گنجور

 
۲۹۰۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۵- سورة الجاثیة » ۲ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی ثم جعلناک علی شریعة من الأمر فاتبعها ای افردناک بلطایف فاعرفها و سننا لک طرایق فاسلکها و أثبتنا لک حقایق فلا تتجاوزها و لا تجنح الی متابعة غیرک إنهم لن یغنوا عنک من الله شییا ان اراد الله بک نعمة فلا یمنعها احد و ان اراد بک فتنة فلا یصرفها احد فلا تعلق بمخلوق فکرک و لا تتوجه بضمیرک الی شی ء وثق بربک و توکل علیه

ای مهتر عالم ای سید ولد آدم ای خورشید فلک سعادت ای ماه آسمان سیادت ای منزل عالم علم ای در صدف شرف ای طراز کسوت وجود ما ترا از جهانیان باز بریدیم و از پدر و مادر یتیم کردیم و خویش و پیوند بر تو بیرون آوردیم تا دل خویش از همه فارغ داری و یکبارگی باطاعت و خدمت ما برداری

از شرایع ترا راه دین ساختیم و از حقایق ترا شمع معرفت افروختیم تا بتأیید و تمکین ما آن راه روی و عالمیان را بآن راه خوانی قل هذه سبیلی أدعوا إلی الله ای مهتر ما شب معراج ترا در قبه قربت بنشاندیم و صد هزار نثار الطاف بر فرق دولت تو افشاندیم و کونین را خاک قدم تو گردانیدیم و هیکل علوی و مرکز سفلی در تحت رایت ولایت تو آوردیم و مقصود آن بود که تا ترا بر بساط شفاعت انبساط دهیم تا قصه درد عاصیان امت بر ما برداری و عذری از آن بهر ایشان بخواهی که لا تؤاخذنا إن نسینا أو أخطأنا یا محمد اگر تو فردا از ما کونین و عالمیان بخواهی هنوز خاک قدم خود خواسته باشی و اگر ما بلطف قدم خاک آن قدم در کار خادمی از خدم تو کنیم از کمال ما مستبعد نبود

آن مهتر انبیاء ص در دیده نبوت وی کحل بصیرت کشیده بودند دانست که خاک را بار کش باید بود نه سرکش که خاک بارکشی راست نه سرکشی را نه بینی که رب العزة ایشان را که سر کشیدند و تمرد نمودند چه وعید میدهد و چه بیم مینماید که أم حسب الذین اجترحوا السییات أن نجعلهم کالذین آمنوا و عملوا الصالحات سواء محیاهم و مماتهم

و هم ایشان را میگوید که در بیراهی و سرکشی بر پی هواء خویش رفتند و بر انبیا و داعیان راه حق افسوس داشتند که فمن یهدیه من بعد الله

پس از آن که الله ایشان را بی راه کرد در کل عالم کیست که ایشان را براه باز آرد و کرا وسیلت گیرند چون راه وسایل بر ایشان فرو بستند ایشان را امروز درخت نومیدی پیر شده و اشخاص بیزاری بدر آمده و از هدم عدل گرد نوایست برآمده و فردا منادی عدل بانگ بیزاری در گرفته که الیوم ننساکم کما نسیتم لقاء یومکم هذا و مأواکم النار آری گفتم خاک را بار کشی میباید کرد نه سرکشی اگر سلطان گدای بی نوایی را از میان راه برگیرد و پیش تخت دولت خود بدارد و او را خلعت رفعت پوشاند گدا را شرط آن بود که خود را فراموش نکند و قدر خود بداند همواره آن بینوایی و بی آبی خویش پیش دیده خویش میدارد

بسمع عمر بن عبد العزیز رسانیدند که پسر تو انگشتری ساخته و نگینی بهزار درم خریده و در وی بنشانده نامه نوشت بوی که ای پسر شنیدم که انگشتری ساخته و نگینی بهزار درم خریده ای و در وی بنشانده اگر رضاء من میخواهی آن نگین بفروش و از بهاء آن هزار گرسنه را طعام ده و از پاره ای سیم خود را انگشتری ساز و بر آنجا نقش کن که رحم الله امرأ عرف قدر نفسه رحمت خدای بر آن بنده باد که قدر خود بداند و خویشتن بشناسد

ای جوانمرد هیچ لباس بر قد خاک راست تر و زیباتر از لباس تواضع نیست

الذی جری فی مجری البول مرتین لیس له ان یتکبر کسی که دو بار در ره گذر بول رفته باشد او را نرسد که سر تکبر برافرازد تکبر و کبریا و عز و علاء و عظمت و بهاء صفت خداوند ذو الجلال است

قال الله عز و جل و له الکبریاء فی السماوات و الأرض و هو العزیز الحکیم او راست برتری و بزرگواری کامکاری و جباری بزرگوار در قدر و در کردار بزرگوار در نام و در گفتار در پاکی خود برتر از پنداشت در بزرگی خود مهتر از دریافت در قدر خود بیشتر از حد شناخت سبحانه جل جلاله و عظم شأنه و عز کبریاؤه و جلت احدیته و تقدست صمدیته

میبدی
 
۲۹۰۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۶- سورة الاحقاف‏ » ۱ - النوبة الثالثة

 

... بنده من ترا بنام خود گرامی کردم و بنعمت خود بپروردم و در خدمت خود بر درگاه خود بداشتم بلطف خود بصحبت خود رسانیدم بفضل خود دیدار خودت کرامت کردم از من لطیف تر و مهربانتر بر بندگان بگو کیست چون فضل من در عالم بگو فضل کیست

حم حاء مفتاح اسمه حی میم مفتاح اسمه ملک یقول تعالی انا الحی انا الملک منم خداوند زنده همیشه منم پادشاه تواننده در ذات و در صفات پاینده هر هست و بودنی را داننده و بتوان و دریافت هر چیز رسنده خداوندی هست و بوده و بودنی گفت او شنیدنی مهر او پیوستنی و خود دیدنی ای نوردیده و ولایت دل و نعمت جان عظیم الشأنی و همیشه مهربانی نه شکر ترا زبان نه دریافت ترا درمان ای هم شغل دل و هم غارت جان بر آر خورشید شهود یک بار از افق عیان وز ابر جود قطره ای چند بر ما باران

ای نکونام رهی دار مهربان کریم گفتت شیرین و صنع زیبا فضل تمام و مهر قدیم ...

... ما خلقنا السماوات و الأرض و ما بینهما إلا بالحق معنیه الا للحق و اقامة الحق هفت آسمان و هفت زمین که آفریدم کاینات و محدثات که از عدم در وجود آوردم آن را آفریدم تا تو حق خداوندی و کردگاری ما بر خودشناسی و بحکم بندگی فرمان ما را منقاد باشی و گردن نهی ای جوانمرد بندگی کردن کاری آسان است اما بنده بودن کاری عظیم است و خصلتی بزرگ هفتصد هزار سال ابلیس مهجور بندگی کرد و یک دم بنده نتوانست بود العبودیة ترک الاختیار فیما یبدو من الاقدار

العبودیة ترک التدبیر و شهود التقدیر خار اختیار در مجاری اقدار از قدم کام خود بباید کند و در تصاریف تقدیر ربانی دست از تدبیر بشری بباید شست زیر بار حکم حامد باید بود و حظ نفس نصیب طلب در باقی باید کرد تا بمقام بندگی رسی

آن کس که او را بنصیب پرستد بنده نصیب است نه بنده او پیر بو علی سیاه قدس الله روحه گفت اگر ترا گویند بهشت خواهی یا دو رکعت نماز نگر تا بهشت اختیار نکنی دو رکعت نماز اختیار کن زیرا که بهشت نصیب توست و نماز حق او جل جلاله و هر کجا نصیب تو در میان آمد اگر چه کرامت بود روا باشد که کمین گاه مکر گردد و گزارد حق او بی غایله و بی مکر است

موسی ع چون بنزدیک خضر آمد دو بار بروی اعتراض کرد یکی در حق آن غلام دیگر از جهت شکستن کشتی چون نصیب در میان نبود خضر صبر میکرد اما در سوم حالت چون بنصیب خود پیدا آمد که لو شیت لاتخذت علیه أجرا خضر گفت ما را با تو روی صحبت نماند هذا فراق بینی و بینک

میبدی
 
۲۹۰۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۶- سورة الاحقاف‏ » ۲ - النوبة الثالثة

 

... گفت بودی که ما یک ماه در خاندان نبوت آتش نیفروختی ما را معلوم جز آب و خرما نبودی جز آن نبود که زنان انصار الله جزاء ایشان بخیر کناد گاه گاه ما را شربت شیر دادید این نه از آن بود که بر ایشان حرام بود یا نعمت دنیا از ایشان دریغ بود که اهل عالم هر چه یافتند از راحت و نعمت و کرامت بطفیل ایشان یافتند لکن مصطفی ص دانست که منع حظوظ نفس اصل طاعت است و اساس دین و طیبات دنیا حجاب طیبات عقبی است و او ص مقتدای خلق بود خواست تا خلق بوی اقتدا کنند و بآن راه روند و از اینجا بود که ملک زمین بروی عرض کردند و او بندگی اختیار کرد و از ملکی اعراض کرد گفت اجوع یوما و اشبع یوما و حال پیغامبران گذشته همین بود که رضاء حق در مخالفت نفس دیدند و در منع حظوظ نفس کوشیدند

سلیمان پیغامبر ص که ملک زمینی وی را بود و در مطبخ وی هر روز هزاران گاو و گوسپند بکار شدی با این همه نعمت پلاس پوشیدی و آرد جوین با خاکستر بیامیختی و با میغ آب چشم خمیر کردی و بنان پختی آن قرص برداشتی و بمسجد رفتی با درویشی با هم بخوردی گفتید مسکین جالس مسکینا و موسی پیغامبر حال وی چنان کرد که بمدین رسید سر و پای او برهنه و شکم گرسنه محتاج قرص جوین همی گفت رب إنی لما أنزلت إلی من خیر فقیر بگوشه ای باز شد سر بر خاک نهاد گفت الهی غریبم و بیمار و درویش تا از جبار کاینات ندا آمد که یا موسی کسی که وطن وی من باشم غریب چون بود کسی که طبیب وی من باشم بیمار کی بود کسی که وکیل وی من باشم درویش چون بود و در کار عیسی مریم اندیشه کن که لباس وی صوف بود و طعمه وی گیاه بود و شراب وی آب بود بستر وی زمین بود آتش وی آفتاب بود چراغ وی مهتاب بود روزی گفت خداوندا سگ را و خوک را مأوی است و پسر مریم را مأوی نیست تا از حضرت عزت جواب آمد که انا مأوی من لا مأوی له از انبیا در گذری در کار اولیاء اندیشه کن صحابه رسول که بعد از انبیاء و رسل هیچ کس در حضرت عزت ذو الجلال آن قربت و زلفت نداشت که ایشان داشتند مهتران حضرت رسالت بودند اختران آسمان ملت بودند اعلام اسلام و امان ایمان بودند ظاهر و باطن ایشان سرمایه شریعت و پیرایه حقیقت بود و حال ایشان در فقر و فاقت چنان بود که خبر درست از بو هریره قال لقد رأیت سبعین من اصحاب الصفة ما منهم رجل علیه رداء اما ازار و اما کساء قد ربطوا فی اعناقهم فمنها ما یبلغ نصف الساقین و منها ما یبلغ الکعبین فیجمعه بیده کراهیة ان تری عورته

مهینه صحابه بو بکر بود در بیماری مرگ او را شربتی آوردند از آب و عسل چون در آن نگرست گریستن عظیم بروی افتاد چنانک او را غشی رسید چون با خود آمد پرسیدند که این گریستن و زاری از چه بود گفت آن وقت که مصطفی ص از دنیا میرفت در خاندان او چندان عسل نبود که در مداوات او بکار شدی و مرا کار تنگ رسید و نزدیک است که بحضرت او رسم و در کدخدای من عسل است من بار خجلت این مخالفت چون کشم بعد از آنکه خود دیده ام که مصطفی ص در آن بیماری کسی را مهجور میکرد و از بر خود میراند و من کسی را نمیدیدم و گفتم یا رسول الله کرا دفع کنی گفت دنیا بصورتی پیش من آمده و خود را عرضه میکند و از من خود را جواری میطلبد و من در وی نمینگرم که حق جل جلاله تا دنیا آفرید در او ننگرست مقتا و بغضا لها اکنون که محروم بازگشت گفت من صبر کنم تا تو از میان امت بیرون شوی و من بر دلهای ایشان حمله ببرم و همه را بخود مشغول کنم و از متابعت تو بازگردانم اکنون منکه بو بکرم میترسم که اگر من از ایشان باشم که دنیا قبول خود بریشان تحقق کند این گریستن و زاری من از آنست

و فی الخبر عن البراء بن عازب قال قال رسول الله ص من قضی نهمته فی الدنیا حیل بینه و بین شهوته فی الآخرة و من مد عینه الی زینة المترفین کان مهینا فی ملکوت السماوات و من صبر علی الفوت الشدید اسکنه الله الفردوس حیث شاء ...

میبدی
 
۲۹۰۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۸- سورة الفتح - مدنیة » ۱ - النوبة الثانیة

 

... آن گه فرمود بل کان الله بما تعملون خبیرا نه چنانست که شما می گویید و عذر کژ میارید که الله تعالی خود داناست و آگاه از عمل شما و نیت شما

بل ظننتم أن لن ینقلب الرسول و المؤمنون إلی أهلیهم أبدا ای ظننتم ان العدو یستأصلهم فلا یرجعون و زین ذلک فی قلوبکم ای زین الشیطان ذلک فی قلوبکم و ظننتم ظن السوء من علو الکفار و انتشار الفساد و ذلک انهم قالوا ان محمدا و اصحابه اکلة رأس فلا یرجعون فاین تذهبون انتظروا ما یکون من امرهم و کنتم قوما بورا هالکین فاسدین لا تصلحون لخیر یقال للواحد و الجمع و الذکر و الانثی بور بار الشی ء هلک و فسد و بارت الارض لم تثمر و لم تنبت میگوید بازماندن شما از حدیبیه نه آن را بود که گفتید بل که شما پنداشتید که مشرکان قریش رسول را و مؤمنان را از خان و مان و دیار خویش مستأصل خواهند کرد یا بکشند ایشان را یا بگریزند و در عالم پراکنده شوند و این ظن بد که بایشان بردید نموده شیطانست که بر شما آراست و در دل شما افکند و گفته اند ظن بد ایشان آن بود که با یکدیگر میگفتند که هیچ مروید با ایشان و خویشتن را عشوه مدهید و مپندارید که از ایشان یکی باز خواهد گشت که اهل مکه ایشان را هلاک کنند و نیست آرند

رب العالمین فرمود و کنتم قوما بورا شما اید که هلاک کنند شما را و نیست آرند و من لم یؤمن بالله و رسوله فإنا أعتدنا للکافرین سعیرا نارا مسعورة ملهبة و لله ملک السماوات و الأرض یغفر لمن یشاء و یعذب من یشاء و کان الله غفورا رحیما ...

... منافقان چون این بشنیدند گفتند ذرونا نتبعکم گذارید ما را تا با شما بیاییم بقتال خیبر و مقصود ایشان نصیب غنیمت بود رب العالمین فرمود یریدون أن یبدلوا کلام الله کلام اینجا فرمان الله است که جز اهل حدیبیه به خیبر نروند و غنیمت خیبر جز بایشان ندهند منافقان خواستند که این حکم را تغییر کنند رب العالمین فرمود یا محمد قل لن تتبعونا ایشان را گوی شما نتوانید که کلام خدای را و وعده خدای را دیگرگون کنید و این حکم بگردانید منافقان گفتند بل تحسدوننا فرمان خدای نه چنین است که شما این بحسد می گویید تا غنیمت همه شما را باشد و ما را در آن نصیب نبود و خیبر ناحیتی بود در آن حصارهای بسیار و مال و غنیمت فراوان مسلمانان از آن حصارها یکان یکان می ستدند و مال همی برداشتند و صفیه دختر حیی اخطب و دو دختر وی را اسیر گرفتند و در بعضی آن حصارها بلال مؤذن ایشان را نزدیک رسول آورد در راهی که کشتگان خود را دیدند افتاده یکی از ایشان فریاد برآورد و بر روی تپانچه زد و بر سر خاک همی کرد رسول خدا بلال را گفت ای بی حاصل رحمت نکردی برین ضعیفان که ایشان را بدین راه آوردی که قرابت خویش را کشته دیدند و تقدیر الله چنان بود که آن صفیه دختر حیی اخطب جفت رسول خدای گشت و روزی ببر روی وی نشان زخم دید پرسید از وی که این چیست صفیه گفت وقتی بخواب دیدم که ماه آسمان در کنار من افتاد این خواب با شوی خویش کنانة بن الربیع بگفتم کنانة گفت ترا همی باید که ملک حجاز پادشاه عرب و عجم محمد شوی تو باشد و بر روی من تپانچه زد این نشان از آنست

پس رسول قصد حصار سعد معاذ کرد حصاری عظیم که در همه عرب حصاری از آن حصین تر نبود مردمان از آن حصارهای دیگر آنجا میشدند و مال فراوان آنجا همی بردند و مبارزان و جنگیان آنجا بسیار بودند هر ده شبانه روز رسول بر در آن حصار بنشست روزی جهودی از حصار بیرون آمد و مبارزت خواست رسول خدا محمد بن مسلمه پیش وی فرستاد بجنگ و گفت اللهم انصره ایشان روی بهم آوردند درختی بود میان ایشان هر یکی از ایشان بآن درخت پناه همی برد آن جهود حمله آورد محمد بن مسلمه آن زخم وی بدرخت رد کرد آن گه با جهود گشت و برو ضربتی زد که یک نیمه سرش با روی بدو نیم کرد پس برادر آن جهود بیرون آمد و مبارزت خواست زبیر عوام پیش وی باز شد مادر وی صفیة گفت یا رسول الله پسرم را بکشد رسول گفت نه که پسرت او را کشد زبیر ضربتی زد که کتف وی با یک نیمه پهلو بیرون انداخت پس رسول علم ببو بکر داد آن روز و جهد کرد و حصار گشاده نیامد دیگر روز بعمر داد هم گشاده نیامد رسول گفت و الله لاعطین الرایة غدا رجلا یحبه الله و رسوله

پس دیگر روز علی را بخواند و علم بوی داد علی رفت و علم بر در حصار خیبر بزد جهودی بر بام حصار آمد گفت من انت تو کیستی گفت من علی ام جهود گفت عالی شد این کار بحق موسی و توریة پس علی بتأیید الهی و قوت ربانی در حصار بدست گرفت و از بوم حصار بر کند و بینداخت چنان که زلزله در حصار خیبر افتاد بو رافع گوید مولی رسول که با من هفت تن دیگر از مبارزان عرب بودند خواستیم که در از یک جانب بدیگر جانب گردانیم نتوانستیم گویند که حلقه آن چهارصد من بود و بعد از آن علی رفت تا آن حلقه برگیرد و نتوانست از آن که آن گه که می برکند جبرییل با وی بود بمعاونت پس علی گفت ما قلعتها بقوة جسمانیة انما قلعتها بقوة ربانیه پس آن اموال و غنایم که از حصارهای خیبر یافتند باهل حدیبیة قسمت کردند

قال الزهری ان غنایم خیبر کانت بین اهل الحدیبیة من حضر منهم خیبر و من غاب قل للمخلفین من الأعراب هم المخلفون عن الحدیبیة ستدعون یعنی یدعوکم النبی ص إلی قوم یعنی الی قتال قوم أولی بأس شدید هم هوازن و غطفان و قیل هم الروم غزاهم رسول الله ص فی تبوک و قیل یدعوهم ابو بکر الی بنی حنیفة مع مسیلمة الکذاب و قیل یدعوهم عمر الی فارس و قیل المخلفون عن تبوک و کانوا ثلاثة اصناف صنف کفروا و نزل فیهم سنعذبهم مرتین ثم یردون إلی عذاب عظیم و صنف اسلموا و هم الذین اعترفوا بذنوبهم و صنف هم آخرون مرجون لأمر الله و هم المعنیون بهذه الایة تقاتلونهم أو یسلمون یعنی او هم یسلمون و قیل معناه الی ان یسلموا فلما حذف ان رفع الفعل فإن تطیعوا یؤتکم الله أجرا حسنا فی الدنیا الغنیمة و فی الآخرة الجنة و قیل الغنیمة فحسب فی قول من حمل هم علی المنافقین و جعل الداعی غیر النبی ص لانهم اذا اظهروا الایمان لزم الخلفاء و المؤمنین اجرایهم مجری المخلصین و إن تتولوا کما تولیتم من قبل عن غزوة الحدیبیة یعذبکم عذابا ألیما فی الآخرة فلما نزلت هذه الایة قال اهل الزمانة و کیف بنا یا رسول الله فانزل الله تعالی لیس علی الأعمی حرج ای لیس علیه اثم فی التخلف عن الجهاد لانه کالطایر المقصوص الجناح لا یمتنع علی من قصده و لا علی الأعرج من العلة اللازمة احدی الرجلین او کلتیهما حرج و لا علی المریض الذی لا قوة به حرج ...

میبدی
 
۲۹۰۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۸- سورة الفتح - مدنیة » ۲ - النوبة الثالثة

 

... رسول ص از باطن ایشان این خاطر بشناخت خواست که عثمان از این کرامت بی بهره نبود از بهر آن که وی بامر رسول خدا بمکه رفته و جان در خطر نهاده رسول دست راست خود برآورد گفت هذه یمینی عنی و دست چپ برآورد و گفت هذه شمالی عن عثمان هر دو بر هم نهاد و گفت بیعت کردم از بهر عثمان زهی کرامت و رفعت زهی دولت و مرتبت که عثمان را برآمد آن ساعت ایشان که حاضر بودند از غیرت و حیرت جگر ایشان خون شد خواستند که همه غایب بودند ید تا آن کرامت و مرتبت بیافتند ید غیبت عثمان زیادت از حضور آن جمع آمد حضور آن جمع غیبت گشت و غیبت عثمان حضور شد از بهر آنکه عثمان بوفا امر رسول کمر بسته بود و از دل رسول اثر عنایت و رعایت داشت تا اندر حال غیبت محروم نماند ای جوانمرد اگر دست چپ رسول روز بیعت نیابت عثمان بداشت تا بآن کرامت رسید شوق باطن رسول و مهر دل وی نیابت تو بداشت که بابو بکر میگفت واشوقاه الی اخوانی شوق که زبان را به بیان آرد زیادت از آن عنایت بود که دست را به بیعت آرد آثار آن عنایت در حق عثمان بدست چپ ظاهر گشت و آثار شوق و مهر در حق امت بزبان وحی گزار رسالت رسان پیدا گشت این کرامت در حق امت زیادت از آن نیابت آمد امید است که امت آخر الزمان فردا از زواید لطف محروم نمانند

قوله تعالی هو الذی أرسل رسوله بالهدی و دین الحق الایة در قرآن چهار هزار جای ذکر مصطفی است بتصریح و تعریض و انواع تشریف چندان که رسیدیم از نقل صحیح بعبارت بلیغ و بیان صریح ذکر نعت و صفت وی کردیم و این آیت اشارت است ببدایت بعثت او و تحقیق نبوت و رسالت او و مبدء وحی پاک از علم بی نهایت بدو

خبر درست است از عایشه قالت اول ما بدی به رسول الله من الوحی الرؤیا الصادقة فکان لا یری رؤیا الا جاءت مثل فلق الصبح ابتداء وحی که برسول خدا آشکار گشت اندر خواب بود شش ماه و سر این خبر آنست که تا روح پاک وی از ظلمت طبیعت توقی میگیرد و کلمات الهیت را بافاضت جود حق تلقی میکند تا بلطایف مشاهدت مهذب و مقرب گردد

شش ماه جان مقدس وی بدین لطایف بتدریج وحی حق قبول همی کرد چون نسیم وحی پاک بجان پاک وی رسیدی بآشیان صورت بازشتافتی و آن خواب که دیدی کفلق الصبح پیدا آمدی و در آن روزگار شخص شریف آن مهتر از روح لطیف وی مدد همی گرفت تا جسم او مانند روح گشت در صفا و بها آن گه پیغام و امر الهی بعد از کمال مدت شش ماه بر شخص وی ظاهر گشت و روح القدس جبراییل بعد از آن که مکاشف روح وی بود مشاهد حس وی شد و بچشم سر بدید

چون آن حال بدین کمال رسید ملکی صورت گشت از صحبت خلق دور شد و سلوت همه اندر خلوت جست و عزلت اختیار کرد بغار حرا باز شد و آن غار صومعه شخص وی گشت از خلق نفور گشته و از خویش و پیوند دور شده سرای و خانه یکبارگی وداع کرده گاهی در هواء بسط جولان کردی گاهی در عالم قبض میدان کردی

هفته ای برو بگذشتی که از آدمیان کس او را ندیدی و از او سخن نشنیدی در بوته اختیارش همی گداختند و در میدان انتظارش همه تاختند کس نمی دانست که آن مهتر عالم را چه در دست بحالتی شد که مردم از وی بگفت و گوی افتادند یکی میگفت عاشق است درمان او وصال بود یکی میگفت درویش است درمان او مال بود یکی میگفت یتیم است و درمانده سامان او بخت و اقبال بود یکی میگفت سوداش گرفته صبر باید کرد که تا عاقبتش بر چه حال بود خویشان او همه رنجور گشته که این عزیز ما را چه چشم بد رسیده که در اندوه و غم چنین متحیر شده و زبان حال او میگوید ...

... چون مدت انتظار بسر آمد و درخت امید ببرآمد شب هجر بپایان رسید و نسیم صبح وصال بردمید و خورشید نبوت در فلک سعادت بتابید آن مهتر در آن غار بنالید و در حق زارید گفت یا دلیل المتحیرین و هادی الضالین ای دست گیر متحیران و راه نمای سرگشتگان و فریادرس بیچارگان بنده را صبر بیش نماند و با وی جز تن درویش و دل پر ریش نماند چون قصه نیاز بدرگاه برداشت فرمان رسید باجزاء عالم تا بسلام و تحیت او را استقبال کنند سید عالم از غار بیرون آمد بهر سنگی که بگذشت بهر درختی که رسید هر جانوری که او را پیش آمد روی بوی کرد که السلام علیک یا نبی الله السلام علیک یا رسول الله

و آن مهتر متحیر شده که این چه حالست و چه کار این چه روز است و چه راز اندوه دلش یکی هزار شده و صبر از سینه وی بیزار شده هم در آن غم بخانه باز آمد خدیجه را گفت ندانم که مرا چه بوده است همی ترسم که شوریده خواهم گشت همه روز در سوز بود و همه شب در اندوه بود دیگر روز در خود صبر نیافت هم بدان غار شتافت و بر عادت خود نوحه برآورد که یا دلیل المتحیرین ندا آمد از جبار قدیم خداوند عظیم بجبرییل پیک حضرت برید رحمت که یا جبرییل پر طاوسی برگشای و از کنگره عرش تا دامن فرش همه معطر و معتبر کن پیغام و سلام ما بآن دوست ما برسان یا جبرییل یکبارگی ذات صورت خود بر آن دوست اظهار و جلوه مکن که آن دوست در نقطه جمع مستغرق مشاهده ماست طاقت تفرقت اغیار ندارد تا خوی کند و آرام گیرد و بتدریج حالا بعد حال سینه او قابل وحی گردد جبرییل بامر حق از آسمان فرو آمد برابر در غار بر تختی رفیع بر هواء آواز داد که السلام علیک یا رسول الله رسول برو نگرست جبرییل را دید بر کرسی میان زمین و آسمان چون خورشید تابان و آن مهتر پیش از آن صورت ملکی ندیده بود و آن جمال و کمال معهود و مألوف وی نبود در خبر است که رسول ص خویشتن را از بالاء کوه در می انداخت و جبرییل او را بفرمان حق نگه میداشت بعضی عامه علما گویند آن خویشتن انداختن رسول از آن بود که طاقت دیدار جبرییل نداشت و در نهایت حال جبرییل طاقت صحبت وی نداشت در اول حال رسول از زمین بر جبرییل مینگرست بر هوا و در آخر حال جبرییل از سدره منتهی بر رسول مینگرست بر افق اعلی در اول حال رسول جبرییل را دید بیهوش شد و در نهایت حال جبرییل یک گام بر اثر رسول برداشت با خود بگداخت چون صعوه ای شد در بدایت حال سید را در دیدن جبرییل اثر در صفات آمد و در نهایت جبرییل را از صحبت سید اثر در ذات آمد این خود سخن اهل ظاهر است در بیهوشی رسول ص اما سر این حال نزد اهل تحقیق آنست که آن مهتر اندر غار در مشاهده صفات جلال حق جمع گشته بود و جز کشف غیب مرو را حالی نبود چون جبرییل را در آن صورت بدید تفرقه بوی راه یافت که سر وی بعد از آن که جمع بود بمشاهده ملک متفرق شد و صعب باشد کسی که از جمع با تفرقه افتد مهتر ص آن ساعت از مشاهده حق بنظر غیری محجوب گشت از غیرت که او را بود بر وقت خود خویشتن را از کوه در می انداخت گفت اگر بر این غیرت هلاک شوم دوست تر از آن دارم که لمحتی از دوست محجوب گردم و لهذا

قال النبی لی مع الله وقت لا یسعنی فیه ملک مقرب و لا نبی مرسل

رسول بهوش باز آمد و راست بنشست بهوا برنگرست دیگر بار جبرییل خود را بدو نمود و بر وی سلام کرد و اندر نقاب شد

رسول قصد حجره خدیجه کرد و سلام فریشته اندر همه ذرات زمین سرایت کرد بهر سنگ و کلوخ که میرسید بآواز همی گفت که السلام علیک یا رسول الله هم چنان متغیر و متحیر بدر حجره خدیجه آمد رخسارش زرد گشته یک طرف عمامه گشاد شد گفت یا خدیجه زملینی دثرینی مرا بخوابان چادر بر من پوش تا زمانی آرام گیرم سر بر بالین نهم من بر خود می ترسم نباید که دیوانه باشم اندر هوا شخصی همی بینم که هرگز مثل وی ندیده ام از جنس آدمیان نیست و بجمال وی کس نیست با من خطابی همی کند و بنامی همی خواند که بآن نام کس معروف نیست ندانم یا خدیجه که در زیر این پرده چیست سید ص ساعتی لطیف اندر خواب شد و باز بیدار گشت سر از بالین برگرفت جبرییل را در هوای حجره بدید علی کرسی بین السماء و الارض بوی اشارت کرد که السلام علیک یا رسول الله رسول مر خدیجه را گفت که انک آن شخص باجمال با کمال اندر هوا مرا تحیت همی آرد خدیجه مرو را تنگ در برگرفت گفت اکنون او را همی بینی گفت همی بینم

خدیجه عاقله بود و کتاب خوانده و صفت ملک و حال مقربان شناخته دست دراز کرد و مقنعه از سر بکشید و موی برهنه کرد و رسول را هم چنان در برداشت گفت اکنون او را همی بینی رسول گفت ناپیدا گشت خدیجه دیگر بار مقنعه بر سر افکند و موی بپوشید رسول گفت یا خدیجه اکنون همان صورت خوب باز آمد و او را همی بینم خدیجه بر پای جست و بخندید گفت یا سید آن تحیت که او همی گوید مرا و خلق را هم چنان میباید گفت السلام علیک یا رسول الله آنچه جستم یافتم غم من بسر آمد درخت امید من ببر آمد همای عزم من بپر آمد دیر بود تا این روز را همی جستم اکنون روی از گرد ادبار بشستم یافتم آنچه همی خواستم در طلب این دولت بسی نشستم و خاستم

وصل آمد و ز بیم جدایی رستم ...

... فصل

بدانکه در اول وحی روایات مختلف است یک روایت آنست که رسول خدا خفته بود در خانه خدیجه و چادر در سر کشیده جبرییل بیامد و گوشه چادر باز گرفت و خود را بوی نمود و با وی این خطاب کرد که یا أیها المدثر دیگر روایت آنست که رسول خبر داد که من در غار حرا بودم اول که جبرییل بمن آمد یک بار مرا در برگرفت و تنگ بخود درکشید و نیک بمالید و بجنبانید و باز رها کرد و آن گه دو بار دیگر هم چنان کرد و حکمت درین آن بود که سه بار طبیعت بشریت وی را بعنصر ملکی مزاج داد آن گه گفت اقرأ باسم ربک یا محمد برخوان رسول گفت ما انا بقاری چه خوانم که که من امی ام و خواندن ندانم جبرییل گفت اقرأ باسم ربک الذی خلق باین روایت چنانست که اول سورة که وحی آمد از قرآن سوره اقرأ بود سدیگر روایت آنست که اول وحی که جبرییل برسول آورد آیت بسم الله الرحمن الرحیم بود و معنی اقرأ باسم ربک اینست که بگوی بسم الله الرحمن الرحیم پس اینجا سه قول آمد روایت اول آنست که سوره یا أیها المدثر اول وحی آمد روایت دیگر آنست که اول سوره اقرأ وحی آمد روایت سدیگر آنست که او بسم الله الرحمن الرحیم وحی آمد و جمع میان این روایات آنست که اول آیة که وحی آمد آیت بسم الله الرحمن الرحیم بود و اینست معنی آن خطاب که جبرییل گفت علیه السلام اقرأ باسم ربک و اول سورة که وحی آمد سوره یا أیها المدثر بود آن اول آیت باشد و این اول سورة تا جمله روایات درست بود و الله اعلم

و الذین معه أشداء علی الکفار رحماء بینهم تا آخر سورة صفت صحابه رسول است و بیان سیرت ایشان که در مجلس انس رسالت خلفاء و وزراء بودند و در بساط عهد اسلام نقباء و نجباء بودند بصحبت نبوت و رأفت رسالت تأدیب و تهذیب یافته و از نظر جلال صمدیت توفیق و تقریب دیده رب العالمین هر یکی را از ایشان بتشریفی و تقریبی مخصوص کرده و الذین معه ابو بکر أشداء علی الکفار عمر بن خطاب رحماء بینهم عثمان بن عفان تراهم رکعا سجدا علی بن ابی طالب ع یبتغون فضلا من الله و رضوانا بقیة العشرة المبشرون بالجنة ...

میبدی
 
۲۹۰۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۹- سورة الحجرات‏ » ۲ - النوبة الثانیة

 

... یکی از جمله بزرگان دین و صلحاء سلف حکایت کرد که در گورستان نشسته بودم مردی بمن برگذشت بر زبان من برفت که هذا و امثاله وبال علی الناس این چنین کس بر مردمان وبال باشد همان شب اندر خواب مرا نمودند جنازه ای که بر آن مرده ای بود و مرا گفتند کل من لحم هذا گوشت این مرده بخور چون نگه کردم این مرده آن کس بود که من او را غیبت کرده بودم گفتم چون خورم گوشت این مرده و سالها بر من گذشت که گوشت حیوان حلال نخوردم مرا جواب دادند که فلم اغتبته اذا پس چرا غیبت وی کردی دانستم که آن عقوبت غیبت است از خواب درآمدم اندوهگن و حزین یک سال بآن گورستان میرفتم تا آن مرد را باز بینم و از وی حلالی بخواهم بعد از یک سال که او را باز دیدم از دور بمن نگریست و گفت تبت توبه کردی از آن گفتم بلی توبه کردم و نیز نگویم گفت ارجع الی مکانک اکنون بجای خویش باز شو و نیز غیبت کس مکن

و در خبر است که مصطفی ص ماعز را رجم فرمود بحکم آنکه بر نفس خویش چهار بار اقرار کرد بر زنا بعد از آن رسول خدا جایی میگذشت و دو کس با یکدیگر میگفتند می بینی این ماعز را الله بر وی ستر کرد و او خویشتن را رسوا کرد تا چنانک سگ را بسنگ کشند او را کشتند رسول هیچ سخن نگفت و آن دو مرد با وی میرفتند تا جایی رسیدند که مرداری افتاده بود رسول گفت از این گوشت مردار چیزی بخورید نصیبی بردارید گفتند یا رسول الله مرداری بدین صعبی چون توان خورد رسول فرمود آنچه شما خوردید از گوشت آن برادر شما از این صعبتر بود اما انه الان فی انهار الجنة یتغمس فیها ماعز اکنون در جویهای بهشت فرو میشود و هر ساعتی نوطهارتی در خود می بیند و دیگر نواختی از حضرت عزت بدو میرسد و اتقوا الله فیما ینهیکم عنه و توبوا الیه عما قد سلف إن الله تواب رحیم

یا أیها الناس إنا خلقناکم من ذکر و أنثی مقاتل گفت سبب نزول این آیت آن بود که روز فتح مکه رسول خدا بلال را فرمود تا بر بام کعبه بانگ نماز گفت عتاب بن اسید بن ابی العیص از سر عصبیت جاهلیت گفت الحمد لله الذی قبض ابی حتی لم یر هذا الیوم حارث بن هشام گفت اما وجد محمد غیر هذا الغراب الاسود مؤذنا سهیل بن عمرو گفت ان یرد الله شییا یغیره ابو سفیان گفت انی لا اقول شییا اخاف ان یخبر به رب السماء هر یکی از سر تکبر و تجبر خویش بزرگی مینمودند و عیب درویشان میجستند جبرییل فرو آمد و رسول را از آن گفتار ایشان خبر کرد آن گه این آیت فرو آمد و ایشان را از آن ناسزا گفتن و عیب درویشان جستن و بمال و نسب تفاخر کردن بازداشت و زجر کرد ابن عباس گفت در شأن ثابت بن قیس فرو آمد که در مجمع رسول آن مرد را گفته بود پسر فلانه و درویش را سرزنش کرده رسول ص فرمود من الذاکر فلانة فقال ثابت انا یا رسول الله فقال انظر فی وجوه القوم فنظر فقال ما رایت یا ثابت قال رایت ابیض و احمر و اسود قال فانک لا تفضلهم الا فی الدین و التقوی ...

... قالت الأعراب آمنا این آیت در شأن بنی اسد بن خزیمة فرو آمد

قومی بادیه نشین بودند در سال قحط بمدینه آمدند و بظاهر کلمه شهادت میگفتند و اسلام مینمودند اما بباطن نفاق داشتند و مخلص نبودند و در راه مدینه تباه کاری کردند و نرخها گران میکردند و آن گه باسلام خویش منت بر رسول نهادند گفتند اتتک العرب بانفسها علی ظهور رواحلها و جیناک بالاثقال و العیال و الذراری و لم نقاتلک کما قاتلک بنو فلان و بنو فلان گفتند ما که آمدیم بجملگی آمدیم با عیال و فرزندان و بار و بنه خویش نه چون قومهای دیگر که تنها آمدند بر راه احلهای خویش و آن گه قتال کردند هر گروهی از عرب با تو و ما قتال نکردیم بر رسول منت مینهادند که ما مؤمنانیم و از وی عطا و صدقه میخواستند تا رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد قل لم تؤمنوا و لکن قولوا أسلمنا یا محمد ایشان را گوی شما ایمان نیاوردید که ایمان تصدیق دل است و اخلاص و تصدیق و اخلاص نیز در دلهای شما نیامده بلی مسلمانان اید بظاهر بر زبان کلمه شهادت رانده و از بیم قتل و سبی طاعت را انقیاد نموده از اینجا معلوم شد که آنچه بر ظاهر بنده میرود از طاعت داشتن و حکم را منقاد بودن آن را اسلام گویند بر معنی استسلام و آنچه بر باطن میرود از تصدیق و اخلاص آن را ایمان گویند و مصطفی فرموده الاسلام علانیة و الایمان سریرة اسلام آشکار است و ایمان نهان اسلام آنست که خلق از تو بینند ایمان آنست که خالق از تو شناسد اسلام با خلق است و ایمان با خالق اسلام شریعت است و ایمان حقیقت اسلام پوست است و ایمان مغز اسلام سود است و ایمان مایه اسلام صدف است و ایمان در وی در اسلام کالبد است و ایمان در وی روح

اسلام حلیت است و ایمان عقیدت اسلام سایه است و ایمان درخت اسلام خانه است و ایمان کدخدا اسلام لوح است و ایمان نبشته اسلام قدح است و ایمان شراب اسلام زبان است و ایمان کلمة چون از خود حکایت کنی چنین گوی مسلمانم بحکم مؤمنم بامید سنی ام باتباع ...

... و قالت المرجیة المؤمنون لا یتفاوتون فی الایمان و ذلک لانهم لم یعدوا الاعمال من الایمان و هذا خلاف السنة و اصل البدعة و قد قال النبی ص صنفان من امتی لیس لهما فی الاسلام نصیب المرجیة و القدریة

قوله و إن تطیعوا الله و رسوله ظاهرا و باطنا و سرا و علانیة لا یلتکم قرأ ابو عمرو و لا یالتکم بالالف کقوله تعالی و ما ألتناهم و قرأ الآخرون بغیر الف و هما لغتان بمعنی واحد یقال آلت یالت التا و لات یلیت لیتا اذا نقص و معنی الایة لا ینقصکم من ثواب أعمالکم شییا إن الله غفور رحیم ثم وصف المؤمنین المحققین المصدقین فی ایمانهم فقال إنما المؤمنون الذین آمنوا بالله و رسوله ثم لم یرتابوا لم یشکوا فی ایمانهم بل اخلصوا فی عقایدهم ثم حققوا بافعالهم و هو قوله و جاهدوا بأموالهم و أنفسهم فی سبیل الله ای فی طاعة الله أولیک هم الصادقون فی ایمانهم لاجتماع الاقرار باللسان و التصدیق بالقلب ثم بالعمل الصالح هذا هو المؤمن الصادق لا من اسلم خوف السیف و رجاء السیب فلما نزلت هاتان الایتان اتت الاعراب رسول الله فحلفوا بالله انهم مؤمنون فی السر و العلانیة و عرف الله غیر ذلک منهم فانزل سبحانه قل أ تعلمون الله بدینکم دخلت الباء لا لان هذا التعلیم بمعنی الاعلام و المعنی أ تعلمون و تخبرون الله بدینکم الذی انتم علیه و الله یعلم ما فی السماوات و ما فی الأرض ای یعلم ما فی قلوب اهل السماوات و ما فی قلوبکم و الله بکل شی ء علیم لا تخفی علیه خافیة فلا یحتاج الی اخبارکم

یمنون علیک أن أسلموا و هم بنو اسد بن خزیمة و قد سبق بیانه و قیل هم الاعراب الذین ذکرهم الله فی سورة الفتح جهینة و مزینة و اسلم و اشجع و غطفان کانوا یقولون آمنا لیؤمنوا علی انفسهم و اموالهم فلما استنفروا الی الحدیبیة تخلفوا و هم الذین منوا بایمانهم علی رسول الله و تقدیره یمنون علیک باسلامهم قل لا تمنوا علی إسلامکم ای باسلامکم بل الله یمن علیکم أن هداکم یعنی بان هدیکم للإیمان إن کنتم صادقین فی ایمانکم فلستم صادقین و لو کنتم مؤمنین صادقین لکانت المنة لله لا لکم المن یذکر و المراد به التحمد بالنعمة و هو مذموم من العباد و یذکر و المراد به الانعام و علیه وصف الله بانه منان قوله بل الله یمن علیکم ای انعم علیکم و قیل بل الله احق بالتحمد بالنعمة ...

میبدی
 
۲۹۰۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۹- سورة الحجرات‏ » ۲ - النوبة الثالثة

 

... یا رب شب من سحر ندارد گویی

ای جوانمرد هر که شبی بیدار نبوده او رنج بیداری چه داند هر که شبی بیمار نبوده از درازی شب بیداران چه خبر دارد ای مسکین هرگز ترا شبی بود که از درد نایافت مونس مونس تو ماه بود و ستاره با تو همراز بود ای شب دراز بخواب غفلت کوتاه کرده و روز سپید بمعصیت سیاه کرده ای مسکین روز عمرت را شب آمد بهار جوانی درگذشت گلنارت زرد شد عقیقت کاه شده چراغت فرو مرد حساب عمر فذلک شد روز شمرده بآخر رسید و برید در رسید امروز ماتم خود بدار و اشک حسرت از دیده فرو بار پیش از آنکه نه چشم ماند نه بینایی نه تن ماند نه توانایی نه قوت ماند نه دانایی نه کمال ماند نه زیبایی

ای خداوندان مال الاعتبار الاعتبار

و ای خداوندان قال الاعتذار الاعتذار ...

میبدی
 
۲۹۰۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵۰ - سورة ق‏ » ۱ - النوبة الثانیة

 

این سورة را دو نام است سوره ق و سوره الباسقات هزار و چهارصد و نود و چهار حرف است سیصد و پنجاه و هفت کلمت و چهل و پنج آیت جمله بمکه فرو آمد مگر یک آیت و لقد خلقنا السماوات و الأرض و ما بینهما فی ستة أیام این یک آیت بمدینه فرو آمد بقول ابن عباس و قتاده و باقی همه یکی است و در این سورة دو آیت منسوخ است یکی فاصبر علی ما یقولون دیگر و ما أنت علیهم بجبار این هر دو آیت منسوخ است بآیت سیف

و در فضیلت سورة ابی بن کعب روایت کند از مصطفی ص قال من قرأ سورة ق هون الله علیه ثارات الموت و سکراته ...

... گفت انا قاف منم قاف گرد عالم درآمده گفت این کوه های خرد چیست

گفت این رگهای منست و در هر بقعتی و در هر شهری از شهرهای زمین از من رگی است بدو پیوسته هر آن زمین که بارادت حق آن را زلزله خواهد رسید مرا فرماید تا رگی از رگهای خود بجنبانم که بآن زمین پیوسته تا آن را زلزله افتد ذو القرنین گفت یا قاف از عظمت الله با ما چیزی بگوی گفت یا ذا القرنین ان شأن ربنا لعظیم کار خداوند ما عظیم است و از اندازه و هم و فهم بیرونست بعظمت او خبر کجا رسد و کدام عبارت بوصف او رسد گفت آخر آنچ کمتر است و در تحت وصف آید چیزی بگوی گفت وراء من زمینی است آفریده پانصد ساله راه طول آن و پانصد ساله راه عرض آن همه کوهان اند پر از برف و رنه آن برف بودی من از حرارت دوزخ چون ار زیر بگداختید ذو القرنین گفت زدنی یا قاف نکته ای بگوی دیگر از عظمت و جلال حق گفت جبرییل امین کمر بسته در حجب هیبت ایستاده هر ساعتی از عظمت و سیاست درگاه جبروت بر خود بلرزد رعده ای بر وی افتد رب العالمین از آن رعده وی صد هزار ملک بیافریند صفها برکشیده در حضرت بنعت هیبت سر در پیش افکنده و گوش بر فرمان نهاده تا یک بار از حضرت عزت ندا آید که سخن گویید همه گویند لا اله الا الله و بیش از این نگویند اینست که رب العالمین گفت یوم یقوم الروح و الملایکة صفا الی قوله و قال صوابا یعنی لا اله الا الله و قیل معنی قوله ق قف یا محمد علی اداء الرسالة و العمل بما امرت و قیل معناه قضی الامر کقوله حم ای حم ما هو کاین و الاحسن ان یقال هو من الحروف المقطعة علی ما سبق امثاله

و القرآن المجید ای الشریف الکریم علی الله الکثیر الخیر العظیم الشأن هذا قسم جوابه محذوف لدلالة ما بعده من الکلام علیه تأویله و القرآن المجید ان الرسول صادق و الساعة حق و بر قول ایشان که گفتند قضی الامر جواب مقدم است تقدیره و القرآن المجید قضی الامر باین قرآن بزرگوار که کار گزاردند و حکم راندند در ازل و قیل جوابه بل عجبوا و جوابات القسم سبعة ان الشدیدة کقوله و الفجر و لیال عشر الی قوله إن ربک لبالمرصاد و ان الخفیفة کقوله تالله إن کنا لفی ضلال مبین و ما النفی کقوله و الضحی و اللیل إذا سجی ما ودعک ربک و اللام المفتوحة کقوله فو ربک لنسیلنهم و لا کقوله و أقسموا بالله جهد أیمانهم لا یبعث الله من یموت و قد کقوله و الشمس و ضحاها الی قوله قد أفلح من زکاها و بل کقوله ق و القرآن المجید بل عجبوا أن جاءهم منذر منهم یعرفون نسبه و صدقه و امانته فقال الکافرون هذا ای هذا الذی یقول ان نبعث شی ء عجیب و قیل اختیار الله محمدا للرسالة و الانذار شی ء عجیب اگر کسی گوید در سوره ص و قال الکافرون بواو و گفت و اینجا بفا گفت چه فرق است جواب آنست که عرب استعمال فا جایی کنند که ثانی باول متصل بود که در فا معنی اتصال است و اینجا شی ء عجیب متصل است بآنچه گفت عجبوا أن جاءهم و این معنی اتصال در سوره ص نیست لا جرم بواو گفت نه بفا ...

... ثمره اهل شریعت بهشت است ثمره اهل حقیقت لقاء و رضاء رحمن

قوله و نزلنا من السماء ای من السحاب من جانب السماء ماء مبارکا ای مطرا یلبث فی اجزاء الارض فینبع طول السنة و قیل مبارکا للخلق فیه برکات و منافع فأنبتنا ای اخرجنا من الارض به ای بذلک الماء جنات ای الاشجار و الفواکه و الثمار و حب الحصید ای و حبا یحصد کالبر و الشعیر و سایر الحبوب التی تحصد و تدخر فاضاف الحب الی الحصد و هو اضافة الشی ء الی صفته کمسجد الجامع و ربیع الاول و حق الیقین و حبل الورید و نحوها و قیل معناه و حب النبت الحصید لان النبت یحصد لا الحب

و النخل باسقات ای طوالا عجیبة الخلق یقال بسقت بسوقا اذا طالت ...

... رزقا للعباد ای جعلناها رزقا للعباد و أحیینا به ای بذلک الماء بلدة میتا فاهتزت بالنبات و حییت روی ابو هریرة قال کان النبی ص اذا جاءهم المطر فسالت المیازیب قال لا محل علیکم العام ای الجدب کذلک الخروج من قبورکم یوم البعث بعد ان کنتم امواتا قال ابن عباس ینزل الله من السماء مطرا کنطف الرجال فینبت علیه اللحم و العظام و الاجساد فیرجع کل روح الی جسده

قوله کذبت قبلهم قوم نوح و أصحاب الرس قوم من بقایا ثمود کانوا علی بیر بارض الیمامة ارسل الیهم نبی اسمه حنظلة بن صفوان فقتلوا نبیهم و ثمود هم ثمود بن عابر و هو عاد الآخرة

و عاد و هو عاد ارم و هو عاد الاولی و فرعون موسی اسمه الولید بن مصعب بن الریان و إخوان لوط لفظ عربی لا عن اخوة نسب او دین ...

... إذ یتلقی المتلقیان التلقی و التلقن واحد قال الله تعالی فتلقی آدم معناه تلقن و المتلقیان الملکان الموکلان بالانسان و هما کاتباه و هو ان الله عز و جل و کل بالانسان مع علمه باحواله ملکین باللیل و ملکین بالنهار یحفظان عمله و یکتبان اثره الزاما للحجة احدهما عن یمینه یکتب الحسنات و الآخر عن شماله یکتب السییات فذلک قوله عن الیمین و عن الشمال قعید و لم یقل قعیدان لانه اراد عن الیمین قعید و عن الشمال قعید فاکتفی باحدهما عن الآخر و القعید المقاعد کالجلیس و الاکیل و الشریب ما یلفظ من قول ای ما یتکلم من کلام فیلفظه أی یرمیه من فیه إلا لدیه رقیب حافظ عتید حاضر اینما کان قال الحسن ان الملایکة یجتنبون الانسان علی حالین عند غایطه و عند جماعه و قال مجاهد یکتبان علیه حتی انینه فی مرضه و قال عکرمة لا یکتبان الا ما یوجر علیه او یوزر فیه قال الحسن عجبت لابن آدم ملکاه علی نابیه قعد هذا علی نابه و قعد هذا علی نابه لسانه قلم لهما و ریقه مداد لهما کیف یتکلم فیما لا یعنیه و عن علی بن ابی طالب ع قال قال رسول الله ص ان مقعد ملکیک علی ثنیتیک لسانک قلمهما و ریقک مدادهما و انت تجری فیما لا یعنیک لا تستحیی من الله و لا منهما

و عن ابی امامة قال قال رسول الله ص کاتب الحسنات علی یمین الرجل و کاتب السییات علی یسار الرجل و کاتب الحسنات امیر علی کاتب السییات فاذا عمل حسنة کتبها صاحب الیمین عشرا و اذا عمل سییة قال صاحب الیمین لصاحب الشمال دعه سبع ساعات لعله یسبح او یستغفر و عن الحسن عن ابی هریرة و انس قالا قال رسول الله ما من حافظین یرفعان الی الله ما حفظا فیری الله تعالی فی اول الصحیفة خیرا او فی آخرها خیرا الا قال لملیکته اشهدوا انی قد غفرت لعبدی ما بین طرفی الصحیفة و عن ثابت عن انس ان رسول الله ص قال ان الله تبارک و تعالی وکل بعبده المؤمن ملکین یکتبان عمله فاذا مات قال الملکان اللذان وکلا به یکتبان عمله قد مات فلان فتأذن لنا فنصعد الی السماء فیقول الله عز و جل سمایی مملوءة من ملایکتی یسبحون فیقولان فاین فیقول قوما علی قبر عبدی فکبرانی و هللانی و اکتبا ذلک لعبدی الی یوم القیمة

میبدی
 
۲۹۰۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵۰ - سورة ق‏ » ۱ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحیم بدان که عناصر عالم چهار است باد و آتش و آب و خاک و این چهار عنصر وجود که یافتند در بدو آفرینش ازین چهار کلمت یافتند بسم الله الرحمن الرحیم نسیمی و شمیمی بود از عالم جلال و جمال این کلمات که بوزید تا این چهار عنصر در عالم پیدا آمد آن گه در دور اول تا عهد آخر این چهار عنصر قوت طبیعت داشتند و عالم از ترکیب اجزاء ایشان منتظم همی بود بر وفق تقدیر الهی و در هر عهدی این چهار عنصر قوتی زیادت نمودندی در عهد نوح قوت آب بود و طغیان آن لقوله تعالی إنا لما طغی الماء و در عهد هود قوت باد صرصر بود لقوله بریح صرصر عاتیة و در عهد موسی زمینی خاکی قوتی زیادتی نمود تا انتقام خویش بالتقام قارون ظاهر کرد که فخسفنا به و بداره الأرض و در عهد یونس شرارت آتش در هواء قدرت فروغ گرفت همچنین در هر عهدی هر باد که بوزیدی و هر موجی که از دریا بخاستی یا کشتی غرق کردی یا شهری خراب کردی و هر برقی که بجستی ولایتی بسوختی و همیشه زمین را زلزله همی بودی و خسف و مسخ ظاهر همی گشتی تا عهد این مهتر عالم سید ولد آدم ص که عهد فترت نبوت بسر آمد و صبح روز فطرت دین اسلام برآمد زمین نور گرفت و آسمان سرور یافت و رخسار ستارگان بیفروخت و جبرییل اندر هواء عالم آواز داد که بسم الله الرحمن الرحیم آواز وی اندر اجزاء عالم سرایت کرد تا هر ذره ای از ذرایر عالم در عشق سماع این کلمات زبانی یافت و از وی طنینی و ضجیجی شنیدند قالت عایشه لما نزلت بسم الله الرحمن الرحیم ضجت الجبال حتی سمع اهل مکة دویها فقالوا سحر محمد الجبال و قال ابن عباس لما نزلت بسم الله الرحمن الرحیم سکنت الریاح و ماجت البحور و اصغت البهایم بآذانها و رمیت الشیاطین من السماء و حلف رب العزة لا یسمی اسمه علی شی ء الا بارک علیه و آن گه هر کلمتی از این کلمات تسمیة یکی را از آن عناصر جمالی و کمالی داد از کلمه بسم بندی بر باد نهادند و از هیبت نام الله داغی بر زبان آتش نهادند و از رحمت رحمن شمتی بر آب زدند و از رأفت رحیم نسیمی بخاک رسانیدند باد شرت بگذاشت آتش شرر فرو نشاند آب از طغیان توبت کرد خاک زلزله بگذاشت و باستقامت درآمد این همه بآنست که عهد عدل گذشت و عهد فضل آمد عهد خسف و مسخ گذشت و عهد رأفت و رحمت آمد و ما أرسلناک إلا رحمة للعالمین نسبت این امت که قدم بر بساط شرع احمد مرسل دارند چون اضافت کنی بامت پیشینیان اضافت آدمی بود بحیوان از آنکه در عهد اول صورت ایشان مسخ پذیر بود و سورت ایشان نسخ پذیر بود و عقد ایشان فسخ پذیر بود از آنکه بنهایت کمال نرسیده بودند باز چون عهد مهتر عالم آمد فیض تنزیل الهی روایح خویش باسماع ذریت آدم رسانیدند ندا درآمد که ای سید همه شرعها را نسخ و شرع ترا نسخ نه همه عقدها را فسخ و عقد ترا فسخ نه همه امتان را مسخ و امت ترا مسخ نه

قوله تعالی ق قال ابن عطاء اقسم الله عز و جل بقوة قلب حبیبه محمد ص حیث حمل الخطاب و لم یؤثر ذلک فیه لعلو حاله ...

... دیگر خواص در گاه را بخصایص بر و شواهد لطف کقوله و نحن أقرب إلیه

اول او را قربی دهد غیبی تا از جهانش باز برد پس او را قربی دهد کشفی تا از جهانیانش باز برد پس او را قربی دهد حقیقی تا از آب و گلش باز برد از شاهد بنده میکاهد و از شاهد خود میافزاید تا چنان که در اول خود بود در آخر هم خود باشد علایق منقطع و اسباب مضمحل و رسوم باطل حدود متلاشی و اشارت متناهی و عبارت منتفی و خبر منمحی و حق یکتا بحق خود باقی و الله خیر و أبقی

رأیت حبی بعین قلبی ...

... این همه چیست نتیجه یک حکم که در ازل کرد که سبقت رحمتی غضبی

از این عجیب تر شنو بنده معصیت میکند فرمان آید که پرده ایمان وی در کشید تا جرم و جنایت وی مغمور و مغلوب ایمان وی گردد آن گه چندان جرم و معاصی بهم آید که گویند بار خدایا جرم بسیار است پرده ایمان آن را نمیپوشد گوید اگر پرده ایمان وی نمیپوشد پرده کرم من در کشید تا بپوشد

میبدی
 
۲۹۱۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵۰ - سورة ق‏ » ۲ - النوبة الثالثة

 

... الموت کأس و کل الناس شاربه

روزگاری که آدم را وفا نداشت ترا کی وفا دارد عمری که بر نوح بپایان رسید با تو کی به بقا دار اجلی که بر خلیل تاختن آورد ترا کی فرو گذارد مرگی که بر سلیمان کمین ساخت با تو کی مسامحت کند موکلی که جان مصطفی را تقاضا کرد با تو کی مدارا کند اگر عمر نوح و مال قارون و ملک سلیمان و حکمت لقمان بدست آری بدر مرگ سود ندارد و با تو محابا نکند هفت هزار سال کم کسری گذشت تا آدمیان اندر این سفرند از اصلاب بارحام میآیند و از ارحام بپشت زمین و از پشت زمین بشکم زمین میروند همه عالم گورستان است زیرا او همه حسرت زیر او همه حسرت سر بر آر و از آسمان بپرس که در شکم چند نازنین داری

سل الطارم العالی الذری عن قطینه ...

... ملک از فلک نثار کند ستاره ای بر خد و قد با اعتدال تو مشک را رشک آید از زلف و خال تو مجد و حمد و ملت و دولت پیوسته میم و حامیم و دال تو با این همه منقبت و مرتبت ای سید راه فنات می بباید رفت و در کف لحد می بباید خفت پدرت خلیل از این قهر نرست برادرت کلیم از این زهر نجست

ای محمد اکنون که کار تام شد و قواعد شرع بنظام شد که الیوم أکملت لکم دینکم منشور رسالت برخواندی مکه گشادی بر اعدا ظفر یافتی دامن کفر چاک کردی صنادید قریش هلاک کردی کعبه را از بتان پاک کردی قیصر روم از بیم تو در قصر خویش بی آرام است نجاشی در حبشه ترا بنده غلام است هرقل در روم ترا مطیع فرمان و پیامست آسمان بفرق تو مینازد زمین بخاک قدمت مینازد وقت آن آمد که روی در نشیب مرگ آری و همه را یکبارگی بگذاری کار چون بکمال رسد نقصان گیرد

ماه در آسمان تا هلال بود در زیادت بود چون بدر گردد و شعاعش تمام شود نقصان گیرد ...

... ای یوسف صدیق راحت از دست حاسدان سه روز زندان چاه ارزد مملکت و ولایت مصر هفت سال زندان مصر ارزد مؤمن موحد دیدار جمال مادر و پدر نه ماه زندان رحم ارزد دیدار لم یزل و لا یزال و جوار خداوند ذو الجلال هزار سال زندان لحد ارزد

قوله تعالی إن فی ذلک لذکری لمن کان له قلب اگر صد بار روی در خاک مالی و عالم بر فرق سر بپیمایی تا آن نقطه حقیقی که نام وی دل است رفیق این طاعت نباشد همه را رقم نیستی درکشند که در خبر است تفکر ساعة خیر من عبادة الثقلین

چون بنده بدرگاه آید و راز بگشاید و دل هم چنان گرفتار شغل دنیا مانده رقم خذلان بر آن طاعت کشند و بر وی وی باز زنند که گفته اند من لم یحضر قلبه فی الصلاة فلا تقبل صلوته دلی که از قید عبودیت اغیار خلاص یافت آن دل مر حق را یکتا شد نه رنگ ریاء خلق دارد نه گرد سمعت بر وی نشیند لکن در سفینه خطر باشد که اشارت صاحب شرع چنین است که و المخلصون علی خطر عظیم ...

میبدی
 
۲۹۱۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵۱- سورة الذاریات‏ » ۱ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحیم بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان

فالحاملات وقرا ۲ بمیغها که بار گران می کشد

و الذاریات ببادها که خرمن می پرکند ذروا ۱ پرکندگیی ...

میبدی
 
۲۹۱۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵۱- سورة الذاریات‏ » ۱ - النوبة الثالثة

 

بسم الله الرحمن الرحیم بسم الله اخبار عن قدرته و عزته بنعت الجلال الرحمن الرحیم اخبار عن رأفته و رحمته بوصف الجمال فبقدرته وجد من وجد من مراده و برأفته وجد من وجد من عباده بسم الله اخبار است از عزت و قدرت ذو الجلال الرحمن الرحیم اشارت است بنعت رأفت و لطف جمال بر کمال

جمال الوهیت صد هزار جان طالبان بسوخت جمال صمدیت صد هزار جان عاشقان بیفروخت قومی در قهر جلال از بیم قطیعت میسوزند قومی در لطف جمال بر امید وصلت میفروزند و دلهای بندگان روز و شب از تأثیر این دو صفت گاه در خوف و گاه در رجا و از قضیت این دو اصل گاه در قبض است و گاه در بسط ...

... باین مخلوقات و مصنوعات قسم یاد کرد که رستاخیز بودنی است و هر کسی را جزا کردار خود بخیر و شر دادنی معتقد کافه اهل اسلام است که حق جل جلاله روز حشر و نشر خلایق را جمع کند ارواح و اشباح را بهم آرد چنانک در نشیه اول روح و شخص جمع بودند از بهر ابتلا هم چنین در روز حشر و نشر جمع باشند از بهر یافت جزا فالحشر حق و قراءة الکتاب حق و المیزان و السؤال حق و ممر الخلق علی الصراط حق و لواء الحمد حق و الشفاعة حق و الجنة و النار حق قال الله تعالی و یستنبیونک أ حق هو قل إی و ربی إنه لحق و قال تعالی فو رب السماء و الأرض إنه لحق مؤمنان که باین غیبها ایمان آوردند و پیغام از پیغام رسان پذیرفتند و براست داشتند جزا ایشان فردا در آن جهان چیست

إن المتقین فی جنات و عیون آخذین ما آتاهم ربهم صفت و سیرت ایشان امروز درین جهان چیست کانوا قلیلا من اللیل ما یهجعون و بالأسحار هم یستغفرون و فی بعض الاخبار یقول الله عز و جل ان احب احبایی الی الذین یستغفرون بالاسحار اولیک الذین اذا اردت باهل الارض شییا ذکرتهم فصرفت بهم عنهم

بنده را هیچ کرامت بزرگتر از آن نبود که در شب تاریک برخیزد متواری بر درگاه باری در مناجات و زاری

شبی که وصفش اینست لیل هادی و قمر بادی و رب ینادی عبادی عبادی

فرمان آمد که ای محمد و من اللیل فتهجد من کلمه تبعیض است اینجا و معنی آنست که ای محمد بعضی از شب بیدار باش و بعضی از شب در خواب بیاسای که اگر همه شب در خواب باشی امت ضایع مانند و اگر شب بیدار باشی همه را بشفاعت تو بیامرزم آن گه نصیب رحمت من پیدا نیاید ای محمد ترا شفاعت است و مرا رحمت است و چنانک شفاعت ترا نصیب باید رحمت مرا نصیب باید پس بعضی از شب بیدار باش و بعضی در خواب تا بسبب بیداری تو بعضی را بیامرزم تصدیق شفاعت را و بحرمت خواب تو بعض بیامرزم تحقیق رحمت را تا هم نصیب شفاعت تو پدید آید و هم نصیب رحمت من

قوله و فی السماء رزقکم و ما توعدون اصمعی گوید در بصره بودم نماز جمعه گزارده و از جامع بیرون آمده که اعرابی را دیدم بر شتری نشسته و نیزه در دست گرفته چون مرا دید گفت تو از کجایی و از کدام قبیله ای گفتم از قبیله اصمع گفت تو آنی که ترا اصمعی گویند گفتم آری من آنم گفت از کجا می آیی گفتم از خانه خدای عز و جل گفت ا و لله بیت فی الارض و خدای را در زمین خانه ای هست گفتم آری خانه مقدس معظم بیت الله الحرام گفت آنجا چه میکردی گفتم کلام خدا میخواندم گفت ا و لله کلام خدای را کلامی هست گفتم آری کلامی شیرین و سخنی پرآفرین گفت چیزی از آن بر من خوان درگرفتم بسم الله الرحمن الرحیم و الذاریات ذروا تا اینجا رسیدم و فی السماء رزقکم و ما توعدون گفت یا اصمعی هذا کلام الباری این کلام خداست و سخن او که گفته گفتم آری سخن او خود گفته و بمحمد فرو فرستاده اصمعی گفت گویی آتشی از غیب دروزدند سوزی در وی پدید آمد دردی بو العجب از درون وی سر برزد نیزه و شمشیر داشت هر دو بشکست و شتر را بکشت و بدرویشان فروگذاشت و جامه لشکریان از تن بیرون کرد و گفت یا اصمعی تری یقبل من لم یخدمه فی شبابه چگویی کسی که در جوانی خدمت او ناکرده امروز او را بپذیرد گفتم چون که نپذیرد پیغامبران را میفرستد که تا ناآمده را بیارند آمده را چون رد کنند

پیر طریقت در مناجات خویش گفته الهی هر چند که از بد سزای خویش بدردم لکن از مفلس نوازی تو شادم الهی من بقدر تو نادانم و سزاء تو را ناتوانم ...

... از وصل رخت گلی دمد بر گل من

آن گه گفت یا اصمعی این درد زده را دارویی بیفزای و خسته معصیت را مرهمی نه گفتا بر خوان فو رب السماء و الأرض إنه لحق مثل ما أنکم تنطقون چند بار خویشتن را بر زمین زده و نعره ای چند بکشید همچون و الهی سرگردان و حیران روی نهاد بر بیابان دانستم که او قصد حج دارد من نیز عزم درست کردم و رفتم بوقت طواف او را دیدم در استار کعبه آویخته و میگوید من مثلی و انت ربی من مثلی و انت ربی

گفتم یا اعرابی مردم را از طواف مشغول داشته ای باین سخن که می گویی گفت یا اصمعی خانه خانه او و بنده بنده او بگذار تا نازی کنم بر او آن گه اعرابی این بیتها بر گفت ...

میبدی
 
۲۹۱۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵۳- سورة النجم‏ » النوبة الاولى

 

... أ فتمارونه علی ما یری ۱۲ می پیکار کنید با او بر آنچه او دید می نااستوار گیرید او را وران

و لقد رآه نزلة أخری ۱۳ و دید او را باز باری دیگر

عند سدرة المنتهی ۱۴ بنزدیک درخت سدره آنجا که دانش خلق تا آنجا بیش نرسد چون آنجا رسد برنگذرد ...

... و إبراهیم الذی وفی ۳۷ و در صحیفهای ابراهیم آن ابراهیم که سپری کرد و بگزارد آنچه فرمودند و باز ایستاد و باز آمد آن را که پذیرفت

ألا تزر وازرة وزر أخری ۳۸ نکشد هیچ بارکش بار کسی دیگر

و أن لیس للإنسان إلا ما سعی ۳۹ و نیست مردم را از پاداش مگر پاداش آنچه خود کرد ...

میبدی
 
۲۹۱۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵۳- سورة النجم‏ » النوبة الثالثة

 

... گویی بازی بود آن مهتر بر دست فضل آموخته بر بساط قربت و زلفت پرورش داده و از جمعیت مشاهدة او را بتفرقه دعوت درآورده تا عالمی را صید کند همه را پیش لطف و قهر حق بدارد امروز همه را بشریعت شکار خود گرداند و فردا در مقام شفاعت همه را بحق سپارد

چون آن مهتر قدم در میان دعوت نهاد و آن عزیزان حضرت اجابت کردند از هر گوشه طلیعه بلا سر برآورد و از آسمان فطرت باران محنت باریدن گرفت قرآن قدیم از قصه غصه ایشان چنین خبر میدهد که و لنبلونکم بشی ء من الخوف و الجوع و قال تعالی لتبلون فی أموالکم و أنفسکم الآیة

ای جوانمرد هر که خیمه بر سر کوی محبت زند از چشیدن بلا و شنیدن جفا چاره نبود ما دام تا قدم در عالم عافیت داری همه عالم بساط تو بود چون قدم در عالم عشق نهادی بزنجیر ز حیرت بر عقابین بلا پیچند و از حلقه در بی نیازی حلق نیازت را برآویزند ...

... ای محمد یاران خود را گوی از حلاوت حلوا وصال کسی خبر دارد که تلخی حنظل فراق چشیده باشد

آن کس که طمع دارد بملک کبیر در جوار خداوند کریم بر دیدار و رضا ذو الجلال عظیم کم از آن نباشد که درین زندان دنیا روزی چند بار محنت بکشد و بامید آن نعمت این محنت دولت انگارد

چنانک آن پیر طریقت گفته الهی بر امید وصل چندان اشک باریدم که بر آب چشم خویش تخم درد بکاریدم

ور سعادت ازلی دریابم ...

... جواب آنست که موسی صاحب مناجات بود در دنیا و ظن وی چنان بود که مرتبت کس بلندتر از مرتبت او نیست و معراج کس وراء معراج او نیست اما معراج موسی تا طور بود و معراج محمد تا بساط نور بود و موسی را چهل روز روزه فرمودند و چون بحضرت مناجات حاضر کردند ملتمسات او بعضی بایجاب مقرون داشتند بعضی نه

و محمد ص که در یتیم بحر فطرت بود او را خواب آلود بحضرت بردند و در یک لحظه چندین بار تخفیف حواست همه باجابت مقرون گردانیدند تا موسی را معلوم گردد شرف و مرتبت مصطفی ص و استغفار کند از آن گفت که جوانی را از سر ما در گذرانیدند

و از این عجبتر که موسی چون دیدار خواست که أرنی أنظر إلیک او را بصمصام غیرت لن ترانی جواب دادند پس چون تاوان زده آن سؤال گشت بغرامت تبت إلیک وادید آمد باز چون نوبت بمصطفی ص رسید دیده وی را توتیای غیرت لا تمدن عینیک در کشیدند گفتند ای محمد دیده که بآن دیده ما را خواهی دید نگر بعاریت بکس ندهی مهتر عصابه عزت ما زاغ البصر و ما طغی بر دیده خود بست بزبان حال گفت ...

... یا محمد لو لا انی احب المعاتبة لما حاسبتهم اگر نه آن بودی که دوست دارم با ایشان عتاب کردن و با ایشان سخن گفتن و رنه خود حساب ایشان نکردمی

یا محمد با امتهاء پیشین چهار چیز کردم که با امت تو نکردم قومی را بزمین فرو بردم قومی را صورت بگردانیدم قومی را سنگ باران کردم قومی را بآتش حریق هلاک کردم و از بهر شرف و جاه تو با امت تو از این هیچ چیز نکردم

یا محمد این خلوت که ساختم با تو بآن کردم تا با خلق نمایم که تو کیستی و با تو نمایم که من کیستم

رسول خدا ص چون از درگاه عزت آن همه اکرام و اعزاز دید گفت بار خدایا امت مرا جمله بمن بخش فرمان آمد که ای محمد امشب تنها آمده ای دندان مزد ترا ثلثی بخشیدم و فردا برستاخیز در انجمن کبری باقی بتو بخشم تا عالمیان مرتبت و منزلت تو بنزدیک ما بدانند و الله الموفق و المعین

میبدی
 
۲۹۱۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵۴- سورة القمر » النوبة الاولى

 

... و کذبوا و دروغ زن گرفتند و اتبعوا أهواءهم و بر پی هواء خود رفتند و کل أمر مستقر ۳ و هر کاری آخر ور جای خویش آرام گیرد

و لقد جاءهم من الأنباء و آمد بایشان از اخبار ما فیه مزدجر ۴ آنچ در آن جای آن هست که بآن وا ایستند

حکمة بالغة سخنی راست بر جای خویش رسیده که بحاجت خلق سپری فما تغن النذر ۵ و چه بکار آید آگاه کنندگان و بیم نمایندگان ...

... فدعا ربه خواند خداوند خویش را أنی مغلوب که مرا کم آوردند و باز شکستند فانتصر ۱۰ را کین کش

ففتحنا أبواب السماء بازگشادیم در هاء آسمان را بماء منهمر ۱۱ بآبی سخت بار بزور

و فجرنا الأرض و برگشادیم زمین را عیونا چشمه چشمه ...

... کذبت قوم لوط بالنذر ۳۳ دروغ زن گرفتند قوم لوط ترساننده خویش را و آگاه کردن و بیم نمودن را

إنا أرسلنا علیهم حاصبا ما فرو گشادیم ور ایشان سنگ باران إلا آل لوط مگر کسان لوط نجیناهم بسحر ۳۴ باز رهانیدیم ایشان را و از میان ایشان بیرون بردیم بآخر شب

نعمة من عندنا بنیکوکاری از نزدیک ما کذلک نجزی من شکر ۳۵ همچنین پاداش دهیم سپاس دار را ...

... إنا کل شی ء خلقناه بقدر ۴۹ ما هر چیزی را بیافریدیم باندازه و دانش

و ما أمرنا إلا واحدة و نیست فرمان ما مگر یکی یک سخن یک بار کلمح بالبصر ۵۰ چون یکتا دیدن که نگریستن تاود

و لقد أهلکنا أشیاعکم و هلاک کردیم چون شمایان فراوان فهل من مدکر ۵۱ هیچ پندپذیر هست ...

میبدی
 
۲۹۱۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵۴- سورة القمر » النوبة الثانیة

 

... قوله اقتربت الساعة و انشق القمر خبر درست است از عبد الله بن مسعود گفت اهل مکة از رسول خدا درخواستند تا ایشان را آیتی نماید یعنی بر صدق نبوت خویش گفتند خواهیم که ماه آسمان بدو نیم شود رسول خدا دعا کرد و ماه بدو نیم گشت ابن مسعود گفت کوه حرا را دیدم میان دو نیمه قمر بروایتی دیگر گفت یک نیمه بالاء کوه دیدم و یک نیمه بدامن کوه بروایتی دیگر یک نیمه بر کوه قعیقعان دیدند و یک نیمه بر کوه بو قبیس و رسول خدا در آن حال گفت اشهدوا اشهدوا

انس مالک گفت انشق القمر علی عهد رسول الله ص و هو بمکة مرتین یعنی فی وقت واحد کانهما التأما ثم انشق المرة الثانیة انس مالک گفت دو بار شکافته شد ماه در آن یک شب در آن یک وقت یک بار شکافته گشت بدو نیم شد سپس با هم شد هر دو نیمه و دیگر باره هم در آن وقت شکافته گشت قریش گفتند هذا سحر ابن ابی کبشة سالوا السفار فاسیلوهم فقالوا لهم قد رایناه فانزل الله عز و جل اقتربت الساعة و انشق القمر فی الکلام تقدیم و تأخیر تأویله و الله اعلم انشق القمر و اقتربت الساعة کان فی علم الله عز و جل ان من آیات اقتراب الساعة انشقاق القمر فی آخر الزمان

روی ان حذیفة خطب فقال الا ان الله یقول اقتربت الساعة و انشق القمر الا و ان الساعة قد قربت الا و ان القمر قد انشق الا و ان الدنیا قد آذنت بفراق الا و ان المضمار الیوم و غدا السباق الا و ان الغایة النار و السابق من سبق الی الجنة ...

... و کذبوا و اتبعوا أهواءهم ای کذبوا النبی ص و ما عاینوا من قدرة الله عز و جل و اتبعوا ما زین لهم الشیطان من الباطل و کل أمر مستقر اما امر الدنیا فسیظهر فیثبت الحق و یزهق الباطل و اما امر الآخرة فسیبقی من ثواب او عقاب هر کاری آخر و رجای خویش قرار گیرد آنچه این جهانی است فرا دید آید راستی کار راست و ناراستی کار ناراست و اما آن جهانی قرار گیرد نیک بخت در پاداش نیک بختی خویش و بدبخت در پاداش بدبختی خویش و قیل و کل أمر مستقر ای کل ما قدر کاین واقع لا محالة و قیل کل امر منته الی غایة لان الشی ء اذا انتهی الی غایته استقر و ثبت

و لقد جاءهم یعنی مشرکی مکه من الأنباء ای من اخبار الامم المکذبة فی القران ما فیه مزدجر ای ازدجار عن الکفر و المعاصی تقول زجرته و ازدجرته اذا نهیته و وعظته و اصله مزتجر لانه مفتعل من الزجر جعلت التاء دالا لان التاء مهموسة و الزای مجهورة قوله حکمة بالغة هذا بیان ما فی قوله ما فیه مزدجر و قیل معناه هو حکمة بالغة ای القران حکمة تامة فی الزجر و قیل بالغة من الله الیکم فما تغن النذر یجوز ان یکون ما نفیا و المعنی فلیست تغنی النذر و یجوز ان یکون استفهاما و المعنی فای شی ء تغنی النذر اذا خالفوهم و کذبوهم

و النذر له وجهان احدهما انه جمع النذیر و الثانی انه بمعنی الانذار کقوله فکیف کان عذابی و نذر ای عذابی و انذاری و تمام هذا الکلام فی قوله و ما تغنی الآیات و النذر عن قوم لا یؤمنون چه بکار آید بیم نمودن و بیم نمایندگان قومی را که ایشان نمی خواهند گروید ...

... کذبت عاد فکیف کان عذابی و نذر

إنا أرسلنا علیهم ریحا صرصرا الصرصر الشدید الصوت البارد و الصر البرد و قیل هی ریح الدبور فی یوم نحس ای مشیوم مستمر دایم الشؤم ثابت الشر استمر علیهم سبع لیال و ثمانیة ایام و قیل استمر بهم العذاب الی نار جهنم و قیل مستمر شدید ماض علی الصغیر و الکبیر و لم یبق منهم احدا و قیل المستمر المر و کان یوم الاربعاء آخر الشهر و روی انه کان آخر ایامهم الثمانیة فی العذاب یوم الاربعاء

و کان سلخ صفر و هی الحسوم فی سورة الحاقة تنزع الناس تقلع الناس من اماکنهم فترمی بهم علی رؤوسهم فتدق رقابهم و قیل کانوا استتروا عن الریح بحفر حفروها و تغطوا فیها فنزعتهم الریح من تلک الحفر و صرعتهم موتی کأنهم أعجاز نخل منقعر ای اصول نخل منقلع من مکانه ساقط علی الارض و قیل کانت الریح تقلع رؤوسهم من مناکبهم ثم تلقیهم اجساما بلا رءوس کاعجاز النخل التی قطعت رؤوسها و النخل یذکر و یؤنث فذکر هاهنا و انث فی الحاقة أعجاز نخل خاویة قال مقاتل کان طول الواحد منهم اثنی عشر ذراعا و قیل اربعون و قیل ستون و قیل ثمانون و فی القصة ان سبعة فهم قاموا مصطفین علی باب الشعب یردوا الریح عمن فی الشعب من العیال فجعلت تجعفهم رجلا رجلا حتی هلکوا ...

... سیعلمون غدا من الکذاب الأشر قرا ابن عامر و حمزة سیعلمون بالنار علی معنی قال لهم صالح سیعلمون غدا یعنی یوم القیمة حین ینزل بهم العذاب و قیل غدا یرید به یوم العذاب فی الدنیا

إنا مرسلوا الناقة فتنة لهم قال ابن عباس سالوا صالحا تعنتا ان یخرج لهم ناقة حمراء عشراء من صخرة ثم تضع حملها ثم ترد ماءهم فتشربه ثم تغدو علیهم بمثله لبنا فاجاب الله صالحا الی ذلک فقال إنا مرسلوا الناقة ای باعثوها و مخرجوها من الهضبة التی سألوا فتنة لهم ای امتحانا و اختبارا لهم یؤمنوا او لا یؤمنوا فارتقبهم ای انتظر امرهم مع الناقة و ما هم صانعون و ما یأول الیه عاقبة امرهم من عقر الناقة و هلاکهم و اصطبر حتی یاتی حکمنا

و نبیهم أن الماء قسمة بینهم لهم یوم و للناقة یوم و انما قال بینهم علی جمع العقلاء لان العرب اذا اخبرت عن بنی آدم و عن البهایم غلبت بنی آدم علی البهایم کل شرب محتضر الشرب النصیب من الماء و المحتضر المحضور حضر و احتضر بمعنی واحد ای یحضره من کانت نوبته فاذا کان یوم الناقة حضرت شربها و لا یحضرون و اذا کان یومهم حضروا شربهم و لا تحضر الناقة ای لا یزاحم البعض البعض کما قال فی سورة الشعراء لها شرب و لکم شرب یوم معلوم ...

... و لقد جاء آل فرعون النذر یعنی موسی و هارون علیهما السلام

کذبوا بآیاتنا کلها یجوز ان یکون الضمیر لفرعون و آله و المراد بالآیات الآیات التسع و علیه جمهور المفسرین و یجوز ان یتم الکلام علی قوله النذر ثم قال کذبوا بآیاتنا فیکون اخبارا عن جمیع من تقدم ذکرهم و لهذا لم یأت بواو العطف فأخذناهم بالعذاب أخذ عزیز غالب لا یغلب مقتدر قادر لا یعجزه شی ء کقوله إن أخذه ألیم شدید أخذة رابیة أخذا وبیلا ثم خوف اهل مکة فقال أ کفارکم یا معشر العرب خیر ای اشد و اقوی من أولیکم الکفار الذین ذکرناهم و قد اهلکناهم جمیعا یعنی عادا و ثمود و قوم لوط و آل فرعون و هذا استفهام بمعنی الانکار ای لیسوا باقوی منهم أم لکم براءة من العذاب فی الکتب انه لن یصیبکم ما اصاب الامم الخالیة

أم یقولون یعنی کفار مکه نحن جمیع منتصر ای نحن ید واحدة علی من خالفنا منتصر ممن عادانا و قیل نحن کثیر مجمعون علی الانتقام من محمد و لم یقل منتصرون لموافقة رءوس الآی

قال الله تعالی سیهزم الجمع قرأ یعقوب سنهزم بالنون الجمع و نصب یعنی جمع کفار مکه و یولون الدبر ای الادبار

فوحد لاجل رءوس الآی اخبر الله انهم یولون ادبارهم منهزمین فصدق الله وعده و هزمهم یوم بدر قال سعید بن المسیب سمعت عمر بن الخطاب یقول لما نزلت سیهزم الجمع و یولون الدبر کنت لا ادری ای جمع یهزم فلما کان یوم بدر رأیت النبی ص یلبس الدرع و یقول سیهزم الجمع و یولون الدبر و عن ابن عباس قال قال النبی ص یوم بدر اللهم انی انشدک عهدک و وعدک اللهم ان شیت لم تعبد بعد الیوم فاخذ ابو بکر بیده فقال حسبک یا رسول الله فقد ألححت علی ربک فخرج و هو یقول سیهزم الجمع و یولون الدبر بل الساعة موعدهم ای القیامة موعدهم ای موعد عذابهم و الساعة أدهی و أمر ای عذاب یوم القیامة اعظم بلیة و امر مذاقا من الاسر و القتل یوم بدر

إن المجرمین ای المشرکین فی ضلال عن الحق یعنی فی الدنیا و سعر ای فی عذاب النار فی الآخرة و قیل فی ضلال و سعر ای جنون جواب لقولهم إنا إذا لفی ضلال و سعر قال محمد بن کعب القرظی نزلت هذه الآیات الا ربع فی القدریة ثم بین عذابهم فقال یوم یسحبون فی النار علی وجوههم و یقال لهم ذوقوا مس سقر ای اصابة جهنم ایاکم بالعذاب و سقر من اسماء جهنم ...

... قال و عرشه علی الماء و قال رسول الله ص کل شی ء بقدر حتی العجز و الکیس

و عن علی بن ابی طالب ع قال قال رسول الله ص لا یؤمن عبد حتی یؤمن باربع یشهد ان لا اله الا الله و انی رسول الله بعثنی بالحق و یؤمن بالبعث بعد الموت و یؤمن بالقدر خیره و شره

و ما أمرنا إلا واحدة ای مرة واحدة و المعنی ما أمرنا للشی ء اذا اردنا تکوینه الا کلمة واحدة و هی کن فیکون بلا مراجعة و لا معالجة کلمح بالبصر ای علی قدر ما یلمح احدکم ببصره فی السرعة و عن ابن عباس قال معناه ان قضایی فی خلقی اسرع من لمح البصر و قیل المراد بامرنا القیامة ای ما امرنا لمجی ء الساعة فی السرعة الا کلمح البصر کقوله و ما أمر الساعة إلا کلمح البصر أو هو أقرب ...

میبدی
 
۲۹۱۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵۶- سورة الواقعه‏ » ۲ - النوبة الثالثة

 

... میان آب لطیف و خاک کثیف چنین نگار چیست چون نگارنده یکیست در کس کس این خوار چیست چندین غرایب و عجایب از قطره آب عاقل در نظاره صنعت و غافل در خواب

ای جوانمرد تا چند بدیده ظاهر بنشان شواهد نگری یک بار بدیده باطن بنشان لطایف نگر

چنانستی که رب العزة فرمودی عبدی رویت آراستم و دلت آراستم رویت آراستم از بهر نظاره خلق دلت آراستم از بهر نظاره خود رویت خلق ببیند و دلت من بینم ...

... ایشانراست مجالس آراسته و مساکن پیراسته انوار لطفها افروخته انواع عطرها سوخته غلمان و ولدان خدم و حشم بخدمت ایستاده ساقیان دل فریب جامهای شراب بر دست نهاده مطربان شورانگیز نغمهای دلربای درگرفته

هر یکی چون ملکی نشسته در غرف و شرف و ریاض و غیاض خویش بر تخت عز تکیه زده تاج ولایت مرصع بجواهر عنایت بر سر نهاده بر بساط انبساط از مشاهده مشهود داد بداده طوق جمال در گردن وصال قلاده کرده بتمجید و تحمید آواز برآورده و مولی جل جلاله پرده برگرفته مالا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر علی قلب بشر نقد گشته بجلال عز بار خدای که مادر مهربان طفل گریان را چنان ننوازد که الله تعالی بنده عاصی را نوازد بوقت غیان

میبدی
 
۲۹۱۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵۷- سورة الحدید » ۱ - النوبة الثالثة

 

... سایق و قاید صراط الدین

به ز قرآن مدان و به ز اخبار

حل و عقد خزینه اسرار ...

... سحره فرعون در عین کفر بودند لکن چون باد دولت از مهب لطف و کرامت بوزید نه سحر گذاشت نه ساحری نه کفر نه کافری

شیخ ابو سعید بو الخیر گفت هر که بار از بوستان عنایت برگیرد بمیدان ولایت فرو نهد

هر کرا چاشت آشنایی دادند اومید داریم که شام آمرزش بوی رسانند و الله الموفق

میبدی
 
۲۹۱۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵۷- سورة الحدید » ۲ - النوبة الثانیة

 

أ لم یأن للذین آمنوا علماء تفسیر مختلف اند در سبب نزول این آیة مقاتل و کلبی گفتند در شأن منافقان فرو آمد بعد از هجرة بیک سال منافقان از سلمان درخواست کردند که ما را از تورات سخنی گوی که در تورات عجایب است بجواب ایشان آیة فرود آمد که نحن نقص علیک أحسن القصص سلمان ایشان را گفت القرآن احسن من غیره قرآن از همه نیکوتر و با بیان تر چه حاجت است بغیر قرآن ایشان مدتی فرو گذاشتند باز دیگر همان سؤال کردند از سلمان و بجواب ایشان آیت فرود آمد که الله نزل أحسن الحدیث نیکوتر سخنی که الله از آسمان فرو فرستاد این قرآن است

ایشان یک چند از این سؤال خاموش گشتند آن گه سیم بار همین درخواست کردند از سلمان که حدثنا عن التوریة فان فیها العجایب این آیة فرود آمد أ لم یأن للذین آمنوا أن تخشع قلوبهم لذکر الله و ما نزل من الحق یعنی اما حان لهم وقت الاخلاص و قد ظهرت لهم الآیات و المعجزات این منافقان که ایمان بظاهر آورده اند بر زبان بی اخلاص دل هنوز وقت آن نیامد که دلهاشان باخلاص ایمان آرد و سر بر خط قرآن نهند که فرستاده خداست براستی و درستی

ابن عباس و جماعتی گفتند که عتابی است که از الله تعالی بمؤمنان صحابه فرود آمد بعد از نزول قرآن بسیزده سال از آنک طبیعت فراوان و خنده و نشاط لختی در ایشان پدید آمد و عبد الله مسعود گفت ما بین اسلامنا و بین ان عوتبنا بهذه الایة الا اربع سنین و قد روی سبع سنین و المعنی ا لم یحن للذین آمنوا ان تخشع و ترق و تتواضع و تلین قلوبهم لذکر الله و ما نزل قرأ نافع و حفص عن عاصم نزل بالتخفیف و قرأ الباقون بالتشدید من الحق و هو القرآن تقول انی وقت کذا یأنی آناء و اینا و آن یأین مثل حان یحین و الخشوع هو الخبوع و الخضوع و اصله الاتضاع للحق مع الخلق و اخبات القلب و سمی الله الارض خاشعة و الأبصار خاشعة یوم القیامة و لا یکونوا یعنی و ان لا یکونوا محله نصب بالعطف علی تخشع و قرأ یعقوب بروایة رویس و لا تکونوا بالتاء علی النهی ای لا تکونوا ایها المؤمنون کالذین أوتوا الکتاب من قبل و هم الیهود و النصاری فطال علیهم الامد ای الزمان بینهم و بین انبیایهم فقست قلوبهم و المعنی ان الله عز و جل ینهی المؤمنین ان یکونوا فی صحبة القرآن کالیهود الذین قست قلوبهم یعنی لما طال علیهم الدهر

روی ان ابا موسی الاشعری بعث الی قراء البصرة فدخل علیه ثلاثمایة رجل و قد قرءوا القرآن فقال انتم خیار اهل البصرة و قراؤهم فاتلوه و لا یطولن علیکم الامد فتقسو قلوبکم کما قست قلوب من کان قبلکم

در بعضی اخبارست که بنی اسراییل چون روزگار دراز بی پیغمبر بر ایشان بگذشت دلهای ایشان سخت شد و کتاب خدا بگذاشتند و از بر خویش کتابی بنهادند بهوا و مراد خویش آن گه گفتند این کتاب بر فلان عالم از علماء ایشان عرضه کنید اگر متابعة ما کند و الا بکشید او را که بعد از وی کس در آن مخالفت ما نکند آن مرد عالم ورقی از کتاب الله تعالی زیر جامه خویش تعبیه کرد چون ایشان گفتند ایمان داری باین کتاب یعنی این که ساخته ماست عالم دست بزیر جامه برد و اشارت بکتاب خداوند کرد گفت باین کتاب ایمان آوردم ایشان باین فریفته گشتند و از وی بازگشتند پس این عالم را اصحاب بودند و ازین قصه بعد از وفات وی خبر بداشتند و اتباع دین وی بنی اسراییل مختلف شدند تا هفتاد و اند فرقت گشتند و بهینه ایشان اصحاب آن عالم بودند حق تعالی با مؤمنان صحابه خطاب میکند که در صحبت قرآن چون آن جهودان مباشید که درنگ و روزگار بر ایشان دراز شد تا دلهاشان سخت شد و از طاعت و فرمان ما بیرون شدند

روی ان عیسی ع قال لا تکثروا الکلام بغیر ذکر الله عز و جل فتقسو قلوبکم فان القلب القاسی بعید من الله و لا تنظروا فی ذنوب العباد کانکم ارباب و انظروا فی ذنوبکم کانکم عبید فانما الناس رجلان مبتلی و معافی فارحموا اهل البلاء و احمدوا الله علی العافیة ...

... ما أصاب من مصیبة فی الأرض و لا فی أنفسکم المصیبة فی الارض و الانفس نقص الانفس و الثمرات و ظهور الفساد فی البر و البحر و الموت و الاوجاع إلا فی کتاب یعنی فی اللوح المحفوظ من قبل أن نبرأها ای من قبل ان نخلق تلک الارض و تلک الانفس إن ذلک علی الله یسیر ای حفظ ذلک علی الله یسیر هین و هو تنفیذ القضاء علی ما سبق به العلم و حق فیه الحکم فانه هین عند الله لانه خالقها و ان ذلک مقضی فی الکتاب قبل ان خلقها لا یشغله شأن عن شأن

لکیلا تأسوا علی ما فاتکم و لا تفرحوا بما آتاکم ای هذا الذی بینت لکم من حکم القضاء و القدر انما بینت لکم لکیلا تأسوا علی ما فاتکم من الدنیا و نعمها و لا تفرحوا بما آتاکم قرأ ابو عمرو بقصر الالف ای بما جاءکم من الدنیا اعتبارا بقوله علی ما فاتکم و لم یقل افاتکم فذکر الله سبحانه ان التأسف علی فوات الدنیا و نعیمها و الفرح بما ینال منها مذموم و ان الامر صادر عن القضاء و القدر فلا التأسف یرد فایتا و لا الفرح و الحرص یقرب معدوما و انما ذم تأسفا یوجب الجزع و الخروج عن حد الصبر الی الاعتراض و الشکایة و کذلک ذم فرحا یوجب بطرا و اشرا و لذلک قال تعالی و الله لا یحب کل مختال فخور فالفرح الذی یؤدی الی التفاخر بالدنیا و التکاثر فیها و یوجب الخیلاء لصاحبها مذموم و اما الفرح بنعمة الله فغیر مذموم لانه یوجب الشکر و یعین علی الطاعة بل هو عبادة الله حیث علم نعمة الله علیه

قال ابن مسعود لان الحس جمرة احرقت ما احرقت و ابقت ما ابقت احب الی من ان اقول لشی ء کان لیته لم یکن او لشی ء لم یکن لیته کان ...

میبدی
 
۲۹۲۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵۸- سورة المجادلة- مدنیة » ۱ - النوبة الثانیة

 

... جمهور مفسران آن است که اوس بن الصامت از اهل خویش وقتی کام خود طلب کرد خوله سر باز زد و مراد وی بنداد اوس مردی زود خشم بود در وی نیز گفته اند که پاره ای خلل بود اوس از سر آن خشم با وی گفت انت علی کظهر امی و این لفظ ظهار و ایلاء هر دو طلاق اهل جاهلیت بود زنان خود را چنین طلاق دادندی

اوس بعد از آنکه این سخن گفته بود پشیمان شد با خوله گفت ما اظنک الا قد حرمت علی چنان دانم که تو بر من حرام گشتی خوله از فراق بترسید و بانگ برآورد گفت و الله ما ذاک طلاق و ایت رسول الله فسله و الله که این طلاق نیست رو برسول خدا و از وی بپرس تا شفا پدید آید اوس گفت من شرم دارم که از رسول خدا ص این مسأله پرسم تو برو و بپرس خوله برخاست و آمد بخانه عایشه و رسول خدا ص در خانه عایشه بود و عایشه سر مبارک رسول ص می شست خوله گفت یا رسول الله ان زوجی اوس بن الصامت تزوجنی و انا شابة غنیة ذات مال و اهل حتی اذا أکل مالی و افنی شبابی و کبر سنی ظاهر منی فقال رسول الله ص حرمت علیه لا أری لک الیه سبیلا

رسول خدا ص چون حدیث ظهار شنید گفت تو بروی حرام گشتی و نمی بینم ترا بوی راهی که بوی باز گردی زن از حضرت رسول ص بازگشت پاره ای فراتر شد حیران و گریان و همی گفت فالی من فالی من پس من کجا روم بر که شوم بازگشت دیگر بار گفت یا رسول الله از وی فرزندگان خرد دارم اگر بوی بگذارم ضایع شوند و اگر من دارم بی کام شوند اشکو الی الله فاقتی و وحدتی بخدای مینالم از درویشی و تنهایی خویش رسول ص همان سخن گفت که حرمت علیه و لم اومر فی شأنک بشی ء

تو بروی حرام گشتی و در کار تو مرا چیزی نفرمودند ...

میبدی
 
 
۱
۱۴۴
۱۴۵
۱۴۶
۱۴۷
۱۴۸
۶۵۵