گنجور

 
۲۶۱

محمد بن منور » اسرار التوحید » باب دوم - در وسط حالت شیخ » فصل دوم - حکایاتی که بر زبان شیخ رفته » حکایت شمارهٔ ۱۰

 

در آنوقت کی خواجه حسن مؤدب بارادت شیخ درآمددر نشابور و در خدمت شیخ بیستاد هرچ داشت از مال دنیا در راه شیخ صرف کرد و شیخ او را خدمت درویشان فرمود و او را به تربیت ریاضت می فرمود و از آن خواجگی در باطن خواجه حسن چیزی باقی بود یک روز شیخ حسن را آواز داد و گفت یا حسن کواره بر باید گرفت و بسر چهارسوی کرمانیان باید شد و هر شکنبۀ و جگر بند که یابی بباید خرید و در آن کواره باید نهادن و در پشت گرفتن و بخانقاه رسانیدن حسن کواره در پشت گرفت و به حکم اشارت شیخ برفت و آن حرکت بروی سخت می آمد به ضرورت بسر چهار سوی کرمانیان آمد و هر شکنبه و جگربند کی یافت بخرید و درکواره نهاد و بر پشت گرفت و او از خجالت مردمان حیران کی او را در آن مدت نزدیک با جامهای فاخر دیده بودند و امروز بدین صفت می دیدند و خود مقصود شیخ ازین فرمان این بود کی آن باقی خواجگی وحب جاه کی در سر اوست از وی فرو ریزد چون حسن آن کواره در پشت گرفت و برین صفت از سر چهار سوی کرمانیان به خانقاه شیخ آورد به کوی عدنی کویان و این یک نیمۀ راست بازار شهر نشابور بود چون از در خانقاه درآمد و پیش شیخ بیستاد شیخ فرمود کی این را همچنان به دروازۀ حیره باید بردن و پاکیزه بشست و بازآوردن همچنان به درواز حیره شد و آن آلتها پاک کرد و باز آورد چون بخانقاه رسید از آن خواجگی وحب جاه چیزی باوی نمانده بود آزاد و خوش دل درآمد شیخ گفت اکنون این را به مطبخی باید سپرد تا اصحابنا را امشب شکنبه وایی باشد حسن آنرا بداد و اسباب راست کرد و مطبخی بدان مشغول شد گفت اکنون ترا غسلی باید آورد و جامهاء نمازی معهود پوشید و بسر چهار سوی کرمانیان باید شد و از آنجا تا به دروازۀ حیره باید شد و از همه اهل بازار پرسید کی هیچ کس را دیدی با کوارۀ در پشت گرفته پس حسن به حکم اشارت برفت و از سر بازار تا آخر بازار کی آمده بود از یک یک دکان پرسید هیچ کس نگفته بود کی این چنین کس رادیدیم یا آن کس تو بودی چون حسن پیش شیخ آمد شیخ گفت ای حسن آن تویی کی خود را می بینی والا هیچ کس را پروای دیدن تو نیست آن نفس تو است کی ترا در چشم تو می آرد او را قهر باید کرد و چنان بحقش مشغول کنی کی او را پروای خود و خلق نماند حسن را چون آن حال مشاهده افتاد از بند پندار و خواجگی بکلی بیرون آمد و آزاد شد و مطبخی آن شکنبه وای بپخت و آن شب سفره نهادند و شیخ و جمع بر سفره بنشستند شیخ گفت ای اصحابنا بخورید کی امشب خواجه وای حسن می خورید

محمد بن منور
 
۲۶۲

محمد بن منور » اسرار التوحید » باب دوم - در وسط حالت شیخ » فصل دوم - حکایاتی که بر زبان شیخ رفته » حکایت شمارهٔ ۲۷

 

مریدی از مریدان شیخ از عراق بخدمت شیخ می آمد شیخ را جامهای نیکو می آورد و همه راه با خویشتن در پندار می بود کی شیخ را عظیم خوش خواهد آمد ازین تحفها چون بیک فرسنگی میهنه رسید شیخ گفت ستور زین کنید چون اسب زین کردند شیخ برنشست و جمع در خدمتش به صحرا رسیدند درویش را پنداری کی بود زیادت شد و بدین تصور حب دنیا در دل او زیادت شد و پیش شیخ آمد و در پای شیخ افتاد شیخ گفت آن جامها که جهت ما آوردۀ بیار درویش در حال جامها به خدمت آورد شیخ بفرمود تا آن همه جامها را پاره پاره کردند و بر هر خار بنی پارۀ ازآن بیاویختند درویش چون بدید منفعل شد و عظیم شکسته شد شیخ بدین حرکت بدو نمود کی دنیا را به نزد ما چه قیمت است و آن پنداشت تو به سبب این جامها همه دنیاپرستی بوده است و این طایفه می باید کی نه بدنیا فرود آیند و نه بعقبی بازنگرند دنیا بر دل آن درویش سرد گشت و چون بمیهنه رسید پرورش یافت و از عزیزان این طایفه شد

محمد بن منور
 
۲۶۳

محمد بن منور » اسرار التوحید » باب دوم - در وسط حالت شیخ » فصل دوم - حکایاتی که بر زبان شیخ رفته » حکایت شمارهٔ ۳۶

 

آورده اند کی روزی شیخ قدس الله روحه العزیز در نشابور برنشسته می رفت بدر کلیسایی رسید اتفاق را روز یکشنبه بود جمله با شیخ گفتند ای شیخ می باید کی ایشان را ببینیم شیخ پای از رکاب بگردانید چون شیخ در رفت ترسایان پیش شیخ آمدند و خدمت کردند و همه به حرکت پیش شیخ بیستادند وحالتها برفت مقریان با شیخ بودند یکی گفت ای شیخ دستوری هست تا آیتی بخوانند شیخ گفت روا باشد مقریان آیتی خواندند ایشان را وقت خوش گشت و بگریستند شیخ برخاست و بیرون آمد یکی گفت اگر شیخ اشارت کردی همه زنارها بازکردندی شیخ گفت ما ایشان را زنار برنبسته بودیم تا بازگشاییم

محمد بن منور
 
۲۶۴

محمد بن منور » اسرار التوحید » باب دوم - در وسط حالت شیخ » فصل دوم - حکایاتی که بر زبان شیخ رفته » حکایت شمارهٔ ۵۶

 

در آن وقت کی شیخ بوسعید بنشابور بود یک شب جمع را در خدمت شیخ بخانقاه صندوقی بردند بدعوت و این خانقاه در همسرایگی سید اجل حسن بود چون سماع گرم شد و صوفیان را حالتی ظاهر گشت و در رقص درآمدند سید حسن را خواب ببشولید از رقص صوفیان از چاکران خویش بپرسید کی چه بوده است گفتند شیخ بوسعید درین خانقاه صندوقی است و او را دعوت کرده اند صوفیان رقص می کنند سید اجل صوفیان را منکر بودی گفت بر بام شوید و خانقاه بر سرایشان فرو گذارید چاکران سید اجل بر بام آمدند و سر خانقاه باز می کردند و خشت بخانقاه بزیر می انداختند اصحابنا بشولیدند شیخ گفت چه بوده است گفتند کسان سید اجل خشت در خانقاه می اندازند شیخ گفت آنچ فرو انداخته اند بیارید جملۀ خشتها بر طبقی نهادند و به خدمت شیخ آوردند چاکران سید از بام نظاره می کردند شیخ آن یک یک خشت را بر می گرفت و بوسه می داد و بر چشم می نهاد و می گفت هرچ از حضرت نبوت رود عزیز و نیکو بود و آن را بدل و جان باز باید نهاد عظیم بد نیامد کی بر ما این خرده فرو شد کی خواب چنین عزیزی بشولیدیم ما را بخانقاه کوی عدنی کویان باید شد حالی برخاست و بر اسب نشست و صوفیان هر دو خانقاه در خدمت شیخ برفتند و قوالان همچنان در راه می گفتند تا بخانقاه و آن شب سماعی خوش برفت و چون چاکران سید اجل حسن با سرای سید شدند گریان و رنجور سید اجل اعتقاد کرد کی صوفیان کسان او را زده اند بپرسید کی شما را چه بوده است که بدین صفت می گریید ایشان ماجرایی کی رفته بود یک یک حکایت کردند سید چون بشنید پشیمان شد از آن حرکت کی گفته بود گفت آخر چه رفت گفتند جمله برفتند سید اجل رنجور شد و بگریست و آن داوری صوفیان از باطن او جمله بیرون آمد و همه شب برخویشتن می پیچید دیگر روز بامداد بگاه برخاست و فرمود تا ستور زین کردند و بر نشست تا بعذر شیخ آید شیخ خود بگاه برنشسته بود و با جماعت متصوفه بعذر سید می آمد هر دو بسر چهار سوی نشابور بهم رسیدند یکدیگر را در بر گرفتند و بپرسیدند و از یکدیگر عذر می خواستند و می گفتند ترا باز باید گشت تا سید اجل گفت اگر هیچ عذر مرا قبول خواهد بود شیخ را باز باید گشت تا من به خدمت شیخ آیم و استغفار کنم شیخ گفت فرمان سید راست هر دو بازگشتند و بخانقاه آمدند و هر دو بزرگ عذرها خواستند و همۀ جمع صافی شدند سید اجل گفت اگر سخن ما را به نزدیک شیخ قبولست امشب شیخ را بخانۀ ما باید آمد شیخ آن شب به نزدیک سید اجل رفت و سید تکلف بزرگانه راست کرده بودو جمع هر دو خانقاه آن شب آنجا بیاسودند و سید اجل را در حق شیخ ارادتی عظیم پدید آمد چنانک در مدتی کی شیخ در نشابور بود سی هزار دینار در راه شیخ خرج کرد

محمد بن منور
 
۲۶۵

محمد بن منور » اسرار التوحید » باب دوم - در وسط حالت شیخ » فصل دوم - حکایاتی که بر زبان شیخ رفته » حکایت شمارهٔ ۷۷

 

شیخ ابوسعید به مرو رودمی شد چون به بغشور رسید جایی ناخوش دید و مردمانی نیکو و بزرگ و بیشتر ایمه و اهل تقوی بودند و چنین گویند که سیصد مرد مفتی و متدین در بغشور بوده است و جمله عوام شهر مصلح بودند چون شیخ آنجا رسید گفت این شهر دوزخیست بر بهشتیان و از آنجا بمرو الرود شد وقاضی حسین رحمةالله علیه چون شیخ را بدید مرید او شد و شیخ چند روز آنجا مقام کرد درویشی پسر خویش را تطهیر داد و شیخ را با جماعت بخواند شیخ با صوفیان آنجا شدند چون چیزی بکار بردند سماع کردند شیخ را وقت خوش گشت و همچنان در آن حالت برنشست و بخانقاه آمد و صوفیان در خدمت شیخ برفتند و قوالان می زدند همچنان و بمیان شهر می برآمدند و مردمان انکار کردند بر آن و به نزدیک قاضی حسین رفتند و حال باز نمودند حسین به شیخ ما چیزی نوشت که جماعت را چنین انکاری می باشد و برین حرکت داوری می کنند شیخ بر ظهر رقعۀ او بنوشت و بقاضی حسین داد

تعویذ گشت خوی بدآن خوب روی را ...

محمد بن منور
 
۲۶۶

محمد بن منور » اسرار التوحید » باب دوم - در وسط حالت شیخ » فصل دوم - حکایاتی که بر زبان شیخ رفته » حکایت شمارهٔ ۸۲

 

... شیخ گفت وحی آمد به موسی کی بنی اسراییل را بگوی کی بهترین کسی را از میان شما اختیار کنید هزار کس اختیار کردند وحی آمد کی ازین هزار بهترین اختیار کنید ده تن اختیار کردند وحی آمد که ازین ده تن بهترین اختیار کنید یکی اختیار کردند وحی آمد کی بهترین را بگویید تا بدترین بنی اسراییل را بیارد او چهار روز مهلت خواست و گرد برمی گشت تا مردی را دید کی بانواع ناشایست و فساد معروف شده بود خواست کی او را ببرد اندیشۀ بدلش درآمد کی بظاهر حکم نشاید کرد روا بود که او را قدری و پایگاهی بود بقول مردمان خطی بوی فرو نتوان کشید و با این کی خلق مرا اختیار کردند کی تو بهتری غره نتوان شد چون هرچ کنم به گمان خواهد بود این گمان درخویش برم بهتر دستار در گردن خویش نهاد و نزدیک موسی آمد گفت هرچندنگاه کردم هیچ کس را بتر از خویش می نبینم وحی آمد به موسی کی آن مرد بهترین ایشانست نه با آنکه طاعت او بیش است لکن با آنکه خویشتن را بترین دانست

شیخ گفت کی بوبکر واسطی گفت آفتاب بروزن خانه درافتد و ذرها دروی پدید آید بادبرخیزد و آن ذرها را در میان آن روشنایی حرکت می دهد شما را از آن هیچ بیم بود گفتند نه گفت همۀ کون پیش دل بندۀ موحد همچنان ذرۀ است که باد آنرا حرکت می دهد

شیخ گفت شبلی گفت لایکون الصوفی صوفیا حتی یکون الخلق کلهم عیالا علیه شیخ گفت یعنی به چشم شفقت بهمه می نگرد و کشیدن بار ایشان برخویشتن فریضه می داند کی همه در تصرف قضا و مشیت اند ...

محمد بن منور
 
۲۶۷

محمد بن منور » اسرار التوحید » باب سوم - در انتهاء حالت شیخ » فصل سیم - در کرامات وی در حیات و وفات » حکایت شمارهٔ ۱۹

 

اوحد الطایفه محمدبن عبدالسلام از مولا زادگان جد این دعاگوی بود و درین وقت کی حادثۀ غز بیفتادو بیشتر از فرزندان شیخ در آن حادثه شهید گشتند چنانک در میهنه از صلب شیخ ما قدس الله روحه العزیز صد و پانزده کس از شکنجه و زخم تیغ کشته شدند بیرون آنکه بعد ازین حادثه بماهی دو سه بیماری و وبای و قحط کی سبب این حوادث بیشتر ایشان بودند وفات یافتند و اهل میهنه همچنین و فساد آن بود که در جلاء کلی بودند و میهنه خالی مانده و آنچ از مردمان میهنه مانده بودند متفرق بودند تا بعد از آن به سالی دو سه درویشی چند باز آمدند و حصارکی خراب کی در میهنه بود عمارت کرده بودند و در آنجا متوطن گشتند و از آن حصار تا به مشهد شیخ مسافتی باشد نیک دور و این اوحد محمدعبدالسلام درین مدت بر سر روضۀ مقدس مجاور بود چه اورا عرجی فاحش بود چنانک حرکتی بدشواری توانستی کرد و چون بوقت حرکت و تفرقۀ مردمان در میهنه چهارپای نبود و آنجا که می گریختند زن و فرزند در پیش کرده پیاده و اطفال برگردن نهاده می رفتند او به حکم ضرورت آنجا بماند و پناه با در مشهد کرد و همچنین تنی سه چهار از نابینایان و ضعفا با او بودند چون مردمان برفتند ایشان تنها و بی کس بماندندحق سبحانه به کمال فضل خویش ابواب روزی و نعمت بر آن ضعفا گشاده گردانید و خیرات روی بدان موضع نهاد و مفسدان تاختن و قصد در باقی کردند و بانواع احسانها می رسید تا بحدی کی او حکایت کرد کی در عمر خویش ما را خوشتر از آن یک دو سال نبود و چون مردمان باز آمدند و در حصار متوطن شدند او همچنان بر سر تربت شیخ بخدمت بیستاد مدت بیست سال زیارت و خدمت آن بقعۀ مبارک می کرد و اگر درویشی رسیدی خدمت او بجای آوردی و عورات را به حصار فرستادی و او بر در مشهد می بود پس فراهم آورندۀ این کلمات دعاگوی بخیر پس از آن بمدتها آنجا رسید از وی سؤال کرد کی درین مدت کی تو بر سر روضۀ مبارک مقیم گشتۀ از کرامات شیخ چه دیدۀ گفت هیچ روز نباشد که مرا کراماتی از آن شیخ ظاهر نگردد کی بر شمردن آن متعذر باشداما من ترا دو واقعۀ خویش حکایت کنم این هردو کرامات من دیدم و با مردمان بگفتم کی طاقت پوشیدن نداشتم بعد از آن نیز مثل آن ندیدم و بدانستم کی اگر آن سر نگاه داشتمی بعد از آن چیزها دیدمی بیش ازین پشیمان شدم و سود نداشت یکی آن بود که به تابستان باحصار نشدمی به نزدیک فرزندان بلکه همۀ تابستان به در مشهد خفتمی یک شب خفته بودم و آن شب از شبهای ایام البیض بود که ماه تمام بود برقرار هر شب درهای مشهد بسته بودم در خواب اول مردی از اهل میهنه اینجا رسید کی به صحرا بوده بود چون مرا بدید بر در مشهد بر زمین بخفت چون از شب نیمی بگذشت بیدار شدم از اندرون مشهد آواز قرآن خواندن می آمد گوش داشتم انا فتحنا می خواند تعجب کردم برخاستم و بنگریستم در مشهد همچنان بسته بود مرا محقق گشت که این الا آواز شیخ و قرآن خواندن او نیست حالتی بر من پدید آمد و هرچند جهد کردم خود را نگاه نتوانستم داشتن آن مرد را که آنجا خفته بود بیدار کردم و گفتم بشنو که بعد صد و اند سال ازوفات او چگونه صریح می توان شنود چون مرد از خواب بیدار شد آواز در حجاب شد نه من شنودم ونه او دیگر آنکه مرا معهود بودی کی هر روزی بامداد به زمستان کی از حصار بمشهد آمدمی از جهت چاشت ما حضری با خود آوردمی کی تا به مشهد مسافتی نیک دور بود و مرا رفتن متعذر یک روز چیزی نخورده بودم و رنجور گشتم و در آن تب استفراغی برگرفت دیگر روز بامداد گرسنگی غلبه کرده بود کی یک شبان روز بود تا چیزی نخورده بودم پارۀ نان و بیضۀ برگرفتم تا بدر مشهد بکار برم چون آنجا رسیدم درویشی دیدم مرقعی پوشیده بر در مشهد نشسته و سر بخود فرو برده و عصا و ابریق در پهلوی خود نهاده چون چشم من بر وی افتاد از آدمی گری با من هیچ چیز بنماند و روحی و آسایشی بمن رسید چنانک بی خویشتن گشتم پس آهسته بدر مشهد فراز شدم و در مشهد باز کردم چون آواز در مشهد بشنود سر برآورد من سلام گفتم او برخاست و جواب داد و مرا دربرگرفت بنشستم و بپرسیدم و اگرچه هیچ نگفت مرا معلوم گشت که او نماز شام رسیده است و آنجا کسی نبوده است که او را مراعاتی کردی و بی برگ مانده است و همه شب آنجا بیدار داشته است حالی آن نان و بیضه پیش وی بنهادم ومن طریق ایثار می سپردم و از جهت موافقت او اندکی بکار می بردم و خدمتی بجای می آوردم چون فارغ شد دست بشست و وضو تازه کرد و دوی بگزارد و پای افزار کرد و مرا وداع کرد و برفت ومن آن روز نیز گرسنه بماندم اما از راحت صحبت آن درویش آن روز مرا گرسنگی یاد نیامد چون نماز شام بخانه رفتم در خانه چیزی ناموافق ساخته بودند نتوانستم خورد و ایشان اعتماد کرده بودند کی من چیزی خورده ام آن شب گرسنه بخفتم و دیگر روز بامداد چون نماز گزاردم برقرار معهود بدر مشهد آمدم و در باز کردم و در رفتم و خدمت کردم اینجا کی مردمان کفش بیرون کنند برابر پای تربت شیخ کوزۀ نوکبود دیدم پر آب آنجا نهاده و دو تا نان سپید گرم بر سر آن کوزه نهاده چون دست فرا آن نان کردم اثر حرارت آن نان بدست من می رسید برداشتم و گریستن بر من افتادو دانستم کی این الا محض کرامات شیخ نیست چه درین ساعت اینجا هیچ کس نبود و در دیه کس متوطن نبود کی آن ساعت آن نان پخته بود بنشستم و آن نان بکار بردم و هرگز تا عمر من بود از آن خوشتر هیچ طعام نخورده بودم و از آن سردتر و خوش و شیرین تر آب نخورده بودم و کرامتی دیگر کی من گرسنۀ دو شبانه روزه بودم بدان دوتا نان سبک چنان سیر شدم کی تا دو روز دیگر مرا اشتهای هیچ طعام نبود چون نماز شام بحصار آمدم و مردمان به جماعت آمدند این سخن در حوصلۀ من نگنجید چندانکه جهد کردم خود را نگاه نتوانستم داشتن گفتم ای مردمان شما ندانید کی چه دارید و حق این تربت بزرگوار بواجب نگاه نمی دارید و این همه بلاها و محنتها از آن می بینید و این قصه حکایت کردم پس حاضران بگریستند اما من پس از آن ازین جنس هیچ دیگر ندیدم کی نااهلی کردم و بدانستم کی اگراین کرامت شیخ اظهار نکردمی بسیار چیزها بر من آشکارا خواست گشت پشیمان گشتم اما هیچ سود نداشت و لکن از کراماتهای او بردیگران ظاهر شد در حضور من سخت بسیارست و بر شمردن آن متعذر شیخ گفته است قدس الله روحه فرخ آنکس کی ما را دید و فرخ آنکس کی آنکس رادید کی ما را دید همچنین هفت کس برشمرد کی فرخ آنکس کی او هفت کس را دید کی او ما را دید

محمد بن منور
 
۲۶۸

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۵۵

 

... وز جمله خسروان تو را تحسین کرد

تا در حرکت سمند زرین نعلت

بر گل ننهد پای زمین سیمین کرد

مهستی گنجوی
 
۲۶۹

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۵۹

 

... وز جمله خسروان تو را تحسین کرد

تا در حرکت سمند زرین نعلت

بر گل ننهد پای زمین سیمین کرد

مهستی گنجوی
 
۲۷۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۸ - ۳ - النوبة الثانیة

 
قوله تعالی و إذا قیل لهم آمنوا پیش از آنک معنی آیت گوییم بدانک این آیت اشارت بدو گروه است از آن قوم که رسول را دیدند یک گروه از ایشان اهل صدق و وفاق اند و دیگر گروه اهل شک و نفاق و ما وصف و سیرت هر دو گروه بگوییم آن گه بمعنی آیت باز آییم ان شاء الله اما گروه اول که اهل صدق و وفاق اند صحابه رسول اند خیار خلق و مصابیح هدی اعلام دین و صیارفه حق سادات دنیا و شفعاء آخرت رسول خدای را بپذیرفتند و باخلاص دل وی را گواهی دادند و بر تصدیق یقین وی را پیشوا گزیدند و بتعظیم و مهر بوی پی بردند و بر سنت وی خدای را پرستیدند ایشانند که الله گفت ایشان را کنتم خیر أمة جعلناکم أمة وسطا شما اید امت گزیده پسندیده بهینه زمینیان جابر بن عبد الله گفت روز حدیبیه هزار و چهار صد مرد بودیم رسول خدا در ما نگرست گفت انتم خیر اهل الارض و قال عبد الله بن مسعود ان الله اطلع فی قلوب العباد فوجد قلب محمد خیر قلوب العباد فاصطفاه لنفسه و بعثه برسالته ثم نظر فی قلوب العباد بعد قلب محمد فوجد قلوب اصحابه خیر قلوب العباد فجعلهم وزراء نبیه یقاتلون عن دینه فما رآه المسلمون حسنا فهو عند الله حسن و ما رآه المسلمون سییا فهو عند الله سیی و قال ابن عمر لمقام احدهم مع رسول الله مغبرا وجهه خیر من عبادة احدکم عمره ابن عمر فراقوم خویش گفت یک بار که در حضرت مصطفی یاران در مقام جهاد و معارک ابطال شمشیر زدند و مبارزی کردند آن خاک که بر چهره ایشان نشست آن ساعت فاضلتر از جمله عبادت شماست در عمر شما خبر درست است که گفت صلی الله علیه و آله و سلم خیر هذه الامة اربعة قرون القرن الذی انا فیهم ثم الذین یلونهم ثم الذین یلونهم و واحد فرد اشار صلی الله علیه و آله و سلم بهذا الی المتمسکین بالدین فی آخر الزمان الذین ورد فیهم الاخبار بالثناء علیهم منها قوله ص من اشد امتی لی حبا ناس یکونون بعدی یرد احدهم لو رآنی باهله و ماله اما گروه دوم اهل شک و نفاق بر سه فرقه اند از بهر آنکه نفاق بر سه رتبت است نفاق مهین و کهین و میانه مهین آنست که در دل شک و نفاق بود و ریب چنانک گفت فی قلوبهم مرض و بغض مصطفی در دل گیرد و دشمنان وی را دوست دارد و نفاق میانه آنست که نماز بکسلانی کند و عمل با ریا و صدقه بکراهیت دهد و نفاق کهین در نماز بجماعت تقصیر کردن است و در عهد غدر کردن و در امانت خیانت و سوگند بدروغ یاد کردن و میان مردم سخن چینی کردن و با مردم دو زبان و دو روی بودن اما نفاق مهین کفر است و عین الحاد کسی که آن نفاق بروی دست شود او را از مسلمانان نشمرند و بر کفر وی گواهی دهند و ترحم نکنند چنانک در عهد رسول خدا عبد الله ابی سلول بود و اصحاب وی و ایشان که مسجد ضرار را بنا کردند و ایشان که در عقبه همت کردند که رسول را بیوکنند رسول خدا بنفاق ایشان مطلق گواهی داد و تعیین کرد و فی ذلک ما روی حذیفة رضی الله عنه قال کنت اسوق برسول الله علی العقبة و عمار یقود به فجاء اثنی عشر راکبا لینفروا بالنبی فجعلت اضرب وجوههم و ادفعهم عنا فقال النبی هذا فلان و فلان فسمی باسمایهم کلهم و قال هم المنافقون فی الدنیا و الآخرة فقلت یا رسول الله الا تبعثنا الیهم فنأتیک برءوسهم قال انی اکره ان یقول الناس قاتل بهم حتی اذا ظفر بهم فقتلهم و لکنهم ذرهم یکفیهم الله بالدبیلة قلت و ما الدبیله قال نار توضع علی نیاط قلب احدهم فتقتله اما نفاق میانه و نفاق کهین بیش از فسق و معصیت نیست و علی الاطلاق اسم نفاق بریشان نهادن روا نیست و در عهد رسول خدا اسم صحبت ازیشان بنیفتاد و ترحم باز نگرفتند و ازین بابست آنچه مصطفی گفت اربع من کن فیه کان منافقا خالصا اذا حدث کذب و اذا وعد خلف و اذا عاهد غدر و اذا خاصم فجر و من کانت فیه خصلة منهن کانت فیه خصلة من النفاق حتی یدعها و قال تجد من شرار الناس ذا الوجهین الذی یأتی هؤلاء بوجه و من کان ذا اللسانین فی الدنیا جعل الله عز و جل له یوم القیمة لسانین من نار و روی ان عبد الله بن عمر لما حضرته الوفاة قال انظروا فلانا لرجل من قریش فانی کنت قلت له فی ابنتی قولا کشبه العدة و ما احب ان القی الله بثلث النفاق و انی اشهدکم انی قد زوجته و قال صلی الله علیه و آله و سلم من لم یغر و لم یحدث نفسه بالغزو مات علی شعبة من النفاق این همه از یک بابست و امثال این فراوانست برین اقتصار کنیم قوله تعالی و إذا قیل لهم آمنوا کما آمن الناس معنی آنست که چون مؤمنان فرا منافقان گویند که پیغمبر را و پیغام را براست دارید و استوار گیرید و بگروید چنانک صدیقان صحابه و مؤمنان اهل کتاب گرویده اند قالوا یعنی فیما بینهم ایشان با هام سران و هام نشینان خویش گویند أ نؤمن استفهام است بمعنی انکار و جحد یعنی لا نؤمن ما نگرویم چنانک بی خردان و سبکساران گرویدند ایشان این با قوم خویش گفتند و الله بر مؤمنان آشکارا کرد و ایشان را جواب داد و گفت ألا إنهم هم السفهاء آگاه بید و بدانید که بی خردان و سفیهان ایشانند و لکن نمی دانند که جاهلان و سفیهان ایشانند که حق نپذیرفتند و نافرمانی کردند سفه و سفاه و سفاهة نازیرکیست و تهی ساری بود تسفه بی خردی کردن و گفتن بود و منافقان هم از آنجا مصدقان را سفها خوانند که هذا من حشویات المشبهة متکلمان مثبتان را حشویان خوانند گفتند ایشان سخن میشنوند و می پذیرند و بر معقول خویش عرضه نمیکنند و آن را در خرد باز نمی جویند سفیهان و سبکساران اند منافقان مخلصان را همین گفتند و الله تعالی جواب ایشان براستی باز داد و آن گفته ایشان بریشان رد کرد و اهل حق را نصرت داد میگوید جل جلاله کان حقا علینا نصر المؤمنین مفسران گفتند نسا درین آیت صحابه رسول اند و مؤمنان اهل کتاب و آنجا که گفت لتکونوا شهداء علی الناس جمله اهل شرک اند از هر امت که بودند و آنجا که گفت لعلی أرجع إلی الناس اهل مصراند و آنجا که گفت و ما جعلنا الرؤیا التی أریناک إلا فتنة للناس اهل مکه اند و آنجا که گفت کان الناس أمة واحدة اهل کشتی نوح اند و آنجا که گفت أنت قلت للناس بنی اسراییل اند من حیث أفاض الناس اهل یمن اند یا أیها الناس إن وعد الله حق همه مردم اند و در قرآن ناس بیاید که معنی یک مرد باشد چنانک گفت أم یحسدون الناس اینجا مصطفی است جای دیگر گفت الذین قال لهم الناس اینجا نعیم بن مسعود الثقفی است ان الناس قد جمعوا لکم بو سفیان حرب است و إذا لقوا الذین آمنوا این آیت در شان عبد الله ابی سلول الخزرجی و اصحاب وی فرود آمد خرجوا ذات یوم فاستقبلهم نفر من اصحاب رسول الله فقال لاصحابه انظروا کیف ارد هؤلاء السفهاء عنکم فاخذ بید ابی بکر فقال مرحبا بالصدیق سید بنی تیم و شیخ الاسلام و ثانی رسول الله فی الغار الباذل نفسه و ماله لرسول الله ثم اخذ بید عمر فقال مرحبا للسید بنی عدی بن کعب الفاروق القوی فی دین الله الباذل نفسه و ماله لرسول الله ثم اخذ بید علی فقال مرحبا بابن عم رسول الله و ختنه سید بنی هاشم ما خلا رسول الله فقال له علی یا عبد الله اتق الله و لا تنافق فان المنافقین شر خلیقة الله فقال له عبد الله یا ابا الحسن الی تقول هذا و الله ان ایماننا کایمانکم و تصدیقنا کتصدیقکم ثم افترقوا فقال لاصحابه کیف رأیتمونی فعلت فاذا رایتموهم فافعلوا کما فعلت فاثنوا علیه خیرا و قالوا لا تزال بخیر ما عشت فرجع المسلمون الی رسول الله و اخبروه بذلک فانزل الله تعالی هذه الآیة و إذا لقوا الذین آمنوا جای دیگر گفت و إذا لقوکم قالوا آمنا و إذا خلوا یعنی من المؤمنین و انصرفوا إلی شیاطینهم ای مردتهم و کهنتم و هم خمسة نفر من الیهود و لا یکون کاهن الا و معه شیطان تابع له کعب بن الاشرف بالمدینة و ابو برزة الاسلمی فی بنی اسلم و عبد الدار فی بنی جهینه و عوف بن مالک فی بنی اسد و عبد الله بن السوداء بالشام میگوید منافقان چون مؤمنانرا بینند گویند ما بگرویدیم و چون از مؤمنان خالی باشند و با سالاران و سران خویش رسند گویند إنا معکم و علی دینکم ما با شماایم و بر مؤمنان استهزا میکنیم شیاطین اینجا ماردان و معاندان اند جای دیگر گفت شیاطین الانس و الجن از آدمیان و پریان هر کس از حق شطون گرفت و دوری شیطانست برین معنی اصل شیطان از شطون است نون در آن اصلی بر وزن فیعال و قیل هو فعلان من شاط یشیط اذا هلک مالک دینار گفت در زبور داود خواند طوبی لمن لم یسلک سبیل الأیمة و لم یجالس الخطایین و لم یدخل فی هزؤ المستهزیین طوبی للرحماء اولیک یکون علیهم الرحمة و ویل للمستهزءین کیف یحرقون بالنار الله یستهزی بهم پارسی آنست که الله بریشان می افسون کند و معنی آنست که الله ایشان را بر آن افسوس می پاداش کند چنانک در خبرست من سب عمارا سبه الله هر که عمار را دشنام دهد الله او را دشنام دهد یعنی الله آن کس را پاداش دهد جای دیگر گفت فیسخرون منهم سخر الله منهم و هم از این بابست نسوا الله فنسیهم منافقان الله را فراموش کردند تا الله ایشان را فراموش کرد و الله فراموش کار نیست که گفت عز و علا و ما کان ربک نسیا این سخن در مخرج معارضه بیرون آمد و مراد بآن خبر است یعنی فرو گذارد ایشان را چون فراموش کاران و فی الخبر ان الله تعالی یقول للشقی یوم القیمة هل ظننت انک تلقانی یومک هذا فیقول لا فیقول الیوم انساک کما نسیتنی و در قرآن ازین باب بسیار و مکروا و مکر الله انهم یکیدون کیدا و أکید کیدا شیخ الاسلام انصاری رحمه الله گفت این مکر و کید و استهزاء و سخریت الله تعالی جایها در قرآن بخود منسوب کرد و هر چند که این خصلتها از جز الله ناراست آید و نانیکون و بجور آمیخته و بعیب آلوده اما از الله راست آید و نیکو و تدبیر بحق و عدل و از عیب و عار و جور پاک از هر چیز که ازو آید و او کند ازو راست است و پاک بحجت خداوندی و سزای آفریدگاری فلله الحجة البالغة لا یسیل عما یفعل از پاداش استهزاست که کافر را گفت لا ترکضوا و ارجعوا إلی ما أترفتم فیه و مساکنکم لعلکم تسیلون میگوید چون بایشان رسید روز گرفتن من پای در جنبانیدن گیرند ایشان را گویید پای مجنبانید و و از گردید واجای تنعم و ناز و توانگری خویش و با خانه و پیشگاه خویش تا بخدمت شما آیند و شما را پرسند و دیگر جای گفت که دوزخی را در دوزخ گویند ذق إنک أنت العزیز الکریم بچش که تو آن عزیزی و کریمی علی حال آن خواجه و کد خدای ابن عباس گفت در معنی آیت ان الله تعالی یطلع المؤمنین و هم فی الجنة علی المنافقین و هم فی النار فیقولون لهم أ تحبون ان ندخل الجنة فیقولون نعم فیفتح لهم باب من الجنة و یقال لهم ادخلوا فیسبحون و یتقلبون فی النار فاذا انتهوا الی الباب سد عنهم و ردوا الی النار و یضحک المؤمنون و ذلک قوله إن الذین أجرموا کانوا من الذین آمنوا یضحکون الی قوله فالیوم الذین آمنوا من الکفار یضحکون علی الأرایک ینظرون و یمدهم فی طغیانهم یعمهون مد در عذاب گویند و امد در نعمت قال الله و نمد له من العذاب مدا و قال تعالی و أمددناکم بأموال و بنین و الطغیان مجاوزة الحد و العمة التحیر معنی آنست که ایشان را متحیر و گزاف کار و گم راه روزگاری دراز فرو گذارد تا حجت بریشان لازم تر بود و عقوبت ایشان صعبتر قال محمد بن کعب القرظی لما قال فرعون لقومه ما علمت لکم من اله غیری نشر جبرییل اجنحة العذاب غضبا لله تعالی فاوحی الله تعالی الیه مه یا جبرییل انما یعجل العقوبة من یخاف الفوت فامهله الله بعد هذه المقالة اربعین عاما و اوحی الله الی عیسی بن مریم یا عیسی کم اطیل النسیة و احسن الطلب و القوم فی غفلة أولیک الذین اشتروا الضلالة بالهدی ایشانند که گم راهی براستراهی خریدند جهودان بودند که پیش از مبعث رسول صلی الله علیه و آله و سلم بر هدی بودند که بوی ایمان داشتند پس از مبعث بتکذیب و جحود بدل کردند هذا قول قتاده و مقاتل و لفظ اشتراء بر سبیل توسع گفت که آنجا بیع و شری نیست اما استدلال و اختیار هست یعنی استبدلوا الکفر بالایمان و اخذوا الضلالة و ترکوا الهدی و ذلک لان کل واحد من البیعین یاخذ ما فی یدی صاحبه و یختاره علی ما فی یدیه کسی که دنیا بر عقبی اختیار کند او را بر طریق توسع گویند عقبی بدنیا بفروخت اگر چه آنجا خرید و فروخت نیست این همچنانست و گفته اند حق بندگان خدا و سزای ایشان آنست که خدای را عبادت کنند و معرفت وی حاصل کنند که ایشان را برای آن آفریده اند چنانک الله گفت و ما خلقت الجن و الإنس إلا لیعبدون و راه راست و دین پاک این دانند و باین راه روند پس کسی که اختیار کفر و ضلالت کند و بر راه کژ و طریق شیطان رود و این ضلالت بآن هدایت بدل پسندد راست آن باشد که الله گفت اشتروا الضلالة بالهدی و اصل ضلالت حیرت است و بگشتن از راه راست یقال ضللت المکان اذا تحیرت فیه و لم تهتد الیه و اضللت الشی ء اذا ذهب عنک و در قرآن ضلالت بر وجوه است بمعنی غی و کفر چنانک درین آیت و در آن آیت که گفت و لأضلنهم و بمعنی خطا قوله إن أبانا لفی ضلال مبین و بمعنی ابطال قوله و صدوا عن سبیل الله أضل أعمالهم و بمعنی نسیان قوله فعلتها إذا و أنا من الضالین و قوله أن تضل إحداهما و بمعنی هلاک و بطلان قوله أ إذا ضللنا فی الأرض و بمعنی محبت قوله إنک لفی ضلالک القدیم فما ربحت تجارتهم ای ما ربحوا فی تجارتهم میگویند باین بازرگانی که کردند و این بدل که پسندیدند و پیروز نیامدند و سودی نکردند پس گفت و ما کانوا مهتدین یعنی نه بازرگانی ایشان سودمند آمد و نه راه بآن یافتند که بسیار بازرگان بود که سود نکند لکن راه آن داند و شناسد الله تعالی میگوید ایشان نه سود کردند و نه راه بآن دانستند سفیان ثوری گفت کلکم تاجر فلینظر امرؤ ما تجارته هر کس از شما می بازرگانی کند یکی ور نگرید تا خود بچه بازرگانی میکنید و خود چه در دست دارید عزت قرآن ترا ببازرگانی سودمند راه می نماید و میگوید هل أدلکم علی تجارة تنجیکم من عذاب ألیم تؤمنون بالله و رسوله مثلهم کمثل الذی استوقد نارا چون حقیقت حال ایشان فرمود تعقیب کرد بضرب مثل از جهت زیادتی توضیح و تقریر زیرا که آن اوقع است و امقع در دل واقع است از حجت خصم الد و مثل در اصل بمعنی نظیر است یقال مثل و مثل و مثیل کشبه و شبه و شبیه و معنی آن است که حال عجیبه ایشان همچون حال آن کس است که بیفروزد آتشی و الذی بمعنی الذین است کما فی قوله تعالی و خضتم کالذی خاضوا اگر چنانچه مرجع در بنورهم بایشان باشد و الاستیقاد طلب الوقود و السعی فی تحصیله و هو سطوع النار و ارتفاع لهبها و اشتقاق النار من نار ینور نورا اذا نفر لان فیها حرکة و اضطرابا فلما أضاءت ما حوله ای النار حول المستوقد ان جعلتها متعدیة و الا ممکن است که مسند باشد به لفظة ما و تأنیث أضاءت از جهت آن است که ما حول آن اشیاء و اماکن است معنی آن است که چون روشن گردانید آتش پیرامون مستوقد را ذهب الله بنورهم جواب لما و ضمیر هم راجع است به الذی و جمع ضمیر حمل بر معنی است و بنورهم گفت و بنارهم نگفت زیرا که مراد افروختن آتش است یا استینافی است که جواب معترض است گوییا میگوید حال ایشان چیست که حال ایشان تشبیه کرده اند بحال مستوقدی که آتش او منطفی شده و اسناد اذهاب به الله تعالی است از بهر آنکه همه افعال راجع است باو تعالی یقال ذهب السلطان بماله اذا اخذه و ما اخذه و امسکه فلا مرسل له و عدول کرد از ضوء بنور پس اگر گفتنی ذهب الله بضویهم احتمال ذهاب بودی با زیادتی که در ضوء است و ترکهم فی ظلمات لا یبصرون پس ذکر تاریکی کرد که آن عدم نور است و طمس نور بکلی و جمع تنکیر ظلمات و وصف آن کرد بظلمتی خالصه که هیچ شبح آن را نبیند و ترک بمعنی طرح و حلی است و ترک یک مفعول میخواهد پس صیرورت در او تضمیر کرد و او را جاری مجرای افعال قلوب گردانید و فرمود و ترکهم فی ظلمات هم چنان که شاعر گفته فترکته جرز السباع بنشیه یضمن قلة رأسه و المعصم و الظلمة مأخوذ من قولهم ما ظلمک ان تفعل کذا ای ما منعک لانها تسد البصر و تمنع الرؤیة قول ابن عباس و قتاده و ضحاک و مقاتل و سدی آن است که این آیت در شأن منافقان فرود آمد و مثلهم ضمیر ایشانست سعید بن جبیر و محمد بن کعب القرظی و عطا میگویند در شأن جهودان است و مثلهم ضمیر ایشانست گفتند چون نبوت بنی اسراییل منقطع شد و با عرب افتاد جهودان قریظه و نضیر و بنی قینقاع در توریة خواندند که پیغامبر آخر الزمان محمد خواهد بود و امت وی خیار خلق اند و گزین عالم و میراث دار پیغامبران از شام برخاستند و آمدند تا بمدینه مصطفی که مهبط وحی است و محل رسالت و حرم مصطفی و هجرت گاه دوستان حق مردی بود با این جهودان او را عبد الله بن اهبان میگفتند ابو الهیبان و ایشان را پند دادی و نصیحت کردی و نعت مصطفی و سیرت و اخلاق وی چنانک در توریة دیده بود بریشان خواندی و گفتی امید دارم که بروزگار وی در رسم و او را دریابم و بوی ایمان آرم اگر این طمع راست شود و الا زینهار که قدر وی بدانید و خطر وی بشناسید و رسالت وی بجان و دل قبول کنید و قدم از جاده شریعت وی بنگردانید تا سعید ابد گردید جهودان این نصیحت قبول کردند و تصدیق مصطفی در دل میداشتند و در امید این روشنایی روزگاری بودند تا بوقت بعثت مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم و تحقیق نبوت و رسالت وی پس جهودان چون بعیان بدیدند آنچه می شنیدند و از کتب میخواندند بوی کافر شدند و در ظلمت کفر بماندند پس رب العالمین ایشان را این مثل زد این قول سعید جبیر اما قول ابن عباس و مقاتل و جماعتی آنست که این صفت منافقانست و مثل ایشان میگوید مثل این منافقان در شهادت گفتن و کفر نهانی در دل داشتن راست چون مثل مردی است یعنی قومی و این در لغت عرب رواست و لهذا قال فی الآخر الآیة ذهب الله بنورهم قومی در شب تاریک در بیابانی بی مهتاب و بی چراغ که هیچ فراجای خویش و راه خویش نمی بینند و از ددان و دشمنان میترسند و در آن تاریکی لختی خار و گیاه فراهم نهند و آتش در آن زنند چندانک آتش برافروزد ایشان فرا راه بینند و جای خویش بشناسند و از ددان و دشمنان ایمن شوند پس چون آتش فرو میرد ایشان در تاریکی و حیرت فرو مانند و در ترس و هراس افتند آن شب مثل کفر منافقان است و آن آتش مثل شهادت ایشان چون شهادت گویند در اسلام آیند و چون با شیاطین خویش رسند و گویند إنا معکم از آن روشنایی شهادت بیفتند و در کفر خویش فرو مانند که هیچ فرا حق نبینند معنی دیگر این که منافقان تا زنده اند در میان مسلمانان بروشنایی کلمه شهادت میروند و ایمن می نشینند و با مسلمانان یکی اند در احکام شرع پس چون بمیرند بظلم و حیرت باز شوند و در عذاب جاوید بمانند و گفته اند تشبیه منافقان بایشان که آتش افروختند در شب تاریک از بهر آنست که آن کس که از روشنایی در تاریکی شود ظلمت وی صعبتر و حال وی دشوارتر از آنست که از ابتدا خود در ظلمت باشد و این تاریکیها یکی تاریکی شب است و دیگر تاریکی فرو مردن آتش سدیگر تاریکی گور در حق منافق سؤال کنند که هر که در تاریکیها باشد خود هیچ نبیند پس چه معنی را گفت لا یبصرون پس از آنکه فی ظلمات گفته بود جواب آنست که بعضی حیوانات در ظلمت بینند و تاریکی ایشان را از دیدن منع نکند الله تعالی بینایی و روشنایی بیکبار ازیشان نفی کرد که ایشان چون آن حیوانان و چهار پایان نیستند بلکه از آن بتراند و نادانتر اولیک کالانعام بل هم اضل و در قرآن ظلماتست بمعنی کفر و شرک چنانک گفت یخرجهم من الظلمات إلی النور و بمعنی سیاهی شب چنانک گفت و جعل الظلمات و النور بمعنی اهوال چنانک گفت قل من ینجیکم من ظلمات البر و البحر آن گه منافقان را صفت کرد گفت صم کران اند یعنی از سماع قرآن بکم گنگان اند یعنی از خواندن قرآن عمی نابینایانند یعنی از دین رسول و معجزات و دلایل نبوت وی هر چند که بگوش ظاهر میشنوند و بزبان ظاهر میگویند و بچشم ظاهر می بینند چنانک رب العالمین گفت فإنها لا تعمی الأبصار اما چون اعتقاد دل و بصیرت سر با آن نبود وجود و عدم آن یکسان بود و قیل صم عن سماع المدح و الثناء عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم بکم عن ان یتکلموا بالمدح و الثناء علی النبی صلی الله علیه و آله و سلم عمی عن رؤیة الخیر و ما ینفع النبی صلی الله علیه و آله و سلم و اصحابه و گفته اند صم کران اند که هیچ حق نشنوند بکم گنگان اند که بر شهادت گفتن قوت نیابند عمی نابینایان اند که نشان حق نبینند فهم لا یرجعون پس ایشان از کفر باز نیایند این حکم است بر شقاوت منافقان و حرمان ایشان از ایمان چنانک أ أنذرتهم أم لم تنذرهم لا یؤمنون حکم است بر حرمان مشرکان قریش میگوید این منافقان هرگز از کفر توبه نکنند و ایشان را برستاخیز بانفاق انگیزند و ذلک فی قوله صلی الله علیه و آله و سلم یبعث کل عبد یوم القیمة علی ما مات علیه المؤمن علی ایمانه و المنافق علی نفاقه و چگونه از کفر باز آیند و رب العالمین بشقاوت ایشان حکم کرده و گفته إن الذین حقت علیهم کلمت ربک لا یؤمنون و لو جاءتهم کل آیة و قضاء القاضی لا یفسخ آن گه مثلی دیگر زد هم ایشان را گفت أو کصیب یعنی او کاصحاب صیب این أو اباحت راست نه شک را که بر الله شک روانیست و در صفات وی سزا نیست و معنی آنست که مثل منافقان با آن قوم زنند که آتش افروختند یا باین قوم که ایشان را باران سختی رسید بهر کدام که مثل زنند راست است و مباح و در خور کصیب باران سخت است و هو فعیل من صاب یصوب اذا نزل و انحدر فهو المطر الشدید الذی له صوت و السماء اسم جنس است یکی از آن سماوة گویند و اصله سما و لأنه من سما بسمو فقلبت الواو همزه قومی گفتند سما اینجا سحاب است فیه یعنی فی ذلک السحاب و قیل فی الصیب ظلمات فی ظلمة السحاب و ظلمة اللیل و ظلمة المطر فقد قالوا ان المطر ظلمة اذا نزل بالعذاب و رعد و برق اصل الرعد من الحرکة و الصوت و البرق من البریق و هو الضوء رعد بقول بعضی مفسران فریشته است که الله را تسبیح میکند و در خبرست که جهودان از رسول ص پرسیدند که این رعد چیست فقال ملک من الملایکة موکل بالسحاب معه مخاریق یسوق بها السحاب حیث یشاء الله گفت فریشته ایست بر میغ موکل آن را میراند بمخراق نور و هو شبه السوط تا آنجا راند که فرمانست و مخراق آن برق است که می درخشد گفتند یا محمد ص آن آواز چیست که میشنویم گفت که بانگ آن فریشته است که بر میغ می زند چنانک شبان بانگ بر گوسپند زند آورده اند از رسول صلی الله علیه و آله و سلم که گفت در مدینه آواز رعد آمد آوازی بلند و دراز بر کشید گفتا جبریل را پرسیدم که چه میگویند جبریل گفت من از میغ پرسیدم که کجات فرموده اند که باران ریزی میغ گفت زمینی در حضرموت آن را بیمیم خوانند فرموده اند مرا که آنجا باران ریزم شهر حوشب گفت الرعد ملک موکل بالسحاب یسوقه کما یسوق الحادی ابله فاذا خالفت سحابة صاح بها فاذا اشتد غضبه تناثرت من فیه الشر و هی الصواعق التی رأیتم عن وهب بن منبه قال ثلاثة ما اظن احدا یعلمها إلا الله الرعد و البرق و الغیث و قال ابو الدرداء الرعد للتسبیح و البرق للخوف و الطمع و البرد عقوبة و الصواعق بالخطییة و الجراد رزق لقوم و رجز لآخرین و البحر بکمال و الجبال بمیزان رسول گفت هر که که بانک رعد شنود خدای را یاد کنند که ذاکران را از آن گزند نرسد و گفتی صلی الله علیه و آله و سلم هر گه که آواز رعد شنیدی اللهم لا تقتلنا بغضبک و لا تهلکنا بعذابک و عافنا قبل ذلک حسن بصری گفت سبحان الذین یسبح الرعد بحمده و الملایکة من خیفته سبحان الله و بحمده سبحان الله العظیم ابن عباس گفتی سبحان الذی سبحت له کعب احبار گفت هر که آواز رعد شنود سه بار بگوید سبحان من یسبح الرعد بحمده و الملایکة من خیفته وی را از آن رعد هیچ گزند نرسد و گر در آن نقمتی باشد وی از آن معاف باشد الصواعق جمع صاعقه است و صاعقة آتش است که از ابر بیفتد و گفته اند صیحه عذاب است یقال ان دون العرش بحورا من نار تقع منها الصواعق و لا تصیب ذاکر الله یجعلون أصابعهم فی آذانهم الضمیر لا صحاب الصیب و اگر چه لفظ اصحاب محذوفست لیکن معنی او باقیست پس جایز است که مقول علیه باشد کقول حسان یسقون من وره البریص علیهم بر دی یصفق بالرحیق السلسبیل که تذکیر ضمیر کرده از برای آنکه معنی ماء بردی است و جمله استینافیه است کانه یاد کردی چیزی که مؤذن بهول و شدت بود گوییا کسی گفت حال ایشان باین نوع چیست جواب دادند که یجعلون اصابعهم و چرا اطلاق اصابع کرد در محل انامل از جهت مبالغه من الصواعق یجعلون ای من اجلها یجعلون کقولهم سقاه من العتمه و الصاعقة فتصفه رعد هایل معها نار لا تمر بشی ء الا انت علیه من الصعق و هو شدة الصوت و التاء فیها للمبالغة کالعافیة و الکاذبة حذر الموت منصوبست برای آنکه مفعول له است چنان که شاعر گفته و اغفر عوراء الکریم ادخاره و الموت زوال الحیات و گفته اند عرض فرمود بضد آن چنان که خلق الموت و الحیات و الله محیط بالکافرین احاطت هم از روی علم باشد هم از روی قدرت حاصل کردن چیزی بعلم و قدرت خویش و رسیدن بهمگی آن احاطت گویند و گفته اند معنی احاطت اهلاک است کقوله تعالی إلا أن یحاط بکم ای تهلکون جمیعا مفسران ازینجا گفتند محیط بالکافرین ای مهلکهم و جامعهم فی النار میگویند الله پادشاه است برنا گرویدگان و تاونده بایشان و رسیده بایشان و آخر هلاک کننده ایشان أو کصیب من السماء معنی آن است که مثل منافقان بقومی ماند که گرفتار شوند ببارانی سخت در شبی تاریک باران چنان سخت و شب چنان تاریک و رعد چنان بزور و برق چنان روشن که میترسند ایشان در آن هامون که ازین سختیها ایشان را صاعقه رسد و بمیرند باران مثل قرآن است لانه یحیی القلوب کما یحیی المطر الموات و ظلمات مثل کفر ایشان است که در آن درمانده اند و رعد مثل آن آیات است در قرآن که در آن بیم ایشان و تخویف ایشان است و برق مثل شهادت ایشان است یعنی که چون برق تاود مقداری فرا راه بینند در آن تاریکی و باران و چون برق فرو ایستد باز مانند این منافقان همچنان اند چون شهادت گویند فرا مسلمانی پیوندند پس چون واشیاطین خود رسند شهادت خود را انکار کنند و با تاریکی کفر افتند و چنانک برق دایم نباشد و درمانده را در تاریکی از آن نفعی حقیقی نه منافق را از آن شهادت هم نفعی نه که آن شهادت را حقیقی نه و چنانک آن درماندگان در تاریکی انگشت در گوش میکنند تا صیحه عذاب و صاعقه بایشان نرسد که از آن بیم مرگ باشد منافقان همچنین انگشت در گوش میکنند تا آیات قرآن و وحی و تنزیل که در آن اظهار سر ایشانست بگوش ایشان نرسد از بیم آنکه دل ایشان بآن میل کند و ایشان را باسلام و ایمان در آرد چنان بر کفر خود حریص بودند که می ترسیدند که اگر از آن بیفتند با سلام رسند حذر الموت یعنی حذر الاسلام و ایشان اسلام کفر می شمرند و کفر مرگ باشد چنانک آنجا گفت أ و من کان میتا فأحییناه ای کافرا فهدیناه سدی گفت دو مرد منافق از مصطفی ص بگریختند و بیرون شدند و ایشان را این حال صعب پیش آمد شب تاریک باران سخت و آواز رعد و برق و صاعقه انگشت در گوش نهادند در آن حال از بیم هلاک و ترس و جان چون برق درخشنده فرا راه دیدند و پاره ء برفتند باز چون تاریکی روز گرفت هم چنان بر پای بودند و هیچ فرا راه نمیدیدند درین حال با یکدیگر گفتند لیتنا اصبحنا فنأتی محمدا فنضع ایدینا فی یده فرجعا و حسن اسلامهما رب العالمین گفت منافقان در مدینه باین دو مرد منافق مانند که از پیش رسول برفتند به بین تا چه رسید ایشان را مثل منافقان مثل ایشانست چون بحضرت مصطفی آیند و قرآن شنوند و وعد و وعید و احوال و قصه پیشینیان انگشت در گوش نهند ترسند که اگر آیتی آید در شأن ایشان و اظهار سر ایشان و فرمودن بقتل ایشان از بیم قتل و مرگ انگشت در گوش نهند چنانک آن دو مرد از بیم صاعقه در آن بیابان انگشت در گوش نهادند اینست که گفت یجعلون أصابعهم فی آذانهم من الصواعق حذر الموت و چون مال و پسران و غنیمتها و فتحها روی بایشان دارد و اقبال دنیا بینند گویند نیکو دینی است این دین محمد ص همچون آن دو مرد که چون برق درخشنده فرا راه دیدند در آن برفتند و ایشان را خوش آمد اینست که گفت کلما أضاء لهم مشوا فیه ای اضاء لهم البرق الطریق فحذف الطریق للعلم به و چون بلاها و مصیبتها روی بایشان نهد و دختران زایند و اموال و املاک ایشان نیست شود متحیر می نشینند و میگویند بد دینی است و نا این دین محمد همچون آن دو مرد که چون تاریکی روز گرفت متحیر بر پای بماندند اینست که گفت و إذا أظلم علیهم قاموا و قیل کلما أضاء لهم مشوا فیه ای کلما انقطع الوحی و ترکوا و ما یخفون و سکت الرسول عن حدیثهم ارتاحوا و فرحوا و إذا أظلم علیهم قاموا ای و اذا تکلم فیهم و صرح بهم تبلدوا و تحیروا و لو شاء الله لذهب بسمعهم و أبصارهم و اگر الله خواستی آن شهادت که منافق بزبان میگوید بی دل و آن سخن که از رسول میشنود بی اعتقاد این نیوشیدن و آن گفتن هر دو از وی باز ستدی چنانک از کافران باز ستد و گفته اند معنی آنست که اگر الله خواستی ایشان را یکبارگی هلاک کردی تا مستأصل شدندی و نام و نشان ایشان نماندی سمع و بصر از جمله تن اینجا بذکر مخصوص کرد از بهر آن که در آیت پیش ذکر بصر رفته است اینجا که گفت فی آذانهم و در آیت دیگر یخطف أبصارهم تا این سخن مجانس آن باشد پس گفت إن الله علی کل شی ء قدیر الله بر همه چیز قادر است و بر همه کار توانا تا منافقان از سطوت و بأس حق بهراسند میگوید بپرهیزید از مخادعت رسول و یاران و مؤمنان و فرهیب ایشان مجویید و بترسید از عقوبت و نقمت من که خداوندم که من هر چیز را تواننده ام و با هر کاونده تاونده یکاد البرق استیناف ثانی است گوییا جواب کیست که میگوید ما حالهم مع تلک الصواعق و کاد گردانیدن از افعال مقاربه است که وضع کرده اند از برای نزدیک گردانیدن چیز از وجود از جهت عارض شدن از سبب او لیکن موجود نباشد یا از جهت فقد شرط یا از جهت وجود مانع و عسی موضع است از برای رجا پس آن خبر محض است و الخطف الاخذ بسرعة و قری یخطف بکسر الطاء و یخطف علی انه یختطف فنقلت التاء الی الخاء ثم ادغمت فی الطاء و یخطف بکسر الخاء لالتقاء الساکنین و اتباع الیاء لها کلما أضاء لهم مشوا فیه استیناف ثالث است گوییا که گفتند که چه میکنند ایشان با آن ربودن رعد و برق و گوش گرفتن در جواب گویند کلما اضاء لهم الی الآخر و اضاء اگر متعدیست مفعولش محذوفست یعنی کلما نور لهم ممشی اخذوه و اگر لازم است معنی آنست که کلما لمع لهم مشوا فیه فی مطرح نون و اظلم نیز هم چنان متعدی آمده است منقول از ظلم اللیل و قراءت ظلم بر بناء مفعول شاهد آنست
میبدی
 
۲۷۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۴ - ۳ - النوبة الثانیة

 

... الله گفت بجواب ایشان هو الذی خلق لکم ما فی الأرض جمیعا آن کس که هر چه در زمین چیز است از آدمی و غیر آدمی همه بیافرید قادر است که شما را پس آنکه خاک شدید باز آفریند هو الذی در قرآن بیست جایست و و هو الذی با واو نوزده جایست هو اشارة فرا موجود است اگر موجود نبودی هو معنی نداشتی و هو بآن گفت تا شنونده گوش باز دارد و جوینده بآن راه یابد و نگرنده فرا آن بیند

پس اینکلمه نه نام نه صفت اشارتست فرا هست الذی کنایتست از هست تا شنونده آشنا گردد و جوینده بینا و خواهنده دانا و گفته اند هو اشارتست به ذات الذی اشارت به صفت خلق اشارت به فعل خلق لکم ما فی الأرض جمیعا میگوید بیافرید هر چه در زمینست از کوه و دریا و هر چه در آنست از جواهر و معادن و چشمها و جویها و نبات و حیوان صامت و ناطق و پرنده و زنده و چرنده و گرما و سرما و نور و ظلمت و سکون و حرکت این همه نعمت برای شما آفریدم و شما خود شمردن آن طاقت ندارید چنانک فرمود و إن تعدوا نعمة الله لا تحصوها و این جمله نعمت و شما را از بهر دو چیز آفریدم یکی آنکه تا به نعمت من دنیا بسر میبرید و روزگار میرانید و منفعت میگیرید دیگر آنکه منعم را بآن میشناسید و از مصنوعات به وحدانیت صانع دلیل میگیرید

و گفته اند این آیت رد است بر قدریان که علی الاطلاق بی تقیید گفت خلق لکم ما فی الأرض جمیعا و کفر و فساد و معاصی در تحت آن شود لا محالة و نه چنانست که قدری گفت آن در اجسام مخصوص است و افعال و اعراض از آن بیرونست که در آیت تغییر و تخصیص نیست و مقتضی لفظ اطلاق جز عموم و استغراق نیست بعضی متکلمان گفتند خلق لکم دلیلست که حظر نیست و هر چه در دنیاست هر کسرا مباح است جواب آنست که این لام نه لام تملیک است و نه اضافت تخصیص بکله اضافت بیان و تعریفست فکانه یعرفنا انه خلقها لاجل منافعنا و موقع حاجاتنا بعضها لانتفاع و بعضها لاعتبار فکیف که حظر و منع درین آیت نیست در نصوص اخبار و سنن هست که بعد ازین آیة نصوص اخبار و آثار بیان کرد و تفصیل داد بعضی حرام کرد و بعضی حلال و گشاده و سنت را رسد که بر کتاب حکم کند کقوله تعالی و أنزلنا إلیک الذکر لتبین للناس ما نزل إلیهم و لیس هذا موضع شرحه قومی گفتند این خطاب با مؤمنانست و بحکم این آیت هر چه کافرانند در زمین و مال ایشان فی مسلمانانست ...

میبدی
 
۲۷۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۳۵ - ۱۰ - النوبة الثانیة

 

... و الیه الاشارة بقوله تعالی کانوا لا یتناهون عن منکر فعلوه و قال تعالی لو لا ینهاهم الربانیون و الأحبار عن قولهم الإثم و قال رجل لابی هریرة ان الظالم لا یضر الا نفسه فقال ابو هریرة و الذی نفس ابی هریرة بیده ان الحباری لیموت فی وکرها و ان الضب یموت فی جحره من ظلم بنی آدم و عن زینب ان النبی صلی الله علیه و آله و سلم استیقظ یوما من نومه محمرا وجهه و هو یقول لا اله الا الله ویل للعرب من شر قد اقترب فتح الیوم من ردم یأجوج و مأجوج مثل هذه و عقد تسعین قالت زینب یا رسول الله انهلک و فینا الصالحون قال نعم اذا کثر الخبث

رجعنا الی القصة روزی از روزها آن قوم که اهل صلاح بودند از خانه های خویش بیرون آمدند و ایشان که اهل فساد بودند از جانب خویش دروازه باز ننهاده بودند و نیز حس و حرکت و آواز قوم که هر روز می شنیدند آن روز نشنیدند مردی بر سر دیوار کردند نگرست دریشان همه کپیان را دید که در یکدیگر می افتادند گفته اند در تفسیر که هر چه جوانان بودند کپیان گشتند و هر چه پیران بودند خنازیر شدند سه روز بر آن صفت بودند و پس از آن هیچ نماندند عبد الله مسعود گفت از مصطفی پرسیدم که این کپیان و خوگان از نسل جهودان اند

فقال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ان الله عز و جل لم یلعن قوما قط فمسخهم فکان لهم نسل حتی یهلکم و لکن هذا خلق کان فلما غضب الله علی الیهود مسخهم و جعلهم مثلا ...

میبدی
 
۲۷۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۰۴ - ۳۲ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی یا أیها الذین آمنوا کتب علیکم الصیام الآیة معنی صیام در شریعت باز ایستادنست از طعام و شراب و شهوت راندن با نیت و در لغت عرب از هر چیز باز ایستادن است چنانک کسی از گفتن باز ایستد گویند صام عن الکلام و ذلک فی قوله تعالی إنی نذرت للرحمن صوما و کسی که از نیکی و بر باز ایستد گویند صام عن المعروف و چهار پای که از علف و حرکت باز ایستد گویند صامت الدابة

کما کتب علی الذین من قبلکم سخنی مجمل است دو وجه احتمال کند یکی آنست که بر پیشینیان همین ماه رمضان بقدر و وقت و عدد و روزگار واجب کرده بودند اما فرق آنست که اندر شرع ایشان روا نبودی اندر شبهای ماه روزه جز یک بار باول شب طعام خوردن و شراب و باز اندرین شرع مقدس رب العالمین تیسیر ارزانی داشت و همه شب شراب و طعام و تمتع مباح کرد ازینجا گفت مصطفی ع فضل ما بین صیامنا و صیام اهل الکتاب اکلة السحر ...

میبدی
 
۲۷۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۱۶ - ۳۶ - النوبة الثانیة

 

... قال النبی ان الله تعالی یحاسب الخلق فی قدر حلب شاة

میگوید الله زود شمارست که چون یکی را شمار کرد همه خلق را شمار کرد چندان که کسی یک چشم زخم بیرون نکرد وی شمار همه خلقان همه بکند که نه حاجت بشمار کردن دارد نه در آن تأمل و تفکر کردن از دور آدم تا منتهی عالم لا بل که از ابتداء آفرینش تا آخر که قیامت پدید آید اعمال بندگان و حرکت آفریدگان و دم زدن ایشان همه داند و شمردن آن تواند و خرد و بزرگ آن بیند و بنده را از آن خبر دهد و جزا کند اینست که گفت عز و علا یوم یبعثهم الله جمیعا فینبیهم بما عملوا أحصاه الله و نسوه و اذکروا الله فی أیام معدودات الآیة ایام معدودات ایام تشریق است و آن یازدهم ذی الحجة است و دوازدهم و سیزدهم یازدهم را یوم القر گویند لان الناس یقرون فیه بمنا و یفرغون من معظم النسک و دوازدهم یوم النفر الاول گویند و سیزدهم یوم النفر الثانی گویند در خبرست که انها ایام اکل و شرب و ذکر الله عز و جل و شب چهاردهم لیلة الحصبا گویند لان الناس ینزلون فیها بالمحصب و دهم ذی الحجة روز نحر است و نهم روز عرفة و هشتم روز ترویه و جمله دهه ذی الحجة ایام معلومات گویند بمذهب شافعی و شرف این روزها را مصطفی گفت ما من ایام افضل عند الله و لا العمل فیهن احب الی الله من هذه الایام العشر

فاکثروا فیهن من التهلیل و التکبیر فانها ایام تهلیل و تکبیر و ذکر الله عز و جل و ان صیام یوم منها یعدل بصیام سنة و قیام کل لیلة منها کقیام لیلة القدر و العمل فیهن یضاعف بتسع مایة ضعف ...

میبدی
 
۲۷۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۴۰ - ۴۳ - النوبة الثانیة

 

... الثوب الممشق الذی یصبغ بالمشق و هو طین احمر و روت ام حبیبة ان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قال لا یحل لامرأة تؤمن بالله و الیوم الآخر ان تحد علی میت فوق ثلاث الا علی زوج اربعة اشهر و عشرا

قال سعید بن المسیب الحکمة فی هذه المدة ان فیها ینفخ الروح فی الولد گفته اند چون فرزند پسر باشد بعد از سه ماه روح در وی شود و در حرکت آید و چون دختر بود بچهار ماه در حرکت آید پس ده روز دیگر در عدت بر سر گرفتند استظهار را

و لا جناح علیکم فیما عرضتم به من خطبة النساء تعریض در سخن آن باشد که سر بسته گویی و نیوشنده را بی تصریح بر سر کار داری و تفهیم کنی و خطبة بکسر خاء زن خواستن است و بضم خاء سخنی باشد که آن را اول و آخر بود که در پیش مراد نهی هر مراد که باشد و هر حاجت که افتد و اکنان آنست که در دل چیزی پنهان میداری ما تکن صدورهم از آنست یقال اکننت فی قلبی و کنت فی العیبة و الوعاء و الکم و ما شبهها فهو مکنون میگوید تنگیی نیست بر شما که مردانید زنان را در حال عدت بسخن سر بسته خوازایی کنید چنانک گویید تو از شوی در نمانی دیگری یابی خدای عز و جل کار تو بسازد تو شایسته و پسندیده چون عدت بسر آید مرا خبر کن مرا بتو حاجت است مرا در زن خواستن رغبت است و آنچه بدین ماند ...

میبدی
 
۲۷۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۵۶ - ۴۸ - النوبة الثالثة

 

... فردی تو و آشنات فردی

یعلم ما بین أیدیهم و ما خلفهم هر چه در آسمان و زمین کسست و چیز همه آنم که حرکت و سکون ایشان اندیشه و خاطر ایشان خالق میداند روش و جنبش ایشان می بیند و بحقیقت آن میرسد که همه از قدرت وی می درآید و با حکم وی میگردد وی میداند که وی میراند وی می بیند که وی میکند وی می بندد که وی میگشاید

پس او خدایی را شاید که نه واماند نه درماند نه فروماند پوشیده ها داند و کار بر وی در نشورد همه چیز پرداخته و همه کار ساخته جز زانک آدمی انداخته خردها در کار وی کند وهمها از وی دربند علمها و عقلها در قدر وی گم ...

میبدی
 
۲۷۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۶۵ - ۵۱ - النوبة الثالثة

 

... و توانگری خو سه چیز است خرسندی و خشنودی و جوانمردی و توانگری دل سه چیز است همتی مه از دنیا مرادی به از عقبی اشتیاقی فا دیدار مولی

یؤتی الحکمة من یشاء الآیة گفته اند که حکمت را حقیقتی است و ثمرتی اما حقیقت حکمت شناختن کاری است سزای آن کار و بنهادن چیزی است بر جای آن چیز و شناخت هر کس در قالب آن کس و بدیدن آخر هر سخنی با اول آن و شناختن باطن هر سخنی در ظاهر آن و ثمره حکمت و زن معاملت با خلق نگه داشتن است میان شفقت و مداهنت و وزن معاملت با خود نگه داشتن است میان بیم و امید و وزن معاملت با حق نگه داشتن است میان هیبت و انس حکمت آن نور است که چون شعاع آن بر تو زد زبان بصواب ذکر بیاراید و دل بصواب فکر بیاراید و ارکان بصواب حرکت بیاراید سخن که گوید بحکمت گوید دلها رباید جانها را صید کند فکرت که کند بحکمت کند بازوار پرواز کند در ملکوت اعلی جولان کند و جز در حضرت عندیت آشیان نسازد

فدیت رجالا فی الغیوب نزول ...

... ز دار الملک ربانی جنیبتها روان بینی

آری و حرکت که کند بحکمت کند در حظیره رضاء محبوب جمع کرده و مراد خود را در آن فداء مراد الله کرده و انس خود در ذکر وی دیده و نظر خود تبع نظر وی داشته و با یاد وی بهر چه رسد بیاسوده گه در میدان جلال بر مقام نیاز از عشق او سوخته گه در روضه وصال بر تخت ناز با لطف او آرمیده

گه بقهر از زلف مشکین تیغها افراخته ...

میبدی
 
۲۷۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۷ - النوبة الثانیة

 

... چنان که مردان را ثواب است در جهاد زنان را ثواب است در پارسایی و خویشتن داری و شوهران را فرمان برداری قول سدی آنست که چون مردان را در میراث دو بهر آمد و زنان را یک بهر مردان گفتند چنان که امروز در میراث ما را بر زنان فضل دادند امید داریم که فردا قیامت در ثواب اعمال ما را بر ایشان فضل بود این بود آرزوی مردان و زنان نیز آرزو کردند گفتند چنان که امروز ما را میراث نیمه مردان است امید داریم که فردا در قیامت گناهان ما نیمه گناه مردان بود رب العالمین این آیت فرستاد یعنی که این آرزو مکنید که فردا ثواب و عقاب باندازه کردار بود هم مردان را و هم زنان را کلبی گفت این تمنی که ایشان را از آن نهی کردند شبه حسد بود بر ایشان که مال داشتند و زن و فرزند بر مراد و چاکران و چهارپایان نیکو ایشان می حسد بردند و دریغ میداشتند و خود را آن میخواستند رب العالمین گفت این آرزو مکنید و گر حاجت بمال دارید از فضل خدای خواهید

اینست که گفت جل جلاله و سیلوا الله من فضله بفتح سین بی همزه قراءت مکی و کسایی است و وجه این قراءت آنست که همزه را حذف کردند تخفیف را و حرکت وی با سین دادند باقی قراء و سیلوا الله خوانند با ثبات همزه بر اصل خویش زیرا که همزه عین فعل است و کلمه امر مخاطبه است بمنزلت اقطعوا و فضل اینجا بمعنی رزق است میگوید حسد مبرید و روزی از خدا خواهید

قال رسول الله ص سلوا الله من فضله فانه یحب ان یسأل و ان من افضل العبادة انتظار الفرج ...

میبدی
 
۲۷۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۱۶ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و إذا حییتم بتحیة الآیة لیل و جبار خدای بزرگوار کردگار مهربان نیکوکار جل جلاله و تقدست اسماؤه و تعالت صفاته درین آیت رهیگان خود را می تعلیم کند بآداب عشرت و صحبت که هر که آراسته ادب نباشد شایسته صحبت نباشد و صحبت سه قسم است یکی با حق است بادب موافقت دیگر با خلق است بادب مناصحت سیوم با نفس است بادب مخالفت و هر آن کس که پرورده این آداب نیست وی را با راه مصطفی ص هیچ کار نیست و در عالم لا اله الا الله وی را قدر نیست و رب العزة جل جلاله مصطفی ص را اول آراسته ادب کرد چنان که در خبر است ادبنی ربی فاحسن تأدیبی

لا جرم شب معراج در آن مقام اعظم ادب حضرت بجای آورد تا رب العزة از وی باز گفت ما زاغ البصر و ما طغی و با خلق خدا ادب صحبت نگه داشت تا از وی باز گفت و إنک لعلی خلق عظیم و اصول آداب صحبت در معاملت با حق آنست که علم در هر معاملت بکار داری و شریعت را بزرگ داری و بگزارد فرمانها از تمنیها پرهیز کنی و سنت و اهل آن گرامی داری و از بدعت و اهل آن بپرهیزی و از جای تهمت و گمان برخیزی و در پرستش خدای جل جلاله از وساوس و عادات ریا و جهل و کاهلی دور باشی و از خویشتن آرایی بتعبد بر خلاف سنت پرهیز کنی و نوافل کردارها پوشیده داری و الله را بر غفلت نام نبری و هزل در جد نیامیزی و شریعت و دین ببازی نداری و بر گفتار و رفتار و دیدار و خوردن و خفتن و حرکت و سکون ورع کارفرمایی و بهیچ وقت از خویشتن راضی نباشی ورچه بر صدق و صفا روزگار گذاری بلکه پیوسته از خود ناخشنود باشی و توبت در همه حال بر خود واجب دانی رسول ص گفته است انه لیغان قلبی فاستغفر الله فی کل یوم مایة مرة

و ابو یزید بسطامی در صفا و صدق خویش چنان از خود ناخشنود بود که گه تسبیح وی آن بودی که روی با خود کردی و بانگشت بخود اشارت کردی که مدبر روزگاری و صحابه مصطفی ص در صفاء دین خویش چنان از خود ناخشنود بودندی که روایت کنند از معاذ که بدر خانها شدی و گفتی تعالوا نؤمن ساعة ...

میبدی
 
۲۸۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۱۸ - النوبة الثالثة

 

... و إذا کنت فیهم فأقمت لهم الصلاة الآیة درین آیت دلالت روشن است که بنده ما دام که تا یک نفس از اختیار با وی بود حکم نماز از وی بر نخیزد نه در حال امن نه در حال خوف نه آن یک ساعت که سلطان حقیقت بر وی مستولی بود و وی در نقطه جمع و نه آن وقت که غلبات احکام شرع بر وی روان بود و وی در وصف تفرقت

مردی در پیش جنید آمد و گفت نوری چندین روز است تا در غلبات وجد خویش برفته و ولهی عظیم او را فرا گرفته و سلطان حقیقت بر وی مستولی شده همانا که بنقطه جمع رسیده جنید گفت که با این همه در وقت نماز چونست و چه میکند گفت چون وقت نماز درآید تکبیر بندد و نماز بشرط خویش بگزارد و در آن خللی نیارد جنید گفت الحمد لله که شیطان بدو دست نیافتست و راه بر وی نزده آن دقت او عین حقیقت است و حرکت او جمال طریقت است و نفس او نقطه جمع است

میبدی
 
 
۱
۱۲
۱۳
۱۴
۱۵
۱۶
۳۵