گنجور

 
سنایی

کسی کاندر صف گبران به بت‌خانه کمر بندد

برابر کی بود با آن که دل در خیر و شر بندد‌؟

ز دی هرگز نیارد یاد و از فردا ندارد غم

دل اندر دلفریب نقد و اندر ما حضر بندد

کسی کو را عیان باید خبر پیش مجال آید

چو خلوت با عیان سازد کجا دل در خبر بندد

ز عادت بر میان بندد همی هر گبر زناری

نباشد مرده را آنکس که جز بر فرق سر بندد

حقیقت بت‌پرست است آنکه در خود هست پندارش

برست از بت‌پرستی چون در پندار دربندد

نباشد مرد هر مردی که او دستار بر بندد

نباشد گبر‌، هر گبر که او زنار بربندد

اگر تاج تو خورشید است تو زان تاجدارانی

که طاووس ملایک تخت تو بر شاهپر بندد

نیاساید سنایی‌وار آن کاو زین جگر خواران

هزاران درد خون‌آلود بر جان و جگر بندد

نه موسی‌یی شود هر کس که او گیرد عصا بر کف

نه یعقوبی شود آنکس که دل اندر پسر بندد

بسا پیر مناجاتی که بر مرکب فرو ماند

بسا رند خراباتی که زین بر شیر نر بندد

ز معنی بی‌خبر باشی چو از دعوی کمر بندی

چه داند قدر معنی آن که از دعوی کمر بندد‌؟

به تخت و بخت چون نازی که روزی رخت بربندی‌؟

به تخت و تخت چون نازد کسی کاو رخت بر بندد‌؟

غلام خاطر اویم، که او همّت قوی دارد

که دارد هر دو عالم را و دل در یک نظر بندد

اگر یک چند کی بخت سنایی به بگردد پس

همه الفاظ شیرین ملایک بر بصر بندد

برو همچون سنایی باش، نه دین باش و نه دنیا

کسی کاو چون سنایی شد در این هر دو در بندد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سنایی

مرا عشق نگارینم چو آتش در جگر بندد

به مژگان در همی دانم مرا عقد درر بندد

بیاید هر شبی هجران به بالینم فرو کوبد

بدان آید همی هر شب که چشمم بر سهر بندد

به یارم گفت وی را من که خواب من نبد ای جان

[...]

عبدالواسع جبلی

نگار من چو بر سیمین میان زرین کمر بندد

هر آن کاو را ببیند کی دل اندر سیم و زر بندد

طمع باید برید از جان شیرین چون من آن کس را

که بیهوده دل اندر عشق آن شیرین پسر بندد

گهی از مشک زلف او حمایل در گل آویزد

[...]

میبدی

بسا پیر مناجاتی که بی‌مرکب فرو ماند

بسا رند خراباتی که زین بر شیر نر بندد

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از میبدی
صائب تبریزی

چو احرام تماشای چمن آن سیمبر بندد

زطوق خود به خدمت سرو را قمری کمر بندد

اگر حسن گلوسوز شکر این چاشنی دارد

به حرف تلخ منقار مرا بر یکدیگر بندد

زدل چون در دو داغ عشق را مانع توانم شد؟

[...]

فیض کاشانی

دل از ادنی کند آن کس که بر اعلی نظر بندد

شکوفه برگ افشاند که تا بادام تر بندد

ترا رفعت اگر باید ره افتادگی بسپر

ز بالا قطره می‌بندد که در پائین گهر بندد

نسوزد تا دل از عشقی به سر شوری نمی‌افتد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه