قائم مقام فراهانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۸ - در تهنیت یکی از فتوحات ولی عهد در جنگ روس
... خیز که صبح است و آفتاب برآمد
خسرو انجم که دی بسیج سفر کرد
اینک امروز باز از سفر آمد
آینه عالم ار به زنگ فرو رفت ...
... نفع نیامد که سر به سر ضرر آمد
خواست که سود آورد ازین سفر اما
مرگ همی سود او ازین سفر آمد
عهد شکن کام دل نیابد هرگز ...
قائم مقام فراهانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۲ - در وصف فروردین و ستایش ولی عهد
... چند رزم سخت و ناورد گران شد
صد سفر چون هفت خوان کرد این تهمتن
گر تهمتن یک سفر در هفت خوان شد
رایتش را کایت فتح است جولان ...
قائم مقام فراهانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۲ - در شکست چوپان اوغلی و پیروزی ولی عهد
... هم در آن ساعت که خسرو خیمه زد بیرون شدند
با غلامان رکابش هم رکاب و هم سفر
چون رقیبان در ره خدمت تک و پو میزدند ...
... بادو ده الف از سپاه راکب و راجل به حلف
کاید اندر برد و برف و حرو حرق اندر سفر
عزم نهضت چون شد اقبال آمد و محکم گرفت ...
قائم مقام فراهانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۷ - در زمان معزولی در شکایت از روزگار سروده
... کزین دیوان دیوانه گزند جان و تن بینی
سفر یک قطعه از نیران بود حب وطن ز ایمان
ولی صدره سفر خوش تر چو خواری در وطن بینی
درین دور ز من طور زغن نیکو بود اما ...
قائم مقام فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳
... وین بار گران که بستم این جان از شعر
احمال سفر به دوش خود باید برد
قائم مقام فراهانی » جلایرنامه » بخش ۱۴
... که گیرد پول و بدهدشان مواجب
عمر را هم سفر با خویش کرده
عجب ها زان سبیل و ریش کرده ...
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۲ - خطاب به میرزا محمد علی آشتیانی
... و فاز بالطیبات الفاتک اللهج
دیگر این که نوشته بود که این کار کار خطیری است و مزید دقت و اهتمام در آن ضرور است معلوم است که هرگاه ما پر اعتنا بشان این کار نداشتیم لازم نبود که مثل آن عالیجاه کسی را بفرستیم و ممکن بود که هیچ آدم نفرستیم و بتوسط خارج انگلیس و ایلچی متوقف اسلامبول همین خواهشی که بالفعل سرعسکر در باب حدود قدیمه می کند امضا بداریم و مصالحه نامة مضبوط با همین قیود و عهود و شروط که در عهدنامه نادری مسطور و مذکور است بدهیم و بگیریم چرا که دولت عثمانی بفضل و عنایت ربانی هوس ملک ستانی از ما ندارند و همین که ما هم این هوس را در ملک آنها نکنیم سهل است که از آب خانقین و خاک مریوان تا کوه حلوان و تا پشت دیوار شهر سلماس هر چه در دست داریم همه را بدهیم منت ما را می دارند و فوز عظیم می دانند و حاجت زحمت هیچ سفیر و موقوف باستعمال هیچ مکر و تدبیر نیست لکن آن عالیجاه را از جرک کل چاکران برای این کار انتخاب و اختیار کردیم برای این بود که خود از ظاهر و باطن کار ما آگاه و خبردار است و عدد سپاه و مقدار استعداد و وضع ولایت و گنجایش بضاعت ما را بتحقیق می داند و از امداد سرکار اقدس سلطانی و قشون عراقی و ولایتی و انعامی که در امثال این وقاف از دربار فلک مدار می شود و سیورساتی که از خوی و ایروان بمصرف سپاه باید برسد حسب الواقع استحضار کلی دارد و از دو سفری که در دو سال سابق به آن طرف کرده ایم میزان کار و معیار قیاسی در دست آن عالیجاه هست و در این مدت که وارد ارزنه الروم شده بفرط دراست و کیاست فهمیده خواهد بود که اوضاع امر آل عثمان درین سال و درین حال بر چه منوال است و علاوه طایفه روم با ولاه آن مرز و بوم در چه قلب و قدم می باشند و سپاه و استعداد و کومک و امداد و سواره اکراد آنها تا چه قدر مجتمع و موجود می تواند شد و در انبار و ذخیره و علیق و جیره وسعت دارند یا بتنگی می گذرانند و اضطراب و انقلابی در رعیت و ولایت هست یا نیست و احتراس و احتسابی از عزیمت ما و هزیمت خود دارند و یا نه و پاشایان اطراف و آقایان اکراد وحشت و دهشتی از ملاقات سرعسکر بهم رسانده اند یا مطمین و خاطر جمع هستند
بالجمله باید آن عالیجاه اوضاع ابن جا و آن جا را بنظر دقت ملاحظه کند و مصلحت دولت قاهره را از آن میانه استخراج و استنباط نماید و از فکر عواقب امور غفلت نکند و حالا که آن عالیجاه کاری دیگر و گرفتاری دیگر ندارد وکیاست ایرانی را با فراغت عثمانی جمع کرده هم واحد دارد و در یک فن تتبع و تمرن می کند بعد از تقدیم این ملاحظات که باین شرح و تفصیل مرقوم و معلوم داشتیم هر نوع کم و زیادی که در تشخیص حدود و تفصیل عهود صلاح داند مأذون است که بکند و لازم است که هرچه می کند بفرط جریت و بلندی همت بکند و اظهار تردید و تشکیک را در اثنای مهام خطیره قبیح و رکیک داند و بجای تشویش و تشکیک توکل و توسل بهم رساند تا امداد غیبی در رسد و کارهای بسته گشایش یابد ...
... هزار نکتة باریکتر از مو این جاست
در بحر عمان سفر کردن و از موج طوفان حذر نمودن با هم نمی سازد باید با کمال جرات اقدام کرد و با علو همت اهتمام نمود و در هر حال بفضل خداو باطن پادشاه لافتی مستظهر بود و کار را بهر جا که قرار گیرد گذراند دیر در باب شهر زور و زهاب که ما این همه تفصیل را در ملفوفه علیحده داده ایم باین جهت است که هر چند متابعت نادر و شاه طهماست نقص دولت قاهره نیست و راه بحث بر ما نمی شود لکن این مطلب را در کل عراق عرب و عجم و مصر و شام و فارس و خراسان و آذربایجان و معدودی از خواص و فضلا و بعضی از قصه خوان ها و تاریخ دان ها می دانند سایر خلق این چیزها را نمی دانند و نمیفهمند همین قدر در السنه و افواه مذکور و مشهور و در قلوب و اذهان ثابت و نقش پذیر می شود که این ولایت و ایل را تا شاهنشاه فلک بارگاه بمرحوم شاهزاده گذاشته بود نگاهداشت سهل است که اگر مانده بود بغداد را هم می گرفت و تا بما سپردند شش ماه نکشید که از دست دادیم سهل است که زهاب هم بر روی آن رفت بر آن عالیجاه معلوم است که ما همیشه همه جا صلاح کل را منظور می کنیم نه صلاح خود را لکن ارباب ننگ و نام از هیچ چیز نباید بترسند مگر از زیان زبان عوام و ما اگر ازین یک فقره احتیاط کنیم ننگ ما نخواهد بود
جراحات السنان لها التیام ...
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۶ - خطاب به عالیجاه میرزا بزرگ نوری
... تالان سیم که در مقدمه روس می ترسم بگویم منحوس بکتابخان و کاغذستان و چاقودان اقل سادات آمد این ها همه کم بود که تاخت و تاراج چهارم بفرمان شما و بمحصلی قجر آقا شود تو ایمان داری اسلام داری مسلمانی کو مروت کجا زین هر دو نام ماند چو سیمرغ و کیمیا
هر کس می رسد می پرسد که سارق هایی که شاهزاده برای نایب السلطنة فرستاد دیدیم بوقچهایی که وزیر برای قایم مقام فرستاد چه شد بی انصاف بی مروت من چه جواب دهم رقم ترجمان را در آرم و چاقوی دو سر از کجا بیارم بشما پیشکش کنم این دیگه چه خواهشی است چگونه فرمایشی است مگر من تاجر تفلیسم یا صاحب انگلیس یا چیزی از جایی شنیده اید و به خطره افتاده اید بلی آن دو سری که شما شنیدید شمشیر بود نه چاقو و جد من داشت نه خود من بخدا که این سفر بعد از مرخصی از خدمت شما هیچ چیز دو سر ندیدم مگر یک بره که یکروز قبل از مصالحه میش ملابخشی ترکمان زایید بنر ایچ آقاسی و وزیر خارجه هم رسید دو سر داشت و سه گوش و یک تن مثل آذربایجان که یک ولایتی است در زیر لگد دو دولت روس و شیعه از دو گوش مدعی آنجا بودند روم هم حالا از گوشه دیگر درآمد و مدعی ایروان است فعز زناه بثالث
والسلام
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۷ - قائم مقام میرزا بزرگ قبل از مصالحه روس نوشته است
... یار به اندوه و رنج و غصه تیمار
اما آن روزها همان حمایت مفارقت بود و ناتمام فرستاده بودم گزارش سفر نخچوان و خوی خودمان و مأموریت تبریز و سه بار رفت و آمد بنده شما با ایلچی برای سازش و کره بعد اخری اختلاف آراء و سایر غرابت اتفاقات را نداشت ما لاعین رات و لا اذن سمعت سخن بسیار است مجال عرض نیست خدا زمان ملاقات را با حسن وجه مرزوق کند
اگر ان شاءالله تعالی قبض این تنخواه که موقوف علیه مصالحه است قبل از موعد از مکنیل صاحب برسد فراغی و دماغی بفضل خدا هم می رسد که باز اتفاق صحبت افتد و حواس را جمعیت باشد والا باقی داستان را فی یوم کان مقداره خمسین الف سنه معروض آستان خواهم داشت این روزهای ده ساعتی نه ساعتی را چندان ظرف نیست که مجال آن همه حرف باشد ...
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۱۸ - خطاب به ولیعهد دولت قاهره، نایب السلطنة عباس میرزا طاب الله ثراه
... مقدار فضل و رأفت خدیوانه را خاصه درباره آن فرزند از این جا باید قیاس کرد که بعد از آن چه این دو سال در آن حدود حادث شد باز مطایای عطایاست که پی در پی از خزاین ری با کرورات سته در مرورات خمسه خواهد بود و اینک تا عشر اول رجب بر وجه یقین بهشر قزوین خواهد رسید کرم بین و لطف خداوندگار خبط و خطایی چنان را که بذل و عطایی چنین پاداش باشد خدا داند و بس که اگر مایة خدمت جزیی بنظر می رسید پایه نعمت های کلی تا کجا منتهی می شد و ان تعهدوا نعمه الله لا تحصوها
بالجمله مبلغ پنج کرور از آن بابت بصیغه انعام است و یک کرور برسم مساعده و وام تا آن فرزند را بدقولی نزد مردمان غریب و بدنامی در ولایت های بعید و غریب روی ندهد و ضعنا عنک و زرک – الذی انقض ظهرک علاوه بر آن خیل و سپاهی که برای تدبیر اعادی و تعمیر خرابی آن فرزند در همین دارالخلافه مجتمع شده اند هر روزه بر وجه استمرار زاید برده هزار تومان نقد با کمال غبطه و تدقیق صرف جیره و علیق آنهاست و معلوم است معادل پنجاه هزار پیاده وسواه که از ممالک و عراق و اقصی بلاد خراسان و دشت قبچاق احضار بشود درین فصل زمستان که خلاف عادت سپاه کشی ایران است وجه بالاپوش و مواجب و سایر خرج های واجب آنها بر روی هم کمتر از نفری صد تومان و صد و پنجاه تومان نخواهد شد سوای دو کرور علی حده که برای تدارک بیوتاب و مخارج و انعامات اتفاقیه این سفر تحویل و بامانت معتمدالدوله تفویض فرموده ایم و سودای دو کرور بقایا ومالیات امسله که بواسطه انقلابات این دو ساله بعضی تخفیف شده و بعضی تکلیف نشده بالتمام باقی محل و موقوف و لم یصل می باشد این ها همه را که حساب کنی نقصان دخل ما و توفیر خرج دیوان اعلی درین طرف قافلانکوه علی العجاله از بیست کرور گذشته ست و حال آن که اغلب مصارفی که سابقا از مداخل آن طرف می گذشت از قبیل مواجب سربازان همدان و غیره و وجه معاش سالیانه سالیانی و شروانی و غیر هما حتی ماکول و ملبوس متعلقان آن غیره و وجه معاش سالیانه سالیانی و شروانی و غیر هما حتی ماکول و ملبوس متعلقان آن فرزند وسایر بالفعل از وجوه خاصه سرکار اقدس می گذر و بس معهذا اندک انصافی ضروراست که همین قدر تحمل و تحمیل بس هست یا باز هم دنباله خواهد داشت
بلی چندی قبل بر این که سیف الملوک میرزا طلای مسکوک خزانه عامره را هشتاد کرور می گفت شاید که در خزانه خاطر آن فرزند باقی باشد شایسته شأن و شوکت ما نیست که بگوییم نداریم و همچو حرفی بزبان بیاوریم چرا که منعم هر نعمت و وهاب بی منت عم جوده و عز وجوده دست ما را بالاتر از هر دست و هست ما را افزون تر از هر هست خواسته است ...
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۲۵ - خطاب به میرزا موسی خان وزیر
نور چشما قبلة عالم قبل از عید بمن فرمودند که حاصل احضار تو و معتمد این بود که شما دو نوکر امین بزرگ شاهید با هم بنشینید امر خراسان را او حالی تو کند امر آذربایجان را تو حالی او کن با هم مشورت کنید و مصلحت دولت شاه را بفهمید و قرار سفر شاه را بدهید و بنای امر این دو سرحد را در خاکپای شاه بگذارید معتمد هشت روز بعد از من وارد شد شب عید و روز عید بصحبت خارج گذشت روز بعد از عید پیشکش خراسانی ها را بسلام دیوانخانه آوردند میرزا محمد نایینی عریضه خوان حاضر نبود اسب ها را با شالها و عریضه بحضور آوردند محمودخان عرض کرد و عریضه را در آورد و هر قدر تنحنح کرد و انتظار کشید هیچ کس از صف میرزاها بیرون نرفت عریضه را بگیرد بخواند آخر شاه اشارتی فرمود پسر میرزا اسدالله رفت و عریضه را طوری غلط و بدو مهوع خواند که سلام ملوث شد و شاه متغیر شد و دفعه دیگر که محمودخان آدم ایلخانی را آورد تا عرض کرد پسر میرزا اسدالله از صف جدا شده و تا نیمه راه رفت و معلوم شد که عریضه را محمودخان همراه نیاورده میرزا هدایت دمق بصف آمد ومحمودخان دمق از دیوانخانه در رفت و شاه دمق از تخت برخاست و خراسانی ها تعجب کردند و از عمله شاهزاده ها و یتیم اطرافی که پای نقاشخانه و روی مهتابی ظل السلطان که بتماشا ایستاده بودند بی اختیار شلیک خنده بلند شد شاه بخلوت رفت اول امین را طلبید که چرا متوجه نشدی تو چه کاره هستی شغلت چه چیز است مرده شورت ببرد در خانه مرا ضایع کردی امین گفت بمن چه نه خراسانی دیده ام نه پیشکش را خبر دارم نه دخل و تصرف در منشی ها میکنم نه در عمله حضور ربطی با من است شاه بیشتر متغیر شد معتمد را خواست فرمود شما اصفهانی ها در کوچه های چهار باغ میدادید حالا بعداوت یکدیگر امر در خانه مرا ضایع میکنید باز بروید پی کسب قدیم خودتان نمیخواهم این جا باشید و هر دو را با خف وجوه از حضور اخراج و از عاج فرمود و محمودخان را بمواخذه خواست الهیارخان دست و پا کرد تقصیر را بر گردن میرزا ابراهیم لشکر نویس خویش معتمد گذاشت ماده بجز ضعیف ریخت آن بیچاره را در زیر چوب از پا انداختند و معتمد مفتضح شد و از من تحقیق فرمودند که تو هم در امثال این امور بمن چه میگویی عرض کردم بله اول ها میگفتم در نظر نایب السلطنة از سگ کمتر بودم و همه کس راه یافته بود و امر در خانه معشوق بود و همه بمن چه میگفتند بعد دیدم که تلف میشوم ترک کردم و توبه کردم و حالا چند سال است بمن چه نمیگویم سهل است که هر کس خوب خدمت کند خود را مستوجب تحسین میدانم هر کس غلط و خطایی کند خودم را مستعد سیاست میکنم و ضرب و تربیت نایب السلطنة را اشهدبالله به هیچ کس جز خودم روا ندارم
دنیاست در خانه است بی غلط و خطا نمیشود هر وقت امری اتفاق افتد ضرب حضور را خودم میخورم و ضرب بیرون را خودم میزنم و قوام امر خودم را و در خانه آقای خودم را بهمین ضرب خوردن میدانم اگر یکروز بالمثل ترک اولی از امیرزاده صادر شود و ضرب آن را من خود نخورم و من خود نزنم خودم را معزول و مخدوم و امر آن در خانه مغشوش و ضایع میدانم تا حال قایم مقامی بود ریش سفید بود احترامی داشت لله گی داشت طوری میگذشت حالا اگر من باین طور نباشم نمیگذرد نوکرهای بزرگ مثل حسین خان و امیرخان و محمدخان و برادر همین الهیارخان آنجاست اگر من قابل ضرب خوردن و قادر ضرب زدن نباشم یک سگ دیگر قحط نیست در جای من ببندند فرمود پول پر انبار نکردی حکومت بسیار بر خود نبستی اصفهانی نیستی والا نه آنجا میتوانستی اینطور راه بروی نه اینجا میدانستی اینطور حرف بزنی باید نایب السلطنة قدر نوکری میرزا بزرگ را بداند تو قدر پدری او را بدانی کم آدم نبود قانون اوست که درست راه میرود و عین ها ما همین حرف را وقتی که پول آشتیانی ها در راه بدست دزد افتاد و ملک خریده بودند در سلطانیه از قایم مقام مرحوم شنیدیم و این عرض تو درست پسر همان حرف اوست و بکار توامیدوار شدیم و خدا بتو توفیق خواهد داد حالا ما همه را دواندیم و ایلچی باید راه افتد و فردا جشن میدان است و پس فردا اسب دوانی است و مردمان غریب اینجا هستند و کار و کاغذ و فرمان بسیاری هم در میان است در حقیقت کارگذار ما ظل السلطان است تو و میرزا محمدعلی خان هر یک بکاری که وظیفه شماست اقدام کنید ان شاءالله تعالی معطلی و ناملایم رو ندهد میرزا محمدعلی خان را خواستند و فرمودند و با هم برآمدیم او بر سر کار آتشبازی و جشن و اسب دوانی و قوچ جنگی و کشتی و پهلوانی رفت و من به خط مستقیم نزد امین و معتمد رفتم و تا عصر هر چه کاغذ و نامة و کار ایلچی و سایر مردم بود بدست خودشان تمام کردم و وقت عصر والده سلطان محمد میرزا واسطه امین شد و او را احضار فرمودند و معتمد بالتبع رفت و باز ضرب بود و ضرب بود و ضرب بود و تکرار حکایات روز من بود و از معتمد پرسیدند که جلال مانع بود نرفتی خودت عریضه بخوانی عرض کرد مقصرم فرمودند فلانی تو خودت عریضه نمیخوانی عرض کردم خیر چشم من و آواز برادرم ضعیف است و چند نفر از ما بهتر است و همیشه حاضرند اگر العیاذ بالله حاضر نباشند ضرب خوردن با ماست وعریضه خواندن با ما نیست شاه فرمودند ما در آرزوی این هستیم که یک نفر باشد فرمایش ما را موافق خواهش ما بنویسد بتنگ آمده ایم میرزا خانلر مستوفی است و از او توقع نداریم معتمد سر باین کار فرو نمیآرد امین الدوله خر است نمیفهمد نمیدانم در میان مرزها کسی هست که این خدمت بکند یا نه معتمد عرض کرد گخ میرزا هدایت و میرزا فضل الله شیرازی و میرزا تقی نوایی ولد میرزا رضاقلی و میرزا بابای آشتیانی هست شاه جواب نفرمود و برخاست وباز فردا میرزا خانلر را خواست خدمت تحریر را باو رجوع فرمود و تا حال دیگر بر سر آن حرف نیامده دو روزیکه از این غوغاها گذشت من و معتمد را خواست و مشورت به میان آورد و من صلاح در این دیدم که شاه را تکلیف باو جان کنم و امر سرحد را کلی به قلم دهم و معتمد شاه را میل بخراسان می داد و می گفت با روس مماشات صلاح است یک دومجلس مدعی او شدم و آخرالامر بنای خراسان شد و هر قدر خواستند از من تصدیق بشنوند تا حال نکرده ام و مصلحت را در این سیاق دیدم ...
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۳۳ - خطاب به میرزا صادق
... تنگمان آرند و نطق بسته مان را وا کنند
مسطورات شما کلا مفرح روح است و بشارت فتوح روح و ریحان و جنه نعیم لاشک اگر بر وفق علم شما در این مملکت عمل شود کارها بر حسب مراد خواهد بود ولیکن غافلید که فراهم کردن اسباب چه قدرها مرارت دارد خصوصا طاعون پارسال و سفر دو سال نوکر و رعیت آذربایجان را ضرب کامل زده و قحط و غلای خراسان ملتزمین و رکاب والا را از بضاعت انداخته حالا که اول بهار است ملبوس و مواجب و چادر و اسقاط دواب باید داد یا جواب راست بفرمایید ببینم کدام یکی از این دو تا را میدهید
هما خطتا اما اسار و ذمه و اما دم و الموت بالحرا جدره ...
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۳۴ - نامه ای از قائم مقام به وقایع نگار
حضرت ولیعهد روحی فداه می فرماید ذوالفقار علی ع در نیام و زبان وقایع نگار در کام نشاید چه واقع شده که دو بار است غلام شاه و چاپار ایلچی آمده و رفته حکایت احضار ما در میان آمده و از جانب وقایع نگار هیچ واقعه نگاشته نشده نمی دانیم این تقصیر از میرزا مهدی است که ناخوش بوده و خبر نشده یا خوش بوده و خبر نکرده یا خدا نخواسته وجود شریف را نقاهتی عارض بوده یا رفت و آمد خدمت بندگان خداوندگار را کمتر فرموده اید اگر این طور اسباب و علل نمیبود چگونه امکان داشت که هزار محاسن و قبایح در باب ترک و فعل این سفر انشا و انشاد نفرموده باشند چنانکه مکرر می فرموده اید و می دیده ایم و معتاد بوده ایم و اکنون که خلاف مشاهده میشود مستبعد میداریم و مستعجب می دانیم و از روی کمال استعجاب این صفحه کاغذ با این خط جلی تسوید مییابد وآخر اولاهام که در خاطرها خلجانی دارد این است که خامة سرکار هم مثل خامة و صاف صریح و صابونی و صاف حتی متی اجری بلااجر گفته باشد قلم اینجا رسید و سربشکست
صاحب بنده اگر از صاحب کار فراهان که محتد رأس بنده است و اول ارض مس جلدی ترابها کم خدمتی اتفاق افتاده باشد خجلت وشرمندگی با بنده و علی وفی ذمتی که اگر همه از بقیه منافع املاک مرهونه باشد از عهدة بر آیم ولیکن خراسان و ولایت شما ومن بیگانه و یا آشنا حضرت ولیعهد روحی فداه تا زحمت و خرج و نوبت فتق بود تشریف داشتند و اکنون که هنگام رتق و اول بهار و قرار خراج است احضار شدند و از این جا هم فرصت نشد که مطمین شوند ...
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۳۵ - نامه سرکار نایب السلطنة العلیه سال اول ورود خراسان
... هرات و بخارا و خوارزم هر سه در ششدر اضطرابند که تا کجا بحکم همایون عزم شود و شعله رزم خیزد تکه و سالور وساروق هر سه در چارموجه اضطرارند که تا چه وقت بقهر و قسر از عاج شوند یا بسبی واسر تاراج تربت و بجنورد و خبوشان هر سه در پنجه اقتدارند و کباسط کفیه الی الماء لیبلغ فاه رفتار داند و واذا ارادلله شییا هیا اسبابه
اگر اراده ازلی تعلق به تایید دولت همایون نداشت سه دولت روس و انگلیس و عثمانی را بسلم و صلح دولت خاقانی اینطور طالب و مایل نمیگردد که بیک بار از سه سرحد عظیم به هیچ وجه اندیشة و بیم نماند و تمامی عساکر شاهنشاهی فارغ و بیکار بمانند و بی دل واپسی و نگرانی بکار این طرف پردازند هیچ عقلی باور نمی کرد که سپاه شاهنشاه روح العالمین فداه این زمستان را با این غلا و قحط و وفور برف ببهار برسانند و حال آن که همه یکسال و نیم سفر کشیده و از وضع و تدارک افتاده فاقد یک فلس بودند و نرخ جنس در دو من یک ریال گویا بود و هیچ جا پیدا نبود همه بدخواهان خارجی و داخلی باین امید میزیستند که از بی معاشی پریشان شویم ناگاه فضل و کرم الهی وبخت و اقبال شاهنشاهی امداد کرد و در حالتی که هیچ چیز نداشتیم انبارهای مملو از همه چیز در شهر و ارک ترشیز بدست آمد
فانظروا والی آثار رحمه الله کیف یحیی الارض بعد موتها ...
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۳۶ - خطاب به مقرب الخاقان محمدخان امیر نظام
... ز صد شکرش یکی ناگفته باشم
این عنایتی که امسال نسبت به آذربایجانی فرمودند و نام آنها را بنیکی در صفحات عراق بر آوردند فوق آن اعانت بود که در ایام تغلب روس همه خلق آن سرزمین را زرخرید کردند وبر عموم خلق آذربایجان فرض است که حق گزاری کنند و تلافی این نوع عاطفت خدیوانه را به خدمات گوناگون و جانثاری های صادقانه بعمل آرند و خاطر جمع دارند که همین که نیت بنده در درگاه خدا و عقیدت نوکر در خدمت پادشاه صافی و صادق باشد بهر سو رو کنند اقبال و بخت است سختی و رنج نیست هم چنانکه این سفر را بصفای نیت و شوق خدمت شاهنشاه روحنا فداه کردند و دیدند که اقتضای فصل زمستان اعتدال موسم بهار شد و پس از قحط و غلای راه ها و رنج و بلای منزل ها به هیچ وجه آسیب و ضرری نرسید و یک نفر بیمار نشد و فوت و موتی اتفاق نیفتاد و جاهایی که بهر رونده و آینده بسیار بد و ناخوش می گذشت بیمن اقبال شاهنشاه روحنا فداه برین خیل و حشر بسیار خوب و خوش گذشت این ها همه از صدق و خلوص ترکانه خلق آذربایجان است که در خدمتگزاری شاهنشاه والا جاه خودداری ندارند و هر نوکر که این طول خالص و صادق باشد لاشک فضل خدا و رافت شاهنشاه همه جا و در هر حال با او خواهد بود چگونه شکر این نعمت گزاریم که سه سال قبل از این ساه خراسان بامداد آذربایجان مأمور بود وحاجت نیفتاد و امسال سپاه آذربایجان برفع خودسری های خراسان مأمور است و این گونه تفوق و زبردستی که برای مردم این ولایت بهم رسیده از این رهگذرست که در بندگی آستان شاهنشاهی زیاد کوشیده اند والا در واقع و نفس الامر نه شقاقی و شاهسون از افغان و اوزبک در احتشاد و ایلیت بیشترند نه ارومی وخوی از قندهار و خوارزم بهتر است باید بعد از وصول این ملفوفه هر چه از توپ های فرمایشی سابق راه نیفتاده باشد و هر چه از فوج های سرباز که خواسته بودیم و هنوز در ولایتند با سوارهایی که با یکی از فرزندان بایست ببارد در کمال شوق و ذوق و آراستگی و استعداد روانه شوند و اخوی ملک قاسم میرزا و فرزندی محمد حسین میرزا و هر یک از سایر فرزندان که از پذیرفتن نصایح آن عالیجاه و حکومت فریدون میرزا در آذربایجان عار و انکاری داشته باشند یا با همین قشون ها روانه شوند و باردوی ما بیایند یا بی تامل روانه نزد برادر کامکار ظل السلطان باشند و مخارج آنها را ماه بماه آن عالیجاه برساند کسانی در آن ولایت بمانند که آن عالیجاه خاطر جمع شوند که ابدا از نصایح آن عالیجاه تحلف نمیکنند و بفرزندی فریدون میرزا تمکین مینمایند و اگر غیر این طور باشد محال است که در سفرهای طولانی ما کار آن ولایت بگذرد در این باب هر نوع اعانتی که لازم است برادر کامکار ظل السلطان و ارجمندی آصف الدوله به آن عالیجاه خواهند کرد
انشاالله تعالی شهر شوال المکرم سنه ۱۲۴۶
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۴۵ - خطاب به وقایع نگار
... اما مشهد و نیشابور وسبزوار روزیکه از فر مقدم ولیعهد زیور گرفتند شهرهای بی صاحب و طاب مثل شیر قزوینی پهلوان و آن که ملا در مثنوی گفت بی دم و سر و اشکم که دید بودند تقی خان قیاخلویی مضطرب و حیران که خدمت بجنورد کند یا خبوشان بجدم قسم که اسم دارالخلافه طهران در میان نبود و بلوکات را بعضی قرایی وبعضی ایلخانی و بعضی ترشیزی و بعضی خورشاهی بعضی بغایری بعضی بیات نیشابور صاحب شده علیمرادخان جوینی هم حرکت مذبوحی میکرد و حاکم بسطام هم سیلی میزد و هزاره و تکه و قرایی شریک غالب بودند هم چنین نشابور و مشهد که اطراف شهر و بلوکات کلا در تصرف اکراد قرایی بود و چوله و رادکانی و دررودی و عشق آبادی و امثال آنها سهل است بجدم قسم باباخان اسحق آبادی عرب های ساخلو را میگرفت و حبس میکرد تا رشوه نمیگرفت سر نمیداد و میرزای شاندیزی و حسین طرقه بهی واللهویردی پیوجنی بشهر نمیآمدند و ماست نمیدادند و پیاز ریزه نمیکردند حتی وجوه شهر و اجارات را خوانین هر یک رسدی جدا جدا داشتند و ملاها باج علیحده می گرفتند بخدا که یک نفر ازخراسانی ها دستی باوزبک زده از دولت قاهره بیم داشتند که خدمت نمایند و اندیشة نداشتند که خدمت ننمایند و این فقرات هر چه عرض میکنم پوشیده و پنهان نمیباشد بل قولی است که جملگی برآنند مع هذا ملاحظه فرمایید که حالا جایی هست در این سه ولایت که مضبوط نشده و مهمل مانده باشد و بالفعل اوزبک و افغان دست به دامن چاکران این دولت زده امثال ملا و مجتهد را واسطه و شفیع می سازند تا حدان دارند که کسی دست توسل به آن ها بزند
مخدوم من قبلة من جان من در این برف و سرمای بی شمار و قحط و غلای بسیار و بی پولی و بی نانی و درازی سفر و تمام شدن خرجی و تدارک همه کس اعم اعلی و ادنی این قدر کار که شده است کم مدانید و اگر تاب آرید و شتاب نیاورید بفضل الله تعالی خبوشان و بجنوری مانده است آن هم بسیار آسان می دانم که بخوبی و خوشی نه بدی و ناخوشی حسب الخواهش شما بگذرد بلی شما در فرمایش کردن و کار خواستن بسیار دلبرید اما در حفظ الغیب و کار ساختن نمیدانم چگونه باشید پس فردا که بنای قشون فرستادن است اول مرتبه بعضی از حکام ولایات و سرکردگان مغالطه خواهند کرد که فلانان صاحب غرض اند بعضی هم خواهند گفت که مواجب را بقشون بدهید و بسفر بفرستید عذر کم نیست واسطه بسیار است و البته بعضی دیگر هم خواهند گفت مواجب سال کهنه نرسیده از نو هم طلب داریم
همدانی راست می گوید که یا پول قرض خزانه و طلب تاج الدوله را می توانیم بدهیم یا نوکر سوار وسرباز را راه اندازیم باز منحصر خواهد شد بهمان آذربایجانی فحسب و شما را میبینم که اذهب انت و ربک فقاتلا انا هیهنا قاعدون خواهند فرمود تا نایب السلطنة از این طرف رو بخراسان کردند امنای دولت به یزد و نایین پرداخت فارسی چپاول بشهر بابک انداخت و اصفهانی ملاتقی و میرزا علیخان برای مفسده نگاهداشت و الحق خوب متوجه شدند که از دنبال آسوده باشیم بکار خود پردازیم ...
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۵۲ - خطاب به میرزا ابوالقاسم وزیر کرمانشاه
برادر جان فقراتی که در عالم صدق و اخوت از من مشورت کرده جواب بی پرده خواسته بودند جوابش این است که عمل دیوان بقول شیخ سعدی مثل سفر دریاست بیم جان دارد و امید نان
هو الحب فاسلم بالحشا ما الهوی سهل ...
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۶۰ - رقم حکومت کریم خان کنگرلو
... سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق
عالیجاه مجدت و نجدت همراه صداقت و ارادت آگاه عمده الخوانین العظام کریم خان که در سفر و حضر و معروض خطب و خطر ملتزم رکاب نصرت اثر بوده حسن خدمت و صدق نیت و کمال فراست و فرو سیت و مراتب عدالت و عبودیت او مشهودخاطر اشرف گشته در افتتاح سال فرخنده فال قوی ییل خیریت تحویل حکومت تومان نخچوان و ناحیه ولی الکش و ایل کنگرلو را بعهدة کفالت و کفایت اوموکول فرمودیم که بدقت تمام بنظم مهام و آبادی ولایت مشغول شده با رعیت بعدل و انصاف رفتار نماید و از جور و اعتساف برکنار باشد و حوزه آن ملک را از تطرف و تفرق مصون و مأمون و ایل و رعیت را بفیض عاطفت و وصول مکرمت مستمال و ممنون سازد و بلده و نواحی را بیشتر از پیشتر بحلیه آبادی در آورد مقرر آن که عمال خجسته اعمال و کدخدایان بلده و نواحی نخچوان و ریش سفیدان الخ
والسلام
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۶۳ - نامة خاقان مغفور به سلطان روم مصحوب قاسم خان سرهنگ
... اما بعد بر رأی مهر ضیای خسرو ملک فزای کفرزدای شاهنشاه اسلام پناه الغازی فی سبیل الله شهریار عادل دل فرخ رخ تاجدار واکف کف موید یدمهر سپهر فضل کوه شکوه بذل بدر قدر و بها اوج موج سخا سماء سماح وجود سنای سینای وجود دانای خیر و شر دارای فخر و فر برادر معظم مظفر سلطان البرین و البحرین خادم الحرمین الشریفین سلطان محمود خان که تا جهان است با اختر سعد قرین و با شاهد کام همنشین باد مکشوف و مشهود میدارد که چون تربیت عالم تکوین بتالیف و امتزاج طبایع مختلفه المزاج منوط و مربوط است و انتظام جهان جز به ایتلاف وارتباط جهانیان ممکن و مقدور نیست و هرگز در عین مهر و الفت از غوایل خلاف وکلفت مصون ومامون نمیتوان زیست حکمت جناب کردگار شوکت ملوک روزگار را مایة ربط و ایتلاف خلق و رفع اختلاف امر کرد و معاشر ناس را که ودایع خاص او بودند بدست قدرت وحکمرانی و فرط رافت و مهربانی ایشان سپرد و در هر عهد و عصر که باقتضای اختلاف طبایع غایله خلافی بین الودایع ظاهر و واقع شد بحسن تدبیر و سلوک و سلاطین و ملوک دفع و رفع فرمود
اما درین عهد میمون مسعود که چاکران اعتاب این دو دولت و حافظان اطراف این دو مملکت را در بین کمال مهر و خوشی اسباب رنجش و ناخوشی فراهم آمد و یک چند آثار آشوب و اطوار ناخوب در بعضی از ثغور بظهور رسید باز فضل جناب باری یاری کرد و باطن پاک خواجه انام یاوری و مددکاری نمود تا بحسن تدبیر اولیای دولتین رفع نزاع و خلاف بین الحضرتین بعمل آمد و سلم و اسلام و امن و امان دیگر باره موافق و معانق شدند نوایر جنگ و کین که در ممالک مسلمین مضطرم و متقد بود منطقی و منفقد گردید وکلفت ها بالفت و کاوش ها بسازش مبدل گشت اسم تخالف از میان رفت رسم تحالف در میان آمد جنگ و نفاق رخت سفر بست صلح و وفاق تشریف قدوم داد ادای رسوم تهنیت از دو جانب لازم افتاد و تجدید عهد مراسلت بر دو حضرت واجب آمد لهذا درین عهد خجسته و زمان فرخنده که طرح عشرت افکنده و بیخ غم ها برکنده بود عالیجاه رفیع جایگاه جلادت و ارادت پناه بسالت ونبالت همراه صداقت و صرامت انتباه مقرب الحضرت العلیه قاسم خان سرهنگ پیاده نظام را که تربیت یافته این دولت ابد دوام و تجربت کرده خدام بلند مقام است از طرف دوستانه این دولت بجانب ملوکانه آن حضرت ارسال و بنظم سلک و ربط عقد این نامة محبت ختامه تجدید عهود و مراودات قدیمه و تاکید رسوم معاهدات قویمه نموده و ضمنا نگاشته خامة مودت علامه میسازد که اگر چه این چندگاه نفاقی ظاهر در میانه سرحدداران بهم رسید بحمدالله وفاقی باطن دوستداران بود که با وصف آن ایام خلاف را مجال امتدادی نمیشد و شعله مصاف را مکان اشتدادی نمیبود بل بمنزله شعله خار بود که بتندی سرکشی کند و بزودی خاموشی پذیر و کفی بالله شهیدا که معتقد محب مهجور جز این نیست که این خود از جانب قدس عزت مبنی بر این نکتة حکمت بود که مستظلان این دو دولت که این خود از جانب قدس عزت مبنی بر این نکتة حکمت بود که مستظلان این دو دولت بی زوال را که سالیان دراز در مهد امن بوده و در ظل فضل آسوده اند نسیان و غفلتی که لازم ازمان راحت و دوام فراغت است طاری نگشته نوع آگاهی و فرط انتباهی حاصل شود که قدر امن و رفاه دانند و شکر و حمداله کنند و جنس التیام دولتین اسلام را که بنقدجان خریدار آیند و من بعد نعمت موالات را بقلب مبالات از کف ندهند علم الله تعالی که این دوست صادق الولا بملاحظه همین دقایق و نکات لسانا و جنانا از آنچه رفته و گذشته است باکمال تسلیم و رضا در گذشته خواست خدا را هرچه بوده و شده عین خیر و صلاح کل میداند و خاطر خود را کیف ماکان بواقعات ایام ماضی خورسند و راضی میدارد و حال و بالفعل بقدر مثقال و ذره و مقدار خردل و قطره از آن دولت پایدار گله و شکوه در دل ندارد سهل است که قبل ازین هم مهر و برادری آن دوست اعلی گهر گنجایش چیز دیگر در دل مهر منزلت محبت پرور نگذاشته بود و الان کماکان مهر مهر آن برادر را از قلب مودت جلب برنداشته محبت و اخوت آن جناب اعلی را با تمام مال و ملک دنیا برابر میشمارد و این واقعات جزییه را در جلب آن گوهر عزیز بسیار بی وقع و ناچیز دیده به هیچ وجه در نظر اعتنا نمیآرد
محبت بیشتر محکم شود چون بشکند پیمان ...