گنجور

 
۲۴۴۱

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۸۰

 

انگشتری عدل تو ای دشمن بند

شد پره نردبان بر این چرخ بلند

عالم بسریش حکم درهم پیوند ...

مهستی گنجوی
 
۲۴۴۲

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۵۵

 

... بینمت کز او تازه شود ترسایی

تو پای ز هفت چرخ برتر سایی

چونست که نزد بنده ای برسایی

مهستی گنجوی
 
۲۴۴۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۸۹ - ۲۸ - النوبة الثانیة

 

... این خبر دلیل است که فعل خداوند عز و جل از نام وی مشتق است نه اسم از فعل مشتق چنانک خالق و باعث و امثال آن اسم بر فعل سابق است نه فعل بر اسم خالق نام شد که بیافرید خلق را بلکه گویند از آن بیافرید که خالق بود و مخلوق را خلاف اینست که اسم وی از فعل مشتق است تا رحمت نکند او را رحیم نگویند عن اسماء بنت یزید عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم قال فی هاتین الآیتین اسم الله الاعظم و الهکم اله واحد لا اله الا هو الرحمن الرحیم الم الله لا إله إلا هو الحی القیوم إن فی خلق السماوات و الأرض الآیة ابن عباس گفت چون این آیت از آسمان فرود آمد که و إلهکم إله واحد کافران گفتند ان محمدا یقول و الهکم اله واحد فلیأتنا بآیة ان کان من الصادقین محمد میگوید خدا یکی است اگر چنانست که میگوید تا نشانی نماید ما را و حجتی آرد که بر راستی وی دلالت کند پس رب العالمین این آیت فرو فرستاد که إن فی خلق السماوات و الأرض

هر چه درین آیت گفت همه نشانهای کردگاری و یکتایی خداوندست عز و جل در هر چیزی نشانیست و در هر نشانی از لطف وی برهانیست در کرد وی قدرت پیدا و در نظام آن حکمت پیدا و در لطافت آن علم پیدا و در قوام آن کمال و کفایت پیدا اول در آسمان نگر که چون برداشت و بی ستون بر هواء قدرت بداشت رفع سمکها فسویها سمکی بدان بزرگی بر هواء بدان نازکی ازین عجبتر هوایی بدان لطیفی چون بردارد باری بدان کثیفی ازین طرفه تر آن میغ گرانست که معلق بر باد بزانست میغ بی چشم میگرید باد بی پر میپرد رعد بی جان می نالد اینست لطافت و حکمت اینست زیبایی صنعت و کمال قدرت آسمانی بباران گریان بر وی چرخ گردان باد از وی خیزان هزاران چراغ در وی درخشان همه بر پی یکدیگر پویان و بی زبان خالق را تسبیح گویان و إن من شی ء إلا یسبح بحمده گاه پوشیده بخلالی از میغ گاه سبز و درخشان چون روی تیغ دو چراغ دیگر در وی فروزان یکی سوزان یکی گدازان عمر نوردان و هنگام سازان گیتی را شمار و روزگار را طومار یکی شب آرای یکی روز افروز یکی شتابنده چون هزیمتی یکی گران رو چون نو آموز دیگر آیت زمین است که هر کس را در آن وطن و هر چیز را در آن سکن زنده را مادر و مرده را چادر بار زنده میکشد و عوراء مرده می پوشد شادروانی از گرد کرده و بر روی آب بداشته هر دو دشمن یکدیگر آن گه هر دو دل بر هم نهاده و تن فراهم داده نه گرد را از آب زیانی نه آب را از گرد نقصانی

زمین بر روی آب همچون کشتی بر روی دریا و کشتی را از حشو ناگزیرست تا گران گردد و موج که زیر آن خیزد آن را به نگرداند همچنین کوه های بلند در زمین او کند چنانک گفت و جعلنا فیها رواسی شامخات تا زمین بوی گران شد و بر آب آرام گرفت هر که در عالم بنا کرد از آب نگه داشت بنا را بآرامش پیوند کرد که جنبش بنا اساس را منتقض گرداند و آب چون بر پی رود بنا را تباه کند صانع قدیم حکیم پس عالم بر آب نهاد و سقف وی گردان آفرید تا بدانی که صنع وی بصنع کس نماند آیت دیگر تاریکی شب است و روشنایی روز این تاریکی از آن روشنایی پدید کرد و آن روشنایی ازین تاریکی برآورد و هر دو بر پی یکدیگر داشت چنانک گفت جعل اللیل و النهار خلفة آن گه شب تاریک را بماه منور کرد و روز روشن را بچراغ خورشید مطهر و معطر تا آنچه در شب بر بنده فایت شود بروز بجای آرد و آنچه در روز فایت شود بشب بجای آرد و خدای را عز و جل در آن بستاید و از وی آزادی کند اینست که الله گفت لمن أراد أن یذکر أو أراد شکورا ...

میبدی
 
۲۴۴۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۱ - النوبة الثالثة

 

... در سرای طرب چون بکوفت دست غمان

ز چرخ و هم فرو شد ستارگان خیال

زمان محو بپوشید خلعتی ز یقین ...

میبدی
 
۲۴۴۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۲۵ - النوبة الثالثة

 

... چه چاره مر مرا بختم چنین است

ندانم چرخ را با من چه کین است

هر چند ظاهر این آیت قومی را آمد علی الخصوص اما از روی اشارت حکم آن بر عموم است و بندگان را تنبیهی تمام است تا چشم عبرت باز کنند و دیده فکرت بر گشایند و از آن وقت معاینه بترسند آن ساعت که رمزهای نفاق باز گشایند و سرپوشهای زراقی از سر آن باز گیرند و دلها را منشور نومیدی نویسند و دیدها را کحل فراق در کشند و رفته ازلی و سابقه حکمی در رسد اما از روی فضل بنواخت و لطف و از روی عدل بسیاست و قهر ...

میبدی
 
۲۴۴۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵- سورة المائدة- مدنیة » ۱۳ - النوبة الثالثة

 

... میسر قمار است و در قمار خانه کسی که پاکباز و کم زن بود او را عزیز دارند و مقدم شناسند اشارت است بطریق جوانمردان که ابدانهم مطروحة فی شوارع التقدیر یطأها کل عابری سبیل من الصادرین عن عین المقادیر خود را در شاهراه تقدیر بیفکنند تا زیر هر خسی پست شوند و از بند هر زنگی بیرون آیند و خود را ناچیز شمرند

تا تو اندر بند رنگ و طبع و چرخ و کوکبی

کی بود جایز که گویی دم قلندروار زن ...

میبدی
 
۲۴۴۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۲- سورة یوسف- مکیة » ۷ - النوبة الثالثة

 

... سنگ جهد از عهد دل بر تارک آن مار زن

ور کسی بیمار جانست از نهیب هزل چرخ

شربتی از جام جد بر جان آن بیمار زن ...

میبدی
 
۲۴۴۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۹- سورة مریم- مکیّة » ۱ - النوبة الثالثة

 

... گفتم تا کجا گفت و لله علی الناس حج البیت گفتم ترا چه جای حج است تو معذوری گفت و حملناهم فی البر و البحر گفتم همانا سوداش رنجه می دارد چون بمکه رسیدم او را دیدم پیش از من رسیده گفتم چگونه رسیدی پیش از من گفت ندانسته ای که تو آمدی بتکلف کسبی و من آمدم بجذبات غیبی کسبی بغیبی هرگز کی رسد یا بقول ربیع انس معنی آنست که یا من یجیر و لا یجار علیه ای خداوندی که بر همه زینهار داری و کس بر تو زینهار ندارد از همه برهانی و کس از تو نرهاند همه در امان تواند و تو در امان کس نه همه مقهورند و تو قهار همه مجبورند و تو جبار همه کرده و تو کردگار عز جارک و جل ثناؤک و لا اله غیرک

عین میگوید انا العزیز و انا العلی منم تاونده با هر کاونده بهیچ هست نماننده بصفات خود پاینده بزرگواری برتر از هر چه خرد نشان داد و پاک از هر چه پنداشت بآن افتاد فرد فی وصفه تضل الافکار وتر عن ذاته تکل الأبصار ما من شی ء الا و فیه آثار تشهد بانه العزیز الجبار پاینده ای بی زوال فردی بی یار داننده هر چه در ضمایر و اسرار گرداننده چرخ دوار خالق اللیل و النهار قهار و قوی و عزیز و جبار

صاد میگوید انا الصادق انا المصور منم خدای راست گوی راست حکم راست کار نگارنده رویها آراینده نیکوییها یقول الله تعالی و صورکم فأحسن صورکم صد هزار بدایع و عجایب و صنایع در کون و کاینات از کتم عدم در عالم وجود آورد و در حق هیچ موجود این خطاب نکرد و هیچ آفریده را این تشریف نداد که فأحسن صورکم ...

... جز جان و دل و جگر نمی بینم

در گردش چرخ آسیای تو

قوله إنی خفت الموالی من ورایی تا آخر ورد قصه زکریا است که از حق سبحانه و تعالی فرزند خواست و حق تعالی دعاء وی اجابت کرد و او را فرزندی داد شایسته پسندیده هنری به روز پیغامبر نام او یحیی پیغامبر ص در حق وی گفته لا ینبغی لاحد ان یکون خیرا من یحیی بن زکریا قیل یا رسول الله و من این ...

میبدی
 
۲۴۴۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة » ۲ - النوبة الاولى

 

... و جعلنا السماء سقفا و آسمان کازی کردیم محفوظا بی ستون نگاه داشته و هم عن آیاتها معرضون ۳۲ و ایشان از چندان نشانهای توانایی روی گردانندگان

و هو الذی خلق اللیل و النهار او آنست که بیافرید شب و روز و الشمس و القمر و خورشید و ماه را کل فی فلک یسبحون ۳۳ همه در چرخ آسمان شنا و می برند

میبدی
 
۲۴۵۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۹- سورة الحجرات‏ » ۱ - النوبة الثالثة

 

... مقربان در گاه چون وصف آن سید شنیدند همه شربت مهر او چشیدند و داغ عشق او بر دل کشیدند همه آفاق عشاق او شدند اهل زمین و آسمان مشتاق او گشتند در هر گوشه ای او را طالبی و در هر افقی او را عاشقی در هر دلی شوری و در هر جایی سوزی زمینیان همه خسته دیدار او آسمانیان بسته شوق بجمال او آخر شب انتظار ایشان بپایان رسید و صبح روز وصال بر دمید وقت وجود وی در رسید

آن سید از مادر خود آمنه جدا شد و چهره جمال او در عالم پیدا شد همه عالم در جمال او فتنه و شیدا شد همه بفغان آمدند جبرییل گفت کهتری کنم میکاییل گفت چاکری کنم ماه گفت دارندگی کنم خورشید گفت دایگی کنم میغ گفت خادمی کنم چرخ گفت بندگی کنم اهل آسمان و زمین در فغان آمده و از غیب ندا همی آید که ای عالمیان که در آرزوی صحبت و پرورش محمد بیقرار شده اید آرام گیرید که ما قضا رانده ایم و حکم کرده که این جوهر مطهر و این عزیز مکرم را در کنار زنی مشرکه نهیم و وی را بشیر او پروریم ما آن کنیم که خود خواهیم سامری منافق را در بر جبرییل پروریم و حبیب موافق در کنار حلیمه مشرکه بداریم کس را بدانش این راه نیست و از سر ما کس آگاه نیست آری عزیزا چون نوبت طفولیت وی بسر آمد و صبح روز دولت و کرامت بر آمد و روزگار بعثت وی درآمد شعاع شرع او باطراف عالم رسانیدند و سراپرده دولت ملت او از قاف تا قاف باز کشیدند چون زمینیان این خلعت بیافتند آسمانیان را درد غیرت بر وجد محبت زیادت شد و خزینه صبرشان بدست لشکر شوق غارت شد گفتند خداوندا فرمان ده تا از این عالم بلند بزمین شویم و در پیش حجره نبوت محمد صف برکشیم تا باشد که گرد میدان او بر ما نشیند و نسیم حضرت او بر ما وزد فرمان رسید که ای مقربان حضرت آرام گیرید که رفتن شما بزمین سامان نیست که شرق و غرب و بر و بحر شما را برندارد و کس هست از شما که جمله اقالیم خاکی در کف او از نخودی در کف آدمیان کم نماید صبر کنید و در انتظار بنشینید تا وقت آن دیدار که ما تقدیر کرده ایم در رسد آتشی در جان وی زنیم و سوزی در دل وی افکنیم و ظاهر و باطن وی بعشق حضرت شیدا کنیم و غم امت بر وی گماریم تا باضطرار بیقرار شود و از بهر امت قصد حضرت ما کند و شما بطفیل شفاعت امت او را ببینید پس چون آن میعاد مقدر درآمد ناگاه روزی سوزی در دل سید آمد

بیقرار و بی آرام گشت یکی در عشق حضرت یکی در غم امت از عشق حضرت بتعریض تقاضای رؤیت جبرییل میکرد که هل رأیت ربک و از غم امت همی گفت ما ادری ما یفعل بی و لا بکم چون سوز بغایت رسید فرمان آمد که ای مقربان و روحانیان ای جبرییل پر طاوسی در پوش تحفه اقبال بر گیر نثار افضال بردار انبیا را خبر کن هوای بهشت را معنبر کن از کنگره عرش تا دامن فرش معطر کن از سدره منتهی بزمین سفر کن بحجره ام هانی گذر کن آن دوست ما را از خواب بیدار کن گوی ای محمد خیز و بیا تا مرا بینی من منتظرم بی من چه نشینی ...

میبدی
 
۲۴۵۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۰۹- سورة الکافرون- مکیة » النوبة الثالثة

 

... در سرای طرب چون بکوفت دست غمان

ز چرخ و هم فروشد ستارگان خیال

قوله قل یا أیها الکافرون لا أعبد ما تعبدون عبد الله عباس گفت در قرآن سورتی نیست بر شیطان سختر و صعبتر ازین سوره زیرا که توحید محض است و براءت از شرک و توحید دو باب است توحید اقرار و توحید معرفت ...

میبدی
 
۲۴۵۲

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » مقدمهٔ نصرالله منشی » بخش ۲۲ - ذکر منصور عباسی

 

و مناقب این پادشاه را نهایت نیست و تواریخ متقدمان بذکر آن ناطق است علی الخصوص غرر سیر ثعالبی رحمه الله بر تفصیل آن مشتمل است و آنچه از جهت وی در تاسیس خلافت و تاکید ملک و دولت تقدیم افتاد ارکان و حدود را بثبات حزم و نفاذ عزم چنان استوار و مستحکم گردانید که چهارصد سال بگذشت و گردش چرخ و حوادث دهر قواعد آن را واهی نتوانست کرد و خللی به اوساط و اذناب آن راه نتوانست داد و هربنا که برقاعده عدل و احسان قرار گیرد و اطراف و حواشی آن بنصرت دین حق و رعایت مناظم خلق موکد شود اگر تقلب احوال را در وی اثری ظاهر نگردد و دست زمانه از ساحت سعادت آن قاصر باشد بدیع ننماید این قدر از فضایل این پادشاه رضی الله عنه تقریر افتاد واکنون روی بغرض نهاده آید

نصرالله منشی
 
۲۴۵۳

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الفحص عن امر دمنة » بخش ۴

 

... و پادشاه موفق آنست که کارهای او بایثار صواب نزدیک باشد و از طریق مضایقت دور نه کسی را بحاجت تربیت کند و نه از بیم عقوبت روا دارد و پسندیده تر اخلاق ملوک رغبت نمودن است در محاسن صواب و عزیز گردانیدن خدمتگاران مرضی اثر و ملک می داند و حاضران هم گواهی دریغ ندارند که میان من و گاو هیچ چیز اسباب منازعت و دواعی مجاذبت و عداوت قدیم و عصبیت موروث که آن را غایلتی صورت شود نبود و او را مجال قصد و عنایت و دست بدکرداری و شفقت هم نمی شناختم که ازان حسد و حقدی تولد کردی لکن ملک را نصیحتی کردم و آنچه برخود واجب شناختم بجای آورد و مصداق سخن و برهان دعوی بدید و بر مقتضای رای خویش کاری کرد و بسیار کس از اهل غش و خیانت و تهمت و عداوت از من ترسان شده اند و هراینه بمطابقت در خون من سعی خواهند کرد و بموافقت در من خروشند

و هرگز گمان نداشتم که مکافات نصیحت و ثمرت خدمت این خواهد بود که بقای من ملک را رنجور و متاسف گرداند چون شیر سخن دمنه بشنود گفت او را بقضات باید سپرد تا از کار او تفحص کنند چه در احکام سیاست و شرایط انصاف و معدلت بی ایضاح بینت و الزام حجت جایز نیست عزیمت را در اقامت حدود بامضا رسانیدن دمنه گفت کدام حاکم راست کارتر و منصف تر از کمال عقل و عدل ملکست هر مثال که دهد نه روزگار را بدان محل اعتراض تواند بود و نه چرخ را مجال مراجعت

گردون گشاده چشم و زمانه گوش ...

نصرالله منشی
 
۲۴۵۴

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الفحص عن امر دمنة » بخش ۶ - حکایت زن بازرگان کشمیری

 

آورده اند که در شهر کشمیر بازرگانی بود حمیر نام و زنی ماه پیکر داشت که نه چشم چرخ چنان روی دیده بود نه راید فکرت چنان نگار گزیدهرخساری چون روز ظفر تابان و زلفی چون شب فراق درهم وبی پایان

خود ز رنگ زلف و نور روی او برساختند ...

نصرالله منشی
 
۲۴۵۵

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الفحص عن امر دمنة » بخش ۱۲

 

و دوستی ازان کلیله روزبه نام بنزدیک دمنه آمد و از وفات کلیله اعلام داد دمنه رنجور و متاسف گشت و پرغم و متحیر شدو از کوره آتش دل آهی برآورد و از فواره دیأه آب بر رخسار براند و گفت دریغ دوست مشفق و برادر ناصح که در حوادث بدو دویدمی و پناه در مهمات رای و رویت و شفقت و نصیحت او بود و دل او گنج اسرار دوستان و کان رازهای بذاذران که روزگار را بران وقوف صورت نبستی و چرخ را اطلاع ممکن نگشتی

بیش مرا در زندگانی چه راحت و از جان و بینایی چه فایده و اگر نه آنستی که این مصیبت بمکان مودت تو جبر می افتد ورنی ...

نصرالله منشی
 
۲۴۵۶

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الحمامة المطوقة و الجرذ والغراب والسلحفاة والظبی » بخش ۱۵

 

و جون زر از سوراخ برداشتند و زاهد و مهمان قسمت کردند من می دیدم که زاهد در خریطه ای ریخت و زیربالین بنهاد طمع در بستم که چیزی ازان بازآرم مگر بعضی از قوت من بقرار اصل باز شود و دوستان و بذاذر باز به دوستی و صحبت من میل کنند چون بخفت قصد آن کردم مهمان بیدار بود چوبی بر من زد از رنج آن پای کشان بازگشتم و بشکم در سوراخ رفتم و توقفی کردم تا درد بیارامید آن آز مرا بازبرانگیخت و بار دیگر بیرون آمدم مهمان خود مترصد بود چوبی بر تارک من زد چنانکه از پای درآمدم و مدهوش بیفتاد بسیار حیلت بایست تا بسوراخ باز رفتم و با خود گفتم

و بحقیقت درد آن همه زخمها همه مالهای دنیا بر من مبغض گردانید فو رنج نفس و ضعف دل من بدرجتی رسید که اگر حمل آن برپشت چرخ نهند چون کوه بیارامد وگر سوز آن در کوه افتد چون چرخ بگردد

و در جمله مرا مقرر شد که مقدمه همه بلاها و پیش آهنگ همه آفتها طمع است و کلی رنج و تبعت اهل عالم بدان بی نهایت استکه حرص ایشان را عنان گرفته می گرداند چنانکه اشتر ماده را کودک خرد بهرجانب می کشد و انواع هول و خطر و موونت حضر و مشقت سفر برای دانگانه بر حریص آسان تر که دست دراز کردن برای قبض مال برسخی و بتجربت می توان دانست که رضا بقضا و حسن مصابرت در قناعت اصل توانگری و عمده سروریا ست ...

نصرالله منشی
 
۲۴۵۷

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الحمامة المطوقة و الجرذ والغراب والسلحفاة والظبی » بخش ۱۶

 

... ایا مهن تنقل الافیا

و علما گفته اند چند چیز را ثبات نیست سایه ابرو دوستی اشرار و عشق زنان و ستایش دروغ و مال بسیار و نسزد از خردمند که ببسیاری مال شادی کند و به اندکی آن غم خورد ,و باید مال خود آن را شمرد که بدان هنری بدست آرد و کردار نیک مدخر گرداند ,چه ثقت مستحکم است که این هر دو نوع از کسی نتوان ستد ,و حوادث روزگار و گردش چرخ را دران عمل نتواند بود و نیز مهیا داشتن توشه آخرت از مهمات است ,که مرگ جز ناگاه نباید و هیچ کس را دران مهلتی معین و مدتی معلوم نیست

پای بر دنیا نه و بر دوزخ چشم نام و ننگ ...

نصرالله منشی
 
۲۴۵۸

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب البوم و الغراب » بخش ۲ - زاغان و بومان

 

... و در میان زاغان پنج زاغ بود به فضیلت رای و مزیت عقل مذکور و به یمن ناصیت و اصابت تدبیر مشهور و زاغان در کارها اعتماد بر اشارت و مشاورت ایشان کردندی در حوادث به جانب ایشان مراجعت نمودندی و ملک رای ایشان را مبارک داشتی و در ابواب مصالح از سخن ایشان نگذشتی یکی را از ایشان پرسید که رای تو دراین حادثه چه بیند گفت این رایی است که پیش از ما علما بوده اند و فرموده که چون کسی از مقاومت دشمن عاجز آمد به ترک اهل و مال و منشاء و مولد بباید گفت و روی بتافت که جنگ کردن خطر بزرگست خاصه پس از هزیمت و هرکه بی تامل قدم دران نهاد برگذر سیل خوابگه کرده باشد و در تیزآب خشت زده چه بر قوت خود تکیه کردن و به زور و شجاعت خویش فریفته شدن از حزم دور افتد که شمشیر دو روی دارد و این سپهر کوژپشت شوخ چشم روزکور است مردان را نیکو نشناسد و قدر ایشان نداند و گردش او اعتماد را نشاید

ای که بر چرخ ایمنی زنهار

تکیه برآب کرده ای هش دار ...

نصرالله منشی
 
۲۴۵۹

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب البوم و الغراب » بخش ۳

 

... برکشد امن حصنهای حصین

و پوشیده نماند که مشاورت برانداختن رای هاست و رای راست به تکرار نظر و تحصین سر حاصل آید و فاش گردانیدن اسرار از جهت پادشاهان ممکن باشد یا از مشاوران و رسولان یا کسانی که دنبال خیانت دارند و گرد استراق سمع برآیند و آنچه به گوش ایشان رسد در افواه دهند یآ طایفه ای که در مخارج رای و مواقع آثار تامل واجب بینند و آن را بر نظایر آن از ظواهر احوال باز اندازند و گمان های خود را بر آن مقابله کنند و هر سر که از این معانی مصون ماند روزگار را بر آن اطلاع صورت نبنندد و چرخ را در آن مداخلت دست ندهد و کتمان اسرار دو فایده دارد اگر اندیشه بنفاذ رسد ظفر بحاجت پیوندد و اگر تقدیر مساعدت ننماید سلامت از عیب و منقصت

و چاره نیست ملوک را از مستاشر معتمد و گنجور امین که خزانه اسرار پیش وی بگشایند و گنج رازها به امانت و مناصحت وی سپارند و ازو در امضای عزایم معونت طلبند که رجحان دارد به اشارت او فواید بیند چنانکه نور چراغ به مادت روغن و فروغ آتش به مدد هیزم و هرکرا متانت رای و مظاهرت کفات جمع شد ...

... و چون پادشاه اسرار خویش را بر این نسق عزیز و مستور داشت و وزیر کافی گزید و در دلهای عوام مهیب بود و حشمت او از تنسم ضمیر و تتبع سر او مانع گشت و مکافات نیکوکرداران و ثمرت خدمت مخلصان در شرایع جهان داری واجب شمرد و زجر متعدیان و تعریک مقصران فرض شناخت و در انفاق حسن تقدیر بجای آورد سزوار باشد که ملک او پایدار باشد و دست حوادث مواهب زمانه از وی نتواند روبد و در خدمت او گردد

دهر خاین راست کار و چرخ ظالم دادگر

چه مقرر است که همگنان را در کسب سعادت و طلب دولت حرکتی بباشد و هریک فراخور حال خود از آن جهت سودایی بپزد اما یافتن آن به قوت همت و ثبات عزیمت دست دهد ...

نصرالله منشی
 
۲۴۶۰

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب البوم و الغراب » بخش ۵ - خرگوشی که ادعای رسولی ماه کرد و پیلان

 

... و برفق و مجاملت و مواسا و مالطفت دست بکار کن که رسول بلطف کار پیچیده را بگزارد رساند واگر عنفی در میآن آرد از غرض بازماند و کارهای گشاده ببندد و از آداب رسالت و رسوم سفارت آنست که سخن برحدت شمشیر رانده آید و از سر عزت ملک و نخوت پادشاهی گزارده شود اما دریدن و دوختن در میان باشد و نیز هر سخن را که مطلع از تیزی اتفاق افتد مقطع بنرمی و لطف رساند واگر مقطع فصلی بدرشتی و خشونت رسیده باشد تشبیب دیگری از استمالت نهاده آید تا قرار میان عنف و لطف و تمرد و تودد دست دهدو هم جانب ناموس جهان داری و شکوه پادشاهی مرعی ماند و هم غرض از مخادعت دشمن وادراک مراد بحصول پیندد

پس پیروز بدان وقت که ماه نور چهره خویش بر افاق عالم گسترده بود و صحن زمین را بجمال چرخ آرای خویش مزین گردانیده روان گشت چون بجایگاه پیلان رسید اندیشید که نزدیکی پیل مرا از هلاکی خالی نماند اگر چه از جهت ایشان قصدی نرود چه هرکه مادر در دست گیرد اگر چه او را نگزد باندکی لعابی که از دهان وی بدو رسد هلاک شود و خدمت ملوک را همین عیب است که اگر کسی تحرز بسیار واجب بیند و اعتماد و امانت خدمت ملوک را همین عیب است که اگر کسی تحرز بسیار واجب بیند و اعتماد و امانت خویش مقرر گرداند دشمنان او را بتقبیح و بد گفت در صورت خاینان فرا نمایند و هرگز جان بسلامت نبرند و حالی صواب من آنست که بر بالایی روم و رسالت از دور گزارم همچنان کرد و ملک پیلان را آواز داد از بلندی و گفت من فرستاده ماهم و بر رسول در آنچه گوید و رساند حرجی نتواند بود و سخن او اگرچه بی محابا ودرشت رود بسمع رضا باید شنود پیل پرسید که رسالت چیست گفت ماه می گوید هرکه فضل قوت برضعیفان بیند بدان مغرور گردد خواهد که دیگران را گرچه از وی قوی تر باشند دست گرایی کند هراینه قوت او راهبر فضیحت ودلیل راهبر شود و تو بدانچه بردیگر چهارپایان خود را راجح می شناسی در غرور عظیم افتاده ای

دیو کانجا رسید سر بنهد ...

نصرالله منشی
 
 
۱
۱۲۱
۱۲۲
۱۲۳
۱۲۴
۱۲۵
۴۹۲