بخش ۳۸ - فی صفةالعلماء و امراء الدولة القاهرة و صفة غلمانه و جنده کثّرهماللّٰه
عالمانت چو تیغ چیره زبان
عاملانت چو نیزه بسته میان
وین کمر بستگان که بر درِ تو
بگشادند جمله کشور تو
گرچه همواره تند و کین دارند
تندی خود ز بهر دین دارند
گردن کس به خشم و کین نزنند
چون علی جز به امر دین نزنند
چون علی زین دو آلتند دلیر
مصحف شرع و صفحهٔ شمشیر
نیست در غزو و در مقالتشان
جز حدید و حدیث آلتشان
چون سرِ ملک جاودان دارند
زین جهان این دو را بدان دارند
که ز شه سوی سجده گه پویند
تنگری تنگری همی گویند
نه همه بتپرست چون کفّار
نه همه حقپرست عابدوار
نیستشان جز دو کار در همه گاه
سجدهٔ کردگار و خدمت شاه
دوستان را مبارکند به فال
دشمنان را همیشه رنج و وبال
از کف پای تا به تارک دل
صدهزاران تنند با یک دل
تیغداران چو نیزه و چو سنان
همه برجسته و ببسته میان
جام بر کف بسان ناهیدند
تیغ در دست همچو خورشیدند
به گه بزم همچو شمس و قمر
به گه رزم شیر شرزهٔ نر
زنگیانی که پاسبان تواند
وز تفاخر بر آسمان تواند
گر سیاهند وگرچه کین دارند
رای زی نظم ملک و دین دارند
همه بر پر دلند همچو انار
همه قد پر ز پنجه همچو چنار
بر ولی سعد و بر عدو شومند
خصم را سنگ و دوست را مومند
لشکر از بهر ملک و دین باید
خود چنیناند وین چنین باید
از پی قهر دشمن و بدخواه
گرد بستان ملک شاهنشاه
خیمهها در ممالک فلکند
دیو بندان چو لشکر ملکند
ملکی کو مسیح پی باشد
جز ملک لشکریش کی باشد
شاد باش ای گزیده شاهنشاه
لشکرت چون ستارهاند و تو ماه
گرزها را به تیغ ریزه کنند
تیرها را به تیر نیزه کنند
جان خصمان ز تیغشان به نفیر
ملک را همچو تیر کرده به تیر
چون تنوره بزیر این طارم
همه آهن دهان و آتش دَم
برکشد عکس تیغشان به اثر
دلق کیمخت کوه را از سر
مرگ بازیچه پیش مردیشان
گشته حیران ز هم نبردیشان
کرگدن هیبتاند و پیل اندام
یافته دین ز تیغشان آرام
قدّشان همچو سرو نورسته
جسمشان جمله با غنور رسته
همه چون حور و آدمی صورت
همه چون شیر و اژدها صولت
شست سیمین چو سوی تیر آرند
اژدها را به تن اسیر آرند
شده اعدای ملک ازیشان خو
هم چو ریش کهن ز شانهٔ تو
تیغشان از برای جان و جهان
تر چو سیحون و گرم چون سیحان
چشم بد دور زین سپاه و حشم
که نیند از قباد و رستم کم
همه بر بادپای گشته سوار
کوه آهن تنند و جان اوبار
آن بشل پشه را کند پر لعل
وین زند در هوا مگس را نعل
صدف دُرّ آن روان ملک
هدف تیرشان کمان فلک
صفدرانی که محرم رازند
سوی خصم تو ناوک اندازند
کز پی تارم شرانگیزان
ناوک از سر کنند شب خیزان
حصن فغفور ترک خرگاهیست
حصن تو دعوت سحرگاهیست
تو چنانی که مادحت بستود
ورنهای آن چنانت باید بود
گر چنینی برستی از آتش
ورنهای باد روزگارت خوش
تا جهانست عزّ و جاه تو باد
هفت اقلیم در پناه تو باد
جود و فرهنگ و عقل دین تو باد
نقش جاوید بر نگین تو باد
من ستودم به طبع اینها را
آسمان کردم این زمینها را
زانکه پیش تو مدح دیگر کس
هست چون پای پیل و پرِّ مگس
همچو خورشید باش روشن روی
عالم آرای و پادشاهی جوی
آفریننده باد یار ترا
کافرید او بزرگوار ترا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون بیامد بوعده بر سامند
آن کنیزک سبک زبام بلند
برسن سوی او فرود آمد
گفتی از جنبشش درود آمد
جان سامند را بلوس گرفت
[...]
چیست آن کاتشش زدوده چو آب
چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب
نیست سیماب و آب و هست درو
صفوت آب و گونه سیماب
نه سطرلاب و خوبی و زشتی
[...]
ثقة الملک خاص و خازن شاه
خواجه طاهر علیک عین الله
به قدوم عزیز لوهاور
مصر کرد و ز مصر بیش به جاه
نور او نور یوسف چاهی است
[...]
ابتدای سخن به نام خداست
آنکه بیمثل و شبه و بیهمتاست
خالق الخلق و باعث الاموات
عالم الغیب سامع الاصوات
ذات بیچونش را بدایت نیست
[...]
الترصیع مع التجنیس
تجنیس تام
تجنیس تاقص
تجنیس الزاید و المزید
تجنیس المرکب
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.