گنجور

 
۲۶۲۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۸۰ - ۲۵ - النوبة الثانیة

 

... این هو خواهی با خدای عز و جل بر که وی رویهای ایشان فرا آن گردانید بقضا و توفیق یا بقضا و خذلان و اگر خواهی این هو با کل بر بآن معنی که هر کس را قبله ایست که خود روی فرا آن میدهد و تقدیره هو مولی الیها لأن ولی الیه نقیض ولی عنه و مولاها خوانده اند قراءة شامی است و درین قراءة هو با کل شود لا بد میگوید هر کسرا قبله ایست که روی وی فرا آن داده اند روی اهل باطل فرا قبله کژ داده اند بقضاء و خذلان و روی اهل حق فرا قبله راست داده اند بقضا و توفیق و الامر کله بید الله

ستبقوا الخیرات ای فاستبقوا الی الخیرات قیاما بشکره میگوید نه در لجاج قبله کوشید که در نیکیها کوشید و بآن شتابید بشکر آن که قبله حق بقضا و توفیق یافتید و بدان که وجوه خیرات که کوشش در آن می باید و تحصیل آن از بنده در میخواهد فراوانست بعضی آنست که خصوصا بنفس بنده می باز گردد و بعضی آنست که از وی بدیگری می تعدی کند اما آنچه بنفس بنده لازم است توبه است از معصیت و صبر بر بلا و شدت و شکر در نعمت و راحت و استقامت در سر و علانیت و گزاردن فرایض و سنن بر وفق سنت و شرط شریعت و آنچه از وی می تعدی کند شفقت بردن است بر خلق خدای گرسنه را سیر کردن و تشنه را آب دادن و برهنه را پوشیدن و اسیر را رهایی دادن و گم شده را براه باز آوردن و امر معروف و نهی از منکر با خلق خدا بکار داشتن و با ایشان بخلق نیکو زندگانی کردن و ایشان را نیک خواستن و اندرین خصال و معانی که بر شمردیم اخبار و آثار فراوانست و از جهت شرع مقدس ترغیب تمام است منها ما روی عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم انه قال ایها الناس توبوا قبل ان تموتوا و بادروا بالاعمال الصالحة قبل ان تشغلوا و صلوا الذی بینکم و بین ربکم تسعدوا و اکثروا الصدقة ترزقوا و أمروا بالمعروف تحصنوا و انهوا عن المنکر تنصروا

و قال صلی الله علیه و آله و سلم عودوا المریض و اطعموا الجایع و اسقوا الظمان و فکوا العانی یعنی الاسیر

و قال ان من موجبات المغفرة اطعام المسلم السغبان من اطعم مؤمنا علی جوع اطعمه الله یوم القیمة من ثمار الجنة یجمع احدکم المال فیتزوج فلانة بنت فلان و یدع الحور العین باللقمة و التمرة و الکسرة فان مهور الحور العین قبضات التمر و فلق الخبز

و سیل ابن عباس ای الصدقة افضل فقال قال رسول الله افضل الصدقة الماء اما رایت اهل النار ینادون بما استغاثوا اهل الجنة افیضوا علینا من الماء

و قال سراقة بن مالک بن جعشم سالت رسول الله عن الضالة من الإبل یعشی حیاضی هل لی اجر ان اسقیها قال نعم فی کل ذات کبد حری اجر و قال بعضهم کنا مع ابن عباس فی جنازة فرأینا جرة ماء علی ظهر الطریق فقال اما ان الله ینظر الی من وضع الماء علی ظهر الطریق کل یوم طرفی النهار برحمة منه و رضوان

و قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم ایما مسلم کسا مسلما ثوبا کان فی حفظ الله ما بقیت علیه منه خرقة ...

... و ذلک فی قوله لیلا یکون للناس علیکم حجة پس هر جایی فایده مجدد است و علتی محکم و ذکر آن علت را ذکر حکم مکرر شد

اما آنچه دو جایگه باز آورد فولوا وجوهکم شطره آن لطیفه نیکوست یعنی که بنده را در روی فرا قبله کردن دو حالست یکی آنست که آسان آسان باختیار و تمکن خویش روی دل و تن هر دو فرا کعبه تواند کرد اگر دور باشد و اگر نزدیک دیگر حال آنست که قبله بر وی مشتبه شود یا مسافر باشد که نماز نافله کند بر راحله یا در حال روش یا نماز خوف برابر دشمن در حال مسایفه بنده درین حال روی دل در کعبه آرد هر چند بظاهر از آن برمیگردد رب العالمین دو جایگه باز گفت فولوا وجوهکم شطره تا هر جای بر یک معنی دلالت کند و مروان را حث بود و الله اعلم

قوله لیلا یکون للناس علیکم حجة قال المفسرون معنی الحجة هاهنا الخصومة و الجدل لا الدلیل و البرهان کقوله تعالی قل أ تحاجوننا فی الله ها أنتم هؤلاء حاججتم فیما لکم به علم لیحاجوکم به عند ربکم لا حجة بیننا و بینکم کلها بمعنی المخاصمة و المجادلة فسماها حجة لان المحتج بها یعدها حجة عند نفسه میگوید تا هیچکس را از مردمان بر شما حجتی نبود یعنی که فرماینده من باشم و فرمان در قرآن و تو فرمانبردار کسی را بر تو حجتی نبود

آن گه گفت إلا الذین ظلموا منهم این الا را دو وجه است یکی تحقیق که میگوید مگر کسی خود بستمکاری حجت جوید بر شما چنانک کافران قریش و جهودان که قریش میگفتند محمد در دین خویش متحیر است و در کار خود فرو مانده از قبله جهودان برگشت و بقبله ما باز آمد بدانست که ما بر حق ایم مگر بدین ما نیز باز گردد و جهودان میگفتند محمد برأی و هواء خود از قبله ما برگشت و میگوید که مرا فرموده اند و دیگر وجه آنک إلا بمعنی لکن بود و در قرآن ازین بسیارست معنی آنست که ایشان که بر خویشتن می ستم کنند یعنی جهودان مترسید ازیشان و از من ترسید

و لأتم نعمتی علیکم معطوف است بر لیلا یکون میگوید کعبه قبله کردم شما را تا تمام کنم بر شما نعمت خویش ...

... و فی روایة اخری قال علی النعم ستة الاسلام و القرآن و محمد و الستر و العافیة و الغنی عما فی ایدی الناس

قوله تعالی کما أرسلنا الآیة تقدیره و لاتم نعمتی علیکم کارسالی الیکم رسولا همچنانک شما را پیغامبر فرستادیم و آن نعمت بر شما تمام کردم این نعمت هم تمام کنم که بر ملة حنیفی و قبله ابراهیم شما را بدارم و رسول اینجا مصطفی است و آیات قرآن میگوید رسول ما قرآن بر شما میخواند و یزکیکم و شما را از کفر و شرک پاک میکند و بدینی میخواند که چون آن دین دارید و بر آن عمل کنید کنتم از کیاء عند الله عز و جل یعنی بنزدیک الله پاک باشید و هنری و زکی

اگر کسی گوید چونست که درین آیت تزکیت فرا پیش کتاب و حکمت داشت و در آن که ربنا و ابعث فیهم رسولا تزکیت فا پس کتاب و حکمت داشت جواب آنست که تزکیت همه از خداست اما بر دو ضرب نهاد یکی گواهی دادن است بنده را بطهارت دل و دین وی و پاکی وی از هر آلایش و این کمال ایمانست و غایت معرفت و ثمره تعلم کتاب و حکمت و ابراهیم ع که در دعا تزکیت خواست در آن آیت این ضرب خواست از بهر آن از کتاب و حکمت فاپس داشت که تا تعلم کتاب نبود این تزکیت حاصل نشود دیگر تزکیت بدایت اسلام است از الله بیان احکام شرع و از بنده پذیرفتن آن و عمل کردن بآن و رتبت این تزکیت پیش از معرفت حقایق کتاب و حکمت است و درین آیت اشارت باین تزکیت است از بهر آن فرا پیش داشت و الله اعلم

و یعلمکم الکتاب و الحکمة کتاب قرآن است و حکمت سنت مصطفی و بیان حلال و حرام و احکام قرآن و مواعظ آن و یعلمکم ما لم تکونوا تعلمون من فرایضه و شرایعه و ما هو من صلاح دینکم و دنیاکم

میبدی
 
۲۶۲۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۸۹ - ۲۸ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی و إلهکم إله واحد الآیة ابو صالح روایت کرد از ابن عباس که این آیت و سورة الاخلاص بیکبار فرو آمدند

آن گه که مشرکان قریش از مصطفی درخواستند تا خدای را عز و جل صفت کند و نسبت وی گوید گفتند یا محمد انسب لنا ربک فانزل الله عز و جل سورة الاخلاص و هذه الآیة

کافران را عجب آمد چون این شنیدند که ایشان سیصد و شصت بت در کعبه نهاده بودند و ایشان را معبودان خود ساخته گفتند این سیصد و شصت معبود کار این یک شهر راست می نتوانند داشت چگونه است اینک محمد میگوید که معبود همه جهان و جهانیان خود یکی است پس گفتند نهمار دروغی که اینست و شگفت کاری رب العالمین جای دیگر جواب ایشان داد و گفت پیغامبر من این نه آیین نو است که تو آوردی یا خود تو گفتی که خدا یکی است که پیغامبران گذشته همین گفتند و باین آمدند و رفتند و پیغام گزاردند که معبود جهانیان یکی است یگانه و یکتا و ذلک فی قوله تعالی و ما أرسلنا من قبلک من رسول إلا نوحی إلیه أنه لا إله إلا أنا فاعبدون اهل تفسیر در اشتقاق اسم اله و در تفسیر آن وجوه فراوان گفته اند و ما از آن دو وجه اختیار کرده ایم یکی آنست که الآله من یوله الیه فی الحوایج ای یفزع الیه فی النوایب

آله آنست که بندگان و رهیکان نیازها بدو بردارند و حاجتها از وی خواهند و در بلاها و شدتها پشت با وی دهند و در وی گریزند و الله بفضل خود شغل همه کفایت کند و کار همه راست گذارد و دعاء همه بنیوشد قال بعضهم لو رجعت الیه فی اول الشداید لا مدک الله بفنون الفواید لکنک رجعت الی اشکالک فزدت فی اشغالک اگر بنده هم از اول که وی را نکبت رسد بهمگی بوی باز گردد و داروی درد خویش از جای خود طلب کند بمراد رسد و شفا یابد لکن بامثال و اشکال خویش گراید و از منبع عجز قوت طلبد لا جرم در شغل خود بیفزاید و دردش مضاعف شود

حکایت کنند که یکی کنیزکی داشت و بفروخت دلش در بند وی بماند پشیمان شد شرم داشت که سر خود بر خلق گشاید حاجت خود بر کف خویش نبشت و بر آسمان داشت گفت بار خدایا کریما فریاد رسا تو خود دانی که در دلم چیست هنوز این سخن تمام ناگفته که مشتری کنیزک با کنیزک هر دو بدر سرای آمده و میگوید رأیت فی منامی ان البایع ولی من اولیاءنا تعلق قلبه بها فان رددتها علیه بلا ثمن ادخلناک الجنة قال و انی آثرت الجنة علیها

قول دیگر آنست که آله از لاه گرفته اند عرب گوید لاهت الشمس اذا علت آفتاب را الاهه گویند از آنک بالا گیرد و به قال الشاعر و اعجلنا الالاهة أن تغیبا پس معنی آله آن باشد که او خداوندی است بر مکان عالی و قدر او متعالی و فراوانی از آیات و اخبار که اشارت بعلو و فوقیت الله دارد برین قول دلیل است و معطل اینجا لعمری که خوار و ذلیل است

لا إله إلا هو مصطفی علیه السلام گفت لا اله الا الله کلید بهشت است و بنده هر گه که این کلمه بگوید درهای بهشت در درون وی گشایند تا هر لختی نو کرامتی و دیگر راحتی بجان وی میرسد مصطفی ازینجا گفت من احب ان یرتفع فی ریاض الجنة فلیکثر ذکر الله

گفت هر که خواهد تا امروز نقدی بهشت خداوند عز و جل بچشم دل به بیند و فردا بچشم سر و در مرغزار آن بخرامد و بدیدار آن برآساید ایدون باید که ذکر خداوند بر زبان خویش بسیار راند و معلوم است که سر همه ذکرها کلمه لا اله الا الله است و مصطفی ع کسی را دید که میگفت

اشهد ان لا اله الا الله فقال خرج من النار

گفت از آتش رستگاری یافت و هر که از آتش برست لا بد به بهشت پیوست چون رسیدن به بهشت و رستن از آتش در کلمه لا اله الا الله بست پس این کلمه چون عوضی است آن را و بهشت را چون بهایی مصطفی ع ازینجا گفت ثمن الجنة لا اله الا الله

و از فضایل این کلمت یکی آنست که مصطفی ع گفت ما شی ء الا بینه و بین الله حجاب الا قول لا اله الا الله کما ان شفتیک لا یحجبها شی ء کذلک لا یحجبها شی ء حتی تنتهی الی ربها فیقول لها اسکنی فتقول یا رب کیف اسکن و لم تغفر لقایلی فیقول و عزتی و جلالی ما اجریتک علی لسان عبدی و انا ارید ان اعذبه

و عن انس بن مالک قال قال رسول الله ان ربی یقول نوری هدای و لا اله الا هو کلمتی و انا هو فمن قالها ادخلته حصنی و من ادخلته حصنی فقد امن و روی موقوفا علی انس و زاد فیه و القرآن کلامی و منی خرج

الرحمن الرحیم اسمان رقیقان احدهما ارق من الآخر این هر دو نام بخشایش و مهربانی و رحمت راست و رحمن بلیغ تر است و تمامتر که همه انواع رحمت در ضمن آنست چون رأفت و شفقت و حنان و لطف و عطف ازینجاست که نام خاص خداوند است و مطلق او را سزاست و کس را درین نام با وی انبازی نیست ابن عباس گفت در تفسیر هل تعلم له سمیا لیس احد یسمی الرحمن غیره جل و علا و خبر درست است از مصطفی حکایت از خداوند که گفت انا الرحمن خلقت الرحم و شققت لها اسما من اسمی

این خبر دلیل است که فعل خداوند عز و جل از نام وی مشتق است نه اسم از فعل مشتق چنانک خالق و باعث و امثال آن اسم بر فعل سابق است نه فعل بر اسم خالق نام شد که بیافرید خلق را بلکه گویند از آن بیافرید که خالق بود و مخلوق را خلاف اینست که اسم وی از فعل مشتق است تا رحمت نکند او را رحیم نگویند عن اسماء بنت یزید عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم قال فی هاتین الآیتین اسم الله الاعظم و الهکم اله واحد لا اله الا هو الرحمن الرحیم الم الله لا إله إلا هو الحی القیوم إن فی خلق السماوات و الأرض الآیة ابن عباس گفت چون این آیت از آسمان فرود آمد که و إلهکم إله واحد کافران گفتند ان محمدا یقول و الهکم اله واحد فلیأتنا بآیة ان کان من الصادقین محمد میگوید خدا یکی است اگر چنانست که میگوید تا نشانی نماید ما را و حجتی آرد که بر راستی وی دلالت کند پس رب العالمین این آیت فرو فرستاد که إن فی خلق السماوات و الأرض

هر چه درین آیت گفت همه نشانهای کردگاری و یکتایی خداوندست عز و جل در هر چیزی نشانیست و در هر نشانی از لطف وی برهانیست در کرد وی قدرت پیدا و در نظام آن حکمت پیدا و در لطافت آن علم پیدا و در قوام آن کمال و کفایت پیدا اول در آسمان نگر که چون برداشت و بی ستون بر هواء قدرت بداشت رفع سمکها فسویها سمکی بدان بزرگی بر هواء بدان نازکی ازین عجبتر هوایی بدان لطیفی چون بردارد باری بدان کثیفی ازین طرفه تر آن میغ گرانست که معلق بر باد بزانست میغ بی چشم میگرید باد بی پر میپرد رعد بی جان می نالد اینست لطافت و حکمت اینست زیبایی صنعت و کمال قدرت آسمانی بباران گریان بر وی چرخ گردان باد از وی خیزان هزاران چراغ در وی درخشان همه بر پی یکدیگر پویان و بی زبان خالق را تسبیح گویان و إن من شی ء إلا یسبح بحمده گاه پوشیده بخلالی از میغ گاه سبز و درخشان چون روی تیغ دو چراغ دیگر در وی فروزان یکی سوزان یکی گدازان عمر نوردان و هنگام سازان گیتی را شمار و روزگار را طومار یکی شب آرای یکی روز افروز یکی شتابنده چون هزیمتی یکی گران رو چون نو آموز دیگر آیت زمین است که هر کس را در آن وطن و هر چیز را در آن سکن زنده را مادر و مرده را چادر بار زنده میکشد و عوراء مرده می پوشد شادروانی از گرد کرده و بر روی آب بداشته هر دو دشمن یکدیگر آن گه هر دو دل بر هم نهاده و تن فراهم داده نه گرد را از آب زیانی نه آب را از گرد نقصانی

زمین بر روی آب همچون کشتی بر روی دریا و کشتی را از حشو ناگزیرست تا گران گردد و موج که زیر آن خیزد آن را به نگرداند همچنین کوه های بلند در زمین او کند چنانک گفت و جعلنا فیها رواسی شامخات تا زمین بوی گران شد و بر آب آرام گرفت هر که در عالم بنا کرد از آب نگه داشت بنا را بآرامش پیوند کرد که جنبش بنا اساس را منتقض گرداند و آب چون بر پی رود بنا را تباه کند صانع قدیم حکیم پس عالم بر آب نهاد و سقف وی گردان آفرید تا بدانی که صنع وی بصنع کس نماند آیت دیگر تاریکی شب است و روشنایی روز این تاریکی از آن روشنایی پدید کرد و آن روشنایی ازین تاریکی برآورد و هر دو بر پی یکدیگر داشت چنانک گفت جعل اللیل و النهار خلفة آن گه شب تاریک را بماه منور کرد و روز روشن را بچراغ خورشید مطهر و معطر تا آنچه در شب بر بنده فایت شود بروز بجای آرد و آنچه در روز فایت شود بشب بجای آرد و خدای را عز و جل در آن بستاید و از وی آزادی کند اینست که الله گفت لمن أراد أن یذکر أو أراد شکورا

آیت دیگر کشتی است بر روی دریا و الفلک التی تجری فی البحر بما ینفع الناس دریا از بهر آدمی نرم شده و منفعت خلق را رام کرده تا کشتی بروی آسان رود و بآب فرو نشود و ملاح هدایت یافته تا باد راست از کژ بشناخته و ستاره را آفریده تا وی را راهبر و دلیل شده اگر نه رحمت خداوند بودی و مهربانی وی بر بندگان و ساختن کار و اسباب معیشت لختی چون فراهم نهاده و در هم بسته در آن موجهای چون کوه کوه چون برفتی یا خود چون بماندی لکن برحمت خود آن دریاها مسخر کرد و بساخت آدمیان را و زیر کشتی روان ساخت تا بفرمان خالق هر جا که آدمی بخواهد کشتی میرود و منفعت میگیرد اینست که رب العزة منت نهاد بر بندگان و گفت الله الذی سخر لکم البحر لتجری الفلک فیه بأمره

آیت دیگر بارانست که از آسمان فرود آید تا زمین مرده بدان زنده شود و نبات بر آرد چنانک الله گفت و ما أنزل الله من السماء من ماء فأحیا به الأرض بعد موتها قطره های باران در میغ تعبیه کند و آن میغ گران بار بر هواء قدرت بدارد آن گه بادی گرم فرستد تا میغ از هم برگشاید و قطرات از آن بریزد چنانک الله گفت و أنزلنا من المعصرات ماء ثجاجا و با هر قطره فریشته تا چنانک فرمان بود بجای خود می رساند چون باران بزمین رسد آن زمین مرده زنده شود بجنبد و شکافته گردد و از آن انواع نبات و اصناف درختان برآید نبات رنگارنگ و درختان گوناگون رنگهای نیکو و طعمهای شیرین و بویهای خوش بار لختی حلوا بار لختی روغن بار لختی دارو و لختی ترش لختی شیرین لختی خوردن را لختی پیرایه را لختی هم میوه و هم روغن لختی هم میوه و هم جامه لختی غذاء آدمیان لختی غذاء ستوران لختی غذاء مرغان عاقل چون در نگرد داند که این ساخته را سازنده ایست و آراسته را آراینده و رسته را رویاننده هر یکی بر هستی الله گواه و او را به یگانگی وی نشان نه گواهی دهنده را خرد نه نشان دهنده را زبان و لقد قالوا ...

... کاندرین ملک چو طاوس بکارست مگس

آیت دیگر فرو گشادن بادهاست و گردانیدن آن از هر سوی چنانک گفت عز و علا و تصریف الریاح بلفظ جمع قراءت مدنی و شامی و بصری و عاصم است و بلفظ واحد قراءت باقی و جمع اشارت بباد رحمت است که راحت خلق را فرو گشاید چنانک گفت و من آیاته أن یرسل الریاح مبشرات و قال تعالی و أرسلنا الریاح لواقح و بلفظ واحد اشارت بباد عذابست که عقوبت قومی را فرو گشایند چنانک جای دیگر گفت و فی عاد إذ أرسلنا علیهم الریح العقیم جای دیگر گفت فأهلکوا بریح صرصر عاتیة عبد الله عمر گفت بادها هشت اند چهار رحمت را و چهار عذاب را اما آنچه رحمت است ناشرات و مبشرات و لواقح و ذاریات و آنچه عذاب است صرصر و عقیم اند در بر و عاصف و قاصف در بحر و مصطفی ع هر گه که باد برآمدی گفتی اللهم اجعلها ریاحا و لا تجعلها ریحا قال مجاهد هاجت الریح علی عهد ابن عباس فجعل بعضهم یسب الریح فقال لا تسبوا الریح و لکن قولوا اللهم اجعلها رحمة و لا تجعلها عذابا

و قال صلی الله علیه و آله و سلم الریح من روح الله تاتی بالرحمة و تأتی بالعذاب فلا تسبوها و اسیلوا الله خیرها و استعیذوا بالله من شرها

و روی انه صلی الله علیه و آله و سلم قال و الریح مسجن فی الارض الثانیة فلما اراد الله ان یهلک عادا قال یعنی الخازن ای رب أ ارسل علیهم من الریح قدر منخر الثور فقال الجبار عز و جل اذا تکفأ الارض و من علیها و لکن ارسل علیهم من الریح قدر خاتم فهی التی قال الله عز و جل ما تذر من شی ء أتت علیه إلا جعلته کالرمیم

و امیر المؤمنین علی گفت علیه السلام بادها چهاراند شمال و جنوب و صبا و دبور گفتا و حد شمال از حد قطب است تا بمغرب آفتاب در روز استواء یعنی آن روز که با شب یکسان باشد و حد دبور ازین مغرب است که گفتم تا بمطلع سهیل و حد جنوب از مطلع سهیل است تا بمشرق استواء و حد صبا ازین مشرق است تا بحد قطب رب العالمین جل جلاله نصرت مصطفی ع در باد صبا بست و هلاک عاد در باد دبور و تلقیح اشجار و برکات نبات در جنوب و در شمال قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم نصرت بالصبا و اهلکت عاد بالدبور

و قال العوام بن حوشب تخرج الجنوب من الجنة فتمر علی جهنم فغمها منها و برکاتها من الجنة و تخرج الشمال من جهنم فتمر علی الجنة فروحها من الجنة و شرها من النار

آیت دیگر میغ است با بار گران در هواء لطیف روان چنانک گفت و السحاب المسخر بین السماء و الأرض گهی از دریا برخیزد این میغ و آب برگیرد و گاه بر سبیل بخار از کوه ها پدید آید و گاه از نفس هوا پدید آید و قطره های باران در آن تعبیه و بخطی مستقیم بر هر یکی نوشته و تقدیر کرده که کجا فرو آید و کدام حیوان تشنه است تا از آن آب خورد و کدام نبات خشک است تا تر شود و کدام میوه بر سر درخت خشک میشود تا آب به بیخ آن رسد و بباطن وی در شود از راه عروق که هر یکی بباریکی چون موسی است تا آب بآن میوه رسید و تر و تازه گردد و باشد که قطره از آن بدریا افتد و رب العزة در قعر دریا حیوانی آفریده که صدف پوست ویست وی را الهام دهد تا وقت باران بکناره دریا آید و پیوست از هم باز کند و آن قطره باران در در وی افتد پس پوست فراهم کند و بقعر دریا باز شود و آن قطره در درون خویش میدارد چنانک نطفه در رحم و آن را می پرورد و از قوت آن جوهر صدف که بر صفت مروارید آفریده است بوی سرایت میکند مدتی دراز تا مروارید شود پاکا خداوندا که از قطرات باران که در آن میغ تعبیه است چندین نعمت بر خلق ریزد و چندین کرم و رحمت نماید تا بدانی که وی خداوند قادر بر کمال است و بر بندگان با فضل و افضال است و به قال عکرمة رحمه الله ما انزل الله عز و جل من السماء قطرة الا انبتت بها فی الارض عشبة و فی البحر لؤلؤة و صح فی الخبر

ان النبی صلی الله علیه و آله و سلم قال بینما رجل بفلاة اذ سمع رعدا فی سحاب فسمع فیه کلاما اسق حدیقة فلان باسمه فجاء ذلک السحاب الی جرة فافرغ فیها من الماء ثم جاء الی ذناب شرج فانتهی الی شرجة فاستوعب الماء و مشی الرجل مع السحابة حتی انتهی الی رجل قایم فی حدیقة یسقیها فقال یا عبد الله ما اسمک قال و لم تسیل قال انی سمعت فی سحاب هذا ماؤه اسق حدیقة فلان باسمک فما تصنع فیها اذا صرمتها قال اما اذا قلت ذلک فانی أجعلها ثلاثة اثلاث اجعل ثلثا لی و لاهلی و ارد ثلثا فیها و اجعل ثلثا فی المساکین و السایلین و ابن السبیل ثم قال تعالی لآیات لقوم یعقلون گفت در آنچه نمودیم از صنایع حکمت و لطایف نعمت و عجایب قدرت و شواهد فطرت نشانهاست بر کردگاری و یکتایی خداوند و دلیلها بر توانایی و دانایی او گروهی را که خرد دارند و حق دریابند و با مولی گرایند و دل با وی راست دارند و نظر وی پیش چشم خویش دارند

میبدی
 
۲۶۲۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۰۲ - ۳۱ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی یا أیها الذین آمنوا الآیة یا نداء کالبد است و ای نداء دل و ها نداء جان میگوید ای همگی بنده اگر طمع داری که قدم در کوی دوستی نهی نخست دل از جان بردار و معلومی که داری از احوال و اعمال همه در باز که در شرع دوستی جان بقصاص از تو بستانند و معلوم بدیت و هنوز چیزی درباید اینست شریعت دوستی اگر مرد کاری در آی و اگر نه از خویشتن دوستی و تردامنی کاری نرود

از پی مردانگی پاینده ذات آمد چنار ...

... آری عجب کاری است کار دوستی و بلعجب شرعی است شرع دوستی هر کشته را در عالم قصاص است یا دیت بر قاتل واجب و در شرع دوستی هم قصاص است و هم دیت و هر دو بر مقتول واجب

پیر طریقت گفت من چه دانستم که بر کشته دوستی قصاص است چون بنگرستم این معامله ترا با خاص است من چه دانستم که دوستی قیامت محض است و از کشته دوستی دیت خواستن فرض سبحان الله این چه کارست این چه کار قومی را بسوخت قومی را بکشت نه یک سوخته پشیمان شد و نه یک کشته برگشت

کم تقتلونا و کم نحبکم ...

... یکی سوخته و در بیقراری بمانده یکی کشته و در میدان انفراد سر گشته یکی در خبر آویخته یکی در عیان آمیخته آن تخم که ریخته و این شور که برانگیخته یکی در غرقاب یکی در آرزوی آب نه غرقه آب سیراب نه تشنه را خواب

کتب علیکم إذا حضر أحدکم الموت وصیت خداوندان مال دیگرست و وصیت خداوندان حال دیگر وصیت توانگران از مال رود و وصیت درویشان از حال توانگران بآخر عمر از ثلث مال بیرون آیند و درویشان از صفاء احوال و صدق اعمال بیرون آیند چندانک عاصی از کرد بد خویش بر خود بترسد ده چندان عارف با صدق اعمال و صفاء احوال بر خود بترسد اما فرق است میان این و آن که عاصی را ترس عاقبت است و بیم عقوبت و عارف را ترس اجلال و اطلاع حق است این ترس عارف هیبت گویند و آن ترس عاصی خوف آن خوف از خبر افتد و این هیبت از عیان زاید هیبت ترسیست که نه پیش دعا حجاب گذارد نه پیش فراست بند نه پیش امید دیوار ترسیست گدازنده و کشنده تا نداء ألا تخافوا و لا تحزنوا نشنود نیارامد خداوند این ترس را کرامت می نمایند و به بیم زوال آن وی را می سوزانند و نور می افزایند و فزع تغیر در وی می افکنند

بو سعید بو الخیر را قدس الله روحه این حال بود بوقت نزع چون سر عزیز بر بالین مرگ نهاد گفتندش ای شیخ قبله سوختگان بودی مقتدای مشتاقان و آفتاب جهان اکنون که روی بحضرت عزت نهادی این سوختگان را وصیتی کن کلمه گوی تا یادگاری باشد شیخ گفت ...

... پر باد دو دستم و پر از خاک سرم

بشر حافی را همین حال بود بوقت رفتن گریستن و زاری در گرفت گفتند یا ابا نصر أ تحب الحیاة مگر زندگی می دوست داری و مرگ را کراهیت گفت نه و لکن القدوم علی الله شدید بر خدای رسیدن کاری بزرگ است و سهمگین این حال گروهی است که بوقت رفتن هیبت و دهشت بر ایشان غالب شود از تجلی جلال و عزت حق و تا نداء ألا تخافوا نشنوند نیارامند باز قومی دیگرند که بوقت رفتن ایشان را تجلی جمال و لطف حق استقبال کند و برق انس تابد و آتش شوق زبانه زند چنانک پیر اهل ملامت عبد الله منازل یکی پیش وی در شد گفت ای شیخ مرا در خواب نمودند که ترا یک سال زندگی مانده است شیخ یکی بر سر زد گفت آه که یک سال دیگر در انتظار ماندیم آن گه برخاست و در وجد و جدان خویش بجنبید و اضطرابی بنمود از خود بیخود شد و گفت آه کی بود که آفتاب سعادت برآید و ماه روی دولت در آید

کی باشد کین قفص به پردازم ...

... وصل آمد و از بیم جدایی رستیم

با دلبر خود بکام دل بنشستیم

میبدی
 
۲۶۲۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۰۴ - ۳۲ - النوبة الثانیة

 

... کما کتب علی الذین من قبلکم سخنی مجمل است دو وجه احتمال کند یکی آنست که بر پیشینیان همین ماه رمضان بقدر و وقت و عدد و روزگار واجب کرده بودند اما فرق آنست که اندر شرع ایشان روا نبودی اندر شبهای ماه روزه جز یک بار باول شب طعام خوردن و شراب و باز اندرین شرع مقدس رب العالمین تیسیر ارزانی داشت و همه شب شراب و طعام و تمتع مباح کرد ازینجا گفت مصطفی ع فضل ما بین صیامنا و صیام اهل الکتاب اکلة السحر

و دیگر وجه آنک اصل روزه و حدود کیفیت آن واجب کرده بودند اما نه بوقت ماه رمضان و نه عدد سی روز اگر وجه اول گوییم آنست که حسن بصری و سدی و جماعتی گفتند که بر ترسایان پیشینیان ماه رمضان واجب کردند و بودی که رمضان بتابستان گرم بودی یا بزمستان سرد ایشان تغییر کردند و بافصل ربیع گردانیدند و کفارت آن تغییر را ده روز در افزودند و بعد از آن پادشاه ایشان ده روز دیگر در افزود عارضی را که رسیده بود او را تا به پنجاه روز قرار گرفت شعبی گفت اگر همه سال روزه دارم به روز شک ندارم که این سنت ترسایان است که ماه رمضان بریشان واجب کردند و ایشان باول ماه یک روز در افزودند و بآخر یک روز یعنی که احتیاط میکنیم تا هیچ روز فوت نشود پس هر قرنی که آمدند پیش روان خود را متابعت کردند و باول ماه یک روز می افزودند و بآخر یک روز تا به پنجاه روز قرار گرفت اینست که خدای گفت کما کتب علی الذین من قبلکم و مصطفی ع ازینجا گفته که بر ماه رمضان پیشی مکنید بروزه داشتن یک روز یا دو روز روزه دارید چون ماه بینید و روزه گشایید چون ماه به بینید اگر ماه پوشیده باشد شعبان سی روز بشمرید پس روزه گیرید اکنون بحکم این خبر نشاید روز شک روزه داشتن به نیت روزه ماه رمضان که این خود درست نیاید اصلا و همچنین نشاید به نیت فریضه قضایا نذر یا کفارت روزه داشتن درین روز که کراهیت است اما اگر به نیت تطوع روزه دارد اگر پیش از آن رجب و شعبان روزه داشته است یا وی را عادتی مستمر بوده بر وفق آن عادت رواست و اگر عادتی نبوده و در اول شعبان روزه نداشته پس البته روا نیست و معصیت است لما روی عن عمار بن یاسر رض انه قال من صام الیوم الذی یشک فیه فقد عصی ابا القاسم صلی الله علیه و آله و سلم

اما وجه دوم که احتمال میکند آنست که اصل روزه داشتن و حدود آن بشناختن بر شما نبشتند چنانک بر پیشینیان نبشتند و بر پیشینیان روزه روز عاشورا و ایام البیض واجب بود و اول کسی که روزه داشت آدم بود قال علی بن ابی طالب علیه السلام لما اهبط آدم ع من الجنة الی الارض احرقته الشمس فاسود جسده فاتاه جبرییل فقال یا آدم أ تحب ان یبیض جسدک قال نعم قال فصم من الشهر ثلاثة ایام ثلاثة عشر و اربعة عشر و خمسة عشر فصام آدم اول یوم فابیض ثلث جسده و صام الیوم الثانی فابیض ثلثا جسده و صام الیوم الثالث فابیض جسده کله فسمیت ایام البیض

و مصطفی ع چون در مدینه شد همچنین روزه داشت ایام البیض و روز عاشورا تا هفتده ماه بر آمد آن گه روزه ماه رمضان واجب کردند باین آیت که گفت کتب علیکم الصیام الی قوله أیاما معدودات و هر چند که این مجمل بود آیت دیگر مفسر کرد گفت شهر رمضان الذی أنزل فیه القرآن الی قوله فمن شهد منکم الشهر فلیصمه آنکه بفرمود تا جمله این ماه روزه دارند آنجا که گفت و لتکملوا العدة و مصطفی ع بیان کرد و در شرح بیفزود گفت صوموا الرؤیته و أفطروا الرؤیته فان غم علیکم الهلال فعدوا ثلثین

معنی دیگر گفته اند کما کتب علی الذین من قبلکم میگوید روزه بر شما چنان نبشتند که بر جهودان و ترسایان و بر اهل ملتها که شبهای روزه چون بخفتندید بر ایشان طعام و شراب و مباشرت اهل حرام بودی میگوید بر شما هم چنان حرام است بعد از نماز خفتن و خواب و این در ابتداء اسلام بود پس منسوخ شد بآن آیت که أحل لکم لیلة الصیام الآیة

آن گه گفت لعلکم تتقون روزه بدان فرمود تا به پرهیزید از طعام و شراب و مباشرت در حال روزه داشتن و این تنبیهی عظیم است خلق را که چون روزه دار را بحکم روزه از ملک مباح و شهوت راندن حلال می باز دارند از ملک دیگران و حرامها اولی تر که باز ایستند و از شهوت راندن بآن معنی باز داشتند تا مسالک شیطان در باطن روزه دار بسته شود و راه بوی فرو گیرد تا وسوسه نکند و الیه الاشارة

بقول النبی صلی الله علیه و آله و سلم ان الشیطان لیجری من ابن آدم مجری الدم فضیقوا مجاریه بالجوع

و قال صلی الله علیه و آله و سلم الصوم جنة

أیاما معدودات ای کتب علیکم الصیام فی أیام معدودات روزه بر شما نبشتند روزی چند شمرده سی روز یا بیست و نه روز و این معدودات صیغتی است تقلیل را عرب چیزی که در ذکر اندک فرا نمایند گویند معدوده و در قرآن دراهم معدودة و أیاما معدودة بر این طریق است ارباب معانی گویند أیاما معدودات تخفیفی است که فرا پی تکلیف داشت چون بندگان را بر روزه تکلیف کرد و این بار حکم بریشان نهاد ایاما معدودات بگفت تا بر بنده آن تکلیف گران نیاید و نظیره قوله تعالی و جاهدوا فی الله حق جهاده ثم قال بعده و ما جعل علیکم فی الدین من حرج

فمن کان منکم مریضا هر که از شما بیمار بود و طاقت روزه ندارد یا در سفری باشد و روزه بگشاید در آن سفر بر وی است که هام شمار آن در روزگاری دیگر روزه باز دارد اگر پیوسته خواهد و اگر گسسته هر دو رواست وجوه و نظایر مرض در قرآن چهار است یکی بمعنی شک چنانک در اول سورة البقرة گفت فی قلوبهم مرض ای شک و در سورة التوبة و أما الذین فی قلوبهم مرض ای شک و در سورة محمد صلی الله علیه و آله و سلم رأیت الذین فی قلوبهم مرض ای شک وجه دوم مرض بمعنی فجور است چنانک در سورة الاحزاب بدو جایگه گفت فیطمع الذی فی قلبه مرض لین لم ینته المنافقون و الذین فی قلوبهم مرض ای فجور وجه سیم مرض بمعنی جراحت است چنانک در سورة النساء و در سورة المایدة گفت و إن کنتم مرضی ای جرحی وجه چهارم مرض بیماری است بعینه چنانک درین آیت گفت فمن کان منکم مریضا و در آن آیت دیگر و من کان مریضا ای من جمیع الاوجاع در سورة النور و در سورة الفتح گفت و لا علی المریض حرج و در سورة التوبة لیس علی الضعفاء و لا علی المرضی یعنی من کان فی شی ء من مرض

و علی الذین یطیقونه فدیة قراءة مدنی و ابن ذکوان از شامی مضاف است فدیة طعام و قراءة هشام از شامی و نافع با جمع مساکین باقی فدیة طعام مسکین میگوید و ایشان که روزه توانند که دارند و خواهند که ندارند هر روز درویشی را فدیه دهند از طعام باز خریدن را و این در ابتداء اسلام بود که هر کس درین مخیر بود اگر خواستی روزه داشتی و اگر نه بگشادی و هر روز را مدی بدرویشی دادی

آن گه گفت فمن تطوع خیرا اگر کسی بطوع خویش برین مد بیفزاید نیکوست و پسندیده و اگر روزه دارد خود بهتر و نیکوتر و این حکم پیش از آن بود که آیت منسوخ شد پس چون فمن شهد منکم الشهر فلیصمه فرو آمد این حکم منسوخ گشت و تخییر برخاست و بر ایشان که روزه توانند و مقیم باشند واجب گشت و ثابت و مسافر را و بیمار را رخصت افطار بماند و پیر ناتوان بی طاقت را افطار و فدیه این یک قول است و قول دیگر و علی الذین یطیقونه فدیة ...

... بدانک روزه رکنیست از ارکان مسلمانی و سببی ظاهر است اندر تقدیس طبیعت و اندر شرایع انبیاء علیهم السلام روزه مشروع بودست از عهد آدم تا روزگار مصطفی و بمقتضی خبر روزه چهار یک ایمانست که مصطفی ع گفت الصوم نصف الصبر و الصبر نصف الایمان و در روزه پنج چیز فریضه است و پنج چیز سنت

اما فریضه اول آنست که ماه رمضان طلب کند تا بداند که بر بیست و نه روزست یا بر سی روز و بر قول یک عدل اعتماد کند اما بآخر رمضان کم از دو عدل نشاید که گواهی دهند و اگر بشهری دیگر ماه نو دیده باشند که بشازده فرسنگ دورتر باشد روزه برین قوم واجب نیاید در آثار بیارند که کریب مولی ابن عباس گفت که ام الفصل بنت الحارث مرا بشغلی بشام فرستاد پیش معاویة گفتا و شب آدینه ماه نو رمضان دیدند و مردم در روزه شدند و من روزه داشتم چون به مدینه باز آمدم ابن عباس از من پرسید که ماه نو کی دیدی گفتم شب آدینه ابن عباس گفت ما اندر مدینه شب شنبه دیدیم گفتم معاویه و اهل شام که ماه نو دیدند شما را کفایت نباشد و بدان کار نخواهید کرد گفت نه که مصطفی علیه السلام ما را چنین فرموده آن گه کریب را فرمود تا روزه دارد و اقتداء باهل مدینه کند این یک وجه است از اصحاب شافعی و وجه دیگر آنست که چون بیک بقعه ماه نو دیدند حکم آن بهمه عالم روانست و همه بقاع در آن یکسانست و وجه اول درست تر است و اعتماد بر آنست چنان که بیان کردیم

فریضه دوم آنست که هر شب نیت کند چنانک بدل بیندیشد و بزبان بگوید اصوم غدا صوم رمضان فریضة لله تعالی و اگر یک شب نیت فراموش کند بمذهب شافعی روزه وی درست نباشد و قضا باید کرد مصطفی ع گفت من لم ینو الصوم من اللیل قبل الفجر فلا صوم له ...

... گفت هر که ماه رمضان روزه دارد و اندر شب وی قیام آرد چنانک روزه فریضه داند و قیام سنت خدای عز و جل گناه گذشته وی بیامرزد و این قیام رمضان نماز تراویح است رسول خدا اندر ماه رمضان تراویح گزارد یک شب صحابه موافقت کردند و شب دیگر مردم مدینه رغبت نمودند چنانک مسجد پر گشت و رسول صلی الله علیه و آله و سلم نماز تراویح گزارد شب سیم جمع مردم بسیار شد چنانک مسجد و کوی انبوهی گرفت و رسول بیرون نیامد بگزاردن تراویح و گفت همی ترسم که این نماز فریضه گردد و کار بر امت من دشخوار شود هر کسی تنها بگزارد و این سنت من است الله تعالی روزه فریضه کرد و من قیام سنت نهادم و اندر روزگار ابو بکر که عهد صادقان و مخلصان بود تنها همی گزاردند چون بعهد عمر رسید بترسید که اندرین سنت تقصیر کنند گفت این سنت آشکارا آریم و بجمع گزاریم تا زیادت رغبت مؤمنان باشد و غیظ منافقان صحابه را جمع کرد و نماز تراویح بجماعت گزاردند بیست رکعت به پنج امام هر امامی دو سلام همی گزاردند و بیشترین شب در نماز بودندید که اندر میان ترویحات دعا و مناجات آوردند و باین سبب مساجد روشن داشتندید پس بروزگار دیگر خلفا بر آن سنت برفتند شبی امیر المؤمنین علی ع اندر کوفه همی گشت در ماه رمضان مسجدها روشن همی دید گفت خدای عز و جل خوابگاه عمر روشن کناد چنانک مسجدها روشن کرد

و در فضیلت ماه رمضان علی الجملة در خبر می آید که مصطفی ع در آخر ماه شعبان خطبه کرد و گفت یا ایها الناس قد اظلکم شهر عظیم شهر اوله رحمة و اوسطه مغفرة و آخره عتق من النار شهر فیه لیلة خیر من الف شهر من تقرب الی الله تعالی فیه بخصلة من خصال الخیر کان کمن ادی فریضة فیما سواه و من ادی فیه فریضة کان کمن ادی سبعین فریضة فیما سواه و هو شهر الصبر و الصبر ثوابه الجنة و هو شهر المساواة و شهر یزداد فیه رزق المؤمن من فطر صایما کان مغفرة لذنوبه و کان له اجره من غیر ان ینقص من اجره شییا قلنا یا رسول الله لیس کلنا یجد ما یفطر به الصایم قال رسول الله یعطی الله هذا الثواب من فطر صایما علی مذقة لبن او تمرة او شربة ماء و من اشبع صایما سقاه الله من حوضی شربة لا یظمأ حتی یدخل الجنة و من خفف عن مملوکه فیه غفر الله له و اعتقه من النار فاستکثروا فیه من اربع خصال خصلتین ترضون بهما ربکم و خصلتین لا غنی بکم عنهما فاما الخصلتان اللتان ترضون بهما ربکم فشهادة ان لا اله الا الله و الاستغفار و اما اللتان لا غنی بکم عنهما فتسألون الله الجنة و تتعوذون به من النار

شهر رمضان الآیة بنصب و رفع هر دو خوانده اند نصب است بر آن معنی که صوموا شهر رمضان و رفع است بر آن معنی که میقات صیامکم شهر رمضان آن گه رمضان را به بزرگ تر چیز آیین نهاد گفت آن ماه که قرآن در آن فرو فرستادند اینجا دو قول است یکی آنک قرآن در ماه رمضان شب هفدهم که بامداد آن جنگ بدر بود از حضرت خدای بآسمان دنیا فرو فرستادند و در خزانه نهادند در بیت العزة آن گه به بیست و سه سال نجم نجم سورة سورة و آیت آیت چنانک لایق حال بود و در خورد وقت بزمین میفرستادند همانست که جای دیگر گفت إنا أنزلناه فی لیلة القدر إنا أنزلناه فی لیلة مبارکة گفته اند که این شب مبارک شب قدر است شب بیست و هفتم

و روی عن واثلة بن الاسقع ان النبی صلی الله علیه و آله و سلم قال انزلت صحف ابراهیم اول لیلة من رمضان و انزلت التوریة لست مضین من رمضان و انزل الانجیل لثلث عشرة خلت من رمضان و انزل الزبور لثمانی عشرة خلت من رمضان و انزل القرآن لاربع و عشرین خلت من رمضان

قول دیگر آنست که انزل فیه القرآن ای انزل القرآن بفرضه و فضله میگوید ماه رمضان آنست که قرآن فرستادند بفضل آن و فریضه گردانیدن آن بر مسلمانان

و قال داود بن ابی هند قلت للشعبی شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن اما کان ینزل علیه فی سایر السنة قال بلی و لکن جبرییل کان یعارض محمدا صلی الله علیه و آله و سلم فی رمضان ما نزل الله فیحکم الله ما یشاء و یثبت ما یشاء و ینسی ما یشاء

و اشتقاق قرآن از قرء است و معنی قرء با هم آوردن است چیزی متفرق را یعنی که قرآن سور و آیات و کلمات با هم آرد و جمع کند این خود از روی ظاهر است اما از روی حقیقت قرآن بدان خواندند که هر چه مردم را بدان حاجت است از کار این جهانی و آن جهانی و ترتیب معاش و معاد ایشان جمع کند و ایشان را بآن راه نماید

اینست که گفت هدی للناس ای هادیا للناس و بینات من الهدی ای و آیات واضحات من الحلال و الحرام و الحدود و الاحکام این قرآن سبب آشنایی و روشنایی است و سبب راه بردن و راه یافتن الله بحقیقت راهنمای مؤمنانست و قرآن سبب راه یافتن ایشانست که در آن بیان حلال و حرام است و شرح حدود و احکام است و جدا کردن میان حق و باطل و فایده تکرار لفظ هدی بر مذاق اهل تحقیق آنست که گفته اند هدی بر دو ضرب است یکی هدایت عام بواسطه راه چنانک گفت ادع إلی سبیل ربک دیگر هدایت خاص بی واسطه که در میان آید چنانک گفت عز جلاله ادعوا الله اول اشارت بمنزل است و آخر اشارت بمقصد اول نشان راه رفتن است و راه بردن و آخر نشان رسیدن و بیاسودن

فمن شهد منکم الشهر فلیصمه ای من حضر منکم بلده فی الشهر فلیصم ما شهد منه و ان سافر فله الافطار میگوید هر که ماه رمضان بوی درآید و در شهر خویش مقیم باشد چندانک مقیم باشد از ماه تا روزه دارد و اگر در میانه ماه سفر کند بگشاید که رواست تأویل درست اینست و اختیار ابن عباس رض یدل ما

روی ان النبی صلی الله علیه و آله و سلم خرج عام الفتح صایما فی رمضان حتی اقام بالکدیة افطر ...

... و دلیل ایشان آنست که مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم گفت لیس من البر الصیام فی السفر

و در آثار صحابه است الصایم فی السفر کالمفطر فی الحضر و بیشترین فقها و اهل علم بر آنند که رخصت است اگر کسی روزه دارد در سفر فریضه گزارد و بروی قضا نیست و اگر بگشاید رواست که رخصت خداست و صدقه وی بر بندگان و تخفیف ایشان و دلیل برین خبر جابر است

قال کنا مع النبی صلی الله علیه و آله و سلم فی سفر فمنا الصایم و منا المفطر فلم یکن بعضنا یعیب علی بعض

و عن عایشة ان حمزة بن عمرو قال یا رسول الله انی کنت اسرد الصوم أ فاصوم فی السفر قال ان شیت فصم و ان شیت فافطر

و فی روایة اخری قال یا رسول الله أجد بی قوة علی الصیام فی السفر فهل علی جناح قال هی رخصة من الله فمن اخذها فحسن و من احب ان یصوم فلا جناح علیه ...

... و بروایتی دیگر گفت ذهب المفطرون الیوم بالاجر

و سیل ابن عمر عن الصوم فی السفر فقال أ رأیت لو تصدقت علی رجل بصدقة فردها علیک الم تغضب قیل نعم قال فانها صدقة من الله عز و جل تصدق بها علیکم و حد سفر که افطار در آن مباح است شازده فرسنگ است هر چه کم ازین بود افطار در آن نشاید و مسافر که در سفر معصیت باشد بمذهب امام مطلبی البته روانیست که روزه بگشاید یا رخصتی از رخصتهای سفر بر کارگیرد

یرید الله بکم الیسر الله تعالی بشما آسانی میخواهد و دژواری نمیخواهد که در حال بیماری و سفر شما را رخصت افطار داد وانگه از همه سال بیک رمضان رضا داد و این محاباها ارزانی داشت

و لتکملوا العدة و فرمود تا شما را تمام کنید که مسلمانی بر پنج چیز بنا کرده اند شهادت و نماز و زکاة و روزه و حج تا شما را این پنج رکن تمام کنید معنی دیگر و لتکملوا العدة فرمود تا شمار سی روز رمضان بروزه تمام کنید یا شب سییم ماه بینید سدیگر معنی و لتکملوا العدة فرمود تا شمار آنچه بعذر بیماری و سفر روزه گشادید قضاء آن بوقت خویش تمام کنید و لتکملوا

بتشدید و لتکملوا بتخفیف هر دو خوانده اند بتشدید قراءة بو بکر و یعقوب است باقی بتخفیف خوانند و تشدید در لفظ تأکید است در معنی و لتکبروا الله علی ما هداکم این تکبیر شب فطر است که ماه نو شوال بینند تا آن گه که امام در نماز عید شود و لعلکم تشکرون میگوید خداوند خویش را به تکبیر در عید ببزرگی بستایید و به بی عیبی یاد کنید و بر راه نمونی وی و یاری دادن وی از وی آزادی کنید

میبدی
 
۲۶۲۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۰۵ - ۳۲ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی یا أیها الذین آمنوا کتب علیکم الصیام بزبان اشارت و بیان حکمت میگوید ای شما که مؤمنانید روزه که بر شما نبشته شد از آن نبشته شد که همه مهمان حق خواهید بود فردا در بهشت خواهد تا مهمانان گرسنه بمهمانی برد که کریمان چون کسی را بمهمانی برند دوست دارند که مهمان گرسنه باشد تا ضیافت بدل مهمانان شیرین تر بود رب العالمین بهشت و هر چه در آنست مؤمنانرا آفرید که هیچیز از آن وی را بکار نیست و بآن محتاج نیست

پیر صوفیان دعوتی ساخت پس هیچکس نرفت آن پیر دست برداشت گفت بار خدایا اگر بندگان خود را فردا بآتش فرستی آن بهشت و آن نعیم بر کمال چون سفره من باشد نوای سفره در آنست که خورنده بر سر آنست آری هر چه خزاین نعمت است رب العالمین همه برای مؤمنان و خورندگان آفرید که خود نخورد ازینجا گفت عز جلاله الصوم لی قال بعضهم یعنی الصمدیة لی لا آکل و لا اشرب صمدیت مراست که نه خورم و نه آشامم و أنا اجزی به روزه داران را خود پاداش دهم بی حساب که ایشان موافقت ما طلب کرده اند از روی ناخوردن و دوستی ما خواسته اند که اول مقامی در دوستی موافقت است اکنون میدان که چون موافقت تو مر فریشتگان را بآمین گفتن در آخر سورة الحمد حاصل شود گناه گذشته و آینده تو بیامرزند چنانک در خبر است پس موافقت تو الله را بناخوردن هر چند که ناخوردن تو تکلفی است و وقتی ناخوردن الله صفتی است و ازلی میدان که از آن چه شرف و کرامت بتو باز گردد در دل و دین

و گفته اند الصوم لی اضافت روزه با خود کرد تا دست خصمان از آن کوتاه کند فردا در قیامت چون خصمان گرد تو بر آیند و عبادتهای تو بآن مظالم که در گردن داری بردارند رب العالمین آن روزه تو در خزینه فضل خود میدارد و خصمان ترا می گوید این آن منست شما را ور آن دستی نه پس بعاقبت بتو باز دهد گوید این اضافت از بهر آن با خود کردم تا از بهر تو نگه دارم ...

... روزه عامه مؤمنان بزبان شریعت شنیدی اکنون روزه جوانمردان طریقت بزبان اهل حقیقت بشنو و ثمره و سرانجام آن بدان چنانک تو تن را بروزه داری و از طعام و شراب بازداری ایشان دل را بروزه درآرند و از جمله مخلوقات بازدارند تو از بامداد تا شبانگاه روزه داری ایشان از اول عمر تا آخر عمر روزه دارند میدان روزه تو یک روز است میدان روزه ایشان یک عمر یکی پیش شبلی در آمد شبلی او را گفت تحسن ان تصوم الابد تو توانی که روزه ابد داری گفت این چون باشد شبلی گفت همه عمر خویش یک روز سازی و بروزه باشی و پس بدیدار خدای بگشایی

خداوندان یافت و جوانمردان طریقت گفته اند که صوموا لرؤیته و افطروا لرؤیته این ها از روی اشارت کنایت از حق است جل جلاله بسا فرقا که میان روزه داران بود فردا آن کس که بنفس روزه داشت شراب سلسبیل و زنجبیل بیند از دست فریشتگان و ولدان چنانک گفت و یسقون فیها کأسا کان مزاجها زنجبیلا و آن کس که بدل روزه داشت شراب طهور گیرد در کأس محبت بر بساط قربت از ید صفت چنانک گفت و سقاهم ربهم شرابا طهورا شراب و ای شراب شرابی که هر که از آن جرعه چشید جانش در هوای فرد انیت بپرید شرابی که از آن بوی وصل جانان آید گرد و صد جان در سر آن کنی شاید شرابی که مهر جانان بر آن مهر نهاده همه مهرها در آن یک مهر بداده همه آرزوها در آن آرزو بینداخته دو جهان و نیز دل و جان بامید آن باخته پیر طریقت گفت الهی ما را برین درگاه همه نیاز روزی بود که قطره از آن شراب بر دل ما ریزی تا کی ما را بر آب و آتش بر هم آمیزی ای بخت ما از دوست رستخیزی شهر رمضان الآیة أی أتاکم شهر رمضان میگوید اینک ماه رمضان اقبال کرد بر دوستان ماهی که هم بشوید هم بسوزد بشوید بآب توبه دلهای مجرمان بسوزد بآتش گرسنگی تنهای بندگان اشتقاق رمضان از رمضان است یا از رمض اگر از رمضا است آن سنگ گرم باشد که هر چه بر آن نهند بسوزد و اگر از رمض است باران باشد که بهر چه رسد آن را بشوید مصطفی را پرسیدند که رمضان چه باشد گفت ارمض الله فیه ذنوب المؤمنین و غفرها لهم انس مالک گفت از رسول خدا شنیدم که گفت هذا رمضان قد جاء تفتح فیه ابواب الجنة و تغلق فیه ابواب النار و تغل فیه الشیاطین من ادرک رمضان فلم یغفر له فمتی

و قال صلی الله علیه و آله و سلم لو اذن الله للسماوات و الارض ان تتکلما لبشرتا صوام رمضان بالجنة

ای مسکین که قدر این نعمت نمی دانی هر کجا در عالم نواختی است و شرفی در کنار تو نهادند و تو از آن بی خبر اسلام که از همه ملتها برتر است و بهتر دین تو آمد قرآن که از همه کتابها عزیزتر است کتاب تو مصطفی که سید ولد آدم است و چشم و چراغ مملکت و پیشرو جهانیان در قیامت رسول تو کعبه که شریفترین بقعهاست قبله تو ماه رمضان که از همه ماهها فاضلتر است و شریفتر ماه تو و موسم معاملت تو ماهی که در آن ماه معاصی مغفور و شیاطین مقهور بهشت درو آراسته و درها گشاده و درهای دوزخ درو بسته و بازار مفسدان درو شکسته و اعمال مطیعان باخلاص پیوسته و گناهان گذشته و آلودگی نبشته در آن سوخته

امیر المؤمنین علی علیه السلام گفت اگر الله خواستی که امت احمد را عذاب کند ماه رمضان بایشان ندادی و نه سورة قل هو الله أحد خداوندان معرفت را اینجا رمزی دیگر است گفتند رمضان از آن گفتند که رب العزة در این ماه دلهای عارفان از غیر خود بشوید پس بمهر خود بسوزد گه در آتش دارد گه در آب گه تشنه و گه غرقاب نه غرقه سیراب و نه تشنه را خواب و زبان حال ایشان میگوید ...

میبدی
 
۲۶۲۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۰۷ - ۳۳ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی و إذا سألک عبادی الآیة مفسران گفتند چون آیت آمد که و قال ربکم ادعونی أستجب لکم یاران گفتند یا رسول الله اکنون که ما را بدعا فرمودند کی خوانیم و چون خوانیم بروز خوانیم یا بشب بآواز بلند خوانیم یا نرم خوانیم نزدیک است تا براز خوانیم یا دور است تا بآواز خوانیم

رب العزة بجواب ایشان این آیت فرستاد و إذا سألک عبادی عنی آورده اند در بعضی کتب که چون موسی علیه السلام با حق مناجات کرد گفت بار خدایا دوری تا ترا بآواز خوانم یا نزدیکی تا براز خوانم جواب آمد که ای موسی اگر دوری را حدی بنهم هرگز بآن نرسی و اگر نزدیکی را حدی بنهم طاقت نداری و زیر بار عظمت و جلال ما پست شوی

پیر طریقت ازینجا گفت الهی از نزدیک نشانت میدهند و برتر از آنی وز دورت می پندارند و نزدیک تر از جانی موجود نفسهای جوانمردانی حاضر دلهای ذاکرانی ملکا تو آنی که خود گفتی و چنانک گفتی آنی بشنو لطیفه نیکو درین آیت گفتند سؤال هر رونده دلیل حال او باشد قومی را همه اندیشه مخلوقات و محدثات گرفته بود و ز همت دون چندان در مصنوعات آویختند که خود پروای صانع نداشتند و با حقیقت معرفت او نپرداختند تا یکی از روح پرسید یکی از کوه یکی از مال غنیمت یکی از حال یتیمان یکی از خمر و قمار یکی از عذر زنان لا جرم جواب همگنان بواسطه داد چنانک گفت یسیلونک عن الأنفال قل الأنفال لله و الرسول الآیة و یسیلونک عن الروح قل الروح من أمر ربی الآیة و یسیلونک عن الجبال فقل ینسفها ربی نسفا

ای سید سادات و ای مهتر کاینات ایشان که فرمود از ما با دیگری پرداختند و بقدر همت خود سؤال کردند همه را تو ای محمد جواب ده و مقصودهاشان در کنار نه باز قومی که از ما پرسند و از دوستی ما با دیگری نپردازند تخصیص و تشریف ایشان را بجواب واسطه از میان بردارم بخودی خودشان جواب دهم

فإنی قریب نگفت قل انی قریب آن گه در تشریف بیفزود گفت عبادی بندگان من رهیکان من اضافت ایشان با خود کرد اگر کعبه سنگین را بآنچ رقم اضافت بروی کشید و گفت طهر بیتی چندان شرف یافت که مطاف جهانیان و قبله عالمیان گشت و از هر جباری که قصد آن کرد آزاد شد پس بنده مؤمن با معرفت و توحید چون این رقم تخصیص و اضافت بروی کشید اولی تر که بکرامتها و رتبتها رسد و گفته اند که عبد بر دو قسم است یکی آنست که این نام بر وی افتاد از طریق ایجاد و تسخیر و برین معنی گفت الله جل جلاله إن کل من فی السماوات و الأرض إلا آتی الرحمن عبدا و برین اعتبار مؤمن و کافر و صدیق و زندیق را عبد گویند

و قسم دیگر آنست که این نام بروی افتاد از طریق تخصیص و تشریک چنانک گفت و إذا سألک عبادی عنی الآیة إن عبادی لیس لک علیهم سلطان الآیة أسری بعبده الآیة و عباد الرحمن الآیة و برین اعتبار اگر فاسقی را گویند یا کافری را که وی بنده خدا نیست که بنده طاغوت است و بنده هوی و شهوت روا باشد و به قال الله عز و جل و عبد الطاغوت و قال النبی تعس عبد الدرهم

أجیب دعوة الداع إذا دعان این باز کرامتی دیگر است وابندگان و فضلی دیگر که اجابت خود در خواندن و دعا کردن ایشان بست نه در اخلاص اعمال ایشان تا اگر مفلسی باشد یا عاصیی که از سر ندامت و شکستگی بی بضاعت طاعت او را خواند نومید نباشد و خواندن بنده مر خدای را سه روی دارد هر سه دعا گویند اول آنست که بروی ثنا گوید و بپا کی بستاید و بیگانگی وی اقرار دهد چنانک گوید انت الله لا اله انت ربنا لک الحمد هذا و امثاله و الیه الاشارة

بقوله صلی الله علیه و آله و سلم و الدعاء هو العبادة

دیگر وجه آنست که بنده عفو خواهد و مغفرت و رحمت گوید اغفر لی و ارحمنی و اعف عنی و اهدنی و من ذلک قوله تعالی اهدنا الصراط المستقیم سدیگر وجه آنست که حظ دنیوی خواهد گوید ارزقنی مالا و ولدا این هر سه قسم را دعا گویند که بنده باول در همه خدای را خواند و گوید یا الله یا رحمن یا رب اما معنی آیت گفته اند که خاص است اگر چه بر لفظ عام است میگوید خواندن خواننده را پاسخ کنم هر گه که خواند یعنی خواندن او بشرط خویش باشد و در اجابت وی خیرت بود و دلیل برین تخصیص آنست که مصطفی ع گفت

ما من مسلم دعا الله عز و جل بدعوة لیس فیها قطیعة رحم و لا اثم الا اعطاه بها احدی خصال ثلث اما ان یعجل دعوته و اما ان یدخر له فی الآخرة و اما ان یدفع عنه من الشر مثلها قالوا یا رسول الله اذ انکثر قال الله اکثر ...

... و عن جابر قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یدعو الله بعبده یوم القیمة فیقفه بین یدیه فیقول عبدی انی امرتک ان تدعونی و وعدتک ان استجیب لک فهل کنت تدعونی فیقول نعم یا رب کنت ادعوک فیقول کنت تری لبعض دعایک اجابة و بعضه لا تری له اجابة فیقول نعم یا رب فیقول اما انک ما دعوتنی بدعوة قط الا استجبتها لک فاما اکون عجلتها لک فی الدنیا و اما ذخرتها لک فی الآخرة أ لیس دعوتنی یوم کذا و کذا فی حاجة اقضیها فقضیتها فیقول نعم یا رب فیقول انی ذخرت لک فی الجنة کذا و کذا فلا یدعو الله دعوة دعا بها عبده المؤمن فی الدنیا الا بین له ما عجل له و ما ذخر قال فبینا العبد فی ذلک الموقف یقول یا لیت لم یعجل لی من دعایی شی ء

و شرط دعا آنست که بنده در حال دعا شکسته دل باشد و اندهگن و دعا که کند بتضرع و زاری کند با رهبت و خشیت لقوله تعالی ادعوا ربکم تضرعا و خفیة آنست که دعا بسر کند و بآهستگی و شکستگی نه بآواز بلند که آواز بلند در دعا اعتداست و الله تعالی اعتداء در دعا دوست ندارد یقول تعالی إنه لا یحب المعتدین

و قال ابو موسی الاشعری قدمنا مع رسول الله فلما دنونا من المدینة کبر الناس و رفعوا اصواتهم فقال صلی الله علیه و آله و سلم یا ایها الناس انکم لن تدعو أصم و لا غایبا

و ازینجاست که رب العالمین زکریا را بآواز نرم در دعا بستود گفت إذ نادی ربه نداء خفیا

و از آداب دعا آنست که طاعتی و صدقه فرا پیش دارد که مردی از مصطفی ص دعا خواست رسول گفت اعنی علی کثرة الرکوع و السجود دیگری آمد و دعا خواست گفت و هل أتیت بجناح الدعاء یعنی الصدقة ...

... فقد قال ص ان الله یحب الملحین فی الدعاء و کان یقول یا من لا یبرمه الحاح الملحین و از آداب دعا تعمیم است فانه ص سمع رجلا یقول اللهم اغفر لی

فقال عم و لا تخص و عن انس بن مالک قال رسول الله ان العبد لیدعو الله و هو یحبه قال فیقول یا جبریل اقض لعبدی هذا حاجته و اخرها فانی احب ان لا ازال اسمع صوته و ان العبد لیدعوا الله و الله یبغضه فیقول الله عز و جل یا جبریل اقض لعبدی هذا حاجته باخلاصه و عجلها فانی اکره ان اسمع صوته و عن یحیی بن سعید القطان قال رأیت الحق فی المنام فقلت الهی کم ادعوک و لا تجیبنی فقال یا یحیی لانی احب ان اسمع صوتک

و عن ربیعة بن وقاص عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم قال ثلاث مواطن لا ترد فیها دعوة العبد رجل یکون فی بریة حیث لا یراه احد فیقوم فیصلی فیقول الله تعالی لملایکته أری عبدی هذا یعلم ان له ربا یغفر الذنوب فانظروا ما یطلب فتقول الملایکة ای رب رضاک و مغفرتک فیقول اشهدوا انی قد غفرت له و رجل یکون معه فیفر عنه اصحابه و یثبت هو فی مکانه فیقول الله للملایکة انظروا ما یطلب عبدی فتقول الملایکة بذل مهجة نفسه لک و یطلب رضاک و مغفرتک فیقول اشهدوا انی قد غفرت له و رجل یقوم من آخر اللیل فیقول الله أ لیس قد جعلت اللیل سکنا و النوم سباتا فقام عبدی هذا مصلی و یعلم ان له ربا فیقول الله لملایکة انظروا ما یطلب عبدی فتقول الملایکة رضاک و مغفرتک فیقول اشهدوا انی قد غفرت له

و عن جابر قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و الذی نفسی بیده ان العبد لیدعو الله و أنه علیه غضبان فیعرض عنه ثم یدعوه فیعرض عنه ثم یدعوه فیقول الله تعالی للملایکة ان عبدی لن یدعو غیری فقد استحییت منه کم یدعونی و اعرض عنه اشهدکم انی قد استجبت له

و در خبرست که مردی در مسجد رسول صلی الله علیه و آله و سلم دعا میکرد و رسول در وی می نگریست و تبسم میکرد گفتند یا رسول الله چرا تبسم کردی گفت عجب آمد مرا دعاء این مرد یک بار بگفت که یا رب الله یک بار گفت که لبیک پس دو بار بگفت که یا رب الله دو بار بگفت که لبیک پس سه بار بگفت که یا رب الله سه بار بگفت که لبیک

و عن عبد الله بن عمر قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم من فتحت له منکم ابواب الدعاء فتحت له ابواب الرحمة و ما سیل الله شییا احب الیه من ان یسیل العافیة ان الدعاء ینفع بما نزل و مما لم ینزل فعلیکم عباد الله بالدعاء

و عن واثلة بن الاسقع قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم اربعة لا ترد دعوتهم امام عادل و دعوة المریض و دعوة المرء المسلم لاخیه بالغیب و دعوة الوالد لولده

و عن ابی هریرة قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ثلاثة لا ترد دعوتهم الامام العادل و الصایم حین یفطر و دعوة المظلوم تحمل علی الغمام تفتح لها ابواب السماء و یقول الرب عز و جل لا نصرتک و لو بعد حین و فی روایة الذاکر الله کثیرا مکان قوله و الصایم حین یفطر

أجیب دعوة الداع خداوندان معانی گفتند این تشریف است و تخفیف و آنچه گفت فلیستجیبوا لی تکلیف است و تشدید چون بعز خویش دانست که بار حکم و تکلیف بر بنده می نهد نخست او را بشارت داد به این کرامت و نواخت که گفت أجیب دعوة الداع تا بنده باین بشارت و کرامت آن بار حکم و تکلیف بر وی آسان شود و نظیر این در قران فراوانست یا أیها الذین آمنوا ارکعوا و اسجدوا و قال تعالی یا أیها الذین آمنوا اتقوا الله حق تقاته هذا و امثاله

فلیستجیبوا لی و لیؤمنوا بی هر چند که استجابت و ایمان بمعنی متقارب اند اما فرق آنست که استجابت بحکم استعمال در اعمال جوارح ظاهر رود و ایمان در اعتقاد دل و گفته اند استجابت بنده قول لا اله الا الله است علی ما روی فی بعض الکتب ان الله عز و جل قال لملایکته ادعوا لی عبادی قالوا یا رب کیف و السماوات السبع دونهم و العرض فوق ذلک قال انهم اذ قالوا لا اله الا الله فقد استجابوا لی و قال بعض المفسرین فلیستجیبوا لی ای فلیجیبوا نی ای فی ما افترضت علیهم و تعبدتهم به من الایمان بی و برسولی و الطاعة لی

اگر کسی گوید این دو آیت چون اجنبی است در میان احکام روزه که پیشین آیت و پسین آیت از احکام روزه است پس چه فایده را این در میان آورد جواب آنست که این همه متقارب اند و هیچ تجانب نیست که الله تعالی در پیشین آیت گفت و لتکبروا الله علی ما هداکم و لعلکم تشکرون ایشان را بر ذکر خود داشت و بتکبیر و شکر فرمود آن گه ایشان را بثواب این تکبیر و شکر امیدوار کرد ...

... پس آن گه باحکام روزه باز گشت که أحل لکم لیلة الصیام الآیة سبب نزول این آیت آن بود که در ابتداء اسلام که فرمان آمده بود بروزه ماه رمضان کسی که افطار کردی طعام و شراب و مباشرت اهل خویش او را حلال بودی و گشاده تا آن گه که بخفتی یا نماز خفتن کردی پس بعد از آن حرام بودی هم طعام و هم شراب و هم مباشرت تا دیگر شب عمر خطاب شبی بعد از آنکه نماز خفتن کرده بود دست بزن خویشتن برد آن گه خود را ملامت کرد و می گریست باین مخالفت شرع که از وی بیامده بود بحضرت مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم آمد و قصه خویش باز گفت و رخصت طلبید رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم گفت ما کنت جدیرا بذلک یا عمر

این نه سزای تو است که کردی در آن حال جماعتی برخاستند که همین واقعه افتاده بود ایشان را و همه معترف شدند پس خدای تعالی در شأن ایشان این آیت فرستاد عبد الرحمن بن ابی لیلی بطریقی دیگر روایت میکند میگوید عمر خطاب پیش مصطفی آمد گفت یا رسول الله دوش کام خود از اهل خود طلب کردم گفت که من خواب کرده ام پنداشتم که بهانه است دست بوی بردم و کام خود از وی برداشتم رسول صلی الله علیه و آله و سلم گفت یا عمر بدانچه کردی سزاوار نه پس رب العالمین از بهر عمر این آیت فرستاد و مسلمانان را رخصت داد

أحل لکم لیلة الصیام الرفث إلی نسایکم رفث اینجا کنایت از جماع است و هر چه در قرآن آمد از مباشرت و ملامست و افضا و دخول قال ابن عباس رض ان الله عز و جل حی کریم یکنی هن لباس لکم و أنتم لباس لهن ای هن سکن لکم و انتم سکن لهن لباس اینجا کنایت است از رسیدن مرد بزن و زن بمرد بی جامه همچنانک جای دیگر گفت و فرش مرفوعة و فی الخبر الولد للفراش

اهل معانی گفتند لباس آن جامه است که فاتن دارد و شعار گویند پس مرد و زن را بدین معنی لباس خواند که یکدیگر را همچون جامه اند مر تن را و گفته اند ایشان را لباس از بهر آن خواند که هر دوستر یکدیگرند از آنچه ناپسندیده شرعست و دلیل برین قول آن خبرست که رسول صلی الله علیه و آله و سلم گفت من تزوج فقد احرز دینه ...

... و ابتغوا ما کتب الله لکم می جویید آنچه الله شما را نوشت در لوح محفوظ از فرزندی که باشد شما را

در خبر می آید که اعمال بنی آدم بمرگ همه منقطع شود و گسسته گردد مگر صدقة روان و فرزند پارسای شایسته که پدر خویش را دعا گوید بعد از وی و در خبر می آید که ملک تعالی بنده را بنوازد و بزرگ گرداند بنده گوید بار خدایا بچه عمل مرا باین رتبت رسانیدی گوید بدعاء ولدک لک

معاذ جبل گفت و ابتغوا ما کتب الله لکم یعنی لیلة القدر حسن خواند و ابتغوا ما کتب الله لکم بر پی آن فرمان ایستید که الله شما را نوشت

و کلوا و اشربوا این در شأن ابو قیس آمد صرمة بن انس بن صرمة که همه روز در کار بود بکشاورزی و روزه داشت چون شب در آمد اهل وی خواست که طعامکی گرم از بهر وی بسازد چون آن طعامک بساخت ابو قیس از ماندگی در خواب شده بود چون بیدار شد گفت نخورم که مخالفت شرع باشد و نافرمانی حق پس روزه در روزه پیوست و در نیمه روز بی طاقت شد چنانک بیهوش گشت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چون او را چنان رنجور دید گفت چه رسید ترا ابو قیس قصه خویش بگفت رسول صلی الله علیه و آله و سلم پاره در گرفت در حال آیت آمد و کلوا و اشربوا ای اللیل کله

حتی یتبین لکم الخیط الأبیض الآیه تفسیر این مصطفی ع عدی حاتم را در آموخت گفت صل کذا و کذا و صم فاذا غابت الشمس فکل و اشرب حتی یتبین لکم الخیط الأبیض من الخیط الاسود عدی حاتم گفت چون این از مصطفی بشنیدم فراز گرفتم یک رشته سپید و دیگری سیاه و بوقت صبح در آن مینگرستم و هیچ بر من روشن نمی شد آن گه با رسول بگفت که من چه کردم رسول بخندید گفت یا ابن حاتم انک لعریض القفا

قال ابو سلیمان الخطابی هذا یتأول علی وجهین احدهما ان یکون کنایة عن الغباوة و سلامة الصدر و الثانی انه اراد انک غلیظ الرقبة وافر اللحم لان من اکل بعد الصبح لم ینهکه الصوم و لم یبن له اثر فیه ثم قال یا ابن حاتم انما ذاک بیاض النهار من سواد اللیل ای پسر حاتم آن رشته سپید و سیاه مثلی است تاریکی شب و روشنایی روز را نبینی که در عقب گفت من الفجر فجر نامیست اول بامداد را که نفس صبح بشکافد از شب و در خبر می آید که الفجر فجران فجر یحرم فیه الطعام و تحل فیه الصلاة و فجر تحرم فیه الصلاة و یحل فیه الطعام

فجر دواند فجر صادق فجر کاذب اول فجر کاذب پدید آید سپیدی از مشرق ظاهر شود و ارتفاع گیرد مانند عمودی و چندانک ربع آسمان طول آن برکشد و عرب آن را ذنب السرحان گویند و بقدر دو ساعت که از شب مانده باشد این فجر کاذب بپاید آن گه اندک اندک باز میشود و در افق تاریکی می افزاید پس از میان ظلمت فجر صادق سر بر زند سرخی باشد که بعرض افق باز می افتد بتدریج مصطفی ع ازینجا گفت لیس الفجر بالابیض المستطیل و لکنه الاحمر المعترض

چون این فجر صادق آغاز کند طعام خوردن بر روزه دار حرام شود و وقت نماز در آید چنانک در خبر گفتیم و بنده باید که در آن وقت بیدار باشد که آن وقتی عزیز است و ساعتی بزرگوار و رب العالمین از شرف آن سوگند بدان یاد کرده و گفته و الصبح إذا تنفس

ثم أتموا الصیام إلی اللیل الایة پس آن گه روزه خویش تمام کنید تا بشب این إلی غایت راست که چون شب در آمد روزه بغایت رسید و وقتش سپری گشت و روزه دار در حد فطر افتاد اگر طعام خورد و اگر نه و در بعضی روایات بیاید اکل او لم یأکل و مصطفی ع مواصلت کرد روز و شب در هم پیوست و طعام نخورد جبرییل آمد و گفت قبلت مواصلتک و لا تحل لامتک من بعدک وصال تو پذیرفتند و امت ترا بعد از تو روا نیست که وصال کنند ...

... ای صحة الاعمال بالنیات و مسجد در آن شرطست که گفت و أنتم عاکفون فی المساجد و مستحب است که با اعتکاف روزه دارد پس اگر روزه ندارد اعتکاف درست باشد بمذهب شافعی که در اصل وی روزه از شرط اعتکاف نیست و لهذا

قال عمر انی نذرت ان اعتکف لیلة فی الجاهلیة فقال النبی صلی الله علیه و آله و سلم أوف بنذرک

و بدانک معتکف چنان فرا نموده است که من از جهان گریخته ام و کرده همه سال را درمان ساز آمده ام و درگاه را لزوم گرفته ام و آستانه بالین کرده ام و خاک بستر تا نیامرزی باز نگردم ازین در لا جرم در خبر می آید که چون معتکف بیرون آید او را گویند بیرون آری از گناه خویش چنان که آن روز که از مادر زادی و فی الخبر من اعتکف عشرا فی رمضان کان کحجتین و عمرتین

و فی الاثر من اعتکف یوما فکعدل عشر رقاب و من اعتکف یومین فعدل عشرین رقبة و من اعتکف ثلاثة ایام فعدل ثلثین رقبة و من اکثر فعلی قدر ذلک

و فاضلتر آنست که در دهه آخر ماه رمضان معتکف نشیند که مصطفی ع چنین کردی و هرگز اعتکاف درین دهه دست بنداشتی و درست است که یک سال سی روز معتکف نشست و سال دیگر بیست روز آن سال که سی روز نشست سبب آن بود که ده روز پیشین معتکف نشست طلب شب قدر را جبرییل آمد و گفت آنچه می جویی در پیش است پس ده روز میانین نشست جبرییل گفت دیگر باره آنچه میجویی در پیش است پس ده روز پسین معتکف نشست تمامی سی روز اما آن سال که بیست روز معتکف نشست چنان بود که پیشین سال بغزا بود با یاران و اعتکاف از وی فایت شد دیگر سال ده روز سال گذشته را قضا کرد و ده روز آن سال را که در آن بود و یک سال چنان افتاد که اعتکاف وی در ماه رمضان فایت شد و در شوال معتکف نشست و سبب آن بود که بمسجد آمد و خیمه زد اعتکاف را زنی از زنان وی دستوری خواست باعتکاف او را دستوری داد پس دیگر زنان آمدند و بمسجد خیمه زدند عایشه و حفصه و دیگران مصطفی نگاه کرد خیمها دید زده خشم گرفت گفت باین می پارسایی خواهید من امسال معتکف نمی نشینم و بیرون آمد از اعتکاف خویش پس در ماه شوال آن ده روز قضا کرد

تلک حدود الله قیل فرایض الله و شروطه و قیل ممنوعاته این اندازها است که خدای نهاد در دین خویش میان طاعت و معصیت پسند و ناپسند فلا تقربوها گرد اندازهای وی مگردید بسست فرا گرفتن و فرو گذاشتن ...

میبدی
 
۲۶۲۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۰۸ - ۳۳ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و إذا سألک عبادی عنی میگوید چون بندگان من مرا از تو پرسند آن بندگانی که بحلقه حرمت ما در آویختند و در کوی ما گریختند هر چه دون ماست گذاشتند و خدمت ما برداشتند با ما گرویدند و از اسباب ببریدند عمامه بلا بر سر پیچیدند و مهر ما بجان و دل خریدند عاشق در وجود آمدند و با عشق بیرون شدند

با عشق روان شد از عدم مرکب ما ...

... تا باز عدم خشک نیابی لب ما

این چنین بندگان و این چنین دوستان چون مرا از تو پرسند و نشان ما از تو طلبند بدانک من بایشان نزدیکم ناخوانده و ناجسته نزدیکم تا پیوسیده و نادریافته نزدیکم باولیت خود در صفت خود قیوم و قریبم نه سزای بنده را که من بنعت خود نزدیکم این همانست که کلیم خود را گفت موسی ع آن شب دیجور در آن پایان طور نودی من شاطی الوادی الایمن موسی را آواز دادند از کران وادی مبارک از سوی راست

بزرگوارا موسی که از پس آمد کس بگوش سر خویش سخن حق نشنیده بود مگر موسی خدا ندا داد او را که یا موسی موسی بیقرار شد طاقتش برسید و صبرش برمید صبر با مهر کی برآید جاوید دست مهر صبر رباید موسی از سر سوز و وله و بی طاقتی گفت خواننده را شنوانیدی أین اطلبک کجات جویم ندا آمد که ای موسی چنانک خواهی می جوی که من با توام نزدیک ترم بتو از جان تو در کالبد تو و از رگ جان تو بتو و ز سخن تو بدهن تو الکلام کلامی و النور نوری و انا رب العالمین از روی اشارت چنانستی که رب العزة گفتی یا موسی بعلم ترا نزدیکم و زو همت دور ای موسی بهره محبان خودم و بهره رسان مزدور یاد من عیش است و مهر من سور شناخت من ملک است و یافت من سرور صحبت من روح روح است و قرب من نور دوستان را بجای جانم و عارفان را رستاخیز بی صور ...

... ای جان جهان تو کفر و ایمان منی

فإنی قریب أجیب دعوة الداع میگوید من به بندگان نزدیکم نزدیکان را دوست دارم خوانندگان را پاسخ کنم جویندگان را بخود راه دهم متقربان را بپسندم بنده من بمن نزدیک شو تا بتو نزدیک شوم من تقرب الی شبرا تقربت الیه ذراعا بنده من تو مرا میخوانی من اجابت میکنم من نیز ترا بر نصرت دین خود میخوانم و بر پذیرفتن رسالت رسول خود میخوانم اجابت کن بنده من دری بر گشای تا دری بر گشایم در دعا بر گشای تا در اجابت برگشایم ادعونی أستجب لکم در انابت بر گشای تا در بشارت بر گشایم و أنابوا إلی الله لهم البشری در هزینه بر گشای تا در خلف بر گشایم و ما أنفقتم من شی ء فهو یخلفه در مجاهدت بر گشای تا در هدایت بر گشایم و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا در توکل بر گشای تا در کفایت بر گشایم و من یتوکل علی الله فهو حسبه در استغفار بر گشای تا در مغفرت بر گشایم ثم یستغفر الله یجد الله غفورا رحیما

آن گه گفت لعلهم یرشدون این بار حکم که بر تو نهادم مصلحت ترا و ساختن کار ترا نهادم تا بر راه راست بمانی و بنعیم جاودانه رسی و از ما بر سود باشی که ما خلق را نه بدان آفریدیم تا بریشان سود کنیم بلکه تا ایشان بر ما سود کنند

ما خلقت الخلق لاربح علیهم و انما خلقتهم لیربحوا علی

أحل لکم لیلة الصیام الآیة هم پیغام است و هم تفضیل و هم تخفیف پیغام راست و تفضیل نیکو و تخفیف بسزا پیغام خداوند برهیکان و تفضیل روزه ماه رمضان بر دیگر اعمال بندگان و تخفیف ایشان در اباحت عشرت با هم جفتان

گفت لیلة الصیام شب را در روزه پیوست و شب طعام را بود نه روزه را لکن چون از اول شب نیت کند در عداد روزه داران است و ثواب روزه از وقت نیت او را در دیوان است باین وجه روزه بر همه عبادات فضل دارد که در همه عبادات تا نیت در عمل نه پیوندی ثواب عمل حاصل نشود و در روزه چون شب در آمد و نیت در دل آمد عقد روزه بسته شد هر چند که تا وقت بام طعام و شراب خورد و عشرت کند او را از جمله روزه داران شمرند و ثواب وی هیچیز بنکاهند

کریما خداوندا مهربانا که بنده طعام و شراب می خورد و با اهل خود عشرت میکند و او را در آن ثواب روزه داران میدهد ازین عجب تر که او را طعام خوردن فرماید در وقت سحر آن گه بنده را از آن سحور خوردن تعبیه های لطیف از غیب بیرون آرد و رقم دوستی کشد آری مقصود نه نان خوردن است مقصود آنست تا بنده در کمند دوستی افتد پس طعام خوردن بهانه است و سحور دام دوستی را دانه است این همچنانست که موسی را لیلة النار آتش نمودند آتش بهانه بود و کمند لطف در میان آن تعبیه بود ابر سیاه بر آمد و شب تاریک در آمد و باد عاصف در جستن آمد بانگ گرگ برخاست و گله در رفتن آمد و اهل موسی در نالیدن آمد جهان همه تاریک شده و ظلمت فرو گرفته موسی بیطاقت شده و ز جان خویش بفریاد آمده که

وقتست کنون اگر بخواهی بخشود

چون کشته شوم دریغ کی دارد سود

موسی آتشزنه برداشت سنگ زد بر آن و آتش ندید آن گه از دور آتشی بدید و آن همه آشوب و شور بهانه بود و مقصود در میان آن تعبیه بود همچنین بنده را در میانه شب بطعام خوردن فرماید بزبان شرع گوید تسحروا فان فی السحور برکة و گوید صلوات الله علی المتسحرین و گوید اللهم بارک لامتی فی سحورهم ما انعم الله علی عبد من نعمة الا و هو سایله عنها یوم القیمة الا السحور استعینوا باکلة السحر علی صیام النهار این همه ترغیب و تحریض که شرع مصطفی بدان ناطق است نه عین خوردن راست بلکه کاری دیگر و نواختی دیگر راست چنانستی که خدای گفتی بنده من این سحور خوردن دام وصلت است که من نهادم تا تو بر خیزی و در دام دوستی ما افتی فریشتگان را گوییم در نگرید بنده من از شب خیر انست بسم الله بر زبان تو برانم گویم بنویسید که بنده من از ذاکرانست عطسه بر تو گمارم تا گویی الحمد لله گویم به بینید بنده من از شاکرانست سوزی در دلت پدید آرم تا از سر آن سوز گویی آه گویم بنده من بمهر ما سوزانست بنده می سوزد و می زارد و خدای او را می نوازد و الله در دلش نور معرفت می فزاید وحقیقت کرم بزبان لطف با بنده میگوید

من آن توام تو آن من باش ز دل

بستاخی کن چرا نشینی تو خجل

گر جرم همه خلق کنم پاک بحل ...

میبدی
 
۲۶۲۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۱۰ - ۳۴ - النوبة الثانیة

 

... روی ابو هریرة قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم انما انا بشر و انتم تختصمون الی و لعل بعضکم ان یکون الحن بحجته من بعض فأقضی له علی نحو ما اسمع منه فمن قضیت له بشی ء من حق اخیه فانما اقطع له قطعة من النار

دو مرد بودند در عهد رسول صلی الله علیه و آله و سلم یکی امرؤ القیس بن عابس الکندی و دیگر عبدان بن الاشوع با یکدیگر خصومت کردند بضیعتی که میان ایشان بود امرؤ القیس خواست تا سوگند خورد و حق خود بر وی بسوگند درست کند الله تعالی آیت فرستاد که إن الذین یشترون بعهد الله و أیمانهم ثمنا قلیلا میگوید ایشان که می خرند بفروختن عهد خدای و سوگندان خویش بهای اندک ایشان را در آن جهان بهره نیست

پس چون رسول خدا این آیت بر وی خواند سوگند نخورد و خصومت بگذاشت و آن زمین که در آن خصومت میرفت بعبدان باز گذاشت

پس خدای تعالی در شأن ایشان این آیت فرستاد و لا تأکلوا أموالکم بینکم بالباطل الی آخرها

یسیلونک عن الأهلة الآیة معاذ جبل و ثعلبة بن غنم هر دو از رسول خدا پرسیدند که این ماه نو چونست که می افزاید و می کاهد و بر یک صفت نمی پاید

رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد قل هی مواقیت للناس گفت ایشان را جواب ده که حکمت در زیادت و نقصان ماه نو آنست که تا هنگامها و وقتها بر مردم روشن شود و راه برند بمزد مزدوران و عدت زنان و مدت باروران و محل دینها و تحقیق شرطها و نیز ماه رمضان و فطر و روزگار حج و ترتیب آن باین روشن میشود و بر خلق آسان ...

... و أتوا البیوت من أبوابها ای اطلبوا المعروف من اهله هر معروفی را جایی هست و هر کاری را رویی و هر بری را محلی و اهلی چون نه بجای خویش و نه از اهل خویش طلب کنی بر نباشد بر آنست که از اهل خویش طلب کنی مصطفی ع بر وفق این گفت اطلبوا المعروف من اهله اطلبوا الخیر عند حسان الوجوه

و قاتلوا فی سبیل الله الآیة اول آیتی که فرو آمد در قتال و جهاد با کافران این آیت بود و مصطفی ع بر موجب این آیت جنگ میکرد هر کس از کافران که بجنگ آمدی با وی جنگ کردی و اگر نه ابتدا نکردی چنانک گفت و لا تعتدوا ای لا تبدوا و لا تفجأوهم بالقتال ناگاه ایشان را مکشید پیش از آن که باسلام دعوت کنید و ابتدا مکنید مگر که ایشان ابتدا کنند إن الله لا یحب المعتدین پس این آیت و این حکم منسوخ شد بآنچه گفت فاقتلوا المشرکین حیث وجدتموهم این قول بعضی مفسران است اما ابن عباس و مجاهد میگویند این آیت از محکمات قرآن است که از حکم آن هیجیز منسوخ نشد و فرمانست بقتال کافران چنانک جایهای دیگر بآن فرمود فاقتلوا المشرکین قاتلوهم یعذبهم الله بأیدیکم قاتلوا الذین لا یؤمنون بالله و اشباه ذلک و باین قول معنی و لا تعتدوا آنست که زنان و کودکان را مکشید و چون زینهار خواهند زینهار دهید و زینهار مشکنید و از عهد باز پس نیایید و چون گزیت پذیرند گزیت ازیشان بپذیرید و این گزیت پذیرفتن خاصه اهل کتاب راست بنص قرآن و ذلک فی قوله تعالی قاتلوا الذین لا یؤمنون بالله و لا بالیوم الآخر الی قوله من الذین أوتوا الکتاب حتی یعطوا الجزیة عن ید مجوس را همین حکم است که مصطفی ع گفت سنوا بهم سنة اهل الکتاب

و علی بن ابی طالب ع را پرسیدند که جزیة از مجوس پذیریم گفت آری که ایشان را کتابی بود و برداشتند و ببردند از میان ایشان این دلیلی روشن است که پذیرفتن جزیة را اهل کتاب بودن شرط است پس مشرکان و عبده اوثان ازین حکم بیرون اند و البته ازیشان جزیت نه پذیرند که نه اهل کتاب اند و رب العالمین حکم ایشان این کرد که و قاتلوهم حتی لا تکون فتنة ای قاتلوهم حتی یسلموا با ایشان کشتن میکنید تا آن گه که مسلمان شوند پس جزز اسلام ازیشان قبول نباید کرد و نیز گفت و اقتلوهم حیث ثقفتموهم ای حیث وجدتموهم ایشان را بکشید هر جا که بریشان دست یابید و أخرجوهم من حیث أخرجوکم و ایشان را از مکه بیرون کنید چنانک شما را بیرون کردند و الفتنة أشد من القتل و شما را که عذاب میکردند که از اسلام باز آیید آن سختتر است در ناپسند الله از کشتن که ایشان را کشید در حرم معنی دیگر و الفتنة أشد من القتل شرک آوردن صعب تر است از کشتن شما ایشان را

و لا تقاتلوهم عند المسجد الحرام قراءت حمزه و علی و لا تقتلوهم حتی یقتلوکم فیه فان قتلوکم فاقتلوهم بی الف است در هر سه حرف و دیگران همه بالف خوانند آن از قتل است و این از قتال آن عین کشتن است و این جنگ کردن میگوید ایشان را مکشید به نزدیک مسجد حرام یعنی در حرم تا آن گه که شما را کشند پس اگر شما را کشند همانجای شما نیز کشید همانجای ایشان را میان مفسران اختلاف است که این آیت منسوخ است یا محکم مجاهد گفت محکم است که در حرم تا کافران بقتال ابتدا نکنند روا نیست مسلمانان را با ایشان قتال کردن و کشتن و بقول قتاده و ربیع این حکم منسوخ است بآیت سیف و باین آیت دیگر که گفت و قاتلوهم حتی لا تکون فتنة میگوید با ایشان کشتن کنید تا آن گه که بر زمین کافر نماند که مسلمانان را رنجاند یا بی گزیت ایمن زید ...

... فإن انتهوا فلا عدوان ای لا سبیل به و لا حجة لقوله تعالی ایما الاجلین قضیت فلا عدوان علی ای لا سبیل علی میگوید اگر از شرک آوردن و افزونی جستن باز ایستند شما را بر ایشان راهی نیست و حجتی نیست که با ایشان در حرم کشتن کنید إلا علی الظالمین مگر بر ایشان که ابتدا کنند و با شما در حرم کشتن کنند قال عکرمه الظالم الذی ابی ان یقول لا اله الا الله

الشهر الحرام بالشهر الحرام رسول خدا سریه فرستاد در ماه حرام بقومی مشرکان ایشان گفتند که در ماه حرام جنگ می کنید این جواب آنست میگوید که ایشان نیز ترا از مکه در ماه حرام برگردانیدند یعنی در صلح حدیبیه که رسول خدای را بر گردانیدند و با وی پیمان بستند که دیگر سال باز آید این بر گردانیدن هم در ماه حرام بود و مشرکان آزرم نداشتند رب العالمین گفت این ماه حرام بآن ماه حرام و این شکستن آزرم بآن شکستن آزرم

فمن اعتدی علیکم فاعتدوا علیه خرج مخرج الجواب و المضاهاة این در برابر نام جنایت بیامد بر طریق جزا چنانک جای دیگر گفت فیسخرون منهم سخر الله منهم

و فی الخبر من سب عمارا سبه الله

و اتقوا الله و اعلموا أن الله مع المتقین الله با پرهیزگارانست ایشان که از هوی و مراد خود بپرهیزند و رضا و مراد خویش فدای رضا و مراد حق کنند و بهر چه شان پیش آید خدای را در آن قیام کنند نه خود را الله تعالی بنصرت بایشان است چنانک جای دیگر گفت إن تنصروا الله ینصرکم و فی الخبر من کان الله کان الله له

و أنفقوا فی سبیل الله و لا تلقوا بأیدیکم إلی التهلکة التهلکة الهلاک و المراد بالایدی الانفس فعبر الله بالید عن النفس کقوله قدمت یداک

این آیت را تأویلها گفته اند یکی آنست که اگر هزینه نکنید در راه خدای و در آن نکوشید و بصفت بخل آلوده گردید هلاک شوید هم از روی ظاهر و هم از روی باطن باطن خراب شود بسبب بخل و ظاهر هلاک گردد بدست دشمن این جواب آنست که چون فرمان آمد بانفاق قوی گفتند اگر ما هزینه کنیم درویش و مفلس بمانیم و در کار روزی ظن بد بردند بخدای عز و جل رب العالمین گفت نفقه کنید و خود را هلاک مکنید و تنهای خویش ببیم درویشی و ترسیدن بر گسستن روزی سوی تباهی میفکنید و احسنوا الظن بالله فی الثواب و الاخلاف بخدای عز و جل ظن نیکو برید بپاداش نیکو کردن در آن جهان و درین جهان بدل مال دادن و روزی فراخ همانست که گفت و ما أنفقتم من شی ء فهو یخلفه و هو خیر الرازقین

قال رسول الله من ارسل نفقة فی سبیل الله و اقام فی بیته فله بکل درهم سبعمایة درهم و من غزا بنفسه فی سبیل الله و انفق فی وجهه ذلک فله بکل درهم یوم القیمة سبعمایة الف درهم ثم تلا هذه الآیة و الله یضاعف لمن یشاء

زید اسلم گفت این در شأن قومی آمد که با غازیان بیرون می شدند بی برگ و بی ساز و توانایی آن نداشتند پس براه در منقطع می شدند پس و بال و عیال دیگران می بودند رب العزة فرمود که در راه خدا بر خود نفقه کنید و اگر چیزی ندارید خود بیرون مشوید و خود را در تهلکة میفکنید و تهلکه آن بود که به گرسنگی و تشنگی یا از ماندگی در رفتن هلاک می شدند آن گه دیگران را گفت که توانایی داشتند و أحسنوا إن الله یحب المحسنین و قیل التهلکة عذاب یقول الله عز و جل و لا تترکوا الجهاد فتعذبوا

میگوید جهاد فرومگذارید که اگر بگذارید بعذاب خدا رسید همانست که جای دیگر گفت إلا تنفروا یعذبکم عذابا ألیما و قیل التهلکة القنوط من رحمة الله

قال ابو قلابه هو الرجل یصیب الذنب فیقول لیست لی توبة فییأس من رحمة الله و ینهمک فی المعاصی این در شأن کسیست که بگناه در افتد آن گه با خود گوید که مرا آب روی نیست و جای توبه نیست که توبه من بجای قبول نیست و از رحمت خدا نومید شود و در گناه بیفزاید رب العالمین گفت خود را هلاک مکنید بانک از رحمت من نومید شوید و بمن ظن بد برید آن گه گفت و أحسنوا بمن ظن نیکو دارید که من آنجا ام که ظن بنده منست انا عند ظن عبدی فلیظن بی ما شاء و قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم ظنوا بربکم ان سیغفر لکم ظنوا بربکم ان سیتوب علیکم ان حسن الظن من العبادة

و قال صلی الله علیه و آله و سلم لا یموتن احدکم الا و هو یحسن الظن بالله فان حسن الظن بالله ثمن الجنة

میبدی
 
۲۶۲۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۱۳ - ۳۵ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی و أتموا الحج و العمرة لله و روی ان النبی قال تابعوا بین الحج و العمرة فانهما ینفیان الفقر و الذنوب کما ینفی الکیر خبث الحدید و الذهب و الفضة و لیس للحج المبرور ثواب دون الجنة

گفت حج و عمره هر دو بر پی یکدیگر دارید و شرط آن بتمامی بجای آرید که هم چنان که آتش زر و سیم و آهن باخلاص برد و فضلها که بکار نیاید بسوزاند حج و عمره فقر ناپسندیده و گناهان نکوهیده را از بنده هم چنان فرو ریزاند و صفاء دل و طهارت نفس در بنده پدید کند و در بعضی اخبار بیاید که بسیاری گناه است بنده را که کفارت آن نیست مگر ایستادن بعرفات و هیچ وقت نیست که شیطان را بینند درمانده تر و زرد روتر از آن وقت که حاجیان در عرفات بیستند از بس که بیند رحمت و فضل خدای بر سر ایشان باران و ریزان و از گناه کبایر یکی آنست که بنده در آن روز بخداوند عز و جل بد گمان بود وز رحمت وی نومید و عن جابر رض قال قال رسول الله اذا کان یوم عرفة ینزل الله تعالی الی سماء الدنیا فیباهی بهم الملایکة فیقول انظروا الی عبادی اتونی شعثا غبرا من کل فج عمیق اشهدکم انی قد غفرت لهم فتقول الملایکة یا رب فلان مرهق فیقول قد غفرت لهم فما من یوم اکثر عتیقا من النار من یوم عرفه

و روی العباس بن مرداس ان النبی صلی الله علیه و آله و سلم دعا عشیة عرفة لامته بالمغفرة و الرحمة و اکثر الدعاء فاجابه انی قد فعلت الا ظلم بعضهم بعضا فاما ذنوبهم فیما بینی و بینهم فقد غفرتها فقال ای رب انک قادر ان تثیب هذا المظلوم خیرا من مظلمته و تغفر لهذا الظالم فلم یجیبه تلک العشیة فلما کان غداة المزدلفة اعاد الدعاء فاجابه الله انی قد غفرت لهم فتبسم رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فقال له بعض اصحابه یا رسول الله تبسمت فی ساعة ما کنت تبسم فیها قال تبسمت من عدو الله ابلیس انه لما علم ان الله عز و جل قد استجاب لی فی امتی اهوی یدعو بالویل و الثبور و یحثو التراب علی رأسه و عن ابن عمر قال لا یبقی یوم عرفة احد فی قلبه مثقال ذرة من الایمان الا غفر له فقال له رجل لاهل عرفات خاصة ام للناس عامة

فقال ابن عمر کنت عند النبی صلی الله علیه و آله و سلم فسمعته یقول ذلک فساله سایل للناس عامة او لاهل عرفات فقال بل للناس عامة

و أتموا الحج و العمرة لله الآیة خلافست میان علماء دین که عمره واجب است یا سنت و قول جدید شافعی آنست و بیشتر علما بر آنند که واجب است همچون حج از بهر آن که لفظ امر بر هر دو مطلق است و مقتضی امر وجوب است یدل علیه ما روی زید بن ثابت مرفوعا ان الحج و العمرة فریضتان لا یضرک بایهما بدأت و فی الکتاب الذی کتبه النبی صلی الله علیه و آله و سلم لعمرو بن حزم ان العمرة هی الحج الاصغر و قال ابن عباس و الله ان العمرة لقرینة الحج فی کتاب الله

و أتموا الحج و العمرة لله الآیة میگوید تمام کنید حج و عمره را یعنی مناسک و حدود و شرایط و فرایض و سنن آن بتمامی بجای آرید و اگر تمامتر خواهید از خانه خویش چون بیرون آیید احرام گرفته بیرون آیید و بمال حلال بی شبهت حج کنید که چون مال حرام بود بیم آن باشد که حج نامقبول بود و در حج بجز حج و زیارت کاری و مقصودی دیگر در پیش مگیرید و حج خود بمیالایید ...

... و لا تحلقوا رؤسکم حتی یبلغ الهدی محله میگوید موی سرباز مکنید تا آن گه که گوسپند بکشند و بمحل انتفاع رسد و تناول اگر در حل باشد یا در حرم این بر قول ایشانست که احصار احصار دشمن نهند و محل محل انتفاع و اکل و تناول نهند و مثال این آنست که مصطفی گفت در آن گوشت که بریره را دادند بصدقه قال قربوه فقد بلغ محله ای بلغ محل طیبه و حلاله بالهدیة الینا بعد أن کانت صدقة علی بریرة

فمن کان منکم مریضا أو به أذی من رأسه الآیة این در شأن کعب بن عجرة الانصاری فرو آمد دیگ می پخت و مصطفی ع بروی بگذشت وی را دید جمنده از سروی می فرو ریخت گفت ای کعب جمنده سرت را می رنجاند گفت آری گفت گوسپندی بکش و درویشان را بخوران یا سه روز روزه دار یا فرقی طعام بشش درویش ده و موسی بستر این فرق به نزدیک اهل حجاز سه صاع باشد هر درویشی را دو مد فإذا أمنتم فمن تمتع بالعمرة إلی الحج الآیة بدانک گزاردن حج و عمره را سه وجه است یکی افراد و دیگر قران و سدیگر تمتع بمذهب شافعی افراد فاضل تر و بمذهب بو حنیفه قران فاضلتر و بمذهب مالک تمتع فاضل تر و این خلاف از آن افتاد که در حجة الوداع که رسول خدا بآخر عمره کرد نیز مختلف شدند مالک گفت تمتع بود بو حنیفه گفت قران بود شافعی گفت افراد بود و حجت شافعی درین آنست که جابر بن زید گفت سمعت رسول الله فی حجة الوداع یقول لبیک بحجة مفردة

و بروایتی دیگر گفت افردوا بالحج فانه اتم لحجتکم و عمرتکم ...

... فمن فرض فیهن الحج فرض در قرآن بر چهار وجه است بمعنی بیان چنانک الله گفت قد فرض الله لکم تحلة أیمانکم یعنی قد بین لکم کفارة ایمانکم جای دیگر گفت سورة أنزلناها و فرضناها یعنی و بیناها وجه دوم فرض بمعنی احل و ذلک فی قوله ما کان علی النبی من حرج فیما فرض الله له ای احل الله له وجه سیم فرض بمعنی انزل و ذلک فی قوله إن الذی فرض علیک القرآن ای انزله وجه چهارم فرض بمعنی اوجب و ذلک فی قوله فنصف ما فرضتم ای اوجبتم علی انفسکم جای دیگر گفت قد علمنا ما فرضناعلیهم

ای اوجبنا علیهم و کذلک قوله تعالی فمن فرض فیهن الحج ای اوجب فیهن الحج فاحرم به میگوید هر که درین ماهها حج بر خود فریضه گرداند یعنی باحرام و تلبیه و احرام آن باشد که چون بمیقات رسد غسل کند آن گه از اری سپید در بندد و ردایی سپید بر افکند و نعلین در پوشد و بوی خوش بکار دارد و دو رکعت نماز کند آن گه در دل نیت حج کند و حقیقت احرام این نیت است پس اگر راکب باشد بر نشیند و چون اشتر برخیزد و رفتن را راست بیستد تلبیه کند و گوید لبیک اللهم لبیک لبیک لا شریک لک لبیک ان الحمد و النعمة لک و الملک لا شریک لک و ازین جمله خود احرام فریضه است آن دیگر همه سنن و هیأت است

و علی الجملة فرایض و ارکان حج پنج چیز است احرام و طواف و سعی بعد از طواف و وقوف بعرفات و موی سر ستردن بیک قول اگر یکی ازین ارکان بگذارد حج درست نیاید و ارکان عمره همین است الا وقوف بعرفات که آن در عمره نیست و واجبات حج شش چیز است احرام گرفتن در میقات و بعرفات بیستادن تا فرو شدن آفتاب و بشب مقام کردن در مزدلفه و همچنین در منا مقام کردن بشب و طواف وداع و سنگ انداختن اگر یکی ازین شش بگذارد حج باطل نشود اما گوسپندی لازم آید که بقربان کند و محظورات حج که محرم را از آن پرهیز باید کرد هم شش چیز است جامه پوشیدن چون پیراهن و ازار پای و موزه و دستار دوم بوی خوش بکار داشتن سیم موی سر و ناخن باز کردن چهارم با اهل خویش مباشرت کردن پنجم مقدمات مباشرت چون لمس و تقبیل و مانند آن و همچنین نکاح نشاید نه خود را و نه دیگری را اگر کند درست نباشد ششم صید بر نشاید محرم را اگر کند جزا لازم آید ماننده آن صید که کشته بود از شتر و گاو و گوسپند ...

... فلا رفث و لا فسوق و لا جدال فی الحج علما را اختلاف است در معنی این هر سه کلمت قومی گفتند رفث عین جماع است قومی گفتند حدیث جماع است بتعریض نزدیک زنان قومی گفتند سخن نافرزام است و کلمات نکوهیده و فسوق انواع معاصیست بجملگی قومی گفتند لقب دادن است که رب العزه جای دیگر گفت و لا تنابزوا بالألقاب بیس الاسم الفسوق قومی گفتند فسوق همانست که در سورة الانعام گفت و لا تأکلوا مما لم یذکر اسم الله علیه و إنه لفسق و هو الذبح للاصنام

روی ابو هریرة عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم قال من حج هذا البیت فلم یرفث و لم یفسق خرج من ذنوبه کیوم ولدته امه و عن وهیب بن الورد قال کنت اطوف أنا و سفیان الثوری لیلا فانقلب سفیان و بقیت فی الطواف قد خلت الحجر فصلیت تحت المیزاب فبینما انا ساجد اذ سمعت کلاما بین استار البیت و الحجارة و هو یقول یا جبرییل اشکو الی الله ثم الیک ما یفعل هؤلاء الطایفون حولی من تفکههم فی الحدیث و لغطهم و سومهم قال وهیب فاولت ان البیت یشکو الی جبرییل

ابن عمر گفت فسوق درین آیت به کار داشتن محظورات حج است در حال احرام چون قتل صید و موی سر و ناخن گرفتن و مانند آن و جدال آنست که قریش با یکدیگر در منا خصومت می گرفتند و خود را بر یکدیگر به می آوردند این میگفت حج من بهتر و نیکوتر و آن میگفت حج من تمامتر و بکار آمده تر و نیز در مواقف مختلف شدند هر قومی را موقفی بود و میگفتند که این موقف ابراهیم است پس رب العالمین ایشان را ازین مجادلت باز زد و پیغامبر خود را خبر کرد از موقف ابراهیم و مشاعر و مناسک حج و پیغامبر ایشان را بیان کرد و باز نمود و گفت خذوا عنی مناسککم و لا تجادلوا

و آن کس که فلا رفث و لا فسوق و لا جدال بر قراءة مکی و بصری خواند جدال از نظم اول آیت جدا کند و معنی آنست که لا شک فی الحج انه فی ذی الحجة شک نیست در حج که آن در ذی الحجة است و موقف عرفات و نسی ء باطل و به قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم فی حجة الوداع ان الزمان قد استدار کهییة یوم خلق الله السماوات و الارض السنة اثنی عشر شهرا منها اربعة حرم ثلاثة متوالیات ذو القعدة و ذو الحجة و المحرم و رجب شهر مضر الذی بین جمادی و شعبان

و ما تفعلوا من خیر یعلمه الله این لفظیست از الفاظ وعده چنانک گویند گوید اگر مرا ایدون کنی بدانم آن از تو یعنی پاداش کنم و تزودوا و قومی از عرب یمن بحج می آمدند بی زاد و تکیه ایشان بر صدقات حاج بود رب العالمین ایشان را گفت و تزودوا زاد بر گیرید تا بر دل مردمان گران نباشید و وبال ایشان نگردید آن گه سفر آخرت با یاد ایشان داد و زاد آن سفر بر زاد این سفر دنیا افزونی نهاد و شرف داد و گفت فإن خیر الزاد التقوی بهتر زادی زاد سفر آخرت است یعنی تقوی قال سهل بن عبد الله لا معین الا الله و لا دلیل الا رسول الله و لا زاد الا التقوی بو مطیع بلخی حاتم اصم را گفت که بما چنان رسید که تو بی زاد بادیه باز می بری جواب داد که من در بادیه بی زاد نباشم اما زاد من چهار چیز است اول آنست که همه دنیا ملک و ملک الله دانم دیگر همه خلق را بندگان و رهیکان الله دانم سدیگر هر چه مخلوقات و محدثات است همه در ید الله دانم چهارم قضاء الله در همه زمین روان دانم بو مطیع گفت نیکو زادی که زادتست بادیه قیامت باین زاد توان بریدن

لیس علیکم جناح أن تبتغوا فضلا من ربکم قومی از اعراب بحج می آمدند و براه در تجارت روا نمی داشتند گفتند حج خویش بمنفعت دنیوی نیامیزیم در دهه ذی الحجة دست از بیع و شری باز گرفتند و در بازار و معاملت بخود در بستند رب العالمین آن بر ایشان فراخ کرد و رخصت تجارت بداد و مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم ایشان را بمغفرت امید داد و خبر کرد فقال صلی الله علیه و آله و سلم اذا کان یوم عرفة غفر الله للحاج الخلص و اذا کان لیلة عرفه غفر الله للتجار و اذا کان یوم منا غفر الله للجمالین و اذا کان عند جمرة العقبة غفر الله للسؤال و لا یشهد ذلک الموقف خلق ممن قال لا اله الا الله الا غفر له فإذا أفضتم من عرفات خلافست میان علما که موقف چه معنی را عرفات گویند و آن روز چرا عرفه گویند قومی گفتند از بهر آنک ترویه ابراهیم را نمودند در خواب که فرزند را قربان کن پس همه روز در ترویه و تفکر بود تا این خواب از حق است یا از شیطان ازین جهت است که آن روز را ترویه گویند و ترویه تفکر باشد پس شب عرفه دیگر باره او را نمودند و روز عرفه بشناخت که آن خواب نموده حق است نه نموده شیطان ازین جهت آن روز را عرفه نام نهادند و آن بقعه را عرفات و گفته اند که ترویه از آب دادن است یعنی که رب العزة روز ترویة چشمه زمزم پدید کرد و اسماعیل از آن سیراب شد فسمی الترویة لذلک و عرفات از آنست که جبرییل فرو آمد و ابراهیم را مناسک و مشاعر می نمود و ابراهیم پذیرفت و میگفت قد عرفت قد عرفت پس بدین معنی عرفات خواندند ضحاک گفت آدم که بزمین آمد بهندوستان فرو آمد و حوا بجده و هر دو یکدیگر را می جستند تا بعرفات بر یکدیگر رسیدند و یکدیگر را وا شناختند ازین جهت او را عرفات گویند و گفته اند که اعتراف آدم بگناه خویش درین روز بود اندر آن بقعه و از خداوند عز و جل مغفرت خواست بآن که گفت ربنا ظلمنا أنفسنا و مردم نیز که بآن موقف رسند اتباع سنت آدم را همه بگناه خویش معترف شوند و می تضرع و زاری کنند پس عرفه و عرفات از اعتراف گرفته اند یعنی که گناهکاران در آن موقف ایستاده بگناه خویش معترف شوند و گفته اند که عرفات از آنست که دوستان خدای آن روز در آن موسم بر یکدیگر رسند و یکدیگر را بشناسند پیر بزرگ بو علی سیاه قدس الله روحه گفت در موسم ایستاده بودم و مردمان را دیدم که اندر عرفات کاری از پیش نمی بردند برگشتم و روی بکوه نهادم چندان بر شدم که گفتم مگر اینجا هرگز کس نرسیدست گفتا چون بر سر ان کوه شدم عالم خود بر آنجا دیدم چنانک صحرا سر کوه بود همه جوانان دیدم موسی سرشان تا سفتشان فرو آمده و چنان مراقب حق بودند که اگرشان بجنبانیدندی آگاهیشان نبودی و آفتاب صورت را هیچ شعاع نمانده بود از شعاع آفتاب معرفت ایشان کسی سؤال کرد از پیر بزرگ که ای شیخ هر که بر آن کوه شود ایشان را بیند گفت اگر بدیدندیشان فرود آرندیشان نه هر چشمی ایشان را بیند و نه هر کسی بایشان رسد گفت چون آفتاب فرو شد مؤذن بانگ نماز گفت و امام در پیش شد و من با ایشان بیستادم در نماز گفت اندر میانه نماز بر باطن من بگذشت که اهل عرفات خود از کدام سو شدند آن یک اندیشه مخالف بریشان فرو نشد چون سلام باز دادند امام از آنجا که بود بمن باز نگرست و اشارت کرد که بازگرد با خود گفتم که این آن جماعت نیستند

که پشت بریشان شاید کرد هم چنان روی سوی ایشان باز پس آمدم از کرامت ایشان همان ساعت چون باز نگرستم بزمین عرفات رسیده بودم و کرامتی دیگر دیدم آن گه بر من پوشیده بود که قوم بکدام سو شده اند همی از گزاف سر در نهادم و زود بقوم در افتادم و نخست قطاری که دیدم شتران رهیان خود دیدم و از ایشان هیچکس نگفت که بو علی تو کجا بودی بدانستم که رب العزه مرا از چشم و دیدار ایشان غایب نگردانیده بود

روایت کنند از ابوذر غفاری رض که گفت ترویه از آب دادنست و عرفه نام زمین سیم گفتا نام زمین اول دمکا است و دوم خلده سیم عرفه چهارم جردا پنجم ملثا ششم سجین هفتم عجیبا و هم بوذر گوید که فضل روز عرفه از مصطفی پرسیدم فقال صیامه کفارة سنتین و من ادخل فیه سرورا علی اهله ادخل الجنة و من صلی فی یوم العرفة اربع رکعات قبل العصر بفاتحة الکتاب و خمس مرات قل هو الله أحد شارک فی ثواب من وقف بعرفات و من طلب علما یوم عرفة خاض فی رحمة الله و أدخل الجنة بغیر حساب و استغفر له الکرسی و الشمس و القمر و الکواکب الدری و من اضاف مؤمنا عشیة عرفة کتب الله له اجر سبعین شهیدا و لله عز و جل فی یوم عرفة ثلاثمایة و ستون نظرة الی خلقه و کان النبی صلی الله علیه و آله و سلم یقرأ کل صبیحة عرفة ثلاث آیات من سورة الانعام اولها و خمسین مرة قل هو الله أحد و آیة الکرسی و یس فالاعمال صاعدة فیها علی بن ابی طالب ع روایت کرد از مصطفی که گفت روز عرفه اندر عرفات جبرییل و میکاییل و اسرافیل و خضر حاضر آیند جبرییل گوید ما شاء الله لا قوة الا بالله میکاییل گوید ما شاء الله کل نعمة من الله اسرافیل گوید ما شاء الله الخیر کله بید الله خضر گوید ما شاء الله لا یدفع السوء الا الله رسول خدا گفت هر آن کس که روز عرفه بعد از نماز دیگر این چهار کلمه صد بار بگوید بهر رحمتی و بری و کرامتی که رب العزة باهل منا و عرفات فرو فرستد و بجمله بندگان که در شرق و غرب اند وی با ایشان در آن انبازست گفتا و چون مردم از عرفات سوی منا روند رب العزة به جبرییل فرماید تا ندا کند که الا ان المغفرة لکل واقف بعرفات و الرحمة لکل مذنب تایب

گفتا و در وقت افاضت الله گوید اشهدکم ملایکتی قد غفرت لهم التبعات و اعوض اهلها افیضوا علی برکة الله

فإذا أفضتم من عرفات فاذکروا الله عند المشعر الحرام میگوید چون از عرفات بر گردید بعد از فرو شدن آفتاب روز عرفه و رو بمنا نهاده خدای را یاد کنید بنزدیک مشعر الحرام آنجا که قرح گویند یعنی که بعد از صبح که نماز گزارده باشید و از مبیت بمزدلفه فارغ شده و سنگها بر گرفته و اذکروه کما هداکم و یاد کنید خدای را چنانک شما را راه نمود بحج راست و شریعت پاک و ملت ابراهیم

و إن کنتم من قبله لمن الضالین ای و ما کنتم من قبله الا من الضالین ...

میبدی
 
۲۶۳۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۱۴ - ۳۵ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و أتموا الحج و العمرة لله الآیة روی عن وهب بن منبه قال اوحی الله عز و جل الی آدم ع أنا الله ذو بکة اهلها جیرتی و زوارها و فدی و اضیافی و فی کنفی اعمره باهل السماء و اهل الارض یأتونه افواجا شعثا غبرا یعجون بالتکبیر عجیجا و یضجون بالتلبیة ضجیجا و شجون الدماء شجا فمن اعتمره لا یرید غیره فقد زارنی و ضافنی و وفد الی و نزل بی و حق لی ان اتحفه بکرامتی اجعل ذلک البیت و شرفه و ذکره و سناه و مجده لنبی من ولدک یقال له ابراهیم ارفع به قواعده و اقضی علی یدیه عمارته و انبط له سقایته و اریه حله و حرمه و اعلمه مشاعره ثم یعمره الامم من بعده حتی ینتهی الی نبی من ولدک یقال له محمد هو خاتم النبیین فاجعله من سکانه و ولاته و حجابه و سقاته فمن سأل عنی یومیذ فانا مع الشعث الغبر الموفین بنذورهم المقبلین الی ربهم معنی حدیث آنست که خداوند بزرگوار کردگار نامبردار بآدم صفی وحی فرستاد که ای آدم منم خداوند جهان و جهانیان آفریدگار همگان پادشاه کامران منم خداوند بکة نشینندگان در آن همسایگان منند و زوار آن وفد من اند و مهمانان من اند و در پناه من اند باهل آسمان و زمین آبادان دارم و بزرگ گردانم این بقعه تا از هر سویی و هر قطری جوک جوک می آیند مویهاشان از هم بر کرده و رویها گرد گرفته از رنج راه تکبیر گویان و لبیک زنان روی بدان صحرای مبارک نهاده و بخون قربان زمین آن رنگین کرده ای آدم هر که این خانه را زیارت کند و در آن مخلص بود وی مهمان منست و از کسان منست و از نزدیکان بمن است سزای جلال من آنست که وی را گرامی کنم و با تحفه رحمت و عطاء مغفرت باز گردانم ای آدم در فرزندان تو پیغامبریست نام وی ابراهیم خلیل من و گزیده من بدست وی بنیاد این خانه بر آرم و عمارت فرمایم و شرف آن پیدا کنم و سقایه آن پدید آرم و حرم آن را نشان کنم و پرستش خود در آن وی را بیاموزم پس از وی جهانیان را فرا عمارت آن دارم و توقیر و تعظیم آن در دلشان نهم تا نوبت به محمد عربی رسد خاتم پیغامبران و چراغ زمین و آسمان مولد و منشأ وی گردانم مهبط وحی منزل کرامت وی کنم سقایة و نقابة و ولایت آن بدست وی مقرر کنم وانگه مؤمنانرا از اطراف عالم عشق آن در دل نهم تا سر و پای برهنه ضیاع و اسباب بگذاشته جان بر کف دست نهاده مویها از هم بر کرده رویها گرد گرفته همی روند و گرد آن خانه طواف میکنند و از ما آمرزش میخواهند ای آدم هر که ترا پرسد از ما که تا با ایشان چکنم گوی که من بعلم با ایشانم موجود نفس و حاضر دل ایشانم و آن درد ایشان را درمانم از دیده هاشان نهانم اما جانهای ایشان را عیانم

اندر دل من بدین عیانی که تویی ...

... مستی نه ز باده بود کز بوی تو بود

عوام بنفس رفتند در و دیوار دیدند خواص بجان رفتند گفتار و دیدار یافتند روش خاصگیان درین راه چنانست که آن جوانمرد گفته

خون صدیقان بپالودند و زان ره ساختند

جز بجان رفتن درین ره یک قدم را بار نیست

او که بنفس رود رنج یابد و بار کشد تا گرد کعبه بر آید و این که بجان رود بیارامد و بیاساید و کعبه خود گرد سرایش برآید و اندرین معنی حکایت ابراهیم خواص است قدس الله روحه گفتا وقتی از سر محرومی خود بروم افتادم گردان گردان چنانک افتاده اند بهر جای مردان متحیر و سرگشته بیچاره وار گم کرده سر رشته

مردان جهان شدند سرگشته تو

می باز نیابند سر رشته تو

خبر در روم افتاد که ملک روم را دختری دیوانه گشته و پدر مر آن دختر را به بند دیوانگان بسته و اطباء بجملگی از علاج آن بیمار درمانده زمان تا زمان نفس سرد می آرد و اشک گرم می بارد گهی گرید و گهی خندد بجای آوردم که آنجا تعبیه ایست رفتم بدر سرای ملک و گفتم بعلاج بیمار آمدم چون دیده ملک بر من افتاد گفت مانا که بعلاج دخترم آمده و گمان برم که طبیبی گفتم آری خداوندی دارم طبیب من آمده ام تا دخترت را علاج کنم گفتا بر کنگره های قصر ما نگر تا چه بینی گفت بر نگرستم سرها دیدم بریده و بر آن کنگره ها نهاده گفت هر که او را علاج نکند مکافاتش اینست که می بینی گفتم باکی نیست

گویند مرا که خویشتن کرد هلاک ...

... وز جام تو قطرهء و مردی

گفتا چون از آن وجد و وله آسوده تر شدم خود را در بند و زنجیر یافتم حکمش را پسند کردم و بقضاش رضا دادم دانستم که وی دوستان خود را بد نخواهد تا خود سرانجام این کار بچه رسد گفتم چه گویی اگر تدبیر کنیم و حیلت سازیم تا بدار الاسلام شویم و اسلام را تربیت کنیم که دریغ آید مرا چون تو عزیزی را بدار الکفر بگذاشتن گفت یا ابن الخواص چه مردی بود بدار الاسلام اسلام را پرورش دادن مرد آنست که بدار الکفر اسلام را در بر گیرد و بجان و دل به پرورد و در دار الاسلام چیست که اینجا نیست گفتم کعبه مشرف معظم مکرم که مقصد زایرانست و مشهد مشتاقان گفت کعبه را زیارت کرده گفتم زیارت کرده ام آن را هفتاد بار گفت بر نگر برنگرستم کعبه را دیدم بر سر سرای وی ایستاده آن گه گفت ای پسر خواص هر که بپای رود کعبه را زیارت کند و هر که بدل رود کعبه بزیارت وی شود گفتم بآن خدای که ترا بعز اسلام عزیز گردانید که سر این با من بگوی این منزلت بچه یافتی گفت نکرده ام کاری که آن حضرت را بشاید اما حکمش را پسند کردم و بقضاء وی رضا دادم گفتم اکنون مرا تدبیر چیست که ازینجا بیرون شوم گفت چنانک ایستاده روی فرا راه کن و می رو تا بمقصد خود رسی گفتا بکرامت وی راهی پدید آمد که در آن هیچ حجاب و منع نبود و کس را بر من اطلاع نه تا از سرای وی بیرون آمدم و از دار الکفر بدار السلام باز آمدم

قوله تعالی الحج أشهر معلومات الآیة حاء اشارتست بحلم خداوند با رهیکان خود جیم اشارتست بجرم بندگان و آلودگی ایشان چنانستی که الله گفتی بنده من اکنون که جرم کردی باری دست در حبل حلم من زن و مغفرت خواه تا بیامرزم که هر کس آن کند که سزای وی باشد سزای تو نابکاری و سزای من آمرزگاری قل کل یعمل علی شاکلته بنده من گر زانک عذرخواهی عذر از تو و عفو از من جرم از تو و ستر از من ضعف از تو و بر از من عجز از تو و لطف از من جهد از تو و عون از من قصد از تو و حلم از من بنده من چندان دارد که عذری بر زبان آری و هراسی در دل و قطره آب گردیده بگردانی پس کار وا من گذار بنده من وعده که دادم راست کردن بر من کار که پیوستم تمام کردن بر من بنا که نهادم داشتن بر من تخم که پر کندم به برآوردن بر من چراغ که افروختم روشن داشتن بر من در که گشادم بار دادن بر من اکنون که فرا گذاشتم در گذاشتن بر من اکنون که بدعا فرمودم نیوشیدن بر من اکنون که بسؤال فرمودم بخشیدن بر من هر چه کردم کردم هر چه نکردم باقی بر من قال رسول الله مر رجل من بنی اسراییل بجمجمة فوقع ساجدا فقال اللهم انت انت و انا انا انا العواد بالذنوب و انت العواد بالمغفرة فسمع صوتا من ناحیة السماء ارفع رأسک فان الله عز و جل قد استجاب لک و یحکی عن بشر و کان رجلا قد حج کثیرا و کان عارفا بالطرق و المواقف و المشاهد قال فاتنی سنة من السنین الوقوف بعرفة مع الامام فلما ادرکت کان الناس قد انصرفوا الی المزدلفة و کنت اعرف الطریق و صرت الی الموقف فلما وقفت بالموقف کان الموقف کله عذرات و قذرات فقلت انا لله الیه راجعون فاتنی الحج لان الموقف یکون نظیفا و هذا لیس هو الموقف قال فجلست کثیبا حزینا لفوت الحج و غلبنی النوم فسمعت هاتفا یقول هذا الذی انت فیه هو الموقف و لکن هذه ذنوب الناس ترکوها هاهنا و مروا قال فجلست حتی أصبحت و کنت بالموقف و لم اکن اری من ذلک شییا

میبدی
 
۲۶۳۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۱۵ - ۳۶ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی فإذا قضیتم مناسککم چون فارغ شوید از مناسک حج خویش فاذکروا الله یاد کنید و بستایید خدای را کذکرکم آباءکم چنانک پدران خود را می ستایید و یاد میکنید أو أشد ذکرا و در افزونی و نیکویی ذکر سخت تر از آن فمن الناس من یقول از مردمان کس است که میگوید ربنا خداوند ما آتنا فی الدنیا ما را از دنیا چیزی بخش در دنیا و ما له فی الآخرة من خلاق و او را در خیر آن جهان هیچ نصیب نه

و منهم من یقول و ازیشان کس است که میگوید ربنا خداوند ما آتنا فی الدنیا حسنة ما را درین جهان نیکویی ده و فی الآخرة حسنة و در آن جهان هم نیکویی ده و قنا عذاب النار و از ما باز دار عذاب آتش

أولیک ایشانند لهم نصیب که ایشانراست بهره مما کسبوا از هر چه خواستند هم این جهانی و هم آن جهانی و الله سریع الحساب و خدای زود شمارست و آسان توان ...

... و من الناس و از مردمان کس است من یعجبک قوله که ترا می خوش آید سخن او فی الحیاة الدنیا در زندگانی این جهان و یشهد الله و خدای را گواه میدارد علی ما فی قلبه بر آن بد که در دل دارد و هو ألد الخصام ۲۰۴ و او پیچانتن است جنگ جوی ستیزه کش

و إذا تولی و چون از پیش تو برگردد سعی فی الأرض در زمین بنهیب بد برود لیفسد فیها تا تباهی کند در آن و یهلک الحرث و النسل و تباه کند کشته و جانور و الله لا یحب الفساد ۲۰۵ خدای تباهی دوست ندارد

و إذا قیل له چون وی را گویند اتق الله از خدای به ترس و از خشم وی به پرهیز أخذته العزة بالإثم زور کافری وی را بگیرد فحسبه جهنم بسنده است وی را دوزخ و لبیس المهاد ۲۰۶ و بد آرام گاه که آنست

میبدی
 
۲۶۳۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۱۹ - ۳۷ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی و من الناس من یشری نفسه الایة این آیت در شأن صهیب بن سنان الرومی آمده است مردی بود از جمله صحابه از عرب ابن نمر بن قاسط کنیت وی ابو یحیی دو پسر بود او را یکی حمزه نام و یکی یحیی و مصطفی او را باین کنیت خواند بکودکی در غارت بدست روم افتاد در میان ایشان بالید وی را بدان رومی خواندند عمر خطاب وصیت کرد تا وی بر او نماز کرد رسول خدا وی را دوست داشت و از وی راضی مرد آن گه که بر رسول خدا می آمد بهجرت مشرکان وی را در راه بگرفتند قصد کردند که وی را بکشند یا باز گردانند آنچه از مال دنیا با خود داشت فرا ایشان داد و آنچه بخانه داشت نشان فرا داد تا بستدند و خویشتن را ازیشان باز خرید اسلام را و هجرت را برسول خدا آمد بوی در خبر آورده اند که چون پیش وی آمد مصطفی او را گفت صهیب ربح البیع ربح البیع و گفته اند که مشرکان او را روزگاری در مکه تعذیب کردند گفت انی شیخ کبیر فهل لکم ان تأخذوا مالی و تذرونی و دینی ففعلوا ثم خرج الی المدینة فتلقاه ابو بکر و عمر فی رجال فقال له ابو بکر ربح بیعک ابا یحیی و قرأ علیه هذه الآیة یشری و یشتری و یبیع و یبتاع همه یکی است خرید را و فروخت را عرب هر چهار گویند ابتغاء مرضات الله طلبا لمرضاته مشرکان صهیب را عذاب میکردند تا مرتد شود گفت من پیر مردیم اگر من با شما باشم هیچ نفعی بشما عاید نگردد و هیچ مضرتی نرسد مرا بگذارید و مالم فرا گیرید پس مال ازو بستدند و او مراجعت بمدینه کرد

و الله رؤف بالعباد این عباد جماعتی مسلمانان بودند در مکه کافران ایشان را تعذیب میکردند و رنج می نمودند تا بعضی را بکشتند و بعضی را باز فروختند عمار یاسر بود و مادر وی سمیه و پدر وی یاسر و بلال و خباب بن الارت میگویند اول کسی را از مسلمانان که کشتند در اسلام مادر و پدر عمار یاسر بودند قیل ربطت ام عمار بین بعیرین ثم وجیی قبلها بالرمح مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم بوی بر گذشت و او را بر آن صفت دید گفت صبرا آل یاسر فان موعدکم الجنة

و گفته اند که این آیت در شأن امیر المؤمنین علی بن ابی طالب ع آمد آن گه که مصطفی هجرت کرد و علی را بر جای خواب خود خوابانید و ذلک ان الله تعالی اوحی الی جبرییل و میکاییل انی آخیت بینکما و جعلت عمر احد کما اطول من عمر الآخر فایکما یؤثر صاحبه بالحیاة فاختار کلاهما الحیاة فاوحی الله الیهما أ فلا کنتما مثل علی بن ابی طالب آخیت بینه و بین نبی محمد صلی الله علیه و آله و سلم فبات علی فراشه یفدیه بنفسه و یؤثره بالحیاة اهبطا الی الارض فاحفظاه من عدوه فنزلا و کان جبرییل عند رأس علی و میکاییل عند رجلیه و جبرییل ینادی بخ بخ من مثلک یا بن ابی طالب یباهی الله عز و جل بک الملایکة فانزل الله عز و جل علی رسوله و هو متوجه الی المدینة فی شأن علی و من الناس من یشری نفسه الآیة

قوله تعالی یا أیها الذین آمنوا ادخلوا فی السلم کافة الآیة بفتح سین قراءت حجازی و کسایی است و بکسر سین قرایت باقی اگر بفتح خوانی صلح است و اگر بکسر خوانی اسلام و معنی هر دو متداخل اند که هر که در اسلام آمد در صلح مسلمانان آمد و هر که در صلح مسلمانان آمد در بعضی معانی اسلام و شرایع آن پیوست گفته اند که آیت در شأن مؤمنان اهل کتاب آمد عبد الله بن سلام و ثعلبة بن سلام و ابن یامین و اسد و اسید ابنی کعب و شعبة بن عمرو و بحیر الراهب که روز شنبه را بزرگ میداشتند و گوشت و شیر شتر خوردن بر خود حرام میشناختند چنانک حکم جاهلیت بود پیش از اسلام و نیز میگفتند یا رسول الله توریة هم کتاب خدا است اگر دستوری باشد تا برخوانیم و بدان قیام کنیم الله تعالی با ایشان خطاب کرد که ادخلوا فی السلم کافة جمله بشرایع دین محمد در آیید و احکام اسلام همه در پذیرید و دین جهودی بیکبارگی دست بدارید روی جابر بن عبد الله ان عمر بن الخطاب اتی رسول الله فقال انا نسمع احادیث من یهود فتعجبنا أ فتری ان نکتب بعضها فقال أ متهوکون انتم کما تهوکت الیهود و النصاری لقد جیتکم بها بیضا نقیة و لو کان موسی حیا ما وسعه الا اتباعی و گفته اند که این خطاب جمله مؤمنانست میگوید بر اسلام پاینده باشید و حدود سهام آن بجای آرید

عن علی ع قال قال رسول الله الاسلام ثمانیة اسهام الاسلام سهم و الصلوات سهم و الزکاة سهم و صوم رمضان سهم و الحج سهم و الجهاد سهم و الامر بالمعروف سهم و النهی عن المنکر سهم و قد خاب من لا سهم له ...

... آورده اند که کعب الاحبار در ابتداء اسلام وی سورة البقرة می آموخت چون باین آیت رسید معلم او را گفت فاعلموا ان الله غفور رحیم کعب گفت این نه بر وجه است و قرآن چنین نتواند بود غفور رحیم گفتن اینجایگه لایق نیست پس بمصحف بازگشتند در مصحف نبشته بود که فاعلموا أن الله عزیز حکیم گفت اجل هکذا هی اکنون قرآن است براستی و نظم قرآن بدرستی گفتند از چه بدانستی گفت علمت ان الحکیم لا یتوعد ثم یقول غفور رحیم

هل ینظرون الآیة عکرمه روایت کند از ابن عباس رض قال یاتی الله فی ظلل من السخاب و قد قطعت طاقات و فی روایة عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم قال من الغمام طاقات یاتی الله عز و جل فیها محفوفة بالملایکة و ذلک قوله الا ان یأتیهم الله فی ظلل من الغمام

ظلل جمع ظله و ظله سایه بان است و غمام ابری باشد سپید رقیق همانست که در سورة الفرقان گفت و یوم تشقق السماء بالغمام ای عن الغمام میگوید آن روز که باز شکافد آسمان از ابر سپید نزول خدای را عز و جل حین ینزل فی ظلل من الغمام

آن گه گفت و الملایکة یعنی که الله آید و جوکی فریشتگان با وی

قال ابن عباس مع الکروبیین لها قرون لهم کعوب ککعوب القنا ما بین اخمص احدهم و کعبه مسیرة خمسمایة عام مذهب اهل سنت و اصحاب حدیث در چنین اخبار و آیات صفات بظاهر برفتن است و باطن تسلیم کردن و از تفکر در معانی آن دور بودن و تأویل نه نهادن که تأویل راه بی راهان است و تسلیم شعار اهل سنة و ایمانست و بر وفق این آیت بروایت بو هریره مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم گفت فبینا نحن وقوف یعنی یوم القیمة اذ سمعنا حسا من السماء شدیدا فهالنا ثم ینزل اهل السماء الدنیا بمثلی من فی الارض من الجن و الانس حتی اذا دنوا من الارض اشرقت الارض لنورهم و اخذوا مصافهم فقلنا لهم فیکم ربنا عز و علا قالوا لا و هو آت ثم ینزل اهل السماء الثانیة بمثلی من نزل من الملایکة من اهل السماء الدنیا و بمثلی من فیها من الجن و الانس حتی اذا دنوا من الارض اشرقت الارض لنورهم و اخذوا مصافهم قلنا لهم فیکم ربنا قالوا لا و هو آت ثم ینزلون علی قدر ذلک من التضعیف حتی ینزل الجبار تبارک و تعالی فی ظلل من الغمام و الملایکة و یحمل عرشه یومیذ ثمانیة و هم الیوم اربعة اقدامهم علی تخوم الارض السفلی و السماوات الی حجزهم و العرش علی مناکبهم لهم زجل من التسبیح یقولون سبحان ذی العز و الجبروت سبحان ذی الملک و الملکوت سبحان الذی لا یموت سبحان الذی یمیت الخلایق و لا یموت سبوح قدوس رب الملایکة و الروح سبحان ربنا الاعلی الذی یمیت الخلایق و لا یموت فیضع الله تبارک و تعالی کرسیه حیث شاء من ارضه ثم یهتف بصوته فیقول یا معشر الجن و الانس انی قد انصت لکم منذ خلقتکم الی یومکم هذا اسمع قولکم و ابصر اعمالکم فانصتوا الی فانما هی اعمالکم و صحفکم تقرء علیکم منذ خلقتکم فمن وجد خیرا فلیحمد الله و من وجد غیر ذلک فلا یلومن الا نفسه

و قضی الأمر و پاداش گرویدگان بسپارند و در سرای پاداش فرو آرند و پاداش ناگرویدگان بسازند

و إلی الله ترجع الأمور و بازگشت هر کار با خواست خداست و بازگشت هر چیز با علم وی و هر بودنی با حکم وی ترجع بضم تاء قراءة حجازی و بو عمر و عاصم است و بفتح تا قراءت باقی و در معنی متقارب اند و متداخل لان الامور کلها ترجع الی الله اذا رجعها الله ای امرها بالرجوع الیه بعضی مفسران گفتند در معنی ترجع الأمور که این تصرف بندگانست و ملکت ایشان در اموال و اسباب دنیا و نفاذ فرمان بعضی بر بعضی در قیامت آن همه باطل گردد و فرمان و حکم جز خدای را عز و جل بر خلق نبود چنانک گفت و الأمر یومیذ لله و گفته اند امور اینجا ارواح است که جای دیگر روح را امر نام کرد قل الروح من أمر ربی باز نمود که روحها همه بوی باز گردد چنانک جای دیگر گفت الله یتوفی الأنفس حین موتها و قال تعالی کما بدأکم تعودون

قوله تعالی سل بنی إسراییل الآیة بنی اسراییل اینجایگه مؤمنان و گرویدگان اهل توراتند و گفته اند که جهودان مدینه اند که میگوید بپرس ازیشان یعنی بر سبیل تنبیه و تقریع که چند دادیم پدران ایشان را و گذشتگان ایشان را ازین نشانهای روشن و پیغامهای نیکو و معجزات پیدا و کرامتهای آشکارا چون عصا و ید بیضا و شکافت دریا و رهانیدن ایشان از کید اعدا و از آن پس در تیه من و سلوی

و من یبدل نعمة الله الآیة و هر که کتاب خدای بگرداند و در آن تغییر و تبدیل آرد و آن نعمت که الله تعالی بر ایشان ریخت و در کتاب بایشان داد در کار محمد و بیان نعت وی بپوشد و در باطل بکوشد فإن الله شدید العقاب بدرستی که خدای سخت عقوبت است عذاب کند این پوشنده نعمت را و جدا کننده کلمت را و گفته اند که نعمت ایدر مصطفی است میگوید هر که این نعمت که محمد است بدل کند پس از آنک بوی آمد که استوار باید گرفت نااستوار گیرد و تصدیق بتکذیب بدل کند خدای او را عقوبت کند و سخت گیرد

زین للذین کفروا الحیاة الدنیا الآیة جای دیگر ازین گشاده تر گفت و إذ زین لهم الشیطان أعمالهم شیطان بر ایشان آراست و بچشم ایشان نیکو نمود این زندگانی دنیا که جز بساط لهو و لعب نیست و جز متاع الغرور نیست روزی فراروزی بردن بفرهیب و برخورداری اندک و بر آراست بر ایشان کردار بد ایشان تا بر مؤمنان و بر درویشان سخریت و افسوس میدارند و می خندند کافران قریش بودند که بر درویشان صحابه چون بلال و سلمان و ابو الدرداء و عبد الله مسعود و عمار یاسر و خباب و صهیب و ابن ام مکتوم می خندیدند و بر طریق سخریت میگفتند یکدیگر را که در نگرید در کار محمد که میگوید باین درویشان و گدایان که من کار جهان راست کنم و عرب را بر شکنم و قاعده دین نو نهم آن گه گفتند اگر دین وی حق بودی سادات و اشراف قریش و برادران پس رو بودی نه این گدایان و بی کسان

الله تعالی گفت و الذین اتقوا فوقهم یوم القیامة الآیة فردا این گدایان و بی کسان بالای ایشان باشند اینان در فردوس برین و درجه علیا و ایشان در قعر جهنم در درکه سفلی ...

... و لیس شی ء احب الی الله عز و جل من مؤمن تایب او مؤمن تایبه و ان المؤمن یعرف فی السماء کما یعرف الرجل اهله و ولده

و قال ابو بکر الصدیق لا تحقرن احدا من المسلمین فان صغیر المسلمین عند الله کبیر و قال یحیی بن معاذ بیس القوم قوم ان استغنی بینهم المؤمن حسدوه و ان افتقر بینهم استذلوه

ثم قال و الله یرزق من یشاء بغیر حساب خدای او را که خواهد روزی میدهد بی اندازه یعنی بی تبعه در دنیا و بی شمار و واخواست در عقبی و گفته اند که معنی این آنست که روزی دهد چنانک خود خواهد بی آنک کسی بر وی اعتراضی کند یا شمار کند که این را چند دادی و او را چون دادی از آنک بی شریک و بی منازع است و بی نظیر و بی قسیم و بی معانداست سدیگر معنی آنست که روزی دهد بی شمار که نه خزینه وی می برسد تا بشمار دهد یا از اجحاف می ترسد تا باندازه دهد و این کسی را باشد که امروز در سرای خدمت و طاعت حساب از میان برگیرد و چندانک تواند و طاقت دارد عبادت کند و چشم از آن بیفکند و بر حق نشمرد تا فردا در سرای جزا و نعمت در ثواب دادن حساب از میان بر گیرد و بی شمار نعیم خلد بر وی ریزد

میبدی
 
۲۶۳۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۲۲ - ۳۸ - النوبة الثانیة

 

... روی فی الخبر انه کانوا یضربونه کل یوم عشر مرات حتی یغشی علیه

کلبی گفت کان الناس أمة واحدة اهل سفینه نوح بودند یک گروه راست بر ملت اسلام و دین حنیفی پس مختلف شدند بعد از وفات نوح و الله تعالی بایشان پیغامبران فرستاد ابی کعب گفت کان الناس امة واحدة یعنی روز میثاق که رب العالمین فرزندان آدم را همه از پشت آدم بیرون کرد و همه را فا آدم نمود و نام هر یکی آدم را بگفت که چیست و عمر هر یکی چند است آن گه با ایشان عهد بست و پیمان بستد ازیشان بر خدای خویش و بندگی ایشان و همه را بر یکدیگر گواه کرد آن روز مردم همه بر یک ملت بودند و بر یک فطرت پس بعد از آدم در اختلاف افتادند فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین و الله بایشان پیغامبران و کتاب فرستاد و پیغامبران خدای چه از آدمیان و چه از فریشتگان صد هزار و بیست و چهار هزارند سیصد و سیزده ازیشان مرسل

و در قرآن ازیشان بیست و هشت نام برده اند و زین پیغامبران کس بود که صوتی شنید بآن پیغامبر گشت و کس بود که خوابی دید بآن خواب پیغامبر گشت و خواب پیغامبران وحی باشد و کس بود ازیشان که در دل وی افکندند که پیغامبر است علی الجمله چنانک امروز بر بسیط زمین اولیا اند در آن عهد پیشین انبیا بودند اما پیغامبران مرسل فریشته را بمیان دیدند بصورت مرد و بایشان سخن گفت و فی ذلک ما ...

... قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم صلوا علی انبیاء الله و رسله فان الله بعثهم کما بعثنی

و أنزل معهم الکتاب بالحق ای بالعدل و الصدق لیحکم بین الناس حاکم اینجا خداست جل جلاله که احکم الحاکمین بحقیقت اوست و رسول که فرستاده اوست و کتاب که نامه اوست و چون بکتاب حکم کنند روا باشد که بر سبیل توسع کتاب را حاکم گویند نظیره قوله هذا کتابنا ینطق علیکم بالحق ثم قال فیما اختلفوا فیه و ما اختلف فیه این ها با کتاب شود إلا الذین أوتوه جهودان و ترسایانند که کتاب بایشان دادند و در آن مختلف و دو گروه شدند و این اختلاف ایشان بر دو وجه بود یکی آنک ببعضی کتاب مؤمن و ببعضی کافر می شدند چنانک الله گفت و یقولون نؤمن ببعض و نکفر ببعض وجه دیگر آنست که در کتاب تحریف و تبدیل آوردند و صفت و نعت محمد بگردانیدند چنانک گفت یحرفون الکلم عن مواضعه یا خود بر گرفتند و پنهان داشتند چنانک الله گفت إن الذین یکتمون ما أنزل الله من الکتاب کعب احبار گفت از راهبی پرسیدم که آن آیتها که جهودان در توریة بپوشیدند کدامند

گفت شهد الله أنه لا إله إلا هو الایة و من یبتغ غیر الإسلام دینا الآیة و الیوم أکملت لکم دینکم الی قوله الإسلام دینا الآیة و ما محمد إلا رسول و مبشرا برسول یأتی من بعدی اسمه أحمد الآیة هو الذی أرسل رسوله بالهدی الآیة ما کان محمد أبا أحد من رجالکم بغیا بینهم و آن اختلاف ایشان و کتمان ایشان جز حسد را نبود که در توریت دانسته بودند که نبوت محمد حق است و راست چون او را از عرب یافتند حسد آمد ایشان را و بحسد در کار وی مختلف شدند پس هر کس که الله تعالی بفضل خود او را هدایت داد و در علم وی از مؤمنان بود حقیقت این اختلاف بشناخت و بتوفیق و ارادت حق بدین حق راه یافت و بر سنن صواب راه برد

اینست که رب العالمین گفت فهدی الله الذین آمنوا الی آخر الآیة ابن زید در تفسیر این آیت گفت اختلفوا فی الصلاة فمنهم من یصلی الی المشرق و منهم من یصلی الی المغرب و منهم من یصلی الی بیت المقدس فهدانا الله للکعبة و اختلفوا فی الصیام فمنهم من یصوم بعض یوم و منهم من یصوم باللیل فهدانا الله فیه الی الحق و هو شهر رمضان و اختلفوا فی الجمعة فاخذت الیهود السبت و النصاری الاحد فهدانا الله للجمعة و اختلفوا فی ابراهیم فقالت الیهود کان یهودیا و قالت النصاری کان نصرانیا فهدانا الله فیه الی الحق بإذنه الاذن الامر و العلم و الارادة جمیعا

و الله یهدی من یشاء إلی صراط مستقیم أم حسبتم أن تدخلوا الجنة الآیة قال عطاء لما دخل رسول الله و اصحابه المدینة اشتد الضر علیهم لانهم خرجوا بالامال و ترکوا اموالهم و دیارهم فی ایدی المشرکین فانزل الله تطبیبا لقلوبهم أم حسبتم أن تدخلوا الجنة المیم صلة معناه أ ظننتم یا معشر المؤمنین ان تدخلوا الجنة من غیر بلاء و لا مکروه میگوید شما که مؤمنانید می پندارید که بی رنجی و بلایی که بشما رسد در بهشت شدید جای دیگر گفت أ یطمع کل امری منهم أن یدخل جنة نعیم کلا هر کس پندارد و طمع دارد که در بهشت شود رنج نابرده و بار بلانا کشیده کلا نه چنانست که می پندارند و طمع دارند همانست که در خبر می آید ...

... این آیت در شأن فقراء مهاجرین آمد آن درویشان و شکستگان و اندوهگنان که روی ایشان از هیبت خدای بر سوخته وز تعظیم دین اسلام خویشتن را در بوته ریاضت فرو گداخته بترک خان و مان و دیار وطن بگفته بر ناکامیها و دشواریها صبر کرده و طلب رضاء خدا و صحبت رسول وی بر همه اختیار کرده چون رنج ایشان بغایت رسید و جان بچنبر گردن رسید و منافقان از پس وقعه احد زبان طعن دراز کرده که الی متی تقتلون انفسکم رب العالمین تسکین دل ایشان را این آیت فرستاد

و روی مصعب بن سعد عن ابیه قال قلت یا رسول الله ای الناس اشد بلاء قال الانبیاء ثم الامثل فالامثل حتی یبتلی الرجل علی قدر دینه فان کان صلب الدین اشتد بلاؤه و ان کان فی دینه رقة ابتلی علی قدر ذلک فما یبرح البلایا بالعبد حتی یمشی علی الارض و ما علیه خطییة

و عن خباب بن الارث قال شکونا الی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و هو یتوسد بردة له فی ظل الکعبة فقلنا ألا تدعوا الله ألا تستنصر الله لنا فجلس یحمار لونه او وجهه فقال لنا لقد کان من قبلکم یؤخذ الرجل فیحفر له فی الارض ثم یجاء بالمنشار فیجعل فوق رأسه ثم یجعل بفریقین ما یصرفه عن دینه او یمشط با مشاط الحدید ما دون عظمه من لحم و عصب ما یصرفه عن دینه و لینصر الله هذا الامر حتی یصیر الراکب منکم من صنعاء الی حضرموت لا یخشی الا الله عز و جل و الذیب علی غنمه لکنکم تستعجلون

و عن عبد الرحمن بن زید قال کان وزیری لعیسی ع رکب یوما فاخذه السبع فاکله قال عیسی یا رب وزیری فی دینک و عونی علی بنی اسراییل و خلیفتی فیهم سلطت علیه کلبک فاکله قال نعم کانت له عندی منزلة رفیعة لم اجد عمله بلغها فابتلیته بذلک لا بلغه تلک المنزله

میبدی
 
۲۶۳۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۲۵ - ۳۹ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی یسیلونک ما ذا ینفقون الآیة فرمان آمد در قرآن چند جایگه که أنفقوا مما رزقکم الله و أنفقوا مما رزقناکم نفقت کنید و از آنچه شما را روزی کردیم چیزی بیرون دهید پرسیدند که چه دهیم و چند دهیم و فرا که دهیم و این پرسنده گویند که عمرو بن الجموح بوده درین آیت جواب آمد که فرا که دهید گفت هر چه نفقت کنید از مال خیر اینجا بمعنی مال است فللوالدین یعنی علی الوالدین ابتدا به پدر و مادر کنید و این یکی در نفقات واجب منسوخ گشت اکنون نفقه پدر و مادر بر فرزندان واجب است و زکاة و صدقه و وصیت ایشان را حرام دلیل قرآن بر وجوب نفقه پدر و مادر آنست که گفت و قضی ربک ألا تعبدوا إلا إیاه و بالوالدین إحسانا و من الاحسان الانفاق علیهما

و دلیل سنت آنست که مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم گفت ان اطیب ما یأکل الرجل من کسبه و ان ولده من کسبه

و الأقربین و خویشاوندان یعنی ایشان که نه وارثان اند و فاضلتر آنست که احسان با پیوستگی خویش کند و صدقه بایشان دهد اگر چه با ایشان بخصومت بود که مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم گفت افضل الصدقة علی ذی الرحم الکاشح

و میمونة بنت الحارث گفت یا رسول الله اعتقت جاریة لی فقال صلی الله علیه و آله و سلم آجرک الله اما انک لو اعطیتها اخوالک کان اعظم لاجرک و قال صلی الله علیه و آله و سلم لزینب امرأة عبد الله بن مسعود زوجک و ولدک احق من تصدقت علیهم

و الیتامی و پدر مردگان نا ...

... ابو سعید خدری گفت احبوا المساکین فانی سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یقول اللهم احینی مسکینا و امتنی مسکینا و احشرنی فی زمرة المساکین

و ابن السبیل مهمان است اگر سفری باشد و اگر حضری و حق مهمان داری سه روز است چون ازین سه روز بر گذشت معروف باشد و کل معروف صدقة و ما تفعلوا من خیر فإن الله به علیم و هر چه هزینه کنید در وجوه بر و مصالح و احسان با مردمان خدای بداند آن از شما یعنی که بر شمارد و بآن پاداش دهد همچنانست که گفت فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره ای یری المجازاة علیه قال ابو جعفر یرید ابن القعقاع نسخت الزکاة کل صدقة فی کتاب الله تعالی و نسخ شهر رمضان کل صوم و نسخ ذباحة الاضحی کل ذبح

کتب علیکم القتال الآیة مسلمانان را ده سال بمکه و روزگاری بمدینه باعراض و صفح میفرمودند آخر فرمان آمد بقتال اول فرمان آمد و فریضه کرد که یک مسلمان با ده کافر باز کارد و بجنگ بیستد و پشت ندهد بهزیمت آن بر مسلمانان دشوار آمد که ثواب قتال نیز نشنیده بودند و با زندگانی و دوستی جان گراییدند این آیت آمد که کتب علیکم القتال و هو کره لکم قومی مفسران گفتند این حکم صحابه رسول راست علی الخصوص دون غیرهم از اینجاست که ابن جریح عطا را گفت که بحکم این آیت غزو بر همه مسلمانان واجب است قال لا کتب علی اولیک حینیذ و قومی ظاهر آیت بر کار گرفتند و غزو بر همه مسلمانان واجب دیدند الی قیام الساعة و ما

روی عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم یدل علیه قال ثلاث من اصل الایمان الکف عمن قال لا اله الا الله لا نکفره بذنب و لا نخرجه من الاسلام بعمل و الجهاد ماض منذ بعثنی الله عز و جل الی ان یقاتل آخر امتی الدجال لا یبطله جور و لا عدل و الایمان بالاقدار و قال من لم یغزو لم یحدث نفسه بالغزو مات علی شعبة من النفاق

و قول صحیح و مذهب مشهور آنست که جهاد و غزو فرض کفایت است نه فرض عین اذا قام به من فیة کفایة سقط الفرض عن الباقی کحضور الجنازة و رد السلام و تشمیت العاطس

اهل معانی گفتند و هو کره لکم این کراهیت نه آنست که فرمان خدای را عز و جل کاره بودند یا بظاهر کراهیتی نمودند لکن در طبع خود نفوری میدیدند از آنک هم بر مال مؤنت میدیدند و هم بر نفس مشقت و هم بر روح خطر پس بعاقبت که ثواب جهاد و فواید آن از رسول خدا شنیدند آن کراهیت برخاست عکرمه گفت انهم کرهوه ثم احبوه و یشهد لذلک قصة عم انس بن مالک قال انس غاب عمی انس بن النصر عن قتال بدر فشق علیه لما قدم و قال غبت عن اول مشهد شهده رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم لین اشهدنی الله قتالا لیرین الله بما اصنع فلما کان یوم احد مشی بسیفه فلقیه سعد بن معاذ فقال ای سعد و الذی نفسی بیده انی لاجد ریح الجنة دون احد فقال سعد فما استطعت یا رسول الله ما صنع قال انس فوجدناه بین القتلی به بضع و ثمانون جراحة من بین ضربة بسیف و طعنة برمح و رمیة بسهم و قد مثلوا به فما عرفناه حتی عرفته اخته بثیابه و صح فی الخبر ان النبی صلی الله علیه و آله و سلم قال و الذی نفسی بیده لوددت انی اقتل فی سبیل الله ثم احیی ثم اقتل ثم احیی ثم اقتل

مصطفی بتخاصیص قربت و بصیرت نبوت بدید آنچه رب العزة شهیدان را ساخته است در غیب از لطایف کرامات و شرایف درجات تا لاجرم نقدی درین سرای فانی این آرزویش بخواست که وددت انی اقتل فی سبیل الله ثم احیی ثم اقتل باز دیگران که باین مثابت نرسیدند و این دیده غیب بین نداشتند لعمری که همین آرزو کنند اما نه امروز لکن فردا در فردوس که آن احوال برای العین بینند مصداق این آن خبرست که مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم گفت ما احد یدخل الجنة یحب ان یرجع الی الدنیا و له ما فی الارض من شی ء الا الشهید یتمنی ان یرجع الی الدنیا فیقتل عشر مرات لما یری من الکرامة ...

... و عسی أن تحبوا شییا و هو شر لکم الآیة و مگر که چیزی دوست دارید شما و آن خود بتر است شما را یعنی باز ماندن و با پس نشستن از غزو که در آن هم ذل فقر است و هم حرمان غنیمت و شهادت

قال ابن عباس کنت ردیف النبی صلی الله علیه و آله و سلم فقال یا ابن عباس ارض عن الله بما قدر و ان کان بخلاف هواک انه لمثبت فی کتاب الله عز و جل قلت یا رسول الله این و قد قرأت القرآن قال و عسی أن تکرهوا شییا و هو خیر لکم

و فی معناه انشدوا ...

... یسیلونک عن الشهر الحرام الآیة این آیت در شأن قومی آمد از یاران رسول خدا که در سفری بودند در پسین روز محرم روز سی ام رسیدند فرامردی از مشرکان و گله گوسپند با وی و آن مشرک تنها و جای خالی و آن مرد خویشتن را می ایمن شمرد که ماه حرام است ازین جوک مسلمانان لختی قصد کشتن آن مرد کردند و گفتند که مرد مشرک است و در گوسپند رغبت کردند و گفتند مگر دوش ماه نو بوده است و امروز صفر است و لختی از مسلمانان گفتند نه که ماه حرام است آن قوم که در گوسپند رغبت کردند آن مشرک را بکشتند اولیاء کشته برسول خدا آمدند و دعوی خون کردند و تشنیع کردند که ماه حرام بود رسول خدا دیت آن کشته باز پذیرفت و این آیت آمد یسیلونک عن الشهر الحرام یعنی یسیلونک عن قتال فی الشهر الحرام قل قتال فیه کبیر ای عظیم العقوبة فیه پیش از نزول این آیت در ماههای حرام هیچکس کشتن نکردی تعظیم آن را تا این واقعه بیفتاد و این قصه برفت و مشرکان ملامت و تعییر در گرفتند که در ماه حرام کشتن چون کنند و آزرم آن چرا بگذارند

گویند که عبد الله جحش نامه نوشت بمؤمنان اهل مکه اذا عیرکم المشرکون بالقتال فی الشهر الحرام فعیروهم انتم بالکفر و اخراج رسول الله و منعهم عن البیت گفت چون کافران شما را تعییر کنند که در ماه حرام قتال کردید شما ایشان را تعییر کنید که شما نیز کفر آورید و رسول خدا و یاران را از مکه و مسجد حرام باز داشتید پس این حکم خود منسوخ گشت بآیت سیف قال الله تعالی فاقتلوا المشرکین حیث وجدتموهم ای فی الحل و الحرم اجماع مسلمانان امروز آنست که قتال با کافران در همه ماهها حلال آن و حرام آن رواست پس این قوم که آن مشرک را کشته بودند گفتند یا رسول الله چه بینی اگر ما آن مرد مشرک را که در ماه حرام کشتیم ما را ثواب جهاد در سبیل خدای بود این آیت آمد که إن الذین آمنوا میگوید ایشان که بگرویدند و رسالت تو پذیرفتند و پیغام ما بجان و دل باز گرفتند و الذین هاجروا و ایشان که خان و مان و اوطان خویش بدرود کردند و از اسباب و علایق و از خویش و پیوند خود ببریدند و صحبت رسول و موافقت وی بر همه اختیار کردند و بحکم این فرمان برفتند که هاجروا تورثوا ابناءکم مجدا و جاهدوا فی سبیل الله و از بهر خدا در راه خدا با اعداء دین بکوشیدند و جان بذل و تن سبیل و دل فدا و بخوش دلی استقبال این فرمان شرع مقدس کرده که اغزوا بسم الله و فی سبیل الله قاتلوا من کفر بالله و تسکین دل ایشان را و تحقیق امید ایشان را مصطفی علیه السلام میگوید من قاتل فی سبیل الله فواق ناقة وجبت له الجنة من أنفق نفقة فی سبیل الله کتب له سبعمایة ضعف رباط یوم فی سبیل الله خیر من الدنیا و ما فیها

أولیک یرجون رحمت الله و الله غفور رحیم بر فرمی مشکل شود رجا و تمنی و آن را فرقی نه نهند و فرق آنست که اگر با رجا غفلت بود و در طاعت فترت آن را تمنی گویند و تمنی آرزوست و آرزو در راه دین معلول است و حال صاحب رجا بعکس اینست و در راه دین محمول است رب العزة درین آیت عین معاملت و حقیقت طاعت از ایمان و هجرت و مجاهدت در پیش داشت آن گه رجاء ایشان پس اجتهاد و طاعة به پسندید و ایشان را در آن بستود گفت أولیک یرجون رحمت الله جای دیگر گفت یحذر الآخرة و یرجوا رحمة ربه ابن خبیق گفت امیدواران سه مرداند یکی نیکو کردار امید میدارد که کردارش قبول کنند و وی را در آن پاداش دهند دیگر مردی بد کردار که توبه کرد و از بدی بازگشت و دل در عفو و مغفرت بست امید میدارد که عفو کنند و وی را بیامرزند سدیگر مردی است سر بگناهان در نهاده و ناپاکیها بر دست گرفته آن گه میگوید امید دارم که بیامرزد این یکی صاحب تمنی است و آن دو دیگر صاحب رجاء

روی ان النبی صلی الله علیه و آله و سلم دخل علی اصحابه من باب بنی شیبه فرآهم یضحکون فقال أ تضحکون لو تعلمون ما أعلم لضحکتم قلیلا و لبکیتم کثیرا ثم مر ثم رجع القهقری و قال نزل علی جبرییل و اتی بقوله تعالی نبی عبادی أنی أنا الغفور الرحیم

و عن ابن مسعود رض قال الکبایر الاشراک بالله و الامن من مکر الله و القنوط من رحمة الله و الیأس من روح الله عز و جل

میبدی
 
۲۶۳۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۲۹ - ۴۰ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی یسیلونک عن الخمر و المیسر الآیة شراب اهل غفلت را و سر انجام و صفت اینست که گفتیم بار خدای را عز و جل بر روی زمین بندگانی اند که آشامنده شراب معرفت اند و مست از جام محبت هر چند که از حقیقت آن شراب در دنیا جز بویی نه و از حقیقت آن مستی جز نمایشی نه زانک دنیا زندان است زندان چند بر تابد امروز چندانست باش تا فردا که مجمع روح و ریحان بود و معرکه وصال جانان و رهی در حق نگران

امید وصال تو مرا عمر بیفزود

خود وصل چه چیزست چو امید چنین است

شوریده بکلبه خمار شد در می داشت بوی داد گفت باین یک درم مرا شراب ده خمار گفت مرا شراب نماند آن شوریده گفت من خود مردی شوریده ام طاقت حقیقت شراب ندارم قطره بنمای تا از آن بویی بمن رسد بینی که از آن چند مستی کنم و چه شور انگیزم سبحان الله این چه برقیست که از ازل تابید دو گیتی بسوخت و هیچ نپایید یکی را شراب حیرت از کاس هیبت داد مست حیرت شد گفت

قد تحیرت فیک خذ بیدی ...

... بر شاخ طرب هزار دستان توایم

دل بسته بدان نغمه و دستان توایم

از دست مده که زیر دستان توایم ...

... بقول النبی صلی الله علیه و آله و سلم لا یزول قدما عبد یوم القیمة حتی یسیل عن اربع عن شبابه فیما ابلاه و عن عمره فیما افناه و عن ماله من این جمعه و فیما ذا انفقه و ما ذا عمل بما علم

دیگر سؤال تعنت است چنان که بیگانگان از مصطفی پرسیدند که قیامت کی خواهد بود و بقیامت خود ایمان نداشتند و به تعنت می پرسیدند و ذلک قوله یسیلونک عن الساعة أیان مرساها و کذلک قوله و یسیلونک عن الجبال الآیة سدیگر سؤال استفهام است و طلب ارشاد چنانک درین آیات گفت یسیلونک عن الخمر و المیسر و یسیلونک ما ذا ینفقون و یسیلونک عن الیتامی و یسیلونک عن المحیض این همه سؤال استر شاداند و مردم درین سؤال مختلف اند یکی از احوال می پرسید بزبان واسطه جواب می شنید و او که از محول احوال میپرسید بی واسطه از حضرت عزت بنعت کرم جواب می شنود که انی قریب پیر طریقت گفت خواهندگان ازو بر در او بسیاراند و خواهندگان او کم گویندگان از درد بی درد او بسیارند و صاحب درد کم و در تفسیر آورده اند که رب العالمین گفت منکم من یرید الدنیا و منکم من یرید الآخرة فأین من یریدنی

و یسیلونک عن الیتامی الآیة چندان که توانی یتیمان را بنواز و و در مراعات و مواساة ایشان بکوش که ایشان درماندگان و اندوهگنان خلقند نواختگان و نزدیکان حقند ان الله یحب کل قلب حزین فرمان در آمد که ای مهتر عالمیان و چراغ جهانیان یتیمان را واپناه خود گیر که سراپرده حسرت جز بفناء دل ایشان نزدند و حسرتیان را بنزدیک ما مقدار است ای مهتر ترا که یتیم کردیم از آن کردیم تا درد دل ایشان بدانی ایشان را نیکوداری

با تو در فقر و یتیمی ما چه کردیم از کرم ...

... ای غریبی کرده اکنون با غریبان کن سخا

انس مالک گفت روزی مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم در شاهراه مدینه میرفت یتیمی را دید که کودکان بر وی جمع آمده بودند و او را خوار و خجل کرده و هر یکی بروی تطاولی جسته آن یکی میگفت پدر من به از پدر تو دیگری میگفت مادر من به از مادر تو سدیگری میگفت کسان و پیوستگان ما به از کسان و پیوستگان تو و آن یتیم می گریست و در خاک می غلتید رسول خدا چون آن کودک را چنان دید بر وی ببخشود و بر وی بیستاد گفت ای غلام کیستی تو و چه رسید ترا که چنین درمانده گفت من پسر رفاعه انصاری ام پدرم روز احد کشته شد و خواهری داشتم فرمان یافت و مادرم شوهر باز کرد و مرا براند اکنون منم درمانده بی کس و بی نوا و ازین صعب تر مرا سرزنش این کودکان است مصطفی از آن سخن وی در گرفت و آن درد در دل وی بدو کار کرد و بگریست پس گفت ای غلام اندوه مدار و ساکن باش که اگر پدرت را بکشتند من که محمدم پدر توام و فاطمه خواهر تو و عایشه مادر تو کودک شاد شد و برخاست و آواز برآورد که ای کودکان اکنون مرا سرزنش مکنید و جواب خود شنوید ان ابی خیر من آبایکم و امی خیر من امهاتکم و اختی خیر من اخواتکم آن گه مصطفی دست وی گرفت و بخانه فاطمه برد گفت یا فاطمه این فرزند ما است و برادر تو فاطمه برخاست و او را بنواخت و خرما پیش وی بنهاد و روغن در سر وی مالید و جامه در وی پوشید و همچنین وی را بحجره های مادران مؤمنان بگردانید فکان یعیش بین ازواجه حتی قبض النبی صلی الله علیه و آله و سلم فوضع التراب علی رأسه و نادی وا ابتاه الیوم بقیت یتیما فابکی عیون المهاجرین و الانصار فاخذه ابو بکر و هو یقول یا بنی مصیبة دخلت علی المسلمین اذا اختلس محمد من بین اظهرهم انا ابوک یا بنی فکان مع ابی بکر حتی قبضه الله عز و جل

میبدی
 
۲۶۳۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۳۱ - ۴۰ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی و یسیلونک عن المحیض مردی آمد بر رسول خدا نام وی ثابت بن الدحداح گفت یا رسول الله زنان را در حال حیض نزدیکی کنیم و پاسیم یا نه که بگذاریم ایشان را در وقت حیض و نپاسیم آیت آمد و یسیلونک عن المحیض قل هو أذی فاعتزلوا النساء فی المحیض حیض و محیض یکی است همچون کیل و مکیل و عیش و معیش و معنی حیض رفتن خون است یعنی آن دم معروف سیاه رنگ بحرانی که از قعر رحم برآمد کمینه آن یک شبانروزست و مهینه پانزده شبانروز و غالب آن شش یا هفت روز است و هر چه نه از قعر رحم بیامد و نه سیاه رنگ بود آن را دم استحاضه گویند و احکام حیض در آن نرود

روی ان فاطمة بنت ابی حبیش قالت لرسول الله صلی الله علیه و آله و سلم انی مستحاض أ فأدع الصلاة فقال صلی الله علیه و آله و سلم ان دم الحیض اسود یعرف فاذا کان کذلک فامسکی عن الصلاة و اذا کان الآخر فتوضی و صلی فانما هو عرق

فاطمة بنت ابی حبیش گفت یا رسول الله من زنی مستحاضه ام نماز بگذارم در حال استحاضه یا نه رسول خدا گفت دم حیض دم سیاه است معروف که در آن نماز نگذارند چون آن باشد نماز مگذار و اما چون دم استحاضه باشد وضو کن و نماز کن که آن رگی است که روان میشود و نماز منافی آن نیست ابن عباس گفت آن رگ در ادنی الرحم است نه در قعر رحم و حکم مستحاضه آنست که خویشتن را بشوید و استوار به بندد و هر نماز فریضه را بعد از دخول وقت وضو کند و بعد از وضو البته در نماز تأخیر نکند چون این حدود بجای آرد اگر چه قطرات خون از وی میرود نماز وی درست بود و کسی را که ادرار البول باشد یا سلس المذی بود حکم وی همین باشد

اما احکام حیض آنست که بر زن حرام بود در حال حیض خواندن قرآن که مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم گفت لا یقرأ الجنب و لا الحایض شییا من القرآن ...

... و حرام است بر وی طواف کردن که مصطفی عایشه را گفت اصنعی ما یصنع الحاج غیر ان لا تطوفی

یعنی فی حال الحیض و حرامست بر وی نماز کردن و روزه داشتن اما روزه را قضا باید کردن و نماز نه که زنی از عایشه پرسید ما بال الحایض تقضی الصوم و لا تقضی الصلاة فقالت لها أحروریة انت قالت لست بحروریة و لکنی اسأل فقالت کان یصیبنا ذلک علی عهد رسول الله فتؤمر بقضاء الصوم و لا نؤمر بقضاء الصلاة و حرامست بر مرد رسیدن بحایض و مباشرت با وی که مصطفی گفت من وطی ء امرأته و هی حایض فقضی بینهما ولد فاصابه جذام فلا یلومن الا نفسه و من احتجم یوم السبت و الاربعاء فاصابه وضح فلا یلومن الا نفسه

پس اگر مباشرت کند در حال حیض حدی واجب نشود اما کفارت بر وی لازم آید اگر در ابتداء حیض باشد یک دینار بصدقه دهد و اگر در آخر بود نیم دینار چنانک در خبرست و این قول قدیم شافعی است اما بقول جدید بر وی هیچ چیز لازم نیاید از کفارت اما بزه کار شود همچنانک مباشرت بموضع مکروه نه بمحل حرث که حرام است و موجب کفارت نیست اینجا همچنانست ...

... این لفظ خبر است و عن عایشه رض ان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قال ناولینی الخمرة فقلت انی حایض فقال ان حیضتک لیست فی یدک و سیلت عایشه هل تأکل المرأة مع زوجها و هی طامت قالت نعم کان رسول الله یدعونی فآکل معه و انا عارک و کان یأخذ العرق فیقسم علی فیه فاعترق منه ثم اضعه فیأخذ فیعترق منه و یضع فمه حیث وضعت فمی من القدح و یدعوا بالشراب فیقسم علی فیه قبل ان یشرب منه فآخذه فاشرب منه ثم اضعه فیأخذه فیشرب منه و یضع فمه حیث وضعت فمی من العرق و یدعوا بالشراب فیقسم علی فیه قبل ان یشرب منه القدح

و در خبرست که عایشه با رسول خدا در یک جامه خفته بود ناگاه عایشه از جای برجست رسول گفت چه رسید ترا مگر حیض رسید گفت آری رسول گفت ازار بر بند استوار و به جایگاه خویش باز آی

و لا تقربوهن حتی یطهرن الآیة بتشدید طا و ها قراءة ابو بکر و عاصم و حمزه و کسایی است معنی آنست که گرد ایشان بمجامعت مگردید تا آن گه که غسل کنند از حیض خویش باقی قراءة بتخفیف طا و ضم ها خوانند حتی یطهرن یعنی با ایشان نزدیکی مکنید تا از رفتن خون حیض پاک کردند به بریدن خون حیض

و علما را اختلاف است در مجامعت بعد از آن که حیض بریده شود و پیش از غسل مذهب شافعی آنست و جماعتی عظیم علما بر آنند که چون حیض بریده شد تا غسل نکنند یا تیمم اگر آب نیابند حلال نیست رسیدن بوی پس گفت فإذا تطهرن ای اغتسلن چون پاک گشتند و خویشتن را شستند بغسل

فأتوهن من حیث أمرکم الله الآیة بایشان می رسید اگر خواهید از آنجا که خدا فرمود شما را یعنی از آنجا که فرزند روید معنی دیگر فأتوهن من حیث أمرکم الله بایشان می رسید از آن روزی که الله فرمود شما را یعنی با عقد نکاح و در زمان طهر نه در حال فجور و نه در ایام حیض که چون وطی در حال حیض رود بیم آن باشد که فرزند سیاه روی آید کما

روی ان رجلا و امرأة فی ایام سلیمان بن داود اختصما فی ولد لهما اسود فقالت المرأة هو منک و ابی الرجل فقال سلیمان هل جامعتها فی المحیض قال نعم قال هو لک و انما سود الله وجهه عقوبة لفعلکما قال ابن کیسان فأتوهن من حیث أمرکم الله الآیة یعنی لا تأتوهن صایمات و لا معتکفات و لا محرمات و اقربوهن و غشیانهن لکم حلال

اگر کسی خواهد که ادب مباشرت بداند اول باید که بریدی فرا پیش دارد چنانک در خبر است از معانقه و ملاعبه و دست فرا گرفتن و بر ماسیدن و تقبیل کردن و در حال مباشرت روی از قبله بگرداند و بسم الله بگوید و این دعا بر خواند اللهم جنبنا الشیطان و جنب الشیطان ما رزقتنا و تعجیل نکند که مصطفی گفت اذا جامع احدکم امرأته فلا یعجلها فان لهن حاجة کحاجتکم

و عزل نکند که مصطفی را از عزل پرسیدند گفت ذلک الواد الخفی و تلا اذا الموؤدة سیلت

مگر که موطویه کنیزک وی باشد یا کنیزک دیگری بزنی کرده یا حره بود و دستوری عزل داده و کراهیت است در عورت زن نگرستن و فرزند را از آن بیم طمس باشد و بهیچ حال سر خویش با سر اهل خود بیرون ندهد که مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم گفت ان اعظم الامانة عند الله یوم القیمة و روی شر الناس عند الله منزلة یوم القیمة الرجل یفضی الی امرأته و تفضی الیه ثم ینشر سرها

إن الله یحب التوابین الآیة دوست دارد خدای بازگردانندگان را یعنی ایشان که از شرک با ایمان گردند و در ایمان از معصیت با طاعت گردند و در طاعت از ریا با اخلاص کردند و در اخلاص از خلق با حق کردند پس مؤمن اگر چه مطیع باشد و مخلص وی را از توبت چاره نیست ازینجا گفت رب العالمین و توبوا إلی الله جمیعا أیها المؤمنون لعلکم تفلحون گفته اند توبت بر سه رتبت است اول توبت پس انابت پس اوبت هر که از بیم عقوبت توبه کند او را تایب گویند و هر که امید ثواب را توبه کند او را منیب گویند و هر که فرمان و اجلال حق را توبه کند او را اواب گویند توبه صفت مؤمنان است و توبوا إلی الله جمیعا أیها المؤمنون انابت صفت مقربانست و جاء بقلب منیب اوبت صفت پیغامبران است نعم العبد إنه أواب و یحب المطهرین میگوید خدای دوست دارد پاکان را ایشان که از نجاسات بپرهیزند و خود را از خبایث حدث و جنایت طهارت دهند تا حضرت نماز را بشایند قال ابو العالیة و محمد بن کعب اما التطهر بالماء فحسن و لکن یحب المتطهرین من الذنوب خبری جامع که ببعضی ازین آیت تعلق دارد روایت کنند که مصطفی روزی در حجره عایشه بود زنی آمد و طعامی آورد که مردی انصاری فرستاده بود رسول خدا گفت هذه حنطة معمولة بلحم تسمیها الاعاجم هریسة عوضنیها الله تعالی من الخمر

و مهتران صحابه خلفاء و راشدین و ایمه دین حاضر بودند رسول خدا دست مبارک فراز کرد شکسته بر آورد تا تناول کند این چند کلمت در آن حال بگفت حببت الی من دنیاکم ثلاث الطیب و النساء و قرة عینی فی الصلاة ...

... یا رسول الله الله یقریک السلام و یقول و انا احب منها ثلثا توبة التایبین و طهارة المتطهرین و دعوة المضطرین

قوله نساؤکم حرث لکم این آیت در شأن قومی آمد از اهل مدینه که هم شهریان ایشان که جهودان بودند ایشان را گفتند هر کس که بزن خویش رسد از پس وی در محل حرث فرزند احول آید مسلمانان از بیم آن از آن فعل تحرج کردند این آیت آمد أنی شیتم الآیة اذا کان فی مأتی واحد یعنی که چون رسید بزن آنجا بود که فرزند روید چنانک خواهی می باشد عن ابن عباس رض قال لا یکون الحرث الا حیث یکون النبات و عن عمر قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ان الله لا یستحیی من الحق لا تأتوا النساء فی ادبار هن

و قال صلی الله علیه و آله و سلم لا ینظر الله عز و جل الی رجل اتی رجلا او امرأة فی دبرها و قال ملعون من اتی امرأته فی دبرها

و قدموا لأنفسکم گفته اند این تسمیت است و دعا بوقت مباشرت و ذلک ما

روی عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم قال اذا اراد احدکم ان یأتی اهله فلیقل بسم الله اللهم جنبنا الشیطان و جنب الشیطان ما رزقنا فان قدر بینهما ولد لم یضره شیطان

و گفته اند معنی و قدموا لأنفسکم طلب فرزند است و ایشان را از پیش فرا فرستادن چنانک در خبر است ...

... و یقال قدموا لأنفسکم ان یعمل لله سبحانه بما یحب و یرضی و اتقوا الله فیما امرکم به و نهاکم عنه و اعلموا أنکم ملاقوه فیجزیکم باعمالکم و بشر المؤمنین بالجنة

و لا تجعلوا الله عرضة لأیمانکم الآیة عرضه آن چیز بود که میان تو و میان کاری در آید تا ترا از آن کار باز دارد میگوید سوگند خوردن بنام من عرضه مسازید تا خویشتن را باز دارید از نیکوکاری یعنی سوگند مخورید بر کاری کردنی که آن نکنیم یا بر کاری ناکردنی که آن کنیم و این چنین سوگند خوردن معصیت است و راست داشتن آن معصیت و دروغ کردن آن واجب و کفارت دادن فریضه

قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم من حلف علی یمین فرأی غیرها خیرا منها فلیأت الذی هو خیر و لیکفر عن یمینه

کلبی گفت این آیت در شأن عبد الله بن رواحه آمد که از داماد خویش بخواهر بشیر بن النعمان الانصاری ببرید و سوگند خورد که با وی سخن نگویم و در پیش وی نروم و در صلاح وی نکوشم و او را با خصمان او و با برادران او صلح ندهم و ببهانه سوگند با وی نمی پیوست تا رب العالمین این آیت فرستاد و مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم بر وی خواند فرجع عما کان علیه مقاتل حیان گفت ابو بکر صدیق سوگند یاد کرد با پسر خویش عبد الرحمن نه پیوندد و با وی نیکویی نکند تا آن گه که مسلمان شود رب العالمین در شأن وی این آیت فرستاد و یقال فی قوله تعالی أن تبروا معناه لدفع ان تبروا فحذف المضاف و قیم المضاف الیه مقامه کقوله تعالی و سیل القریة و اشباهه

لا یؤاخذکم الله باللغو فی أیمانکم لغو سوگند ان بود که نامی از نامهای خداوند از زبان کسی بسوگند بیرون آید بشتاب یا بر عادت یا در حال غضب و ضجر و وی را در آن قصد و عزم سوگند نبود چنانک عادت است عرب را در نظم سخن که رانند گویند لا و الله بلی و الله و لکن یؤاخذکم بما کسبت قلوبکم این کسبت گفت و آن عقدتم الأیمان که در سورة المایدة گفت و گفته اند که لغو سوگند آن بود که سوگند یاد کند بر کاری و چنان داند و پندارد که در آن راست گوی است پس بر خلاف آن بود که پنداشت و دانست رب العزت گفت شما را نگیرم باین سوگند و بزه نه بر شما و نه کفارتی لکن بآن گیرم که سوگند یاد کنید بر کاری و دانید که دروغ است و قصد آن دروغ دارید در دل و بر زبان این چنین سوگند سبب عقوبت است و موجب کفارت عقوبت آنست که مصطفی گفت من حلف علی یمین و هو فاجر لیقطع بها مال امری مسلم لقی الله عز و جل و هو علیه غضبان ...

... و روی انه قال صلی الله علیه و آله و سلم الیمین الفاجره تدع الدیار بلاقع

و کفارت آنست که در سورة المایدة گفت فکفارته إطعام عشرة مساکین الآیة بنده ای آزاد کند یا ده درویش را طعام دهد هر یکی را مدی یا ایشان را جامه کند هر یکی را پیراهنی یا ازار پایی یا دستاری یا کلاهی و در اعتاق و اطعام و کسوة مخیرست آن یکی که خواهد میدهد پس اگر درویش بود و مال نداشته باشد سه روز روزه دارد پیوسته یا گسسته چنانک خواهد و بدان که سوگند از کسی درست آید که مکلف بود و نیز بطوع خویش سوگند یاد کند و در آن نه مکره بود که مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم گفت لیس علی مقهور یمین

و عقد سوگند که بسته شود بنامهای خدای و صفات وی عز جلاله بسته شود هر چه بیرون از آنست از مخلوقات و محدثات سوگند نه بندد و کراهیت باشد بآن سوگند یاد کردن قال الشافعی و اخشی ان یکون معصیة

روی ابی عمر قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم من کان حالفا فلا یحلف الا بالله ...

... و قال صلی الله علیه و آله و سلم من حلف انه بری ء من الاسلام فان کان کاذبا فقد قال کفرا و ان کان صادقا فلن یرجع الی الاسلام سالما

و بدانک استثنا در سوگند شود همچنانک در طلاق شود و در عتاق و در نذر و در اقرار در طلاق چنانست که زن خود را گوید انت طالق ان شاء الله باین استثنا که در طلاق پیوست طلاق نیفتد و در عتاق آنست که بنده خود را گوید انت حر ان شاء الله آزاد نشود و در نذر آنست که گوید لله علی کذا ان شاء الله این نذر منعقد نشود و در اقرار آنست که گوید لفلان علی کذا ان شاء الله باین اقرار چیزی بروی لازم نیاید همچنین اگر سوگند یاد کند در نفی یا در اثبات و استثنا در آن پیوندد چنانک سخنی یا سکوتی دراز در میان نیفتد گوید و الله لأفعلن کذا ان شاء الله یا گوید و الله لا افعل کذا ان شاء الله عقد سوگند بسته نشود

قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم من حلف علی یمین ثم قال ان شاء الله فقد استثنی ...

میبدی
 
۲۶۳۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۳۶ - ۴۲ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی الطلاق مرتان آن طلاق که از آن آشتی توان گرفت دواست فإمساک بمعروف و پس از آن دو طلاق نگاه داشتن است بچم

أو تسریح بإحسان یا گسیل کردنی است بنیکویی و لا یحل لکم و شما را حلال نیست أن تأخذوا مما آتیتموهن شییا که چیزی ازیشان باز ستانید از آن کاوین که ایشان را داده باشید إلا أن یخافا مگر که بدانند و ترسند ألا یقیما حدود الله که ایشان را با هم بر آورد نخواهد بود و فرمانهای خدا و شرطهای صحبت بپای نتوانند داشت فإن خفتم اگر بدانید و بترسید ألا یقیما حدود الله که ایشان را با هم بر آورد نخواهد بود که حدهای فرمان الله و اندازه آن در معاملت و صحبت بروزگار با یکدیگر نگاه دارند و بپای دارند فلا جناح علیهما فیما افتدت به تنگی نیست بر ایشان درین که زن خویشتن بچیزی از کاوین خویش از شوی باز خرد تلک حدود الله فلا تعتدوها این اندازهااند که خدای نهاد از آن در مگذرید و من یتعد حدود الله و هر که از اندازه خدای در گذرد فأولیک هم الظالمون ایشانند بر خویش ستمکاران

فإن طلقها اگر که مرد زن را طلاق دهد فلا تحل له من بعد آن زن وی را بزنی حلال نیست پس از آن حتی تنکح زوجا غیره تا آن گه که شویی دیگر کند و آن شوی بوی رسد فإن طلقها اگر این شوی دوم وی را طلاق دهد فلا جناح علیهما تنگی نیست برین زن و بر شوی پیشین أن یتراجعا که با هم آیند به نکاحی نو إن ظنا اگر دانند أن یقیما حدود الله که بپای خواهند داشت در معاملت و صحبت و حدها و شرطها آنچه فرمان است از خدای و تلک حدود الله و این اندازهای خدااند یبینها لقوم یعلمون پیدا میکند آن را و در می آموزد دانایان را

و إذا طلقتم النساء و چون زن را طلاق دهید فبلغن أجلهن و این زن عدت بکران برد فأمسکوهن بمعروف آن زن را نگاه دارید و بزنی باز آرید بنیکویی بچم أو سرحوهن بمعروف یا بگشایید او را و گسیل کنید بنیکویی و بچم و لا تمسکوهن ضرارا و با خود مگیرید اگر بستیز گیرید ایشان را و بزیان کاری لتعتدوا تا اندازه خشنودی من در گذارید و پای از پسند من فرا نهید و من یفعل ذلک و هر که آن کند فقد ظلم نفسه بر خویشتن بیداد کرد و لا تتخذوا آیات الله هزوا و سخنان و دین خدای بافسوس مگیرید و اذکروا نعمت الله علیکم و یاد کنید نیکو کاری خدای بر خود و ما أنزل علیکم و آنچه فرو فرستاد بر شما من الکتاب و الحکمة از نامه و دانش راست یعظکم به که پند میدهد شما را بآن و اتقوا الله و بپرهیزید از خشم و عذاب خدای و اعلموا أن الله بکل شی ء علیم و بدانید که خدای بهمه چیزها دانا است از کرد و گفت و نیت خلق

و إذا طلقتم النساء و چون زن را طلاق دهید فبلغن أجلهن چون آن زن را عدت بکران آید فلا تعضلوهن باز مدارید آن زن را أن ینکحن أزواجهن که به نکاح با شوی خویش گردد إذا تراضوا بینهم که این زن و آن مرد هامداستان گشتند بباز رسیدن با هم بالمعروف به نیکویی و راستی ذلک یوعظ به این پند است که خدای میدهد من کان منکم یؤمن بالله و الیوم الآخر آن کس را که گرویده است از شما بخدا و روز رستاخیز ذلکم أزکی لکم و أطهر که چنین کنید شما را بهتر است و هنری تر و پاکتر و الله یعلم و أنتم لا تعلمون و خدای داند و شما ندانید

میبدی
 
۲۶۳۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۳۷ - ۴۲ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی الطلاق مرتان الآیة حکم طلاق در روزگار جاهلیت و در ابتداء اسلام پیش از نزول این آیت آن بود که هر آن کس که زن خویش را طلاق دادی اگر یکی و بیشتر طلاق را حصری و حدی نبود و مرد را حق رجعت بود در روزگار عدة تا آن گه که زنی آمد بعایشه نالید از شوی خویش که وی را طلاق میداد بر دوام و رجعت میکرد بر سبیل اضرار و عایشه آن قصه با رسول صلی الله علیه و آله و سلم بگفت و در آن حال این آیت آمد و حد طلاق پیدا شد و به باز آمد گفتند یا رسول الله الطلاق مرتان و این الثالثة این دو طلاق است که گفت ذکر سیم کجاست گفت فإمساک بمعروف أو تسریح بإحسان این تسریح نام سدیگر طلاق است و نامهای طلاق در قرآن سه است طلاق و فراق و سراح طلقوهن و فارقوهن و سرحوهن

معنی آیت آنست که طلاق که بوی رجعت توان کرد دو است بعد از آن دو طلاق امساک است با خود گرفتن بلفظ مراجعت أو تسریح بإحسان یا گسیل کردن بآنک فرو گذارد تا عدت بسر آید و بینونت حاصل شود پس چون عدت بسر آمد و بینونت حاصل شد و خواهد که وی را با خود گیرد بلفظ مراجعت کار بر نیاید که نکاح تازه باید کرد اما اگر این دو طلاق گفت و پیش از آنک عدت بسر آید یا نه که بعد از آنک عدت بسر آید و نکاح تازه کند وی را طلاق سوم دهد بینونت کبری حاصل شود و تا آن زن بنکاح بشوهری دیگر نرسد بهیچ وجه وی را با خود نتواند گرفت

اینست که الله گفت فإن طلقها فلا تحل له من بعد حتی تنکح زوجا غیره ثم قال و لا یحل لکم أن تأخذوا مما آتیتموهن شییا جای دیگر بشرح تر گفت و إن أردتم استبدال زوج مکان زوج و آتیتم إحداهن قنطارا فلا تأخذوا منه شییا إلا أن یخافا ألا یقیما حدود الله این خوف بمعنی علم است میگوید مگر که بدانند که اندازه های خدای در معاملت و صحبت بپای نتوانند داشت آن گه روا باشد که زن خویشتن را به کاوین خویش از شوی باز خرد و جدایی جوید ...

... میگوید مگر شوی زن را به ترساند و زن شوی را و ترسانیدن آنست که از صحبت ملالت نماید و از دل و خوی خود نبایست بیرون دهد اگر چنین بود پس بر زن جناح نیست که کاوین بوی بگذاشت و نه بر مرد که کاوین باز گرفت چون بر وجه افتد او باز خریدن بود

مفسران گفتند این آیت در شأن ثابت بن قیس بن شماس الانصاری و زن وی جمیله نام ام حبیبه بنت عبد الله بن ابی فرود آمد که شوهر باغی بمهر بوی داده بود و زن وی را نخواست و از وی جدایی جست و خویشتن را بآن کاوین از وی باز خرید و اول خلعی که در اسلام برفت این بود فقهاء اسلام گفتند خلع مکروه است مگر در دو حال یکی آنک حدود الله بپای نتوانند داشت دیگر آنک کسی سوگند یاد کند بسه طلاق که فلان کار نکند و آن کار لا بد کردنی باشد درین حال خلع مکروه نیست و خلع آنست که زن را طلاقی بعوض دهد تا بینونت حاصل شود پس آن کار بکند تا از عهده سوگند بیرون آید آن گه بعقد نکاح زن را با خود گیرد و اگر این خلع با اجنبی رود چنانک عوض آن طلاق اجنبی دهد نه زن خویش بمذهب شافعی روا باشد

فإن طلقها فلا تحل له من بعد حتی تنکح زوجا غیره اگر شوی زن را طلاق سوم دهد پس وی را بزنی حلال نیست تا شوی دیگر کند و آن شوی بوی رسد رسیدنی که هر دو غسل کنند اینست معنی آن خبر که مصطفی ع عایشه بنت عبد الرحمن بن عتیک القرظی را گفت چون خواست که با شوهر نخستین شود و شوهر دومین بوی نرسیده بود گفت صلی الله علیه و آله و سلم

لا حتی تذوقی عسیلته و تذوق عسیلتک

و حد اصابت که تحلل بآن حاصل شود و فرق نیست میان آنک شوهر دومین بالغ باشد یا نارسیده یا فإن طلقها این شوی دوم است اگر او را طلاق دهد یعنی باختیار نه باکراه پس از آنک بیکدیگر رسیده باشند و غسل کرده فلا جناح علیهما أن یتراجعا تنگیی نیست بر شوهر نخستین و برین زن که بنکاح با یکدیگر شوند پس از آنک عدت بداشت از شوهر دومین

إن ظنا أن یقیما حدود الله قال مجاهد ای ان علما ان نکاحهما علی غیر الدلسه و عنی بالدلسة التحلیل مذهب سفیان و احمد و اوزاعی و جماعتی آنست که نکاح تحلیل نکاح فاسد است و بمذهب شافعی چون در آن شرطی نباشد که مفسد عقد باشد فاسد نیست اما مکروه است که مصطفی ع گفت لعن الله المحلل و المحلل له

و قال صلی الله علیه و آله و سلم الا ادلکم علی التیس المستعار قالوا بلی یا رسول الله قال هو المحلل و المحلل له

و یقال إن ظنا أن یقیما حدود الله ای ان رجوا ان یقیما ما ثبت من حق احدهما علی الآخر میگوید تنگی نیست بر ایشان که به نکاح با یکدیگر شوند اگر امید دارند که حق یکدیگر بر خود بشناسند و بجای آرند حق مرد بر زن و حق زن بر مرد اما حق مرد بر زن آنست که در خانه مرد بنشیند و بی دستوری وی بیرون نیاید و فرا در و بام نشود و با همسایگان مخالطت و حدیث بسیار نکند و از شوی خویش جز نیکویی باز نگوید و بستاخی که در میان ایشان در عشرت و صحبت بود حکایت نکند و در مال وی خیانت نکند و اگر از دوستان و آشنایان شوهر یکی بدر سرای آید چنان جواب ندهد که وی را بشناسد و با شوهر بآنچه بود قناعت کند و زیادتی نجوید و حق وی از آن خویشاوندان فرا پیش دارد و همیشه خود را پاکیزه و آراسته دارد چنانک صحبت و عشرت را بشاید و خدمتی که بدست خویش تواند کرد فرو نگذارد و با شوهر بجمال خویش فخر نکند و بر نیکوییها که از وی دیده باشد ناسپاسی نکند که رسول خدای گفت در دوزخ نگرستم بیشترین زنان را دیدم گفتند یا رسول الله چرا چنین است

گفت از آنک لعنت بسیار کنند و با شوهر ناسپاسی کنند و در خبر است که اگر سجود جز خدای را عز و جل روا بودی زنان را فرمودندی برای شوهر و عظیم تر آنست که مصطفی گفت ع حق الزوج علی المرأة کحقی علیکم فمن ضیع حقی فقد ضیع حق الله و من ضیع حق الله فقد باء بسخط من الله و مأواه جهنم و بیس المصیر

و قال ابن عمر جاءت امرأة الی النبی صلی الله علیه و آله و سلم فقالت یا رسول الله ما حق الزوج علی المرأة فقال لا تمنعه نفسها و ان کانت علی ظهر قتب و لا تصوم یوما الا باذنه الا رمضان فان فعلت کان له الاجر و الوزر علیها و لا تخرج الا باذنه فان خرجت لم تقبل لها صلاة و لعنتها ملایکة الرحمة و ملایکة العذاب حتی ترجع

و قال کعب اول ما تسیل المرأة یوم القیمة عن صلوتها ثم عن حق زوجها و قال صلی الله علیه و آله و سلم المرأة اذا صلت خمسها و صامت شهرها و احصنت فرجها و اطاعت بعلها فلتدخل من ای ابواب الجنة شاءت ...

... و در خبر است که تعس عبد الزوجة

نگونسارست آن مرد که بنده زنست و از حقوق زنان آنست که مرد نفقه کند بر ایشان بمعروف نه تنگ فرا گیرد و نه اسراف کند و اعتقاد کند که ثواب آن نفقه بیشتر از ثواب صدقه است مصطفی گفت یک دینار که مردی در عزا هزینه کند و یک دینار که بنده را بدان آزاد کند و یک دینار که بدرویشی دهد و یک دینار که بر عیال خود نفقه کند فاضلتر و نیکوتر و در ثواب تمامتر آنست که بر عیال خود نفقه کرد و مرد باید که با اهل خویش طعام با هم خورد که در اثر می آید که خدای و فریشتگان درود دهند بر اهل بیتی که طعام بهم خورند و تمامتر شفقتی آنست که آنچه بر عیال نفقة کند از حلال بدست آرد که هیچ جنایت و جفا صعب تر از آن نیست که ایشان را بحرام پرورد و آنچه داند که زنان را به کار باید از علم دین در کار نماز و طهارت و حیض ایشان را در آموزد و اگر در آن تقصیر کند مرد عاصی شود که الله گفت قوا أنفسکم و أهلیکم نارا و اگر دو زن دارد یا بیشتر میان ایشان راستی کند در عطا و در نواخت و بآنچه در اختیار وی آید که در خبر است من کانت له امرأتان فمال الی احداهما جاء یوم القیمة و شقه مایل

و در جمله حقوق زنان بر مردان آنست که زن معاذ پرسید از مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم گفت یا رسول الله ما حق الزوجة علی زوجها قال ان لا یضرب وجهها و لا یقبحها و ان یطعمها مما یأکل و یلبسها مما یلبس و لا یهجرها

و روی ان رجلا جاء الی عمر رض یشکو زوجته فلما بلغ بابه سمع امرأته ام کلثوم تطاولت علیه فقال الرجل انی ارید ان اشکو الیه و له من البلوی مالی فرجع فدعاه عمر فقال انی اردت ان اشکو الیک زوجتی فلما سمعت من زوجتک ما سمعت رجعت فقال عمر انی أتجاوز عنها لحقوقها علی اولها انها تستر بینی و بین النار فیسکن قلبی بها عن النار و الثانی انها خازنة لی اذا خرجت من منزلی تکون حافظة لمالی و الثالث انها قصارة لی تغسل ثیابی و الرابع ظیر لولدی و الخامس انها خبازة طباخة فقال الرجل ان لی مثل ذلک فاتجاوز عنها قوله و إذا طلقتم النساء فبلغن أجلهن الآیة ای قاربن بلوغ اجلهن و اشرفن علی ان بین بانقضاء العدة فأمسکوهن بمعروف میگوید چون طلاق دهید زنان را و نزدیک آن باشد که عدت بسر آید ایشان را مراجعت کنید و مراجعت بمذهب شافعی بقول است نه بفعل و اشهاد در آن شرط نیست اما مستحب است و حاجت برضاء زن نیست و لفظ صریح در رجعت آن است که گوید راجعتها یا گوید رددتها اگر گوید امسکتها یا گوید امسکتها یا گوید زوجتها یا نکحتها بیک وجه درست باشد و هر که زن را پیش از دخول طلاق دهد یا بعد از دخول طلاق دهد بعوض وی را حق رجعت نبود و بینونت حاصل شود و کسی که حدود الله در نکاح و در صحبت نگه نتواند داشت و شرایط آن بجای نتواند آورد اولی تر آن باشد که مراجعت نکند و بگذارد تا عدت بسر آید و زن مالک نفس خویش گردد چنانک رب العزة گفت أو سرحوهن بمعروف

پس گفت و لا تمسکوهن ضرارا این خطاب بآن کس است که خواهد که زن خود را نه نگه دارد بعدل و نه بگشاید تا از وی بدل گیرد وی را طلاق میدهد چون عدت بکران رسد که این زن بر کار خود پادشاه خواهد گشت وی را با خود آرد و باز طلاق دهد تا عدت تو فرا سر وی نشاند گویند ثابت بن یسار الانصاری چنین میکرد با زن خویش و آیت در شأن وی آمد و او را تهدید کردند و از آن باز زدند هم بکتاب و هم بسنت کتاب اینست که گفت و لا تمسکوهن ضرارا لتعتدوا و سنت آنست که مصطفی ع گفت ملعون من ضار مسلما او ماکره

آن گه در تهدید بیفزود و گفت و من یفعل ذلک فقد ظلم نفسه ...

... و روی انه قال خمس جدهن جد و هزلهن جد الطلاق و العتاق و النکاح و الرجعة و النذر

و اذکروا نعمة الله علیکم بالایمان و احفظوا و ما أنزل علیکم من الکتاب و الحکمة فی القرآن من المواعظ و الحدود و الاحکام یعظکم به ای بالقرآن عن الضرار فی الطلاق و اتقوا الله فلا تعصوه فیهن و اعلموا أن الله بکل شی ء من اعمالکم علیم فیجازیکم بها اگر کسی گوید کتاب و حکمت هم از نعمت خدای است بر بندگان مهینه نعمتهاست چون بر عموم ذکر نعمت رفت افراد کتاب و حکمت چه معنی دارد جواب آنست که نعمت در تعارف مردم مال فراوان است و جاه و تن درستی و زینت دنیا و جز دانایان و زیرکان ندانند که کتاب و حکمت نعمت مهینه است پس آنچه باز گفت ارشاد ایشان را باز گفت که ندانستند وجهی دیگر گفته اند که تفضیل و تخصیص کتاب و حکمت را باز گفت و بیان شرف آن را در میان نعمتهای دیگر چنانک جای دیگر ملایکه را بر عموم یاد کرد آن گه دیگر باره جبرییل و میکاییل را بذکر مخصوص کرد تفضیل ایشان را بر فریشتگان دیگر

و إذا طلقتم النساء فبلغن أجلهن الآیة این آیت در شأن معقل بن یسار المزنی آمد خواهر خود را بمردی داد آن مرد وی را دست باز داشت زن در عدت شد داماد پشیمان گشت وی را باز خواست معقل گفت اقررت عینک بکریمتی فطلقتها چشم ترا روشن کردم بخواهر گرامی خویش آن گه وی را طلاق دادی ثم جیت تسترجعها بعد از آن آمدی وی را می باز خواهی و الله لا رجعت الیک ابدا بخدا که هرگز با تو نیاید این آیت آمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم بر معقل خواند معقل گفت رغم انف معقل لامر الله و رسوله و زوجها منه و کفر عن یمینه عضل منع باشد و الداء العضال هو الداء المنیع علی المتطبب

إذا تراضوا بینهم بالمعروف یعنی اذا تراضیا بینهما که این زن و این مرد هر دو رضا دادند بباز رسیدن با هم بالمعروف بنکاحی حلال و مهری جایز و پذیرفتند که با یکدیگر باقتصادتر روند و بچشم تر و نیکوتر شما که قیمانید ایشان را باز مدارید که به نکاح باز شوی خویش میگردند

ذلک یوعظ به من کان منکم یؤمن بالله و الیوم الآخر الآیة

این نهی عضل که کردیم و راه که نمودیم پندی است که خدای میدهد گرویدگان را بخدای و روز رستاخیز ذلکم أزکی لکم و أطهر این شما را نزدیکتر و سزاوارتر او را که یکدیگر را دیده باشند و پشیمانی چشیده از شوی نو که نادیده و نا شناخته و ناآزموده آزموده و أطهر و دلها پاکتر بود از آنک مرد از زن حرام می اندیشد به پشیمانی و زن بدل از شوهر حرام می اندیشد به پشیمانی أطهر اینجا بمعنی همانست که در سورة الاحزاب گفت ذلکم أطهر لقلوبکم و قلوبهن و هر دو طهارت است از ریبت و دنس و آنجا که گفت هؤلاء بناتی هن أطهر لکم یعنی احل لکم من نکاح الرجال ازوجکموهن و در قرآن وجوه طهارت فراوان است و بجای خویش شرح آن گفته شود ان شاء الله

و الله یعلم و الله میداند که آن زن رجعت را خواهاست و شوی وی را خواها و أنتم لا تعلمون و شما که اولیایید و عضل می کنید و زن را از رجعت باز می دارید نمیدانید این آیت دلیل شافعی است که گفت نکاح بی ولی درست نباشد که اگر بودی این خطاب تزویج و نهی عضل با وی نرفتی و در آن فایدت نبودی که زن بر کار خود پادشا بودی یدل علیه ما ...

میبدی
 
۲۶۳۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۳۹ - ۴۳ - النوبة الاولى

 

... و الذین یتوفون منکم و ایشان که بمیرند از شما و یذرون أزواجا و زنان گذارند یتربصن بأنفسهن درنگ کنند به تن خویش أربعة أشهر و عشرا چهار ماه و ده روز فإذا بلغن أجلهن پس چون بپایان عدت خویش رسند فلا جناح علیکم نیست بر شما تنگی فیما فعلن فی أنفسهن در آنچه کنند در تن خویش از شوی کردن بالمعروف بدو گواه و ولی و الله بما تعملون خبیر ۲۳۴ و خدای بآنچه شما میکنید داناست و از نهان آگاه

و لا جناح علیکم و نیست بر شما تنگی فیما عرضتم به در آنچه بتعریض سخن سر بسته گویید من خطبة النساء از خواستایی زنان أو أکننتم فی أنفسکم یا نهان در دل میدارید سگالش خواستاییی علم الله أنکم ستذکرونهن میداند الله که شما بایست و سگالش خواستایی زنان معتده در دل میدارید و لکن لا تواعدوهن سرا لکن سخن گشاده بزبان در عدت ایشان را وعده خواستایی مدهید إلا أن تقولوا قولا معروفا مگر که بگویید گفتی نیکو و سخنی بچم و لا تعزموا عقدة النکاح و با آن زن سخن روشن و وعده درست بستن نکاح را و بند تزویج را مگویید و وعده منهید حتی یبلغ الکتاب أجله تا آن گه که بمدت آن زن بکران آید و اعلموا أن الله یعلم ما فی أنفسکم و بدانید که الله میداند آنچه در دلهای شما است فاحذروه حذر کنید از او و از آگاهی او و اعلموا أن الله غفور حلیم ۲۳۵ و بدانید که الله آمرزگارست و بردبار

لا جناح علیکم إن طلقتم النساء نیست بر شما تنگی اگر زن را طلاق دهید ما لم تمسوهن تا آن گه که ایشان را نپاسیده بید أو تفرضوا لهن فریضة یا آن زن را کاوین مسمی و مقدر بر خویشتن فریضه نکرده بید و متعوهن و ایشان را چیزی دهید و تهی گسیل مکنید علی الموسع قدره بر مرد توانگر باندازه توان وی و علی المقتر قدره و بر مرد درویش باندازه توان وی متاعا بالمعروف چیزی فرا دست آن زن چیزی بچم که از آن بر دهنده زور نیاید و آن زن را از آن ننگ ناید حقا علی المحسنین ۲۳۶ این را سزای نهادیم بر نیکوکاران ...

میبدی
 
۲۶۴۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۴۰ - ۴۳ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی و الوالدات الآیة زنان مطلقات را میگوید که فرقت افتد میان ایشان و شوهران و طفل در میان اگر بعد از طلاق زایند و گر پیش از آن بر مادران است که شیر دهند آن فرزند را چنانک الله گفت یرضعن أولادهن هر چند بلفظ خبر گفت معنی امرست امر استحباب نه امر ایجاب

میگوید تا شیر دهند مادران فرزندان خود را که ایشان بآن سزاوارتر و حق تر آن گه حق رضاع و مدت آن پدید کرد و گفت حولین کاملین دو سال تمام شیر که درین دو سال دهند حکم رضاع از تحریم و محرمیت واجب کند و اگر بعد ازین دو سال شیر دهنده شیر دهد حکم رضاع بآن ثابت نشود ابن عباس گفت لا رضاع الا ما کان فی الحولین و روی یحیی بن سعید ان رجلا قال لابی موسی الاشعری انی مصصت من ثدی امرأتی لبنا فذهب فی بطنی فقال ابو موسی لا اراها الا قد حرمت علیک فقال عبد الله بن مسعود انظر ما یفتی به الرجل فقال ابو موسی فما تقول انت قال عبد الله لا رضاع الا ما کان فی الحولین قال ابو موسی لا تسیلوا عن شی ء ما دام هذا الحبر بین اظهرکم هر چند که مدت دو سال مقید کرد اما فریضه نیست اگر بیفزایند در آن یا بکاهند رواست لکن سر این تقیید آنست تا معلوم شود که شیر دادن در جمله این مدت حکم تحریم و محرمیت را واجب کند و بعد از دو سال نکند و بمذهب مالک تا دو سال و یک ماه بگذرد مدت رضاع و ثبوت تحریم برجاست و بمذهب بو حنیفه تا دو سال و شش ماه

و علی المولود له الآیة نگفت علی الأب از بهر آنک سر آیت و الوالدات بود نه امهات چون الوالدات بود المولود له نیکوتر و لطیف تر بود میگوید دایگی بر ما درست نفقه بر پدر یعنی نفقه این زن که فرزند زاد همانست که مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم گفت در بعضی اخبار و لهن علیکم رزقهن و کسوتهن بالمعروف معروف آنست که بانصاف باشد و بچم در خور مرد و بر توان وی علی الموسع قدره و علی المقتر قدره هر کس را چندان بر نهند که برتابد

چنانک گفت لا تکلف نفس إلا وسعها بر مرد توانگر دو مد از طعام و یک دست لباس نفیس در خور وی و بر درویش یک مد و یک دست لباس کم قیمت چنانک لایق حال وی باشد و بر میانه یک مد و نیم و دستی لباس میانه این همچنانست که آنجا گفت لینفق ذو سعة من سعته و من قدر علیه رزقه فلینفق مما آتاه الله

لا تضار والدة بولدها لا تضار بفتح راء قراءت نافع است و شامی و کوفی از ضرار است و ضرار ستیز بود میگوید مبادا که ستیز کناد و بر فرزند خویش گزند آرد هیچ مادر بآن که وی را با پدر دهاد در خصومت فراق تا بر فرزند رنج نهاد لا تضار بضم راء قراءت مکی است و قراءت بصره و قتیبه از کسایی در لفظ مستقبل است بمعنی نهی میگوید ستیز نکند و گزند نکند هیچ مادر بفرزند خویش که وی را شیر خواره با پدر دهد و لا مولود له بولده و مبادا که ستیز کناد و رنج نهاد هیچ پدر بر طفل خویش بآنک در وقت خصومت او را از مادر باز گیرد و فرا دایه دهد بستیز با مادر بر فرزند گزند افکند و علی الوارث مثل ذلک میگوید بر قیم همانست در کار طفل که بر پدر و مادر وارث نام برد بجای قیم از بهر آنک ورثه و اهل بیت قیمی کنند یا قیمی فرا کنند یا از سلطان قیم خواهند میگوید اگر چنانست که پدر طفل بمرده است این قیم با مادر طفل ستیزه و بدرایی نکند و دایه گیرد بر طفل ستم نکند و شفقت مادر از وی دریغ ندارد

قال ابن سیرین اتی عبد الله بن عتبة فی رضاع صبی یتیم و معه ولیه فجعل رضاعه فی ماله و قال لوارثه لو لم یکن له مال لجعلنا رضاعه فی مالک أ لا تری الله عز و جل یقول و علی الوارث مثل ذلک قال الضحاک ان مات ابو الصبی و للصبی مال اخذ رضاعه من ماله و ان لم یکن له مال اخذ من العصبة فان لم تکن للعصبة مال اجبرت امه علیه

فإن أرادا فصالا عن تراض منهما و تشاور فلا جناح علیهما فصال و فصل از شیر باز کردن است فصل یفصل فصلا و فصالا میگوید اگر پدر و مادر خواهند که آن طفل را پیش از تمامی دو سال از شیر باز کنند و هر دو بدان رضا دهند و به صوابدید و مشاورت یکدیگر کنند ایشان را رسد که چنین کنند و بر ایشان تنگی نیست

ابن عباس گفت اگر فرزند شش ماهه در وجود آید دو سال تمام که بیست و چهار ماه باشد وی را شیر دهند و اگر هفت ماه بود بیست و سه ماه شیر دهند و اگر نه ماهه بود بیست و یک ماه تا حمل و فصال سی ماه باشد چنانک رب العالمین گفت و حمله و فصاله ثلاثون شهرا

و إن أردتم أن تسترضعوا أولادکم الآیة إن أردتم گفت و ان احتجتم نگفت تا جایز باشد دایه گرفتن بی حاجت و ضرورت میگوید اگر مادر شیر ندهد که عذری دارد یا عذری ندارد و فراغت وی را دایه گیرند بهر حال بر شما تنگیی نیست که دایه گیرید إذا سلمتم ما آتیتم بالمعروف که مزد دایه بدهید و نیکو داشت وی بجای آرید چندانک در خور توان فرزند بود و بر حد منزلت او و الذین یتوفون منکم و یذرون أزواجا یتربصن بأنفسهن أربعة أشهر و عشرا الآیة میگوید ایشان که بمیرند از شما و زنان گذارند بر زنان است که در خانه شوهر چهار ماه و ده روز درنگ کنند عدت را چنانک در خبر است ...

... الثوب الممشق الذی یصبغ بالمشق و هو طین احمر و روت ام حبیبة ان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قال لا یحل لامرأة تؤمن بالله و الیوم الآخر ان تحد علی میت فوق ثلاث الا علی زوج اربعة اشهر و عشرا

قال سعید بن المسیب الحکمة فی هذه المدة ان فیها ینفخ الروح فی الولد گفته اند چون فرزند پسر باشد بعد از سه ماه روح در وی شود و در حرکت آید و چون دختر بود بچهار ماه در حرکت آید پس ده روز دیگر در عدت بر سر گرفتند استظهار را

و لا جناح علیکم فیما عرضتم به من خطبة النساء تعریض در سخن آن باشد که سر بسته گویی و نیوشنده را بی تصریح بر سر کار داری و تفهیم کنی و خطبة بکسر خاء زن خواستن است و بضم خاء سخنی باشد که آن را اول و آخر بود که در پیش مراد نهی هر مراد که باشد و هر حاجت که افتد و اکنان آنست که در دل چیزی پنهان میداری ما تکن صدورهم از آنست یقال اکننت فی قلبی و کنت فی العیبة و الوعاء و الکم و ما شبهها فهو مکنون میگوید تنگیی نیست بر شما که مردانید زنان را در حال عدت بسخن سر بسته خوازایی کنید چنانک گویید تو از شوی در نمانی دیگری یابی خدای عز و جل کار تو بسازد تو شایسته و پسندیده چون عدت بسر آید مرا خبر کن مرا بتو حاجت است مرا در زن خواستن رغبت است و آنچه بدین ماند

علم الله أنکم ستذکرونهن ای بالتزویج بالمشافهة و لکن لا تواعدوهن سرا قال الکلبی معناه لا تصفوا انفسکم لهن بکثرة الجماع و السر علی هذا القول نفس الجماع و به یقول الاعشی

الا زعمت بسباسة الیوم اننی ------------ کبرت و ان لا یشهد السر امثالی

و قال زید بن اسلم لا تواعدوهن سرا ای لا تنکحوهن ثم تمسکها حتی اذا حلت اظهرت ذلک و ادخلتها باین قول سر نکاح است میگوید نکاح ایشان مکنید بپوشیدگی در حال عدت تا بعد از عدت اظهار آن کنید پس استثنا کرد گفت إلا أن تقولوا قولا معروفا ای تعریضا بالخطبة دون التصریح و لا تعزموا عقدة ای لا تعزموا علی عقد النکاح یقول لا تنکحوهن حتی تنقضی عدتهن میگوید تا در عدت باشند ایشان را بزنی مخواهید چون عدت بسر آمد ایشان را بزنی بخواهید و بیوه فرو مگذارید در خیر است که زن بیوه را چون کفو پدید آمد بشوی دهید و در آن تقصیر مکنید و کار وی در تأخیر میفکنید همانست که رب العالمین گفت فلا تعضلوهن أن ینکحن أزواجهن جای دیگر گفت و أنکحوا الأیامی منکم

فصل فی الترغیب فی النکاح

ابو هریره رض قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم اذا تزوج احدکم عج شیطانه یا ویله عصم ابن آدم منی بثلثی دینه

رسول گفت صلی الله علیه و آله و سلم چون یکی از شما زن خواهد شیطان وی بفریاد آید گوید ای وای بر من که پسر آدم را از وسوسه من نگاه داشتند و باین زن که خواست دو سیک دین او را مسلم شد همانست که در خبری دیگر گفت من تزوج فقد حصن ثلثی دینه فلیتق الله فی الثلث الباقی و چنانک سلامت و عصمت دین در نکاح بست روزی و بی نیازی از خلق در دنیا هم در نکاح بست بآن خبر که مصطفی ع گفت التمسوا الرزق بالنکاح

و یکی پیش رسول خدا شد و از درویشی و بی کامی بنالید رسول او را بر نکاح داشت یعنی که الله تعالی میگوید ایشان را که زن خواهند إن یکونوا فقراء یغنهم الله من فضله و قال ابو هریرة رض لو لم یبق من الدنیا الا یوم واحد للقیت الله بزوجة سمعت النبی صلی الله علیه و آله و سلم بقول شرارکم عزابکم

ابو هریرة گفت اگر از دنیا نماند مگر یک روز من زنی بخواهم تا عزب بخدای نرسم که شنیدم از رسول خدا که گفت بدترین شما عزبان شمااند معاذ رض دو زن داشت و هر دو در طاعون فرو شدند پس گفت مرا زن دهید پیش از آنک بمیرم که من نخواهم که عزب میرم و عزب بخدا رسم و یکی را می آرند از بزرگان دین که وی فرمان یافت و هر چند که زنان را بر وی عرضه کردند بهیچ رغبت نکرد گفت در تنهایی دل را حاضر تر و همت را جمع تر می بینم تا شبی در خواب دید که درهای آسمان گشاده بود و گروهی مردمان پیاپی فرو می آمدند و در هوا میرفتند چون بر وی رسیدند اول مردی ازیشان گفت این آن مرد شومست دیگری گفت آری و ترسید از هیبت ایشان که پرسیدی آخر چون همه بر گذشتند باز پسین ایشان را گفت که ایشان کرا میگویند گفت ترا که پیش ازین عبادت تو در جمله اعمال مجاهدان بآسمان می آوردند اکنون یک هفته است که ترا از جمله مجاهدان بیرون کرده اند ندانم که چه کرده پس از خواب درآمد با خود اندیشه کرد که از آنست که تن از نکاح باز داده ام تا از منزلت مجاهدان بیفتاده ام پس زن بخواست و خدای عز و جل را بدان شکر کرد

عن عطیة بن بشر المازنی قال اتی عکافة بن وداعة الهلالی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فقال یا عکافة أ لک زوجة قال لا یا رسول الله قال و لا جاریة قال لا قال و انت صحیح موسر قال نعم الحمد الله قال فانک اذا من اخوان الشیاطین اما ان تکون من رهبان النصاری و اما ان تکون مؤمنا فاصنع کما نصنع فان من سنتنا النکاح

و قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم النکاح سنتی فمن رغب عن سنتی فلیس منی من احب فطرتی فلیستن بسنتی الا و هی النکاح ...

... مسلمانان چون این تهدید شنیدند گمان بردند که هر آن کس که زن خود را طلاق دهد بزه کار شود و تنگیی عظیم بر دل ایشان آمد

بدین معنی رب العالمین گفت لا جناح علیکم إن طلقتم النساء نه چنانست که شما گمان می برید که بهر حال که طلاق دهید بزه کار شوید نیست بر شما تنگیی و بزه کاره ای چون ایشان را طلاق دهید بوقت حاجت و بر وجه مندوب و باشد که خود فراق به بود از امساک چون سازگاری و مهربانی نبود و ذلک فی قوله فإمساک بمعروف أو تسریح بإحسان پس گفت ما لم تمسوهن معنی آنست که تا آن گه که زن را نپاسیده باشید ما لم تماسوهن تا آن وقت که با آن زن هام پوست نبوده باشید تماسوهن بالف بر بناء مفاعله قراءة حمزه و کسایی است باقی قراء سبعه تمسوهن بی الف خوانند و مسیس اینجا مجامعت است میگوید بهر وقت که خواهید که ایشان را بر شما تنگیی نیست چون بایشان نرسیده باشید از بهر آنک پیش از مسیس در طلاق سنت و بدعت نیست چنانک بعد مسیس است نه بینی که بعد مسیس و دخول سنت آنست که چون طلاق دهند پس از آن دهند که از حیض پاک شود و مرد بوی نرسیده تا عدت بر وی دراز نگردد و شرح این آنجاست که گفت فطلقوهن لعدتهن و أحصوا العدة آن گه گفت و متعوهن علی الموسع قدره و علی المقتر قدره بفتح دال قراءت شامی و حمزه و کسایی و حفص است و اختیار بو عبید و دیگران بسکون دال خوانند و هر دو لغت قرآن است قال الله تعالی فسالت أودیة بقدرها و قال و ما قدروا الله حق قدره و پارسی هر دو اندازه است این آیت در شأن مردی انصاری آمد که زنی خواست از بنی حنیفه و او را در عقد نکاح مهری مسمی نکرد پس وی را طلاق داد پیش از آنک بوی رسید رب العالمین این آیت فرستاد و مصطفی ع آن مرد را گفت متعها و لو بقلنسوة

مذهب شافعی آنست که هر که زنی خواهد و در عقد نکاح مهر وی مسمی نکند اگر او را طلاق دهد پیش از دخول مهر واجب نشود اما متعت واجب شود و قدر واجب برای امام مفوض است تا بر هر کس آن نهد که لایق حال وی بود علی الموسع قدره و علی المقتر قدره ابن عباس گفت اکثر المتعة خادم و اقلها مقنعة ابن عمر گفت یمتعها ثلثین درهما اینست که الله گفت

متاعا بالمعروف حقا علی المحسنین ...

میبدی
 
 
۱
۱۳۰
۱۳۱
۱۳۲
۱۳۳
۱۳۴
۵۵۱