گنجور

 
۳۰۲۱

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۲۲

 

بیش از این در غم هجران تو خون خورد نشاید

ای سفر کرده سفر کرده چنین دیر نیاید

وقت آن است که بازآیی و بختم بسراید ...

... کشته خود به زمین برنگذاری نگریزی

این سفر جز به هلاکم ننشینی و نخیزی

گر حلال است که خون همه عالم تو بریزی ...

یغمای جندقی
 
۳۰۲۲

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۲۴

 

... تو به فردوس برین تاخته گلگون نشاط

من سوی شام الم بسته به غم بار سفر

ماند اکنون که دل از دولت و صلت محروم ...

یغمای جندقی
 
۳۰۲۳

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۶۰

 

... صبح حسرت سحران شام مخواه

تیره روزم سفر شام مخواه

به بیاض رخ بیضا سوگند ...

... پی خونریزی ما بسته کمر

ترسمت باز نیایی ز سفر

به مخالف مگذارم مگذر ...

... راهی از مهر سوی یار انداز

بازکش رخش سفر بار انداز

رامش بزم به هنجار انداز ...

یغمای جندقی
 
۳۰۲۴

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۹۸

 

یغما من و بخت و شادی وغم با هم

کریدم سفر به ملک هستی ز عدم

چون نو سفران ز گرد ره بخت بخفت

شادی سر خود گرفت من ماندم و غم

یغمای جندقی
 
۳۰۲۵

یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۲ - این نامه را از قول آقاخان محلاتی به برادرش میرزا ابوالحسن خان نوشته است (مثنوی خلاصه الافتضاح منظوم همین نوشته است)

 

... بردن فرمان غلط نابردن فرمان غلط

کام و ناکامش بی دربایست سفر و هزار ناشایست دگر آغاز ایوار از چاردیوار تاج الدین به حمل مرکوبی چنان مصحوب حمالی چنین مرسول شهود مسعود نواب آوردم تا کی در آن حضرتش با حسرت زدگی ها کار کند و کوب افتد و شمار بند و چوب شعر

گهم به پای زند این گه آن به چنبر و کاکل ...

یغمای جندقی
 
۳۰۲۶

یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۹۱ - به یکی از دوستان نزدیک نگاشته

 

خداوندگارا خالی از خطر رخت سفر گشودیم احتمال مقاسات تعارفات مجالی به تفقد کار اسمعیل نداده ولی به قناعت زیسته است و از آغاز انجام نگریسته قرضی نیندوخته مالش نیز نسوخته نانی تا سر خرمن دارد و از قلت مایه و کثرت تکلیف بستگان را در شیون جامه و جیره نقصان نیارد چشم از ذخیره و پس افکند توان بست خدا را سپاس اگر همواره بر این نسق کار معاشق منسق ماند و امر هستی به رونق سر پرچمه شیخی به کیوان رسانم و سلطنت را از چاردیوار درویشانه خویش ایوان سازم که بار محنت خود به که بار منت خلق

عنایت پاک یزدان حضرت را نیز از بند ابنای زمان حیلتی سازد و وسیلتی پردازد که پس از عزم آهو گرفتن به پی لگد خوردن از گوسفندان حی دشوار است چون خاطر سامی از جمع یاران پریشان است و هر چه داری وقف درویشان بخشایش دوست گشایش خواهد آورد و نتایج اعمال بی ضنت و منت کریمان اساس آسایش خواهد انگیخت من بنده را بدین موهبت که دانی از التزام خدمت انکاری نیست در دیدگان جایت دهم ودامن وش به شکر تشریف بوسه بر پا شمارم ...

یغمای جندقی
 
۳۰۲۷

یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۹۸ - به یکی از دوستان نگاشته

 

... در سخن معنی و در معنی سخن

به شوقی لایق آمدیم و به حسرتی فایق رفتیم خوشا حال ارباب توحید و اصحاب تجرید که به وصل خیالی شاکرند و به ارتباط ارواح از اختلاط اشباح فارغ بیچاره من که تا دیدار مرغوب در نظر نباشد و مطلوب در محضر گویی هیچ آشنایی ندارد و خانه مطلق روشنایی بلی مجلس بی شمع را چندان فروغی نخواهد بود و هر که جز این راند الا دروغی ندانم نور چشمان عزیزم میرزا عبدالله و آقا علی را عرض سلامی برسرای از سعادت دیدار ایشان هم محروم ماندیم و حضرت شیخ را همه کشتی بر خشک راندیم مصرع رفیقانم سفر کردند هر یاری به اقصایی

یغمای جندقی
 
۳۰۲۸

یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۱۲۱ - از زبان یکی از دوستان به دیگری نگاشته

 

فدایت شوم قدری مترصد زیستم اثری از وصولت نشد خود را به نگارش بیاض از لطمه دل نگرانی فریب شکیب دادم خبری نیز از حصول مراد نشد ضجرت جدایی و حرقت فرقت را زیاده بر این مهلت درنگ نیافتم استیفای دیدار یاران کرده استسعاد ملاقات را به هنگام دیگر حوالت نمودم بعد منزل نبود در سفر روحانی مدعا از خدا خواستم امروز در آن محفل دل نوازت مزیل غم های حضار انجمن شده باشد من به قول شریف خان مرحوم نقلی نیست باز کی توفیق عبور ارک خواهم یافت و چشم و گوشم از دولت دیدار و نعمت گفتارت پیرایه ساز و برگ خواهد اندوخت زیاده شرط کفایت نیست باقی داستان که به انشای روان حوالت است نه املای روان به درایت دوست موکول است

یغمای جندقی
 
۳۰۲۹

یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۱۳۰ - به یکی از دوستان نزدیک نوشته

 

... من بیچاره گرفتار هوای دل خویش

دیروز جبران هجر دیرانجام را از راهی دور پی سپار کعبه مقصود و سجود اندیش پیشگاه مسعود شدم از عمارت خارجه مفرش و یخدانی بردر و قاطر و یابویی به رهگذر دیدم دانستم به دستور مقرر نوبت سفر است و بدرود حضر به حسرت و دریغی که مزید بر آن متصور نیست مراجعت کردم و با حریف هلاک آماده مضاجعت گشتم اگر گویم دیروز و دیشب دور از دیدار عزیزت بر این غریب حسرت نصیب که مشتاقی بی حبیب است و صاحب فراشی بی طبیب چون گذشت البته مشرب عیشت که همواره از شایبه صافی باد به غبار ملامت آلوده خواهد شد و پاک روانت که آموده محاسن اخلاق است خالی از اغراق و املاق به رنج دلخوری فرسوده خواهد افتاد بیت

مکن افسانه ما گوش که این مایه غم ...

یغمای جندقی
 
۳۰۳۰

یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۱۵۹

 

قبله من روز قربان قرب قربی دست داد و خواست پاک یزدانم با خلان این خطه نشست انگیخت گویی ذوالجناح از میدان آمد یا عبیدالله در ایوان شد زن و مرد پیرامن گرفت و جفت و فردم در دامن آویخت این راه آورد سفر خواست و آن در بایست حضر جست یکی زنبیل در یوزه کشیده و دیگری آجیل هر روزه طلبیدپسر از بختی و باره گفت و دختر از گل و گوشواره خانه از بار یاران عام جوش آمد و غلبات طلب سطوات ادب فراموش فرمود از کف بی زرچه برگ و ساز آید و از مرغ بی پر کدام پرواز الزام روسیاهی کردم واقدام عذرخواهیمعذرت سودی نداد و مغدرت بهبودی آشتی ساز مصاف آورد و صفا سامان خلاف گرفتبیت

جزآنکه به مغلوبه شوم کشته چه تدبیر ...

... و اما قصه زندگانی و غصه کامرانی به فر عنایت یزدان و عز توجه حضرت گندم یا جو لقمه نانی هست و کهنه یا نو خرقه و طیلسانی وامی ندارند کاری است ونه ایشان را با کس شماری هرگز جز فراغ فرزندان آدم دل مرادی نپخت و خاطر الابستن به مردی و رستن از هر گرم و سردی بست و گشادی نخواست بار خدا را سپاس که خود را به شما بسته ایم و جز ارواح مکرم از هم گنان گسسته وقت است که پای قناعت در دامان سلامت کشیم و به کنج فقر اندر خالی از هر ماخولیا اقامت ورزیم مگر خسران ماضی را جبرانی خیزد و دوری که شتابش چاره نساخت درنگش درمان کند شعر

این هم سفران پشت به مقصود روانند

شاید که بمانم قدمی پیشتر افتم ...

یغمای جندقی
 
۳۰۳۱

یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۱۷۶ - به یکی از بزرگان نوشته

 

فدای وجودت شوم دستخط مبارک تارک افتخارم به افلاک سود سپاس سلامت ذات مقدس و پاس مراحم ملوکانه را چهر سجود بر خاک مالیدم گوشت و پوست و خونم پرورده نمک و نان و عوارف و احسان نواب والاستچگونه از شکرگزاری خاموش توانم زیست یا از عرض عبودیت و عهد بندگی فراموش یارم کرد سال نخست که از ولایت سفر کردم سی و دو سال مماشات غربت آزمودم پس از رجعت اولیای رشک و اصحاب حسد بی سوابق معادات رای خلاف گزیده سال به پایان نرفته ناگزیرانه راه دارالخلافه سپردمدوازده سال بار رنج آزمای کربت غربت شدم بعضی از اقارب به دارالملک آمده بر بازگشت و لایت تشبیبات و تقریبات ساختندفرط پیری و خستگی فریبم داده و رخت رجوع بدین بیغوله دیو کشید

هنوز سر و تن از گرد راه نرفته همان بازی ها که رسم اصحاب حقد و نفاق راست نو کردند تدلیس شیطان و دمدمه شیاطین انسیه نیز دستیار فتنه و فساد آنان شده بی گناه و بی جهت مرا رنجی دادند و شکنجی پرداختند و چیزها تراشیدند که به مرتضی علی سلام الله علیه خیال نمی بستم در فطرت ابنای زمان این مایه خباثت و خیانت یافت تواند گشت باری از عهد ورود تا اکنون که غره جمادی الثانیه است زحمتی می کشم و رحمتی از هیچ در پیدا نیست شعر ...

یغمای جندقی
 
۳۰۳۲

یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۱۷۷ - به یکی از بزرگان نگاشته

 

فدایت شوم رقیمه مرسله به انضمام خطاب نواب والا زیارت شد هر دو را وشاح گردن و تعویذ بازو کردم اظهار دلتنگی من دو علت داشت اول اینکه آن مرد را به تلفیقات گرم در ناملایمات شما سرد کرده بودم اگر بدان مضامین کاغذی می رسید دست از کاوش و کین بر می داشت و اگر به کلی ترک خلاف نمی کرد اقلا عداوتی بر خصومت های او نمی افزود ما در آن کنج کویر در چنگ این قوم اسیریم و ناگزیرانه آهستگی و مدارا با عامه ارباب رشک خاصه آن قماش مردم که آزشان سیری ندارد و آرزو پیری در همه احوال خصوصیت را بر خصومت مزیت ها ست

دویم آنکه سفر کرده بودی و از حقایق احوالت خبر می جستم تا روزگارت به کام است آرام باشم و الا به اندازه مقدرات نظم امور و رفع فتور را کاراندیش اهتمام کردم جز این داستان نبود تا دلتنگی را محمل معادات توان بست و به صراحت توان نوشت که شما به شدت در مقام عداوت بودید قول و فعلی که بوی خلاف دهد و بر آن ایراد توان گرفت از من نسبت به شما کدام است باری همین قدرها که نوید سلامت وجود و استقامت مهام و مزایای تربیت و تقویت نواب والا را فرستادی آسوده شدم و سپاس راندم و دعای خیر کردم و اینکه خدام والا را در ملاقات سرکار اجل امرا و اعز سراه کشور و کماه لشکر و بندگان سر تیپ و مقالات صلاح آویز و صدور ارقام و احکام رأفت آمیز تحریص کرده و می کنند جاویدان سپاس دار خصم خواهم زیست و تا قیامت ستایش گزار نواب اشرف والا و آن سه نفر بزرگوار خواهم بود

به ولایت مطلقه مرتضی علی سلام الله علیه که از احدی حتی خصمای بی جهت دشمن نیز شکایت ندارم و اندیشه خلاف نسبت به ذی روحی از مشرق تا مغرب پیرامون روانم نخواهد گشت در صورتی که بداندیشان با هزار گونه شاخچه بندی و کاوش از من به حل باشند از چون تو یاری دیرینه با عهود پیشینه و فرط دل بستگی و شرط انتساب کی و کجا جز سودای مهر و خیال اتفاق در دل خواهم داشت روزی که پیشگاه حقیقت پدید افتاد حقایق از مجاز ممتاز خواهد شد تاخیر ابتیاع مختصر اشیای اسمعیل و احمد با وجود درست کاری های شما و احاطه وبا و تفرقه اصناف مردم گویا از عذرخواهی بی نیاز باشد نورچشمی آقا علی دیروز از ولایت وارد شد او را ندیده ام ولی خطر از قول او نوید صحت آقازادگان و عامه اقربا را طرحی مبسوط نمود شکر نعمت صحت چاکرانه تقدیم افتاد ...

یغمای جندقی
 
۳۰۳۳

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۳۵ - از قول مادر جلال الدین میرزا به فخرالدوله نگاشته

 

... نعوذ بالله اگر جان رود چنین که تو رفتی

این چه سفر بود و کدام گذر که شهر سفینه بی نوح افتاد و خلق غالب بی روح ری آسمانی بی خورشید شد و ارک ایوانی بی جمشید خانه مشکوی بی شیرین است و کوی باغی بی لاله و نسرین دیده ها دور از آفتاب جمالت ابری همه باران است و گونه ها از خراش ناخن و تراوش خون روضه لاله کاران قطعه

می کشم عشق و می ندانستم چیست ...

یغمای جندقی
 
۳۰۳۴

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۴۴ - ایضا از قول علی اکبر خان دامغانی نگاشته

 

... اگر خلاف کنم سعدیا به سوی تو باشم

خاصه این سفر که قصدم دعای وجود فرخ فال بود و در خواست وصال سعادت اتصال آن دولت از کجا که مرا در کنار نشانی و به آستین عنایتم از چهره غبار فشانی مرا غبار راه تو پیرایه جمال است و کاهش طریق طلب سرمایه کمال فرد

دست از طلب ندارم تا کام من بر آید ...

یغمای جندقی
 
۳۰۳۵

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۶۸ - از قول اندرون به میرزا عبدالوهاب نگاشته

 

آقاجان از دست جفایت دلم تنگ است و خاطرم از سبب قانون صفایت با زمین و آسمان درجنگ جهانی به شیمه وفایت می ستایندزهی خلاف که ما هرگز از ساغر وصالت جز باده جفا نکشیده ایم و دوستانت همه به مهربانی باز می نمایندخهی گزاف که هرگز از شاخسار نخل سرکش نهالت الا میوه نامرادی نچیده اگر روزی با من نشستی از تزلزل شبت آرام نداشتم و اگر شبی به ما پیوستی از کتاب وقایع کاشان خاصه ذکر دروازه اصفهان خواندنت نیم چشم زدن سیر بر بالین راحت نگذاشتم همواره چشمت بر در بود که از دیر کردن و نیامدن یغما حیرانم و پیوسته گوشت برخبر که خدایا فلان فلان حلقه بر در زنند حکیم فرموده تر از همه کدام سفر پیش آمد که تا ما خبر شدیم چهل منزل ساخته بودی و مرا به ورطه حرمان نینداخته

الحق از جانب سرکار نسبت به من کمال مهربانی است و مرا از این مهربانی های تازه اختراع نهایت شادمانی مصرع گو بسازند نقابی و بسوزند سپندی از این طورها آنقدر مضایقه ندارم که طرزهای پرچم و خم نوشتنت و از مهر گسلی های دل بیگانه پیوندت چندان دمق نیستم که آن پیوستگی های دروغ دروغ در نامه سرشته است خیلکی زرنگی و پر دستان و نیرنگ اما سهو است اینجا آنجا نیست مرا به این حرف ها فریب نتوان داد و دوستی دوستی ام سزای خصومت در آستین نتوان نهاد اگر تو در فنون سر هم بندی سامری صد بنی اسراییلی بنده هم گوساله نیست هو بابا ده بار مرا بیشتر به این رنگ ها ریشخند کرده ای و روزگاری با من به این گول کاری ها به سرآورده دیگر به چاچول بازی فریب نخورم و روز تنهایی جز به مذاکره این فرد به سر نبرم فرد ...

یغمای جندقی
 
۳۰۳۶

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۷۲ - حکایت سگ بخشعلی نام جندقی

 

بخشعلی نام از اهالی جندق سگی داشت و سگ را به مقتضای سگ اصحاب کهف روزی چند پی نیکان گرفت و مردم شد با بخشعلی نام فرط علاقه بود شبی به ضرورت خداوند سگ را هنگامی که حارس شب همت برپاس انصراف داشت سفری پیش آمد بامدادان که سگ مردم پرست دامان خداند خود را در دست نیافت آسیمه سر چون آهوی یوز از قفا و چون یوز آهو در جلو پایی از بقعه بیرون گذارده بر لب دیوار مصلی خارج قلعه نشست و دیده مراقبت بر جمیع طرق و شوارع بست مگر از شهود بخشعلی اثری و از گمشده خویش خبری یابد مثلا قافله به سمت دامغان می رفت بدین امید که صاحب او در میان کاروان باشد لابه کنان دو سه فرسنگی از قفای قافله می دوید و چون از بخشعلی نشانی نمی یافت باز بر میگردید به دیوار مصلی نرسیده گروه دیگر به صوب یزد رخت بر راحله نهاده بودند باز امیدش قلاده کشان پی ایشان می کشید از مطلوب اثر نیافته باز می گشت و قس علی هذا

احدی به طرفی نمی رفت که سگ مسکین به طلب خداوند منزل وادیی از پی او نپوید و بیگانه ای رو نمی نمود که وی را آشنای خویش نگوید بالجمله چندان نشیب و فراز رفت که صاحب مهربانش بازآمد و بخت مسعودش دمساز گویا زبان حال او برین مقاله ترانه ساز بود فرد ...

... هرآنکس که پیش آمدم گفتم اوست

این حکایت به غایت شبیه داستان من و آن خداوند است بی خبر سفر کردند و مرا چون سگ مصاحب هرزه گرد هربوم و بر هر که بر آن حضرت عریضه نگارد مهتر شریک اویم و هر جا از دور کاروانی نماید طریق استقبال پوی مگر از دوست نشانی یابم امید چنانکه آن سگ به مطلوب خویش رسید این از سگ کمتر به شرف دریافت خدمت مستسعد گردد چون سرکار را از بخشعلی امتیازی باید پیش از آنکه سایه رحمت بر سگ اندازند سگ را بر آستان خود احضار و سرافراز فرمایند

یغمای جندقی
 
۳۰۳۷

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۸۵ - به نواب والا نگاشته

 

قربان مبارک حضورت شوم دو طغرا دستخط همایون که ثانی بارنامه آسمانی بود زیارت شد نشره بازوی مفاخرت و کلاه گوشه مباهات ساختم سپاس سلامت و سعادت ذات والا را چهر نیازم زمین سود افتاد دعای دولت گفتم و فزایش جاه و مکانت و فیروزی و نصرت اشرف را از خدا طلبیدم در کار مخدومی میرزا ابوالقاسم فرمایشی رفته بودحکایت خالی از طرح گزاف و شرح خلاف این است روزی دو پس از توجه والا بدان ساحت او را هم بسیج اندیش اقتفا و التزام رکاب دیدم و هم از تاب تب و آتش دل کوب آزمای پیچ و تاب اندک اندک انباز بستر و بالش افتاد و دمساز فریاد و نالش

معلوم شد به رنج شکنج آویز آن درد مشهور که از جان نزدیکان دور باد گرفتار است با فرط کناره جویی و گریز و از همه کس پروا و پرهیز رخت از کاخ و کوی شهر با شاخ و جوی شمران برد کمابیش ماهی دو به دستوری دردشناسان به چینی و مانند آن درمان ساخت درد را انجام کاستن شد و مرد را آغاز خاستن دربای جنبش و ساز سفر بر کرد و آماده خاکبوس فرگاه فلک درگاه گردید همانا در معالجت نقصانی رفته بود آثار زخم سخت تر از بار نخستین پدید افتاد در کام و دهان نیز سرایت نمود رسم مداوا تازه ساخت و از نو دو ماه یا بیشترک بستری زیست با فقدان مکنت و ناسور تاب اوبار سودای استیفای حضور همی پخت من بنده را بارها نیز که از کهن چاکران آن سرکار و پیوسته وسیلت ساز و حیلت باز سجده آستانم و باوی نیز دیرینه یار به پرستاری خویش وسیلت ساز و حیلت باز سجده آستانم و باوی نیز دیرینه یار به پرستاری خویش و انبازی راه از دگر یاران اختیار آورد چون تدبیرات ما بر تقدیرات بار خدا سابق بود غلبات رنج و نهی اطبا و شوربختی من همچنان حایل گشت و چهره های عبادت از زمین بوس آستان ارادت محروم آمد باری رنج دویم نیز رخت برداشت و به جدی شایع کاراندیش تقرب شد مزایای آلودگی مقاسات طلبکار مخارج مقرر فقدان تنخواه دفع الوقت عالیجاه میرزا گرگین خان و هر روزه نوید اسب و استردادن و مژده سیم و زر فرستادن و دیگر روز همه را در پای بردن و یکی را وفا نکردن پخته های هوس را خامی رست و کوشش های طلب را ناتمامی و بی سرانجامی زاد

تا اکنون که نیمه جمادی الثانای است ازین تاخیرات اضطراری و تقصیرات بی اختیاری به جان رسیده بی اعانت خان مزبور و نصرت دیگر یاران و فرط آلودگی و نقصان دربای سفر و شرط بی پولی و مرکوب کرایه و عیال بی ساز و سامان ودرد بقیت رنجوری و ذهول جان و تن به شمول عنایت و استیعاب عوارف خدام اجل اسعد اردشیری روحنافداه که پشتی حیات است و کشتی نجات توسل جسته چاراسبه و ده مرده قرب ساز فرگاه همایون و بارجوی درگاه والاگشت به صفای تصوف اولیا و سلامت اسلام انبیا سوگند که نکته و حرفی املاق زبان بازی و اغراق زمانه سازی را در این نگارش و گزارش بار معاملت و راه مداخلت نیست

هر که دانسته پشت بر آن حضرت که روی دولت باری است راه پوید و جز بر آن آستان که قبله راستین است و کعبه راستان بار جوید علی العموم خاصه میرزا ابوالقاسم و رهی آلوده صد هزار علت خواهیم بود و به استحقاق ریش سفید هفتاد و دو ملت روشن روان اشرف والا صدق این معنی را گواه است و اگر خدای نخواسته ذلتی از ما در وجود آید همان صفح خطا پوش و عفو گنه بخش حضرت عذرخواه فرد ...

یغمای جندقی
 
۳۰۳۸

یغمای جندقی » منشآت » بخش سوم » شمارهٔ ۱۰ - به میرزا ابراهیم دستان و محمدعلی خطر نوشته

 

... در پشت همان نامه آمده است

فرزندهای من من داخل امواتم صلاح شما با میرزا اسمعیل بطور صداقت و بندگی راه رفتن را با طایفه سرکار سلطان صلح و سازش و یگانگی است غیر از این خلاف عقل است من این سفر ظلم و بی حقیقتی و معادات و رشک و هرزگی مردم را به تحقیق فهمیدم قسم می خورم بد بد بد ایشان از خوب خوب خوب اهالی این ولایت الا معدودی بهتر است

ما که غرض و مرض و بی حسابی و بد اندیشی نسبت به احدی نداریم چرا باید با ایشان که خویش اند و به عقل و کفایت و ثبات و کاردانی از همه بیش خلاف بکنیم اتفاق ما با هم عین فرزانگی است و اختلاف محض دیوانگی هر کس می تواند بسازد و اگر اغوای مردم و فریب نفس او را قوه سازش ندهد برود شق ثالث ندارد حرره یغما

یغمای جندقی
 
۳۰۳۹

یغمای جندقی » منشآت » بخش سوم » شمارهٔ ۳۵ - به میرزا احمد صفائی نوشته

 

احمد اگر یک روز در دعا کوتاهی کنی به مرتضی علی و همان خدای که می پرستی قلبا از تو خواهم رنجید وقت کوتاهی نیست و همچنین ملاباشی و می دانم اهمال نمی کند اهمال معنی ندارد غیر از خدا به که پناه جوییم و چاره کار دنیا و آخرت خواهیم و دیدی خسته هم خاموش نخواهد بود در فکر رفتن من باش اگر یک شتر خوب انشاء الله بخری بهتر است که کسی اخلال نکند صلاح صلاح تست من باید بعد از سیزده عید بروم هر طور مرا روانه می کنی خوب است حتما باید رفت کاغذها را فرستادم قایم کن تا من بیایم هر کس بپرسد بگو خیر و سلامت و صفاست با نایب و حضرات خیلی گرم تر از پیشتر بگیر و مراوده کن من هم انشاء الله بعد از تخفیف درد گوش می آیم

نمی خواهم نوروز در خور باشم خیالت شب و روز در تدارک مال و رفتن من باشد و دعای فرج نوعی که گفتم در این کار به خیال من حرکت نمای اگر کسی روانه سمنان باشد معقولانه به برادرت بنویس یغما اول ماقال جز آمدن خیالی نداشت مکرر شتر کرایه کرد اخلال روی داد ناچار به تعویق افتاد الان هم در تدارک است و می خواهد مال بخرد شاید ان شاء الله این سفر به مقصد برسد و بنویس نایب بسیار خوب راه می رود و رفتار می کند تفصیل را یغما باز خواهد گفت و همچنین حضرات خویشان کمال صفا دارند شما و برادرها هم در پاس صفا بکوشید حرره یغما

یغمای جندقی
 
۳۰۴۰

یغمای جندقی » منشآت » بخش سوم » شمارهٔ ۴۱

 

... نگذارم که در آیی به خیال دگران

اگر چه من بنده را سعادت ذات اویس نیست ولی چون در مقام ارادت سرکار نسبت به همگنان اویس ثانیم و سرکار نیز در جست چنان دوست احمد ثانی غیرت ملزومات نفرین از سر گرفت که به مرور از شاخ و صالم گل ناکامی دمیدن گرفت و ربیع نشاط را نوبت خزان رسیدن نمی دانم به خاطر شریف هست که چندی پیش شکایت از گرفتاری کردم و از نفس نفیس و انفاس فیض اساس استعداد رستگاری جواب آمد که سالکان را خضر راهی باید و روندگان طریق محتسب را قایدی آگاه بلی از احرام کعبه و باطن فیض بواطن آن قافله سالار کعبه مراد خارمغیلان تعلیقات را در پای شسته احرام کعبه تجرید بستم درینجا که عدم همراهی رفیقان سفر دیده امید باز از قفا ماند و نوسفر شهر بند یکه و تنها باری کنون که مخلص را قابلیت همراهی نبود از دعا فراموش نکنید

یغمای جندقی
 
 
۱
۱۵۰
۱۵۱
۱۵۲
۱۵۳
۱۵۴
۱۸۰