گنجور

 
سنایی

بگذر از عالمان و درویشان

تو و عام و خصومت ایشان

چون تو از خوان شرع بی‌قوتی

تو و سالوس و کبر و سنبوتی

هر سخن کان ترا کند فربه

هذیان پرسمت نه از وی به

خویشتن کشته‌ای ز بی‌‌باکی

که بی‌اصلاح خوردی انطاکی

هرکه دارو ستاند از معتوه

زود گیرد همه جهان در کوه

هرکه بر رفت خیره بر سر چوب

گفت تذکیر هاون و جاروب

نشود واعظ و نه حافظ دین

نبود وارث رسول امین

هرچه او گفت خنده آرد و بس

هرچه او کرد زو نگیرد کس

مرد ماتم زده ز گفتارش

سال و مه بی‌غمی بود کارش

ناگذشتست وی به کوی سخن

نه بگفته نه دیده روی سخن

نکند نیز رنجه بیش ترا

شرم ناید ز شیب خویش ترا

من ندیدم امام بر منبر

چون تل کوه بر سر زنبر

هیچ دانی به چشم من چون بود

کیر و خایه که در خور کون بود

پشت چون خرس بر سر شخ بود

روی چون بوریای مطبخ بود

ای که در ابلهی و خیره‌سری

خرتر از گاو و هرزه‌تر ز خری

 
 
 
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]