گنجور

 
سنایی

هر که زین پیش بود امیر سخن

از امیر سخا شدند عزیز

تو همه روز گرد آن گردی

که به نزدیکشان زرست و پشیز

دستهٔ گل بر کسی چه بری

که فروشد به کویها گشنیز

پیرهن زان طمع مکن که ز حرص

دزدد از جامهٔ پدر تیریز

بهر دهلیزبان چگویی شعر

که بمانی چو کفش در دهلیز

بوسه بر لب دهی شکر یابی

بوسه بر کون دهی چه یابی تیز