گنجور

 
سنایی

زان بنی‌آدم از صغار و کبار

که برآورده شد ز جمله دمار

زان به جان اندرون خلیدن نیش

بچه را در کنار مادر خویش

زان بریدن به منزل و به سفر

حلق برنای تازه پیش پدر

زان ربودن فکندن اندر نار

مرد را از دکان و از بازار

زان خصال سران سمر کردن

زان کلاه کیان کمر کردن

زان همه ملک با خلل کردن

زان همه خطبه‌ها بدل کردن

زان بناگاه بردن از سرِ تخت

پای بسته کشان دو صد بدبخت

تا چو بشنودی از غرور مهی

دل براین عمر بی‌وفا ننهی

این همه قصّه‌ها از او بشنو

نازنینی مکن بدو بگرو

زین قفاهای نرم و شیرین کار

گردن اندر مدزد مسخره‌وار

تو ز روی هوا و پر هوسی

وز پی فعل ناکسی و خسی

آنچنان با غرور گشتی جفت

پیش تو مرگ خود که یارد گفت

چه حدیثست شاه کی میرد

کی اجل حلق پادشا گیرد

کی بود خاصه از درون حصار

با امیر اجل اجل را کار

از توام خوشتر آنکه پیش اجل

از برای نفاق و زرق و دغل

پیش بیمار همنفس با مرگ

گشته ریزان ز شاخ عمرش برگ

او کشیده ز هفت عضوش جان

تو همی گویی هفت کُه به میان

کرده ابلیس بهر طنّازی

زین سخن بر بروت تو بازی

در میان ار هزار کُه باشد

مرگ یک دم چو خاک بر پاشد

زین ترش بودنت در این زندان

مرگ را کُند کی شود دندان

مِه ز تو کِه ز تو به پیش تو مُرد

تو بزی خوش ترا که یارد بُرد

مردگان را به گِل سپردی تو

تو نمیری نه مرد خردی تو

خود ترا مرگ بسته کی گیرد

تو امیری امیر کی میرد

 
 
 
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]