میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۷ - ۳ - النوبة الاولى
... الله یستهزی بهم الله برایشان می افسوس کند و یمدهم و می فرا گذارد ایشان را فی طغیانهم در گزاف ایشان یعمهون ۱۵ تا متحیر می باشند
أولیک الذین ایشان آنند اشتروا الضلالة بالهدی که گمراهی را بخریدند و راست راهی بفروختند
فما ربحت تجارتهم سودمند نیامد بازرگانی ایشان و ما کانوا مهتدین ۱۶ و راست راه نیامدند
مثلهم صفت ایشان کمثل الذی راست چون صفت مردی است استوقد نارا که آتشی افروخت در هامون فلما أضاءت چون روشن کرد آتش ما حوله گرد بر گرد وی ذهب الله بنورهم الله آن روشنایی ایشان ببرد و ترکهم و ایشان را گذاشت فی ظلمات در تاریکیها لا یبصرون ۱۷ که هیچ نمی بینند ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۸ - ۳ - النوبة الثانیة
... اما گروه دوم اهل شک و نفاق بر سه فرقه اند از بهر آنکه نفاق بر سه رتبت است نفاق مهین و کهین و میانه مهین آنست که در دل شک و نفاق بود و ریب چنانک گفت فی قلوبهم مرض و بغض مصطفی در دل گیرد و دشمنان وی را دوست دارد
و نفاق میانه آنست که نماز بکسلانی کند و عمل با ریا و صدقه بکراهیت دهد و نفاق کهین در نماز بجماعت تقصیر کردن است و در عهد غدر کردن و در امانت خیانت و سوگند بدروغ یاد کردن و میان مردم سخن چینی کردن و با مردم دو زبان و دو روی بودن اما نفاق مهین کفر است و عین الحاد کسی که آن نفاق بروی دست شود او را از مسلمانان نشمرند و بر کفر وی گواهی دهند و ترحم نکنند چنانک در عهد رسول خدا عبد الله ابی سلول بود و اصحاب وی و ایشان که مسجد ضرار را بنا کردند و ایشان که در عقبه همت کردند که رسول را بیوکنند رسول خدا بنفاق ایشان مطلق گواهی داد و تعیین کرد و فی ذلک ما روی حذیفة رضی الله عنه قال کنت اسوق برسول الله علی العقبة و عمار یقود به فجاء اثنی عشر راکبا لینفروا بالنبی فجعلت اضرب وجوههم و ادفعهم عنا فقال النبی هذا فلان و فلان فسمی باسمایهم کلهم و قال هم المنافقون فی الدنیا و الآخرة فقلت یا رسول الله الا تبعثنا الیهم فنأتیک برءوسهم قال انی اکره ان یقول الناس قاتل بهم حتی اذا ظفر بهم فقتلهم و لکنهم ذرهم یکفیهم الله بالدبیلة قلت و ما الدبیله قال نار توضع علی نیاط قلب احدهم فتقتله
اما نفاق میانه و نفاق کهین بیش از فسق و معصیت نیست و علی الاطلاق اسم نفاق بریشان نهادن روا نیست و در عهد رسول خدا اسم صحبت ازیشان بنیفتاد و ترحم باز نگرفتند و ازین بابست آنچه مصطفی گفت اربع من کن فیه کان منافقا خالصا اذا حدث کذب و اذا وعد خلف و اذا عاهد غدر و اذا خاصم فجر و من کانت فیه خصلة منهن کانت فیه خصلة من النفاق حتی یدعها ...
... و در قرآن ازین باب بسیار و مکروا و مکر الله انهم یکیدون کیدا و أکید کیدا شیخ الاسلام انصاری رحمه الله گفت این مکر و کید و استهزاء و سخریت الله تعالی جایها در قرآن بخود منسوب کرد و هر چند که این خصلتها از جز الله ناراست آید و نانیکون و بجور آمیخته و بعیب آلوده اما از الله راست آید و نیکو و تدبیر بحق و عدل و از عیب و عار و جور پاک از هر چیز که ازو آید و او کند ازو راست است و پاک بحجت خداوندی و سزای آفریدگاری فلله الحجة البالغة لا یسیل عما یفعل از پاداش استهزاست که کافر را گفت لا ترکضوا و ارجعوا إلی ما أترفتم فیه و مساکنکم لعلکم تسیلون میگوید چون بایشان رسید روز گرفتن من پای در جنبانیدن گیرند ایشان را گویید پای مجنبانید و و از گردید واجای تنعم و ناز و توانگری خویش و با خانه و پیشگاه خویش تا بخدمت شما آیند و شما را پرسند و دیگر جای گفت که دوزخی را در دوزخ گویند ذق إنک أنت العزیز الکریم بچش که تو آن عزیزی و کریمی علی حال آن خواجه و کد خدای ابن عباس گفت در معنی آیت ان الله تعالی یطلع المؤمنین و هم فی الجنة علی المنافقین و هم فی النار فیقولون لهم أ تحبون ان ندخل الجنة فیقولون نعم فیفتح لهم باب من الجنة و یقال لهم ادخلوا فیسبحون و یتقلبون فی النار فاذا انتهوا الی الباب سد عنهم و ردوا الی النار و یضحک المؤمنون و ذلک قوله إن الذین أجرموا کانوا من الذین آمنوا یضحکون الی قوله فالیوم الذین آمنوا من الکفار یضحکون علی الأرایک ینظرون
و یمدهم فی طغیانهم یعمهون مد در عذاب گویند و امد در نعمت قال الله و نمد له من العذاب مدا و قال تعالی و أمددناکم بأموال و بنین و الطغیان مجاوزة الحد و العمة التحیر معنی آنست که ایشان را متحیر و گزاف کار و گم راه روزگاری دراز فرو گذارد تا حجت بریشان لازم تر بود و عقوبت ایشان صعبتر قال محمد بن کعب القرظی لما قال فرعون لقومه ما علمت لکم من اله غیری نشر جبرییل اجنحة العذاب غضبا لله تعالی فاوحی الله تعالی الیه مه یا جبرییل انما یعجل العقوبة من یخاف الفوت فامهله الله بعد هذه المقالة اربعین عاما و اوحی الله الی عیسی بن مریم یا عیسی کم اطیل النسیة و احسن الطلب و القوم فی غفلة
أولیک الذین اشتروا الضلالة بالهدی ایشانند که گم راهی براستراهی خریدند جهودان بودند که پیش از مبعث رسول صلی الله علیه و آله و سلم بر هدی بودند که بوی ایمان داشتند پس از مبعث بتکذیب و جحود بدل کردند هذا قول قتاده و مقاتل
و لفظ اشتراء بر سبیل توسع گفت که آنجا بیع و شری نیست اما استدلال و اختیار هست یعنی استبدلوا الکفر بالایمان و اخذوا الضلالة و ترکوا الهدی و ذلک لان کل واحد من البیعین یاخذ ما فی یدی صاحبه و یختاره علی ما فی یدیه کسی که دنیا بر عقبی اختیار کند او را بر طریق توسع گویند عقبی بدنیا بفروخت اگر چه آنجا خرید و فروخت نیست این همچنانست و گفته اند حق بندگان خدا و سزای ایشان آنست که خدای را عبادت کنند و معرفت وی حاصل کنند که ایشان را برای آن آفریده اند چنانک الله گفت و ما خلقت الجن و الإنس إلا لیعبدون و راه راست و دین پاک این دانند و باین راه روند پس کسی که اختیار کفر و ضلالت کند و بر راه کژ و طریق شیطان رود و این ضلالت بآن هدایت بدل پسندد راست آن باشد که الله گفت اشتروا الضلالة بالهدی و اصل ضلالت حیرت است و بگشتن از راه راست یقال ضللت المکان اذا تحیرت فیه و لم تهتد الیه و اضللت الشی ء اذا ذهب عنک و در قرآن ضلالت بر وجوه است بمعنی غی و کفر چنانک درین آیت و در آن آیت که گفت و لأضلنهم و بمعنی خطا قوله إن أبانا لفی ضلال مبین و بمعنی ابطال قوله و صدوا عن سبیل الله أضل أعمالهم و بمعنی نسیان قوله فعلتها إذا و أنا من الضالین و قوله أن تضل إحداهما و بمعنی هلاک و بطلان قوله أ إذا ضللنا فی الأرض و بمعنی محبت قوله إنک لفی ضلالک القدیم
فما ربحت تجارتهم ای ما ربحوا فی تجارتهم میگویند باین بازرگانی که کردند و این بدل که پسندیدند و پیروز نیامدند و سودی نکردند پس گفت و ما کانوا مهتدین
یعنی نه بازرگانی ایشان سودمند آمد و نه راه بآن یافتند که بسیار بازرگان بود که سود نکند لکن راه آن داند و شناسد الله تعالی میگوید ایشان نه سود کردند و نه راه بآن دانستند سفیان ثوری گفت کلکم تاجر فلینظر امرؤ ما تجارته هر کس از شما می بازرگانی کند یکی ور نگرید تا خود بچه بازرگانی میکنید و خود چه در دست دارید عزت قرآن ترا ببازرگانی سودمند راه می نماید و میگوید هل أدلکم علی تجارة تنجیکم من عذاب ألیم تؤمنون بالله و رسوله
مثلهم کمثل الذی استوقد نارا چون حقیقت حال ایشان فرمود تعقیب کرد بضرب مثل از جهت زیادتی توضیح و تقریر زیرا که آن اوقع است و امقع در دل واقع است از حجت خصم الد و مثل در اصل بمعنی نظیر است یقال مثل و مثل و مثیل کشبه و شبه و شبیه و معنی آن است که حال عجیبه ایشان همچون حال آن کس است که بیفروزد آتشی و الذی بمعنی الذین است کما فی قوله تعالی و خضتم کالذی خاضوا اگر چنانچه مرجع در بنورهم بایشان باشد و الاستیقاد طلب الوقود و السعی فی تحصیله و هو سطوع النار و ارتفاع لهبها و اشتقاق النار من نار ینور نورا اذا نفر لان فیها حرکة و اضطرابا ...
... قول ابن عباس و قتاده و ضحاک و مقاتل و سدی آن است که این آیت در شأن منافقان فرود آمد و مثلهم ضمیر ایشانست سعید بن جبیر و محمد بن کعب القرظی و عطا میگویند در شأن جهودان است و مثلهم ضمیر ایشانست گفتند چون نبوت بنی اسراییل منقطع شد و با عرب افتاد جهودان قریظه و نضیر و بنی قینقاع در توریة خواندند که پیغامبر آخر الزمان محمد خواهد بود و امت وی خیار خلق اند و گزین عالم و میراث دار پیغامبران از شام برخاستند و آمدند تا بمدینه مصطفی که مهبط وحی است و محل رسالت و حرم مصطفی و هجرت گاه دوستان حق مردی بود با این جهودان او را عبد الله بن اهبان میگفتند ابو الهیبان و ایشان را پند دادی و نصیحت کردی و نعت مصطفی و سیرت و اخلاق وی چنانک در توریة دیده بود بریشان خواندی و گفتی امید دارم که بروزگار وی در رسم و او را دریابم و بوی ایمان آرم اگر این طمع راست شود و الا زینهار که قدر وی بدانید و خطر وی بشناسید و رسالت وی بجان و دل قبول کنید و قدم از جاده شریعت وی بنگردانید تا سعید ابد گردید جهودان این نصیحت قبول کردند و تصدیق مصطفی در دل میداشتند و در امید این روشنایی روزگاری بودند تا بوقت بعثت مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم و تحقیق نبوت و رسالت وی پس جهودان چون بعیان بدیدند آنچه می شنیدند و از کتب میخواندند بوی کافر شدند و در ظلمت کفر بماندند پس رب العالمین ایشان را این مثل زد
این قول سعید جبیر اما قول ابن عباس و مقاتل و جماعتی آنست که این صفت منافقانست و مثل ایشان میگوید مثل این منافقان در شهادت گفتن و کفر نهانی در دل داشتن راست چون مثل مردی است یعنی قومی و این در لغت عرب رواست و لهذا قال فی الآخر الآیة ذهب الله بنورهم قومی در شب تاریک در بیابانی بی مهتاب و بی چراغ که هیچ فراجای خویش و راه خویش نمی بینند و از ددان و دشمنان میترسند و در آن تاریکی لختی خار و گیاه فراهم نهند و آتش در آن زنند چندانک آتش برافروزد ایشان فرا راه بینند و جای خویش بشناسند و از ددان و دشمنان ایمن شوند پس چون آتش فرو میرد ایشان در تاریکی و حیرت فرو مانند و در ترس و هراس افتند آن شب مثل کفر منافقان است و آن آتش مثل شهادت ایشان چون شهادت گویند در اسلام آیند و چون با شیاطین خویش رسند و گویند إنا معکم از آن روشنایی شهادت بیفتند و در کفر خویش فرو مانند که هیچ فرا حق نبینند معنی دیگر این که منافقان تا زنده اند در میان مسلمانان بروشنایی کلمه شهادت میروند و ایمن می نشینند و با مسلمانان یکی اند در احکام شرع پس چون بمیرند بظلم و حیرت باز شوند و در عذاب جاوید بمانند و گفته اند تشبیه منافقان بایشان که آتش افروختند در شب تاریک از بهر آنست که آن کس که از روشنایی در تاریکی شود ظلمت وی صعبتر و حال وی دشوارتر از آنست که از ابتدا خود در ظلمت باشد و این تاریکیها یکی تاریکی شب است و دیگر تاریکی فرو مردن آتش سدیگر تاریکی گور در حق منافق
سؤال کنند که هر که در تاریکیها باشد خود هیچ نبیند پس چه معنی را گفت لا یبصرون پس از آنکه فی ظلمات گفته بود جواب آنست که بعضی حیوانات در ظلمت بینند و تاریکی ایشان را از دیدن منع نکند الله تعالی بینایی و روشنایی بیکبار ازیشان نفی کرد که ایشان چون آن حیوانان و چهار پایان نیستند بلکه از آن بتراند و نادانتر اولیک کالانعام بل هم اضل و در قرآن ظلماتست بمعنی کفر و شرک چنانک گفت یخرجهم من الظلمات إلی النور و بمعنی سیاهی شب چنانک گفت و جعل الظلمات و النور بمعنی اهوال چنانک گفت قل من ینجیکم من ظلمات البر و البحر ...
... مفسران ازینجا گفتند محیط بالکافرین ای مهلکهم و جامعهم فی النار میگویند الله پادشاه است برنا گرویدگان و تاونده بایشان و رسیده بایشان و آخر هلاک کننده ایشان
أو کصیب من السماء معنی آن است که مثل منافقان بقومی ماند که گرفتار شوند ببارانی سخت در شبی تاریک باران چنان سخت و شب چنان تاریک و رعد چنان بزور و برق چنان روشن که میترسند ایشان در آن هامون که ازین سختیها ایشان را صاعقه رسد و بمیرند باران مثل قرآن است لانه یحیی القلوب کما یحیی المطر الموات و ظلمات مثل کفر ایشان است که در آن درمانده اند و رعد مثل آن آیات است در قرآن که در آن بیم ایشان و تخویف ایشان است و برق مثل شهادت ایشان است یعنی که چون برق تاود مقداری فرا راه بینند در آن تاریکی و باران و چون برق فرو ایستد باز مانند این منافقان همچنان اند چون شهادت گویند فرا مسلمانی پیوندند پس چون واشیاطین خود رسند شهادت خود را انکار کنند و با تاریکی کفر افتند و چنانک برق دایم نباشد و درمانده را در تاریکی از آن نفعی حقیقی نه منافق را از آن شهادت هم نفعی نه که آن شهادت را حقیقی نه و چنانک آن درماندگان در تاریکی انگشت در گوش میکنند تا صیحه عذاب و صاعقه بایشان نرسد که از آن بیم مرگ باشد منافقان همچنین انگشت در گوش میکنند تا آیات قرآن و وحی و تنزیل که در آن اظهار سر ایشانست بگوش ایشان نرسد از بیم آنکه دل ایشان بآن میل کند و ایشان را باسلام و ایمان در آرد چنان بر کفر خود حریص بودند که می ترسیدند که اگر از آن بیفتند با سلام رسند
حذر الموت یعنی حذر الاسلام و ایشان اسلام کفر می شمرند و کفر مرگ باشد چنانک آنجا گفت أ و من کان میتا فأحییناه ای کافرا فهدیناه سدی گفت دو مرد منافق از مصطفی ص بگریختند و بیرون شدند و ایشان را این حال صعب پیش آمد شب تاریک باران سخت و آواز رعد و برق و صاعقه انگشت در گوش نهادند در آن حال از بیم هلاک و ترس و جان چون برق درخشنده فرا راه دیدند و پاره ء برفتند باز چون تاریکی روز گرفت هم چنان بر پای بودند و هیچ فرا راه نمیدیدند درین حال با یکدیگر گفتند لیتنا اصبحنا فنأتی محمدا فنضع ایدینا فی یده فرجعا و حسن اسلامهما رب العالمین گفت منافقان در مدینه باین دو مرد منافق مانند که از پیش رسول برفتند به بین تا چه رسید ایشان را مثل منافقان مثل ایشانست چون بحضرت مصطفی آیند و قرآن شنوند و وعد و وعید و احوال و قصه پیشینیان انگشت در گوش نهند ترسند که اگر آیتی آید در شأن ایشان و اظهار سر ایشان و فرمودن بقتل ایشان از بیم قتل و مرگ انگشت در گوش نهند چنانک آن دو مرد از بیم صاعقه در آن بیابان انگشت در گوش نهادند
اینست که گفت یجعلون أصابعهم فی آذانهم من الصواعق حذر الموت و چون مال و پسران و غنیمتها و فتحها روی بایشان دارد و اقبال دنیا بینند گویند نیکو دینی است این دین محمد ص همچون آن دو مرد که چون برق درخشنده فرا راه دیدند در آن برفتند و ایشان را خوش آمد اینست که گفت کلما أضاء لهم مشوا فیه ای اضاء لهم البرق الطریق فحذف الطریق للعلم به و چون بلاها و مصیبتها روی بایشان نهد و دختران زایند و اموال و املاک ایشان نیست شود متحیر می نشینند و میگویند بد دینی است و نا این دین محمد همچون آن دو مرد که چون تاریکی روز گرفت متحیر بر پای بماندند اینست که گفت و إذا أظلم علیهم قاموا و قیل کلما أضاء لهم مشوا فیه ای کلما انقطع الوحی و ترکوا و ما یخفون و سکت الرسول عن حدیثهم ارتاحوا و فرحوا و إذا أظلم علیهم قاموا ای و اذا تکلم فیهم و صرح بهم تبلدوا و تحیروا
و لو شاء الله لذهب بسمعهم و أبصارهم و اگر الله خواستی آن شهادت که منافق بزبان میگوید بی دل و آن سخن که از رسول میشنود بی اعتقاد این نیوشیدن و آن گفتن هر دو از وی باز ستدی چنانک از کافران باز ستد و گفته اند معنی آنست که اگر الله خواستی ایشان را یکبارگی هلاک کردی تا مستأصل شدندی و نام و نشان ایشان نماندی سمع و بصر از جمله تن اینجا بذکر مخصوص کرد از بهر آن که در آیت پیش ذکر بصر رفته است اینجا که گفت فی آذانهم و در آیت دیگر یخطف أبصارهم تا این سخن مجانس آن باشد پس گفت إن الله علی کل شی ء قدیر الله بر همه چیز قادر است و بر همه کار توانا تا منافقان از سطوت و بأس حق بهراسند میگوید بپرهیزید از مخادعت رسول و یاران و مؤمنان و فرهیب ایشان مجویید و بترسید از عقوبت و نقمت من که خداوندم که من هر چیز را تواننده ام و با هر کاونده تاونده ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۹ - ۳ - النوبة الثالثة
و إذا قیل لهم آمنوا الآیة ای خداوند کریم ای کردگار نامدار حکیم ای در وعد راست و در عدل پاک و در فضل تمام و در مهر قدیم آنچه میخواهی می نمایی و چنانک خواهی می آرایی هر یک را نامی و در دل هر یک از تو نشانی رقم شایستگی بر قومی و داغ نبایستگی بر قومی شایسته از راه فضل درآورده بر مرکب رضا ببدرقه لطف در هنگام اکرام در نوبت تقریب و ناشایسته در کوی عدل رانده بر مرکب غضب ببدرقه خذلان در نوبت حرمان این حرمان و آن تقریب نه از آب آمد و نه از خاک که آن روز که این هر دو رقم زد نه آب بود و نه خاک فضل و لطف ازلی بود و قهر و عدل سرمدی آن یکی نصیب مخلصان و این یکی بهره منافقان
پیر طریقت گفت آه از قسمی پیش از من رفته فغان از گفتاری که خودرایی گفته چه سود ارشاد بوم یا آشفته ترسان از آنم که آن قادر در ازل چه گفته منافقان که در زیر هدم عدل افتادند خویشتن را خود پسندیدند و نیکنامی بر خود نهادند و مخلصان و صدیقان و صحابه رسول را سفها گفتند رب العالمین بکرم خود این نیابت بداشت و ایشان را جواب داد که سفیهان نه ایشانند سفیهان آنند که ایشان را سفیهان گویند آری هر که خویشتن را نبود الله وی را بود هر که فرمانبرداری الله را کمر بست الله بوی پیوست من کان لله کان الله له ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۱۲ - ۳ - النوبة الثالثة
... و در آخر آیت گفت لعلکم تتقون این تنبیه است که عبادت الله بنده را بنهایت تقوی رساند و از نهایت تقوی بنده به بدایت دوستی حق و پیروزی جاودانه رسد چنانک جای دیگر گفت و اتقوا الله لعلکم تفلحون و هم ازین بابست اعبدوا ربکم و افعلوا الخیر لعلکم تفلحون
پس آن گه راه شناخت خویش باز نمود گفت الذی جعل لکم الأرض فراشا و السماء بناء آن گه عجایب قدرت و بدایع حکمت در زمین و در آسمان دلیل است بر خداوندی و آفریدگاری و گواهست بر یکتایی و دانایی و توانایی او آن هفت قبه خضرا از بر یکدیگر بی عمادی و پیوندی بر بد بداشته نشان قدرت او این هفت کله اغبر بر سر آب داشته بیان حکمت او آن یکی را گفته و زیناها للناظرین و این یکی را فرشناها فنعم الماهدون وانگه این مثال دو کبوتر سیاه و سپید بین که در فضاء گنبد ازرق بیرون آمده بر جناح یکی رقم فمحونا آیة اللیل و بر آن دیگر و جعلنا آیة النهار مبصرة این سیاه از آن سپید زاده و آن سپید ازین سیاه پدید آمده یکور اللیل علی النهار و یکور النهار علی اللیل یولج اللیل فی النهار و یولج النهار فی اللیل پاکی و بی عیبی خدای را که روشنایی روز از شب دیجور بر آورد و تاریکی شب دیجور از روشنایی روز پدید کرد از این عجب تر که روشنایی دانایی در نقطه خون سیاه دل نهاد و روشنایی بینایی در نقطه سیاهی چشم نهاد تا بدانی که قادر با کمال بخشنده با فضل و افضال این روز روشن نشان عهد دولت است و آن شب تاریک مثال روزگار محنت میگوید ای کسانی که اندر روشنایی روز دولت آرام دارید ایمن مباشید که تاریکی شب محنت بر اثر است و ای کسانی که اندر شب محنت بی آرام بوده اید نومید مباشید که روز روشن بر اثر است همین است احوال دل گهی شب قبض و گاه روز بسط اندر شب قبض هیبت و دهشت و با روز بسط انس و رحمت در حال قبض بنده را همه زاریدن است و خواهش از دل ریش و در حال بسط همه نازیدن است و رامش در پیش
پیر طریقت گفت الهی گر زارم در تو زاریدن خوشست ور نازم بتو نازیدن خوشست الهی شاد بدانم که بر درگاه تو میزارم بر امید آنک روزی در میدان فضل بتو نازم تو من فا پذیری و من فاتو پردازم یک نظر در من نگری و دو گیتی بآب اندازم ارباب حقایق این آیت را تفسیری دیگر کرده اند و رمزی دیگر دیده اند گفته اند که این مثلهاست که الله زد درین آیت زمین مثل تن است و آسمان مثل عقل و آب که از آسمان فرو آید مثل علم است که بواسطه عقل حاصل شود و ثمرات مثل کردار نیکوست که بنده کند بمقتضای علم اشارت میکند که الله آن خداوندیست که شما را شخص و صورت و تن آفرید و آن تن بجمال عقل بیاراست وانگه بواسطه عقل علم داد و زیرکی و دانش تا از آن علم ثمرهای بزرگوار خاست آن ثمرتها کردار نیکوست که غذاء جان شما و حیاة طیبة شما در آنست آن خداوندی که مهربانی وی و رحمت وی بر شما اینست چرا در عبادت وی شرک می آرید و دیگری را با وی انباز میگیرید فلا تجعلوا لله أندادا و أنتم تعلمون مکنید و با وی انباز مگیرید و إن کنتم فی ریب مما نزلنا علی عبدنا آیة اول در اثبات توحید حجت است بر مشرکان عرب و این در اثبات نبوت حجت است بر اهل کتاب و ذمت و کلمه شهادت مشتمل است بر هر دو طرف باثبات توحید و اثبات نبوت تا بهر دو معترف و معتقد نشود و بر موجب هر دو عمل نکند بنده در دایره اسلام در نیاید و اثبات نبوت آنست که مصطفی را صلی الله علیه و آله و سلم گزیده حق و بهینه خلق دانی و نبوت و رسالت وی بجان و دل قبول کنی و گفتار و کردار و سنن و سیر وی پیشرو و رهبر خود گیری و بحقیقت دانی که قول او وحی حق است و بیان او راه حق است و حکم او دین حق است و نفس و بلاغ او در حال حیاة و ممات حجت حق است آدم هنوز در پرده آب و گل بود که سر فطرت محمد بر درگاه عزت کمر بسته بود و نظر لطف حق بجان وی پیوسته
و هو المشار الیه بقوله صلی الله علیه و آله و سلم کنت نبیا و آدم بین الماء و الطین ...
... الذین آمنوا و تطمین قلوبهم بذکر الله و سنت خداوند کریم جل جلاله آنست که هر جا که آیت خوف فرستد و بندگان را بآن بترساند از پی آن آیت رجا و رحمت فرو فرستد و دل ایشان را آرام دهد تا نومید نشوند
و بشر الذین آمنوا هر که امروز در میدان خدمت است بشارتش باد که فردا در مجمع روح و ریحان است و نه هر که ببهشت رضوان بکرامت روح و ریحان رسید بهشت رضوان غایت نزهت متعبدان است و روح و ریحان قبله جان محبانست بهشت رضوان علیین و دار الاسلام است و روح و ریحان در حضرت عندیة تحفه جان عاشقانست هر که حرکات را پاس دارد ببهشت رضوان رسد هر که انفاس را پاس دارد بروح و ریحان رسد این روح و ریحان که تواند شرح آن و چه نهند عبارت از آن چیزی که نیاید در زبان شرح آن چون توان بادی درآید از عالم غیب که آن را باد فضل گویند میغی فراهم آرد که آن را میغ بر گویند بارانی ببارد که آن را باران لطف گویند سیلی آید از آن باران که آن را سیل مهر گویند
سیلی باید که هر دو عالم ببرد ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۱۳ - ۳ - النوبة الاولی
قوله تعالی إن الله لا یستحیی الله تعالی شرم نکند أن یضرب که زند مثلا ما مثلی هر چه بود بعوضة به پشه فما فوقها یا چیزی که فزون از آن بود فأما الذین آمنوا اما ایشان که گرویدگانند فیعلمون میدانند أنه الحق که آن مثل راست است و نیکو و بر عیار حکمت من ربهم از خداوند ایشان و أما الذین کفروا و اما ایشان که کافرانند فیقولون ما ذا أراد الله چه خواست الله بهذا مثلا باین مثل که زد یضل به کثیرا بآن مثل که میزند فراوانی را بی راه میکند از رسیدن بمعنی حکمت آن و یهدی به کثیرا و فراوانی را بآن راه مینماید و ما یضل به و بی راه نکند بآن إلا الفاسقین مگر ایشان را که از فرمانبرداری بیرون شده اند
الذین ینقضون ایشان که می شکنند عهد الله پیمان خدا که و ریشان گرفت من بعد میثاقه از پس محکم بستن پیمان او و یقطعون و می برند ما أمر الله به أن یوصل آنچه الله فرمود که آن را به پیوندند و یفسدون فی الأرض و در زمین تباهی میکنند أولیک هم الخاسرون ایشانند که زیان کارانند ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۱۴ - ۳ - النوبة الثانیة
... و مثل زدن پدید کردن مانند است و الله را رسد که مثل زند بندگان را و بندگان را نیست که مثل زنند الله را چنانک گفت فلا تضربوا لله الأمثال ای الاشباه خدای را عز و جل هامتا مسازید و انباز مگویید و جز آنک الله خویشتن را گفت صفت مکنید که بآن شناخت که وی خود را شناسد شما وی را نشناسید
یضل به کثیرا و یهدی به کثیرا این جواب ایشانست که گفتند الله چه خواست باین مثل که زد رب العالمین گفت این مثل بدان زد تا گروهی را از رسیدن بعین حکمت آن بیراه کند و گروهی را راه نماید بدانستن و رسیدن بعین حکمت آن
و ما یضل به إلا الفاسقین فاسقان ایشانند که از فرمانبرداری بیرون اند فسوق خروج است از طاعت یقال فسقت الرطبه اذا خرجت عن الکوی و سمیت الفارة فویسقة لخروجها عن جحرها و قال تعالی فی صفة ابلیس ففسق عن امر ربه ای خرج عن طاعته آن گه ایشان را صفت کرد به نعتهای مذموم و گفت الذین ینقضون ایشان که پیمان الله را می شکنند و عهدی که الله وریشان گرفت در توریت و در زبور بر زبان موسی و داود بوفاء آن باز نیامدند و عهد آن بود که ان یعبدوه و لا یشرکوا به شییا و ان یؤمنوا بمحمد صلی الله علیه و آله و سلم و یخبروا بنعته و صفته و یؤمنوا بجمیع الانبیاء علیهم السلم پیمان ستدند ازیشان بتوحید الله و بتصدیق مصطفی ع و قبول بلاغ او ازو و الله بریشان در آن عهد و پیمان گواه ...
... میگوید اگر عهدی کنید یا عقدی بندید با خالق یا با مخلوق بوفاء آن باز آیید و عهد با خالق نذر باشد و توبه و سوگندان و با مخلوق شرطها و عقدها که در معاملات میان ایشان رود و وعده ها که یکدیگر را دهند
و یقطعون ما أمر الله به أن یوصل و می برند آنچه الله فرمود که آن را به پیوندند از تصدیق انبیاء که فراهم پیوندند و تصدیق محمد فرا تصدیق موسی پیوندند و تعظیم آدینه امروز فرا تعظیم شنبه بروزگار پیوندند و روی دادن بکعبه امروز فرا روی دادن به بیت المقدس بروزگار پیوندند و گردن نهادن قرآن را فرا گردن نهادن تورة و انجیل و زبور پیوندند قتاده گفت امروا بالقول و العمل فقالوا فلم یعملوا فلم یصلوا القول بالعمل ایشان را فرمودند که عمل را فرا قول پیوندند که ایمان قول و عمل است و نه پیوستند و قیل یرید بذلک قطع الرحم فان قریشا قطعوا رحم النبی صلی الله علیه و آله و سلم بالمعاداة معه و گفته اند که ایشان را فرمودند که پیغامبران را همه براست دارید فآمنوا بالبعض و کفروا بالبعض و المؤمنون و صلوا فقالوا لا نفرق بین احد من رسله
و یفسدون فی الأرض تباهکاری ایشان آن بود که عامه خویش را از اسلام باز میداشتند و ضعیفان مسلمانان را در شک می افکندند و دلها را می شورانیدند و راهها به بیم میکردند و راه میزدند و سخن چینی میکردند و ببد گویی مردم را در هم می افکندند
أولیک هم الخاسرون زیان کاران ایشانند که نقص و خسران در حظ خویش آوردند که ایشان را هر یکی در بهشت مسکنی بود چنانک در خبر است و فردا ازیشان فاستانند و بمؤمنان دهند ...
... هو الذی خلق لکم ما فی الأرض جمیعا مشرکان عرب چون حدیث مرده زنده گردانیدن و بعث و نشور شنیدند منکر شدند گفتند من یعیدنا اذا متنا و کنا ترابا و عظاما کیست که ما را برانگیزاند و زنده گرداند پس از آنکه خاک شدیم
الله گفت بجواب ایشان هو الذی خلق لکم ما فی الأرض جمیعا آن کس که هر چه در زمین چیز است از آدمی و غیر آدمی همه بیافرید قادر است که شما را پس آنکه خاک شدید باز آفریند هو الذی در قرآن بیست جایست و و هو الذی با واو نوزده جایست هو اشارة فرا موجود است اگر موجود نبودی هو معنی نداشتی و هو بآن گفت تا شنونده گوش باز دارد و جوینده بآن راه یابد و نگرنده فرا آن بیند
پس اینکلمه نه نام نه صفت اشارتست فرا هست الذی کنایتست از هست تا شنونده آشنا گردد و جوینده بینا و خواهنده دانا و گفته اند هو اشارتست به ذات الذی اشارت به صفت خلق اشارت به فعل خلق لکم ما فی الأرض جمیعا میگوید بیافرید هر چه در زمینست از کوه و دریا و هر چه در آنست از جواهر و معادن و چشمها و جویها و نبات و حیوان صامت و ناطق و پرنده و زنده و چرنده و گرما و سرما و نور و ظلمت و سکون و حرکت این همه نعمت برای شما آفریدم و شما خود شمردن آن طاقت ندارید چنانک فرمود و إن تعدوا نعمة الله لا تحصوها و این جمله نعمت و شما را از بهر دو چیز آفریدم یکی آنکه تا به نعمت من دنیا بسر میبرید و روزگار میرانید و منفعت میگیرید دیگر آنکه منعم را بآن میشناسید و از مصنوعات به وحدانیت صانع دلیل میگیرید ...
... فسواهن سبع سماوات و هر هفت آسمان راست کرد خلیل با یاری از آن خود نزد ابو ربیعه کلابی شدند که از فصحاء عرب بود از و پرسید که استوی الی معنی چیست او را بر بامی یافتند ایشان را دید که روی بوی داشتند گفت استویا الی یعنی ارتفعا الی ایشان باز گشتند گفتند لهذا جینا فاخذ الخلیل هذه الکلمة فوضعها فی تفسیر القرآن
اگر کسی گوید ثم استوی إلی السماء در هر دو آیة پس از آفرینش زمین گفت و این دلیل است که پیشتر زمین آفرید آن گه آسمان پس آنچه گفت و الأرض بعد ذلک دحاها چه معنی دارد جواب وی آنست که ابن عباس گفت آن گه که از وی همین مسیله پرسیدند و این خبر در صحیح است گفت اول زمین را بدو روز بیافرید یعنی یکشنبه و دوشنبه چنانک گفت قل أ إنکم لتکفرون بالذی خلق الأرض فی یومین پس قصد بالا کرد و آسمانها را راست کرد به دو روز یعنی سه شنبه و چهار شنبه چنانک گفت فقضاهن سبع سماوات فی یومین پس بزمین نزول کرد و دحی زمین کرد و دحی آن بود که گیاهزار و مرغزار و کوه و دشت و راهها پیدا کرد و جویها براند پس زمین و هر چه در آنست به چهار روز آفریده باشد اینست که میگوید فی اربعة ایام سواء للسایلین پس آسمانها و زمینها بشش روز آفرید است چنانک گفت فی ستة أیام ثم قال فی آخر الآیة و هو بکل شی ء علیم خود را در قرآن از علم چهار نام گفت عالم و علیم و علام و اعلم علیم از عالم مه است و علام از هر دو مه معنی آنست که من خداوندم که هفت طبقه آسمان و هفت طبقه زمین بیافریدم و هر چه در آنست از حرکات و سکنات جانوران تا آن مورچه که در زیر هفتم طبقه زمین است و در خود بجنبد همه میدانم پس بدانید که اعمال و ضمایر شما نیز میدانم بطاعت مشغول شوید تا از عقوبت من برهید
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۱۵ - ۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالی إن الله لا یستحیی أن یضرب مثلا الآیة بدانک خدای را عز و جل نامهای بزرگوار است و صفتهای پاک نامهای نیکو و صفتهای پسندیده نامهای ازلی و صفتهای سرمدی خود را بآن صفتها بستود و در پیغام و نامه خویش آن صفتها و اخلق نمود از آنها یکی حیاست الله تعالی بآن موصوف و اثبات آن در آیت و در خبر معلوم آیت آنست که گفت جل جلاله إن الله لا یستحیی أن یضرب مثلا جای دیگر گفت و الله لا یستحیی من الحق و خبر درست است از مصطفی صلع که روزی نشسته بود با یاران سخن میرفت در میان ایشان سه مرد از دور می آمدند روی بوی داده یکی از آن سه بکران آنجایگه نزدیک مردمان رسید هم آنجا بنشست رسول خدا گفت استحیی فاستحیی الله منه و هم در خبر است که ان الله حیی کریم یستحیی من عبده اذا مد یده الحدیث این صفت حیا و امثال این هر چه درست شود بنصوص کتاب و سنت واجب است بر بنده خدا که چون آن شنود یا خواند بر نام و صفت بیستد و زبان و دل از معنی آن خاموش دارد و از دریافت چگونگی آن نومید باشد که خرد را فرا دریافت آن بتکلف و تأویل راه نیست میگوید جل جلاله و لا یحیطون به علما معنی آنست که خلق بخود و بعقل خود وی را در نیابند مگر که وی را بآن صفت که خود کرد خود را و بآن نام که خود را برد خود را بشناسد شناختنی و تصدیقی و تسلیمی گردن نهاده و نادر یافته پذیرفته و تهمت بر عقل خود نهاده هر که این راه رود و بجز این طریق خود را نپسندد سنی عقیدت است پاکیزه سیرت پسندیده طریقت از اینجا گشاید چشمه حکمت و صدق فراست و نور معرفت و این منزلت کسی را بود که چون دیگران از خلق شرم دارند و قبول خلق طلبند وی از حق شرم دارد و قبول حق طلبد و از حق کسی شرم دارد که در دل بینایی دارد و در سر آشنایی و داند بهر حال که باشد که الله بوی نگرانست و بر کردار وی دیده ور و نگه بان یقول تعالی أ لم یعلم بأن الله یری
فی الخبر اعبد الله کانک تراه فان لم تکن تراه فانه یراک
بیچاره آدمی که کشته غفلت است و گرفته جهالت از خلق می شرم دارد و از الله شرم می ندارد و رب العالمین بکرم و حلم خود این فاخواست میکند و میگوید که و تخشی الناس و الله أحق أن تخشاه میگوید از مردم شرم داری و الله سزاوارتر بآن که از وی شرم داری ...
... هفتم حیاء حق است جل جلاله و تقدست اسماؤه و تعالت صفاته و قد مضی ذکره
کیف تکفرون بالله از روی اشارت میگوید ای گم کرده سر رشته خویش ای افتاده در چاه بشریت خویش راه ازین روشنتر خواهی چونک می نروی
میدان ازین کشیده تر خواهی چونک سواری نکنی شمع ازین افروخته تر خواهی چونک از جاده می بیفتی ای سالها بر تو گذشته و هنوز بویی نایافته ای بر هزار خوان نشسته و هنوز گرسنه ای هزاران لباس پوشیده و هنوز برهنه مسلمانان میدان فراخست سواران کجااند دیوان فرو نهادند متظلمان کجااند طبیب حاضر است بیماران کجااند جمال در کشف است عاشقان کجااند
و کنتم أمواتا فأحیاکم میگوید اگر مرده بودید زنده کردم چون که ننگرید اگر جاهل بودید داناتان کردم چون که در نیابید راهتان نمودم چرا می نروید
مرد باید که بوی داند برد ...
... هو الذی خلق لکم ما فی الأرض جمیعا جای دیگر گفت و سخر لکم ما فی السماوات و ما فی الأرض جمیعا منه میگوید هر چه مملکت زمین است همه برای شما آفریده ام و مسخر شما کردم عطاء ما مختصر نبود کرامت ما در حق سوختگان ما سرسری نبود نواخت ما را در حق شما هرگز تراجع نبود و چنان نیست که بر مملکت زمین اقتصار کردم که آسمانها را هم از بهر نظر شما و نزهت بصر شما و خزینه روزی شما راست کردم بنده من چون قدم در کوی عهد ما نهی تو ندانی که آسمانیان را و زمینیان را چه بشارت رسد و یکدیگر را چه تهنیت کنند آن من دانم که من هر چیز را داننده ام و بهر کس رسنده و هو بکل شی ء علیم
در این آیت لطیفه ایست نگفت خلقکم لما فی الارض جمیعا که گفت خلق لکم ما فی الأرض یعنی که هر چه مملکت زمین و آسمانست از بهر تو آفریدم بنده من و ترا از بهر خود آفریدم نه بینی که علی الخصوص موسی را گفت و اصطنعتک لنفسی و علی العموم خلق را گفت و ما خلقت الجن و الإنس إلا لیعبدون قدر این خطاب مصطفی دانست و شکر این نعمت وی گزارد که آن شب قرب و کرامت که که وی را بآسمان بردند هر چه آفریس بود و ممالک کونین همه نثار قدم صدق وی کردند و آن مهتر بگوشه چشم بهیچ باز ننگرست و گفت ما را برای این نیافریده اند ما زاغ البصر و ما طغی نوشش باد بو یزید بسطامی که در راه سنت مصطفی نیکو رفت و ادب حضرت نیکو بجای آورد گفت لم ازل اقطع المهالک حتی وجدت الممالک ثم ترکت الممالک حتی وصلت الی شواهد الممالک فقلت الجایزة فقال قد وهبت لک کلما رأیت قلت انت المراد قال فانا لک کما انت لی
پیر طریقت گفت الهی نسیمی دمید از باغ دوستی دل را فدا کردیم بویی یافتیم از خزینه دوستی بپادشاهی بر سر عالم ندا کردیم برقی تافت از مشرق حقیقت آب و گل کم انگاشتیم و دو گیتی بگذاشتیم یک نظر کردی در آن نظر بسوختیم و بگداختیم بیفزای نظری و این سوخته را مرهم ساز و غرق شده را دریاب که می زده را هم بمی دارو و مرهم بود و فی معناه انشد ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۱۷ - ۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالی و إذ قال هر جا که در قرآن و إذ گفت بجای آنست که گویند نیوش تا گویم که چه بود و این اشارت ببدو خلق آدم است یعنی ابتداء آفرینش شما آن بود که رب العالمین فریشتگان را خبر داد و گفت من آفریدگار خلیفتی ام در زمین یعنی آدم و این اظهار شرف آدم را گفت و فضیلت وی که الله تعالی چون بنده را تشریف دهد پیش از آفرینش وی خبر دهد چنانک فرشتگان را و انبیا را خبر داد از مصطفی صلع پیش از آفریدن وی و ذلک فی قوله تعالی و إذ أخذ الله میثاق النبیین لما آتیتکم من کتاب و حکمة الی آخر الآیة و عیسی را فرمود تا از وی خبر دهد پیش از آفرینش وی و ذلک فی قوله إنی رسول الله إلیکم مصدقا لما بین یدی من التوراة و مبشرا برسول یأتی من بعدی اسمه أحمد و اصحاب وی را در توریة و انجیل صفت کرد پیش از آفرینش ایشان و ذلک فی قوله تعالی ذلک مثلهم فی التوراة و مثلهم فی الإنجیل ای صفتهم و ذکرهم و قیل انما اخبرهم بکونه قبل ایجاده تطبیبا لقلوب الملایکة و ان لا ینازعهم بالعزل عن الولایة کقول ابراهیم انی اری فی المنام انی اذبحک تطبیبا لقلبه لیکون مستعدا للمأمور به متأهبا
و إذ قال ربک للملایکة نام فرشته در عربیت از پیغام گرفته اند عرب پیغام را مألکه گویند و مألکه گویند و الوک گویند یقال الک لی و الکنی ای ارسلنی و بر قیاس این اشتقاق مآلکه است نه ملایکة بر وزن مفاعله لکن الهمزة منقولة من موضعها فقیل ملایکة مفسران گفتند این فرشتگان ایشان بودند که زمین داشتند پس از جان و سبب آن بود که الله تعالی آن گه که زمین را بیافرید جان را و فرزندان وی را از آتش دود آمیغ بیافرید چنانک گفت و خلق الجان من مارج من نار و ایشان را ساکنان زمین کرد و قومی شهوانی بودند و در راه شرع مکلف ایشان تباهکاری کردند در زمین و خونها ریختند رب العالمین ابلیس را که خازن بهشت بود آن هنگام با لشکری از فریشتگان بزمین فرستاد و اولاد جان را بجزیره های دریا راندند و خود بجای ایشان نشستند و الله را عبادت میکردند و تسبیح و تهلیل می آوردند ابلیس عجبی در خود آورد که من الله را آن همه عبادت کردم هم در آسمان هم در زمین از من بهتر و مهمتر همانا که کس نیست راست که تکبر و عجب بر خود نهاد او را معزول کردند ابتداء عزل وی این بود که قال ربک للملایکة إنی جاعل فی الأرض خلیفة آدم را خلیفه نام کرد از بهر آن که بر جای ایشان نشست که پیش از وی بودند در زمین و فرزندانش هر قرن که آیند خلف و بدل ایشان باشند که از پیش بودند و به یقول الله لیستخلفنهم فی الأرض کما استخلف الذین من قبلهم و فرق میان خلیفه و ملک آنست که سلمان گفت آن گه که از وی پرسیدند ما الخلیفة من الملک فقال الخلیفة الذی یعدل فی الرعیة و یقسم بینهم بالسویة و یشفق علیهم شفقة الرجل علی اهله و یقضی بکتاب الله عز و جل و عمر خطاب روزی سلمان را گفت املک انا ام خلیفة
فقال سلمان ان انت اخذت من ارض المسلمین درهما او اقل او اکثر و وضعته فی غیر حقه فانت ملک قال فاستعبر عمر و کان معاویة یقول علی المنبر یا ایها الناس ان الخلافة لیست بجمع المال و لا تفریقه و لکن الخلافة العمل بالحق و الحکم بالعدل و اخذ الناس بامر الله عز و جل و قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم الخلافة بعدی ثلاثون سنة ثم یکون ملکا ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۱۸ - ۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالی و إذ قال ربک للملایکة إنی جاعل فی الأرض خلیفة عالمی بود آرمیده در هیچ دل آتش عشقی نه در هیچ سینه تهمت سودایی نه دریای رحمت بجوش آمده خزاین طاعات پر بر آمده غبار هیچ فترت بر ناصیه طاعت مطیعان نانشسته و علم لاف دعوی و نحن نسبح بحمدک بعیوق رسانیده هر چه در عالم جوهری بود کی آن لطافتی داشت بخود در طمعی افتاده عرش مجید بعظمت خود مینگرست و میگفت مگر رقم این حدیث بما فرو کشند کرسی در سعت خود مینگریست که مگر این خطبه بنام ما کنند هشت بهشت بجمال خود نظر میکرد که مگر این ولایت بما دهند طمع همگنان از خاک بریده و هر یک در تهمتی افتاده و هر کس در سودایی مانده ناگاه از حضرت عزت و جلال این خبر در عالم فریشتگان دادند که إنی جاعل فی الأرض خلیفة این نه مشاورت بود با فریشتگان که این تمهید قواعد عزت و عظمت آدم بود و نه استعانت بود که نشر بساط توقیر آدم بود گفت حکم قهر ما کاری راند و قلم کرم را فرمودیم تا از سر دیوان عالم تا بآخر خطی در کشد و از منقطع عرش تا منتهی فرش سکان هر دو کون را عزم نامه نویسد تا صدر ممالک آدم خاکی را مسلم شود و سینه عزیز وی بنور معرفت روشن و لطایف کرم و صنایع فضل ما در حق وی آشکارا زلزله هیبت از عزت این خطاب در دلهای مقربان افتاد گفتند این چه نهادی تواند بود که پیش از آفرینش بر سده جمال وی عزت قرآن گوش خلافت وی میکوبد و وی هنوز در بند خلقت نه و جلال تقدیر از مکنونات غیب خبر میدهد که گرد میدان دولت آدم مگردید که شما سر فطرت وی نشناسید عقاب هیچ خاطر بر شاخ دولت آدم نه نشست دیده هیچ بصیرت جمال خورشید صفوف آدم در نیافت این شرف از چه بود و آن دولت از چه خاست زانک آدم صدف اسرار ربوبیت بود و خزینه جواهر مملکت
ای بسا در گرانمایه و لؤلؤ شاهوار که در آن صدف تعبیه بود و با هر دری شبهی سیاه منظوم در رشته کشید با جواهر هر یک از انبیا شبهی در برابر ایشان داشت دری چون آدم صفی با وی شبیه چون شیطان شقی دری چون ابراهیم خلیل با وی شبهی چون نمرود طاغی دری چون موسی عمران با وی شبهی چون فرعون بی عون دری چون عیسی بن مریم با وی شبهی چون طایفه پر از ضلالت و غی دری چون مصطفی عربی با وی شبهی چون بو جهل پر جهل
فریشتگان چون این خطاب هایل بشنیدند قرار و آرام ازیشان برمید و تماسک عقل و صبرشان برسید زبان سؤال دراز کردند و جمله آواز برآوردند که أ تجعل فیها من یفسد فیها
خداوندا و پادشاها بزرگوارا و کردگارا این آدم خاکی طراز وشی تقریب را بدست عصیان ملطخ گرداند و سر از ربقه طاعت بیرون کشد و ما را از قدس و تقدیس آفریده سینه های ما بتهلیل و تسبیح آراسته و این اسباب ما را ساخته چنین گویند آتشی از مکنونات غیب پدید آمد و قومی فریشتگان را بسوخت و بنعت عزت این خطاب برفت که إنی أعلم ما لا تعلمون شما که نظارگیان اید نظاره همی کنید شما را با خزاین اسرار الهیت ما چه کار و در مکنونات غیب ربوبیت ما چه تصرف تعبیه الهیت ما و مکنونات اسرار ربوبیت ما ما دانیم خواطر مختصر را علوم و عقول جز وی را فهمهای معلول و بصایر محدث را باسرار الهیت ما چه راه و عنده مفاتح الغیب لا یعلمها إلا هو ما در ازل حکم چنان کردیم که چراغ حقایق معرفت در سینه آدم خاکی روشن گردانیم و منشور ولایت خاکی بدست او دهیم و روایت ممالک زمین در قلب لشکر او نصب کنیم شما که مقربان مملکت اید پیش تخت دولت آدم چاکروار سماطین بر کشید و او را سجود کنید و شما که گرد عرش ما طواف میکنید جنایت ناکرده ذریت آدم را که هنوز در وجود نیامدند استغفار میکنید و روش ایشان را سلامت میخواهید و سلم و سلم می گویید تا چون در وجود آیند قدم ایشان را بر بساط عبودیت فتوری نباشد و شما که نقیبان حجب اید اهل غفلت را از ذریت آدم میگریید تا بسبب گریستن شما معصیت ایشان بمغفرت خود بپوشیم و شما که اهل رفرف اید ازین زلال که زیر عرش ما موج میزند راویه نور بر گیرید و روز رستاخیر که ایشان منتظر باشید تا چون فزع اکبر در قیامت پدید آید و دارا دار و گیراگیر هیبت و سیاست برخیزد مؤمنان ایشان را از آن فزع امن دهید و سلام ما بایشان رسانید اینهمه بآن فرمودیم تا شما که فریشتگانید شرف خاکیان بدانید و بر حکم ما اعتراض نکنید
در خبر درست است که ملا اعلی و مقربان درگاه عزت گفتند خداوندا خاکیان را عالم سفلی دادی عالم علوی بماده که ما نیز پرندگان حضرتیم و طاوسان درگاه عزت ایشان را جواب آمد لا اجعل صالح ذریة من خلقته بیدی کمن قلت له کن فکان ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۲۱ - ۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالی و إذ قلنا للملایکة اسجدوا لآدم الآیة جلیل است و جبار خدای جهان و جهانیان کردگار نامدار نهان دان قدیم الاحسان و عظیم الشان نه بر دانسته خود منکر نه از بخشیده خود پشیمان نه بر کرده خود بتاوان خداوندی که ناپسندیده خود بر یکی میآراید و پسندیده خود بچشم دیگری زشت می نماید ابلیس نومید را از آن آتش بیافریند و در سدرة المنتهی وی را جای دهد و مقربان حضرت را بطالب علمی پیش وی فرستد با این همه منقبت و مرتبت رقم شقاوت بر وی کشد و زنار لعنت بر میان وی بندد و آدم را از خاک تیره بر کشد و ملا اعلی را حمالان پایه تخت او کند و کسوت عزت و رو پوشد و تاج کرامت بر فرق او نهد و مقربان حضرت را گوید که اسجدوا لآدم در آثار بیارند که آمد را بر تختی نشاندند که آن را هفتصد پایه بود از پایه تا پایه هفتصد ساله راه فرمان آمد که یا جبرییل و یا میکاییل شما که رییسان فریشتگان اید این تخت آدم بر گیرید و بآسمانها بگردانید تا شرف و منزلت وی بدانند ایشان که گفتند أ تجعل فیها من یفسد فیها آن گه آن تخت آدم را برابر عرش مجید بنهادند و فرمان آمد ملایکه را که شما همه سوی تخت آدم روید و آدم را سجود کنید
فرشتگان آمدند و در آدم نگریستند همه مست آن جمال گشتند ...
... هجر آمد و گفت و گوی بهر من و تو
سهل عبد الله تستری گفت روزی بر ابلیس رسیدم گفتم اعوذ بالله منک گفت یا سهل ان کنت تعوذ بالله منی فانی اعوذ بالله من الله یا سهل اگر تو می گویی فریاد از دست شیطان من میگویم فریاد از دست رحمان گفتم یا ابلیس چرا سجود نکردی آدم را گفت یا سهل بگذار مرا از این سخنان بیهوده اگر بحضرت راهی باشد بگوی که این بیچاره را نمیخواهی بهانه بروی چه نهی یا سهل همین ساعت بر سر خاک آدم بودم هزار بار آنجا سجود بردم و خاک تربت وی بر دیده نهادم بعاقبت این ندا شنیدم لا تتعب فلسنا نریدک
پیش تو رهی چنان تباه افتاده است ...
... پس چون تیر بنشانه رسید خبر داد مصطفی ع در عالم حکم که خلق الله آدم علی صورته و طوله ستون ذراعا
و خبر درست است که رب العالمین قبضه خاک برداشت و آدم را از آن بنگاشت پس از پستاخی و نزدیکی بجایی رسید که چون وی را از بهشت سفر فرمود تا بزمین گفت خداوندا مسافران بی زاد نباشند زاد ما درین راه چه خواهی داد رب العالمین سخنان خویش او را بشنوانید و کلماتی چند او را تلقین کرد گفت یا آدم یاد کرد ما ترا در آن غریبستان زادست وز پس آن روز معادت را دیدار ما میعادست که رب العالمین گفت فتلقی آدم من ربه کلمات آن گه سر بسته گفت و تفصیل بیرون نداد تا اسرار دوستی بیرون نیفتد و قصه دوستی پوشیده بماند قد قلت لها قفی فقالت قاف لم یقل وقفت سترا علی الرقیب و لم یقل لا اقف مراعاة لقلب الحبیب
اهل اشارت گفته اند هر چند که زبان تفسیر باین ناطق نیست اما احتمال کند که دوستان بوقت وداع گویند اذا خرجت من عندی فلا تنس عهدی و ان تقاضوا عنک یوما خبری فایاک ان تؤثر علینا غیری یا آدم نگر تا عهد ما فراموش نکنی و دیگری بر ما نگزینی و زبان حال جواب میدهد
دلم کو با تو همراهست و همبر
چگونه مهر بندد جای دیگر ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۲۴ - ۶ - النوبة الثالثة
... و میان آن بدایت و این نهایت وسایط فراوانست از آن عهدها که الله را با بندگانست از بنده کردار و گفتار و از الله ثواب بیشمار و منها ما قال بعضهم اوفوا بعهدی بحضور الباب اوف بعهدکم بجزیل الثواب اوفوا بعهدی بحفظ اسراری اوف بعهدکم بجمیل مباری اوفوا بعهدی بحسن المجاهدة اوف بعهدکم بدوام المشاهدة اوفوا بعهدی بصدق المحبة اوف بعهدکم بکمال القربة اوفوا بعهدی فی دار محنتی علی بساط خدمتی بحفظ حرمتی اوف بعهدکم فی دار نعمتی علی بساط قربتی بسرور وصلتی اوفوا بعهدی الذی قبلتم یوم المیثاق اوف بعهدکم الذی ضمنت لکم یوم التلاق اوفوا بعهدی بان تقولوا ابدأ ربی اوف بعهدکم بان اقول لکم عبدی
و إیای فارهبون همانست که گفت و إیای فاتقون رهبت و تقوی دو مقام است از مقامات ترسندگان و در جمله ترسندگان راه دین بر شش قسم اند تایبان اند و عابدان و زاهدان و عالمان و عارفان و صدیقان تایبان را خوف است چنان که گفت یخافون یوما تتقلب فیه القلوب و الأبصار و عابدان را و جل الذین إذا ذکر الله وجلت قلوبهم و زاهدان را رهبت یدعوننا رغبا و رهبا و عالمان را خشیت إنما یخشی الله من عباده العلماء و عارفان را اشفاق إن الذین هم من خشیة ربهم مشفقون و صدیقان را هیبت و یحذرکم الله نفسه اما خوف ترس تایبان و مبتدیان است حصار ایمان و تریاق و سلاح مؤمن هر کرا این ترس نیست او را ایمان نیست که ایمنی را روی نیست و هر کرا هست بقدر آن ترس ایمانست و وجل ترس زنده دلان است که ایشان را از غفلت رهایی دهد و راه اخلاص بریشان گشاده گرداند و امل کوتاه کند و چنانک و جل از خوف مه است رهبت از وجل مه این رهبت عیش مرد ببرد و او را از خلق ببرد و در جهان از جهان جدا کند این چنین ترسنده همه نفس خود غرامت بیند همه سخن خود شکایت بیند همه کرد خود جنایت بیند گهی چون غرق شدگان فریاد خواهد گهی چون نوحه گران دست بر سر زند گهی چون بیماران آه کند و ازین رهبت اشفاق پدید آید که ترس عارفان است ترسی که نه پیش دعا حجاب گذارد نه پیش فراست بند نه پیش امید دیوا ترسی گدازنده کشنده که تا نداء ألا تخافوا و لا تحزنوا و أبشروا نشنود نیارامد این ترسنده را گهی سوزند و گاه نوازند گهی خوانند و گاه کشند نه از سوختن آه کند نه از کشتن بنالد
کم تقتلونا و کم نحبکم ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۲۵ - ۷ - النوبة الاولى
... ثم عفونا عنکم پس آن را فرو گذاشتیم بر شما من بعد ذلک پس آنک گوساله را بخدایی گرفته بودید لعلکم تشکرون تا مگر از من سپاس دارید و آزادی کنید
و إذ آتینا موسی و دادیم موسی را الکتاب نامه و الفرقان و آنچه بآن حق از باطل جدا شود لعلکم تهتدون تا بحق راه ببرید و فرا صواب بینید
و إذ قال موسی لقومه موسی گفت قوم خویش را که گوساله پرست شدند یا قوم إنکم ظلمتم أنفسکم ای قوم شماستم کردید بر خویشتن باتخاذکم العجل بخدایی گرفتن شما گوساله را فتوبوا اکنون پس بازگردید إلی باریکم با خداوند و آفریدگار خویش فاقتلوا أنفسکم خویشتن را بکشید ذلکم خیر لکم آن به است شما را عند باریکم بنزدیک آفریدگار شما فتاب علیکم چون این کردید خداوند شما را باز پذیرفت إنه هو التواب الرحیم که او خداوندیست باز پذیرنده مهربان ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۲۶ - ۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالی و إذ نجیناکم اذ ابتداء سخن را و در گرفتن قصه را گفت و در قرآن فراوانست ازین اذ و بقول بعضی علما آن را حکمی نیست میگوید شما را رهانیدیم و پدران ایشان را رهانیده بود و سپاس بر فرزندان نهاد که حصول فرزندان ببقاء پدران بود من آل فرعون آل فرعون گفت و فرعون در آن داخل یعنی شما را از فرعون و کسان وی برهانیدیم و کسان وی قبطیان بودند که فرعون را کار میساختند و بنی اسراییل را سخره می گرفتند فرعون بقوت ایشان بنی اسراییل را می رنجانید و فرعون نامی است ملوک عمالقه را چنان که ملک روم را قیصر گویند و ملک پارس را کسری گویند همچنین ملک مصر را از عمالقه فرعون میگفتند
و نام فرعون موسی ولید بن مصعب بن ریان بن ثروان بود کنیت وی ابو العباس قبطی و اقداح عباسی که مقامران دارند بوی باز خوانند اما فرعون ابراهیم که بروزگار خلیل بود او را نمرود بن کنعان میگفتند نام وی سنان بود و کنیت وی ابو مالک
یسومونکم سوء العذاب میگوید شما را می رنجانیدند و عذاب بد می رسانیدند دربار بر نهادن و کار فرمودن و مزد بندادن ابن اسحاق گفت هر فرقتی را ازیشان کاری پدید کرد قومی را بنا و عمارت قومی را حراثت و زراعت قومی چون بردگان در خدمت خود بداشت و کسی که صنعتی ندانست و بشغلی مشغول نکرد جزیت بروی نهاد گفته اند تفسیر سوء العذاب آنست که گفت یذبحون أبناءکم نود هزار کودکان ایشان بکشت پسران خرد و سبب آن بود که فرعون را بخواب نمودند که آتشی از جهت بیت المقدس در مصر افتادی و جمله قبطیان و خانه های ایشان را بسوختی و بنی اسراییل را نسوختی فرعون جاودان و کاهنان را بر خواند و قصه بگفت ایشان گفتند در بنی اسراییل غلامی پدید آید که زوال ملک تو در دست وی بود پس فرعون بفرمود تا پسران ایشان را میکشتند یکی از جمله علماء گفت فرعون سخت نادان و احمق بود بآنچه فرمود از کشتن کودکان از بهر آنک آنچه جاودان گفتند خواب یا راست بود یا دروغ اگر دروغ بود چرا قتل میکرد و خود میدانست که گفت ایشان دروغ است و اگر راست بود در کشتن ایشان چه فایده بود که ملک وی ناچار در زوال بود ...
... و إذ فرقنا بکم البحر این منتی دیگرست و نعمتی دیگر که الله تعالی در یاد ایشان میدهد و إذ فرقنا ابن عباس گفت اوحی الله الی موسی ان اسر بعبادی لیلا انکم متبعون الله تعالی بموسی وحی فرستاد که یا موسی این بندگان مرا بشب از مصر بیرون بر که دشمن بر پی شماست موسی فرمود تا در خانه ها چراغ برافروختند همه شب تا قبطیان را گمان افتاد که ایشان بخانه ها ساکن نشسته اند
موسی بفرمان خداوند عز و علا از مصر بیرون شد و با وی ششصد هزار مرد جنگی و بیست هزار بود که سن ایشان کم از شصت و بیش از بیست بود چون بیرون آمدند راه نبردند متحیر فرو ماندند تا ایشان را بقبر یوسف نشان دادند در جوف نیل و صندوق مرمر که یوسف در آن نهاده بود بیرون بیاوردند تا با خود بشام برند چنانک یوسف از برادران در خواسته بود و آن نشان پیر زنی داد چنانک در خبر است تا این نکردند راه بریشان گشاده نشد پس فرعون بدانست که ایشان از مصر بیرون شدند ندا فرمود تا چون خروه بانک کند جمله قبطیان ساخته باشند تا از پی ایشان بروند
و رب العزة تقدیر چنان کرد که آن شب هیچ خروه ببانک نیامد تا بوقت اسفار پس فرعون و قبطیان بیرون آمدند لشکری انبوه و جمعی عظیم گفته اند که هزار هزار و هفتصد هزار بودند و از جمله هفتاد هزار اسب هام گون هام رنگ هم بالا بودند و هامان در مقدمه ایشان تا به موسی و بنی اسراییل نزدیک شدند پس لشکر موسی چون بکناره دریا رسیدند در پیش دریا دیدند و از پس دشمنان فریاد برآوردند که یا موسی أوذینا من قبل ان تأتینا و من بعد ما جیتنا هذا البحر اما منا و العدو خلفنا فما الحیلة یا موسی پیش از آمدن تو ما بدست ایشان رنجه و شکسته و کوفته بودیم و پس از آمدن تو هم چنان خود این رنج و عذاب ما روزی بسر نیاید و از ما باز نشود اینک دریا در پیش و دشمن از پس موسی گفت عسی ربکم أن یهلک عدوکم و یستخلفکم فی الأرض چه دانید باشد که خداوند شما آن دارنده و پروراننده شما دشمن شما را هلاک گرداند و شما را بجای ایشان بنشاند چون دشمن نزدیکتر در رسید و ایشان هم چنان متحیر مانده گفتند یا موسی إنا لمدرکون اینک ما را دریافتند موسی گفت کلا إن معی ربی سیهدین چون درماندگی بنی اسراییل بغایت رسید الله تعالی وحی فرستاد بموسی که أن اضرب بعصاک البحر عصا در دریا زن موسی عصا در دریا زد یک بار و فرمان نبرد دیگر باره وحی آمد که یا موسی دریا را بکنیت بر خوان و عصا درو زن موسی دیگر باره عصا بر دریا زد و گفت انفلق یا ابا خالد باذن الله فانفلق فکان کل فرق کالطود العظیم ابن اسحاق گفت پیشتر وحی رسید بدریا که فرمان موسی را منتظر باش و چون عصا بر تو زند شکافته شو گفت دریا از هیبت خداوند بلرزید و تلاطم امواج در وی افتاد و پاره پاره خود را بر یکدیگر میزد تا آن گه که موسی عصا بر وی زد دوازده راه در آن بریده شد آشکارا هر سبطی از اسباط بنی اسراییل یک راه پس الله تعالی باد را فرمود و آفتاب را تا بر قعر دریا تافت و خشک کرد سعید جبیر گفت معویه از ابن عباس رض که در زمین چه جای است که آفتاب یک بار بر آن تافت و نتافت جواب داد که آن راهها که در قعر بحر نهادند بنی اسراییل را پس چون موسی با لشکر خویش در دریا شد قومی گفتند موسی را که این اصحابنا لا نراهم قال سیروا فانهم علی طریق مثل طریقکم قالوا لا نرضی حتی نراهم فقال موسی اللهم اعنی علی اخلاقهم السییة فاوحی الله الیه ان قل بعصاک هکذا فاذا ضرب موسی عصاه علی البحر فصار فیه کوی ینظر بعضهم الی بعض فساروا حتی خرجوا من البحر
اینست که رب العالمین گفت و إذ فرقنا بکم البحر فأنجیناکم پس فرعون را و کسان وی را با آب بکشت
چنانک گفت و أغرقنا آل فرعون گفته اند که چون فرعون بکناره دریا رسید و آن راهها بریده دید در قعر بحر کسان خود را گفت دریا از هیبت من شکافته شد فرو روید بر پی ایشان گویند اسب فرعون از دریا باز رمید و در نمیشد تا جبرییل فرود آمد بر مادیانی نشسته و آن مادیان از پیش فرعون بدریا در کشید اسب فرعون از پی آن در رفت و جمله لشکر از پی وی در شدند و میکاییل بآخر قوم بود ایشان را میراند تا جمله در دریا شدند پس بفرمان خداوند عز و جل دریا بهم باز افتاد و جمله هلاک شدند فرعون چون سلطان قهر خداوند دید و مذلت و خذلان خود گفت آمنت أنه لا إله إلا الذی آمنت به بنوا إسراییل و أنا من المسلمین او را گفتند آلآن و قد عصیت قبل و کنت من المفسدین اکنون می گویی و سرکشی کرده پیش ازین و از تباهکاران بودی این سخن او را بدان گفتند که ایمان پس از آن آورد که بأس و بطش حق بدید و رب العزة جایی دیگر میگوید فلم یک ینفعهم إیمانهم لما رأوا بأسنا و قال تعالی یوم یأتی بعض آیات ربک لا ینفع نفسا إیمانها لم تکن آمنت من قبل و میگویند آن روز روز عاشوراء بود دهم ماه محرم و موسی و بنی اسراییل آن روز روزه داشتند شکر نعمت را و دفع بلیت را
و أنتم تنظرون قیل اخرجوا لهم بعد ذلک فنظروا الیهم فغرقوهم پس از آنک غرق شدند الله تعالی دریا را فرمود تا موج زد ایشان را بیرون او کند و بنی اسراییل در ایشان مینگریستند و پس از آن دریا هیچ غریق را نپذیرفت هر که را غرق کرد بر سر افکند
و إذ واعدنا موسی قراءة ابو جعفر و بصریان وعدنا بی الف است و واعدنا بالف قراءة باقی و معنی هر دو یکسانست میگوید وعده نهادیم و هنگام ساختیم موسی را بر کوه طور چهل روز تا شما را توریة بستاند چهل روز مرادست اما چهل شب گفت از بهر آنک ابتداء ماه از شب در گیرند آن گه که ماه نو بینند و گفته اند که اربعین لیلة بآن گفت که وی را درین چهل روز روزه وصال فرمودند چنانک در شب افطار نکند و اگر اربعین یوما گفتی روزه معروف از آن مفهوم شدی امساک روز و افطار شب و الله تعالی وی را درین چهل صوم درین وصال فرمود و این لفظ بآن نزدیکتر است و بمعنی موجزتر فان معناه وعدناک اربعین یوما لتصومها و لا تفطر فیها لیلا و نهارا و هذا من جوامع الکلم الذی اختصر له صلی الله علیه و آله و سلم اختصارا ابو بکر نقاش آورده است در شفاء الصدور که موسی ع بنی اسراییل را گفته بود آن گه که در مصر بودند که اگر از اینجا بیرون شویم شما را کتابی آرم از نزدیک خداوند عز و جل کتابی که دین شما بر شما روشن کند و کردنی و ناکردنی در آن پیدا گرداند پس چون از مصر بیرون آمدند دریا را بازگذاشته و دشمن ایشان بآب کشته موسی را گفتند ما آتینا بکتاب کما وعدتنا کتاب خداوند را که وعده دادی ما را نیاوردی موسی گفت ازین پس تا چهل روز شما را کتاب آرم که خداوند عز و جل مرا این وعده نهاد گویند ماه ذی القعده بود و ده روز از ذی الحجة همانست که در سوره اعراف گفت و واعدنا موسی ثلاثین لیلة و أتممناها بعشر موسی هارون را بجای خود نشاند و بر بنی اسراییل گماشت و ذلک فی قوله اخلفنی فی قومی و أصلح موسی هارون را گفت خلیفه باش مرا و از پس من کارران در قوم من و نیکی کن و مهربان باش و دلها را مراعات کن و قوم فراهم دار و راه تباه کان را پی مبر موسی این بگفت و ایشان را چهل روز وعده داد و بمیعاد حق شتافت بنی اسراییل وعده خلاف کردند شبانروزی بدو روز می شمردند و پس از غیبت موسی به بیست شبانروز عاصی شدند و گوساله سامری را بخدایی گرفتند
اینست که رب العالمین گفت ثم اتخذتم العجل من بعده و أنتم ظالمون و ذلک تنبیه علی ان کفرهم بمحمد صلی الله علیه و آله و سلم لیس با عجب من کفرهم و عبادتهم العجل فی زمن موسی ع و عن عکرمة عن ابن عباس رض قال لما هجم فرعون علی البحر و هاب ان یقتحم فیه تمثل له جبرییل علی فرس انثی فعرف السامری جبرییل و کان السامری من قوم موسی من اهل باجر و انشأ من قوم کانوا یعبدون البقر و هو ابن عم موسی و اسمه موسی بن ظفر و انما عرف جبریل لان امه حیث خافت ان یذبح جعلته فی غار و اطبقت علیه و کان جبرییل یاتیه فیغذوه باصابعه یجد فی احدی اصابعه لبنا و فی الأخری عسلا و فی الأخری سمنا فلم یزل یغذوه حتی نشأ فلما عاینه عرفه فقبض قبضة من اثر فرسه و القی فی روع السامری انک لا تلقیها علی شی ء فتقول کن کذا و کذا الا کان فلم تزل القبضة معه حتی مضی موسی لوعد ربه و کان مع بنی اسراییل حلی آل فرعون قد تعوروه بعلة العرس و کانهم تأثموا منه فاخرجوه و قذفوه فی حفرة لتنزل النار فتاکله فلما جمعوه قال السامری لهارون و کانت القبضة فی یده یا نبی الله القی ما فی یدی قال هارون نعم و ظن انه لبعض ما جاء به غیره من ذلک الحلی فقذفه فیها و قال کن عجلا جسدا له خوار فصار عجلا جسدا له خوار ای صوت قیل کان یخور و یمشی فقال هذا الهکم و اله موسی فعکفوا علی عبادته
فذلک قوله ثم اتخذتم العجل من بعده و أنتم ظالمون اصل الاتخاذ ابتداء عمل الشی ء قال الله تعالی و تتخذون مصانع لعلکم تخلدون و قد یکون مدحا و یکون ذما فاذا کان مدحا کان بمعنی الاصطفاء کقوله تعالی و اتخذ الله إبراهیم خلیلا و اذا کان ذما کان بمعنی التصییر کقوله أتخذناهم سخریا
ثم عفونا عنکم ترکناکم فلم نستأصلکم پس شما را عفو کردیم و در حال عقوبت نفرستادیم تا از شما فرا گذاشتیم لعلکم تشکرون آن را کردیم تا مگر شکر کنید و نعمت عفو من بر خود بشناسید و سپاس گزاری کنید ...
... قطرب گفت فرقان اینجا قرآن است و در آیت ضمیری است محذوف یعنی آتینا موسی الکتاب و محمدا الفرقان و گفته اند فرقان در همه قرآن بر سه وجه آید و معانی آن سه قسم است یکی بمعنی نصرت چنانک درین آیت است بقول بعضی مفسران
نظیر این و لقد آتینا موسی و هارون الفرقان یعنی یوم النصر فنصر الله موسی و اهلک فرعون جایی دیگر گفت یوم الفرقان یوم التقی الجمعان یعنی یوم النصر فنصر الله فیه المسلمین و هزم الکافرین وجه دوم فرقان آنست که بنده را از شبهة بیرون آرد تا در یقین وی بیفزاید و ذلک قوله فی الانفال إن تتقوا الله یجعل لکم فرقانا همانست که در سورة البقرة گفت و بینات من الهدی و الفرقان یعنی المخرج فی الدین من الشبهة و الضلالة وجه سوم فرقان است بمعنی قرآن و ذلک فی قوله تبارک الذی نزل الفرقان علی عبده در آل عمران گفت و أنزل الفرقان لعلکم تهتدون هر چند که این خطاب با ایشان است که در عهد مصطفی ع بوده مراد باین اسلاف ایشانند آنان که در عهد موسی ع بودند و اهتداء ایشان و راهبردن ایشان بحق در توریة بود و روا باشد که گویی لعلکم تهتدون ایشان را خواهد که در عهد رسول ما بودند و اهتداء ایشان به توریة از راه توحید و اصول دین بودند از راه فروع و در اصول توحید کتابهای حق یکسانند و خلق با آن مخاطب
و إذ قال موسی لقومه ابن جریر گفت موسی بزبان عبری موشی گویند و مو آب باشد وشا درخت یعنی او را بنزدیک آب و درخت یافتند آن گه که یافتند در سرای فرعون و موسی از فرزندان لاوی بن یعقوب بود موسی بن عمران بن یصیر بن ناهث بن لاوی بن یعقوب
مفسران گفتند که پرستندگان گوساله پس از آن پشیمان شدند و بدانستند که از راه حق دور افتاده اند و الیه الاشارة بقوله و لما سقط فی أیدیهم و رأوا أنهم قد ضلوا آن گه که پشیمان شدند و بدانستند که حق گم کردند قالوا لین لم یرحمنا ربنا گفتند اگر خداوند ما بر شما نبخشاید و ما را نیامرزد ناچاره از زیان کارانیم
و موسی ایشان را میگفت إنکم ظلمتم أنفسکم شما بر خویشتن ستم کردید که عبادت گوساله کردید گفتند یا موسی اکنون حیلت چیست موسی گفت فتوبوا إلی باریکم الباری الخالق و البریة المخلوقون یقال برأ الله الخلق و یبرأ منهم برأ میگوید که راه شما آنست که توبه کنید از معصیت بطاعت بازگردید و از کرده پشیمان شوید و از آفریدگار عذری بازخواهید
گفتند یا موسی بمجرد عذر کار ما راست شود یا نه موسی گفت نه که شما مرتد گشتید بدانک گوساله را معبود گرفتید و حکم مرتد قتل است فاقتلوا أنفسکم معنی نه آنست که خود را بدست خویش بکشید بل که میگوید یکدیگر بکشید هذا کقوله تعالی و لا تقتلوا أنفسکم ای لا یقتل بعضکم بعضا و کقوله ثم أنتم هؤلاء تقتلون أنفسکم ای نظراءکم فی الدین گفته اند ظلمتی و تاریکی دریشان پیچید چنانک یکدیگر را نمی دیدند و نمی شناختند و هر یکی را تیغی در دست نهادند و فرمان آمد که یکدیگر را بکشید ابن عباس گفت موسی ایشان را گفت توبه شما آن گه بپذیرد که ایشان که عبادت گوساله نکرده اند شما را میکشند و شما صبر میکنید در پس زانو نشسته که هیچ باز نکوشید و ننگرید گفتند همه صبر کنیم چنانک فرمانست پس هارون بیامد و با وی دوازده هزار مرد بود که گوساله پرستی نکرده بودند و منادی ندا کرد ...
... اینست که رب العزة گفت فتاب علیکم ای فعلتم ما امرتم به فتاب علیکم و تجاوز عنکم إنه هو التواب الرحیم یعود الی العبد بالطافه و بتیسیره التوبة له و برحمته المنجیة من عقوبته
و إذ قلتم یا موسی لن نؤمن لک مفسران گفته اند آن گه که موسی از طور باز آمد خشمناک شد بر قوم خویش به پرستیدن گوساله و از خشم لوحها که در آن تورات نبشته بود بیوکند و با برادر و با سامری سخن درشت گفت آن گه گوساله را بسوخت و بر روی آب به پراکند و قصه چنانک رفت تا بآخر پس موسی بیارمید و خشم وی باز نشست چنانک رب العالمین گفت و لما سکت عن موسی الغضب أخذ الألواح موسی آن لوحها برداشت و راهنمونی و بخشایش حق که در آن بود ایشان را بیان کرد و گفت من با الله سخن گفتم و از وی سخن شنیدم ایشان گفتند لن نؤمن لک حتی نری الله جهرة فیکلمنا جهارا و یشهد لک بتکلیمه ایاک استوار نداریم ترا که الله سخن گفت با تو تا آن گه که الله را به بینیم تا گواهی دهد ترا بدانک می گویی موسی ازیشان بحق نالید گفت خداوندا تو خود داناتری که چه میگویند رب العالمین گفت ادعهم الی الطور ایشان را بطور خواند فاختار موسی منهم سبعین رجلا موسی هفتاد مرد را برگزید ازیشان و ایشان را روزه و طهارت و غسل فرمود و پاکی جامه پس ایشان را بطور برد گفتند یا موسی نرید ان نسمع کلام ربنا خواهیم تا سخن خداوند خویش بشنویم موسی گفت بر جای خود می باشید تا میغ در کوه گیرد و نداء حق شنوید آن گه نزدیک شوید و بسجود در افتید پس موسی بکوه برآمد و حجابی پیدا شد میان ایشان و میان موسی تا موسی را نه بینند که موسی هر آن گه که با حق سخن گفتی نوری بر وی تافتی که هیچکس از آدمیان طاقت نداشتی که در وی نگرستی چون خداوند عز و جل با موسی سخن در گرفت ایشان بسجود افتادند و کلام حق بشنودند و امر و نهی بدانستند و از حق شنیدند که گفت انا الله ربکم لا اله الا انا الحی القیوم لا اله الا انا ذو بکة اخرجتکم من ارض مصر فاعبدونی و لا تعبدوا غیری و یروی عن مقاتل انه قال فسمعوا من السحابة صوتا مثل صوت السنور پس چون موسی از مناجات فارغ شد و با نزدیک ایشان آمد ایشان گفتند یا موسی لن نؤمن لک حتی نری الله جهرة تا خدای را عز و جل معاینه نه بینیم بتو ایمان نیاریم در آن حال بگرفت ایشان را صاعقه چنانک الله گفت فأخذتکم الصاعقة گفته اند صاعقة درین آیت بانگ جبرییل بود که بریشان زد بفرمان حق زلزله در زمین افتاد و ایشان از آن فزع جان بدادند گفته اند اصل صاعقه بانگ صعب است و آواز سخت و باشد که با آن مرگ بود و باشد که آتش افتد از آن و باشد که عذاب رسد از آن و هر سه وجه در قرآن بیاید فصعق من فی السماوات و من فی الأرض فأخذتکم الصاعقة این هر دو مرگ است أنذرتکم صاعقة مثل صاعقة عاد و ثمود این عذاب است و یرسل الصواعق این آتش است و صاعقه و صاقعه متقارب اند و فرق آنست که صاعقه از هوا و سوی آسمان درآید و صاقعه از اجسام زمین بدر آید
و أنتم تنظرون میگوید شما در آن عذاب می نگرستید یعنی وقت نزوله قبیل الموت هذا کقوله و لقد کنتم تمنون الموت من قبل أن تلقوه فقد رأیتموه و أنتم تنظرون یعنی تنظرون الی اوایل الموت و ما یظهر منه این آیت دلیل است که آفریدگار جل جلاله دیدنی است و رد است بر معتزله که رؤیت را منکرند و وجه دلیل آنست که از موسی نکیری پیدا نشد بریشان بآن سؤال و اگر مستحیل بودی بر موسی انکار آن واجب بودی که بر پیغامبران واجب باشد که چون منکری به بینند آن را منکر شوند و از آن نهی کنند اگر معتزلی گوید که صاعقه که رسید ایشان را بآن رسید که دیار خواستند و اگر حق بودی ایشان را صاعقه نرسیدی جواب وی آنست که صاعقه نه بآن رسید ایشان را که دیدار خواستند و مستحیل بود که موسی هم خواست و وی را صاعقه نرسید بلکه اقتراح الآیات بعد الآیات کردند و هر آن گه که آیتی از آیات نبوت بر پیغامبر پیدا شود و بنگروند و دیگر آیتی خواهند عذاب واجب شود و گفته اند ایشان را صاعقه بآن رسید که رؤیت حق جل جلاله از مقدورات بشر بشمردند بآنچه گفتند أرنا الله جهرة و اگر بجای آن سل الله ان یرینا گفتندی بودی که ایشان را صاعقه نرسیدی و الله اعلم و گفته اند درین آیت اثبات نبوت مصطفی است که بیان قصه پیشینیان و ذکر احوال گذشتگان از علوم اهل کتاب بود نه از علوم عرب و ایشان میدانستند که مصطفی از عرب است کتاب ایشان ناخوانده و ناآموخته و آن گه از آنچه در کتاب ایشان بود خبر میداد و بیان میکرد تا بدانند که آن جز از وحی حق نیست و نبوت وی جز صدق نیست ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۲۷ - ۷ - النوبة الثالثة
... بیرون جهد از محاق روزی ما هم
و إذ فرقنا بکم البحر الآیة بیان ثمره سفر موسی است موسی را دو سفر بود یکی سفر طرب دیگر سفر هرب بیان سفر طرب آنست که گفت و لما جاء موسی لمیقاتنا باین سفر مناجات حق یافت و قربت خداوند جل جلاله و سفر هرب آنست که گفت و أوحینا إلی موسی أن أسر بعبادی باین سفر هلاک دشمن و رستگاری ازیشان یافت چنانک گفت و إذ فرقنا بکم البحر فأنجیناکم و چنانک موسی را دو سفر بود نیز مصطفی را دو سفر بود یکی سفر ناز دیگر نیاز سفر نیاز از مکه بود تا مدینه بود از دست کفار و کید اشرار و سفر ناز از خانه ام هانی بود تا بمسجد اقصی و از مسجد اقصی تا بآسمان دنیا و از آسمان دنیا تا بسدره منتهی از سدره منتهی تا بقاب قوسین او ادنی فرقست میان سفر کلیم و سفر حبیب کلیم بطور رفت تا وی را گفتید و قربناه نجیا حبیب بحضرت رفت تا از بهر وی گفت دنا فتدلی از قربناه تا دنا راه دورست و او که این بصر ندارد معذور است
و إذ واعدنا موسی أربعین لیلة موسی از میان امت خویش چهل روز بیرون شد امت وی گوساله پرست شدند و اینک امت محمد پانصد و اند سال گذشت تا مصطفی ع از میان ایشان بیرون شده و دین و شریعت او هر روزه تازه تر و مومنان بر راه راست و سنت او هر روز پاینده تر بنگر پس از پانصد سال رکن دولت شرع او عامر عود ناضر شاخ مثمر شرف مستعلی حکم مستولی نیست این مگر عز سماوی و فر خدایی و لطف ازلی و مهر سرمدی در هر دل از سنت وی چراغی و در هر جان از مهر وی داغی بر هر زبان از ذکر وی نوایی در هر سر از عشق وی لوایی من اشد امتی لی حبا ناس یکونون بعدی یود احدهم باهله و ماله نه از گزاف مصطفی ایشان را برادران خواند و خود را ازیشان شمرد و ایشان را از خود فقال صلی الله علیه و آله و سلم این اخوانی الذین انا منهم و هم منی ادخل الجنة و یدخلون معی
لطیفة اخری یتعلق بهذه الآیة موسی ع که بمیعاد حق پیوست و آن سفر در پیش درگرفت هارون را خلیفه خود ساخت و امت را بوی سپرد گفت اخلفنی فی قومی لا جرم در فتنه افتادند و سامری ایشان را از راه حق برگردانید و مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم بآخر عهد که طلعت مبارک وی را مرکب مرگ فرستادند و الهیت بنعت عزت آن طلعت را از مرکب مرگ در ربود و در کنف احدیت گرفت بلال مؤذن در سر بوی بگفت
هلا استخلفت علینا قال الله خلیفتی فیکم
امت خود باحدیت سپرد احدیت ایشان را در قباب حفظ بداشت لا جرم اگر متمردان عالم و شیاطین الانس و الجن گرد آیند تا یک بنده مؤمن را از راه حق برگردانند نتوانند و از آن درمانند و عاجز آیند
ثم عفونا عنکم اگر ایشان را قدری و خطری بودی آن چنان جرم عظیم را بدین آسانی و زودی عفو نیامدی سرعة العفو علی عظیم الجرم یدل علی حقارة قدر المعفو عنه با نزدیکان و عظیم قدران مضایقه بیش رود زنان رسول را صلی الله علیه و آله و سلم میگوید ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۳۰ - ۸ - النوبة الثالثة
... ادخلوا هذه القریة میگوید بحجر شریعت درآیید و علم و عمل بر وفق شریعت بکار دارید فکلوا منها حیث شیتم رغدا و در علم و عمل عیشی هنی و نعیم جاودانه بدست آرید امروز تلخی مجاهدت چشید تا فردا میوه بهشت خورید
و ادخلوا الباب سجدا در راه دین بر استقامت روید و با خضوع و خشوع باشید و هر کاری را از در دین خود درآورید تا بمقصد رسید و هو المشار الیه بقوله تعالی و أتوا البیوت من أبوابها آن گه گفت و قولوا حطة اشارت است باستغفار و تضرع و دعا و گفتن که بار خدایا حط عنا ذنوبنا همانست که جای دیگر گفت ربنا اغفر لنا ذنوبنا و إسرافنا فی أمرنا و جای دیگر گفت فاغفر لنا ذنوبنا و کفر عنا سییاتنا و توفنا مع الأبرار
و إذ استسقی موسی لقومه الآیة چند فرق است میان موسی و عیسی و محمد مصطفی موسی قوم خود را آب خواست چنانک گفت و إذ استسقی موسی لقومه عیسی قوم خود را نان خواست چنانک گفت أنزل علینا مایدة من السماء باز مصطفی ع صدر و بدر جهان چراغ زمین و آسمان نه آب خواست نه نان بلکه رحمت خواست و غفران چنانک الله گفت غفرانک ربنا موسی را گفت چه خواهی گفت آب روان از سنگ صفوان عیسی را گفت چه خواهی گفت خوان بریان فرستاد از آسمان سید کونین را گفت تو چه خواهی گفت رحمت و غفران از خداوند مهربان ...
... و همی من الدنیا صدیق مساعد
و گفته اند ذکر عصا در آیت اشارت است بسیاست شرعی کقوله ع لا ترفع عصاک عن اهلک و عرب گوید شق فلان العصا اذا خرج عن السیاسة المشروعة و حجر اشارتست به بنی اسراییل از آنک رب العالمین دلهای ایشان با سنگ برابر کرد و گفت فهی کالحجارة أو أشد قسوة یعنی که موسی خواست تا بنی اسراییل را با هم آرد و ایشان را بر راه استقامت دارد مداوایی طلب کرد از بهر ایشان که بهمگان برسد هم عالم را و هم جاهل را و ایشان را فایده دهد بر عموم همچنانک باران فایده دهد بر عموم بقعتها را هم آبادان و هم غیر آن رب العالمین موسی را گفت ایشان را بتازیانه شریعت سیاست کن و بر علم و عمل دار آن علم و عمل که جمله ارکان اسلام و ایمان بدان باز گردد و آن دوازده خصلت است که مصطفی ع در آن خبر معروف بیان کرد شش خصلت از آن بناء اسلامست یکی اقرار بوحدانیت الله دیگر اثبات نبوت مصطفی سدیگر نماز کردن چهارم زکاة دادن پنجم روزه داشتن ششم حج کردن و شش خصلت از آن بناء ایمان است یکی ایمان دادن بالله جل جلاله دیگر ایمان بفرشتگان سدیگر ایمان بکتابهای خداوند چهارم برسولان وی پنجم بروز قیامت ششم ایمان بقدر آن دوازده چشمه که درین آیت گفت اشارتست باین دوازده رکن که بناء اسلام و ایمان است و الله اعلم
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۳۱ - ۹ - النوبة الاولى
قوله تعالی إن الذین آمنوا ایشان که بگرویدند و فرستاده را استوار گرفتند و الذین هادوا و ایشان که از راه بگشتند و جهود شدند و النصاری و ترسایان که در عیسی غلو کردند و الصابیین و ایشان که زبور در دست دارند و میان دو دین سدیگر گزینند من آمن بالله هر که از همگان بخدای بگروید و الیوم الآخر و بروز رستاخیز و عمل صالحا و کار نیک کرد فلهم أجرهم ایشانراست مزد ایشان عند ربهم بنزدیک خداوند ایشان و لا خوف علیهم و نیست بریشان بیمی فردا و لا هم یحزنون و نه هرگز اندوهگن باشند
و إذ أخذنا میثاقکم و چون پیمان ستدیم از شما و عهد گرفتیم بر شما و رفعنا فوقکم الطور و فرمودیم تا کوه طور بر سر شما باز داشتند خذوا ما آتیناکم بقوة و شما را گفتند بآواز از بالا گیرید این کتاب که شما را دادیم بقوت یقین و تصدیق و جد و اذکروا ما فیه و یاد دارید آنچه در آن شما را وصیت کردند و فرمودند لعلکم تتقون تا مگر از عذاب و خشم خدا پرهیزیده آیید ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۳۲ - ۹ - النوبة الثانیة
... من آمن بالله هر که از اینان برین اعتقاد و ایمان بماند و توفیق ثبات و لزوم ایمان یابد تا بر آن بمیرد فلهم أجرهم عند ربهم و روا باشد که اینجا واوی مضمر نهند یعنی و من آمن بعدک یا محمد الی یوم القیمة فلهم اجرهم عند ربهم
طریق دیگر آنست که إن الذین آمنوا از این امت منافقان اند که بزبان ایمان آرند و بدل نه وز امتان گذشته ایشانند که به پیغامبران گذشته ایمان دادند و به محمد نه و الذین هادوا جهودانند که بعد از موسی دین مبدل محرف گرفتند و النصاری ترسایانند که بعد از عیسی غلو کردند و از راه راست بگشتند و الصابیین اصناف کفارند من آمن بالله یعنی من آمن منهم بالله میگوید ازینان هر که بالله ایمان آورد و بروز رستاخیز
و عمل صالحا یعنی بالایمان محمد صلی الله علیه و آله و سلم و به محمد ایمان آرد و وی را استوار گیرد و بنبوت وی گواهی دهد فلهم أجرهم عند ربهم ایشان بثواب ایمان خویش برسند و لا خوف علیهم یوم یخاف الناس و آن روز که خلق همه در بیم و هراس باشند ایشان بی بیم و ترس باشند و لا هم یحزنون علی ما خلفوا ورایهم من الدنیا و عیشها عند معاینتهم ما اعد الله لهم من النعیم المقیم و الثواب الجزیل و هیچ اندوه نبود ایشان را از مفارقت دنیا و نعیم این جهانی پس از آنک نعیم آخرت یافتند
و إذ أخذنا میثاقکم و چون پیمان ستدیم و عهد گرفتیم بر شما که چون شما را کتابی دهیم بپذیرید پس چون توریت فرستادیم گفتید نه پذیریم مفسران گفتند آن گه که موسی از مناجات باز آمد و الواح توریت به بنی اسراییل آورد ایشان را فرمود که احکام توریت و امر و نهی که در آنست قبول کنید و آن را کار بند شوید ایشان شریعتی بس گران دیدند نفرت گرفتند از آن و قبول نکردند و رفعنا فوقکم الطور رب العالمین کوهی را فرمود از کوه های فلسطین تا از بیخ برآمد و بر سر ایشان بداشت چندانک لشکر ایشان بود گویند فرسنگی در فرسنگی بود نزدیک سر ایشان فرو آمد و آتشی در پیش چشم ایشان بر افروختند و دریا از پس بود
پس ایشان را گفتند خذوا ما آتیناکم بقوة ای خذوا ما افترضناه علیکم فی کتابنا من الفرایض و اقبلوه و اعملوا باجتهاد منکم فی ادایه من غیر تقصیر و لا توان میگوید گیرید و پذیرید آنچه بر شما فریضه کردیم از احکام دین بجدی و جهدی تمام و آن را کار بند شوید و اذکروا ما فیه و آنچه در کتابست از وعد و وعید و ترغیب و ترهیب بر خوانید و یاد گیرید و بدان کار کنید و از آن غافل مباشید لعلکم تتقون تا مگر از هلاک دنیا و عذاب عقبی برهید قوم موسی چون آن کوه دیدند بر سر ایشان و آتش از پیش و دریا از پس بسهمیدند و از بیم و ترس قبول کردند و بسجود در افتادند و در آن حال که سجود میکردند در کوه می نگرستند که بر زبر ایشان بود و سجود ایشان بیک نیمه روی بود ازینجاست که جهودان سجود بیک نیمه روی کنند پس رب العالمین آن کوه از سر ایشان باز برد ایشان گفتند یا موسی سمعنا و اطعنا و لو لا الجبل ما اطعناک اگر کسی گوید چه ثواب است ایشان را در پذیرفتن کتاب و در آن مضطر بودند و مکره و معلوم است که به اکراه بثواب نرسند جواب آنست که در التزام مضطر بودند لا جرم ایشان را در التزام ثواب نیست اما بعد از التزام عمل کردند بآن و در عمل مضطر و مکره نبودند ایشان را ثواب که هست در عمل است ثم تولیتم من بعد ذلک ای اعرضتم عن امر الله و طاعته من بعد المیثاق و رفع الجبل پس از آنکه عهد گرفتیم بر شما که طاعت دار باشید و کوه از سر شما باز بردیم دیگر باره فرمان ما بگذاشتید و نقض عهد کردید
فلو لا فضل الله علیکم و رحمته اگر نه فضل خداوند بودی که شما را فرو گذاشت و مهلت داد و بعقوبت نشتافت تا قومی از شما توبه کردند و از آن تولی و نافرمانی پشیمان گشتند اگر نه این فضل و رحمت بودی شما از هالکان و زیان کاران بودید مصطفی گفت لا احد اصبر علی اذی یسمعه من الله انه یشرک و یدعون له الصاحبة و الولد و هو یرزقهم و یعافیهم و یدفع عنهم ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۳۳ - ۹ - النوبة الثالثة
قوله تعالی إن الذین آمنوا و الذین هادوا الآیة هر چند که کوشیدند و رنجها در دینداری کشیدند آن احبار جهودان و رهبان ترسایان و چندانک توانستند در راه مجاهدت و ریاضت رفتند و نفس خود را از شهوات و مألوفات باز داشتند و از دنیا و دنیا داران یکبارگی عزلت گرفتند و صومعه ها بر خود زندان کردند با اینهمه که کردند ضایع است سعی های ایشان بل که حقیقت خود آنست که تا به محمد ایمان نیارند و او را برسالت و نبوت استوار نگیرند آن عبادتها ناکرده کرده گیر و آن طاعتها ناپذیرفته روش دینداران و مقامات و احوال دوستان هم بر این نسق نهادند تا بقیتی از علایق بریشانست دعوی ایشان دریافت نسیم دوستی هذیانست المکاتب عبد ما بقی علیه درهم
تا هست ترا بنزد تو تکیه گهت
مغرور دو عالمی و کار تبهت
تو تکیه بر پنداشت خود زنی و سوداها در سر گیری و غوغاها در دل و ستور نفس را از راندن هیچ شهوت باز نگیری آن گه طمع داری که با مردان راه در میدان حقیقت گوی زنی هیهات
تا تو بر پشت ستوری بار او بر جان تست ...
... و إذ أخذنا میثاقکم با همه عهد بست و از همه پیمان گرفت و همه اجابت کردند اما قومی بطوع اجابت کردند و قومی بکره او که بطوع اجابت کرد عیان او را بار داد و مهر ازل وی را دست گرفت و او که بکره اجابت کرد حق بر وی بپوشید تا در تاریکی و بیگانگی بماند این میثاق بر عموم روز اول و در عهد ازل برفت که احدیت بر دلها متجلی شد یکی را تجلی سیاست و عزت بود یکی را تجلی لطف و کرامت آنها که اهل سیاست بودند در دریای هیبت بموج دهشت غرق شدند خردهاشان حیران و دلهاشان تاریک گرد بیگانگی بر رخسار ایشان نشسته داغ جدایی بر پیشانی ایشان نهاده که أولیک الذین لعنهم الله فأصمهم و أعمی أبصارهم و آنها که اهل لطف و کرامت بودند ایشان را بزیور انس بیار است و بنور توحید بیفروخت و این رقم تخصیص بر ناصیه دولت ایشان کشید که أولیک الذین هدی الله فبهداهم اقتده آب آشنایی را در دل ایشان جویی بریده و زرع دوستی را تخم سعادت پر کنده و میوه بستاخی را درخت دولت نشانده و دیدار منت را چراغ معرفت افروخته و آن گه حوالت همه با فضل و رحمت خود کرده و گفته که فلو لا فضل الله علیکم و رحمته لکنتم من الخاسرین
آری چون دریای فضل بموج آید جوی معصیت را در تلاطم آن امواج صولت نماند داود پیغامبر گفت الهی اتیت اطباء عبادک لیداوونی فکلهم علیک دلونی فبؤسا للقانطین من رحمتک گفت خداوندا گرد همه طبیبان عالم بر آمدم تا درد مرا مرهمی سازند همگان مرا بتو راه نمودند زیانکار و بینوا آن کس که از رحمت تو نومیدست فضیل عیاض در روز عرفه در موسم عرفات بآن خلق نگریست و آن سوز و نیاز و آن ناز و راز ایشان دید هر کسی در موسم عرفات بآن خلق نگریست و آن سوز و نیاز و آن ناز و راز ایشان دید هر کسی دیگر دعایی و دیگر ثنایی میگفت دستها همه سوی آسمان و چشمها گریان و دلها سوزان فضیل گفت چه بینید و چه حکم کنید اگر این همه خلق دست نیاز سوی مخلوقی دراز کنند و دانگی سیم خواهند ازیشان دریغ دارد یا نه گفتند نه گفت بخدایی خدای که بندگان را بمغفرت خود نواختن بنزدیک حق آسانتر است از آن دانگی سیم آن مخلوق باین جمع فراوان
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۳۵ - ۱۰ - النوبة الثانیة
قوله تعالی و لقد علمتم الآیه ابن عباس گفت خدای عز و جل جهودان را تعظیم روز آدینه فرمود چنانک مسلمان را فرمود پس ایشان مخالفت کردند و روز شنبه اختیار کردند و آن را معظم داشتند و فرمان حق بجای بگذاشتند الله تعالی درین روز شنبه کار بریشان سخت فرا گرفت تا هر چه ایشان را بدیگر روزها حلال است از کسب کردن و ساز معیشت ساختن درین روز بریشان حرام کرد اکنون ایشان تعظیم این روز بجای میآرند و مزد بدان نستانند از جهت عدم تعظیم روز جمعه و اگر نافرمانی کنند بعقوبت رسند
در بعضی روایات آورده اند که داود ع مردی را دید روز شنبه که هیزم بر پشت داشت بفرمود تا او را بردار کردند و رب العزة جل جلاله از عهد گرفتن بریشان در تعظیم روز شنبه خبر میدهد و میگوید و قلنا لهم لا تعدوا فی السبت ایشان را گفتیم در روز شنبه از اندازه در مگذرید و کسب مکنید که آن بر شما حرام است و کسب ایشان ماهی گرفتن بود روز شنبه ماهیان دریا جمله بر روی آب می آمدند و خرطومهای خویش بیرون میکردند و روزهای دیگر بقعر دریا پنهان می شدند و ذلک فی قوله تعالی إذ تأتیهم حیتانهم یوم سبتهم شرعا و یوم لا یسبتون لا تأتیهم پس ایشان حیلت ساختند و گرد دریا حوضها فرو بردند و از دریا جویها بدان گشادند تا روز شنبه دریا موج زدی و ماهیان را در آن حوض کردی پس نتوانستندی فابیرون شدن که آب اندر حوضها اندک بودی و راه آن بسته پس روز یکشنبه آن ماهیان بیرون میکردند
و گفته اند ضصها نیز در دریا میگذاشتند تا ماهی در آن افتادی آنکه هم چنان فرو گذاشته استوار میکردند تا روز یکشنبه روزگاری در آن بودند و رب العزة ایشان را فرا میگذاشت تا دلهای ایشان سخت شد و بر نافرمانی دلیر شدند پس رب العالمین ایشان را فرا گرفت و عقوبت فرستاد و همانست که مصطفی ع گفت ان الله یمهل الظالم حتی اذا اخذه لم یفلته ثم قرأ و کذلک أخذ ربک إذا أخذ القری و هی ظالمة ابن عباس گفت جمله اهل آن شهر هفتاد هزار بودند و بسه گروه شدند گروهی نافرمانی کردند و از تعظیم روز شنبه دست باز داشتند و فسق و فجور و خرم و زمر درین روز پیش گرفتند وعید خود ساختند و قومی ایشان را نهی میکردند و بعقوبت می ترسانیدند و بدان رضا نمیدادند و سه دیگر خاموش بودند نه خود میکردند و نه ایشان را می باز زدند ابن عباس گفت نجی الناهون و هلک المصطادون و لا ادری ما فعل بالساکتین ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۳۶ - ۱۰ - النوبة الثالثة
قوله تعالی و لقد علمتم الذین اعتدوا منکم فی السبت اشارت بقهر خداوند است و بیگانگان چنانک دوستان را نوازنده است بیگانگان را گیرنده است و چنانک نواخت وی بنواخت دیگران نماند گرفتن وی نیز بگرفتن دیگران نماند و الله اشد بأسا و اشد تنکیلا الله سخت گیرتر از همه گیرندگانست فرو برنده جبارانست دادخواه ستمکارانست شکننده کامهای بندگانست نه از کسی به بیم نه کرد وی بر وی تاوانست که کردگار جهانیانست و هست کننده ایشانست معاشر المسلمین از بطش وی هراس گیرید و ایمن منشینید که اگر ایشان را مسخ ظاهر عقوبت بودست این امت را مسخ باطن عقوبت است و رب العالمین چون بریشان خشم گرفت رنگ ایشان از آنجا که صورت است بگردانید اگر برین امت خشم گیرد و العیاذ بالله رنگ اینان از روی سیرت بگرداند اگر ایشان را بجرم خویش روی سیاه گردانید اینان را بجرم خویش دل سیاه کند کلا بل ران علی قلوبهم و نقلب أفیدتهم و أبصارهم و کسی را که امروز وی دل وی از خود بگرداند بیم است که فردا چون در گور شود روی وی از قبله بگرداند فردا روسیاه باشد ابو اسحاق فزاری گفت مردی پیش ما بسیار آمدی و یک نیمه روی وی پوشیده بود گفتم چرا پوشیده گفت اگر امان دهی بگویم گفتم ترا امانست فقال کنت نباشا فدفنت امرأة فذهبت فنبشتها حتی ضربت بیدی الی اللفافة فمددت و جعلت تمد هی ایضا فقلت أ تراها تغلبنی فجثوت علی رکبتی فمددت فرفعت یدها فلطمتنی فاذا کشف عن وجهه فاذا اثر خمس اصابع فی وجهه قال ثم رددت علیها لفافتها و ازارها ثم رددت اللبن و جعلت علی نفسی ان لا انبش ما عشت قال ابو اسحاق فکتبت الی الاوزاعی بذلک فکتب الی ویحک سله عمن مات من اهل التوحید و کان یوجه الی القبلة أ حول وجهه ام ترک وجهه الی القبلة فسألته عن ذلک فقال اکثر ذلک حول وجهه عن القبلة قال فکتبت الی الاوزاعی بذلک فکتب الی إنا لله و إنا إلیه راجعون ثلاثة مرات اما من حول وجهه عن القبلة فانه مات علی غیر السنة و إذ قال موسی لقومه إن الله یأمرکم أن تذبحوا بقرة این قصه گاو بنی اسراییل و ذکر صفات وی درین آیات از لطایف حکمت و جواهر عزت قرآن است و قرآن خود بحر محیط است ای بسا لؤلؤ شاهوار و در شب افروز که در قعر این بحر است اما کسی باید که هر چه رب العزة در صفت گاو بنی اسراییل گفت از روی اشارت در صفات خود بیند و بآن مقام رسد تا غواصی این بحر را بشاید و آن عجایب الذخایر و درر الغیب او را بخود راه دهد و جمله آن صفات درین سه آیت مبین کرد یکی لا فارض و لا بکر دیگر صفراء فاقع لونها سدیگر لا ذلول تثیر الأرض اول لا فارض و لا بکر میگوید نه پیروی فرو ریخته نه نوزادی نارسیده یعنی که قدم این جوانمردان در دایره طریقت آن گه مستقیم شود که سکر شباب و شره جوانی ایشان را حجاب نکند و ضعف پیری معطل ندارد نه بینی که مصطفی آن گه وحی بوی پیوست که نه بحال صبی قریب عهد بود و نه روزگار وی بارذل العمر رسیده بود اگر تمامتر از این حالی بودی وحی به سید در آن حال پیوستی هر ارادت که با سکر شباب قرین شود همیشه از راهزنان به بیم بود و کم افتد جوانی نو ارادت که از راهزنان ایمن شود و اگر افتد در مملکت عزیز باشد مصطفی از اینجا گفت که عجب ربکم من شاب لیس له صبوة
صفت دیگر خوان صفراء فاقع لونها تسر الناظرین آن جوانمردان که در حال کمال بشریت قدم در میدان طریقت نهادند و بدان مستقیم شدند احدیت ایشان را برنگ دوستی بر آرد و رنگ دوستی رنگ بیرنگی است هر چه رنگ رنگ آمیزانست ازیشان پاک فرو شوید و نزعنا ما فی صدورهم من غل تا همه روح پاک شود نهاد ایشان و معانی همه یک صفت گیرد هر چشمی که دریشان نگرد روشن شود هر دلی که در کار ایشان تأمل کند آشنا گردد سفیان ثوری بیمار شد و دلیل وی پیش طبیب ترسا بردند طبیب در آن می نگریست و تامل میکرد پس گفت عجب حالی می بینم این مردی است که از ترس خدای عز و جل جگر وی خون شدست و از مجرای آب بیرون آمده است این دین که وی بر آنست جز حق نیست اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله طبیب ترسا چون در دلیل وی نگریست آشنا گشت پس کسی که در روی دوستان حق نگرد از اعتقاد پاک و در سیرت ایشان تأمل کند از مهر دل خود چون شود اینست که میگوید فاقع لونها تسر الناظرین رنگی که نگرندگان را شاد کند رنگ آشنایی و دوستی است امروز ایشان را برنگ آشنایی و دوستی بر آرد و چه رنگ است ازین نکوتر یقول تعالی و من أحسن من الله صبغة و فردا ایشان را بنور خود رنگین کند کما ...