گنجور

 
۳۶۱

خیام » نوروزنامه » بخش ۳۶ - حکایت

 

شنیدم که بوعبدالله خطیب مودب امیر ابوالعباس بود برادر فخرالدوله بر منظره نشسته بود و امیر ابوالعباس کودک بود از پیش وی فرود آمده بود خادمی باشه بر دست داشت آن باشه بخواست و بر دست نشاند دران میان از دهن خیو بینداخت چون سوی عبدالله خطیب آمد او را ملامت نمود و روی ترش کرد و گفت اگر نه آنستی که تو هنوز خردی و این ادب نیاموخته من ترا امروز مالشی دادمی که بازگفتندی آنگاه گفت ای سبحان الله تو ملک و ملک زاده ای عزیز ملکان بر دست تو چنین بی ادبی کنی کز دهان خیو بیندازی این بگفت پس نعلین برداشت و آن خادم را نعلینی چند بر گردن زد و گفت شما ملک زادگان را چنین می پرورید کزیشان بی ادبی می آید که اشکره بر دست دارند و خیو اندازند

خیام
 
۳۶۲

عمعق بخاری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - در مدح نصیرالدوله نصر

 

... کزان سان که من بر فراق تو رفتم

برادر رود زیر بار برادر

بدان ای نگارین که بردندم از تو ...

عمعق بخاری
 
۳۶۳

غزالی » کیمیای سعادت » عنوان مسلمانی » عنوان چهارم - در معرفت آخرت » فصل دوازدهم

 

... صفت آتش دوم و آن آتش شرم و تشویر باشد از رسواییها و مثال این آتش آن بود که پادشاهی مرد حقیر و خسیس را برکشد و برگزیند و نیابت مملکت خویش بدو دهد و وی را در حریم خویش راه دهد تا هیچ کس از وی حجاب نکند و خزانه های خویش به وی سپارد و به همه کارها بر وی اعتماد کند پس چون آن نعمتها بیاید در باطن یاغی و طاغی شود و در خزانه وی تصرف کند و با اهل و حرم وی خیانت و فساد می کند و به ظاهر امانت فراپادشاه می نماید پس یک روز در میان آن فساد که با حرم وی می کند نگاه کند و پادشاه را ببیند که از روزنی می نگرد و وی را می بیند و بداند که هر روز همچنین می دیده است و تاخیر برای آن کرده است تا خیانت وی عظیمتر شود تا وی را به یک راه نکالی گرداند و هلاک کند تقدیر کن که اندر این حال چه آتش تشویر از این رسوایی در دل و جان مرد آید و تن وی به سلامت که خواهدی که اندر این حال به زمین فرو شودی تا از آتش این تشوبر و خجلت و فضیحت برهدی

پس همچنین تو در این عالم کارها می کنی به عادت که ظاهر آن نیکو نماید و روح و حقیقت آن زشت و رسواست چون روح و حقیقت آن چیز در قیامت تو را مکشوف شود رسوایی تو آشکار شود و تو به آتش تشویر سوخته گردی مثلا امروز غیبت می کنی و فردا در قیامت خویشتن را چنان بینی که کسی در این جهان گوشت خویشتن می خورد و می پندارد که مرغ بریان است و چون نگاه کند گوشت برادر مرده وی باشد که می خورد بنگر که چگونه رسوا گردد و چه آتش به دل وی رسد و روح و حقیقت غیبت این است و این روح از تو پوشیده است فردا آشکار شود و برای این است که کسی به خواب بیند که گوشت مرده می خورد تعبیر این است که غیبت کند

و اگر تو امروز سنگی در دیواری می اندازی کسی تو را خبر دهد که آن سنگ از دیوار به خانه تو می افتد و چشم فرزندان تو را کور می کند در خانه شوی چشم فرزندان عزیز بینی از سنگ تو کور شده دانی که چه آتش در دل تو افتد و و چگونه رسوا گردی کسی که در این جهان مسلمانی را حسد کند در قیامت خویشتن را بر این صفت و صورت بیند که حقیقت حسد و روح وی آن است که تو قصد می کنی به دشمنی که وی را زیان نمی دارد و زیان با تو می آید و دین تو هلاک می کند و طاعتهای تو که نور چشم تو در آن خواهد بود با دیوان وی نقل می کنند تا تو بی طاعت بمانی و طاعت تو را فردا به کارآمده تر خواهد بود از چشم فرزندان تو امروز که آن سبب سعادت تو است و فردا فرزندان سبب سعادت تو نه اند پس فردا که صورتها تبع ارواح و حقایق شود هر چیزی که بینند به صورتی بینند که در خور معنی وی باشدفضیحت و تشویر آنجا خواهد بود و بدان سبب که خواب بدان عالم نزدیکتر است کارها در خواب به صورتی باشد موافق معنی چنان که یکی نزدیک ابن سیرین رفت و گفت به خواب دیدم که انگشتری بود در دست من و مهر بر فرج زنان و دهان مردان می نهادمی گفت تو موذنی در ماه رمضان پیش از صبح بانگ نماز می کنی گفت چنین است اکنون نگاه کن که در خواب چگونه روح و حقیقت معامله وی را بر وی عرضه گردند که بانگ نماز به صورت آوازی است و ذکری است و در ماه رمضان روح و حقیقت وی منع کردن است از خوردن و مباشرت کردن و عجب آن که در خواب این همه نمودگار از قیامت به تو نموده اند و تو را از حقیقت دنیا هیچ آگاهی نیست ...

غزالی
 
۳۶۴

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن اول - در عبادات » بخش ۸ - فصل(احتیاط به چه شرایطی رواست)

 

... شرط چهارم آن که هر احتیاطی که در آن رنج مسلمانی باشد دست بدارد که رنجاندن دل خلق حرام است و ترک احتیاط حرام نیست چنان که کسی قصد آن کند که دست وی بگیرد در سلام یا معانقه کند و دست و روی وی عرق دارد وی خویشتن بازکشد این حرام باشد بلکه خلق نیکو و تقرب نمودن بدان مسلمان در این وقت از هزار احتیاط مبارکتر بود و فاضلتر و همچنین اگر کسی پای بر سجده وی نهد و از آفتابه وی طهارت کند و از کوزه وی آب خورد نشاید که منع کند و کراهیت اظهار کند که رسول ص آب زمزم خواست عباس گفت دستهای بسیار در آب کرده اند و شوریده کرده تا تو را دلوی خاص طلب کنم و بر آب برکشم گفت نی من برکت دست مسلمانان را دوستتر دارم

و بیشتر قرا آن جاهل این دقایق نشناسند و خویش اندر چینند از کسی که احتیاط نکند و وی را برنجانند و باشد که با پدر و مادر رفیق و برادر سخنهای درشت گویند چون دست به آفتابه و جامه ایشان دراز کرده باشند و این همه حرام است چگونه روا باشد به سبب احتیاطی که واجب نیست و بیشتر آن باشد که قومی که این کنند تکبری در سر ایشان پدید آید که منت بر مردمان نهند که ما خود چنین می کنیم و به غنیمت دارند که خویشتن از کسی فراهم گیرند تا وی را برنجانند و پاکی خویش عرضه کنند و فخر خویش پدید آرند و دیگران را نجس نام کنند بدان که چنان که صحابه آسان فراگرفته باشند فرا گیرد و اگر کسی در استنجا به سنگ اقتصار کند این خود از کبایر شناسند و این همه از خباثت اخلاق است و دلیل نجاست باطن است و دل پاک داشتن از این خباثت فریضه است این همه سبب هلاک است و احتیاط دست به داشتن سبب هلاکت نیست

شرط پنجم آن که همین احتیاط در خوردنی و پوشیدنی و گفتنی نگاه دارد که آن مهمتر است چون مهمتر دست ندارد دلیل آن بود که این احتیاط برای رعونت یا برای عادت می کند چنان که کسی طعام خورد در وقتی که گرسنگی وی به ضرورت نباشد آنگاه تا دست و دهان نشوید نماز نکند و این مقدار نداند که هرچه نجس است بی ضرورت چرا می خورد و اگر پاک است دست چرا می شوید پس بر جامه ای که عامیان شسته باشند نماز می نکند و طعامی که در خانه عوام پخته باشند چرا می خورد و احتیاط در پاکی لقمه مهمتر است و بیشتر این قوم در خانه بازاریان طعام پخته خورند و بر جامه ایشان نماز نکنند و این نه نشان صدق باشد در این کار

شرط ششم آن که این احتیاط به منکرات و منهیات ادا نکند چنان که بر سه بار زیادت کند در طهارت که بار چهارم نهی است یا طهارت دراز بکشد و مسلمانی در انتظار وی می باشد که این نشاید یا آب بسیار بریزد تا نماز اول وقت تاخیر کند یا امام باشد اهل جماعت در انتظار دارد یا مسلمانی را وعده داده باشد به کاری و آن دیر می شود یا به سبب آن روزگار کسب وی می شود و عیال وی ضایع می ماند که این چنین کارها به سبب احتیاطی که فریضه نیست مباح نگردد یا سجاده فراخ فروافکند در مسجد تا کسی جامه به وی بازنزند که از این سه چیز منکر بود یکی آن که پاره ای از مسجد غصب کرده باشد از مسلمانان و حق وی بیش از آن نیست که وی سجده کند و دوم آن که چنین صف پیوسته نتوان داشت و سنت آن است که کتف به کتف برادروار و پیوسته سوم آن که از مسلمانی حذر می کند چنان که از سگ و نجاستها حذر کند و این نشاید و همچنین منکرات بسیار که بسی قرای جاهل به سبب احتیاط ارتکاب کنند و ندانند

غزالی
 
۳۶۵

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن اول - در عبادات » بخش ۷۹ - پیدا کردن وردهای روز

 

... ورد اول از نماز شام بود تا نماز خفتن و احیا کردن را در میان این دو نماز فضیلت بزرگ است و در خبر است که تتجافی جنوبهم عن المضاجع در این آمده است باید که به نماز مشغول شود تا فریضه نماز خفتن بگزارد و بزرگان این فاضلتر از آن داشته اند که روز روزه دارد تا در این وقت به نان خوردن مشغول شود و چون از وتر فارغ شد باید که به حدیث و لهو مشغول نشود که خاتمت شغل این باشد

اما ورد دوم خواب بود هرچند که خواب از جمله عبادات نیست لیکن چون آراسته بود به آداب و سنن از جمله عبادات بود و سنت آن است که روی به قبله بخسبد و بر دست راست خسبد به اول چنان که مرده را در لحد خوابانند و بدان که خواب برادر مرگ است و بیداری چون حشر است و باشد که آن روح که در خواب قبض کردند بازندهند باید که ساخته باشد کار آخرت را و باید که بر طهارت خسبد و توبه کند و عزم کند که بیش بر سر معصیت نرود اگر بیدار شود و وصیت نامه نبشته دارد در زیر بالین نهاده و به تکلف خویشتن در خواب نکند و جامه نرم در بر نپوشد تا خواب غالب نشود که خواب تعطیل عمر است و باید که در شب و روز هشت ساعت بیش نخسبد که این سه یک بیست و چهار ساعت باشد که چون چنین کند اگر شصت سال عمر دارد بیست سال ضایع شود در خواب بیش از این نباید که ضایع شود

و باید که آب و مسواک به دست خویش نهاده باشد تا در شب برای نماز برخیزد یا بامداد پگاه برخیزد و باید که عزم کند بر قیام شب یا به پگاه خواستن که چون این عزم کند ثواب حاصل آید اگرچه خواب غلبه کند و چون پهلو بر زمین نهد گوید رب باسمک وضعت جنبی و باسمک ارفعه چنان که در دعوات گفته ایم و آیه الکرسی و آمن الرسول و معوذتین و سوره تبارک برخواند چنان که در خواب شود در میان ذکر و بر طهارت باشد و کسی که چنین کند روح وی را به عرش برند و در جمله مصلیان نویسند وی را تا بیدار شود ...

غزالی
 
۳۶۶

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۷ - فضیلت طعام خوردن با دوستان و برادران دینی

 

بدان که میزبانی کردن دوستی را به طعامی از بسیار صدقه فاضلتر است که در خبر است که بر سه چیز حساب نکنند بنده را آنچه به سحور خورد و آنچه بدان افطار کند و آنچه با دوستان خورد و جعفر بن محمد گوید چون با برادران خود بر خوان نشینی شتاب مگیر تا مدتی دراز بکشد که آن مقدار از جمله عمر حساب نباشد و حسن بصری گوید که هرچه بنده بر خویشتن و مادر و پدر نفقه کند آن را حساب بود مگر طعامی که پیش دوستان برد و بعضی از بزرگان عادت داشتی که چون برادران را خوان نهادی طعام بسیار بر خوان نهادی و گفتی درخبر است که هرکه از طعام خورد که از دوستان مانده بود در آن حساب نکنند و ما می خواهیم که از آن خوریم پس از این که از شما پیش شما برگرفته باشند

و امیر المومنین علی رضی الله عنه می گوید که یک صاع طعام پیش برادران نهم دوست تر دارم از آن که بنده ای آزاد بکنم و در خبر است که حق تعالی گوید در قیامت یا بنی آدم در دنیا گرسنه شدم مرا طعامی ندادی گوید الهی چگونه گرسنه شدی و تو خداوند همه عالمی و گوید برادر تو گرسنه بود اگر ورا طعام دادی مرا داده بودی و رسول ص گفت هرکه برادر مسلمان را طعام و شراب دهد تا سیر شود ایزد تعالی ورا از آتش دور گرداند به هفت خندق میان هر خندقی پانصد ساله راه و گفت خیرکم من اطعم الطعام بهترین شما آن است که طعام بیشتر دهد

غزالی
 
۳۶۷

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۱۱ - اما آداب اجابت

 

... ادب دوم آن که اگر داند که میزبان منت بر وی خواهد نهاد نزدیک وی تعللی کند و اجابت نکند بلکه میزبان باید که اجابت وی فضلی و منتی شناسد و همچنین اگر بداند که در مال وی شبهتی است یا اگر در آن موضوع منکری است چون فرش دیبا و مجمر سیمین یا بر دیوار صورت جانوران است یا بر سقف یا سماع رود و مزامیر تنبت یا کسی مسخرگی می کند یا فحش می گوید یا زنان جوان به نظاره مردان می آیند این همه مذموم است و نشاید به چنین جای حاضر شدن همچنین اگر میزبان مبتدع بود یا فاسق یا ظالم یا مقصود وی لاف و تکبر است باید که اجابت نکند و اگر اجابت کند و چیزی از این منکرات ببیند و منع نتواند کرد واجب باشد بیرون آمدن

ادب سیم ان که به سبب دوری راه منع نکند بلکه هرچه احتمال تواند کرد در عادت احتمال کند و در توریه است که یک میل برو و بیمار را عیادت کن از دو میل جنازه را تشییع کن و از سه میل دعوت را اجابت کن و از چهار میل برادر دینی را زیارت کن

ادب چهارم آن که اگر روزه دار بود منع نکند لیکن حاضر شود و اگر میزبان را وحشت نباشد بر بوی خوش و حدیث خوش قناعت کند که میزبانی روزه دار این باشد و اگر رنجه خواهد شد بگشاید که مزد شادی دل مسلمانی از روزه نافله بسیار فاضلتر و رسول ص انکار کرده است که چنین کند و گفته است که برارد تو برای تو تکلف کند و تو گویی من روزه دارم بزهکار باشی

ادب پنجمآن که اجابت بر نیت راندن شهوت شکم نکند که این کار بهایم بود ولیکن نیت اقتدا کند به سنت رسول ص و نیت حذر کند از آن که رسول ص گفته است که هرکه دعوت اجابت نکند عاصی است در خدای و رسول و بدین سبب گفته اند گروهی که اجابت دعوت واجب است و نیت آن کند که برادر مسلمانی را اکرام کند که در خبر است که هرکه مومن را اکرام کند خدای تعالی را اکرام کرده باشد و نیت کند که شادی به دل وی رساند که در خبر است که هرکه مومنی را شاد کند خدای تعالی را شاد کرده باشد و نیت زیارت میزبان کند که زیارت برادران از جمله قربات عظیم است و نیت صیانت خود کند از غیبت تا نگویند که از بدخویی و تکبر نیامد

این شش نیت است که وی را بر هر یکی ثوابی باشد و مباحات در چنین نیات از جمله قربات گردد و بزرگان دین جهد کرده اند تا در هر حرکتی و سکونی ایشان را نیتی بوده است که با دین مناسبت دارد تا از انفاس ایشان هیچ ضایع نشود

غزالی
 
۳۶۸

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۴۴ - فصل (در شرایط ستدن مال از سلطان)

 

... شرط اول آن که به سبب ستدن وی سلطان اعتقاد نکند که مال وی خود حلال است و اگر نبودی وی نستدی که آن دلیر گردد بر کسب حرام و شر این از خیر تفرقه بیش بود

شرط دوم آن که این عالم در محل آن نباشد که دیگران در فراستدن وی به وی اقتدا کنند و از تفرقه کردن وی غافل مانند چنان که گروهی حجت گرفته اند شافعی مال خلفا فراستد و از این غافل باشند که وی آن همه تفرقه کردی وهب بن منبه و طاووس هردو در نزدیک برادر حجاج شدند بامدادی سرد بود و طاووس پند می داد وی را بفرمود تا طیلسانی بر کتف طاووس افکندند و طاووس سخن می گفت و می جنبید تا آن طیلسان از وی بیفتاد برادر حجاج بدانست خشمگین شد و چون بیرون آمدند وهب گفت یا طاووس اگر این طیلسان بستدی و به درویشی دادی بهتر از آن بود که او را به خشم آوردی گفت ایمن نبودم بدانکه کس به من اقتدا کند و مال ایشان بستاند و نداند که من به درویشی دادم

شرط سیم آن که دوستی آن ظالم در دل تو پدید آید و به سبب آن که مال به تو فرستاد تا تفرقه کنی که دوستی ظالمان سبب معصیتها بود که سبب مداهنت بود و سبب آن باشد که بر مرگ و عزل وی اندوهگین شوی و به سبب زیادت حشمت و ولایت وی شاد شوی و برای این گفت رسول ص که بارخدایا هیچ فاجر را دست مده تا با من نیکویی کند که آن گاه دل من به وی میل کند و این برای این گفت که دل به ضرورت میل کند به هرکه نیکویی کند با تو خدای تعالی می گوید و لا ترکنوا الی الذین ظلموا فتسکم النار و بعضی از خلفا ده هزار درم به نزدیک مالک دینار فرستاد همه تفرقه کرد که یک درم بازنگرفت محمد بن واسع بدید گفت راست بگوی تا دل تو هیچ میلی گرفت به دوستی وی بدین سبب گفت گرفت گفت از این می ترسیدم آخر شومی آن مال کار خویش کرد با تو ...

غزالی
 
۳۶۹

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۴۶ - باب اول

 

بدان که با کسی برادری و دوستی داشتن از بهر خدای تعالی از عبادتهای فاضل است و از معاملات بزرگ در دین رسول ص گفت هرکه خدای تعالی به وی خبری خواسته باشد وی را دوستی شایسته روزی کند تا اگر خدای تعالی را فراموش کند یادش دهد و اگر یاد کند یار وی باشد و گفت ص هیچ دو مومن به یکدیگر نرسند که نه یکی را از آن فایده ای باشد در دین و گفت هرکه کسی را در راه خدای تعالی به برادری گیرد وی را در بهشت درجه رفیع بدهند که به هیچ عمل دیگر بدان درجه نرسد و ابو ادریس خولانی معاذ را گفت من تو را دوست دارم برای خدای تعالی گفت بشارت تو را که از رسول ص شنیدم که روز قیامت کرسیها بنهند گرداگرد عرش گروهی را که رویهای ایشان چون ماه شب چهارده بود همه خلق در هول قیامت باشند و ایشان ایمن و همه در بیم باشند و ایشان ساکن و ایشان اولیای خدای تعالی باشند که ایشان را نه بیم بود و نه اندوه گفتند یا رسول الله این قوم کیانند گفت المتحابون فی الله ایشان کسانی اند که یکدیگر را برای خدای تعالی دوست دارند و رسول ص گفت هیچ دو کس برای خدای تعالی دوستی نگرفتند که نه دوست ترین ایشان نزد خدای تعالی آن بود که آن دیگر را دوست تر داشت و گفت خدای می گوید حق است دوستی من کسانی را که زیارت یکدیگر کنند برای من و با یکدیگر دوستی کنند برای من و با یکدیگر دوستی کنند برای من و با یکدیگر در مال مسامحت کنند برای من و یکدیگر را نصرت کنند برای من و گفت خدای تعالی گوید در روز قیامت کجایند آن کسانی که برای من با یکدیگر دوستی گرفتند تا امروز که هیچ سایه ای نیست که پناه خلق باشد ایشان را در سایه خویش بدارم و گفت هفت تن روز قیامت که هیچ کس را سایه ای نباشد در ظل خدای تعالی باشند یکی امیر عادل دوم جوانی که در ابتدای جوانی در عبادت برآمده باشد سیم مردی که از مسجد بیرون آید دل او به مسجد آویخته بود تا به مسجد برسد چهارم دو تن که برای خدای تعالی با یکدیگر دوستی دارند بر آن گرد آیند و بر آن جدا شوند پنجم کسی که در خلوت خدای تعالی را یاد کند و چشم وی پرآب شود ششم مردی که زنی با حشمت و جمال وی را به خویشتن خواند وی از ترس خدای تعالی اجابت نکند هفتم مردی که صدقه بدهد به دست راست که دست چپ وی از آن آگاه نباشد و گفت هیچ کس زیارت برادری نکند از برای خدای تعالی الا فرشته ای منادی می کند از پس وی که فرخ و مبارک باد تو را بهشت خدای تعالی و گفت مردی به زیارت می شد به نزدیک دوستی خدای تعالی فرشته ای را بر راه او فرستاد تا گفت کجا می روی گفت به زیارت فلان برادر گفت حاجتی داری به نزدیک وی گفت نه گفت پس چرا می روی گفت برای خدای تعالی وی را دوست دارم پس گفت خدای تعالی مرا به نزدیک تو فرستاد تا تو را بشارت دهم که خدای تعالی تو را دوست می دارد به سبب دوستی تو وی را و بهشت تو را واجب کرد بر خود و رسول ص گفت استوارترین دستاویزی در ایمان دوستی و دشمنی است برای خدای تعالی

و خدای تعالی وحی فرستاد به بعضی از انبیاء که این زهد که پیش گرفته ای بدین راحت خویش تعجیل کردی که از دنیا و رنج وی برستی و اما آن که به عبادت من مشغول شود بدین عز خویش حاصل کردی لیک بنگر تا هرگز برای من دوستان مرا دوست داشتی و با دشمنان من دشمن گردی و به عیسیع وحی فرستاد که اگر همه عبادتهای اهل آسمان و زمین به جای آری و در میان دوستی و دشمنی برای من نباشد آن همه صورت ندارد و عیسی ع گفت خویشتن دوست گردانید نزدیک خدای تعالی به دشمن داشتن عاصیان و نزدیک گردانید خود را به خدای تعالی به دور بودن از ایشان و رضای خدای تعالی طلب کنید به خشم گرفتن با ایشان گفتند یا روح الله با که نشینیم گفت با کسی که دیدار ایشان خدای را با یاد شما دهد و سخن ایشان در علم شما زیادت کند و کردار ایشان شما را در آخرت راغب تر کند و خدای تعالی وحی فرستاد به داوود که یا داوودچرا از مردمان رمیده ای و تنها نشسته ای گفت بارخدایا دوستی تو یاد خلق از دل من ببرد و از همه نفور شدم گفت یا داوود بیدار باش و خود را برادران به دست آر و هرکه یار تو نباشد در راه دین از وی دور باش که دلت سیاه کند و از من ات دور کند

و رسول ص ما گفت خدای تعالی را فرشته ای است یک نیمه وی از آتش و یک نیمه وی از برف می گوید بارخدایا چنان که میان آتش و برف الفت افکندی میان دل بندگان شایسته خویش الفت افکن و گفت کسانی که دوستی دارند برای خدای تعالی برای ایشان عمودی بزنند از یاقوت سرخ بر سر آن هفتاد هزار کوشک از آنجا به اهل بهشت فرو نگرند نور روی ایشان بر اهل بهشت افتد چنان که نور آفتاب در دنیا اهل بهشت گویند بیایید تا به نظاره ایشان رویم ایشان را بینند جامه های سندس سبز پوشیده و بر پیشانی ایشان نوشته المتحابون فی الله اینها دوستان خدای تعالی اند عزوجل و ابن السماک در وقت مرگ می گفت بارخدایا دانی که در آن وقت که معصیت می کردم اهل طاعت تو را دوست می داشتم این را کفارت آن کن و مجاهد گوید که دوستان خدای تعالی چون در روی یکدیگر خندند همچنان که برگ از درخت فرو ریزد گناه ایشان فرو ریزد

غزالی
 
۳۷۰

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۵۱ - پیدا کردن حقوق صحبت و دوستی

 

بدان که عقد برادری و صحبت چون بسته شد همچون عقد نکاح است که وی را حقوق است رسول ص می گوید مثل دو برادر چون مثل دو دوست است که یکدیگر را می شویند و این حقوق از ده جنس است

حق اول

در مال است و درجه بزرگترین آن است که حق وی را تقدیم کند و ایثار کند چنان که در حق انصار آمده است ویوثرون علی انفسهم و لوکان بهم خساصه دوم آن که وی را همچون خویشتن دارد و مال میان خویش و وی مشترک دارد و درجه بازپسین آن است که او را چون غلام و خادم خویش داند آن که از وی فزون آید در کار و حاجت وی کند بی آن که ورا بباید خواست چون خواست و به گفتار حاجت افکند این از درجه دوستی بیرون شد که اندیشه و تیمار وی از دل وی برخاست این صجبت عادتی باشد که آن را قدری نباشد

عتبه الغلام را دوستی بود گفت مرا به چهار هزار درم حاجت است گفت بیا و دوهزار درم بگیر از وی اعراض کرد و گفت شرم نداری دعوی دوستی خدایی کنی آنگاه دنیا را ایثار نکنی و قومی را از صوفیان غمز کردند به نزدیک یکی از خلفا شمشیر بیاوردند تا همه را بکشند ابو الحسن نوری در آن میان بود از پیش درآمد تا وی را بکشند نخست آن خلیفه گفت چرا چنین کردی گفت ایشان برادران منند اندر دین خواستم که جان پیش ایشان نثار کنم گفت کسانی که ایشان چنین باشند ایشان را نتوان کشت و همه را رها کرد

و فتح موصلی به خانه دوستی شد حاضر نبود کنیزک وی را گفت تا صندوقچه ای بیاورد تا آنچه خواست برگرفت چون در شب به خانه بازآمد و بشنید که چه کرد کنیزک را از شادی آزاد کرد و یکی به نزدیک ابوهریره رضی الله عنه آمد و گفت می خواهم که با تو دوستی و برادری کنم گفت دانی که حق برادری چیست گفت آن که تو به زر و سیم خویش اولیتر از من نباشی گفت بدین درجه نرسیده ام گفت پس برو که این کار تو نیست

ابن عمر گوید یکی را از صحابه سر بریان فرستاد گفت فلان برادر من از من اولیتر و حاجتمندتر است بر وی فرستاد و آنکس به برادری دیگر فرستاد و همچنین به چند دست بگشت تا آنگاه که به اول باز رسید و میان مسروق و خمیثه برادری بود و هر یکی وام داشتند این وام آن بگزارد چنان که آن ندانست و آن وام این بگزارد چنان که این ندانست

و علی می گوید بیست درم در حق برادری کنم دوست تر دارم از آن که صد درم به درویشان دهم و رسول ص در بیشه ای شد و دو مسواک باز کرد یکی کژ و دیگر راست و یکی از صحابه با وی بود آن راست با وی داد و کوثر نگاه داشت گفت یا رسول الله تو بدین اولیتری گفت هیچ کس یک ساعت با کسی صحبت نکند که نه وی را سوال کنند از حق صحبت وی که نگاه داشت یا ضایع گذاشت اشارت کرد بدان که حق صحبت ایثار است و گفت هیچ دو تن با یکدیگر صحبت نکنند که نه دوست تر نزد خدای تعالی آن بود که رفیق تر بود

حق دوم

یاری دادن بود در همه حاجتها پیش از آن که در خواهد و بگوید و قیام کردن به مهمات به دلی خوش و پیشانی گشاده و سلف چنین بوده اند چون به در سرای دوست شدندی هر روز اهل خانه بپرسیدندی که چه کار و چه شغل است هیزمتان هست و نمکتان هست و نان و روغن هست و کار ایشان همچون کار خویش مهم داشتندی و بکردندی منت نداشتندی

و حسن بصری می گوید برادران بر ما عزیزتر از اهل و فرزندانند که ایشان دین به یاد می دهند و فرزندان دنیا به باد می دهند و عطا گفته است که پس از سه روز برادران طلب کنید اگر بیمار باشند عیادت کنید و اگر مشغول باشند یاری دهید و اگر فراموش کرده باشند یاد دهید

و جعفر بن محمد گوید من شتاب کنم تا حاجت دشمنی روا شود تا از من بی نیاز نباشد در حق دوست چه کنم و کس بوده است در سلف که پس از مرگ برادر چهل سال اهل و فرزند وی را تیمار می داشته است نگاهداشت حق صحبت را

حق سیم

بر زبان است که در حق برادران نیکو گوید و عیوب ایشان پوشیده دارد و اگر کسی در غیبت حدیث ایشان کند جواب ندهد و چنان انگارد که وی از پس دیوار می شنود چنان که خواهد که وی باشد در غیبت او وی نیز در غیبت او همچنان باشد و مداهنت نکند و چون سخن گوید بشنود و باوی خلاف و مناظره نکند و هیچ سر وی آشکار نکند اگر چه پس از وحشت بود که لییم طبعی باشد و زبان از غیبت اهل و فرزند و اسباب وی کوتاه دارد و اگر کسی بر وی قدح کند با وی نگوید که رنج وی از رساننده بود و چون وی را نیکو گویند از وی پنهان ندارد که آن از حسد بود واگر در وی تقصیری رود گله نکند و وی را معذور دارد و از تقصیر خویش باز اندیشد ک هدر طاعت خدای می کند تا ار آن عجب ندارد که کسی در حق وی تقصیر کند و بداند که اگر کسی طلب کند که در وی هیچ تقصیر نبود هرگز نیابد و آنگاه از صحبت خلق بیوفتد

و در خبر است که مومن همه عذر جوید و منافق همه عیب جوید و باید که یک نیکویی ده تقصیر بپوشاند که رسول ص می گوید پناه کنید از یار بد که چون شری بیند آشکارا کند و چون خیری بیند بپوشد و باید که هرگاه تقصیر را عذز تواند نهاد عذر نهد و بر وجه نیکوترین عمل کند و گمان بد نبرد که گمان بد حرام است

رسول ص گفت خدای تعالی از مومن چهار چیز حرام است مال و خون و عرض و آن که به وی گمان بد برند و عیسی ع می گوید چه گویی از کسی که برادر خویش را خفته بیند جامه از عورت وی بازکند تا برهنه ماند گفتند یا رسول الله که روا دارد که این کند گفت شما که آن عیب برادر خود بدانید آشکار کنید و بگویید تا دیگران بدانند

و چنین گفته اند که چون با کسی دوستی خواهی گرفت او را به خشم آر و آنگاه کسی را پنهان به وی فرست تا حدیث تو کند اگر هیچ سر تو آشکارا کند بدان که دوست را نشاید و گفته اند که محبت با کسی کن که هر چه خدای تعالی از تو بداند وی اگر نداند چنان که خدای تعالی بر تو پوشانیده است وی بپوشاند و یکی سری با دوستی بگفت گفت یادگرفتی گفت نه فراموش کردم و گفته اند هر که با تو در چهار وقت بگردد وی دوستی را نشاید در وقت رضا و در خشم و در وقت طمع و در وقت هوا و شهوت بلکه باید که بدین سببها حق تو فرو ننهد

و عباس پسر خویش عبدالله را گفت که عمر تو را به خود نزدیک می دارد و بر پیران تقدیم میکند زنهار تا پنج چیز نگاه داری هیچ سر وی آشکارا مکن و در پیش وی غیبت مکن و با وی هیچ دروغ مگوی و هر چه فرماید خلاف مکن و باید که هرگز از تو هیچ خیانت و خلاف نبیند و بدان که هیچ چیز دوستی را چنان تباه نکند که مناظره و خلاف کردن در هر حدیثی و معنی رد کردن سخن بر دوست آن بود که ورا جاهل و احمق گفته باشی و خود را عاقل و فاضل و بر وی تکبر کرده باشی و به چشم حقارت در وی نگریسته و این به دشمنی نزدیک بود نه به دوستی

و رسول ص می گوید با برادر خویش در آنچه گوید خلاف مکن و با وی مزاح مکن و در وعده ای که دهی خلاف مکن و بزرگان چنین گفته اند چون برادر خویش را گویی برخیز وی گوید تا کجا می روی صحبت را نشاید بلکه باید که برخیزد و نپرسد ابوسلیمان دارانی می گوید دوستی داشتم هرچه خواستمی بدادی یک بار گفتم به چه چیزی حاجت است گفت چند می باید دوستی وی از دل من بیرون شد و در جمله بدانکه قوام محبت به موافقت است در هرچه موافقت توان کرد

حق چهارم

آن که به زبان شفقت و دوستی اظهار کند رسول ص می گوید اذا احب احدکم اخاه فلیخبره هر که کسی را که دوست دارد باید که خبر دهد برای آن گفت تا دوستی تو نیز در دل آن کس پدید آید و آنگاه از دیگر جانب دوستی مضاعف بود پس باید که از همه احوال وی به زبان بپرسد و در شادی و اندوه بازنماید که با وی شریک است و اندوه و شادی وی چون اندوه و شادی خود داند و چون وی را آواز دهد به نام نیکوترین باید که بخواند و اگر او را خطابی باشد آن گوید که دوست دارد

عمر گفت برادری به سه چیز صافی شود آن که او را به نام نیکوترین خوانی و به سلام ابتدا کنی و در نشست وی را تقدیم کنی و از این جمله آن بود که بر وی ثنا گویی در غیبت وی چنان که وی دوست دارد و همچنین بر اهل و فرزند و احوال وی و هرچه به وی تعلق دارد ثنا گویی که این اثری عظیم دارد در دوستی و به هر نیکویی که کند شکر کنی که علی رضی الله عنه می گوید که هرکه برادر خویش را بر نیت نیکو شکر نکند بر کار نیکو هم شکر نکند و باید که در غیبت وی را نصرت کند و سخن متعنت بر وی رد کند و وی را همچون خویش داند و جفای عظیم باشد که در پیش وی سخن دوست وی گویند بزشتی و وی خاموش باشد و این همچنان باشد که بیند که وی را می زنند و وی را یاری نکند و خاموش باشد که زخم سخن عظیم تر است و یکی می گوید هرگز از دوست من کسی سخن نگفت که نه تقدیر کردم که وی حاضر است و می شنود تا آن خفتم که خواستم که وی بشنود ابوالدردا رضی الله عنه دو گاو را دید که در زمین بسته بودند چون یکی بایستادی دیگری بایستادی بگریست و گفت برادران خدایی همچنین باشند با یکدیگر در ایستادن و رفتن موافقت کنند

حق پنجم

آن که هرچه بدان حاجتمند باشد در علم و دین وی را بیاموزد که برادران را از آتش نگاه داشتن اولیتر از آن که از رنج دنیا و اگر بیاموخت و بدان کار نکرد باید که نصیحت کند و پند دهد و وی را به خدای تعالی بترساند لکن باید که این نصیحت در خلوت بود تا از شفقت باشد که نصیحت برملا فضیحت بود و آنچه گویی به لطف گویی نه به عنف که رسول ص می گوید مومن آیینه مومن بود یعنی که عیب و نقصان خویش را از وی بداند و چون برادر تو به شفقت عیب تو در خلوت با تو بگوید باید که منت داری و خشم نگیری که این همچنان بود که تو را خبر دهد که در درون جامه تو ماری است یا کژدمی از این سخن خشم نگیری بلکه منت داری و همه صفتهای بد در آدمی مار و کژدم است لیکن زخم آن در گور پدید آید و زخم آن بر روح بود و از آن صعب تر از مار و کژدم این جهانی است که زخم وی بر تن بود

و عمر گفتی رحمت خدای تعالی بر آن کس باد که عیب مرا به هدیه پیش من آرد و چون سلمان نزدیک وی آمد گفت یا سلمان راست بگوی تا چه دیدیو چه شنیدی از احوال من که آن را کاره بودی گفت مرا عفو کن از این حدیث گفت لابد است چون الحاح کرد گفت شنیدم که بر خوان تو دو نان خورش بود به یک بار و دو پیراهن داری یکی شب را و یکی روز را گفت این هردو نیز نباشد دیگر هیچ چیز شنیدی گفت نه ...

... و این همه جایی باشد که آنکس عیب خویش نداند چون بداند پند باید داد به تعریض و آشکارا نباید کرد و اگر آن عیب بدان بود که در حق تو تقصیر کرده باشد اولیتر پوشیدن و نادانسته انگاشتن به شرط آن که دل متغیر نشود در دوستی اگر متغیر خواهد شد عتاب کردن در سر اولیتر از قطعیت و قطعیت بهتر از وقعیت و زبان دراز کردن

و باید که مقصود تو از صحبت آن بود که خلق خویش را مهذب کنی به احتمال کردن از برادران نه آن که از ایشان نیکویی چشم داری ابوبکر کتانی رحمهم الله گوید مردی با من صحبت کرد و بر دل من گران بود وی را چیزی بخشیدم تا آن گرانی از دل برخیزد برنخاست وی را بگرفتم و به خانه بردم و گفتم کف پای بر روی من نه گفت البته زینهار گفتم لابد چنین باید کرد چنان کرد تا آن گرانی از دل من برخاست

و بوعلی رباطی گوید با عبدالله رازی همراه شدم در بادیه او گفت امیر من باشم در راه یا تو گفتم تو گفت باید که به هرچه بگویم طاعت داری گفتم سمعا و طاعه گفت آن توبره بیاور بیاوردم و زاد و جامه و هرچه هردو داشتیم در آنجا نهاد و برپشت خود نهاد و می برد هرچند که گفتمی مراده مانده شوی گفتا نه با تو بگفته ام که امیر منم تو فرمانبردار باش دیگر شب باران آمد تا روز وی بر پای ایستاد و گلیمی زیر من می داشت تا باران بر من نیاید و چون حدیث کردمی گفتی امیر منم تو طاعت دار باش گفتم کاشکی هرگز او را امیر نکردمی

حق ششم

عفو کردن از زلت و تقصیر و بزرگان گفته اند اگر برادری تقصیری در حق تو کند هفتاد گونه عذر وی از خویش بخواه اگر نفس تو نپذیرد با خویشتن گوی اینت بدخویی و بدگوهر کسی که تویی که برادر تو هفتاد عذر بخواست و نپذیرفتی و اگر تقصیر بدان بود که بر وی معصیتی رود وی را به لطف نصیحت کن تا دست بازدارد و اگر دست ندارد و اصرار نکند خود نادیده انگار و اگر اصرار کند نصیحت کن و اگر فایده ندارد صحابه را در این مسیله اختلاف است که چه باید کرد مذهب ابوذر آن است که وی از وی بباید برید که می گوید برای خدای تعالی وی را دوست داشتی اکنون برای خدای تعالی وی را دشمن دار و ابو دردا و جماعتی از صحابه گفته اند که قطعیت نباید کرد که امید آن باشد که از آن بگردد اما در ابتدا برادری نباید بست چون بسته شد بدین قطع نباید کرد و ابراهیم نخعی می گوید به گناهی که برادرت کند ورا مهجور مکن که اگر امروز بکند فردا دست بدارد و در خبر است ک حذر کنید از زلت عالم و از وی مبرید و چشم می دارید که زود از آن بازگردد

دو برادر بودند از بزرگان دین یکی به هوای دل بر مخلوقی مبتلا شد آن دیگر برادر را گفت دل من بیمار شد اگر خواهی که عقد برادری قطع کنی بکن گفت معاذ الله که من به یک گناه از تو قطع کنم و با خود عزم کرد که هیچ طعام و شراب نخورد تا آنگاه که خدای تعالی او را از این بلا عافیت دهد چهل روز هیچ نخورد پس پرسید که حال چیست گفت همچنان و او صبر کرد بر گرسنگی و تن وی بگداخت تا آنگاه که وی بیامد و گفت خدای تعالی کفایت کرد و دل من از آن عشق سرد کرد پس از آن وی طعام خورد

و یکی را گفتند برادر تو از دین بگردید و در معصیتی افتاد چرا از وی نبری گفت وی را به برادری امروز حاجت است که افتاده است دست از وی چون بازدارم بلکه دست وی گیرم تا ورا به تلطف از دوزخ برهانم و در بنی اسراییل دو دوست بودند بر سر کوه عبادت کردندی یکی به شهر آمد تا چیزی خرد چشم وی بر زنی خراباتی افتاد و عاشق شد و درمانده با وی بنشست چون چند روز برآمد آن دیگر به طلب وی آمد و حال وی بشنید به نزدیک وی شد وی از شرم گفت من خود تو را نمی دانم گفت ای برادر دل مشغول مدار که مرا بر تو هرگز آن شفقت و دوستی نبوده است که اکنون هست و برخاست و توبه کرد و با وی برفت پس طریق بوذر به سلامت نزدیکتر است اما این طریقت لطیف تر است و فقیه تر است که این لطف راهی بود به توبه وی و در روز درماندگی به برادران دینی حاجت بود چگونه فروگذارند

اما وجه فقه آن است که عقد دوستی چون بسته شد همچون قرابت است و نشاید قطع رحم کردن به معصیت و برای این گفت خدای تعالی فان عصوک فقل انی بریء منا تعلمون اگر عشیرت و خویشان تو عاصی شوند در تو بگوی بیزارم از عمل شما نه از شما بیزارم و ابوالدرا رضی الله عنه را گفتند برادرت معصیت کرد ورا دشمن نداری گفت معصیت ورا دشمن دارم اما وی برادر من است اما در ابتدا با چنین کسی برادری نباید کردن که برادری ناکردن جنایتی نیست اما قطع کردن جنایتی است و فروگذاشتن حقی است که ثابت شده است اما خلاف این نیست که اگر تقصیر در حق تو کند عفو اولیتر و چون عذر خواهد اگرچه دانی که دروغ گوید بباید پذیرفت چه رسول ص می گوید هرکه برادر وی از وی عذر خواهد و نپذیرد بزه وی همچون بزه ای باشد که در راه از مسلمانان باج ستاند و رسول ص گفت مومن زود خشمگین شود و زود خشنود شود و ابو سلیمان دارانی گوید مرید خویش را که چون از دوست جفا بینی عتاب مکن که باشد که در عتاب سخنی شنوی که از آن جفا عظیم تر بود گفت چون بیاموزدم همچنین دیدم

حق هفتم

آن که دوست خویش را به دعا یاد داری در زندگانی و هم پس از مرگ و همچنین اهل و فرزندان وی را و چنان که خود را دعا کنی همچنان وی را دعا کنی که به حقیقت آن خود را کرده باشی که رسول ص می گوید که هرکه برارد خویش را دعا کند در غیبت فرشته ای گوید تو را نیز همچنین و در یک روایت خدای تعالی می گوید ابتدا کنم به تو و گفت دعای دوستان در غیبت رد نکنند ابوالدردا می گوید هفتاد دوست را نام بردم در سجود و همه را دعا کنم یک یک و گفته اند که برادر آن بود که پس از مرگ تو همگنان به میراث تو مشغول شوند و وی به دعا و حال تو مشغول باشد و دل در آن بسته که حق تعالی با تو چه می کند و رسول ص می گوید که مثل مرده چون کسی باشد که غرق شده باشد و دست به هرجایی می زند وی نیز منتظر دعایی باشد از اهل و فرزندان و دوستان و آن دعای زندگان چون کوههای نور به گور مردگان رسد و در خبر است که هدیه دعا بر مردگان عرض می کنند بر طبقها و می گویند این هدیه فلان است همچنان شاد می شوند که زنده به هدیه

حق هشتم

وفای دوستی نگاه داشتن و معنی وفاداری یکی آن بود که پس از مرگ از اهل و فرزندان و دوستان وی غافل نباشی پیرزنی به نزدیک رسول ص آمد رسول ص وی را اکرام کرد عجب داشتند گفت وی در روزگار خدیجه به نزدیک ما آمدی و کرم عهد از ایمان است و دیگر وفا آن بود که هرکه به دوست وی تعلق دارد از فرزند و بنده و شاگرد بر همه به شفقت بود و اثر آن در دل بیش بود و دیگر آن که اگر جاهی و حشمتی و ولایتی باشد همان تواضع که می کرد نگاه دارد و بر دوستان تکبر نکند و دیگر وفا آن نیست که دوستی بر دوام نگاه دارد و به هیچ چیز نبرد که شیطان را هیچ کار مهم تر از آن نیست که میان برادران وحشت افکند چنان که خدای تعالی می گوید ان الشیطان ینزع بینهم و یوسف ع گفت من بعد ان نزع الشیطان بینی و بین اخوتی و دیگر وفا آن بود که با دشمن وی دوستی نکند بلکه دشمن وی را خود دشمن خویش داند که هرکه با کسی دوست بود و با دشمن وی نیز دشمن بود آن دوستی ضعیف بود و دیگر وفا آن بود که تخلیط هیچ کس در حق او نشنود و نمام را دروغ زن دارد

حق نهم

آن که تکلف از میان برگیرد و با دوست همچنان باشد که تنها اگر از یکدیگر هیچ حشمت دارند آن دوستی ناقص بود و علی می گوید بدترین دوستان آن بود که تو را حاجت بود به عذر خواستن از وی و تکلف کردن برای وی و جنید می گوید بسیار دیدم برادران هیچ دو برادر ندیدم که در میان حشمتی بود که نه از آن بود که در یکی از ایشان علتی بود و گفته اند زندگانی با اهل دنیا به ادب کن و با اهل آخرت به علم و با اهل معرفت چنان که خواهی و گروهی از صوفیان با یکدیگر صحبت داشته اند بر آن شرط که اگر یکی بر دوام روزه دارد یا نان نخورد یا همه شب نماز کند یا نخسبد آن دیگر نگوید که چرا بود

و در جمله معنی دوستی خدایی یگانگی است و در یگانگی تکلف نباشد

حق دهم

آن که خود را از همه دوستان کمتر شناسد و از ایشان هیچ چیز چشم ندارد و هیچ مراعات نپوشد و به همه حقها قیام کند یکی پیش جنید می گفت که برادران در این روزگار عزیز شده اند و نایفات چند بار بگفت جنید گفت اگر کسی می خواهی که مونث و رنج تو می کشد عزیز است و اگر کسی می خواهی که تو رنج و مونث وی کشی این چنین بسیارند نزدیک من و بزرگان چنین گفته اند که هرکه خویشتن را فوق دوستان دارد بزهکار شود و ایشان نیز بزهکارشوند در حق وی و اگر خود مثل ایشان داند هم او رنجور شود و هم ایشان و اگر دون ایشان داند به راحت و سلامت باشد هم وی و هم ایشان و ابو معاویه الاسودگفت دوستان من همه از من بهترند که مرا مقدم دارند بر خویشتن و فضل مرا می دانند

غزالی
 
۳۷۱

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۵۲ - باب سیم

 

بدان که حق هر کسی بر قدر نزدیکی وی بود و نزدیکی را درجات است و حقوق بر مقدار آن بود و رابطه قوی ترین برادری خدایی است و حقوق این گفته آمده است و با کسی که دوستی نبود ولیکن قرابت اسلام بود این را نیز حقوق است

حق اول ...

... حق پنجم

آن که زبان از هیچ آشنا بازنگیرد بیش از سه روز که رسول ص می گوید حلال نیست از برادر مسلمان بریدن بیش از سه روز و بهترین ایشان آن بود که به سلام ابتدا کند و عکرمه گوید خدای تعالی یوسف را گفت درجه تو و نام تو از آن بزرگ گردانیدم که از برادران عفو کردی و در خبر است که آن که از برادر عفو کند وی را جز عز و بزرگی نیفزاید

حق ششم ...

... آن که هردو مسلمانی که با یکدیگر به وحشت باشند جهد کند تا میان ایشان صلح افکند رسول ص گفت بگویم شما را که چیست از روزه وصدقه و نماز فاضلتر گفتند بگوی گفت صلح افکندن در میان مسلمانان

انس گوید که رسول ص روزی نشسته بود بخندید عمر رضی الله عنه گفت یا رسول االه پدر و مادر من فدای تو باد از چه خندیدید گفت مردی از امت من پیش رب العزه به زانو درافتد یکی گوید حق من از وی بستان بارخدایا بر من ظلم کرده است انصاف من از وی بده خدای تعالی گوید حق وی بده گوید بارخدایا حسنات من همه خصمان بردند و مرا هیچ نماند خدای تعالی متظلم را گوید چه کن که حسنه می ندارد گوید معصیتهای من به وی حواله کن پس معصیت وی بر وی نهند و هنوز مظلمتی بماند آنگاه رسول ص بگریست و گفت این است عظیم روزی که هرکسی حاجتمند آن باشد که باری از وی برگیرند آنگاه خدای تعالی متظلم را گوید درنگر تا چه بینی گوید یا رب شهرها می بینم از سیم و کوشکها می بینم از زر مرصع و مروارید آیا از آن کدام پیمبر است یا کدام صدیق را یا کدام شهید راست حق تعالی گوید این آن راست که بخرد و بها بدهد گوید یا رب بهای آن که تواند داد گوید تو گوید بارخدایا به چه گوید بدانکه از این برادر عفو کنی گوید بارخدایا عفو کردم گوید خیز دست وی بگیر و هردو در بهشت شوید آنگاه رسول ص گفت از خدای تعالی بترسید و در میان خلق صلح افکنید که خدای تعالی در روز قیامت در میان مسلمانان صلح افکند

حق دوازدهم ...

... و صدیق می گوید هرکه را بگیرم اگر دزد بود و اگر میخواره بود آن خواهم که خدای تعالی آن فاحشه بر وی بپوشد و رسول ص گفت یا کسانی که به زبان ایمان دارید و هنوز ایمان در دل شما نشده است مردمان را غیبت مکنید و عورت ایشان را تجسس مکنید که هرکه عورت مسلمانی بردارد تا آشکارا کند خدای تعالی عورت وی را بردارد تا فضیحت شود اگرچه در درون خانه خویش باشد

ابن مسعود گوید که یاد دارم که اول کسی که به دزدی گرفتند نزدیک رسول ص آوردند تا دست وی ببرد رسول ص ازلون بشد گفتند یا رسول الله کراهیت آمد تو را از این کار گفت چرا نیاید چرا یار شیطان باشم در خصمی برادران خویش اگر خواهید که خدای شما را عفو کند و گناه شما بیامرزد و بپوشاند شما نیز گناه مردمان بپوشانید که چون پیش سلطان رود چاره نباشد از حد اقامت کردن

و عمر به عسس می گشتی آواز سرود شنید به بام برشد چون فرو شدی مردی را دید و زنی با وی و خمر دید گفت یا دشمن خدای تعالی پنداشتی که خدای تعالی چنین معصیتی بر تو بپوشد گفت یا امیر المومنین شتاب مکن که اگر من یک معصیت کردم تو سه معصیت کردی خدای تعالی می گوید و لا تجسسوا و تو تجسس کردی و گفته است واتو البیوت من ابوابها و تو از بام درآمدی و گفت لا تدخلوا بیوتا غیر بیوتکم حتی تستانسوا گفته است بی دستوری به خانه کس درمشوید و سلام کنید و تو بی دستوری درآمدی و سلام نکردی عمر گفت اکنون اگر عفو کنم توبه کنی گفت کنم اگر عفو کنی هرگز به سر این گناه بازنشوم پس وی عفو کرد و وی توبه کرد ...

... حق هجدهم

آن که جهد کند تا شادی به دل مسلمانی رساند و حاجتی از آن وی قضا کند رسول می گوید ص هرکه حاجت مسلمانی روا کند همچنان باشد که همه عمر خدای تعالی را خدمت کرده است و گفت هرکه چشم مومنی روشن کند خدای تعالی در روز قیامت چشم وی روشن کند و گفت هرکه در حاجت مسلمانی برود یک ساعت از روز یا از شب اگر حاجت برآید یا نه برآید ورا بهتر از آن که دو ماه در مسجد معتکف نشیند و گفت هرکه اندوهگینی را فرح دهد یا مظلومی را برهاند خدای تعالی وی را هفتاد و سه مغفرت کرامت کند و گفت برادر خویش را نصرت کن اگر ظالم بود یا مظلوم گفتند چون ظالم بود چگونه نصرت کنیم گفت بازداشتن وی از ظلم نصرت بود و گفت خدای تعالی هیچ طاعت دوست تر از آن ندارد که شادی به دل مسلمانی رسانی و گفت دو خصلت است که هیچ شر ورای آن نیست شرک آوردن و خلق را رنجانیدن و دو خصلت است که هیچ عبادت ورای آن نیست ایمان آوردن و راحت خلق جستن و گفت هرکه را غم مسلمانی نیست از ما نیست

و فضیل را دیدند که می گریست گفتند چرامی گری گفت از اندوه آن مسلمان بیچاره که بر من ظلم کرده است که در قیامت سوال کنندش و رسوا شود و هیچ عذر و حجت ندارد معروف کرخی می گوید هرکه هر روز سه بار بگوید اللهم اصلح امه محمد اللهم ارحم امه محمد اللهم فرج عن امه محمد نام وی از جمله ابدال نویسند ...

غزالی
 
۳۷۲

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۵۶ - حقوق فرزندان

 

... و در جمله حق مادر و پدر موکدتر است که تعظیم ایشان بر فرزند واجب است خدای تعالی آن را با عبادت خود یاد کرده است گفت و قضی ربک الاتعبدا الا ایاه و بالوادین احسانا و از عظیمی حق ایشان دو چیز واجب شده است یکی آن که بیشتر علما برآنند که اگر طعامی باشد از شبهت ولیکن حرام محض نباشد که پدر و مادر فرمایند به خوردن آن طاعت باید داشت و بباید خورد که خشنودی ایشان مهمتر است از شبهت حذر کردن دیگر آن که به هیچ سفر نشاید شدن بی دستوری ایشان مگر آن که فرض عین شده باشد چون علم نماز و روزه چون آنجا کسی نیابد و درست آن است که به حج اسلام نشاید شدن بی دستوری ایشان که تاخیر آن مباح است اگرچه فریضه است

و یکی از رسول ص دستوری خواست تا به غزوه رود گفت والده داری گفت دارم گفت به نزدیک و بنشین که بهشت تو در زیر قدم وی است و یکی از یمن بیامد و دستوری خواست در غزوه گفت مادر و پدر داری به یمن گفت دارم گفت باز رو و نخست دستوری خواه اگر ندهند فرمان ایشان کن که پس از توحید هیچ قربتی نبری به نزد خدای تعالی بهتر از آن و بدان که حق برادر مهین به حق پدر نزدیک است و در خبر است حق برادر مهین برکهین چون حق پدر است بر فرزند

غزالی
 
۳۷۳

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۶۴ - آداب مسافر

 

... ادب چهارم

آن که دو نماز بگزارد یکی نماز استخاره پیش از سفر و آن نماز و دعا معروف است و دیگر به وقت بیرون شدن چهار رکعت نماز کند که انس رحمهم الله می گوید که مردی به نزدیک رسول ص آمد و گفت اندیشه سفر دارم و وصیت نبشته ام به پدر دهم یا به پسر یا به برادر رسول ص گفت که هیچکس که به سفر شد خلیفه ای به جای خویش نگذاشت نزد خدای تعالی دوست تر از چهار رکعت نماز که بگزارد در آن وقت که بار بسته باشد الحمدلله و قل هوالله برخواند و آنگاه بگوید اللهم انی اتقرب بهن الیک فاخلفنی بهن اهلی و مالی فهی خلیفه فی اهله و ماله و دورت حول داره حتی یرجع الی اهله

ادب پنجم ...

... چون رسول ص از سفر بازآمدی چون چشم وی بر مدینه افتادی گفتی اللهم اجعل لنابها قرارا و رزقا حسنا و آنگاه از پیش کس بفرستادی و نهی کرد از آن که ناگاه کس در خانه در شود و دوتن خلاف کردند هریکی کار منکری دیدند که برنجیدند و چون باز آمدی اول در مسجد شدی و دو رکعت نماز کردی و چون در خانه شدی گفتی توباتو بالربنا اوبا بالایغا در علینا حوبا و سنتی و موکد راه آورد بردن اهل خانه را تا در خبر می آید که اگر چیزی ندارد سنگی در بن توبره افکند و این مثلی است و تاکید این سنت است این است آداب سفر ظاهر

اما آداب خواص در سفر باطن آن است که سفر نکند تا آنگاه که داند که زیادت دین وی است در سفر و چون در راه در دل خود نقصانی بیند بازگردد و نیت کند در هر شهری که شود تربتهای بزرگان را زیارت کند و شیوخ را طلب کند و از هر یکی فایده ای گیرد نه از بهر آن که تا به حدیث برگوید یعنی که من مشایخ را دیده ام ولیکن تا بدان کار کند و به هیچ شهر بیش از ده روز مقام نکند مگر به اشارت شیخی که مقصود باشد و اگر به زیارت برادران رود سه روز بایستد که حد مهمانی این است مگر که وی رنجور خواهد شد اگر مقام نکند و چون به نزدیک پیری شود یک شبانه روز بیش مقام نکند چون مقصود بیش از زیارت نباشد و چون به سلام شود در سرای بکوبد و صبر کند تا وی بیرون آید و به هیچ کار ابتدا نکند تا اول زیارت وی نکند و در پیش وی سخن نگوید تا نپرسد و چون پرسید آن قدر گوید که جواب بود و اگر سوالی خواهد کرد نخست دستوری خواهد و در آن شهر ابتدا به عشرت مشغول نشود که اخلاص زیادت برود و در راه به ذکر و تسبیح مشغول باشد و به قرآن خواندن در سر چنان که کسی نشنود و چون کسی با وی حدیث کند جواب وی مهم تر داند از تسبیح و اگر در حضر به چیزی مشغول است و آن میسر است سفر نکند که آن کفران نعمت است

غزالی
 
۳۷۴

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۶۹ - باب دوم

 

... جوانی در صحبت جنید بود چون سماع شنید بانگ کرد جنید گفت اگر بیش چنین کنی در صحبت من نشایی پس وی صبر می کرد به جهدی عظیم تا یک روز چندان خویشتن نگاه داشت که به آخر یک بانگ کرد و شکمش شکافت و فرمان یافت اما اگر کسی که از خویشتن حالتی اظهار نمی کند رقص کند یا به تکلف خویشتن به گریستن آرد روا بود و رقص مباح است که زنگیان در مسجد رقص می کردند که عایشه به نظاره شد و رسول ص گفت یا علی تو از منی و من از تو از شادی این رقص کرد چند بار پای بر زمین زد چنان که عادت عرب باشد که در نشاط شادی کنند

و با جعفر گفت تو به من مانی به خلق و خلق وی نیز از شادی رقص کرد و زید بن حارثه را گفت تو برادر و مولای مایی رقص کرد از شادی پس کسی که می گوید که این حرام است خطا می کند بلکه غایت این آن است که بازی باشد و بازی نیز حرام نیست و کسی که بدان سبب کند که تا آن حالت که در دل وی پیدا می آید قوی تر شود آن خود محمود بود

اما جامه دریدن به اختیار نشاید که این ضایع کردن مال بود اما چون مغلوب باشد روا بود و هرچند که جامه به اختیار درد لیکن باشد که در آن اختیار مضطر باشد که چنان شود که اگر خواهد که نکند نتواند که ناله بیمار اگرچه به اختیار بود لیکن اگر خواهد که نکند نتواند و نه هرچه به ارادت و قصد بود آدمی از آن دست تواند داشت به همه وقتها چون چنین مغلوب شده باشد ماخوذ نبود ...

غزالی
 
۳۷۵

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۷۳ - باب دوم

 

... تهدید باشد چنان که گوید بریز آن خمر را وگرنه سرت را بشکنم و با تو چنین و چنین کنم و این آن وقت بود روا بود که بدین حاجت آید و به لطف بنریزد و ادب این دو چیز بود

یکی آن که به چیزی تهدید نکند که روا نباشد چنان که گوید جامه تو بدرم و خانه تو بکنم و زن و فرزند تو را برنجانم و دیگر آن گوید که تواند کرد تا دروغ نباشد و نگوید برادر کنم و گردن بزنم و مانند این اینهمه دروغ بود اما اگر مبالغتی زیادت کند از آن که عزم دارد و داند که از آن هراسی حاصل آید برای این مصلحت را شاید چنان که اگر میان دو تن صلح خواهد داد اگر زیادت و نقصانی راه یابد در سخن روا بود

درجه هفتم ...

غزالی
 
۳۷۶

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۷۴ - آداب محتسب

 

... و بدان که اصل حسبت آن است که محتسب اندوهگین بود برای آن عاصی که براو آن معصیت می رود و به چشم شفقت نگرد و او را همچنان منع کند که کسی فرزند خود را و رفق نگاه دارد یکی بر مامون حسبت کرد و سخن زشت گفت گفت ای جوانمرد خدای بهتر از تو به بتر از من فرستاد و گفت سخن نرم گو و موسی و هارون را علیهما السلام به فرعون فرستاد و گفت فقولا له قولا لینا سخن نرم گویید تا باشد که قبول کند بلکه باید که به رسول اقتدا کند که برنایی به نزدیک وی آمد و گفت یا رسول الله مرا دستوری ده تا زنا کنم یاران همه بانگ برآوردند و قصد او کردند رسول ص گفت دست بداریداو را نزدیک خود نشاند چنان که زانو به زانو بازداد و گفت یا جوانمرد تو روا داری که کسی با مادر تو این کار کند گفت نه گفت مردمان نیز روا ندارند و گفت نیز روا داری که با دختر تو کند گفت نه گفت مردمان نیز روا ندارند و گفت روا داری که کسی با خواهر تو کند گفت نه گفت روا داری که کسی با عمه تو و خاله تو چنین کند و یک یک برشمرد گفت نه رسول گفت مردمان نیز روا ندارند پس رسول به دل او فرود آرد و گفت بار خدایا دل او پاک گردان و فرج او را نگاه دار و گناه او را بیامرز مرد بازگشت و هیچ چیز بر او دشمن تر از زنا نبود

و فضیل بن عیاض را گفتند که سفیان بن عیینه خلعت سلطان می ستاند گفت او را در بیت المال حق بیش از آن است پس او را در خلوت نصیحت کرد سفیان گفت یا علی اگر چه ما از جمله صالحان نه ایم لیکن صالحان را دوست داریم وصله بن اشیم نشسته بود با شاگردان یکی بگذشت و ازار در زمین می کشید چنان که عادت متکبران عرب باشد و آن منهی است اصحاب او قصد کردند که با او درشتی کنند گفت خاموش باشید که من این کفایت کنم آواز داد که یا برادر مرا با تو حاجتی است گفت چیست گفت آن که ازار برترگیری گفت نعم و کرامه پس شاگردان را گفت اگر به درشتی گفتمی گفتی که نخواهم کرد و دشنام نیز دادی

و مردی دست در زنی زده بود و کاردی کشیده بود و هیچ کس زهره آن نداشت که به نزدیک وی بشود و آن زن فریاد می کرد پس بشر حافی بگذشت چنان که کتف او به کتف آن مرد باز آمد مرد بیفتاد و از هوش برفت و عرق از او رفتن گرفت و زن خلاص یافت او را گفتند تو را چه شد گفت ندانم مردی به من بگذشت و تن او به من باز آمد و آهسته گفت خدای می بیند که کجایی و چه می کنی از هیبت این سخن از پای در آمدم گفتند آن بشر حافی بود گفت آه که از خجالت در روی او نتوانم نگریست و در حال او را تب گرفت و بیش از یک هفته نزیست

غزالی
 
۳۷۷

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۸۱ - اصل دهم

 

... و هرون الرشید با عباس که از جمله خواص وی بود به نزدیک فضیل عیاض می شد چون به در خانه رسید قرآن می خواند بدین آیت رسیده بود که ام حسب الذین اجتر حواالسییات ان نجعلهم کالذین آمنوا و عملوا الصالحات سواء محیاهم و مماتهم ساء ما یحکمون معنی آن است که پنداشتند کسانی که کارهای بد کردند که ما ایشان را برابر داریم با کسانی که ایمان آوردند و کارهای نیک کردند بد حکمی بود که ایشان کردند پس گفت در بزن عباس در بزد و گفت امیر المومنین در را باز کن گفت امیرالمومنین نزدیک من چه کند گفت امیر المومنین را طاعت دار پس در باز کرد شب بود چراغ را بکشت هارون در تاریکی دست گرد می برآورد تا دستش به وی بازآمد گفت آه از این دست بدین نرمی اگر از عذاب نجات یابد آنگاه گفت یا امیر المومنین جواب خدای تعالی را ساخته باش روز قیامت که تو را با هریک مسلمانی یک یک بایستاند و انصاف از تو طلب کند هارون به گریستن افتاد عباس گفت خاموش باش که بکشتی امیر المومنین را گفت یا هامان تو و قوم تو وی را هلاک کردید و مرا می گویی بکشتی وی را هرون گفت که تو را هامان از آن می گوید که مرا برابر فرعون نهاد پس هزار دینار در پیش وی بنهاد که این حلال است از مهر مادرم گفت تو را می گویم از آنچه داری دست بدار و به خداوندان ده تو به من می دهی و از پیش وی برخاست و برفت

و عمر بن عبدالعزیز مر محمد بن کعب قرطی را گفت صفت عدل مرا بگوی گفت از مسلمانان هر که از تو کهتر است او را پدر باش و هرکه مهتر است وی را پسر باش و هرکه همچون توست او را برادر باش و عقوبت هرکسی در خور نگاه و قوت وی کن و زنهار تا به خشم یک تازیانه نزنی که آنگاه جای تو دوزخ بود

و یکی از زهاد به نزدیک خلیفه روزگار شد گفت مرا پندی ده گفت من به سفر چین رفته بودم ملک آنجا را گوش کر شده بود می گریست عظیم و می گفت نه از این می گریم که شنوایی من به خلل شد لیکن از آن می گریم که مظلوم بر در من فریاد کند و من نشنوم ولیکن چشم برجاست منادی کنند تا هرکه تظلم خواهد کرد جامه سرخ پوشد پس هر روزی بر پیلی نشستی و بیرون آمدی و هرکه جامه سرخ داشتی وی را بخواندی یا امیر المومنین این در کیش کافری بود که شفقت بر بندگان خدای تعالی چنین می برد و تو مؤمنی و از اهل بیت رسولی نگاه کن تا شفقت تو چگونه است ...

... و رسول ص گفت کس بود که به حلم و عفو و درجه صایم و قایم بباید و کس بود که نام وی در جریده جباران نویسند و هیچ ولایت ندارد مگر بر اهل خانه خویش و رسول ص گفت که دوزخ را دری است هیچ کس بدان راه نشود مگر آن که خشم خویش بر خلاف فرمان شرع راند و روایت است که ابلیس در پیش موسی ع آمد و گفت تو را سه چیز بیاموزم تا مرا از حق تعالی حاجت خواهی موسی ع گفت آن سه چیز چیست گفت از تیزی حذر کن که هرکه تیز سر بود من با وی چنان بازی کنم که کودکان با گوی و از زنان حذر کن که هیچ دام فرو نکردم خلق را که بدان اعتماد دارم چون زنان و از بخیلی حذر کن که هرکه بخیل بود من دین و دنیا هردو بر وی به زیان آورم

و رسول ص گفت هرکه خشمی فروخورد و تواند که براند خدای تعالی دل وی را از امن و ایمان پر کند و هرکه جامه تجمل درنپوشد تا خدای را تعالی تواضع کرده باشد خدای تعالی وی را حله کرامت درپوشاند و رسول ص گفت وای بر آن که خشمگین شود و خشم خدای تعالی بر خویشتن فراموش کند و یکی رسول ص را گفت مرا کاری بیاموز تا بدان به بهشت رسم گفت خشمگین مشو و بهشت توراست گفت دیگر گفت از هیچ کس هیچ چیز مخواه و بهشت توراست گفت دیگر گفت پس از نماز دیگر هفتاد بار استغفار کن تا گناه هفتاد ساله تو را عفو کند گفت مرا گناه هفتاد ساله نیست گفت گناه مادرت را گفت که مادرم را چندین گناه نیست گفت گناه پدرت را گفت پدرم را چندین گناه نیست گفت برادرانت را

و عبدالله بن مسعود رضی الله عنه می گوید رسول ص مالی قسمت کرد یکی گفت که این قسمتی است که نه برای خدای تعالی کرده ام یعنی که به انصاف نیست ابن مسعود رحمهم الله رسول را حکایت کرد وی خشمگین شد و روی وی سرخ شد بیش از این نگفت که خدای تعالی بر برادرم موسی رحمت کناد که وی را بیش از این برنجانیدند و صبر کرد

این جمله از اخبار و حکایات کفایت بود نصیحت اهل ولایت را که چون اصل ایمان بر جای باشد این اثر کند و اگر اثر نکند آن است که دل وی از ایمان خالی شده است و جز حدیثی بر دل و بر زبان نمانده است و حدیث ایمان که در دل بود دیگر است و ایمان ظاهر دیگر و ندانم که حقیقت ایمان چگونه بود عاملی را که وی سالی چندین هزار دینار حرام بستاند و به دیگری دهد تا همه در ضمان وی بود و در قیامت همه از وی طلب کنند و منفعت آن به دیگری رسد و این نهایت غفلت و نامسلمانی بود والسلام ...

غزالی
 
۳۷۸

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن سوم - رکن مهلکات » بخش ۱۷ - پیدا کردن سر این مجاهدت و اختلاف پیر و مرید

 

بدان که مقصود از گرسنگی آن است تا نفس شکسته شود و زیر دست گردد و به ادب شود و راست بایستد و از این بندها مستغنی شود و برای این است که پیر مرید را این همه بفرماید و خود نکند که مقصود گرسنگی نیست مقصود آن است که چندان خورد که معده گران نشود و نیز حس گرسنگی نیابد که هردو شاغل بود و کمال اندر این آن است که نصیب ملایکه بود که ایشان را نه رنج گرسنگی بود و نه گرانی طعام ولیکن نفس این اعتدال نیابد الا بدان که اندر ابتدا بر وی نیرو کنند آنگاه گروهی از بزرگان همیشه به خویشتن بدگمان بوده اند و راه حزم گرفته اند و این نگاه داشته اند و آن که کاملتر بوده است بر حد اعتدال بایستاده است و دلیل بر این آن است که رسول ص گاه بودی که روزه داشتی تا گفتندی که نیز نگشاید و گاه بودی که همی گشادی تا گفتندی که نیز ندارد و چون از خانه چیزی طلب کردی اگر بودی بخوردی و اگر نبودی گفتی روزه دارم و انگبین دوست داشتی و گوشت دوست داشتی

و معروف کرخی را طعام خوش بردندی بخوردی و بشر حافی نخوردی از معروف سوال کردند گفت برادر من بشر ورع بگرفته است و مرا معرفت گشاده کرده است من مهمانم اندر سرای مولای خویش چون دهد همی خورم و چون ندهد صبر همی کنم مرا هیچ تصرف نمانده است و هیچ اعتراضی نیو این جای غرور احمقان باشد که هرکه طاقت مجاهدت ندارد گوید من عارفم چون معروف کرخی پس دست از مجاهدت ندارد الا دو کس اما صدیقی که بر کار راست ایستاده باشد و اما احمقی که پندارد که راست بایستاده است و معروف کرخی را تصرف پرسیده بود اگر در وی خیانتی کردندی به دست و زبان اندر وی هیچ خشم حرکت نکردی و از حق تعالی دیدی این سخن از چون اویی درست آید و چون بشر حافی و سری سقطی و مالک دینار این طبقه از نفس خود ایمن نبوده باشند و ایشان مجاهدت بازنگرفته باشند محال بود که کسی به خویشتن این گمان برد

غزالی
 
۳۷۹

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن سوم - رکن مهلکات » بخش ۲۱ - پیدا کردن آفت نگریستن به زنان و آنچه حرام است از آن

 

... و زن را نیز از مرد باجمال حذر باید کرد و هر نظر که به قصد باشد حرام بود اما اگر چشم بی اختیار برافتد بزه نبود ولیکن دومین نظر حرام بود رسول ص گفت اول نظر توراست و دیگر برتوست و گفت هرکه عاشق شود و خویشتن نگاه دارد و پنهان دارد و از آن رنج بمیرد شهید بود و خویشتن نگاه داشتن آن بود که چون اول نظر به اتفاق افتاده باشد دوم نگاه دارد و ننگرد و طلب نکند و آن در دل نگاه می دارد

و بدان که هیچ تخم فساد چون نشستن با زنان اندر مجلس ها و مهمانی ها و نظاره ها نبود چون میان حجاب نبود و بدان که زنان چادر و نقاب دارند کفایت نبود بلکه چون چادر سفید دارند و اندر نقاب نیز تکلف کنند شهوت حرکت کند و باشد که نیکوتر نماید از آن که روی باز کنند پس حرام است به زنان به چادر سپید و روی بند پاکیزه به تکلف اندر بسته بیرون شدن و هر زن که چنین کند عاصی است و پدر و مادر و برادر و شوهر که دارد و بدان راضی بود اندر آن معصیت با وی شریک باشد که بدان رضا داده بود

و روا نیست هیچ مردی را جامه زنی را که داشته بود اندر پوشد به قصد شهوت یا دست فرا آن کند یا ببوید یا شاسپرم یا سیب یا چیزی که بدان ملاطفت کنند فرا زنی دهد و فرا ستاند یا سخنی نرم و خوش گوید و روا نیست زنی را که سخنی با مرد گوید الا درشت و به زجر چنان که حق تعالی گوید ان اتیقیتن فلا تخضعن بالقول فیطمع الذی فی قلبه مرض و قلن قولا معروفا زنان پیغمبر را همی گوید که به آواز خوش با مردان سخن مگویید و از کوزه ای که زنان آب خورند نشاید به قصد از جای دهان ایشان آب خوردن و از باقی میوه که وی دندان فرو برده باشد خوردن ...

غزالی
 
۳۸۰

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن سوم - رکن مهلکات » بخش ۲۶ - فصل (حیلت پسندیده و ناپسندیده در دروغ گفتن)

 

... آفت دوازدهم غیبت است

و این نیز بر زبان غالب است و هیچ کس الا ماشاالله از این خلاص نیابد و وبال عظیم است و حق تعالی این را در قرآن مانند همی کند به کسی که گوشت برادر مرده بخورد و رسولص گفت دور باشید از غیبت که غیبت از زنا بدتر است که توبه از زنا بپذیرند و از غیبت فرانپذیرند تا آن کس بحل نکند و گفت شب معراج به قومی بگذشتم که گوشت از روی خویش به ناخن فرود می آوردند گفتم اینان که اند گفتند آنانند که غیبت کنند مردمان را

سلیمان جابر رحمهم الله می گوید رسول را گفتم مرا چیزی بیاموز که مرا دست گیرد گفت کار خیر حقیر مدار اگر همه آن بود که از دلو خویش آب فراکوزه کسی کنی و یا برادر مسلمان پیشانی گشاده دار و چون از پیش تو برخیزد غیبت مکن و حق تعالی به موسی ع وحی فرستاد که هر که غیبت کرد و توبه نکرد و بمیرد اولین کسی باشد اندر دوزخ شود و هر که توبه کرد و بمیرد بازپسین کسی باشد که اندر بهشت شود و جابر همی گوید با رسول خدا اندر سفر بودیم بر دو گور بگذشت گفت این هر دو اندر عذابند یکی برای غیبت و یکی آن که جامه از بشنج بول نگاه نداشتی آنگاه چوبی تر به دو پاره کرد و به سر گور ایشان به زمین فرو برد و گفت تا این خشک نشود عذاب ایشان سبکتر بود

و چون مردی اقرار داد به زنا او را سنگسار فرمود یکی گفت دیگری را که چنان که سنگ را نشانند وی را بنشاندند پس رسولص به مرداری بگذشت گفت بخورید این مردار را گفتند مردار چگونه خوریم گفتآنچه از گوشت آن برادر می خورید بتر از این است و گنده تر از این است در معصیت و صحابه به روی گشاده یکدیگر را دیدند و غیبت یکدیگر نکردندی و این از فاضلترین عبادات دانستندی و خلاف این از نفاق شمردندی

و قتاده رحمهم الله همی گوید عذاب قبر سه قسم است یک ثلث آن از غیبت است و یم ثلث آن سخن چیدن و یک ثلث جامه از بول نگاه نداشتن و عیسی ع با حواریان بر سگی مردار بگذشت گفتند این گنده چیزی است عیسیع گفت آن سپیدی دندان وی سخت نیکو چیزی است ایشان را بیاموخت که از هر چه بینند آن گویند که نیکوتر است خوکی بر عیسیع بگذشت گفت برو به سلامت گفتند یا روح الله خوک را هم چنین می گویی گفت زبان خود را خو فرا نکنم جز فراخیر و علی بن الحسین رضی الله عنه یکی را دید که غیبت همی کرد گفت خاموش که این نان خورش سگان دوزخ است

غزالی
 
 
۱
۱۷
۱۸
۱۹
۲۰
۲۱
۹۵