گنجور

 
۲۷۶۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة » ۳ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و کل إنسان ألزمناه طایره فی عنقه الآیة هر کس را آنچ سزای اوست در گردن او بستند و آن رقم بر وی کشیدند در ازل یکی را تاج سعادت بر فرق نهاده درخت امیدش ببر آمده و اشخاص فضل بدر آمده شب جدایی فرو شده و روز وصل بر آمده یکی بحکم شقاوت گلیم ادبار در سر کشیده بتیغ هجران خسته و بمیخ رد وابسته آری قسمتی است که در ازل رفته نه فزوده و نه کاسته چتوان کرد قاضی اکبر چنین خواسته بیچاره آدمی که از ازل خویش خبر ندارد و از ابد خویش غافل نشیند میان بوده و بودنی او را خواب غفلت میگیرد از خواب غفلت آن روز بیدار گردد که نامه کردار وی بدست او دهند که و نخرج له یوم القیامة کتابا یلقاه منشورا نامه ای که زبانش قلم او آب دهنش مداد او اعضا و مفاصلش کاغذ او سر تا پای آن املا کرده او فریشتگان دبیران و گواهان برو یک حرف زیادت و نقصان نیست درو با وی گویند اقرأ کتابک کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا نامه خود بر خوان و کردار خود ببین اگر یک حرف آن را منکر شود همان اعضا که آن کردار بر وی رفت بر وی گواهی دهد چنانک الله تعالی گفت یوم تشهد علیهم ألسنتهم و أیدیهم و أرجلهم بما کانوا یعملون اینست که گفت کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا ای شاهدا فیه منک علیک و گفته اند که نامه دو است یکی فریشته نبشت بر بنده گفتار و کردار او یکی حق نبشت بر خود عفو و رحمت بر بنده اگر عنایت ازلی بنده را دست گیرد با وی شمار از نامه رحمت خود کند نه از نامه کردار بنده این چنانست که در آثار بیارند که بنده ای را نامه در دست نهند گویند اقرأ کتابک نامه خود بر خوان بنده در نامه نگرد سطر اول بیند نبشته بسم الله الرحمن الرحیم گوید بار خدایا نخست شمار این یک سطر با من برگزار و بر من حکم آن بران گوید بنده من این شمار کردم و ترا بفضل و رحمت خود آمرزیدم که من در ازل رحمت تو بر خود نبشتم و خود را گفتم غافر الذنب و قابل التوب کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا عمر خطاب گفت حاسبوا انفسکم قبل ان تحاسبوا وزنوا اعمالکم قبل ان توزنوا و تهییوا للعرض الاکبر هر که از دیوان مظالم و حساب قیامت خبر دارد و از معرفت احوال و اهوال رستاخیز شمه ای یافت و داند که هر چه با روزگار او صحبت کرد از قلیل و کثیر و نقیر و قطمیر فردا او را از آن حدیث بپرسند و از وی شمار آن در خواهند امروز حجاب غفلت از راه خود بردارد و اعمال و اقوال خود بمعیار شریعت راست دارد و صدق معاملت از روزگار خود در خواهد پیش از آنک او را بدیوان ملک الملوک حاضر کنند و حرکات و سکنات او بمیزان عدل مقابله کنند و اگر نقصانی و خسرانی بود صد هزار مقرب مقدس زبان شهادت صدق برو بر گشایند که از خجل راه گریختن طلب کند و هیچ جای سامان گریختن نه

حکایت کنند از آن پدری که مر پسر خویش را گفت امروز هر چه با مردم گویی و بر زبان خود رانی نماز شام همه با من بگوی و سکنات و حرکات خویش بر من عرض کن آن پسر نماز شام بجهدی و رنجی عظیم و تکلفی تمام یک روزه گفتار و کردار خویش با پدر بگفت دیگر روز همین در خواست کرد پسر گفت زینهار ای پدر هر چه خواهی از رنج و کلفت بر من نه و این یکی از من مخواه که طاقت ندارم پدر گفت ای مسکین مرا مقصود آنست که بیدار و هشیار باشی و از موقف حساب و عرض قیامت بترسی امروز حساب یک روزه با پدر خویش با چندین لطف طاقت نداری فردا حساب همه عمر با چندان قهر و مناقشت که نقیر و قطمیر فرو نگذارند چون طاقت آری انظر کیف فضلنا بعضهم علی بعض ای محمد این شگفت نگر و این عجب نگر که ما چون آفریدیم این خلق را بصورت یکسان بمعنی مختلف و در حقایق متفاضل از آنجا که صورتست الناس سواسیة کاسنان المشط وز آنجا که معنی و حقایقست الناس معادن کمعادن الذهب و الفضة کافر هرگز چون مؤمن نبود میگوید خدای تعالی جل جلاله أ فنجعل المسلمین کالمجرمین ما لکم کیف تحکمون مفسد هرگز چون مصلح نبود و نه بد مرد هرگز بدرجه نیک مرد رسد چنانک گفت أم نجعل الذین آمنوا و عملوا الصالحات کالمفسدین فی الأرض أم نجعل المتقین کالفجار جای دیگر گفت أم حسب الذین اجترحوا السییات أن نجعلهم کالذین آمنوا و عملوا الصالحات ...

میبدی
 
۲۷۶۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة » ۴ - النوبة الثانیة

 

... معنی آیت آنست که اگر پدر و مادر تو به پیری رسند در حیاة تو خدمت ایشان کن چنانک ایشان کردند در حال کودکی تو و اگر از پیری و حرف بجایی رسند که حاجت بقیم دارند در وقت قضاء حاجت تو مرا ایشان را خدمت کن و پاک کن چنانک در کودکی تو با تو کردند و در آن حال که اذی بینی اف مگو و روی بمگردان و ضجر مشو و رنج منمای و سخن خوش گوی و در مهر و لطف مبالغت نمای مصطفی ص گفت لیعمل البر ما شاء فلن یری النار ابدا و لیعمل العاق ما شاء فلن یری الجنة ابدا

و در مناجات موسی است آن گه که الله تعالی با وی سخن گفت یا رب اوصنی بار خدایا مرا وصیت کن گفت یا موسی اوصیک بامک ترا وصیت میکنم که با مادر خویش نیکویی کنی هفت بار بگفت آن گه موسی ع گفت بار خدایا وصیت بیفزای فقال تعالی اوصیک بابیک ترا وصیت میکنم ای موسی که با پدر نیکویی کنی سه بار بگفت آن گه گفت جل جلاله الا ان رضاهما رضایی و سخطهما سخطی

و روی ان موسی یناجی ربه اذ رأی رجلا تحت ظل العرش فقال یا رب من هذا الذی قد اظله عرشک قال هذا کان بارا بوالدیه و لم یمش بالنمیمة

و قال النبی ص دخلت الجنة فرأیت فیها رجلا سبقنی فقلت من هذا فقالوا حارثة بن النعمان ثم قال کذلکم البر کذلکم البر قال ابن عیینة و کان من ابر الناس بامه ...

... و إما تعرضن الاعراض ها هنا الامهال و الکف عن البر ابتغاء منصوب لانه مفعول له و الرحمة ها هنا رزق الدنیا و قیل الفی ء و الغنیمة درویشان صحابه چون مهجع و بلال و صهیب و سالم و خباب گاه گاه بوقت حاجت و ضرورت از رسول خدای ص چیزی خواستندی و رسول ص نداشتی و نه خواستی که ایشان را رد صریح کند از شرم اعراض کردی و خاموش نشستی بر انتظار رزقی که الله تعالی فرستد و بایشان دهد رب العالمین آیت فرستاد که و إما تعرضن یعنی و ان تعرض عن هؤلاء الذین امرتک ان تؤتیهم حقوقهم عند مسیلتهم ایاک مالا تجد الیه سبیلا حیاء منهم ابتغاء رحمة من ربک ای لانتظار رزق من الله سبحانه ترجوه ان یأتیک فقل لهم قولا میسورا ای عدهم وعدا جمیلا یعنی در آن حال خاموش منشین و ایشان را وعده جمیل ده سخنی نرم و لطیف گوی

فکان النبی ص بعد نزول هذه الآیة اذا سیل و لیس عنده ما یعطی قال یرزقنا و الله و ایاکم من فضله فتأویل میسورا انه ییسر علیهم فقرهم بدعایه لهم و گفته اند این در شأن وفد مزینه آمد که از رسول خدای مرکوب خواستند و رسول ص گفت لا أجد ما أحملکم علیه قوله و لا تجعل یدک مغلولة إلی عنقک سبب نزول این آیت آن بود که رسول خدای ص نشسته بود در جمع یاران که کودکی در آمد و گفت ان امی تستکسیک درعا مادر من از تو پیراهنی میخواهد و بنزدیک رسول هیچ پیراهن نبود مگر آنچ پوشیده بود کودک را گفت آری پدید آید وقتی دیگر باز آی کودک باز گشت و با مادر گفت مادر دیگر بار او را بفرستاد گفت قل له ان امی تستکسیک القمیص الذی علیک بگو آن پیراهن میخواهد که پوشیده ای رسول ص در خانه شد پیراهن بر کشید و بوی داد و عریان بنشست وقت نماز در آمد بلال بانگ نماز گفت و یاران همه منتظر چون رسول ص نیامد همه دل مشغول شدند تا یکی از ایشان رفت و رسول را عریان دید در آن حال جبرییل آمد و آیت آورد و لا تجعل یدک مغلولة إلی عنقک اول او را نهی کرد از بخل و امساک از نفقه میگوید چنان نه که یکبارگی دست از انفاق بر بند آری مانند کسی که دست خویش با گردن خویش بسته بود و چنان نیز نه که از همه روی دست گشاده داری و گسترده یعنی که راه میانه گزین نه اسراف و نه تقتیر چنانک جای دیگر گفت لم یسرفوا و لم یقتروا و کان بین ذلک قواما و این دلیلست که در انفاق راه اقتصاد رفتن نیکوترست توانگر بر قدر توانگری و درویش بر قدر درویشی چنانک الله تعالی گفت لینفق ذو سعة من سعته و من قدر علیه رزقه فلینفق مما آتاه الله فتقعد نصب علی جواب النفی ملوما ای مذموما فی القسمة محسورا منقطعا عن النفقة المحسور ها هنا بمعنی الحسیر و الحسیر المنقطع عن النفقة او عن المشی و الحسرة تقطع القلب من الندم پس رب العزه تأدیب کرد منفق را و انفاق در وی آموخت گفت إن ربک یبسط الرزق لمن یشاء و یقدر ای یبسط النفقة فی موضع البسط و یقدر فی موضع التقدیر فتأدب بتأدیبه و تعلم منه گفته اند که درویشان را این آیت ترغیب است در انفاق با قلت و فقر ایشان یقول البسطان امامک فلا تمسک عن النفقة و احسن الظن بربک میگوید گستراننده و بخشنده و رساننده روزی الله تعالی است آن را که خواهد چنانک خواهد رساند تو بر قدر وسع خویش انفاق باز مگیر و به الله تعالی ظن نیکو بر همانست که مصطفی ص بلال را گفت انفق یا بلال و لا تخش من ذی العرش اقلالا إنه کان بعباده خبیرا بصیرا یعلم مصالح العباد کما قال فی الآیة الأخری و لو بسط الله الرزق لعباده لبغوا فی الأرض قوله و لا تقتلوا أولادکم خشیة إملاق الاملاق قلة النفقة و نقص الحال و اصل الملق الخضوع املق یعنی حمله الفقر علی الملق میگوید فرزندان خویش را مکشید از بیم درویشی قتل اینجا کنایتست از نفقه باز گرفتن اذا امسکت النفقة عن الولد فقد قتلته و اذا زوجت کریمتک من فاسق فقد قطعت رحمها

نهی در این آیت کسی راست که مال دارد و انفاق تواند اما از بیم درویشی نفقه نکند و در آن آیت دیگر گفت و لا تقتلوا أولادکم من إملاق کسی راست که درویش بود و نفقه نتواند کرد مفسران گفتند این در شأن قومی عرب آمد که بر عادت اهل جاهلیت دختران را زنده در خاک می کردند از بیم درویشی رب العالمین ایشان را از آن باز زد و خبر داد که روزی ایشان و روزی فرزندان ایشان بر خدای تعالی است اینست که گفت نحن نرزقهم و إیاکم تقدیره فی هذه السورة خشیة املاق بهم نحن نرزقهم و ایاکم و فی الآیة الأخری نحن نرزقکم و إیاهم ای خشیة املاق بکم إن قتلهم کان خطأ کبیرا قرأ ابن عامر خطاء بفتح الخاء و الطاء مقصورة و قرأ ابن کثیر خطاء بکسر الخاء و فتح الطاء ممدودة و قرأ الباقون خطأ بکسر الخاء و سکون الطاء غیر ممدودة و المعنی واحد ای ان قتلهم کان ذنبا عظیما یقال خطأ یخطأ خطأ مثل اثم یأثم اثما و خطأ یخطأ خطأ مثل لحج یلحج لحجا و قیل الخطأ الاسم لا المصدر و کذا الخطاء ...

میبدی
 
۲۷۶۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة » ۵ - النوبة الثانیة

 

... ذلک با کل شود یعنی آن همه که فرمودیم یا از آن باز زدیم و نهی کردیم مما أوحی إلیک ربک از آن پیغام و وحی است که الله تعالی بتو داد من الحکمة از آن سخن درست راست و موعظه نیکو در قرآن قال ابن عباس هذه الثمانی عشرة آیة کانت فی الواح موسی التی کتب الله سبحانه انزلها علی محمد ص ابتداؤها لا تجعل مع الله إلها آخر و آخرها مدحورا قوله تعالی و لا تجعل مع الله إلها آخر فتلقی فی جهنم ملوما تلوم نفسک و تستحق الملامة من غیرک مدحورا مطرودا مبعدا من رحمة الله هذا خطاب للنبی ص و المراد به غیره و قیل تقدیر الآیة قل یا محمد للکافر لا تجعل مع الله إلها آخر فتلقی فی جهنم ملوما مدحورا

أ فأصفاکم ربکم بالبنین این خطاب با مشرکان عربست که می گفتند الملایکة اناث و انها بنات الله لذلک سترهم استفهامست بمعنی انکار و توبیخ أ فأصفاکم یعنی آثرکم و الاصفاء الایثار و الاختیار تدخل الطاء فیها کما تدخل فی الاصطبار و الاصطیاد یقول تعالی آثرکم و اختصکم بالاجل و جعل لنفسه الادون إنکم لتقولون قولا عظیما یعظم الاثم فیه و العقوبة علیه

و لقد صرفنا فی هذا القرآن ای کررنا القول فی القرآن من المواعظ و الاخبار ما درین قرآن سخن روی بروی گردانیدیم توحید و صفات حکم و آیات وعد و وعید امر و نهی محکم و متشابه ناسخ و منسوخ قصص و اخبار حکم و امثال حجج و اعلام تنبیه و تذکیر لیذکروا یعنی لیتذکر آن را کردیم تا در یابند و پند پذیرند قرأ حمزة و الکسایی لیذکروا بسکون الذال و ضم الکاف و تخفیفها یعنی لیذکروا الادلة فیؤمنوا به و قد یأتی الذکر و المراد به التذکر و التدبر کما قال تعالی خذوا ما آتیناکم بقوة و اذکروا ما فیه ای تدبروه و لیس یراد به ضد النسیان و قرأ الباقون لیذکروا بفتح الذال و الکاف و تشدیدهما و الاصل لیتذکروا کما ذکرنا فادغم التاء فی الذال و المعنی لیتدبروا کما قال تعالی و لقد صرفناه بینهم لیذکروا و قال و لقد وصلنا لهم القول لعلهم یتذکرون و اراد التدبر لا ضد النسیان

و قیل و لقد صرفنا فی هذا القرآن یعنی اکثرنا صرف جبرییل الیک به لم ینزله مرة واحدة بل نجوما کثیرة کقوله و قرآنا فرقناه و ما یزیدهم تصریفنا و تذکرنا إلا نفورا ذهابا و تباعدا عن الحق و عن النظر و الاعتبار به کقوله و لا یزید الظالمین إلا خسارا ایشان را نفرت از آن می افزود که اعتقاد نداشتند در قرآن که کلام حق است راست و درست بلکه اعتقاد داشتند که باطلست و افسانه پیشینیان شبه حیل و دستان پس هر چند که بیشتر می شنیدند نفرت ایشان بیشتر می بود

قل یا محمد لهؤلاء المشرکین لو کان معه آلهة کما یقولون ابن کثیر و حفص یقولون خوانند بیا ای کما یقول المشرکون من اثبات آلهة من دونه باقی تقولون بتا خوانند و قد ذکرنا وجهه إذا لابتغوا إلی ذی العرش سبیلا این را دو وجه است از معنی یکی لو کان فی الود آلهة لطلبوا مغالبة الله و الاستیلاء علی ذی العرش جل جلاله اگر در وجود با الله تعالی خدایان بودی چنانک شما می گویید که کافرانید ایشان بخداوند عرش که الله است یکتا و معبود بی همتا راه جستندی یعنی بهره خواستندی و مغالبه و کاویدن جستندی ...

... سبحانه و تعالی عما تقولون بتاء مخاطبة حمزه و کسایی خوانند علی مخاطبة القایلین باقی عما یقولون بیا خوانند و وجهه ما ذکرناه فی قوله کما یقولون و یجوز ان یکون قوله سبحانه و تعالی عما یقولون تنزیه الله نزه تعالی نفسه عن دعویهم فقال سبحانه و تعالی عما یقولون ای هو منزه عن الشرکة فی الالهیة و عما ادعوا من الباطل علوا کبیرا و کان القیاس تعالیا لکن رده الی الاصل کقوله أنبتکم من الأرض نباتا

تسبح له السماوات السبع و الأرض و من فیهن قرأ ابو عمرو و یعقوب و حمزة و الکسایی و حفص بتاء التأنیث لان الفاعل مؤنث و قرأ الباقون یسبح بالیای لان فاعله غیر حقیقی التأنیث لانه جمع و مع ذلک فالفعل مقدم و المعنی قامت السماوات و الارض بالدلالة علی قدرته و الالاحة الی حکمته فصار قیامها للصانع تسبیحا ثم هی سبحت له ناطقة بکلمات التسبیح انطقها الله عز و جل بها مقتدرا علی انطاقها نطقا مؤیسا للعقول عن فهمها هفت آسمان و هفت زمین و هر چه در آن دلیلند بر کمال قدرت و حکمت و جلال عزت و وحدانیت آفریدگار همه او را طاعت دار و ستاینده و ربوبیت او را گواهی دهنده هر چه مؤمنست زبان او و دل او بپاکی الله تعالی گواهی می دهند و آنچ کافرست صورت او و دولت او و رزق او و کار و بار او بر توانایی و دانایی الله تعالی راه می نماید و إن من شی ء إلا یسبح بحمده قومی گفتند این در حیوانات که ذوات الارواح اند مخصوص است و قول درست آنست که عام است در حیوانات و نامیات و جمادات همه الله تعالی را می ستایند و تسبیح می کنند و بپاکی وی سخن می گویند و آدمی را بدر یافت آن راه نه و بدانستن بخود هیچ سامان نه اینست که رب العزه گفت و لکن لا تفقهون تسبیحهم لانه بغیر لسانکم و لغتکم و قیل هذه مخاطبة للکفار لانهم لا یستدلون و لا یعرفون و کیف یعرف الدلیل من لا یتأمله و قیل لا تفقهون تسبیحهم لانها تتکلم فی بعض الحالات دون بعض

قال ابو الخطاب کنا مع یزید الرقاشی عند الحسن فی طعام فقدموا الخوان فقال کان یسبح مرة فذلک ...

... و عن جعفر بن محمد ع قال مرض رسول الله ص فاتاه جبرییل بطبقة فیها رمان و عنب فاکل النبی ص فسبح ثم دخل الحسن و الحسین فتناولا منه فسبح العنب و الرمان إنه کان حلیما عن جهل العباد غفورا لذنوب المؤمنین

و إذا قرأت القرآن جعلنا بینک و بین الذین لا یؤمنون بالآخرة حجابا مستورا در معنی این آیت دو وجه گفته اند یکی آنست که قومی کافران رسول خدای را اذی می نمودند چون قرآن خواندی و او را منع میکردند از رفتن بنماز رب العالمین ایشان را از وی در حجاب کرد و رسول ص را از چشم ایشان بپوشید تا او را نمی دیدند چون بیرون آمدی یا قرآن خواندی و آن حجاب بسه آیت است از قرآن چنانک کعب گفت در تفسیر این آیت قال کان رسول الله ص یستتر من المشرکین بثلث آیات الآیة التی فی الکهف إنا جعلنا علی قلوبهم أکنة أن یفقهوه و فی آذانهم وقرا و الآیة التی فی النحل أولیک الذین طبع الله علی قلوبهم و سمعهم و أبصارهم و الآیة التی فی الجاثیة أ فرأیت من اتخذ إلهه هواه و أضله الله علی علم و ختم علی سمعه و قلبه و جعل علی بصره غشاوة قال کعب فحدثت بهن رجلا بالشام فاسر بارض الروم فمکث فیهم ما شاء الله ان یمکث ثم قرأ بهن و خرج هاربا فخرجوا فی طلبه حتی یکونوا معه علی طریقه و لا یبصرونه

و روی عن عطاء عن سعید قال لما نزلت تبت یدا أبی لهب ...

... و قوله حجابا مستورا یعنی ساترا مفعول بمعنی فاعل کقوله إنه کان وعده مأتیا ای آتیا و قیل مستورا عن اعین الناس فلا یرونه

وجه دیگر در معنی آیت آنست که إذا قرأت القرآن یا محمد جعلنا بینک و بین الذین لا یؤمنون بالآخرة لا یقرون بالبعث و الثواب و العقاب حجابا یحجب قلوبهم عن فهم ما تقرأه علیهم باین قول تأویل حجاب مهر است که الله تعالی بر دل ایشان نهاد تا حق را در نیابند و بندانند و دلیل برین قول آنست که بر عقب گفت و جعلنا علی قلوبهم أکنة جمع کنان و هو ما ستر أن یفقهوه یعنی ان لا یفقهوه او کراهة ان یفقهوه و فی آذانهم وقرا ای ثقلا یمنع عن الاستماع و إذا ذکرت ربک فی القرآن وحده یعنی و اذا قلت لا اله الا الله فی القرآن و انت تتلوه ولوا علی أدبارهم رجعوا علی اعقابهم نفورامن استماع التوحید و النفور مصدر نفر اذا هرب و یجوز ان یکون جمع نافر مثل قاعد و قعود و جالس و جلوس

نحن أعلم بما یستمعون به سبب نزول این آیت آن بود که امیر المؤمنین علی ع اشراف قریش را بر طعامی خواند که ایشان را ساخته بود و رسول خدا ص حاضر بود آن ساعت بر ایشان قرآن خواند و بر توحید دعوت کرد ایشان با یکدیگر براز می گفتند هذا ساحر یکی می گفت شاعر یکی می گفت کاهن یکی می گفت مجنون رب العالمین آیت فرستاد در آن حال که نحن أعلم بما یستمعون به یسمع بعضهم بعضا إذ یستمعون إلیک یصغون الیک یسمعوا القرآن و إذ هم نجوی النجوی اسم للمصدر ای و اذ هم ذووا نجوی یتناجون بینهم بالتکذیب و الاستهزاء إذ یقول الظالمون ای المشرکون إن تتبعون ای ما تتبعون إلا رجلا مسحورا قال ابو عبیدة المسحور الذی سحر فزال عقله و صار مجنونا و قیل مسحورا ذو سحر یأکل و یشرب کسایر الناس و السحر الریة و قیل مسحورا مخدوعا مغرورا مکذوبا و قیل نزل فی قوم اجتمعوا فی دار الندوة و کانوا اذا ارادوا مشورة اجتمعوا هناک یعنی و إذ هم نجوی فی دار الندوة فبعضهم یقول انه ساحر و بعضهم یقول انه مجنون و بعضهم یقول انه کاهن فقال تعالی انظر کیف ضربوا لک الأمثال یعنی نصبوا لک الالقاب و تخرصوا لک الاسماء و بینوا لک الاشباه حتی شبهوک بالساحر و الکاهن و الشاعر و المجنون فضلوا عن الحق بی سامان ماندند در کار تو و فرو ماندند اگر ترا جادو گفتند جادوان را دیدند و جادو نیافتند ترا و گر دیوانه گفتند دیوانگان را دیدند و دیوانه نیافتند ترا و گر شاعر گفتند شاعران را دیدند و شاعر نیافتند ترا و گر دروغ زن خواندند دروغ زنان را دیدند و دروغ زن نیافتند ترا فضلوا نه فرا راستی راه می یابند نه با باطل کردن تو می تاوند در ماندند فلا یستطیعون سبیلا نمی توانند که فرا سامان راهی برند و قالوا یعنی منکری البعث أ إذا کنا عظاما بعد الموت رفاتا ای ترابا أ إنا لمبعوثون خلقا جدیدا نبعث و نخلق خلقا مجددا حین صرنا عظاما و رفاتا حطاما و کل مدقوق مبالغ فی الدق رفات و مرفوت و قیل العظم اذا تحطم فهو رفات

میبدی
 
۲۷۶۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة » ۵ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و لا تقف ما لیس لک به علم الآیة در این آیت هم موعظت است هم تذکرت هم تهدید موعظه بلیغ و تذکرت بسزا و تهدید تمام پند میدهد تا بنده از کار دین غافل نماند در یاد میدهد تا بنده حق را فراموش نکند بیم می نماید تا بنده دلیر نشود می گوید آدمی زبان گوشدار آنچ ندانی مگوی سمع گوشدار بشنیدن باطل مشغول مکن دیده گوشدار بناشایست منگر بدل هشیار باش اندیشه فاسد مکن که فردا ترا از آن همه خواهند پرسید زبان را شاهراه ذکر حق گردان تا بفلاح و پیروزی رسی که میگوید جل جلاله و اذکروا الله کثیرا لعلکم تفلحون گوش را بر سماع کلام حق دار تا از رحمت بهره یابی که می گوید فاستمعوا له و أنصتوا لعلکم ترحمون چشم را بر نظر عبرت گمار تا برخوردار باشی فانظر إلی آثار رحمت الله دل را با مهر او پرداز و غیر او فرو گذار قل الله ثم ذرهم

بو سعید خراز گفت من استقرت المعرفة فی قلبه لا یبصر فی الدارین سواه و لا یسمع الا منه و لا یشتغل الا به هر آن دل که معرفت درو جای گرفت اندیشه هر دو سرای ازو برخاست بهر چه نگرد حق را بیند و هر چه شنود از حق شنود یکبارگی دل با حق پردازد و بمهر وی نازد از اینجا آغاز کند خدمت در خلوت و مکاشفت حقیقت و استغراق در مواصلت خدمت در خلوت از آدمیان نهان مکاشفت حقیقت از فریشتگان نهان استغراق در مواصلت از خود نهان

قوله و لا تمش فی الأرض مرحا خیلا و تبختر و تکبر از نتایج غفلتست و دوام غفلت از شهود حق باز ماندن است مصطفی ص گفت ان الله تعالی اذا تجلی لشی ء خشع له

اگر تجلی جلال حق بدل بنده پیوسته بودی بنده بر درگاه عزت کمر بسته بودی و بنده وار بنعت انکسار پیش خدمت بودی چون تجلی سلطان ذو الجلال بر سر بنده اطلاع کند زبان در ذکر آید و دل در فکر حکم هیبت غالب گردد و نعت مرح ساقط آراسته خلعت بندگی گشته و از تجبر و تکبر باز رسته یقول الله تعالی یطبع الله علی کل قلب متکبر جبار

و لقد صرفنا فی هذا القرآن لیذکروا الآیة اتبعنا دلیلا بعد دلیل و اقمنا برهانا بعد برهان و ازحنا کل علة و اوضحنا کل حجة فما ازدادوا فی تمردهم الا عتوا و فی طغیانهم الا علوا و من قبول الحق الا نبوا چه دریابد او که بصارت حقیقت ندارد چه بیند او که دیده بینا ندارد چون رود کسی که بر دست و پای انکال و سلاسل دارد اگر گویی چرا در حکم خدای تعالی چون و چرا نیست و اگر خواهی که باز خواست کنی روی واخواست نیست لا یسیل عما یفعل ...

... فریاد ز تهدید تو با مشتی خاک

شیخ بو سعید گفت هر که بار از بستان عنایت بر گیرد بمیدان ولایت فرو نهد هر کرا چاشت آشنایی دادند امید داریم که شام آمرزش بوی رسانند العنایات تهدم الجنایات شمه ای از آن نسیم بود که نصیب خاک آدم آمد ادبار باقبال بدل گشت و هجران بوصال خاکی که معدن ظلمت بود منبع زلال لطایف اسرار و مطلع شموس و اقمار انوار گشت لم یکن شییا مذکورا باین درجه رسید که و سقاهم ربهم شرابا طهورا

و إذا قرأت القرآن جعلنا بینک و بین الذین لا یؤمنون بالآخرة حجابا مستورا من تحصن بالحق او تحصن بکتابه فهو فی حصن حصین و المضیع لوقته من یتحسن بعمله او بنفسه او بجنسه فیکون هلاکه من مواضع امنه

میبدی
 
۲۷۶۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة » ۶ - النوبة الاولى

 

... و إذا مسکم الضر فی البحر و چون بشما رسد گزند و بیم در دریا ضل من تدعون إلا إیاه گم شود هر چه می خوانید بخدایی مگر او فلما نجاکم إلی البر چون شما را وارهاند با خشکی و دشت أعرضتم روی گردانید از شکر او و کان الإنسان کفورا ۶۷ این آدمی همیشه ناسپاس است

أ فأمنتم ایمن می باشید شما که مشرکانید أن یخسف بکم جانب البر که شما را از سویی در زمینی فرو برد أو یرسل علیکم حاصبا یا بر شما سنگ باران فرستد ثم لا تجدوا لکم وکیلا ۶۸ آن گه خود را یاری و پذیرفتگاری و کارسازی نیابید

أم أمنتم آیا ایمن می باشید أن یعیدکم فیه تارة أخری که شما را باز باری دیگر در دریا برد فیرسل علیکم قاصفا من الریح و بر شما باد کشتی شکن گشاید فیغرقکم تا شما را بآب بکشد بما کفرتم بآنک بار پیشین ناسپاس گشتید ثم لا تجدوا لکم علینا به تبیعا ۶۹ آن گه خویشتن را بر ما متتبع و داوری دار و کین خواه نیابید

میبدی
 
۲۷۶۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة » ۷ - النوبة الثانیة

 

... فاخبر انه حملنا و نحن فی اصلابهم یومیذ ثم قال لنجعلها لکم تذکرة

فاذا جاز ان یکونوا محمولین بحمل الآباء کذلک ان یکونوا مسجودین بسجدة الآباء و لذلک صاروا خدما لولد آدم و لم یکن ولد آدم خدما لهم فکان بعضهم حملة الارزاق الینا و بعضهم علی الارواح لقبضها و حملها و بعضهم موکلون بالاستغفار لهم و بعضهم موکلون بالسحاب و الریاح و منهم المعقبات تحفظ بنی آدم و منهم فی الاعیاد یحملون الجوایز و منهم من یحضر الجمعات و یحمل الالویة و الرایات و یکتب اسامی من سبق الی الجمعة قبل خروج الامام و منهم سیاحون فی الارض یلتمسون مجالس الذکر و منهم موکلون باتمام الکلام اذا قال الآدمی سبحان الله قالوا و بحمده و اذا قال الحمد لله قالوا رب العالمین ثم یوم القیامة یوکلون ببنی آدم فمنهم من یصحبه الی الموقف و منهم من یحمل النجایب و منهم من یزن الاعمال و منهم من یشیعه الی الصراط فیقولون نحن اولیاؤکم فی الحیاة الدنیا و فی الآخرة حتی اذا صاروا الی الجنان فمنهم خزان و منهم زوار و منهم حملة السلام من عند العزیز الجبار قال الله تعالی و الملایکة یدخلون علیهم من کل باب سلام علیکم بما صبرتم فنعم عقبی الدار ثم ان جماعة من اهل السنة اتفقوا علی ان جملة ولد آدم مع ابیهم آدم و الانبیاء و المرسلین افضل من جملة الملایکة و لا یقال للعصاة من المؤمنین انهم خیر من جبرییل و میکاییل

قوله یوم ندعوا یوم منصوب علی معنی اذکر یوم ندعوا و قیل منصوب بمعنی یعیدکم الذی فطرکم یوم ندعوا میگوید آن خداوند که شما را بیافرید نخست بار باز آفریند شما را روز رستاخیز آن روز که خوانیم هر گروهی را از مردمان بامام ایشان مجاهد گفت امام اینجا پیغامبر است یعنی هر امتی را آن روز بپیغامبر ایشان باز خوانند

روی ابو هریرة عن النبی ص فی قوله یوم ندعوا کل أناس بإمامهم قال بنبیهم ...

... محمد بن کعب گفت بإمامهم ای بامهاتهم باین قول امام جمع ام است کخف و خفاف وقف و قفاف و جل و جلال میگوید هر کس را بمادر خود باز خوانند سه معنی را یکی آنست که تا عیسی ع در آن دعوت از خلق جدا نشود و خجل نماند که همه را بپدر باز خوانند و او را بمادر دیگر اظهار شرف حسن و حسین را تا نسبت ایشان با مصطفی نزدیکتر بود گویند یا حسن بن فاطمة بنت محمد یا حسین بن فاطمة بنت محمد سوم تا اولاد زنا را فضیحت نرسد و در ستر بماند و قیل یوم ندعوا کل أناس بإمامهم یعنی بمعبودهم فیقال یا عبدة النیران یا عبدة الاوثان یا عبدة الصلبان یا عبدة الشیطان فیلحق کل عابد بمعبوده و یبقی المؤمنون مع معبودهم

روی ابو بردة عن ابی موسی قال قال رسول الله ص اذا کان یوم القیامة جمع الله تبارک و تعالی الخلایق فی صعید واحد ثم رفع لکل قوم آلهتهم التی کانوا یعبدون فیوردونهم النار و یبقی الموحدون فیقال لهم ما تنتظرون فیقولون ننتظر ربنا عز و جل کنا نعبده بالغیب فیقال لهم أ تعرفونه فیقولون ان شاء عرفنا نفسه قال فیتجلی لهم تبارک و تعالی فیخرون له سجدا فیقال لهم یا اهل التوحید ارفعوا رؤسکم فقد اوجب الله تعالی لکم الجنة و جعل مکان کل رجل منکم یهودیا او نصرانیا فی النار

و قیل بإمامهم یعنی بصحایف اعمالهم فردا هر گروهی را بنامه کردار ایشان باز خوانند هر که در دنیا طاعت دار و نیک مرد بوده او را بنامه طاعت او باز خوانند و نامه او بدست راست او دهند و هر که عاصی و بد مرد بوده او را بنامه معصیت او باز خوانند و نامه او بدست چپ او دهند و ذلک قوله عز و جل فمن أوتی کتابه ای کتاب عمله بیمینه و هو المؤمن فأولیک یقرؤن کتابهم مرة بعد اخری فرحین بما فیه و هذا دأب من اتاه کتاب فیه مسرة و ابتهاج و لا یظلمون فتیلا ای لا ینقصون من جزاء اعمالهم قدر فتیل و هو ما فتلته باطراف اصابعک و طرحته و قیل هو اسم لما فی شق النواة ...

... آن دین که در آن رکوع و سجود نبود در آن هیچ خیر نباشد و آنچ می گویید که بتان را بدست خویش نشکنیم این شما راست یعنی که اگر دیگری شکند شاید اما خدمت لات که میخواهید یک سال آن طغیانست و باطل نگذارم و دستوری ندهم ایشان گفتند ما میخواهیم که بسمع عرب رسد که تو ما را گرامی کردی و عزیز داشتی و آنچ دیگران را ندادی ما را دادی و اگر ترا کراهیت می آید یا می ترسی که عرب گویند که بایشان آن دادی که بما ندادی تو بگوی که الله امرنی بذلک الله تعالی مرا بآن فرمود این چنین می گفتند و الحاح می کردند تا رسول ص همت کرد که بعض مراد ایشان بدهد تا بدین اسلام درآیند فانزل الله تعالی و إن کادوا لیفتنونک

سعید بن جبیر گفت مشرکان گفتند رسول خدای را که نگذاریم ترا که دست به حجر اسود بری و آن را استلام کنی مگر که یک بار بتان ما را بپاسی ور همه بسر انگشتان بود رسول خدا ص گفت الله تعالی می داند که من این را کاره ام اما چه زیان دارد که آن کنم تا از استلام حجر باز نمانم چون رسول خدا این همت کرد آیت آمد و إن کادوا لیفتنونک

قتاده گفت یک شب از رسول خدا ص خلوت طلب کردند و تا بامداد با وی سخن می گفتند و خود را بوی نزدیکی می نمودند آن گه گفتند اگر خواهی که ما بتو ایمان آریم این سقاط و رذال که گرد تو میگردند و بوی پشم میش از ایشان می دمد از آن که لباس صوف دارند ایشان را از نزدیک خود بران و دور گردان اگر ترا بما فرستاده اند تا ما با تو بنشینیم و سخن تو بشنویم آن گه بتو ایمان آریم رسول ص همت کرد که آنچ در خواسته اند بعضی بجای آرد تا ایشان مسلمان شوند و رب العزه او را از آن همت معصوم گردانید و این آیت فرستاد و إن کادوا لیفتنونک ای ارادوا و قاربوا لیفتنونک یصرفونک و یستزلونک عن الذی أوحینا إلیک یعنی القرآن لتفتری علینا غیره ای لتختلق علینا غیر ما اوحینا الیک و هو قولهم قل الله امرنی بذلک و إذا لاتخذوک خلیلا ای لو قلت ما قالوه و فعلت ما ارادوه لاحبوک قال ابن بحر معناه لاخذوک و انت الیهم محتاج و فقیر ...

میبدی
 
۲۷۶۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة » ۷ - النوبة الثالثة

 

... و یقرب منه ما روی ابوذر رضی الله عنه قال قال رسول ص اذا کان یوم القیامة یجمع الله امتی علی رأس قبری فیجتمع الصدیقون مع ابی بکر فیدخلون الجنة معه و یجتمع الآمرون بالمعروف و الناهون عن المنکر مع عمر بن الخطاب فیدخلون الجنة معه و یجتمع اهل الحیاء مع عثمان فیدخلون الجنة معه و یجتمع اهل السخاء و حسن الخلق و القایمون لله عز و جل بالحق مع علی بن ابی طالب فیدخلون معه الجنة و یجتمع العلماء مع معاذ بن جبل فیدخلون معه الجنة و یجتمع القراء مع ابی بن کعب و عبد الله بن مسعود فیدخلون معهما الجنة و یجتمع الزهاد مع ابی ذر فیدخلون معه الجنة و یجتمع الفقراء مع ابی الدرداء فیدخلون معه الجنة و یجتمع الشهداء مع حمزة بن عبد المطلب فیدخلون معه الجنة و یجتمع المؤذنون مع بلال فیدخلون معه الجنة

بدانک بعد از انبیاء و رسل بهینه عالمیان و گزیده جهانیان صحابه رسولند اختران آسمان ملت و مهتران محفل دولت سینه هاشان بمعرفت افروخته و اشخاص ایشان بخدمت و حرمت آراسته راه صدق رفته و بار امانت بداعی حق سپرده ایشانند ایمه اهل دین و قبله اقتداء خلق صاحب شریعت چنین

گفت اصحابی کالنجوم بایهم اقتدیتم اهتدیتم هر کجا در عالم صادقی لطیف است امام وی صدیق اکبر است و هر کجا عادلی شریف است امام وی فاروق انور است و هر کجا منفقی مشفق است امام وی ذو النورین از هر است و هر کجا در عالم دین مجاهدی مشاهد است امام وی مرتضی حیدر است و هر کجا مردی مرد است یا آزادی فرد است امام وی ابوذر پرهنر است و هر کجا درویشی دلریش است امام وی بو درداء مشتهر است و هر کجا شهیدی دین دار است که دین را در جهاد کفارست امام وی حمزه منور است و هر کجا مؤذنی موفق داعیی از داعیان حق امام وی بلال مطهر است همچنین ایمه صحابه هر یکی بر مثال اختری از آسمان دولت وی بر سرایر اهل ایمان تابش احوال خویش ظاهر همی دارند تا هر یکی از امت بر وفق حالت بوی اقتدا همی کند و جان و دل بدوستی وی همی پرورد و در راه دین بر پی وی همی رود تا فردا با وی در بهشت شود و بناز و نعیم ابد رسد ...

میبدی
 
۲۷۶۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة » ۸ - النوبة الثالثة

 

... پیر طریقت گفت الهی بهر صفت که هستم برخواست تو موقوفم بهر نام که مرا خوانند به بندگی تو معروفم تا جان دارم رخت ازین کوی بر ندارم او که تو آن اویی بهشت او را بنده است او که تو در زندگانی اویی جاوید زنده است الهی گفت تو راحت دلست و دیدار تو زندگانی جان زبان بیاد تو نازد و دل بمهر و جان بعیان

و قل رب أدخلنی مدخل صدق قول ابن عباس در معنی این آیت آنست که مصطفی ص را اجل نزدیک آمد او را گفتند که ای مهتر عالم و ای سید ولد آدم بساط اسلام در عالم گسترده شد خورشید نبوت تمام تافته شد سرا پرده شریعت از قاف تا قاف برسید گوشه تاجت از عرش مجید بر گذشت طراز رایت حشمت تو بسدره منتهی رسید قدم همت تو بقاب قوسین پیوست فریضه و سنت آموختی یتیمان را پدری کردی مهجوران را شفیع بودی مریدان را دلیل بودی مهاجر و انصار را تربیت دادی جن و انس را خواندی اکنون وقت آنست که سفر مبارک پیش گیری وقتست که گوشوار مرگ در گوش بندگی کنی وقتست که سر ببالین فنا باز نهی ما در ازل حکم کرده ایم که إنک میت و إنهم میتون کل من علیها فان

و در خبرست که مصطفی ص در آن بیماری باز پسین امیر المؤمنین علی ع را بخواند گفت یا علی یاری ده تا یک بار دیگر بمسجد باز روم و بمنبر بر آیم و دیده بر چهره یاران و درویشان افکنم و ایشان را وداع کنم مصطفی ص بمسجد رفت و بمنبر بر آمد با دو چشم گریان و جگر سوزان روی سوی یاران کرد گفت چگونه یاری بودم شما را چگونه رسولی بودم شما را

اکنون ما را نوبت رفتن آمد برید مرگ در رسید آن ساعت غریوی و زاریی در مسجد افتاد یاران همه دلتنگ و رنجور گریان و سوزان و خروشان همی گفتند نیک یاری که تو بودی نیک رسولی که بما آمدی رسول ص ایشان را وداع کرد و بخانه باز آمد نه بس بر آمد که برید حضرت رسید و نسیم قربت دمید پرده ها برگرفتند و طوبی و زلفی و حسنی بوی نمودند مصطفی ص آن گه گفت رب ادخلنی مدخل صدق

ای امتنی اماتة صدق و أخرجنی بعد موتی من قبری یوم القیامة مخرج صدق بار خدایا مرا که از دنیا بیرون بری در لباس سعادت و پیرایه شهادت بر که آن عقبه ایست سخت عظیم و کاری سخت با خطر

و قال جعفر بن محمد ع ادخلنی القبر و انت عنی راض و اخرجنی من القبر الی الوقوف بین یدیک علی طریق الصدق مع الصادقین و اجعل لی من لدنک سلطانا نصیرا زینی بزینة جبروتک لیکون الغالب علی سلطان الحق لا سلطان الهوی

و قل جاء الحق و زهق الباطل چهره کاینات و محدثات بظلمت کفر و زحمت شرک پوشیده بود که ناگاه علم دولت نبوت محمد مرسل از مرکز خطه مکه سر بر آورد و انوار اشراق صبح دین از کنج حجره آمنه پیدا آمد شادی و خرمی در ممالک افتاد هر کجا نامداری بود ذلیل گشت هر کجا تاجداری بود تاجش بتاراج بدادند هر کجا جباری متمرد بود از تخت بزیر آمد هر کجا در عالم بتی بود در قعر چاه بی دولتی افتاد قاعده قصر قیصری و ایوان رفعت کسروی خراب گشت و از چهار گوشه عالم آواز بر آمد که جاء الحق و زهق الباطل

کفر و ایمان را هم اندر تیرگی هم در صفا ...

... و فیها شفاء للذی انا کاتم

قل کل یعمل علی شاکلته از آدمی چه آید جز از جفا و از آب و گل چه آید جز از خطا و از کرم ربوبیت چه بینند جز از وفا قل کل یعمل علی شاکلته در همه قرآن هیچ آیت امیدوارتر از این آیت نیست میگوید هر کس آن کند که از او آید و از هر کس آن آید که از او سزد العبد یعود الی الذنب و الرب یعود الی المغفرة و فی بعض الکتب یقول الله تعالی یا بن آدم انت العواد الی الذنوب و انا العواد الی المغفرة آن مهجور مملکت ابلیس نومید را گفتند آدم را سجود کن گفت نکنم که آدم از خاکست و من از آتش گفتند ای بدبخت لا جرم هر کس آن کند که سزای اوست و از هر کس آن آید که دروست آتش چون فرو میرود خاکستر شود که هرگز نو نگردد و خاک اگر چه کهن شود آب بر وی ریزند نو گردد ای ابلیس تو که از آتشی بیک فرمان که بگذاشتی مردی که هرگز زنده نشوی و ای آدم تو که از خاکی هر چند گناه کردی بیک قطره آب حسرت که از دیده فرو باری گناهانت بیامرزم و بنوازم ای ابلیس از آتش آن آید که کردی ای آدم از خاک آن زاید که دیدی قل کل یعمل علی شاکلته

و یسیلونک عن الروح آدمی هم تنست و هم دل و هم روح تن محل امانت است دل بارگاه خطابست روح نقطه گاه مشاهدتست هر چه نعمت بود نثار تن گشت غذای وی طعام و شراب هر چه منت بود تحفه دل آمد قوت او ذکر و یاد دوست آنچه رؤیت و مشاهدت بود نصیب روح آمد غذای وی دیدار دوست تن در قهر قدرت است دل در قبضه صفت روح در کنف عزت بساط انس گسترده شمع عطف افروخته و دوست ازلی پرده بر گرفته

میبدی
 
۲۷۶۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة » ۹ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و لقد آتینا موسی تسع آیات بینات الآیة موسی را فرستادند بپیغامبری باسراییلیان با نشانهای روشن و معجزهای پیدا چون عصا و ید بیضا و غیر آن همچنین مصطفی عربی را ص فرستادند بپیغامبری بکافه جهانیان و معجزه وی قرآن کلام رحمن نامه خداوند جهان ببندگان اما فرقست میان ایشان موسی رفت و معجزه وی با وی رفت و مصطفی ص رفت و معجزه وی میان مؤمنان ماند تا بقیامت از آنک نبوت وی هم چنان پیوسته و بمانده تا برستاخیز همه پیغامبران بصفت رسالت عزیز بودند و معجزه ایشان مخلوق باز محمد عربی ص بالله تعالی عزیز بود و معجزه وی نامخلوق او که بالله عزیز بود معجزتش صفت او بود لا جرم دست خلق بدو نرسید و در مأمن حفظ حق بماند که میگوید جل جلاله و إنا له لحافظون

باز موسی کلیم ع که عز وی بعصا بود ببین تا اسراییلیان با وی چه کردند موسی در خواب شد ایشان عصا را بدزدیدند و آن را بدو نیم کردند و در زیر زمین پنهان کردند موسی ع از خواب در آمد عصا ندید گفت بار خدایا عصاء من کو ندا آمد که یا موسی عصا را بدو نیم کردند و در زیر زمین پنهان کردند گفت بار خدایا کجا پنهان کردند و که پنهان کرد فرمان آمد که ای موسی من نگویم که من پرده بندگان ندرم لکن ای موسی همانجا که ایستاده ای آواز ده تا من عصا را سمع دهم و نطق دهم تا بشنود و جواب دهد موسی عصا را بر خواند آن زمین بفرمان الله تعالی شکافته شد و عصا بلبیک جواب داد و از زمین هم چنان بدو نیم کرده بر آمد تا موسی شکسته بدید آن گه در آن حال درست شد و پیوسته گشت اینجا لطیفه ای نیکو بشنو چنانستی که الله تعالی گفتی اگر من عصا بموسی درست نمودمی وی عیب شکستگی در وی ندیدی شکسته نمودم آن گه درست کردم تا قدرت و منت من بیند همینست حال بنده گناهکار این دبیران که بر وی رقیب گردانیده ام نه بآنست که تا فردا او را رسوا کنم لکن تا فردا نامه نبشته بوی نمایم و دانند که بر ما هیچ نرفته است و هیچ بما فرو نشده کار شکسته وی بوی نمایم تا عیب خود و کردار خود بیند و سزای خود بشناسد آن گه من بسزای خود شکسته وی درست گردانم و فضل خود بوی نمایم تا منت همه از من بیند

موسی را معجزه ای دادم که دست دشمنان بوی رسید مصطفی عربی را ص معجزه ای دادم که دست هیچ دشمن هرگز بوی نرسید ششصد و اند سال گذشت تا هزاران دشمنان ازین زندیقان و خصمان دین کوشیدند تا در قرآن طعنی زنند و نقصی آرند نتوانستند همه رفتند و قرآن بی عیب و نقصان بماند خود می گوید جل جلاله و تقدست اسمایه و بالحق أنزلناه و بالحق نزل القرآن حق و نزوله حق و منزله حق و المنزل علیه حق و القرآن بحق نزل و من حق نزل و علی حق نزل

و قرآنا فرقناه لتقرأه علی الناس علی مکث قرآن نه بیکبار از آسمان فرو آمد بلکه بتضاعیف روزگار و ترادف اوقات فرو آمد آیت آیت و سورت سورت بمدت بیست سال یا بیست و سه سال علی اختلاف الروایات این تفریق از بهر آن کردیم تا گرفتن آن و یاد داشتن آن بر مصطفی ص و بر امت آسان باشد و بر دلهاشان استوار و محکم بنشیند و جای گیرد و نیز تا شرف و کرامت مصطفی ص در آن پیدا شود که پیوسته از حضرت عزت بوی پیغام و نامه می آید و تا بزرگوار و شریف بنده ای نباشد او را این تخصیص ندهد که پیوسته بسخنان و پیغام خود او را می نوازد

قل آمنوا به أو لا تؤمنوا از جناب احدیت و جلال عزت اشارتست باستغناء لم یزل و لا یزال از دربایست طاعت لم یکن ثم کان میگوید شما را هیچ قدر نیست که ما را هیچ دربایست نیست خواهید ایمان آرید و خواهید نه ما را بایمان شما حاجت نیست و از طاعت حدثان جلال و جمال ازل را حلیت نیست هنوز رقم وجود بر هیچ موجود نکشیده بودیم که جمال ما مشاهد جلال ما بود خود بخود خود را پسنده بودیم امروز که خلق را بیافریدیم همانیم که بودیم بی نیاز بخود پیش از سبب بی نیاز بر کمال پیش از طلب

و یخرون للأذقان یبکون گریستن حال مبتدیانست و صفت روندگان هر کسی بر حسب حال خود و هر رونده ای بر اندازه کردار خود تایب در گناه خود می نگرد از بیم عقوبت می گرید مطیع در طاعت با فترت خود می نگرد از بیم تقصیر میگرید عابد از بیم خاتمت میگرید که آیا با من فردا چه کنند عارف در سابقه ازل می نگرد و می گرید که آیا در ازل بر من چه راندند و چه قضا کردند این همه بر راه روندگانست و بر ضعف حال ایشان نشانست اما ربودگان از خویشتن و اهل تمکین را بکاء نقص باشد و در راه ایشان علت بود کما یحکی عن الجنید انه کان قاعدا و عنده امرأته فدخل الشبلی فارادت امرأته ان تستتر فقال لها الجنید لاخبر للشبلی عنک فاقعدی فلم یزل یکلمه الجنید فبکی الشبلی فلما اخذ الشبلی فی البکاء قال الجنید لامرأته استتری فقد افاق الشبلی من غیبته

قل ادعوا الله أو ادعوا الرحمن الآیة من عظیم نعمته سبحانه علی اولیایه تنزههم باسرارهم فی ریاض ذکره بتعداد اسمایه الحسنی فینتقلون من روضة الی روضة و من مأنس الی مأنس و یقال الاغنیاء تردد هم فی بساتینهم و تنزههم فی منابت ریاحینهم و الفقراء تنزههم فی مشاهد تسبیحهم یستروحون الی ما یلوح لاسرارهم من کشوفات جلاله و جماله قل ادعوا الله أو ادعوا الرحمن الی سید کونین و ای مهتر خافقین با صدیقان و مشتاقان ما بگوی که همه ما را باشید همه ما را خوانید همه ما را دانید با عالمان بگوی که اسرار علم قدم ما راست نه شما را قل إنما العلم عند الله با جباران دنیا بگوی که جبار هفت آسمان و زمین ماییم و ملک و مملکت ما را سزاست نه خلق را قل من بیده ملکوت کل شی ء با خواجگان و مهتران بگوی نه کرم جلال ماست که شما را از شب دیجور رستگاری می دهیم و در روز نگاه میداریم قل من ینجیکم من ظلمات البر و البحر با عارفان بگوی که فرستاد از بهر مؤانست دلهای شما چنین نامه ای و خلعتی که ما فرستادیم قل من أنزل الکتاب با ظالمان و ناپاکان بگوی طریق عدل کار بندید چنان که با شما بعدل کار کردیم قل أمر ربی بالقسط با عاصیان امت بگوی که بر درگاه ما باشید و در ما کوبید که اگر باندازه هفت آسمان و هفت زمین گناه دارید نگر که دل از امید فضل ما برندارید که فردا با همه خلایق کار بعدل کنیم و با گدایان امت محمد بفضل و رحمت قل یا عبادی الذین أسرفوا علی أنفسهم لا تقنطوا من رحمة الله

ای محمد بر دوستان ما ثناء ما و ستایش ما و ذکر ما تو بر خوان و ما را بپاکی بستای که روح دل و آرام جان ایشان در ذکر ما است ...

میبدی
 
۲۷۷۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۸- سورة الکهف- مکیة » ۱ - النوبة الثانیة

 

... قال مجاهد تفریج بین جبلین

مفسران را قولها است در معنی رقیم ابن عباس گفت نام آن کوه است که کهف در وی بود و هم از ابن عباس روایت کنند بقولی دیگر که نام آن دیه است که اصحاب الکهف از آنجا بودند سعید جبیر گفت نام سگ ایشانست مجاهد گفت نام آن لوح است که نام و صفت ایشان و حلیت و قصه ایشان در آن نوشته یافتند و آن لوح از رصاص بود و گفته اند از سنگ بود و در خبر آمده که رقیم جماعتی بودند و رسول ص ذکر ایشان کرده و قصه ایشان گفته در آن خبر که نعمان بشیر روایت کند از مصطفی ص گفت سه مرد بودند در روزگار پیش که از خانه بیرون رفتند در طلب روزی از بهر عیال و کسان خویش در آن صحرا و وادی همی رفتند که باران در باریدن ایستاد ایشان از بیم باران در میان کوه شدند و با غاری نشستند در آن حال سنگی از بالای کوه فرو آمد بر در آن غار و در غار محکم فرو گرفت و مصمت ببست چنانک هیچ روشنایی پیدا نبود ایشان با یکدیگر گفتند که تا هر یکی از ما که روزی عملی نیکو کرده است این ساعت در دعا یاد کند و بدرگاه عزت شفیع برد مگر الله تعالی بفضل خود بر ما ببخشاید و این در بسته گشاده گرداند

یکی گفت من روزی مزدوران را بکار داشتم بنیمه روز مردی رسید با وی شرط کردم که در باقی روز کار کند نیکو و مزد وی چون دیگر مزدوران یک روزه تمام بدهم چون وی را مزد میدادم دیگری گفت أ تعطی هذا مثل ما اعطیتنی و لم یعمل الا نصف النهار او را بعمل نیم روزه چندان میدهی که ما را بعمل یک روزه گفتم ای عبد الله از مزد تو هیچ نکاستم ترا چه زیان که مال خود از وی دریغ نداشتم که نه از آن تو چیزی بکاستم تا ترا ناخوش آید مرد خشم گرفت و مزد خویش بجای بگذاشت و برفت من آن حق وی گوش میداشتم تا روزی که بدان گوساله ای خریدم و می پروردم و زه میکرد و جمله از بهر وی میداشتم پس از روزگاری باز آمد پیر و ضعیف گشته و من او را نمی شناختم گفت ان لی عندک حقا مرا بر تو حقیست با یاد من آورد تا او را بشناختم گفتم دیرست تا ترا میجویم و آنک آن گاوان و گوساله همه آن تواند بروزگار با هم آمده و از بهر تو گوش داشته مرد خیره بماند گفت افسوس مکن بر من مسکین و حق من بده گفتم و الله که افسوس نمی دارم و آن همه حق تو است و ملک تو مرا در آن هیچ حق نه آن گه گفت بار خدایا اگر میدانی که آن از بهر تو کردم تا رضاء تو باشد فافرج لنا فرجة این سنگ شکافته گردان و فرجه ای ما را پیدا کن آن ساعت سنگ از هم شکافته گشت چندانک روشنایی بدیدند

دیگری گفت بار خدایا دانی که سال قحط بود و مرا از قوت خود فضله ای بسر آمد و مردم از قحط و نیاز و گرسنگی بمانده زنی آمد و از من طعام خواست ندادم و نیز در وی طمع کردم آن زن تن در نداد و برفت از گرسنگی و بی کامی دیگر باره باز آمد و من هم چنان در وی طمع کردم و بر وی همی پیچیدم تا از حال ضرورت تن در داد چون دست بوی بردم بر خود بلرزید و آهی کرد گفتم چه رسید ترا گفت اخاف الله رب العالمین از خدا می ترسم که این چنین کار هرگز بر من نرفت من با خود گفتم زنی ناقص عقل بوقت ضرورت و بی کامی از خدا بترسد و من بوقت فراخی و نعمت چون از وی نترسم آن حال در من اثر کرد و برخاستم و او را رها کردم و حق وی بشناختم و با وی نیکوییها کردم بار خدایا اگر میدانی که آن همه از بهر رضاء تو کردم ما را فرج فرست و ازین بند رهایی ده آن سنگ فراخ از هم باز شد و روح تمام از هوا و روشنایی بابشان پیوست

مردم سوم گفت بار خدایا دانی که مرا مادری و پدری پیر و ضعیف بودند و شکسته و زن داشتم با کودکان خرد و مرا عادت بود که گوسپند بدوشیدمی و شیر نخست بمادر و پدر دادمی آن گه بکودکان تا روزی که در صحرا دیر بماندم چون باز آمدم پدر و مادر خفته بودند کراهیت داشتم که ایشان را از خواب بیدار کنم هم چنان بر سر ایشان ایستادم قدح شیر بر دست نهاده و آن کودکان گرسنه فرو گذاشته تا بوقت بام که ایشان از خواب در آمدند و شیر بایشان دادم بار خدایا اگر دانی که آن برای تو کردم و بآن وجه رضاء تو خواستم این کار بر ما تمام کن و ازین بند ما را خلاص ده

قال النعمان بن بشیر کانی اسمع من رسول الله ص قال قال الجبل طاق ففرج الله عنهم فخرجوا

اما قصه اصحاب الکهف و بدو کار ایشان و بیان سیرت و حلیت و روش ایشان

علماء صحابه و تابعین و ایمه دین در آن مختلفند و در روایات و اقوال ایشان اختلاف و تفاوت است قول امیر المؤمنین علی ع آنست که اصحاب الکهف قومی بودند در روزگار ملوک طوایف میان عیسی ع و محمد ص و مسکن ایشان زمین روم بود در شهر افسوس گفته اند که آن شهر امروز طرسوس است و اهل آن شهر بر دین عیسی بودند و کتاب ایشان انجیل بود و ایشان را ملکی بود صالح تا آن ملک بر جای بود کار ایشان بر نظام بود و بر دین عیسی راست بودند چون آن ملک از دنیا برفت کار بر ایشان مضطرب گشت و سر بباطل و ضلالت و تباه کاری در نهادند و بت پرست شدند و در میان ایشان قومی اندک بماندند متواری از بقایای اهل توحید که بر دین عیسی بودند و پادشاه اهل ضلالت در آن وقت دقیانوس بود جباری متمرد کافری بت پرست قومی گفتند دعوی خدایی کرد و خلق را بر طاعت خود دعوت کرد و این دقیانوس با لشکر و حشم فراوان از زمین پارس آمده بود و این مدینه افسوس دار الملک خود ساخته و هر کس که سر در چنبر طاعت وی نیاوردی و از دین وی بر گشتی او را هلاک کردی

و میگویند درین شهر افسوس قصری عظیم ساخته بود از آبگینه بر چهار ستون زرین بداشته و قندیلهای زرین از آن در آویخته بزنجیرهای سیمین و از جوانب آن روزنها ساخته بلند چنان که هر روز آفتاب از روزنی دیگر در تافتی و بدیگری بیرون شدی و در آن قصر تختی زرین ساخته هشتاد گز طول آن و چهل گز عرض آن بانواع جواهر و یواقیت مرصع کرده و بیک جانب تخت هشتاد کرسی زرین نهاده که امیران و سالاران لشکر و ارکان دولت بر آن نشستندی و بدیگر جانب همچندان کرسی نهاده که علماء و قضات و احبار بر آن نشستندی و بر سر خود تاجی نهاده که چهار گوشه داشت در هر گوشه ای گوهری نشانده که در شب تاریک چون شمع می تافت و پنجاه غلام از ملک زادگان با جمال بر سر وی ایستاده هر یکی را تاجی بر سر و عمودها در دست شش جوان دیگر از فرزندان ملوک با خرد و رای و تدبیر تمام ایستاده بر راست و چپ وی این شش جوان اند که اصحاب الکهف اند نامهای ایشان یملیخا مکسلمینا محشطلینا مرطونس اساطونس افطونس و قیل یملیخا و مکسلمینا و مرطوس و ینینوس و سارینوس و ذوانیوانس

آن متکبر متمرد دقیانوس برین صفت پادشاهی و مملکت می راند و هرگز او را درد سری نبود و تبی نگرفت تا از متکبری و جباری که بود دعوی خدایی کرد چنانک فرعون با موسی کرد و خلق را بر عبادت و خدمت خود راست کرد و هر که بخدایی او اقرار ندادی او را هلاک کردی روزی دعوتی ساخته بود و ارکان دولت و جمله خیل و حشم را خوانده بطریقی در آمد گفت لشکر فلان ملک آمد و قصد ولایت تو دارد لرزه بر وی افتاد و هراسی و ترسی عظیم در دلش پدید آمد بر صنعتی که تاج از سر وی بیفتاد و زرد روی گشت و آن روز نوبت خدمت یملیخا بود که آب بر دست ملک میریخت و این شش کس نوبت کرده بودند که چون از خدمت وی فارغ شدندی بدعوت بخانه یکی از ایشان بودندی و آن روز اتفاق را نوبت یملیخا بود چون خوان بنهادند و دست بطعام بردند یملیخا نخورد و هم چنان متفکر و مضطرب نشسته گفتند چرا طعام نخوری و بر طبع خود نه ای گفت ای برادران مرا اندیشه ای در دل افتاد که خورد و خواب و قرار از من ربوده گفتند آن چه اندیشه است گفت این ملک دعوی خدایی می کند و من امروز او را بر حالی دیدم از بیم و ترس که خدایان چنان نباشند و چنان نترسند و نیز اندیشه میکنم که خدایی را کسی شاید و خداوندی کسی را سزد که آفریدگار آسمان و زمین و جهان و جهانیان بود

چون یملیخا این سر بر ایشان آشکارا کرد ایشان چشم وی را بوسه همی دادند و می گفتند ما را همین اندیشه بخاطر در می آمد لکن زهره آن نداشتیم که این حال را کشف کنیم بیکبار آواز بر آوردند که دقیانوس خدای نیست و جز آفریدگار آسمان و زمین خداوند و جبار نیست ربنا رب السماوات و الأرض

یملیخا گفت اکنون یقین دانید که ما این دین در میان این قوم نتوانیم داشت ما را بباید گریخت در وقت غفلت ایشان ببهانه اسب تاختن و گوی زدن پس چون دانستند که قوم از ایشان غافل اند برنشستند و از شهر بیرون شدند و سه میل گرم براندند آن گه یملیخا گفت از اسب فرو آیید که ناز این جهانی از ما شد و نیاز آن جهانی آمد از ستور پیاده شدند و قصد رفتن کردند جوانان بناز و نعمت پرورده همی کلفت و مشقت اختیار کردند و محنت بر نعمت گزیدند پای برهنه آن روز هفت فرسنگ برفتند تا پایهاشان افکار شده و رنجور گشته گرسنه و تشنه شبانی را دیدند گفتند هیچ طعام داری یا پاره شیر که بما دهی گفت دارم لیکن رویهای شما روی ملوکست و بر شما اثر پادشاهی می بینم نه اثر درویشی و چنان دانم که شما از دقیانوس گریخته اید قصه خویش با من بگویید ایشان گفتند ما دینی گرفته ایم که اندر آن دین دروغ گفتن روا نیست اگر قصه خود با تو راست گوییم ما را از تو هیچ رنجی و گزندی رسد شبان گفت نه پس ایشان قصه خود بگفتند شبان بپای ایشان در افتاد و گفت دیرست تا مرا در دل همین می آید که شما می گویید چندان صبر کنید تا من این گوسفندان را بخداوندان باز رسانم که آن همه امانت اند بنزدیک من شبان رفت و گوسفندان را بخداوندان باز رسانم که آن همه امانت اند بنزدیک من شبان رفت و گوسفندان باز سپرد و بنزدیک ایشان باز آمد و آن سگ با ایشان همی رفت ...

میبدی
 
۲۷۷۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۸- سورة الکهف- مکیة » ۱ - النوبة الثالثة

 

... پیر طریقت گفت الهی ار تو فضل کنی از دیگران چه داد و چه بیداد ور تو عدل کنی پس فضل دیگران چون باد الهی آنچ من از تو دیدم دو گیتی بیاراید عجب اینست که جان من از بیم داد تو می نیاساید

الحمد لله حمد نفسه بنفسه حین علم عجز الخلق عن بلوغ حمده خداوند ذو الجلال قادر بر کمال مفضل بانوال سزاوار ثناء خویش شکر کننده عطاء خویش ستایش خود خود می کند و ثناء خود خود میگوید که عزت خود خود شناسد و عظمت و جبروت خود خود داند متعزز بجلال خویش متقدس بکمال خویش متکبر بکبریاء خویش آب و خاک بوصف او کی رسد لم یکن ثم کان قدر وی چه داند صفت حدثان در برابر صفت وی چون آید نبود پس بود نیست است از نیست معرفت هست کی آید رب العزه بفضل و کرم خود خلق را در وجود آورد و کسوت فطرت پوشانید و ایشان را پرورش داد و از بلاها نگه داشت طاعات با تقصیر قبول کرد و جور و جفای ایشان بپرده فضل بپوشید توفیق طاعت ارزانی داشت و دل را بایمان و معرفت بیاراست چون دانست که ایشان از گزارد شکر این نعمت عاجزاند فضل و کرم خود پیدا کرد و لسان لطف نیابت مفلسان و عاجزان بداشت و خود را حمد آورد گفت الحمد لله در راه محبت دوستان را نیابت داشتن شرط دوستی است گفت آن نعمتها که دادم همه بی تو دادم و قسمت بی تو کردم چنانک بی تو قسمت کردم بی تو حمد آوردم و بحکم دوستی ترا نیابت داشتم تا احسان و انعام خود بر تو تمام کردم الذی أنزل علی عبده الکتاب الذی اشارتست انزل علی عبده الکتاب عبارتست اشارت نصیب ارواحست و عبارت نصیب اشباح ارواح در سماع الذی بنشاط آمد طرب کرد اشباح در سماع أنزل علی عبده الکتاب در اجتهاد آمد راه طلب گرفت درین آیت هم تخصیص مصطفی است خاتم پیغمبران و هم تعظیم قرآن است کلام رحمن اگر مصطفی است امان زمین است و زین آسمان ور قرآن است یادگار دل مؤمنانست و انس جان عارفان

مصطفی ص رهبان شریعتست و عنوان حقیقت قرآن دلها را عدت است و جانها را تبصرت مصطفی کل کمالست و جمله جمال قرآن نامه است ببندگان از حضرت ذو الجلال نامه ای که در آن هم بشارتست و هم نذارت دوست را بشارتست و بیگانه را نذارت دوست را بشارت میدهد که أن لهم أجرا حسنا ماکثین فیه أبدا و بیگانه را بیم نماید که إن یقولون إلا کذبا فلعلک باخع نفسک الآیة یا محمد لا تشتغل سرک بمخالفاتهم فما علیک الا البلاغ و الهدی منا لمن نشاء

إنا جعلنا ما علی الأرض زینة لها اهل المعرفة بالله و المحبة له و المشتاقون الیه هم زینة الارض و نجومها و اقمارها و شموسها اذا تلألأ انوار التوحید فی اسرار الموحدین اشرق جمیع الآفاق بضیایهم زینت زمین دوستان خدای اند عالم بایشان آراسته و جهان بایشان نگاشته دلهاشان بنور معرفت افروخته سرهاشان در حضرت قربت بسفارت حکمت بار داده رویهاشان در حضرت قربت بمنهج صواب گردانیده و جاده طریقت و سنت در پیش ایشان نهاده اعلام دین اند و اوتاد زمین مصابیح جهان و مفاتیح جنان ممهدان قواعد دوستی و مسندان ایوان راستی آزرم خلق از الله بایشان و مقصود از آفریدن کون ایشان بنام و نشان درویشانند و بحقیقت ملوک زمین ایشانند ملوک تحت اطمار

هر که سیرت و حلیت ایشان خواهد که بداند تا قصه اصحاب الکهف برخواند که الله تعالی ایشان را در قرآن جلوه می کند که إذ أوی الفتیة إلی الکهف فقالوا ربنا آتنا من لدنک رحمة و هیی لنا من أمرنا رشدا ایشان را گفتند درین غار روید و خوش بخسبید و سر ببالین امن باز نهید که ما خواب شما بعبادت جهانیان برگرفتیم ...

میبدی
 
۲۷۷۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۸- سورة الکهف- مکیة » ۲ - النوبة الثانیة

 

... و الدار بعد غد ابعد

معنی آیت آنست که ایشان را ایمان و بصیرت و یقین افزودیم و بر آن بداشتیم و قوت دل دادیم تا آن کار که در گرفتند بسر بردند از خان و مان و کسان خود ببریدند و ناز و نعیم و کام دنیا بگذاشتند و با دین اسلام و توحید با غار گریختند در دعوت اسلام ایستادگی نمودند و بر آنچ گفتند بایستادند و برنگشتند و پیش دقیانوس جبار بر پای ایستاده با قوت دل و نور ایمان گفتند ربنا رب السماوات و الأرض لن ندعوا من دونه إلها لقد قلنا إذا شططا

هؤلاء قومنا فی النسب اتخذوا من دونه ای من دون الله آلهة لو لا یأتون هلا یأتون علیهم ای علی عبادتهم بسلطان بین بحجة ظاهرة بکتاب مبین بعذر واضح قال قتادة کل سلطان فی القرآن فمعناه الحجة فمن أظلم ممن افتری علی الله کذبا فی اشراکه مع الله آلهة تا اینجا سخن ایشانست ...

... روی عن النبی ص انه قال ثلث من کن فیه وجد حلاوة الایمان من کان الله و رسوله احب الیه مما سواهما و من احب عبدا لا یحبه الا الله و من یکره ان یعود فی الکفر بعد اذ انقذه الله منه کما یکره ان یلقی فی النار

روایت وهب بن منبه در قصه اصحاب الکهف آنست که مردی از حواریان عیسی ع قصد آن مدینه کرد که اصحاب الکهف از آنجا بودند او را گفتند بر دروازه این شهر بتی نهاده اند و هیچکس را دستوری نیست که در شهر شود تا اول آن بت را سجود کند این مرد از خود روا نداشت که بت را سجود کند و در شهر شود گرمابه ای بود نزدیک شهر در آن گرمابه رفت و خود را بمزدوری بصاحب گرمابه داد صاحب گرمابه بعد از آن باندک روزگار در کسب و کار خود برکت دید و روزی فراخ و معاش تمام گفت مبارک مردی است و خجسته پی که چندین خیر و برکت از آمدن وی بر ما پیدا گشت پس آن جوانمردان اصحاب الکهف یک یک بوی همی پیوست تا همه بر وی مجتمع شدند و سخن وی بشنیدند که از آسمان و زمین و احوال و اهوال قیامت خبر می داد ایشان او را تصدیق کردند و بوی ایمان آوردند و بر دین وی و سیرت و طریقت وی برفتند و ایمان خود از اهل شهر پنهان می داشتند پس روزی پسر ملک ایشان با زنی در آن گرمابه رفت و هر دو در آن گرمابه هلاک شدند با ملک گفتند صاحب گرمابه پسر ترا هلاک کرد ملک او را طلب کرد و نیافت گفت در آن گرمابه یار وی که بود و با که صحبت می داشت گفتند جوانی چند پیوسته باین گرمابه می آمدند کاری نو ساخته و دینی نو گرفته گفت ایشان را طلب کنید و بر من آرید ایشان از ملک بترسیدند که از بطش وی ایمن نبودند بگریختند و روی بصحرا نهادند بمزرعه ای رسیدند صاحب آن مزرعه احوال ایشان پرسید ایشان قصه خود بگفتند آن صاحب مزرعه نیز ایمان آورد و با ایشان برفت و با وی سگی بود در آن مزرعه آن سگ هم چنان بر پی وی می رفت تا شب در آمد و ایشان بدان غار رسیده بودند در غار شدند بر قصد آنکه شب در غار باشند و بامداد تدبیر کار خویش کنند همی با یکدیگر سخن می گفتند که ناگاه در خواب شدند و در آن خواب سیصد و نه سال بماندند

دیگر روز بامداد ملک با لشکر و حشم خویش در پی ایشان همی آمدند تا بدر غار هر آن کس که خواست تا در غار شود رعبی عظیم در دلش می افتاد که هم بر جای می ماند و طاقت نداشت که در غار شود پس ملک بفرمود تا در غار بر ایشان بگرفتند و بشهر باز گشت چون روزگار بر آمد و قرنا بعد قرن در گذشت روزی شبانی آنجا گوسفندان را بچرا داشت باران گرفت پناه با در غار برد با خود گفت اینجا غاری بوده و در برآورده اکنون در آن فرا گشایم و در آن نشینم بجهدی و رنجی بسیار آن در غار بگشاد و رب العالمین ایشان را در آن غار از خواب بیدار کرد یک قول اینست که گفتیم

و بقولی دیگر چون مدت درنگ ایشان بسر آمد و سیصد و نه سال تمام شد از خواب در آمدند گفتند آه که وقت نماز بما درگذشت که در خواب دیر بماندیم و ایشان چون در غار می شدند چشمه آب و درختان دیده بودند بر در غار گفتند تا رویم و آب دست کنیم چون بیرون آمدند آن چشمه را خشک دیدند و از آن درختان هیچ نمانده با خود تعجب همی کردند که دیروز ما اینجا چشمه آب و درختان دیدیم و امروز چنین است با یکدیگر گفتند کم لبثتم قالوا لبثنا یوما أو بعض یوم باین سخن در خلاف افتادند مهتر ایشان گفت لا تختلفوا فانه لم یختلف قوم الا هلکوا پس آن درم که داشتند از ضرب دقیانوس به یملیخا دادند تا بشهر رود و طعام آورد اینست که رب العالمین گفت فلیأتکم برزق منه و لیتلطف و لا یشعرن بکم أحدا طعامی حلال طلب کردند از ذبایح مؤمنان و از آن که در آن هیچ غصب نرفته که ایشان در عهد دقیانوس دیده بودند که گوشت خوک می خوردند و پیه خوک در میان طعامها می کردند یملیخا درم برداشت و روی بشهر نهاد همه آن دید که ندیده بود بعضی خرابها بعمارت دید و بعضی عمارت خراب دید هم چنان متفکر می رفت و تعجب همی کرد تا بدروازه شهر رسید علمی دید نصب کرده بر آن علم نبشته که لا اله الا الله عیسی رسول الله زمانی بایستاد و تفکر همی کرد پس در آن شهر شد و هیچ کس را نمی شناخت بقومی بر گذشت که کتاب انجیل می خواندند و عبادت همی کردند نه چنان که وی دیده بود همی رفت در بازار تا بدکان خباز رسید آنجا بنشست و خباز را گفت این شهر را چه گویند گفت افسوس گفت نام ملک شما چیست گفت عبد الرحمن

پس یملیخا درم بوی داد تا بدان طعام خرد خباز در آن نگرست ضرب دقیانوس دید گفت تو گنجی یافته ای اگر مرا از آن بهره کنی و گرنه ترا بپادشاه شهر سپارم یملیخا گفت من گنج نیافته ام اما کاری عجبست کار من و حالی طرفه و بعضی قصه خویش بگفت خباز دست وی بگرفت و او را بقهر پیش ملک عبد الرحمن برد ملک از حال وی باز پرسید و گفت درین شهر هیچ کس را دانی یملیخا گفت هزار کس دانم و نامهای ایشان بر شمرد ملک گفت این نامها خود نه نام اهل این زمانست درین شهر هیچ سرای داری گفت دارم یملیخا می رفت و ملک عبد الرحمن با ارکان دولت با وی همی رفتند تا بدر سرایی رسیدند که از آن عالی تر سرایی نبود گفت این سرای منست پیری از آن سرای بیرون آمد عصابه ای بر پیشانی بسته گفت چه بوده است که امیر با لشکر اینجا آمده است گفتند این مرد همی گوید که این سرای منست آن پیر گفت من این سرای بمیراث دارم از آبا و اجداد خویش یملیخا گفت از آن آبا و اجداد خویش هیچکس را نام بدانی گفتن گفت آری از فرزندان یملیخاام یملیخا گفت پس بدان که من یملیخاام آن پیر بوی در افتاد و بوسه بر سر و چشم وی می نهاد و میگفت بآن خدای که یکتاست که او راست می گوید و این جد منست

و قومی از مسلمانان گفتند آری که ما از پدران خویش شنیده ایم و ایشان از پدران خود شنیده که جمعی مسلمانان در روزگار دقیانوس بگریختند و پنهان شدند مگر وی از ایشانست و آن لوح نیز با دست آوردند که نامهای ایشان و سیرت ایشان بر آن نبشته بود و تاریخ آن گفته پس ایشان را یقین شد که وی راست میگوید امیر از اسب فرود آمد و بوی تقربها کرد و او را بر گردن گرفتند و اهل شهر با وی برفتند تا یاران خود را بایشان نماید و اهل شهر در آن زمان دو گروه بودند گروهی ترسایان صلیب پرست و گروهی مسلمانان بر دین عیسی ع پس همه با وی برفتند مسلمانان و ترسایان چون نزدیک غار رسیدند یملیخا گفت تا من از پیش بروم و از این احوال ایشان را خبر دهم تا ایشان آگاه شوند که این جمع دقیانوس نیست و الا از ترس و بیم دقیانوس هلاک شوند یملیخا رفت و احوال با ایشان بگفت که روزگار نه آنست و پادشاه نه آن که شما دیدند و مردمان شهر جمله آمده اند که شما را ببینند ایشان گفتند پس ما را در فتنه افکنند دستها برداشتند و دعا کردند که بار خدایا ما را با آن حال بر که بودیم رب العزه دعاء ایشان اجابت کرد و با آن حال برد که بودند و ایشان یملیخا را دیدند که در آن غار شد و نیز ایشان را باز نیافتند و هیچکس زهره نداشت که در آن غار شود پس مسلمانان گفتند که بر دین ما بودند و ترسایان گفتند ملک زادگان ما بودند ما بایشان اولیتریم حرب ساختند و مسلمانان غالب گشتند آنجا مسجدی بنا کردند اینست که رب العالمین گفت لنتخذن علیهم مسجدا

و گفته اند اهل آن شهر سه گروه بودند بعضی منکران بعث و بعضی نه منکر بودند لکن میگفتند بعث ارواح را بود نه اجساد را بعضی گفتند که هم اجساد را بعث است و هم ارواح را و آن ملک ایشان از آن خلاف ضجر همی شد و او را شبهت پدید همی آمد و مسلمان بود پس روزی بصحرا شد و بر خاک نشست و دعا کرد گفت الهی بنمای علامتی ما را چندانک این خلاف بر خیزد رب العالمین ایشان را از آن خواب بیدار کرد و آن حال بایشان نمود تا ببعث و نشور یقین شدند اینست که رب العالمین گفت و کذلک أعثرنا علیهم لیعلموا أن وعد الله حق و أن الساعة لا ریب فیها ای کما بعثنا هم من نومهم اطلعنا علیهم یعنی اعلمنا الناس بحالهم لیستدلوا علی صحة البعث یقال عثر علی کذا عثورا اذا علمه و اعثر غیره اعلمه لیعلموا أن وعد الله حق یعنی لیزداد اصحاب الکهف علما بقیام الساعة و معرفة بقدرة الله عز و جل و قیل لیعلم اهل القریة اذا رأوا اصحاب الکهف بعثوا بعد تسع و ثلاثمایة سنة ان بعثة یوم القیامة حق و أن الساعة لا ریب فیها إذ یتنازعون اذ منصوب باعثرنا ای فعلنا ذلک اذ وقع التنازع فی امرهم و تنازعهم ان قال بعضهم قد ماتوا فی الکهف و بعضهم قال بل هم نیام کما ناموا اول مرة و قیل التنازع هو انهم لما اظهروا علیهم قال بعضهم ابنوا علیهم بنیانا یعرفون به و قال آخرون اتخذوا علیهم مسجدا و قیل تنازعوا فقال المؤمنون نبنی عندهم مسجدا لانهم علی دیننا و قالت النصاری نبنی کنیسة لانهم علی دیننا ...

میبدی
 
۲۷۷۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۸- سورة الکهف- مکیة » ۴ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی و اضرب لهم مثلا رجلین مثل زن ایشان را بدو مرد جعلنا لأحدهما کردیم و دادیم یکی را از ایشان جنتین من أعناب دو رز از انگور و حففناهما بنخل گرد بر گرد آن خرماستان کردیم و جعلنا بینهما زرعا ۳۲ و میان آن دو رز کشت زار

کلتا الجنتین آتت أکلها آن هر دو رز بار خود بیرون داد و لم تظلم منه شییا از چندان که هرگز تواند بود که از رز بر بیاید هیچ بنکاست و فجرنا خلالهما نهرا ۳۳ و زیر آن رزها جویها راندیم

و کان له ثمر و او را جز از آن مالی بود و در آن رزان میوه فقال لصاحبه پس گفت آن مرد با یار خویش و هو یحاوره و در روی او گفت أنا أکثر منک مالا من امروز از تو افزون مال ترم و أعز نفرا ۳۴ و انبوه خادم تر ...

... قال له صاحبه او را گفت آن یار او و هو یحاوره و در روی او گفت أ کفرت بالذی خلقک من تراب کافر شدی بآن آفریدگار که بیافرید ترا از خاکی ثم من نطفة آن گه از آبی ثم سواک رجلا ۳۷ آن گه ترا قد بر کشید و اندامها راست کرد تا مردی کرد

لکنا هو الله ربی من باری میگویم که اوست که الله تعالی است خداوند من و لا أشرک بربی أحدا ۳۸ و با خداوند خویش انباز نگیرم هیچکس را

و لو لا إذ دخلت جنتک قلت چرا نگفتی آن گه که در رز خویش آمدی ما شاء الله لا قوة إلا بالله این خدای خواست توان و تاوست نیست مگر بالله تعالی إن ترن أنا أقل منک مالا و ولدا ۳۹ اگر مرا می بینی که منم اندک مال تر از تو و اندک فرزندتر

فعسی ربی أن یؤتین خیرا من جنتک پس مگر که خداوند من مرا به از بهشت تو دهد و یرسل علیها و مگر که فرو گشاید الله تعالی بر آن بهشت تو حسبانا من السماء سنگ باران از آسمان فتصبح صعیدا زلقا ۴۰ تا هامون شود همواری سخت که پای برو بخیزد

أو یصبح ماؤها غورا یا آب آن در زمین فرو شود فلن تستطیع له طلبا ۴۱ که نتوانی که بازجویی یا بر روی زمین آری ...

میبدی
 
۲۷۷۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۸- سورة الکهف- مکیة » ۴ - النوبة الثانیة

 

... زجاج گفت جهودان گفتند مشرکان مکه را که محمد را پرسید بر سبیل امتحان از قصه آن دو مرد که در زمان پیش بودند این آیت بجواب امتحان ایشان آمد و اضرب لهم ای للذین سألوک عن ذلک امتحانا ای حدثهم بما فی مثله العبرة ایشان را بگوی قصه آن دو مرد که در مثل آن قصه عبرتست اگر عبرت می گیرند دو برادر بودند در بنی اسراییل یکی مؤمن نام او یهودا دیگری کافر نام او قطروس همان دو برادرند که در سوره الصافات وصف ایشان گفته قال قایل منهم إنی کان لی قرین یقول أ إنک لمن المصدقین

دو برادر بودند هشت هزار دینار از پدر میراث برده هر یکی چهار هزار دینار قطروس رفت و بهزار دینار بستانی خرید و آن را عمارت کرد و نیکو بپرداخت یهودا در مقابل آن هزار دینار بدرویشان داد و گفت اللهم ان کان فلان قد اشتری ارضا بالف دینار فانی اشتری منک ارضا فی الجنة بالف دینار بار خدایا اگر او بستانی خرید بهزار دینار من از تو بستانی می خرم اندر بهشت بهزار دینار که بصدقه دادم قطروس بهزار دینار دیگر خانه ای بنا نهاد و در آن غرفه ها و منظره ها بساخت یهودا هزار دینار دیگر بصدقه داد بدرویشان و گفت بار خدایا مرا خانه ای در بهشت می باید از بهر من خانه ای در بهشت بساز قطروس زنی بخواست و هزار دینار مهر وی کرد یهودا هزار دینار دیگر بخرج درویشان و یتیمان و پیر زنان کرد و گفت بار خدایا این مهر زنان بهشتی است که تو مرا نام زد کنی قطروس هزار دینار دیگر که مانده بود بچاکران و خدمتکاران و لباس و تجمل خویش خرج کرد یهودا نیز هزار دینار دیگر که باقی مانده بود بر ارباب حاجات تفرقه کرد و از خدای تعالی لباس و تجمل بهشتی و غلمان و ولدان جاودانی بخواست

پس بروزگار یهودا درویش گشت و اختلال حال و اضطرار او را بر آن داشت که نیاز خویش به قطروس برداشت و از وی چیزی خواست قطروس گفت ما فعل مالک فقد اقتسمنا مالا واحدا فاخذت شطره و انا شطره آن مال را چه کردی نه هر دو برادر بودیم و مال بهم قسمت کردیم یهودا گفت آن همه بصدقه بدرویشان دادم قطروس گفت اینک لمن المصدقین آری تو مال بصدقه دادی اکنون آمده ای و از من میخواهی اذهب فو الله لا اعطیک شییا فطرده اینست که رب العالمین در بیان قصه ایشان گفته جعلنا لأحدهما جنتین ای بستانین من أعناب و حففناهما بنخل ای جعلنا النخل محیطة بهما و قیل حففناهما جعلنا حفافیهما ای جانبیهما نخلا و جعلنا بینهما زرعا یعنی جعلنا حول الاعناب النخل و وسط الاعناب الزرع ...

میبدی
 
۲۷۷۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۸- سورة الکهف- مکیة » ۵ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی و یوم نسیر الجبال یاد کن آن روز که کوه ها را در رفتن آریم و تری الأرض بارزة و اندرون زمین بینی بر روی زمین آمده و حشرناهم و فراهم آریم ایشان را فلم نغادر منهم أحدا ۴۷ و پس نگذاریم که از ایشان در زیر زمین کس ماند

عرضوا علی ربک و عرض کنند ایشان را بر خداوند تو ا صفها بر کشیده د جیتمونا و گویند ایشان را آمدید بما ا خلقناکم أول مرة چنان که شما را آفریدیم روز پیشین زعمتم بلکه چنین میگفتید بپنداشت ن نجعل لکم موعدا ۴۸ که ما شما را روز وعده ننهاده ایم ...

... و ما نرسل المرسلین و نفرستیم ما فرستادگان إلا مبشرین مگر بشارت دهان و منذرین و بیم نماینده و ترساننده و یجادل الذین کفروا بالباطل و پیکار میجویند و می پیچند کافران بکژ و دروغ لیدحضوا به الحق تا بیوکنند و باطل کنند بپیکار خویش حق را و اتخذوا آیاتی و ما أنذروا هزوا ۵۶ و سخنان من و وعید من بافسوس گرفتند

و من أظلم و کیست ستمکارتر ممن ذکر بآیات ربه از آن کس که پند دهند او را بسخنان خداوند او فأعرض عنها و روی گرداند از آن و نسی ما قدمت یداه و فراموش کرد کرده های خویش إنا جعلنا علی قلوبهم أکنة أن یفقهوه ما بر دلهای ایشان غلافها و پرده ها او کندیم تا این پیغام و این سخن در نیابند و فی آذانهم وقرا و در گوشهای ایشان بار و کری افکندیم و إن تدعهم إلی الهدی و اگر ایشان را با راست راهی خوانی فلن یهتدوا إذا أبدا ۵۷ راه نیابند ایشان هرگز

و ربک الغفور ذو الرحمة و خداوند تو است آن آمرزگار عیب پوش با مهربانی لو یؤاخذهم بما کسبوا اگر ایشان را درین جهان فرا گیرد بآنچه کردند لعجل لهم العذاب ایشان را هم در دنیا بدوزخ شتاباند بل لهم موعد نه که ایشان را هنگامی است و روزی لن یجدوا من دونه مویلا ۵۸ چون عذاب بایشان رسد از پیش آن رستنگاهی نیابند ...

میبدی
 
۲۷۷۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۸- سورة الکهف- مکیة » ۶ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی و إذ قال موسی لفتاه ای اذکر اذ قال فان فی ذلک عبرة لمن اعتبر قال موسی لفتاه یعنی لغلامه و غلام الرجل تابعه الذی یتخرج به و هو التلمیذ و هو یوشع بن نون بن افراییم بن میشا و میشا هو موسی بن یوسف بن یعقوب و کان یوشع نبی بنی اسراییل من بعد موسی و هو الذی وقفت علیه الشمس حتی صلی العصر فی مغزاة کان غزاها حتی ادرک الصلاة و قال بعضهم فتاه کان مملوکا و هذا قول غریب

اما ابتداء این قصه از قول ابن عباس آنست که موسی ع و بنی اسراییل چون در مصر آرام گرفتند و آنجا مقر خویش ساختند از جبار کاینات فرمان آمد یا موسی ذکرهم بأیام الله ایشان را پند ده و آن نعمتها که بر ایشان ریختیم و نواختها که بر ایشان

تورات و زمین مصر جای ایشان ساختن و نعمتها بر ایشان روان داشتن موسی ایشان را خطبه ای بلیغ خواند و لختی از آن نعمتها و کرامتها که الله تعالی با وی کرده و با بنی اسراییل بر شمرد از مکالمت و اصطفاییت و القاء محبت و اصطناع و غیر آن مردی بر پای خاست گفت یا کلیم الله این همه دانسته ایم و شناخته هل من احد اعلم منک در زمین هیچکس از تو داناتر و عالم تر هست موسی ع گفت لا یعنی که هیچکس از من عالم تر نیست در زمین از رب العزه او را عتاب آمد باین سخن و جبرییل از حق پیغام آورد که ایت عبدا لی بمجمع البحرین فتعلم منه فانه اعلم منک ای موسی ما را بنده ایست در مجمع البحرین از تو داناتر رو و از وی علم آموز موسی گفت چه نشانست او را و چگونه بوی رسم گفت ماهیی مملوح بردار با غلام خویش فرا راه باش تا بشط بحر آنجا که ماهی باز نیابی او را آنجا یابی

بروایتی دیگر از ابن عباس نقل کرده اند که موسی گفت بار خدایا ای عبادک احب الیک از بندگان خود کرا دوست تر داری فقال الذی یذکرنی و لا ینسانی گفت بنده ای که پیوسته مرا یاد کند و یاد من فرو نگذارد موسی گفت بار خدایا از بندگان تو که حاکم تر و حکم کردن را میان خلق پسندیده تر گفت آن کس که حکم براستی کند بعدل و انصاف و بر پی هوای خود نرود موسی گفت بار خدایا از بندگان تو که داناتر و علم وی تمامتر گفت آن کس که پیوسته علم آموزد و علم دیگران فرا علم خویش آرد تا مگر بکلمه ای در رسد که وی را در دین سود دارد و او را هدی افزاید گفت بار خدایا اگر از بندگان تو کسی از من داناترست مرا بر وی رهنمون باش تا از او علم گیرم گفت ای موسی مرا بنده ایست از تو داناتر در مجمع البحرین او را خضر گویند برو از وی علم بیاموز و نشان آنست که ماهی مملح در ساحل بحر آنجا که صخره است زنده شود آنجا که ماهی زنده شود او را طلب کن که او را بیابی پس موسی و یوشع هر دو فرا راه بودند و ماهیی مملح زاد را برداشتند

فذلک قوله عز و جل و إذ قال موسی لفتاه سمی فتیه لانه کان یلازمه و یخدمه لا أبرح ای لا ازال و الخبر محذوف یعنی لا ابرح ما شییا ای لا ازال اسیر ای ادوم علیه و لا افتر و قیل لا ابرح ای لا ازول یعنی لا ازول عن حالی فی السیر حتی اصل حتی أبلغ مجمع البحرین حیث یلتقی بحر فارس و بحر الروم قال محمد بن کعب اسمه طنجه و قال ابی بن کعب افریقیة و قیل هما بحر المشرق و المغرب اللذان یحیطان بجمیع الارض و قیل العذب و الملح و قیل البحران من العلم و هما موسی و الخضر أو أمضی حقبا تقدیره حتی یکون اما لقاء الخضر بمجمع البحرین و اما السیر حتی اصل الیه و ان کان حقبا و الحقب سبعون سنة و قیل ثمانون سنة و قیل سنة بلغة قیس و قیل برهة من الدهر غیر محدودة جمعه احقاب و کذلک الحقبة جمعها حقب ...

... فوجدا عبدا من عبادنا ذکر یوشع اینجا منقطع گشت و علماء دین و اهل تفسیر را پس ازین در شأن و قصه وی هیچ سخن نیست و موسی ع بآن سرب در اثر ماهی میشد تا به خضر رسید فاذا هو بالخضر نایما مسجی بثوب علیه الماء کالطاق او کالقبة و قیل کان نایما فوق الماء علیه قطیفة خضراء قد دخلها تحت رأسها و تحت رجلیه و قیل رآه علی طنفسة خضراء علی وجه الماء فسلم علیه فقال له من انت فقال انا موسی بنی اسراییل فقال له لقد کان لک فی التوراة علم و فی بنی اسراییل شغل قال بلی و لکن الله عز و جل امرنی ان آتیک و اصحبک و اتعلم منک و قیل اسم الخضر بلیاء بن ملکان بن یقطن و الخضر لقب له انما سمی خضرا لانه جلس علی فروة بیضاء فاهتزت تحته خضراء و القروة کل نبات مجتمع اذا یبس و یقال هی الارض المرتفعة الصلبة و قیل انما سمی خضرا لانه اذا صلی اخضر ما حوله قال سعید الخضر امه رومیة و ابوه فارسی

و عن عبد الله بن شوذب قال الخضر من ولد فارس و الیاس من بنی اسراییل یلتقیان فی کل عام بالموسم و روی فی بعض الاخبار ان رسول الله ص ذکر قصة الخضر فقال کان ابن ملک من الملوک فاراد ان یستخلفه من بعده فلم یقبل منه و لحق بجزایر البحور فطلبه ابوه فلم یقدر علیه و عن ابن ابی لهیعة ان الخضر ابن فرعون موسی حکاه النقاش فی تفسیره و العهدة علیه و اختلفوا فی نبوته فمنهم من قال هو نبی و منهم من قال هو ولی و اختلفوا فی حیاته و الجمهور علی انه حی بعد فی زماننا فقالوا الخضر نبی و الیاس نبی و هما فی الاحیاء یلتقیان فی کل موسم فی عرفات

و عن عمرو بن دینار قال ان الخضر و الیاس یحییان فی الارض ما دام القرآن فی الارض فاذا رفع القرآن ماتا و فی الخبر عن النبی ص قال ان اخی الخضر لیقضی ثلث ساعات من النهار بین امم البحر و یشهد الصلوات کلها فی المسجد الحرام و یتهجد بالسحر عند سد یاجوج و ماجوج ...

میبدی
 
۲۷۷۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۸- سورة الکهف- مکیة » ۷ - النوبة الثانیة

 

... فأتبع سببا سبب در قرآن بر وجوه است یکی بمعنی باب چنان که گفت لعلی أبلغ الأسباب أسباب السماوات ای ابوابها دیگر بمعنی دوستی و تقطعت بهم الأسباب ای المودات سوم بمعنی رسن فلیمدد بسببای بحبل چهارم بمعنی طریق چنانک گفت فأتبع سببا ای طریقا الی البلدان

روایت کنند از وهب منبه که رب العالمین ذو القرنین را گفت یا ذا القرنین این زمین را چهار کرانه است یکی مشرق آنجا امتی اند که ایشان را ناسک گویند دیگر کرانه مغرب است امتی دارند که ایشان را منسک گویند میان این دو امت طول زمین است کرانه سوم جابلقا است قومی دارند که ایشان را هاویل گویند کرانه چهارم جابرسا است در مقابل جابلقا قومی دارند که ایشان را تاویل گویند و میان این دو قوم عرض زمینست و بیرون ازین چهار امت امتهای دیگرست در میان زمین که ایشان را جن و انس گویند و یاجوج و ماجوج ترا باین زمین میفرستم تا پادشاه باشی و خلق را بر دین حق خوانی و بر سنن صواب رانی ذو القرنین گفت الهی انک قد ندبتنی الی امر عظیم لا یقدر قدره احد و انت الرءوف الرحیم الذی لا تکلف نفسا الا وسعها و لا تحملها الا طاقتها بل انت ترحمها بای قوة اکاثرهم و بای حیلة اکابرهم و بای لسان اناطقهم و بای حجة اخاصمهم بار خدایا دانی که من ضعیفم و آنچ مرا می فرمایی کاریست عظیم بزرگ و تو خداوندی کریم مهربان که هر کسی را بار آن بر نهی که برتابد و آن فرمایی که تواند خداوندا چون سخن گویم با ایشان و ایشان را لغتها مختلف که من در نیابم بچه حجت با ایشان خصومت گیرم بکدام قوت و عدت با ایشان بکاوم بچه حیلت کار از پیش ببرم و در راههای مختلف چون راه برم الله تعالی گفت جل جلاله یا ذا القرنین تو اندوه مدار و مترس که من ترا قوت دل دهم و فصاحت زبان و کمال عقل و حجت روشن و برهان صادق و ساز و عدت تمام و آن گه نور و ظلمت ترا مسخر گردانم تا نور از پیش همی رود و راه می برد و ظلمت از پی همی آید و حیاطت همی کند آری ولایت عظیم بود و راه صعب و دشمن قوی و تن ضعیف لکن چون مولی یار بود همه کارها چون نگار بود ذو القرنین بفرمان الله تعالی فرا راه بود نور در پیش و ظلمت در قفا و با وی هزار هزار و چهار صد هزار مرد بود جنگی رفت سوی مغرب چنانک رب العزه گفت حتی إذا بلغ مغرب الشمس تا آن گه که رسید آنجا که آفتاب فرو می شود چشمه ای دید عظیم آبی تاریک و گلی سیاه که آفتاب در میان آن چشمه فرو می شد و آن چشمه همچون دیگ میجوشید اینست که رب العالمین گفت وجدها تغرب فی عین حمیة ابن کثیر و نافع و ابو عمرو و حفص و یعقوب حمیة خوانند بهمزه بی الف ای ذات حمأة و هو الطین الاسود و فی ذلک یقول الشاعر

قد کان ذو القرنین عمی مسلما ...

میبدی
 
۲۷۷۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۹- سورة مریم- مکیّة » ۱ - النوبة الثانیة

 

... بفرمود تمام بنوشتند و گفتند بسم الله الرحمن الرحیم

قول دوم آنست که بیکبار از آسمان فرو آمد در بدو بعثت ابن عباس گفت جبرییل ع مصطفی ص را تلقین کرد بر کوه حرا و او را گفت بگوی بسم الله الرحمن الرحیم و این قصه در سوره علق گفته آید انشاء الله مذهب شافعی و اصحاب حدیث آنست که بسم الله الرحمن الرحیم در هر سر سورتی آیتی است از آن سوره جبرییل از آسمان فرو آورده و بر مصطفی ص خوانده و خبر درست است که ابن عباس گفت کان رسول الله ص لا یعرف ختم سورة حتی ینزل علیه بسم الله الرحمن الرحیم و در فضیلت آیت تسمیت آورده اند از مصطفی ص که گفت اگر آدمی و پری همه بهم آیند چهار هزار سال تا تفسیر و فضیلت آن بدانند چهار هزار سال بآخر برسد و از فضل آن و تفسیر آن عشری ندانسته باشند و هر که یک بار بصدق دل بگوید بسم الله الرحمن الرحیم الله تعالی بهر حرفی چهار هزار نیکی در دیوان وی باز کند و بنویسد و چهار هزار بدی از دیوان وی محو کند و چهار هزار درجه در بهشت بنام وی باز کند

قوله عز و جل کهیعص در بعضی تفسیرها آورده اند که رب العزة این حروف تهجی در اوایل سور بدان فرستاده است تا خلق را دلالت کند بر مدت بقاء اسلام یعنی که این حروف بحساب جمل بر گیرند بی تکرار چندان که بر آید روزگار اسلام و بقاء این امت چندان باشد و این مدت ششصد و نود و سه سالست چون این مدت بسر آید قیامت برخیزد و رستاخیز پدید آید و این قول بنزدیک اهل تحقیق ضعیف است از سه وجه یکی آنکه این دعوی علم قیامتست و علم قیامت نزدیک خلق نیست الله تعالی میگوید قل إنما علمها عند الله دیگر وجه آنست که عرب هرگز حساب جمل نشناخته اند و عادت ایشان نبوده یقول الله تعالی إنا جعلناه قرآنا عربیا ...

... و خبر درستست که قومی دعا کردند بآواز بلند و پیغامبر ص گفت انکم لا تدعون اصم و لا غایبا انکم تدعون سمیعا قریبا

و گفته اند زکریا از بهر آن در سر دعا کرد از قوم خود پنهان داشته که از ایشان شرم داشت که گویند به پیرانه سر فرزند میخواهد از زنی نازاینده و گفته اند زکریا دانست که آواز بلند و آواز نرم بنزدیک حق سبحانه و تعالی یکسانست اما آواز نرم بخضوع و خشوع نزدیکترست و از ریا دورتر از آن نرم گفت آن گاه تفسیر دعا کرد و باز نمود که دعاء چه کرد و چه خواست قال رب و این آن گاه بود که در محراب پیش مریم در زمستان میوه تابستانی دید نه بوقت خویش گفت آن خداوند که قادرست که در زمستان میوه تابستانی دهد نه بوقت خویش قادرست که پیرانه سر فرزند دهد آن روز رغبت فرزند خواستن بوی پدید آمد بمحراب باز شد و نماز کرد و در الله تعالی زارید و در سر این دعا کرد رب إنی وهن العظم منی ای ضعف بدنی لکبر سنی بار خدایا تن من از پیری ضعیف گشت و استخوان من سست شد خص العظم بالذکر لانه اقوی ما فی الانسان و اذا وهن لا یرجی عود القوة الیه و گفته اند استخوان کنایتست از دندان شکا ذهاب اضراسه گفته اند زکریا آن وقت هفتاد و پنج ساله بود یقال وهن یهن و وهن یوهن وهنا و وهنا اذا ضعف و قیل وهن بمعنی وهی

و اشتعل الرأس شیبا رأس اینجا کنایتست از موی سر و محاسن چنان که در قصه موسی ع و برادر گفت أخذ برأس أخیه یعنی اخذ بشعر رأسه و لحیته و الاشتعال انتشار شعاع النار ای اشتعل فیه الشیب اشتعال شعاع النار این بر سبیل استعارت گفت چنان که شعلهای آتش در وقت التهاب متفرق شود و پیدا گردد هم چنان سپیدی پیری در موی سر و محاسن من پیدا گشت و منتشر شد شیبا نصب علی التمییز ...

... و لم أکن بدعایک رب شقیا ای کنت مستجاب الدعوة قبل الیوم سعیدا به غیر شقی فیه و السعادة ادراک الخیر و الشقاوة حرمانه و قیل معناه انا ممن دعاک مخلصا موحدا و من دعاک مخلصا موحدا لم یکن بعبادتک شقیا و قیل الدعاء مصدر یضاف مرة الی الداعی و مرة الی المدعو فاذا اضیف الی الداعی فالمعنی لم اکن بدعایی ایاک خایبا لانک وعدتنی الاجابة و إذا اضیف الی المدعو فالمعنی لم اکن بدعایک ایای و هدایتک لی و معونتک ایای شقیا

و إنی خفت الموالی من ورایی موالی اینجا عصبه اند چنان که در سورة النساء گفت و لکل جعلنا موالی یعنی العصبة و المولی الناصر و المولی الزوج و المولی کل من یلیک نسبه و کل من یلیک جانبه و المولی ما لا یفارقک قال الله تعالی مأواکم النار هی مولاکم و الله تعالی مولی الذین آمنوا ای ربهم و سیدهم و إنی خفت الموالی من ورایی می گوید من می ترسم از قرابات و عصبات خویش که بعد از وفات من شایستگی خلافت من ندارند و کار دین ضایع فرو گذارند و بنا خلفی ایشان علم و نبوت از خاندان ما بریده شود و زکریا این سخن از بهر آن می گفت که بنی اسراییل را دیده بود که تبدیل دین می کردند و انبیاء را می کشتند و در زمین فساد و تباه کاری می کردند ترسید که نیازادگان وی همان کنند و همان راه سپرند ازین جهت فرزندی خواست که شایسته نبوت و خلافت باشد و در شواذ خوانده اند و انی خفت الموالی من ورایی و این قراءت ضد قرءات اول است می گوید قل بنو عمی ای ماتوا و لم یبق لی ابن عم یرثنی النبوة من ورایی و کانت امرأتی عاقرا یعنی فیما مضی من الزمان کانت عاقرا لم تلد لی می گوید زن من همیشه عاقر بود که هیچ فرزند نیاورد در ضمن این سخن سؤال است یعنی که آن علت از وی زایل گردان تا بفرزند بار گیرد و گفته اند و کانت امرأتی این کون حال است یعنی که اکنون عاقر گشت از پیری

و العقر انقطاع الولادة ...

... قومی گفتند بر سخن گفتن توانا بود اما نمی گفت از بهر آنکه او را نهی کرده بودند از آن و می خواستند که آن سه روز بکلیت با عبادت الله تعالی پردازد و دلیل بر این قول آنست که زبور می خواند و تهلیل و تسبیح می کرد و بوی خطاب آمد و اذکر ربک کثیرا و سبح بالعشی و الإبکار و قومی گفتند سخن با مردم نمی توانست گفت که زبان وی دربسته بودند بعقوبت آن که بعد از مشافهه فریشتگان سؤال کرد و آیت خواست

یا یحیی خذ الکتاب بقوة قال کعب الاحبار کان یحیی بن زکریا نبیا حسن الصورة و الوجه لین الجناح قلیل الشعر قصیر الاصابع طویل الانف مقرون الحاجبین رقیق الصوت کثیر العبادة قویا فی طاعة الله عز و جل و کان قد ساد الناس فی عبادة ربه و طاعته

روی ابو هریره قال سمعت رسول الله ص یقول کل ابن آدم یلقی الله عز و جل بذنب قد أذنبه یعذبه علیه ان شاء او یرحمه الا یحیی بن زکریا ...

... و زکاة ای اعطیناه طهارة و صلاحا فلم یعمل بذنب قال الکلبی صدقة تصدق الله بها علی ابویه و قیل برکة و نماء و نصب حنانا و زکاة عطفا علی الحکم و قیل نصب علی المفعول له و الواو زایدة و کان تقیا مسلما مخلصا مطیعا

و برا بوالدیه ای بارا بهما یتعطف و لا یخالفهم و در شواذ خوانده اند بکسر باء معطوفا علی قوله و آتیناه الحکم و حنانا و زکاة و برا بوالدیه و البر الحب و قیل الاسراع الی الطاعة و المبالغة فی الخدمة و لم یکن جبارا عصیا الجبار الذاهب فی نفسه العاتی فی فعله الغلیظ علی غیره و قیل الجبار الذی یقتل و یصرب علی الغضب و العاصی و العصی واحد و العصی فی المعنی اکثر و ابلغ

و سلام علیه یوم ولد ای سلام له منا حین ولد این ثناییست که الله تعالی بر یحیی زکریا کرد و کرامتی که او را بدان مخصوص کرد و او را در زینهار و پناه خود گرفت در سه جایگاه بسه وقت یکی بوقت زادن او را نگاه داشت از همز و طعن شیطان دیگر بوقت وفات از هول مطلع و ضغطه قبر سدیگر روز قیامت از فزع اکبر قال سفیان بن عیینه اوحش ما یکون المرء فی ثلاثة مواطن یوم ولد فیری نفسه خارجا مما کان فیه ...

میبدی
 
۲۷۷۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۹- سورة مریم- مکیّة » ۱ - النوبة الثالثة

 

... کهیعص ثنایی است که حق جل جلاله بر خود میکند باین حروف اسماء و صفات خود با یاد خلق میدهد و خود را می ستاید میگوید که انا الکبیر انا الکریم

منم خداوند بزرگوار جبار کردگار نامدار رهی دار کبیر اشارتست بجلال و کبریاء احدیت کریم اشارتست بجمال و کرم صمدیت عارفان در مکاشفه جلال اند محبان در مشاهده جمال اند چون بجلالش نظر کنی جگرها در میان خونست چون بجمالش نظر کنی راحت دلهای محزونست آن یکی آتش عالم سوزست این یکی نور جهان افروز است آن یکی غارت دلهاست این یکی راحت جانهاست

پیر طریقت گفت نامش زاد رهی سخن آیین زبان خبر غارت دل عیان راحت جان بناء محبت که نهادند برین قاعده نهادند اول خطر جان و آخر سرور جاودان اول خروش و ناله و زاری آخر سلوت و خلوت و شادی باش ای جوانمرد تا این سیل بدریا رسد و این بضاعت بخریا رسد ابر بر گریان شود و گل قبول خندان شود و از حضرت عزت ذو الجلال نداء کرامت آید که عبادی بندگان من رهیگان من دوستان من یعینی ما تحمل المتحملون من اجلی آن رنجها که بشما رسید من میدیدم آن ناله های شما را می شنیدم پیغامبر ص گفت تملأ الأبصار من النظر فی وجهه و یحدثهم کما یحدث الرجل جلیسه ها انا الله الهادی منم ...

... آن عزیزی گوید در بادیه می شدم یکی دیدم بیک پا می جست در غلبات وجد خویش

گفتم تا کجا گفت و لله علی الناس حج البیت گفتم ترا چه جای حج است تو معذوری گفت و حملناهم فی البر و البحر گفتم همانا سوداش رنجه می دارد چون بمکه رسیدم او را دیدم پیش از من رسیده گفتم چگونه رسیدی پیش از من گفت ندانسته ای که تو آمدی بتکلف کسبی و من آمدم بجذبات غیبی کسبی بغیبی هرگز کی رسد یا بقول ربیع انس معنی آنست که یا من یجیر و لا یجار علیه ای خداوندی که بر همه زینهار داری و کس بر تو زینهار ندارد از همه برهانی و کس از تو نرهاند همه در امان تواند و تو در امان کس نه همه مقهورند و تو قهار همه مجبورند و تو جبار همه کرده و تو کردگار عز جارک و جل ثناؤک و لا اله غیرک

عین میگوید انا العزیز و انا العلی منم تاونده با هر کاونده بهیچ هست نماننده بصفات خود پاینده بزرگواری برتر از هر چه خرد نشان داد و پاک از هر چه پنداشت بآن افتاد فرد فی وصفه تضل الافکار وتر عن ذاته تکل الأبصار ما من شی ء الا و فیه آثار تشهد بانه العزیز الجبار پاینده ای بی زوال فردی بی یار داننده هر چه در ضمایر و اسرار گرداننده چرخ دوار خالق اللیل و النهار قهار و قوی و عزیز و جبار

صاد میگوید انا الصادق انا المصور منم خدای راست گوی راست حکم راست کار نگارنده رویها آراینده نیکوییها یقول الله تعالی و صورکم فأحسن صورکم صد هزار بدایع و عجایب و صنایع در کون و کاینات از کتم عدم در عالم وجود آورد و در حق هیچ موجود این خطاب نکرد و هیچ آفریده را این تشریف نداد که فأحسن صورکم ...

... قال الم تسمعوا کیف وصفه الله فی القرآن یا یحیی خذ الکتاب بقوة و آتیناه الحکم صبیا

آن گه پیغامبر ص سیرت و زهد وی حکایت کرد گفت در مسجد بیت المقدس شد احبار و رهبان را دید پشمینها پوشیده و کلاههای صوف بر سر نهاده و خویشتن را بر ستونهای مسجد بسته باین ریاضت و مجاهدت خدای را عبادت می کردند یحیی چون ایشان را دید بخانه باز گشت مادر را گفت برای من پشمینه ای ساز تا در پوشم و با احبار و رهبان در مسجد خدای را عبادت کنم مادر گفت تا نخست از پیغامبر خدا زکریا بپرسم و از وی دستوری خواهم آن گه چون حال و قصه یحیی با زکریا گفت زکریا یحیی را خواند و گفت یا بنی ما یدعوک الی هذا و انت صبی صغیر این چه آرزو است که ترا خاسته است و تو کودکی نارسیده روزگار ریاضت و مجاهدت در نیافته ای یحیی گفت ای پدر بکودکی من چه بسته است مرگ چون آید بسن از من کمتر گیرد و سکرات و عقبات مرگ بیند زکریا چون این سخن از وی بشنید مادرش را گفت کلاه پشمینه که میخواهد راست کن که رواست یحیی بسان زاهدان پشمینه در پوشید و کلاه بر سر نهاد و بمسجد رفت و با احبار در عبادت شد چندان ریاضت و مجاهدت بر خود نهاد که تن وی نحیف گشت و ضعیف و نزار و از بس که بگریست پوست از روی وی برفت و بر رخسار وی مغاکها پدید آمد زکریا چون او را بر آن صفت دید دلتنگ شد بگریست گفت ای پسر من ترا از حق تعالی بدعا خواستم تا چشمم بتو روشن باشد و دل شاد و خرم اکنون این همه رنج چیست که بر خود نهاده و درد دل من گشته ای یحیی گفت ای پدر تو مرا بدین فرمودی گفت کجا بدین فرمودم یحیی گفت الست القایل ان بین الجنة و النار لعقبة لا یجوزها الا البکاءون من خیفة الله نه تو می گویی عقبه ایست میان بهشت و دوزخ که جز گریندگان و زارندگان از بیم خدای تعالی آن عقبه باز نگذارند

آن گه زکریا برخاست و رفت و مادر وی بیامد پنبه پاره ای بر روی وی نهاد و اشک وی با خون آمیخته در آن پنبه میگرفت و می فشارد اشک و خون از آن پنبه می چکید

زکریا در آن نگریست دلش بسوخت روی سوی آسمان کرد و گفت اللهم ان هذا ابنی و هذه دموع عینیه و انت ارحم الراحمین بار خدایا بر این بیچاره ببخشای که آرام و قرارش نیست و بروز و شب آسایش را بوی راه نیست تویی بخشاینده تر همه بخشایندگان و مرهم نهنده بر درد و سوز خستگان گفته اند که خطاب آمد ای زکریا تو شفقت خویش دور دار که بر درگاه ما چنین نازک و نازنین نتوان بود ناز و لذت دوستان ما جایی دگر خواهد بود فردا در مقعد صدق عند ملیک مقتدر و همان ساعت یحیی را وحی آمد که یا یحیی أ تبکی مما قد نحل من جسمک و عزتی و جلالی لو اطلعت علی النار اطلاعة لتدرعت مدرعة من الحدید فضلا عن المنسوج و گفته اند مادر وی وی بوی خواهش کرد تا او را یک شب بخانه برد یحیی مدرعه ای از موی بافته پوشیده بود آن از وی بر کشید و مدرعه ای از صوف در وی پوشید گفت آخر این یکی نرم تر باشد چه بود که یک امشب در این صوف بیاسایی و عدسی پخته بود بخورد و از بهر دل مادر آن شب قیام شب بگذاشت و جنب فرا داد در خواب نداء هیبت آمد که یا یحیی اردت دارا خیرا من داری و جوارا خیرا من جواری یحیی از خواب در آمد گفت یا رب اقلنی عثرتی فو عزتک لا استظل بظل سوی بیت المقدس فلبس مدرعة الشعر و وضع البرنس علی رأسه و اتی بیت المقدس فجعل یعبد الله مع الاحبار حتی کان من امره ما کان

و روی ان الله عز و جل اوحی الی یحیی بن زکریا یا یحیی انی قضیت علی نفسی ان لا یحبنی عبد من عبادی اعلم ذلک من نیته الا کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به و لسانه الذی یتکلم به و قلبه الذی یعی به و اذا کنت کذلک بغضت الیه الاشتغال باحد غیری و ادمت فکره و اسهرت لیله و اظمأت نهاره و اطلع الیه فی کل یوم سبعین الف مرة یتقرب منی و اتقرب منه اسمع کلامه و احب تضرعه فو عزتی و جلالی لا بعثنه یوم القیامة مبعثا یغبطه النبیون و المرسلون ...

میبدی
 
۲۷۸۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۹- سورة مریم- مکیّة » ۲ - النوبة الاولى

 

... قال گفت کذلک قال ربک چنین گفت خداوند تو هو علی هین که آن بر من آسان و خوار است و لنجعله آیة للناس و تا او را نشانی کنم مردمان را و رحمة منا و بخشایشی از ما بتو و کان أمرا مقضیا ۲۱ و آن کاری بود از ما خواسته و گزارده و کردنی

فحملته بار گرفت به عیسی فانتبذت به مکانا قصیا ۲۲ دور شد و آن بار خود در شکم دور برد

فأجاءها المخاض درد زه خاستن او را باز آورد إلی جذع النخلة که با تنه خرما بن شد قالت یا لیتنی مت قبل هذا کاشک من بمردمی پیش ازین و کنت نسیا منسیا ۲۳ و من چیزی بودمی گذاشته و فراموش شده ...

... قال إنی عبد الله عیسی گفت من بنده الله تعالی ام آتانی الکتاب مرا دین داد و کتاب و جعلنی نبیا ۳۰ و مرا پیغامبر کرد

و جعلنی مبارکا أین ما کنت و مرا با برکت کرد هر جا که باشم و أوصانی بالصلاة و الزکاة و مرا اندرز کرد بنماز و زکاة ما دمت حیا ۳۱ تا زنده باشم

و برا بوالدتی و مهربان بمادر خویش و لم یجعلنی جبارا شقیا ۳۲ و مرا نابخشاینده ای بدبخت نکرد

و السلام علی و درود بر من یوم ولدت بآن روز که زیم و یوم أموت و آن روز که میرم و یوم أبعث حیا ۳۳ و آن روز که مرا انگیزانند زنده ...

... فاختلف الأحزاب من بینهم جوقهای ترسایان مختلف سخن شدند فویل للذین کفروا ویل ایشان را و نفرین و نفریغ ایشان را که کافر شدند من مشهد یوم عظیم ۳۷ از حاضر شدن در روزی بزرگوار

أسمع بهم و أبصر چون شنوا و بینا که ایشان باشند یوم یأتوننا آن روز که بما آیند لکن الظالمون الیوم فی ضلال مبین ۳۸ لکن آن ستمکاران امروز باری در گمراهی آشکارند

میبدی
 
 
۱
۱۳۷
۱۳۸
۱۳۹
۱۴۰
۱۴۱
۶۵۵