الا تا همی بتابد بر چرخ کوکبی

الا تا همی بماند بر خاک پیکری

گرد پرگار چرخ مرکز بست

شبه مرجان شد و بلور جمست

تیره بر چرخ راه کاهکشان

همچو گیسوی زنگیان بنشان

... ذیل تو چون جیب عصمت برنگیر ز عدعار

با جنابت بی جلال آمد همی چرخ هزبر

با اجارت بی عیار آمد همی غم عیار ...

از چرخ فلک گردش یکسان مطلب

وز دور زمانه عدل سلطان مطلب ...

هر چند بطاعت تو عصیان و خطاست

زین غم نکشی که گشتن چرخ بلاست

گر خسته ای از کثرت طغیان گناه ...

چرخ و مه و مهر در تمنای تواند

جان و دل و دیده در تماشای تواند ...

زان پیش که طاق چرخ اعلا زده اند

وین بارگه سپهر مینا زده اند ...

... چندانکه درخت میوه دارست و مرود

چندانکه ستاره است بر چرخ کبود

از ما به بر دوست سلامست و درود

با اهل زمانه آشنایی مشکل

با چرخ کهن ستیزه رایی مشکل

از جان و جهان قطع نمودن آسان ...

پل بر زبر محیط قلزم بستن

راه گردش به چرخ و انجم بستن

نیش و دم مار و دم کژدم بستن ...

سودای سر بی سر و سامان یک سو

بی مهری چرخ و دور گردان یک سو

اندیشه خاطر پریشان یک سو ...

غم جمله نصیب چرخ خم بایستی

یا با غم من صبر بهم بایستی ...

ای چرخ بسی لیل و نهار آوردی

گه فصل خزان و گه بهار آوردی ...

... هر چه صواب است بخت خود فرماید

چرخ نیارد بدیل تو ز خلایق

وانکه تو را زاد نیز چون تو نزاید ...

... گفتم آن حکمت چه حکمت بود گفت این حکمتست

آدمی را سنگ و شیشه چرخ چون دیوانه ای

نعمت دنیا و دنیا نزد حق بیگانه است ...

... به شادی همی گردن افراشتند

کجا نعره از چرخ بگذاشتند

غریویدن نای و آواز چنگ ...

... برآمد خروشیدن بم و زیر

ز خاک سیه سوی چرخ اثیر

می لعل رخشنده از سبز جام ...

... همه شب بدان حال بگذاشتند

همه نعره از چرخ برداشتند

نیاسود آن شب کسی از خروش ...

... چو گیتی بپوشید سیمین زره

گشاد از دل چرخ گردان گره

دلیران همه جمله گرد آمدند ...

... نهادند یکسر به پیکار روی

همی نعره از چرخ بگذاشتند

همی رزم را بزم پنداشتند

چو شیر دژم ورقه پیش سپاه

سر از کبر برده بر چرخ و ماه

زمین را همی در نوشت از شتاب ...

... به تنها درون دل گدازنده شد

رخ ماه بر چرخ پوشیده شد

به سرها درون مغز جوشیده شد ...