گنجور

 
غزالی

اگر سلطانی مالی به نزدیک عالمی فرستد تا تفرقه کند بر خیرات، اگر داند که آن را مالکی است معین، نشاید که تفرقه کند البته، بلکه باید گفت تا به خداوند دهد و اگر مالک پدیدار نباشد، گروهی از علما امتناع کرده اند از ستدن و تفرقه کردن و نزدیک ما اولیتر آن بود که از ایشان بستاند و تفرقه کند بر خیرات تا از دست ایشان بیرون شود و آلت ظلم ایشان نگردد و تا درویشان را راحتی بود که حکم این مال آن است که به درویشان باید داد، ولیکن به سه شرط بود:

شرط اول آن که به سبب ستدن وی سلطان اعتقاد نکند که مال وی خود حلال است و اگر نبودی وی نستدی که آن دلیر گردد بر کسب حرام و شر این از خیر تفرقه بیش بود.

شرط دوم آن که این عالم در محل آن نباشد که دیگران در فراستدن وی به وی اقتدا کنند و از تفرقه کردن وی غافل مانند، چنان که گروهی حجت گرفته اند شافعی مال خلفا فراستد و از این غافل باشند که وی آن همه تفرقه کردی. وهب بن منبه و طاووس هردو در نزدیک برادر حجاج شدند. بامدادی سرد بود و طاووس پند می داد وی را. بفرمود تا طیلسانی بر کتف طاووس افکندند و طاووس سخن می گفت و می جنبید تا آن طیلسان از وی بیفتاد. برادر حجاج بدانست. خشمگین شد و چون بیرون آمدند وهب گفت، «یا طاووس، اگر این طیلسان بستدی و به درویشی دادی بهتر از آن بود که او را به خشم آوردی». گفت، «ایمن نبودم بدانکه کس به من اقتدا کند و مال ایشان بستاند و نداند که من به درویشی دادم».

شرط سیم آن که دوستی آن ظالم در دل تو پدید آید و به سبب آن که مال به تو فرستاد تا تفرقه کنی که دوستی ظالمان سبب معصیتها بود که سبب مداهنت بود و سبب آن باشد که بر مرگ و عزل وی اندوهگین شوی و به سبب زیادت حشمت و ولایت وی شاد شوی. و برای این گفت رسول (ص) که بارخدایا هیچ فاجر را دست مده تا با من نیکویی کند که آن گاه دل من به وی میل کند. و این برای این گفت که دل به ضرورت میل کند به هرکه نیکویی کند با تو. خدای تعالی می گوید، «و لا ترکنوا الی الذین ظلموا فتسکم النار» و بعضی از خلفا ده هزار درم به نزدیک مالک دینار فرستاد. همه تفرقه کرد که یک درم بازنگرفت. محمد بن واسع بدید، گفت، «راست بگوی تا دل تو هیچ میلی گرفت به دوستی وی بدین سبب؟» گفت، «گرفت». گفت، «از این می ترسیدم، آخر شومی آن مال کار خویش کرد با تو.»

و یکی از بزرگان بصره مال سلطان بستدی و تفرقه کردی. وی را گفتند، «نترسی که دوستی ایشان در دل تو بجنبد؟» گفت، «اگر کسی دست من بگیرد و در بهشت برد آنگاه که معصیت کند، وی را دشمن دارم و آن کس دشمن دارم که ورا مسخر کرد تا دست من بگرفت و در بهشت برد. چون کسی را این قوت بود، باکی نبود اگر مال ایشان تفرقه کند».