گنجور

 
سنایی

خوبرویی تو زشتخوی مباش

راست بشنو دروغ گوی مباش

بامن پیوسته تازه روی و لطیف

تا شوی در میان جمع حریف

چون زنخوت کنی دماغ تهی

پای بر تارک سپهر نهی

وگر از کبر برتری‌طلبی

سرفرازی و سروری‌طلبی‌،

کبرت از چرخ برزمین فکند

در دل مردم از تو کین فکند

کبر را عقل و شرع نستایند

عاقلان سوی کبر نگرایند

صورت کبر را سگی دانش

که بدست آشکار و پنهانش

هر که دروی زکبر اثر باشد

دان که از سگ پلیدتر باشد

از تواضع بزرگوار شوی

وز تکبر ذلیل و خوارشوی

چون تو کبر و بی پا باشی

خاص درگاه کبریا باشی

 
 
 
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]