت اقرت ساعة من لیل او نهار بانی خالقها و رازقها لا ذقتک طعم العذاب و لکن عفوت عنک امرها لانها لم تقر لی ساعة قوله و فتناک فتونا ای اختبرناک اختبارا و امتحناک محنة بعد محنة و قیل خلصناک مرة بعد مرة احدیها ان امه حملت به فی السنة التی کان فرعون تذبح فیها الاطفال القاؤه فی الیم ثم منعه الرضاع الا من ثدی امه ثم جره لحیة فرعون حتی هم بقتله ثم تناول الجمرة بدل التمرة ثم و کزه القبطی حین استغاثه الاسراییلی ثم خروجه من البلدة حین اخبره رجل یسعی من شیعته بما عزموا علیه من قتله و قیل الفتون ما لحقه من الفزع و الهرب و الاغتراب الی ارض مدین و ما ادرکه هناک من الکرامة و النبوة فلبثت سنین یعنی عشر سنین فی اهل مدین و هو بلدة شعیب علی ثمانی مراحل من مصر وهب گفت موسی که از فرعون بگریخت دوازده ساله بود بمدین شد ده سال مزدور شعیب بود بر مهر دختر وی صفیرا و پس از آن هژده سال دیگر بنزدیک شعیب شبانی می کرد تا او را فرزند زاد چون سن وی بچهل رسید وحی آمد بوی اینست که رب العزة گفت ثم جیت علی قدر یا موسی یعنی جیت للوقت الذی اردنا ارسالک فیه الی فرعون علی قد رای علی مقدار مقدور قدرناه لرسالتک ...

... اذهبا إلی فرعون اعاد لان الأول مطلق و الثانی مقید إنه طغی کفر و جاوز الحد فی الکفر مفسران گفتند موسی با اهل خویش از مدین برفت و روی بمصر نهاد و هارون آن وقت بمصر بود نزدیک مادر خویش وحی آمد بهرون که موسی را استقبال کن یک مرحله باستقبال موسی آمد و موسی را گفت مرا چنین وحی آمد و بفرمان حق جل جلاله آمدم موسی گفت آری که رب العزة مرا برسالت بر فرعون میفرستاد درخواستم تا تو با من باشی و مرا یاری دهی تا رسالت حق بهم بگزاریم پس رب العالمین با ایشان خطاب کرد اذهبا إلی فرعون إنه طغی

فقولا له قولا لینا ای تلطفا له فی القول و لا تغلظا چون بر فرعون شوید بتلطف شوید سخن نرم گویید بمدارا و رفق گویید درشتی مکنید و این از بهر آن گفت که مرد متمرد طاغی چون او را دعوت کنند اگر بعنف و خشونت با وی سخن کنند خشم گیرد و در حجت خصم تأمل نکند و پند نپذیرد و نیز قصد قتل خصم کند باز چون برفق و لطف با وی گویند سخن بسمع خود راه دهد و در حجت خصم تأمل کند و منقاد گردد ازینجا گفت مصطفی ص ما دخل الرفق فی شی ء الا زانه و ما دخل العنف فی شی ء الا شانه

و گفته اند او را برفق فرمود یعنی حق تربیت وی بجای آر که او ترا پرورده حق تربیت دارد بر تو و گفته اند معنی این تلطف آنست که او را بکنیت خوان و کنیت وی ابو العباس است و گفته اند ابو الولید و گفته اند ابو مرة با موسی چنین گفت و با مصطفی ص گفت و اغلظ علیهم زیرا که طبع و خلقت موسی بر حدت و صلابت بود و طبع و خلقت مصطفی بر رفق و رحمت موسی را گفت از آن درشتی و تیزی لختی باز کم کن با دشمن و مصطفی ص را گفت بر آن رفق و مدارا لختی درشتی و تیزی بیار با دشمن روی ان عایشة قالت یا رسول الله کیف اجترأ موسی علی الرؤیة و سؤاله ایاها قال علم الله حدته فحلم عنه ...

... قوله إنا قد أوحی إلینا أن العذاب فی الدنیا و الآخرة علی من کذب الانبیاء و تولی عن الایمان قیل هذه ارجی آیة للمؤمنین و الموحدین فی القرآن آن گه فرعون با موسی مناظره در گرفت گفت فمن ربکما یا موسی ای من ربکما الذی تدعوننی الیه یا موسی فوحد لان المتکلم کان موسی وحده و قیل معناه یا موسی و هارون فذکر موسی دون هارون لرؤس الآی

قوله قال ربنا الذی أعطی کل شی ء خلقه ثم هدی ای تمم لکل شی ء خلقه ثم هداه لما یصلحه من مطعمه و ملبسه و مسکنه و منکحه و امور معاشه فرعون گفت کیست خداوند شما که مرا بوی میخوانید موسی ع گفت خداوند ماست که هر چیزی را آفرینش آن تمام بداد چنان که در بایست بود و سزا بود دست را گیرایی و پای را روایی و زبان را گویایی و چشم را بینایی و دل را دانایی آنکه هر چیزی را جفت وی آفرید هم نظیر وی هم جنس وی هم صوت وی و هر چیزی را راه نمود و در دل افکند که بمادر چون رسد و از دشمن چون پرهیزد و قوت از کجا جوید

همانست که جایی دیگر گفت و خلق کل شی ء فقدره تقدیرا و قرأ نصیر خلقه بفتح اللام ای کل ما خلقه ما هو اصلح فی معاشه و الانتفاع به علی ان خلقه فعل ماض من صلة شی ء و المفعول الثانی محذوف لعلم المخاطبین بموضعه بعضی مفسران گفتند خلقه اضافه این ها با خداست یعنی اعطی خلقه کل شی ء من النعم بندگان خود را همه چیز بداد از نعمت و آلات خدمت و دنیا و نعمت که آفرید برای ایشان آفرید چنان که جایی دیگر گفت هو الذی خلق لکم ما فی الأرض جمیعا ثم استوی یعنی دله الی معرفة توحیده پس فرعون پرسید از موسی که کار و بار پیشینیان و احوال رفتگان چیست فما بال القرون الأولی ای ما حالهم و شأنهم فانهم لم یکونوا علی ما تدعونی الیه و لم یقروا بما تقول ثم لم ینلهم ما توعدنی به من العذاب میگوید امتهای گذشته برین نبودند که تو می گویی و آن گه ایشان را این عذاب نرسید که تو مرا بیم دهی بدان ...

میبدی
 
۴۰۹۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۰- سورة طه- مکیّة » ۲ - النوبة الثالثة

 

قوله قال رب اشرح لی صدری فرمان آمد از جبار کاینات بموسی کلیم ع که یا موسی اذهب إلی فرعون إنه طغی برو بر آن مرد طاغی شوخ گردنکش که بر معاصی دلیر گشته چگویم خداوندا فرمان چیست فقل هل لک إلی أن تزکی ای موسی هر چند که او کافروار بامامی زند تو او را که دعوت کنی بلطف دعوت کن و برفق سخن گوی

ای موسی تو رسول منی فرستاده منی خلق من گیر من رفیق و لطیفم رفق و لطف دوست دارم برفق با وی گو هل لک إلی أن تزکی افتدت که با ما صلح کنی مسلمان شوی و از راه جنگ و مخالفت بر خیزی ای موسی با وی بگوی چهار صد سال در کفر بسر آوردی اگر مسلمان شوی و ما را به یگانگی یاد کنی چهار صد سال دیگر عمرت دهم درین جهان بجوانی و تندرستی و شادی و پیروزی و در آن جهان بهشت جاودانی و سعادت ابدی با مصطفی ص همین گفت چون کفره قریش را دعوت می کرد او را برفق فرمود گفت و جادلهم بالتی هی أحسن ای محمد با ایشان بلطف سخن گوی اگر با تو مجادلت کنند تو پاسخ ایشان بنیکویی کن بگو إنما أعظکم بواحدة من شما را پند می دهم بیک چیز أن تقوموا لله مثنی و فرادی که خیزید خدای را یگانه و دو گانه پس با خود بیندیشید و با یکدیگر باز گویید من که رسول خدایم دیوانه و پوشیده خرد نیم شما را بملک ابد و نعیم سرمد می خوانم لطیفا سخنا که اینست ولی چه سود که بایسته نبودند در ازل کار نه آن دارد که از کسی عمل آید و از کسی کسل کار آن دارد که تا خود شایسته که آمد در ازل تلخ را چه سود کش آب خوش در کنارست و خار را چه حاصل از آن کش بوی گل در جوارست یکی از بزرگان دین گفته اذا کان هذا رفقه مع الکفار فکیف رفقه بالابرار فرعون که چندین سال میگفت أنا ربکم الأعلی با وی خطاب می کند بدین لطیفی مؤمنی که هفتاد سال در سجود می گوید سبحان ربی الاعلی گویی که در گور با وی خود چه خطاب کند و بر وی چه نواخت نهد موسی ع چون دل بر آن نهاد که بر فرعون شود از الله تعالی تمکین خواست و تهیه اسباب اداء رسالت گفت رب اشرح لی صدری از بهر موسی چنین گفت باز از بهر مصطفی ص گفت أ لم نشرح لک صدرک باز مؤمنان امت را گفت فمن یرد الله أن یهدیه یشرح صدره للإسلام موسی بخواست پس از آنکه بخواست او را بداد مصطفی ص را ناخواسته بداد اما منت بر وی نهاد باز مؤمنان امت را بی خواست و بی منت این نعمت در کنار نهاد نه از آن که ایشان را بر پیغامبر فضلی و شرفی است لکن ضعیفانند و گناهکاران و مفلسان و ضعیفان را بیشتر نوازند و عاصیان را بیشتر خوانند نبینی پدری که فرزندان دارد و یکی از ایشان ناخلف بود آن ناخلف را بیشتر خواند و به نگرد پیوسته دلش با وی می گراید و از حوادث روزگار بر وی می ترسد خدای را عز و جل بر روی زمین چندین صدیقان و زاهدان و عارفانند و هر شب در سیک باز پسین که بخودی خود بندگان را تعهد کند همه عاصیان و مفلسان را خواند که هل من سایل هل من تایب هل من مستغفر میگوید جل جلاله نعم المولی انا نیک خداوندی که منم نیک یاری و مهربانی که منم ان عصیتنی سترتک و ان سألتنی أعطیتک و ان استغفرتنی غفرت لک و ان دعوتنی لبیتک و ان اعرضت عنی نادیتک

رب اشرح لی صدری نکته لطیف بشنو گفت اشرح لی صدری نگفت قلبی از آنکه حرج و ضیق بصدر رسد بقلب نرسد صدر دیگرست و قلب دیگر صدر در خبرست و قلب در نظر صدر در هیبت است و قلب در سرور مشاهدت با دوام انس و لذت نظر و حصول مشاهدت حرج و ضیق کجا در گنجد موسی در مقام مناجات مست شراب شوق گشته بود دریای مهر در باطن وی بموج آمده همی ترسید که مناجات بسر آید و سخن بریده گردد همی در سخن و سؤال آویخته بود از پس هر سؤالی سؤالی دیگر می کرد از رب اشرح لی صدری تا آنجا که گفت و أشرکه فی أمری تا رب العزة درد عشق و سوز عشق و شوق وی را این مرهم بر نهاد که قد أوتیت سؤلک یا موسی ای موسی هر چه خواستی دادم و هر چه خواهی می دهم رب العزة همین کرامت که با موسی کرد با امت محمد کرد گفت و آتاکم من کل ما سألتموه ای محمد امت ترا گرامی کردم که هر کرامت که با موسی کردم و هر نواخت که بر وی نهادم با امت تو بقدر ایشان همان کردم با موسی گفتم ألقیت علیک محبة منی با امت تو گفتم یحبهم و یحبونه با موسی گفتم لا تخف إنک من الآمنین با امت تو گفتم أولیک لهم الأمن با موسی گفتم و قربناه نجیا با امت تو گفتم و اسجد و اقترب و نحن اقرب با موسی گفتم أجیبت دعوتکما با امت تو گفتم فاستجاب لهم ربهم با موسی گفتم لا تخافا إننی معکما با امت تو گفتم إن الله مع الذین اتقوا موسی را گفتم و أنجینا موسی و من معه امت ترا گفتم و کذلک ننجی المؤمنین موسی با ما گفت و عجلت إلیک رب لترضی با امت تو گفتم لقد رضی الله عن المؤمنین ...

میبدی
 
۴۰۹۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۰- سورة طه- مکیّة » ۳ - النوبة الثالثة

 

قوله منها خلقناکم و فیها نعیدکم بدان که آدمی دو چیزست جانست و تن جان از نورست و نور علوی تن از خاک و خاک سفلی جان خواست که بر شود که علوی بود تن خواست که فرورود که سفلی بود ملک تعالی و تقدس بکمال قدرت خویش هر دو را بند یکدیگر ساخت جان بند تن شد و تن بند جان هر دو در بند

جان و تن با یکدیگر قرار گرفتند تا روز مرگ که عمر بنده بسر آید و اجل در رسد این بند گشاده گردد چنان که مرغ از قفس بیرون آید جان از تن بر آید سوی هوا شود بآشیان خویش تن راه زمین گیرد تا شود با مرکز خویش جان را در قندیل نور نهند و از درخت طوبی بیاویزند تن را در کفن پیچند و بخاک سپارند اینست که رب العالمین گفت منها خلقناکم و فیها نعیدکم روزی چند بر آید جان بنظاره تن آید حال تن دیگرگون بیند بنالد گوید ای چشم عبرت بین ای دیده نرگسین آن دیدن تو کو ای زبان حکمت گوی آن گفتار شیرین تو کو ای روی پرنگار زیبا آن زیب و جمالت کو ای بیامده از خاک و داشته بر خاک و روزی یافته از خاک و باز گردانیده بخاک و نیست گشته بخاک شعر

أ لیس من التراب ابا تراب ...

... ترابا فی التراب ابا تراب

چنانستی که ملک میگوید جل جلاله یک بار خاک را سبب هستی کنم یک بار سبب نیستی تا عالمیان بدانند که قادر بر کمال منم و هر بوده راهست کننده منم

ای جوانمرد اگر زانکه ترا در گورستان گذری باشد نگر تا بچشم عبرت نگری در آن لشکرگاه که آن نه خاکست که تو می بینی آن تن عزیزانست گوشت و پوست جوانانست قد و بالای بناز پروردگانست موی و محاسن پیرانست شعر ...

... ثابت بنانی گفت که بگورستان بیرون آمدم بقصد زیارت گوینده ای آواز داد که یا ثابت لا یغرنک صموت اهلها فکم من نفس مغمومة فیها

مجاهد گفت چون بنده را در خاک نهند خاک با وی بسخن آید گوید انا بیت الدود و بیت الوحدة و بیت الغربة و بیت الظلمة هذا ما اعددت لک فما ذا اعددت لی اگر بنده در دنیا ذاکر بوده باشد رب العزة گوید ملایکتی غریب قد نأی عنه الاهلون وحید قد جفاه الاقربون قد کان فی الدنیا لی ذاکرا ای بنده بیچاره درمانده ای لشکر امیدت راه هزیمت گرفته ای رخت عمرت تاراج شده ای اسباب و کارت معطل مانده ای در سکرات مرگ جانت بلب رسیده ای زبان گویایت خاموش شده ای دل دانایت از فزع ساعت خون گشته همه رفتند و ما ماندیم همه برگشتند و ما بر وفاییم همه بگذاشتند و ما برداشتیم عبدی ترکوک و عزتی و جلالی لأنشرن علیک رحمتی

منها خلقناکم و فیها نعیدکم آدمی هم قوالب است هم ودایع اجساد قوالبست و ارواح ودایع فالقوالب نسبتها التربة و الودایع صفتها القربة فالقوالب یربیها بافضاله و الودایع یربیها بکشف جلاله و لطف جماله فللقوالب الیوم اعتکاف علی بساط عبادته و للودایع اتصاف بدوام معرفته عمل قوالب روزه و نمازست تحفه ودایع راز و نازست قوالب را گفت فإذا فرغت فانصب ودایع را گفت و إلی ربک فارغب نواخت قوالب در نسیه نهاد که می گوید عز جلاله و أما من خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی فإن الجنة هی المأوی ودایع جز به نقد وقت تن در نداد تا گفت جل جلاله انا جلیس من ذکرنی انا عند ظن عبدی بی و هو معکم اینما کنتم

در عهد ازل با قوالب قادروار گفت من خدایم با ودایع دوست وار گفت من دوستم آن اظهار ربوبیت و قدرت است و این اظهار مهر و محبت با قوالب گفت شما آن منید با ودایع گفت من آن شماام

قوله أریناه آیاتنا کلها فرعون را آیات قدرت و عجایب فطرت بظاهر وی نمودیم اما دیده سر وی از دیدن حقایق آن بدوختیم تا بما راه نبرد و گرد در ما نگردد که او شایسته بارگاه ما و سزای حضرت ما نیست ما آن کنیم که خود خواهیم آنچه مراد مشیت ماست می دانیم و برضا و سخط کس ننگریم هر کرا خواهیم بهر چه خواهیم قهر کنیم و کس را باسرار الهیت خویش راه ندهیم فرمان آمد که ای خلیل تو نمرود را دعوت کن ای موسی تو فرعون را دعوت کن ای محمد ص تو صنادید قریش را دعوت کن شما همی خوانید و آیات معجزات می نمایید من آن را هدایت دهم که خود خواهم ای نمرود لعین ای مردود شقی که دعوی خدایی میکنی اینک پشه ای فرستادم تا سزای تو در کنار تو نهد ای فرعون طاغی باغی خویشتن بین که نعره أنا ربکم الأعلی می زنی اینک پاره ای چوب از حضرت خود بدست موسی فرستادیم تا قدر تو پیش تو نهد ای صنادید قریش و ای سروران کفر که قصد حبیب ما کرده اید و او را از وطن خود بتاخته اید و باندیشه هلاک او از پی وی آمده اید و دوست ما با صدیق در آن غار غیرت رفته ما عنکبوت ضعیف را از غیب بشحنگی وی فرستادیم تا دست دعاوی شما را فروبندد و سیاست قهر ربانی بر سر شما براند آری در راه ما گاه عنکبوتی مبارزی کند گاه پشه ای سپاه سالاری کند گاه عصایی در صحرایی اژدهایی کند گاه آبی فرمان برداری کند گاه آتشی مونسی کند گاه درختی سبز مشعله داری کند موسی فرعون را دعوت کرد عصاوید بیضا در وی اثر نکرد که ناخواسته و نابایسته بود باز سحره فرعون مست جادویی گشته و بعزت فرعون سوگند یاد کرده بامداد همی گفتند بعرت فرعون إنا لنحن الغالبون و نماز دیگر می گفتند إنا آمنا بربنا و گفته اند سحره فرعون با آنکه در عین کفر بودند با خبث جنابت نیز بودند زیرا که سحر جایگیر نیفتد تا ساحر جنب نبود اما چون باد دولت از مهب لطف و کرامت بوزید نه سحر گذاشت نه ساحری نه کفر ماند نه کافری بامداد در جنابت کفر و انکار شبانگاه بر جنیبت ایمان و استغفار

قوله إنا آمنا بربنا لیغفر لنا خطایانا اهم الاشیاء علی من عرفه مغفرته له خطایاه هذا آدم لما استکشف عن حاله و حل به ما حل قال ربنا ظلمنا أنفسنا و إن لم تغفر لنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین و هذا نوح ع بعد مقاساته طول البلاء قال و إلا تغفر لی و ترحمنی أکن من الخاسرین و هذا موسی ع قال رب إنی ظلمت نفسی فاغفر لی و قال لنبینا ص و استغفر لذنبک و قال صلی الله علیه و سلم انه لیغان علی قلبی و استغفر الله فی الیوم سبعین مرة و من علیه بقوله لیغفر لک الله ما تقدم من ذنبک و ما تأخر

میبدی
 
۴۰۹۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۰- سورة طه- مکیّة » ۴ - النوبة الاولى

 

... جنات عدن بهشتهای همیشی تجری من تحتها الأنهار می رود زیر آن جویها خالدین فیها جاویدان در آن و ذلک جزاء من تزکی ۷۶ و آنست پاداش آن کس که پاک آمد

و لقد أوحینا إلی موسی پیغام دادیم بموسی أن أسر بعبادی که بشب بر رهیگان مرا فاضرب لهم طریقا فی البحر ایشان را راهی زن در دریا یبسا خشک لا تخاف درکا نترسی از در رسیدن و لا تخشی ۷۷ و نه بیم داری

فأتبعهم فرعون بجنوده فرعون ایشان را جست با سپاه خویش فغشیهم من الیم ما غشیهم ۷۸ در بر ایشان آمد از دریا آنچه آمد ...

... کلوا من طیبات ما رزقناکم میخورید ازین پاکها که شما را روزی دادیم و لا تطغوا فیه در آنچه دادیم شما را از نعمت ناآزرم و نافرمان و ناپاک مباشید فیحل علیکم غضبی که بر شما گشاده گردد خشم من و من یحلل علیه غضبی و هر که برو گشاده گردد خشم من فقد هوی ۸۱ فرو شد او

و إنی لغفار من آمرزگارم لمن تاب آن کس را که باز گردد و آمن و بگرود و عمل صالحا و کردار نیک کند ثم اهتدی ۸۲ آن گه براه راست رود

و ما أعجلک عن قومک یا موسی ۸۳ چه شتابانید ترا از قوم تو ای موسی

قال هم أولاء علی أثری گفت ایشان اینک اند در پی من و عجلت إلیک رب و من بتو شتابیدم خداوند من لترضی ۸۴ تا بپسندی و خشنود باشی

قال فإنا قد فتنا قومک گفت بیازمودیم و در فتنه افکندیم قوم ترا من بعدک از پس تو و أضلهم السامری ۸۵ و بی راه کرد سامری ایشان را

فرجع موسی إلی قومه بازگشت موسی بقوم خویش غضبان أسفا خشمگین و غمگین قال یا قوم گفت ای قوم أ لم یعدکم ربکم وعدا حسنا نه وعده داد شما را خداوند شما وعده نیکو أ فطال علیکم العهد دراز گشت بر شما درنگ آن وعده أم أردتم أن یحل علیکم غضب من ربکم یا خود خواستید که بر شما فرود آید خشمی از خداوند شما فأخلفتم موعدی ۸۶ که خلاف کردید وعده من ...

... قالوا لن نبرح علیه عاکفین گفتند بنشویم و برین نشسته می باشیم حتی یرجع إلینا موسی ۹۱ تا آن گه که موسی بما باز آید

قال یا هارون گفت ای هارون ما منعک چه بازداشت ترا إذ رأیتهم ضلوا ۹۲ چون دیدی که ایشان بی راه می شوند

ألا تتبعن که بر پی من رفتی و ایشان را باز نزدی أ فعصیت أمری ۹۳ سر کشیدی از فرمان من ل یا بن أم گفت ای پسر مادر من تأخذ بلحیتی و لا برأسی مگیر ریش من و سر من ی خشیت أن تقول من ترسیدم تو گویی قت بین بنی إسراییل دو گروه کردی بنی اسراییل را لم ترقب قولی ۹۴ و در سخن من نگه نکردی ...

میبدی
 
۴۰۹۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۰- سورة طه- مکیّة » ۴ - النوبة الثانیة

 

... قوله و لقد أوحینا إلی موسی أن أسر بعبادی قرأ ابن کثیر و نافع ان اسر بوصل الالف من اسر و کسر النون من ان و قرأ الباقون ان اسر بقطع الالف و الوجه ان سری و اسری لغتان

چون روزگار فرعون بسر آمد و طغیان وی بغایت رسید رب العزة خواست که او را هلاک کند بموسی وحی آمد أن أسر بعبادی ای سربهم لیلا من ارض مصر بندگان مرا بشب بیرون بر از زمین مصر ایشان در ایستادند و پیرایه ها و جامه ها و مرکوبها از قبطیان بعاریت خواستند گفتند ان لنا یوم عید نرید الخروج الیه ما را روز عیدیست در مقامی معلوم می خواهیم که آنجا رویم آن پیرایه ها بعاریت ستدند چون شب در آمد راه گم کردند و تا تابوت یوسف ع با خود برنداشتند راه بر ایشان گشاده نگشت بامداد فرعون را از رفتن بنی اسراییل خبر کردند تا با لشکر و قوم خویش بر نشست و از پی ایشان برفت گفته اند بیرون از میمنه و میسره و قلب و مقدمه لشکر وی دو هزار هزار بود و پنج هزار دیگر فرعون با این لشکر عظیم از پی ایشان برفتند چون نزدیک رسیدند بنی اسراییل آثار غبار ایشان دیدند گفتند یا موسی انا لمدرکون موسی ع گفت کلا إن معی ربی سیهدین گفتند یا موسی این نمضی البحر امامنا و فرعون خلفنا دریا از پیش و دشمن از پس کجا رویم چکنیم فرمان آمد از جبار کاینات بموسی که فاضرب لهم طریقا فی البحر یبسا ای اجعل لهم طریقا فی البحر بالضرب بالعصا یابسا لیس فیه ماء و لا طین لا تخاف درکا من فرعون خلفک و لا تخشی غرقا من البحر امامک قرأ حمزة لا تخف بالجزم علی جواب الامر و هو قوله فاضرب و التقدیر فاضرب لهم طریقا فانک ان تضرب لا تخفقرأ الباقون لا تخاف بالالف مرفوعة علی انه حال من الفاعل تقدیره اضرب لهم طریقا غیر خایف و لا خاش و یجوز ان یکون مقطوعا من الاول بتقدیر و انت لا تخاف و لا تخشی و اختار ابو عبیده هذه القراءة لقوله و لا تخشی رفعا

فأتبعهم یعنی نلحقهم فرعون بجنوده فغشیهم ای نالهم و اصابهم من الیم ای البحر ما غشیهم یعنی الماء و قیل الغرق و قیل غشیهم غرقهم ذکره بلفظ ما تهویلا و تعظیما ...

... و من اراد ان یمسه جهلا بحاله قال له السامری لا مساس خوفا من الحمی و تنبیها للغیر و یقال ذلک باق فی عقبه الی الیوم و قیل اراد موسی ان یقتله فمنعه الله من قبله و قال لا تقتله فانه سخی

قوله و إن لک موعدا یعنی موعد العذاب یوم القیامة لن تخلفه قرأ ابن کثیر و ابو عمرو و یعقوب لن تخلفه بکسر اللام ای لن یغیب عنه و لا مذهب لک عنه بل توافیه یوم القیامة و قرأ الباقون تخلفه بفتح اللام ای لن تکذبه و لن یخلفک الله ایاه و المعنی ان الله تعالی یکافیک فعلک لا یفوته و انظر إلی إلهک بزعمک ای الی معبودک یعنی العجل الذی ظلت علیه عاکفا دمت علیه مقیما تعبده ظلت اصله ظللت و لکن اللام الاولی حذفت لثقل التضعیف و الکسر و بقیت الظاء علی فتحها و عاکفا منصوب لانه خبر ظلت لنحرقنه یعنی بالنار ثم لننسفنه ای لنثیرن رماده فی الیم نسفا قال ابن عباس احرقه بالنار ثم ذراه فی البحر معنی آنست که بسوزیم آن را و بباد بردهیم و پراکنده کنیم بروی دریا و این از آیات و عجایب دنیا یکیست که آتش هرگز زر را نسوخت و نسوزد مگر گوساله سامری بر قول ایشان که گفتند گوساله باصل خویش زرین مانده بود و لحم و دم نگشته و ازو یک بانگ گاو بیامده و در شواذ خوانده اند لنحرقنه بفتح نون و ضم راء ای لنبردنه بالمبرد میگوید آن را بسوهان بساییم آن گه بدریا افکنیم و علی قول الحسن یروی ان موسی اخذ العجل فذبحه فسال منه دم لانه کان قد صار لحما و دما ثم حرقه بالنار ثم ذراه فی الیم و عن عکرمة قال لما جاء موسی و حرق العجل و نسفه فی الیم استقبلوا الجریة فجعلوا یشربون منه لحبهم العجل قال الله عز و جل و أشربوا فی قلوبهم العجل

قوله إنما إلهکم الله ای معبود کم المستحق للعبادة الله الذی لا إله إلا هو لا العجل وسع کل شی ء علما لا یضیق علمه عن شی ء و لم یعبدوا العجل الا بعلمه ...

میبدی
 
۴۰۹۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۰- سورة طه- مکیّة » ۴ - النوبة الثالثة

 

... یا رب چه کسم من که نه هستم نه نیم

باز گروهیند که تجلی نظر جمال لطف حق بدلهای ایشان پیوسته نواختهای ایشان یکی امروز یکی فردا امروز بر بساط انبساط در روضه انس و ناز آرام گرفته و از شراب خانه محبت هر ساعتی و لحظه ای جامهای مالامال از بهر ایشان روان کرده و فردا در جنات مأوی و درجات علی صدره بقای ابد و خله ملک سرمد پوشیده بر متکای اقبال در مشاهده ملک ذو الجلال نشانده کاسات وصال متواتر و خلعت افضال متوالی هر دمی نواختی و قبولی هر لحظه فتوحی و وصلی اینست که رب العالمین جل جلاله گفت خالدین فیها و ذلک جزاء من تزکی اما نشان استقبال این دولت و آثار یافت این رتبت و منزلت آنست که بنده حجاب غفلت از راه خود بردارد و دامن خویش از ساق جد کشف کند و نفس خود را بآداب شریعت ریاضت دهد و داد دین از روزگار خرد بستاند و جهد کند که اعمال و اقوال خود را بمعیار شریعت و مقتضی حقیقت راست کند و حکم این آیت بر خود لازم گرداند و بداند که رب العزة می گوید و إنی لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدی غفار بناء مبالغتست اقتضای کثرت کند یعنی که الله فراخ بخشایش است و لمن تاب فعل بنده است و فعل اقتضاء کثرت نکند اشارت آیت آنست که اگر بنده از روی ندامت یک بار بحق باز گردد رب العزة از روی لطف و رحمت بارها بوی باز گردد از بنده یک قدم در راه مجاهدت و از الله تعالی هزار کرم بحکم عنایت عبدی منک قلیل طاعة و منی جلیل رحمة منک یسیر خدمته و منی کبیر نعمة همانست که مصطفی ص گفته است حکایت از کردگار قدیم جل جلاله من تقرب الی شبرا تقربت الیه ذراعا و من تقرب الی ذراعا تقربت الیه باعا

و إنی لغفار لمن تاب و آمن معلومست که توبه بی ایمان درست نیست پس آمن اینجا چه فایده می دهد یعنی و آمن بانه لیس نجاته بتوبته و طاعته انما نجاته برحمته داند که نجات وی نه بطاعت و جهد و بندگیست بلکه بفضل و لطف الهی است غفار از غفر است و معنی غفر پوشیدنست و ستر بر وی نگاه داشتن و پرده عفو و رحمت بر اعمال و اقوال وی داشتن هم طاعت و هم معصیت که نه خود معاصی بنده را بستر حاجتست که طاعت وی را هم بستر حاجتست اگر آفات طاعت بنده پیش وی آرند از طاعت خود بیش از آن ترسد که از معصیت عایشة روایت کند که از مصطفی ص پرسیدم معنی این آیت و الذین یؤتون ما آتوا و قلوبهم وجلة ...

... قوله و ما أعجلک عن قومک یا موسی عتاب موسی است که قوم را واپس گذاشت و از پیش ایشان برفت بمیعاد حق تعالی شتافت گفت ای موسی ندانستی که من ضعیفان را دوست دارم شکستگان را بیش نوازم پیوسته در دلهاشان می نگرم هر کرا بینم در دل ایشان او را بدوست گیرم تا موسی عذری داد که هم أولاء علی أثری ما خلفتهم لتضییعی و لکنی عجلت إلیک رب لترضی خداوندا تو خود دانایی و از سر این بنده آگاهی که باین عجله نه تضییع ایشان خواستم و نه ترک رعایت حق صحبت ایشان قصد داشتم لکن رضای تو خواستم و زیادت خشنودی تو جستم گفت ای موسی رضاء من در مراعات دل ایشانست انا عند المنکسرة قلوبهم من اجلی انا جلیس من ذکرنی

ای موسی چون مرا جویی در دل ایشان جو که من در خلوت و هو معکم با ذاکران نشینم مونس دل درویشانم یادگار جان عارفانم حاضر راز محبانم نور دیده آشنایانم مایه رمیدگان و زاد مضطران و پناه ضعیفانم ای موسی هر کجا درویشی بینی افکنده جور روزگار خسته دهر او را غلامی کن تا بتوانی مفارقت وی مجو صحبت او را خریداری کن که آن نهاد وی خزینه اسرار ازلست و تعبیه بازار ابد با مصطفی ص همین وصیت رفت و لا تعد عیناک عنهم ای محمد نگر تا دو چشم خویش از ایشان بنگردانی و ایشان را بدیگران نفروشی که ایشان بر کشیدگان ذکر مااند نام نهادگان فضل مااند آراستگان لطف مااند برداشتگان مشیت مااند از علم آمده بر تقدیر عرض کرده از ارادت نشان یافته از حکم توقیع بر کشیده در ازل پدید آورده علم من امروز موجود امر من فردا نگاه داشته حکم من علم ولایت ازل دارد امر ولایت وقت دارد حکم ولایت ابد دارد سلطان که خاصگیان دارد هر یکی را ولایتی دهد ولایت سه است ولایت ازل ولایت وقت ولایت ابد ای علم تو جانب ازل گیر ای امر تو راه وقت گیر ای حکم تو دامن ابد گیر ای آدمی ترا سه صفت دادم و آخر بخودت رسانیدم اول بسلطان علم سپردم پس بپادشاه امر دادم پس بشاهنشاه حکم تسلیم کردم پس این ندا در عالم دادم که و أن إلی ربک المنتهی ای علم تو بامر ده ای امر تو بحکم ده ای حکم تو بمن ده علم همه صفاست امر همه بلاست حکم همه بقاست که داند که درین اسرار چه تعبیه هاست

میبدی
 
۴۰۹۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۰- سورة طه- مکیّة » ۵ - النوبة الاولى

 

... فأکلا منها بخورند از آن فبدت لهما سوآتهما پیدا شد

ایشان را و پدید آمد عورتهای ایشان و طفقا یخصفان علیهما در ایستادند و بر هم می نهادند بر عورت خویش من ورق الجنة ازین برکهای درخت بهشت و عصی آدم ربه عاصی شد آدم در خدای خویش فغوی ۱۲۱ و از راه بیفتاد

ثم اجتباه ربه پس آن الله تعالی بگزید او را فتاب علیه و هدی ۱۲۲ توبه داد او را و راه نمود

قال اهبطا منها جمیعا گفت فروروید از آسمان همگان بعضکم لبعض عدو آدم و حوا ابلیس را دشمن و ابلیس ایشان را دشمن فإما یأتینکم منی هدی اگر بشما آید از من پیغامی براهنمونی فمن اتبع هدای هر که پی برد براهنمونی من فلا یضل و لا یشقی ۱۲۳ نه گمراه گردد نه بدبخت

میبدی
 
۴۰۹۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۰- سورة طه- مکیّة » ۵ - النوبة الثانیة

 

... جابر بن عبد الله روایت کرد که مردی آمد بمصطفی ص و گفت یا رسول الله چگویی در حرفت من یعنی جامه بافتن رسول خدا گفت حرفتک حرفة ابینا آدم و کان اول من نسج آدم و کان جبرییل معلمه و آدم تلمیذه ثلاثة ایام و ان الله عز و جل یحب حرفتک و ان حرفتک یحتاج الیها الاحیاء و الاموات فمن انف منکم فقد انف من آدم و من لعنکم فقد لعن آدم و من آذاکم فقد اذی آدم فان آدم خصمه یوم القیامة فلا تخافوا و ابشروا فان حرفتکم حرفة مبارکة و یکون آدم قایدکم الی الجنة

آدم پس از آن که عورت پوشیده بود در باطن خویش اضطرابی و آشفتگی می دید که عبارت وی بوصف آن راه نمی برد که هرگز مثل آن اضطراب در خود ندیده بود تا جبرییل بجای آورد گفت ای آدم آن رنج گرسنگی است که ترا مضطرب می دارد آدم گفت اکنون تدبیر چیست جبرییل گفت آری من کار تو را بسازم رفت و بفرمان حق دو گاو سرخ آورد و آلات حراثت و زراعت و دانه های گندم و ارشاد کرد او را بتخم کشتن گفت با آدم خذ فانها سبب سد جوعک و بها تحیی فی الدنیا و بها تلقی الفتنة انت و اولادک الی قیام الساعة چون آدم تخم در زمین افکند همان ساعت برست و خوشه بیاورد گفت ای جبرییل بخورم گفت نه صبر کن تا بدروی و پاک کنی چون بدرود و پاک کرد گفت اکنون خورم گفت نه تا آرد کنی جبرییل او را فرمود تا دو سنگ آورد و آن دانها همه آرد کرد آدم گفت اکنون خورم گفت نه تا خمیر کنی و بآتش او را پخته گردانی گفته اند آدم آن را بیخت و نخاله آن باز بر آن زمین افکند که گندم از آن دروده بود جو بررست پس چون آدم آن را بپخت بگریست گفت یا جبرییل ما هذا التعب و النصب فقال جبرییل هذا وعد الله الذی وعدک و ذلک فی قوله فلا یخرجنکما من الجنة فتشقی

إن لک ألا تجوع فیها و لا تعری ای لا یلحقک فی الجنة جوع و لا عری ...

میبدی
 
۴۰۹۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۰- سورة طه- مکیّة » ۵ - النوبة الثالثة

 

... آن صیحه اسرافیل بمشرق هم چنان رسد که بمغرب و بمغرب هم چنان رسد که بمشرق شرقیان هم چنان شوند که غربیان غربیان هم چنان شوند که مشرقیان خلق را در سماع آن صیحه تفاوت نه یکی را دورتر و دیگری را نزدیکتر نه این چنانست که قدیسان ملأ اعلی حافین و صافین کروبیان و روحانیان خدای را میخوانند و آن ذره که زیر اطباق زمینست در تحت الثری او را میخواند نه خواندن آن ذره از سمع الله دورتر نه خواندن عرشیان بسمع او نزدیکتر از این عجبتر مردی بود در صدر این امت نام او ساریه بصحرای نهاوند جنگ میکرد عمر خطاب در مسجد مدینه بر منبر خطبه می کرد و این قصه معروفست تا آنجا که گفت یا ساریة الجبل الجبل رب العزة از مدینه تا نهاوند حجابها برداشت تا ساریه آواز عمر بشیند دور چون نزدیک و نزدیک چون دور همچنین اسرافیل و صور از آدمیان دور لکن نفخه وی بایشان نزدیک تا بدانی که کار در رسانیدنست نه در دمیدن و گفته اند که آواز صور نفخه هیبتست و اظهار سیاست و بنفخه هیبت کسی را زنده کنند که ببعث و نشور ایمان ندارد و از قیامت و هول رستاخیز نترسد اما بنده مسلمان که ببعث و نشور ایمان دارد و از احوال و اهوال رستاخیز پیوسته ترسان و لرزان بود او را که بیدار کنند بآواز فریشته رحمت بنعت لطف و کرامت بیدار کنند هر مؤمنی را فریشته ای آید بسر خاک وی با هزاران لطف و رحمت و انواع کرامت که یا ولی الله خیز که الله تعالی ترا میخواند

قوله و یسیلونک عن الجبال فقل ینسفها ربی نسفا الایة از روی ظاهر هیبت و سطوت عزت خود بخلق مینماید و از روی باطن بندگان و دوستان خود را تشریف میدهد که ما این زمین را فراش شما گردانیدیم و بساط شما ساختیم چون شما نباشید بساط بچه کار آید آسمان سقف شما ساختم ستاره دلیل شما آفتاب طباخ شما ماه شمع رخشان شما چون شما رفتید شمع بچه کار آید و دلیل چه کند بساطی که برای دوست کردند چون برفت ناچار برچینند چون شما رفتید ما این بساط بر گیریم که نه کسی دیگر را خواهیم آفرید هو الذی خلق لکم ما فی الأرض جمیعا آسمان و زمین و ماه و آفتاب و جبال راسیات و بحار زاخرات دلاله راه شما بودند هر یکی را مشعله ای در دست نهاده و فراراه شما داشته فردا که وقت نظر بود همه را از پیش تو برگیریم گوییم خبر رفت و نظر آمد برهان وقتی باید که عیان نبود چون عیان آمد برهان چه کند دلاله چندان بکار آید که دوست بدوست نرسیده است اما چون دوست بدوست رسید دلاله را چکند چون روزگار روزگار خبر بود هدهد در میان باید تا خبر دهد اما چون عهد نظر آمد هدهد بکار نیاید مصطفی ص تا بمکه بود جبرییل آمد شدی می داشت چون بسدره منتهی رسید جبرییل بایستاد گفت ما اکنون حجاب گشتیم دوست بدوست رسید واسطه بکار نیست و دلاله اکنون جز حجاب نیست یومیذ لا تنفع الشفاعة إلا من أذن له الرحمن الایة مصطفی ص گفت ان الرجل من امتی لیشفع للفیام من الناس فیدخلون الجنة بشفاعته و ان الرجل لیشفع للقبیلة و ان الرجل لیشفع للعصبة و ان الرجل لیشفع لثلاثة نفر و للرجلین و للرجل

و روی ان من هذه الامة لمن یشفع یوم القیامة لاکثر من ربیعة و مضر فیشفع کل رجل علی قدر عمله ...

... قوله و لقد عهدنا إلی آدم من قبل تا آخر ورد قصه آدم است و عهد نامه خلافت وی اول با وی خطاب هیبت رفت تازیانه عتاب دید قدم در کوی خوف نهاد و زاری کرد باز او را بزبر لطف نشاند عنایت ازلی در رسید تاج اصطفا دید بر بساط رجا شادی کرد آری کاریست رفته و حکمی در ازل پرداخته هنوز آدم زلت نیاورده که خیاط لطف صدره توبة او دوخته هنوز ابلیس قدم در معصیت ننهاده بود که پیلور قهر معجون زهر لعنت وی آمیخته ابتداء آثار عنایت ازلی در حق آدم صفی آن بود که جلال عزت احدیت بکمال صمدیت خویش قبضه ای خاک بخودی خود از روی زمین برگرفت ان الله تعالی خلق آدم من قبضة قبضها من جمیع ادیم الارض

آن گه آن را نخست در قالب تقویم نهاد چنان که گفت لقد خلقنا الإنسان فی أحسن تقویم پس آن را در تخمیر تکوین آورد کهخمر طینة آدم بیده اربعین صباحا پس شاه روح را در چهار بالش نهاد او بنشاند که و نفخت فیه من روحی پس منشور خلافت و سلطنت او در دار الملک ازل برخواند که إنی جاعل فی الأرض خلیفة اسامی جمله موجودات بقلم لطف قدم بر لوح دل او ثبت کرد که و علم آدم الأسماء کلها مسبحان و مقدسان حظایر قدس و ریاض انس را در پیش تخت دولت او سجده فرمود که و إذ قلنا للملایکة اسجدوا لآدم این همه مرتبت و منقبت و منزلت می دان که نه در شأن گل را بود که آن سلطان دل را بود لطیفه ای از لطایف الهی سری از اسرار پادشاهی معنیی از معنیهای غیبی که در ستر سر قل الروح من أمر ربی بود در سویدای دل آدم ودیعت نهاد و بر زبان مطهر مصطفی ص از آن سر سر بسته این نشان باز داد که خلق الله آدم علی صورته ملاء اعلی چون آن بزرگی و علاء وی دیدند ارواح خود را نثار آستانه مقدس خاک کردند ای جوانمرد آدم خاک بود چندان که قالب قدرت ندیده بود و در پرده صنع لطیف نیامده بود و نور سر علم بر وی نتافته بود و سر مواصلت و حقیقت معیت محبت روی ننموده بود اکنون که این معانی ظاهر گشت و این در حقایق در درج دل وی نهادند او را خاک مگو که او را پاک گو او را حماء مسنون مگو که او را لؤلؤ مکنون گو اگر کیمیاء که مصنوع خلقست می شاید که مس را زر کند محبتی که صفت حقست چرا نشاید که خاک را از کدورت پاک کند و تاج تارک افلاک کند اگر از گلی که سرشته تو است گل آید چه عجب گر از گلی که سرشته اوست دل آید پیری را پرسیدند از پیران طریقت که آدم صفی ع با آن همه دولت و رتبت و منزلت و قربت که او را بود نزدیک حق جل جلاله نداء و عصی آدم بر وی زدن چه حکمت داشت پیر بزبان حکمت بر ذوق معرفت جواب داد که تخم محبت در زمین دل آدم افکندند و از کاریز دیدگان آب حسرت برو گشادند آفتاب و أشرقت الأرض بنور ربها بر آن تافت طینتی خوش بود قابل تخم درد آمد شجره محبت بر رست هوای فنسی آن را در صحرای بهشت بپرورد آفتاب و لم نجد له عزما آن را خشک کرد پس بداس ثم اجتباه ربه بدرود آن گه بباد فتاب علیه و هدی پاک کرد آن گه خواست که آن را بآتش پخته گرداند تنوری از سیاست و عصی آدم بتافت و آن قوت عشق در آن تنور پخته کرد هنوز طعم آن طعام بمذاق آدم نرسیده بود که زبان نیاز بر گشاد گفت ربنا ظلمنا أنفسنا و گفته اند که آدم را دو وجود بود وجود اول دنیا را بود نه بهشت وجود دوم بهشت را فرمان آمد که ای آدم از بهشت بیرون شو بدنیا رو و تاج و کلاه و کمر در راه عشق در باز و با درد و محنت بساز آن گه ترا بدین وطن عزیز و مستقر بقا باز رسانیم با صد هزار خلعت لطف و انواع کرامت علی رؤس الاشهاد بمشهد صد هزار و بیست و اند هزار نقطه نبوت و ذات طهارت و منبع صفوت فردا آدم را بینی با ذریت خود که در بهشت میرود و ملایکه ملکوت بتعجب می نگرند و می گویند این مرد فردست که بی نوا و بی برگ از فردوس رخت برداشت ای آدم بیرون آوردن تو از بهشت پرده کارها و سر رازها است زیرا که صلب تو بحر صد هزار و بیست و اند هزار نقطه در نبوت است

رنجی بر گیر و تا روزی چند گنجی بر گیر همچنین مصطفی عربی ص را گفتند ای محمد ما مکیان را بر گماشتیم تا ترا از مکه بیرون کردند و فرمودیم که بمدینه هجرت کن لباس غربت در پوش و بزاویه حسرت بو ایوب انصاری رو این همه تعبیه آنست که روز فتح مکه ترا با ده هزار مرد مبارز تیغ زن بمکه باز آریم تا صنادید قریش و رؤساء مکة تعجب همی کنند که این مرد است که تنها بگریخت اکنون بنگرید که کارش بکجا رسید همچنین روح پاک مقدس را گفتیم تو معدن لطافتی و منبع روح و راحتی ترا که بوطن غربت فرستادیم و در صحبت نفس شور انگیز بداشتیم و درین خاکدان محبوس کردیم مقصود آن بود که بآخر کار با صد هزار خلع الطاف و تحف مبار و هدایای اسرار بحضرت خود باز خوانیم که یا أیتها النفس المطمینة ارجعی إلی ربک ای آدم اگر ترا از بهشت در صحبت مار و ابلیس بدنیا فرستادیم در صحبت رحمت و مغفرت و بدرقه اقبال و دولت باز آوردیم ای محمد اگر ترا از مکه بصفت ذل بیرون آوردیم با فتح و ظفر و نصرت بصفت عز باز آوردیم ای روح عزیز اگر ترا درین خاکدان و منزل اندوهان و بیت الاحزان فراق روزی چند مبتلا کردیم و مدتی در صحبت نفس اماره بداشتیم بآخر در صحبت رضا و بدرقه خطاب ارجعی إلی ربک بجوار کرامت باز آوردیم

میبدی
 
۴۰۹۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۰- سورة طه- مکیّة » ۶ - النوبة الاولى

 

... و لو أنا أهلکناهم بعذاب من قبله و اگر ما ایشان را هلاک کردیمی بعذابی پیش از پیغام لقالوا ربنا ایشان گفتندی خداوند ما لو لا أرسلت إلینا رسولا چرا رسولی نفرستادی بما فنتبع آیاتک تا ما پذیرفتیمی و متابعت کردیمی سخنان تو من قبل أن نذل و نخزی ۱۳۴ پیش از آنکه ما خوار گشتیمی و رسوا

قل کل متربص فتربصوا بگوی ما چشم داریم و شما می دارید فستعلمون آری بدانید من أصحاب الصراط السوی که خداوندان راه راست که اند و من اهتدی ۱۳۵ و بدانید که راهبران بصواب که اند

میبدی
 
۴۰۹۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۰- سورة طه- مکیّة » ۶ - النوبة الثالثة

 

... هر که او را شناسد در همه حال او را یاد کند و ز همه یادها جز یاد او اعراض کند هر که او را داند پیوسته ذاکر او بود و بر اداء فرایض و نوافل مواظب بود و قدم خود را بگذارد حقوق او مطالب بود و هر که در همه عمر یک طرفة العین روی از ذکر حق بگرداند و بذکر خلق آرد مخدره معرفت روی از وی بپوشد که هرگز از آن جمال بهره نیابد هذا لمن اعرض عن ذکره فی جمیع عمره طرفة عین فکیف حال من لم یقبل علی ذکر الحق فی جمیع عمره طرفة عین

خطاب آمد از جبار کاینات با آن مهتر عالم نقطه دایره حادثات که ای سید من نپسندم که در دو کون اعتماد تو جز بر ما بود یا بر زبان تو جز ذکر ما و در دل تو جز مهر ما بود همه را بر تو بیرون آریم و همه را خصمان تو کنیم تا در دو کون جز از مات یاد نیاید اول خویشان و تبار و نزدیکان وی را بر وی بیرون آورد تا چون از نزدیکان جفا بیند بر دوران خود دل ننهد میخواست جل جلاله تا روی دل وی از خلق بگرداند و سر وی از کل عالم باز بندد و بخود پیوندد فان الاتصال بالحق علی قدر الانفصال عن الخلق واسطی گوید هر که بدو نگرد بخود ننگرد هر که یاد او کند یاد خود فراموش کند یاد خود و یاد خلق تخم غمانست یاد یاد حقست دیگر همه تاوانست اگر نه در ازل ترا یاد کردی ترا زهره یاد کرد او کی بودی اگر نه این توقیع رفیع از حضرت عزت روان گشتی که فاذکرونی أذکرکم که یارستی ذکر وی بخواب اندر بدیدن یا نام وی بخاطر بگذرانیدن خلقی بودند در مهامه حیرت و در ظلمات فکرت همی لطف ربانی و مدد یزدانی سفری کرد بعالم خاک یتیم بو طالب در یتیم هر طالب گردانید آن سید کونین چون در آمد سفره بیفکند و صلا آواز در داد خواجگان قریش چون بو جهل و بو لهب و امثال ایشان اجابت نکردند گفتند خواجگان و مهتران ننگ دارند که بدعوت گدایان حاضر آیند آن صلا گفتن مهتر کونین در اقطار عالم طوافی کرد هر کجا سوخته ای بود اجابت کرد بلال حبشی صلای مهتر بشنید روی براه آورد صهیب در روم بشنید سرگردان در تک و پوی افتاد سلمان از فارس عاشق وار روی بحضرت نهاد چون در رسیدند بر سفره نشستند و آن دولت دست در هم زد و آفتاب سعادت در آسمان ارادت بکمال رسید آن صنادید و گردنکشان در نگرستند بی دولتی خود در جنب دولت ایشان بدیدند حسد بردند خواستند که ایشان را از آن سفره بر انگیزانند گفتند ای محمد ایشان را بران تا ما با تو همسایگی کنیم ما را عار می آید که با گدایان نشینیم مهتر از غایت حرص که بر اسلام داشت خواست که آن کار پیش گیرد از حضرت عزت خطاب آمد که گرد آزار دل سوختگان مگرد که کریمان را عادت نبود که گدایان را از سفره بر انگیزانند و لا تطرد الذین یدعون ربهم ای محمد این درویشان را مران که زندگانی ایشان بذکر ماست و لا تطع من أغفلنا قلبه عن ذکرنا و آن خواجگان را فرمان مبر که دل ایشان از ذکر ما خالیست

درویشان را صفت اینست که یذکرون الله قیاما و قعودا عادتشان اینست که یدعون ربهم بالغداة و العشی سیرتشان اینست و یؤثرون علی أنفسهم حاصلشان اینست که یحبهم و یحبونه باز خواجگان قریش را صفت اینست یحاربون الله و رسوله و یسعون فی الأرض فسادا همتشان اینست که لیثبتوک أو یقتلوک أو یخرجوک حاصلشان اینست و من أعرض عن ذکری اینست و نحشره یوم القیامة أعمی ...

... اشتر بقطار ما چرا دربستی

و أمر أهلک بالصلاة و اصطبر علیها بنده را آموخت میفرماید و بر اظهار عبودیت و ملازمت طاعت می دارد و تا بنده شایسته و پسندیده نباشد او را بر درگاه خود بخدمت بندارد و بحضرت راز در نماز او را راه ندهد چه دولتست وراء آن که در روزی پنج بار بار گیر بارگاه وصل بحکم فضل در دست رکابی لطف بکلبه عجز بنده فرستد و این طغرای عزت بر منشور دولت او ثبت کند که قسمت الصلاة بینی و بین عبدی نصفین الحدیث

موسی کلیم را در وعده مناجات چهل روز در انتظار بداشت چون نوبت باین امت رسید مایده انتظار برداشت در شبانروزی پنج بار قدح مناجات بر دست ساقی لطف دمادم کرد که و اسجد و اقترب و این نه تفضیل اعم است بر انبیاء لکن من کان اضعف فالرب به الطف رب الارباب کار ضعیفان چنان سازد که جمله اقویا از آن در تعجب آیند صد هزار ملک مقرب در بحر رکوع و سجود غوص کردند و کس حدیث ایشان نکند و این گدای بی نوا از خواب در آید و گوید آه که بیگاه شد رب العالمین در مصحف مجد رقم اعزاز از بر کسوة راز وی کشد که تتجافی جنوبهم عن المضاجع الایة ...

میبدی
 
۴۱۰۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة » ۱ - النوبة الثالثة

 

... قال ربی یعلم القول فی السماء و الأرض در هفت آسمان و هفت زمین خداست خوانندگان را پاسخ کننده و آوازها را نیوشنده و بشنوایی خود برازها رسنده و خواهندگان را بخشنده یکی نعمت دنیا خواست یکی نعمت دین دنیا چهار چیز است صحت و عافیت و امن و فراغت نعمت دین هم چهار چیزست در تن طاعت بر زبان شهادت در دل معرفت در سر محبت رب العزة بفضل و کرم خویش این نعمتها از تو دریغ نداشت تو نیز بطمع زیادت شکر از وی دریغ مدار که میگوید جل جلاله لین شکرتم لأزیدنکم

فسیلوا أهل الذکر إن کنتم لا تعلمون اشارتست بعلم شریعت که آدمیان بآن مکرمند و دانایان در دو گیتی عزیز از حق شنیده در تنزیل وز مصطفی شنیده در بلاغ و زاستادان آموخته بتلقین و گذشت از علم شریعت علم حقیقتست که و علمناه من لدنا علما علم شریعت آموختنی است علم حقیقت یافتنی علم شریعت بتلقینست علم حقیقت از نور یقینست این علم حقیقت آفتابی است که مرد بنور عزت از آفاق دل بیند و ذات نبوت و صفات رسالت بشناسد چون این شناخت پدید آمد جلال نبوت دامن ذراعه وی در گوشه پرده خود بندد که العلماء خلفاء الانبیاء و گفته اند اهل الذکر اهل قرآنند ایشان که در معانی و مبانی قرآن نظر کردند و بلطایف و حقایق آن راه بردند و باحکام و مواعظ و زواجر آن کار کردند تا رب العزة دلهای ایشان بنور حکمت روشن گردانید و چراغ معرفت در باطن ایشان بیفروخت و مؤمنانرا بچراغ علم ایشان راه دین حق نمود تا اعلام قدرت و شواهد عزت و دلایل حکمت بر ایشان کشف گشت و باین تشریف و اعزاز حق رسیدند که رب العزة گفت لقد أنزلنا إلیکم کتابا فیه ذکرکم این آیت اهل قرآن را تشریفی است بزرگوار و تهنیتی مهربار و بعزت عزیز که خاک جهان غلام اقدام اهل قرآنست عرصه قیامت و صعید سیاست در آرزوی روی اهل قرآنست اقداح شراب کوثر مشتاق لبان اهل قرآنست درجات جنات مأوی و حور عین و اشجار و انهار سلسبیل و زنجبیل در بند انتظار اهل قرآنست و ازین همه عزیزتر و بزرگوارتر ذات صمدی و صفات سرمدی در اشتیاق دیدار اهل قرآنست خود می گوید جل جلاله

الا طال شوق الأبرار الی لقایی ...

میبدی
 
 
۱
۲۰۳
۲۰۴
۲۰۵
۲۰۶
۲۰۷
۱۰۲۲