محمد بن منور » اسرار التوحید » باب دوم - در وسط حالت شیخ » فصل دوم - حکایاتی که بر زبان شیخ رفته » حکایت شمارهٔ ۱۰
در آنوقت کی خواجه حسن مؤدب بارادت شیخ درآمددر نشابور و در خدمت شیخ بیستاد هرچ داشت از مال دنیا در راه شیخ صرف کرد و شیخ او را خدمت درویشان فرمود و او را به تربیت ریاضت می فرمود و از آن خواجگی در باطن خواجه حسن چیزی باقی بود یک روز شیخ حسن را آواز داد و گفت یا حسن کواره بر باید گرفت و بسر چهارسوی کرمانیان باید شد و هر شکنبۀ و جگر بند که یابی بباید خرید و در آن کواره باید نهادن و در پشت گرفتن و بخانقاه رسانیدن حسن کواره در پشت گرفت و به حکم اشارت شیخ برفت و آن حرکت بروی سخت می آمد به ضرورت بسر چهار سوی کرمانیان آمد و هر شکنبه و جگربند کی یافت بخرید و درکواره نهاد و بر پشت گرفت و او از خجالت مردمان حیران کی او را در آن مدت نزدیک با جامهای فاخر دیده بودند و امروز بدین صفت می دیدند و خود مقصود شیخ ازین فرمان این بود کی آن باقی خواجگی وحب جاه کی در سر اوست از وی فرو ریزد چون حسن آن کواره در پشت گرفت و برین صفت از سر چهار سوی کرمانیان به خانقاه شیخ آورد به کوی عدنی کویان و این یک نیمۀ راست بازار شهر نشابور بود چون از در خانقاه درآمد و پیش شیخ بیستاد شیخ فرمود کی این را همچنان به دروازۀ حیره باید بردن و پاکیزه بشست و بازآوردن همچنان به درواز حیره شد و آن آلتها پاک کرد و باز آورد چون بخانقاه رسید از آن خواجگی وحب جاه چیزی باوی نمانده بود آزاد و خوش دل درآمد شیخ گفت اکنون این را به مطبخی باید سپرد تا اصحابنا را امشب شکنبه وایی باشد حسن آنرا بداد و اسباب راست کرد و مطبخی بدان مشغول شد گفت اکنون ترا غسلی باید آورد و جامهاء نمازی معهود پوشید و بسر چهار سوی کرمانیان باید شد و از آنجا تا به دروازۀ حیره باید شد و از همه اهل بازار پرسید کی هیچ کس را دیدی با کوارۀ در پشت گرفته پس حسن به حکم اشارت برفت و از سر بازار تا آخر بازار کی آمده بود از یک یک دکان پرسید هیچ کس نگفته بود کی این چنین کس رادیدیم یا آن کس تو بودی چون حسن پیش شیخ آمد شیخ گفت ای حسن آن تویی کی خود را می بینی والا هیچ کس را پروای دیدن تو نیست آن نفس تو است کی ترا در چشم تو می آرد او را قهر باید کرد و چنان بحقش مشغول کنی کی او را پروای خود و خلق نماند حسن را چون آن حال مشاهده افتاد از بند پندار و خواجگی بکلی بیرون آمد و آزاد شد و مطبخی آن شکنبه وای بپخت و آن شب سفره نهادند و شیخ و جمع بر سفره بنشستند شیخ گفت ای اصحابنا بخورید کی امشب خواجه وای حسن می خورید
محمد بن منور » اسرار التوحید » باب دوم - در وسط حالت شیخ » فصل دوم - حکایاتی که بر زبان شیخ رفته » حکایت شمارهٔ ۲۷
مریدی از مریدان شیخ از عراق بخدمت شیخ می آمد شیخ را جامهای نیکو می آورد و همه راه با خویشتن در پندار می بود کی شیخ را عظیم خوش خواهد آمد ازین تحفها چون بیک فرسنگی میهنه رسید شیخ گفت ستور زین کنید چون اسب زین کردند شیخ برنشست و جمع در خدمتش به صحرا رسیدند درویش را پنداری کی بود زیادت شد و بدین تصور حب دنیا در دل او زیادت شد و پیش شیخ آمد و در پای شیخ افتاد شیخ گفت آن جامها که جهت ما آوردۀ بیار درویش در حال جامها به خدمت آورد شیخ بفرمود تا آن همه جامها را پاره پاره کردند و بر هر خار بنی پارۀ ازآن بیاویختند درویش چون بدید منفعل شد و عظیم شکسته شد شیخ بدین حرکت بدو نمود کی دنیا را به نزد ما چه قیمت است و آن پنداشت تو به سبب این جامها همه دنیاپرستی بوده است و این طایفه می باید کی نه بدنیا فرود آیند و نه بعقبی بازنگرند دنیا بر دل آن درویش سرد گشت و چون بمیهنه رسید پرورش یافت و از عزیزان این طایفه شد
محمد بن منور » اسرار التوحید » باب دوم - در وسط حالت شیخ » فصل دوم - حکایاتی که بر زبان شیخ رفته » حکایت شمارهٔ ۳۶
آورده اند کی روزی شیخ قدس الله روحه العزیز در نشابور برنشسته می رفت بدر کلیسایی رسید اتفاق را روز یکشنبه بود جمله با شیخ گفتند ای شیخ می باید کی ایشان را ببینیم شیخ پای از رکاب بگردانید چون شیخ در رفت ترسایان پیش شیخ آمدند و خدمت کردند و همه به حرکت پیش شیخ بیستادند وحالتها برفت مقریان با شیخ بودند یکی گفت ای شیخ دستوری هست تا آیتی بخوانند شیخ گفت روا باشد مقریان آیتی خواندند ایشان را وقت خوش گشت و بگریستند شیخ برخاست و بیرون آمد یکی گفت اگر شیخ اشارت کردی همه زنارها بازکردندی شیخ گفت ما ایشان را زنار برنبسته بودیم تا بازگشاییم
محمد بن منور » اسرار التوحید » باب دوم - در وسط حالت شیخ » فصل دوم - حکایاتی که بر زبان شیخ رفته » حکایت شمارهٔ ۵۶
در آن وقت کی شیخ بوسعید بنشابور بود یک شب جمع را در خدمت شیخ بخانقاه صندوقی بردند بدعوت و این خانقاه در همسرایگی سید اجل حسن بود چون سماع گرم شد و صوفیان را حالتی ظاهر گشت و در رقص درآمدند سید حسن را خواب ببشولید از رقص صوفیان از چاکران خویش بپرسید کی چه بوده است گفتند شیخ بوسعید درین خانقاه صندوقی است و او را دعوت کرده اند صوفیان رقص می کنند سید اجل صوفیان را منکر بودی گفت بر بام شوید و خانقاه بر سرایشان فرو گذارید چاکران سید اجل بر بام آمدند و سر خانقاه باز می کردند و خشت بخانقاه بزیر می انداختند اصحابنا بشولیدند شیخ گفت چه بوده است گفتند کسان سید اجل خشت در خانقاه می اندازند شیخ گفت آنچ فرو انداخته اند بیارید جملۀ خشتها بر طبقی نهادند و به خدمت شیخ آوردند چاکران سید از بام نظاره می کردند شیخ آن یک یک خشت را بر می گرفت و بوسه می داد و بر چشم می نهاد و می گفت هرچ از حضرت نبوت رود عزیز و نیکو بود و آن را بدل و جان باز باید نهاد عظیم بد نیامد کی بر ما این خرده فرو شد کی خواب چنین عزیزی بشولیدیم ما را بخانقاه کوی عدنی کویان باید شد حالی برخاست و بر اسب نشست و صوفیان هر دو خانقاه در خدمت شیخ برفتند و قوالان همچنان در راه می گفتند تا بخانقاه و آن شب سماعی خوش برفت و چون چاکران سید اجل حسن با سرای سید شدند گریان و رنجور سید اجل اعتقاد کرد کی صوفیان کسان او را زده اند بپرسید کی شما را چه بوده است که بدین صفت می گریید ایشان ماجرایی کی رفته بود یک یک حکایت کردند سید چون بشنید پشیمان شد از آن حرکت کی گفته بود گفت آخر چه رفت گفتند جمله برفتند سید اجل رنجور شد و بگریست و آن داوری صوفیان از باطن او جمله بیرون آمد و همه شب برخویشتن می پیچید دیگر روز بامداد بگاه برخاست و فرمود تا ستور زین کردند و بر نشست تا بعذر شیخ آید شیخ خود بگاه برنشسته بود و با جماعت متصوفه بعذر سید می آمد هر دو بسر چهار سوی نشابور بهم رسیدند یکدیگر را در بر گرفتند و بپرسیدند و از یکدیگر عذر می خواستند و می گفتند ترا باز باید گشت تا سید اجل گفت اگر هیچ عذر مرا قبول خواهد بود شیخ را باز باید گشت تا من به خدمت شیخ آیم و استغفار کنم شیخ گفت فرمان سید راست هر دو بازگشتند و بخانقاه آمدند و هر دو بزرگ عذرها خواستند و همۀ جمع صافی شدند سید اجل گفت اگر سخن ما را به نزدیک شیخ قبولست امشب شیخ را بخانۀ ما باید آمد شیخ آن شب به نزدیک سید اجل رفت و سید تکلف بزرگانه راست کرده بودو جمع هر دو خانقاه آن شب آنجا بیاسودند و سید اجل را در حق شیخ ارادتی عظیم پدید آمد چنانک در مدتی کی شیخ در نشابور بود سی هزار دینار در راه شیخ خرج کرد
محمد بن منور » اسرار التوحید » باب دوم - در وسط حالت شیخ » فصل دوم - حکایاتی که بر زبان شیخ رفته » حکایت شمارهٔ ۷۷
شیخ ابوسعید به مرو رودمی شد چون به بغشور رسید جایی ناخوش دید و مردمانی نیکو و بزرگ و بیشتر ایمه و اهل تقوی بودند و چنین گویند که سیصد مرد مفتی و متدین در بغشور بوده است و جمله عوام شهر مصلح بودند چون شیخ آنجا رسید گفت این شهر دوزخیست بر بهشتیان و از آنجا بمرو الرود شد وقاضی حسین رحمةالله علیه چون شیخ را بدید مرید او شد و شیخ چند روز آنجا مقام کرد درویشی پسر خویش را تطهیر داد و شیخ را با جماعت بخواند شیخ با صوفیان آنجا شدند چون چیزی بکار بردند سماع کردند شیخ را وقت خوش گشت و همچنان در آن حالت برنشست و بخانقاه آمد و صوفیان در خدمت شیخ برفتند و قوالان می زدند همچنان و بمیان شهر می برآمدند و مردمان انکار کردند بر آن و به نزدیک قاضی حسین رفتند و حال باز نمودند حسین به شیخ ما چیزی نوشت که جماعت را چنین انکاری می باشد و برین حرکت داوری می کنند شیخ بر ظهر رقعۀ او بنوشت و بقاضی حسین داد
تعویذ گشت خوی بدآن خوب روی را ...
محمد بن منور » اسرار التوحید » باب دوم - در وسط حالت شیخ » فصل دوم - حکایاتی که بر زبان شیخ رفته » حکایت شمارهٔ ۸۲
... شیخ گفت وحی آمد به موسی کی بنی اسراییل را بگوی کی بهترین کسی را از میان شما اختیار کنید هزار کس اختیار کردند وحی آمد کی ازین هزار بهترین اختیار کنید ده تن اختیار کردند وحی آمد که ازین ده تن بهترین اختیار کنید یکی اختیار کردند وحی آمد کی بهترین را بگویید تا بدترین بنی اسراییل را بیارد او چهار روز مهلت خواست و گرد برمی گشت تا مردی را دید کی بانواع ناشایست و فساد معروف شده بود خواست کی او را ببرد اندیشۀ بدلش درآمد کی بظاهر حکم نشاید کرد روا بود که او را قدری و پایگاهی بود بقول مردمان خطی بوی فرو نتوان کشید و با این کی خلق مرا اختیار کردند کی تو بهتری غره نتوان شد چون هرچ کنم به گمان خواهد بود این گمان درخویش برم بهتر دستار در گردن خویش نهاد و نزدیک موسی آمد گفت هرچندنگاه کردم هیچ کس را بتر از خویش می نبینم وحی آمد به موسی کی آن مرد بهترین ایشانست نه با آنکه طاعت او بیش است لکن با آنکه خویشتن را بترین دانست
شیخ گفت کی بوبکر واسطی گفت آفتاب بروزن خانه درافتد و ذرها دروی پدید آید بادبرخیزد و آن ذرها را در میان آن روشنایی حرکت می دهد شما را از آن هیچ بیم بود گفتند نه گفت همۀ کون پیش دل بندۀ موحد همچنان ذرۀ است که باد آنرا حرکت می دهد
شیخ گفت شبلی گفت لایکون الصوفی صوفیا حتی یکون الخلق کلهم عیالا علیه شیخ گفت یعنی به چشم شفقت بهمه می نگرد و کشیدن بار ایشان برخویشتن فریضه می داند کی همه در تصرف قضا و مشیت اند ...
محمد بن منور » اسرار التوحید » باب سوم - در انتهاء حالت شیخ » فصل سیم - در کرامات وی در حیات و وفات » حکایت شمارهٔ ۱۹
اوحد الطایفه محمدبن عبدالسلام از مولا زادگان جد این دعاگوی بود و درین وقت کی حادثۀ غز بیفتادو بیشتر از فرزندان شیخ در آن حادثه شهید گشتند چنانک در میهنه از صلب شیخ ما قدس الله روحه العزیز صد و پانزده کس از شکنجه و زخم تیغ کشته شدند بیرون آنکه بعد ازین حادثه بماهی دو سه بیماری و وبای و قحط کی سبب این حوادث بیشتر ایشان بودند وفات یافتند و اهل میهنه همچنین و فساد آن بود که در جلاء کلی بودند و میهنه خالی مانده و آنچ از مردمان میهنه مانده بودند متفرق بودند تا بعد از آن به سالی دو سه درویشی چند باز آمدند و حصارکی خراب کی در میهنه بود عمارت کرده بودند و در آنجا متوطن گشتند و از آن حصار تا به مشهد شیخ مسافتی باشد نیک دور و این اوحد محمدعبدالسلام درین مدت بر سر روضۀ مقدس مجاور بود چه اورا عرجی فاحش بود چنانک حرکتی بدشواری توانستی کرد و چون بوقت حرکت و تفرقۀ مردمان در میهنه چهارپای نبود و آنجا که می گریختند زن و فرزند در پیش کرده پیاده و اطفال برگردن نهاده می رفتند او به حکم ضرورت آنجا بماند و پناه با در مشهد کرد و همچنین تنی سه چهار از نابینایان و ضعفا با او بودند چون مردمان برفتند ایشان تنها و بی کس بماندندحق سبحانه به کمال فضل خویش ابواب روزی و نعمت بر آن ضعفا گشاده گردانید و خیرات روی بدان موضع نهاد و مفسدان تاختن و قصد در باقی کردند و بانواع احسانها می رسید تا بحدی کی او حکایت کرد کی در عمر خویش ما را خوشتر از آن یک دو سال نبود و چون مردمان باز آمدند و در حصار متوطن شدند او همچنان بر سر تربت شیخ بخدمت بیستاد مدت بیست سال زیارت و خدمت آن بقعۀ مبارک می کرد و اگر درویشی رسیدی خدمت او بجای آوردی و عورات را به حصار فرستادی و او بر در مشهد می بود پس فراهم آورندۀ این کلمات دعاگوی بخیر پس از آن بمدتها آنجا رسید از وی سؤال کرد کی درین مدت کی تو بر سر روضۀ مبارک مقیم گشتۀ از کرامات شیخ چه دیدۀ گفت هیچ روز نباشد که مرا کراماتی از آن شیخ ظاهر نگردد کی بر شمردن آن متعذر باشداما من ترا دو واقعۀ خویش حکایت کنم این هردو کرامات من دیدم و با مردمان بگفتم کی طاقت پوشیدن نداشتم بعد از آن نیز مثل آن ندیدم و بدانستم کی اگر آن سر نگاه داشتمی بعد از آن چیزها دیدمی بیش ازین پشیمان شدم و سود نداشت یکی آن بود که به تابستان باحصار نشدمی به نزدیک فرزندان بلکه همۀ تابستان به در مشهد خفتمی یک شب خفته بودم و آن شب از شبهای ایام البیض بود که ماه تمام بود برقرار هر شب درهای مشهد بسته بودم در خواب اول مردی از اهل میهنه اینجا رسید کی به صحرا بوده بود چون مرا بدید بر در مشهد بر زمین بخفت چون از شب نیمی بگذشت بیدار شدم از اندرون مشهد آواز قرآن خواندن می آمد گوش داشتم انا فتحنا می خواند تعجب کردم برخاستم و بنگریستم در مشهد همچنان بسته بود مرا محقق گشت که این الا آواز شیخ و قرآن خواندن او نیست حالتی بر من پدید آمد و هرچند جهد کردم خود را نگاه نتوانستم داشتن آن مرد را که آنجا خفته بود بیدار کردم و گفتم بشنو که بعد صد و اند سال ازوفات او چگونه صریح می توان شنود چون مرد از خواب بیدار شد آواز در حجاب شد نه من شنودم ونه او دیگر آنکه مرا معهود بودی کی هر روزی بامداد به زمستان کی از حصار بمشهد آمدمی از جهت چاشت ما حضری با خود آوردمی کی تا به مشهد مسافتی نیک دور بود و مرا رفتن متعذر یک روز چیزی نخورده بودم و رنجور گشتم و در آن تب استفراغی برگرفت دیگر روز بامداد گرسنگی غلبه کرده بود کی یک شبان روز بود تا چیزی نخورده بودم پارۀ نان و بیضۀ برگرفتم تا بدر مشهد بکار برم چون آنجا رسیدم درویشی دیدم مرقعی پوشیده بر در مشهد نشسته و سر بخود فرو برده و عصا و ابریق در پهلوی خود نهاده چون چشم من بر وی افتاد از آدمی گری با من هیچ چیز بنماند و روحی و آسایشی بمن رسید چنانک بی خویشتن گشتم پس آهسته بدر مشهد فراز شدم و در مشهد باز کردم چون آواز در مشهد بشنود سر برآورد من سلام گفتم او برخاست و جواب داد و مرا دربرگرفت بنشستم و بپرسیدم و اگرچه هیچ نگفت مرا معلوم گشت که او نماز شام رسیده است و آنجا کسی نبوده است که او را مراعاتی کردی و بی برگ مانده است و همه شب آنجا بیدار داشته است حالی آن نان و بیضه پیش وی بنهادم ومن طریق ایثار می سپردم و از جهت موافقت او اندکی بکار می بردم و خدمتی بجای می آوردم چون فارغ شد دست بشست و وضو تازه کرد و دوی بگزارد و پای افزار کرد و مرا وداع کرد و برفت ومن آن روز نیز گرسنه بماندم اما از راحت صحبت آن درویش آن روز مرا گرسنگی یاد نیامد چون نماز شام بخانه رفتم در خانه چیزی ناموافق ساخته بودند نتوانستم خورد و ایشان اعتماد کرده بودند کی من چیزی خورده ام آن شب گرسنه بخفتم و دیگر روز بامداد چون نماز گزاردم برقرار معهود بدر مشهد آمدم و در باز کردم و در رفتم و خدمت کردم اینجا کی مردمان کفش بیرون کنند برابر پای تربت شیخ کوزۀ نوکبود دیدم پر آب آنجا نهاده و دو تا نان سپید گرم بر سر آن کوزه نهاده چون دست فرا آن نان کردم اثر حرارت آن نان بدست من می رسید برداشتم و گریستن بر من افتادو دانستم کی این الا محض کرامات شیخ نیست چه درین ساعت اینجا هیچ کس نبود و در دیه کس متوطن نبود کی آن ساعت آن نان پخته بود بنشستم و آن نان بکار بردم و هرگز تا عمر من بود از آن خوشتر هیچ طعام نخورده بودم و از آن سردتر و خوش و شیرین تر آب نخورده بودم و کرامتی دیگر کی من گرسنۀ دو شبانه روزه بودم بدان دوتا نان سبک چنان سیر شدم کی تا دو روز دیگر مرا اشتهای هیچ طعام نبود چون نماز شام بحصار آمدم و مردمان به جماعت آمدند این سخن در حوصلۀ من نگنجید چندانکه جهد کردم خود را نگاه نتوانستم داشتن گفتم ای مردمان شما ندانید کی چه دارید و حق این تربت بزرگوار بواجب نگاه نمی دارید و این همه بلاها و محنتها از آن می بینید و این قصه حکایت کردم پس حاضران بگریستند اما من پس از آن ازین جنس هیچ دیگر ندیدم کی نااهلی کردم و بدانستم کی اگراین کرامت شیخ اظهار نکردمی بسیار چیزها بر من آشکارا خواست گشت پشیمان گشتم اما هیچ سود نداشت و لکن از کراماتهای او بردیگران ظاهر شد در حضور من سخت بسیارست و بر شمردن آن متعذر شیخ گفته است قدس الله روحه فرخ آنکس کی ما را دید و فرخ آنکس کی آنکس رادید کی ما را دید همچنین هفت کس برشمرد کی فرخ آنکس کی او هفت کس را دید کی او ما را دید
مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۵۵
... وز جمله خسروان تو را تحسین کرد
تا در حرکت سمند زرین نعلت
بر گل ننهد پای زمین سیمین کرد
مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۵۹
... وز جمله خسروان تو را تحسین کرد
تا در حرکت سمند زرین نعلت
بر گل ننهد پای زمین سیمین کرد
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۸ - ۳ - النوبة الثانیة
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۱۴ - ۳ - النوبة الثانیة
... الله گفت بجواب ایشان هو الذی خلق لکم ما فی الأرض جمیعا آن کس که هر چه در زمین چیز است از آدمی و غیر آدمی همه بیافرید قادر است که شما را پس آنکه خاک شدید باز آفریند هو الذی در قرآن بیست جایست و و هو الذی با واو نوزده جایست هو اشارة فرا موجود است اگر موجود نبودی هو معنی نداشتی و هو بآن گفت تا شنونده گوش باز دارد و جوینده بآن راه یابد و نگرنده فرا آن بیند
پس اینکلمه نه نام نه صفت اشارتست فرا هست الذی کنایتست از هست تا شنونده آشنا گردد و جوینده بینا و خواهنده دانا و گفته اند هو اشارتست به ذات الذی اشارت به صفت خلق اشارت به فعل خلق لکم ما فی الأرض جمیعا میگوید بیافرید هر چه در زمینست از کوه و دریا و هر چه در آنست از جواهر و معادن و چشمها و جویها و نبات و حیوان صامت و ناطق و پرنده و زنده و چرنده و گرما و سرما و نور و ظلمت و سکون و حرکت این همه نعمت برای شما آفریدم و شما خود شمردن آن طاقت ندارید چنانک فرمود و إن تعدوا نعمة الله لا تحصوها و این جمله نعمت و شما را از بهر دو چیز آفریدم یکی آنکه تا به نعمت من دنیا بسر میبرید و روزگار میرانید و منفعت میگیرید دیگر آنکه منعم را بآن میشناسید و از مصنوعات به وحدانیت صانع دلیل میگیرید
و گفته اند این آیت رد است بر قدریان که علی الاطلاق بی تقیید گفت خلق لکم ما فی الأرض جمیعا و کفر و فساد و معاصی در تحت آن شود لا محالة و نه چنانست که قدری گفت آن در اجسام مخصوص است و افعال و اعراض از آن بیرونست که در آیت تغییر و تخصیص نیست و مقتضی لفظ اطلاق جز عموم و استغراق نیست بعضی متکلمان گفتند خلق لکم دلیلست که حظر نیست و هر چه در دنیاست هر کسرا مباح است جواب آنست که این لام نه لام تملیک است و نه اضافت تخصیص بکله اضافت بیان و تعریفست فکانه یعرفنا انه خلقها لاجل منافعنا و موقع حاجاتنا بعضها لانتفاع و بعضها لاعتبار فکیف که حظر و منع درین آیت نیست در نصوص اخبار و سنن هست که بعد ازین آیة نصوص اخبار و آثار بیان کرد و تفصیل داد بعضی حرام کرد و بعضی حلال و گشاده و سنت را رسد که بر کتاب حکم کند کقوله تعالی و أنزلنا إلیک الذکر لتبین للناس ما نزل إلیهم و لیس هذا موضع شرحه قومی گفتند این خطاب با مؤمنانست و بحکم این آیت هر چه کافرانند در زمین و مال ایشان فی مسلمانانست ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۳۵ - ۱۰ - النوبة الثانیة
... و الیه الاشارة بقوله تعالی کانوا لا یتناهون عن منکر فعلوه و قال تعالی لو لا ینهاهم الربانیون و الأحبار عن قولهم الإثم و قال رجل لابی هریرة ان الظالم لا یضر الا نفسه فقال ابو هریرة و الذی نفس ابی هریرة بیده ان الحباری لیموت فی وکرها و ان الضب یموت فی جحره من ظلم بنی آدم و عن زینب ان النبی صلی الله علیه و آله و سلم استیقظ یوما من نومه محمرا وجهه و هو یقول لا اله الا الله ویل للعرب من شر قد اقترب فتح الیوم من ردم یأجوج و مأجوج مثل هذه و عقد تسعین قالت زینب یا رسول الله انهلک و فینا الصالحون قال نعم اذا کثر الخبث
رجعنا الی القصة روزی از روزها آن قوم که اهل صلاح بودند از خانه های خویش بیرون آمدند و ایشان که اهل فساد بودند از جانب خویش دروازه باز ننهاده بودند و نیز حس و حرکت و آواز قوم که هر روز می شنیدند آن روز نشنیدند مردی بر سر دیوار کردند نگرست دریشان همه کپیان را دید که در یکدیگر می افتادند گفته اند در تفسیر که هر چه جوانان بودند کپیان گشتند و هر چه پیران بودند خنازیر شدند سه روز بر آن صفت بودند و پس از آن هیچ نماندند عبد الله مسعود گفت از مصطفی پرسیدم که این کپیان و خوگان از نسل جهودان اند
فقال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ان الله عز و جل لم یلعن قوما قط فمسخهم فکان لهم نسل حتی یهلکم و لکن هذا خلق کان فلما غضب الله علی الیهود مسخهم و جعلهم مثلا ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۱۰۴ - ۳۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالی یا أیها الذین آمنوا کتب علیکم الصیام الآیة معنی صیام در شریعت باز ایستادنست از طعام و شراب و شهوت راندن با نیت و در لغت عرب از هر چیز باز ایستادن است چنانک کسی از گفتن باز ایستد گویند صام عن الکلام و ذلک فی قوله تعالی إنی نذرت للرحمن صوما و کسی که از نیکی و بر باز ایستد گویند صام عن المعروف و چهار پای که از علف و حرکت باز ایستد گویند صامت الدابة
کما کتب علی الذین من قبلکم سخنی مجمل است دو وجه احتمال کند یکی آنست که بر پیشینیان همین ماه رمضان بقدر و وقت و عدد و روزگار واجب کرده بودند اما فرق آنست که اندر شرع ایشان روا نبودی اندر شبهای ماه روزه جز یک بار باول شب طعام خوردن و شراب و باز اندرین شرع مقدس رب العالمین تیسیر ارزانی داشت و همه شب شراب و طعام و تمتع مباح کرد ازینجا گفت مصطفی ع فضل ما بین صیامنا و صیام اهل الکتاب اکلة السحر ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۱۱۶ - ۳۶ - النوبة الثانیة
... قال النبی ان الله تعالی یحاسب الخلق فی قدر حلب شاة
میگوید الله زود شمارست که چون یکی را شمار کرد همه خلق را شمار کرد چندان که کسی یک چشم زخم بیرون نکرد وی شمار همه خلقان همه بکند که نه حاجت بشمار کردن دارد نه در آن تأمل و تفکر کردن از دور آدم تا منتهی عالم لا بل که از ابتداء آفرینش تا آخر که قیامت پدید آید اعمال بندگان و حرکت آفریدگان و دم زدن ایشان همه داند و شمردن آن تواند و خرد و بزرگ آن بیند و بنده را از آن خبر دهد و جزا کند اینست که گفت عز و علا یوم یبعثهم الله جمیعا فینبیهم بما عملوا أحصاه الله و نسوه و اذکروا الله فی أیام معدودات الآیة ایام معدودات ایام تشریق است و آن یازدهم ذی الحجة است و دوازدهم و سیزدهم یازدهم را یوم القر گویند لان الناس یقرون فیه بمنا و یفرغون من معظم النسک و دوازدهم یوم النفر الاول گویند و سیزدهم یوم النفر الثانی گویند در خبرست که انها ایام اکل و شرب و ذکر الله عز و جل و شب چهاردهم لیلة الحصبا گویند لان الناس ینزلون فیها بالمحصب و دهم ذی الحجة روز نحر است و نهم روز عرفة و هشتم روز ترویه و جمله دهه ذی الحجة ایام معلومات گویند بمذهب شافعی و شرف این روزها را مصطفی گفت ما من ایام افضل عند الله و لا العمل فیهن احب الی الله من هذه الایام العشر
فاکثروا فیهن من التهلیل و التکبیر فانها ایام تهلیل و تکبیر و ذکر الله عز و جل و ان صیام یوم منها یعدل بصیام سنة و قیام کل لیلة منها کقیام لیلة القدر و العمل فیهن یضاعف بتسع مایة ضعف ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۱۴۰ - ۴۳ - النوبة الثانیة
... الثوب الممشق الذی یصبغ بالمشق و هو طین احمر و روت ام حبیبة ان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قال لا یحل لامرأة تؤمن بالله و الیوم الآخر ان تحد علی میت فوق ثلاث الا علی زوج اربعة اشهر و عشرا
قال سعید بن المسیب الحکمة فی هذه المدة ان فیها ینفخ الروح فی الولد گفته اند چون فرزند پسر باشد بعد از سه ماه روح در وی شود و در حرکت آید و چون دختر بود بچهار ماه در حرکت آید پس ده روز دیگر در عدت بر سر گرفتند استظهار را
و لا جناح علیکم فیما عرضتم به من خطبة النساء تعریض در سخن آن باشد که سر بسته گویی و نیوشنده را بی تصریح بر سر کار داری و تفهیم کنی و خطبة بکسر خاء زن خواستن است و بضم خاء سخنی باشد که آن را اول و آخر بود که در پیش مراد نهی هر مراد که باشد و هر حاجت که افتد و اکنان آنست که در دل چیزی پنهان میداری ما تکن صدورهم از آنست یقال اکننت فی قلبی و کنت فی العیبة و الوعاء و الکم و ما شبهها فهو مکنون میگوید تنگیی نیست بر شما که مردانید زنان را در حال عدت بسخن سر بسته خوازایی کنید چنانک گویید تو از شوی در نمانی دیگری یابی خدای عز و جل کار تو بسازد تو شایسته و پسندیده چون عدت بسر آید مرا خبر کن مرا بتو حاجت است مرا در زن خواستن رغبت است و آنچه بدین ماند ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۱۵۶ - ۴۸ - النوبة الثالثة
... فردی تو و آشنات فردی
یعلم ما بین أیدیهم و ما خلفهم هر چه در آسمان و زمین کسست و چیز همه آنم که حرکت و سکون ایشان اندیشه و خاطر ایشان خالق میداند روش و جنبش ایشان می بیند و بحقیقت آن میرسد که همه از قدرت وی می درآید و با حکم وی میگردد وی میداند که وی میراند وی می بیند که وی میکند وی می بندد که وی میگشاید
پس او خدایی را شاید که نه واماند نه درماند نه فروماند پوشیده ها داند و کار بر وی در نشورد همه چیز پرداخته و همه کار ساخته جز زانک آدمی انداخته خردها در کار وی کند وهمها از وی دربند علمها و عقلها در قدر وی گم ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۱۶۵ - ۵۱ - النوبة الثالثة
... و توانگری خو سه چیز است خرسندی و خشنودی و جوانمردی و توانگری دل سه چیز است همتی مه از دنیا مرادی به از عقبی اشتیاقی فا دیدار مولی
یؤتی الحکمة من یشاء الآیة گفته اند که حکمت را حقیقتی است و ثمرتی اما حقیقت حکمت شناختن کاری است سزای آن کار و بنهادن چیزی است بر جای آن چیز و شناخت هر کس در قالب آن کس و بدیدن آخر هر سخنی با اول آن و شناختن باطن هر سخنی در ظاهر آن و ثمره حکمت و زن معاملت با خلق نگه داشتن است میان شفقت و مداهنت و وزن معاملت با خود نگه داشتن است میان بیم و امید و وزن معاملت با حق نگه داشتن است میان هیبت و انس حکمت آن نور است که چون شعاع آن بر تو زد زبان بصواب ذکر بیاراید و دل بصواب فکر بیاراید و ارکان بصواب حرکت بیاراید سخن که گوید بحکمت گوید دلها رباید جانها را صید کند فکرت که کند بحکمت کند بازوار پرواز کند در ملکوت اعلی جولان کند و جز در حضرت عندیت آشیان نسازد
فدیت رجالا فی الغیوب نزول ...
... ز دار الملک ربانی جنیبتها روان بینی
آری و حرکت که کند بحکمت کند در حظیره رضاء محبوب جمع کرده و مراد خود را در آن فداء مراد الله کرده و انس خود در ذکر وی دیده و نظر خود تبع نظر وی داشته و با یاد وی بهر چه رسد بیاسوده گه در میدان جلال بر مقام نیاز از عشق او سوخته گه در روضه وصال بر تخت ناز با لطف او آرمیده
گه بقهر از زلف مشکین تیغها افراخته ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۷ - النوبة الثانیة
... چنان که مردان را ثواب است در جهاد زنان را ثواب است در پارسایی و خویشتن داری و شوهران را فرمان برداری قول سدی آنست که چون مردان را در میراث دو بهر آمد و زنان را یک بهر مردان گفتند چنان که امروز در میراث ما را بر زنان فضل دادند امید داریم که فردا قیامت در ثواب اعمال ما را بر ایشان فضل بود این بود آرزوی مردان و زنان نیز آرزو کردند گفتند چنان که امروز ما را میراث نیمه مردان است امید داریم که فردا در قیامت گناهان ما نیمه گناه مردان بود رب العالمین این آیت فرستاد یعنی که این آرزو مکنید که فردا ثواب و عقاب باندازه کردار بود هم مردان را و هم زنان را کلبی گفت این تمنی که ایشان را از آن نهی کردند شبه حسد بود بر ایشان که مال داشتند و زن و فرزند بر مراد و چاکران و چهارپایان نیکو ایشان می حسد بردند و دریغ میداشتند و خود را آن میخواستند رب العالمین گفت این آرزو مکنید و گر حاجت بمال دارید از فضل خدای خواهید
اینست که گفت جل جلاله و سیلوا الله من فضله بفتح سین بی همزه قراءت مکی و کسایی است و وجه این قراءت آنست که همزه را حذف کردند تخفیف را و حرکت وی با سین دادند باقی قراء و سیلوا الله خوانند با ثبات همزه بر اصل خویش زیرا که همزه عین فعل است و کلمه امر مخاطبه است بمنزلت اقطعوا و فضل اینجا بمعنی رزق است میگوید حسد مبرید و روزی از خدا خواهید
قال رسول الله ص سلوا الله من فضله فانه یحب ان یسأل و ان من افضل العبادة انتظار الفرج ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۱۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالی و إذا حییتم بتحیة الآیة لیل و جبار خدای بزرگوار کردگار مهربان نیکوکار جل جلاله و تقدست اسماؤه و تعالت صفاته درین آیت رهیگان خود را می تعلیم کند بآداب عشرت و صحبت که هر که آراسته ادب نباشد شایسته صحبت نباشد و صحبت سه قسم است یکی با حق است بادب موافقت دیگر با خلق است بادب مناصحت سیوم با نفس است بادب مخالفت و هر آن کس که پرورده این آداب نیست وی را با راه مصطفی ص هیچ کار نیست و در عالم لا اله الا الله وی را قدر نیست و رب العزة جل جلاله مصطفی ص را اول آراسته ادب کرد چنان که در خبر است ادبنی ربی فاحسن تأدیبی
لا جرم شب معراج در آن مقام اعظم ادب حضرت بجای آورد تا رب العزة از وی باز گفت ما زاغ البصر و ما طغی و با خلق خدا ادب صحبت نگه داشت تا از وی باز گفت و إنک لعلی خلق عظیم و اصول آداب صحبت در معاملت با حق آنست که علم در هر معاملت بکار داری و شریعت را بزرگ داری و بگزارد فرمانها از تمنیها پرهیز کنی و سنت و اهل آن گرامی داری و از بدعت و اهل آن بپرهیزی و از جای تهمت و گمان برخیزی و در پرستش خدای جل جلاله از وساوس و عادات ریا و جهل و کاهلی دور باشی و از خویشتن آرایی بتعبد بر خلاف سنت پرهیز کنی و نوافل کردارها پوشیده داری و الله را بر غفلت نام نبری و هزل در جد نیامیزی و شریعت و دین ببازی نداری و بر گفتار و رفتار و دیدار و خوردن و خفتن و حرکت و سکون ورع کارفرمایی و بهیچ وقت از خویشتن راضی نباشی ورچه بر صدق و صفا روزگار گذاری بلکه پیوسته از خود ناخشنود باشی و توبت در همه حال بر خود واجب دانی رسول ص گفته است انه لیغان قلبی فاستغفر الله فی کل یوم مایة مرة
و ابو یزید بسطامی در صفا و صدق خویش چنان از خود ناخشنود بود که گه تسبیح وی آن بودی که روی با خود کردی و بانگشت بخود اشارت کردی که مدبر روزگاری و صحابه مصطفی ص در صفاء دین خویش چنان از خود ناخشنود بودندی که روایت کنند از معاذ که بدر خانها شدی و گفتی تعالوا نؤمن ساعة ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۱۸ - النوبة الثالثة
... و إذا کنت فیهم فأقمت لهم الصلاة الآیة درین آیت دلالت روشن است که بنده ما دام که تا یک نفس از اختیار با وی بود حکم نماز از وی بر نخیزد نه در حال امن نه در حال خوف نه آن یک ساعت که سلطان حقیقت بر وی مستولی بود و وی در نقطه جمع و نه آن وقت که غلبات احکام شرع بر وی روان بود و وی در وصف تفرقت
مردی در پیش جنید آمد و گفت نوری چندین روز است تا در غلبات وجد خویش برفته و ولهی عظیم او را فرا گرفته و سلطان حقیقت بر وی مستولی شده همانا که بنقطه جمع رسیده جنید گفت که با این همه در وقت نماز چونست و چه میکند گفت چون وقت نماز درآید تکبیر بندد و نماز بشرط خویش بگزارد و در آن خللی نیارد جنید گفت الحمد لله که شیطان بدو دست نیافتست و راه بر وی نزده آن دقت او عین حقیقت است و حرکت او جمال طریقت است و نفس او نقطه جمع است