گنجور

 
مسعود سعد سلمان

ای نسیم صبا تحیت من

برسان نزد خواجه ابراهیم

آنکه چون خلق او نداند بود

در بهاران به باغ بوی نسیم

ای کریمی که در کرم چون تو

مادر مکرمت نزاده کریم

ای ز تو برده منعمان نعمت

وای تو را بر مقدمان تقدیم

شده گیتی به چون تو راد بخیل

گشته گردون تو مرد عقیم

روی دولت به همت تو سپید

جسم دولت به همت تو جسیم

باز این شعر چون نعیم گرفت

پیش بر عزم من رهی چو جحیم

هیکلی زیر ران کشیدم باز

در تک و پوی چون عذاب الیم

نه چو او در شتاب طبع سفیه

نه چو او در درنگ رأی حلیم

پس از ایزد مراد بود چنانک

که کنم وصف او به طبع کریم

نتوانم ثناش کرد به حق

نتوانمش وصف کرد از بیم

که اگر وصف او براندیشم

شود اندیشه را میان بدو نیم

زو کنم حکم نیک و بد که دروست

گوهری چون حروف بر تقویم

وان یکی وصف دون اندیشه

تا بدو داد طبع را تعلیم

هفت سیاره در سفر کشدم

ناشده هفته ای به خانه مقیم

چه کنم چاره چون نمی سازد

چیره عزم صحیح و بخت سقیم

هم برون آرمش ز آهن و سنگ

عرضم ار در شود به تاب عظیم

ای بهر مفخرت که در گیتی است

کرده فرزانگان تو را تسلیم

زآتش کارزار و آب حسام

کیسه چون در شود به آتش و سیم

کس تو را در میان آتش و آب

باز نشناسد از خلیل و کلیم

عز تو گشت عصر تو ور نه

مانده بود این جهان سیاه و تمیم

کعبه دولت است فتح آثار

تا بود در مقام ابراهیم

کی بود کی که باز بینم باز

آن همایون لقا و فرخ دیم