گنجور

 
عطار

عشق آمد و آتشی به دل در زد

تا دل به گزاف لاف دلبر زد

آسوده بدم نشسته در کنجی

کامد غم عشق و حلقه بر در زد

شاخ طربم ز بیخ و بن برکند

هر چیز که داشتم به هم بر زد

گفتند که سیم‌بر نگار است او

تا رویم از آرزوی او زر زد

طاوس رخش چو کرد یک جلوه

عقلم چو مگس دو دست بر سر زد

از چهرهٔ او دلم چو دریا شد

دریا دیدی که موج گوهر زد

عطار چو آتشین دل آمد زو

هر دم که زد از میان اخگر زد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۲۲۶ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سنایی

معشوق مرا ره قلندر زد

زان راه به جانم آتش اندر زد

گه رفت ره صلاح دین داری

گه راه مقامران لنگر زد

رندی در زهد و کفر در ایمان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه